توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۰ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

مبحث پنجم: دولت فاطمی و خیانت‌های آن در محو سنت و ترویج تشیع

 

مبحث پنجم:
دولت فاطمی و خیانت‌های آن در محو سنت و ترویج تشیع

دولت فاطمی برای محو سنت و ترویج تشیع تلاش زیادی کرد و برنامه‌اش این بود که هرگاه دولتی شیعی وجود نداشت دعوتگرانشان را در میان مردم به طور سرّی منتشر می‌کرد تا به سوی مذهب شیعه اسماعیلیه[1] دعوت دهند و در حالتی که دولتی برای خود داشتند مذهب شیعه را دین رسمی دولت قرار می‌دادند.

هنگامی که فاطمیان دعوتشان را در سرزمین المغرب شروع کردند دیدند که تشیع از قبل آنجا رواج داشته است چرا که دولت ادارسه که ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب در سال 172 هجری در آن منطقه تأسیس کرده بود در اصل دولتی علوی و شیعی بود و بدان خاطر بلاد مغرب برای دعوت اسماعیلیه مناسب بود، از این رو تشیع منتشر شد و بسیاری از بربرها بدان گرویدند حتی بسیاری از وزیران سلسله اغالبه (در تونس) بر مذهب شیعه بودند و یکی از بارزترین دعوتگران فاطمی در این سرزمین مردی بود که ابوعبدالله شیعی نامیده می‌شد و از بلاد یمن بود و چنان انواع نیرنگ و حیله‌ای به کار می‌بست که به شمار نمی‌آمد[2].

ابوعبدالله شیعی به ترویج دعوت فاطمیان در سرزمین مغرب اکتفا نکرده و شروع به گسترش نفوذ آن‌ها در شمال آفریقا نمود تا این‌که چندین شهر به دست او افتاد و فاطمیان در سال 296 هجری به دنبال پیروزیشان بر سلسله اغالبه در نبرد الإربس، برپایی دولتشان را اعلان کردند[3].

فاطمیان بعد از این‌که نفوذشان در سرزمین مغرب گسترش یافت دریافتند که این سرزمین برای آنکه مرکز دولتشان شود جای مناسبی نیست، زیرا علاوه بر این‌که منابع اقتصادی ضعیفی داشت هرج و مرج و کشمکش گاه و بیگاه آن را فرا می‌گرفت برای همین توجهشان به مصر به خاطر وفور ثروت و نزدیکی آن به مشرق جلب شد امری که این کشور را برای برپایی دولتی مستقل که توانایی مقابله با عباسیان را داشته باشد مناسب کرده بود[4].

فاطمیان بارها برای سیطره بر مصر بدان حمله‌ور شدند و این جنگ‌ها از 301 تا 350 هجری ادامه داشت تا این‌که در سال 358 هجری خلیفه فاطمی به جوهر الصقلی امان نامه‌ای نوشت که در آن آمده بود: «... مصری‌ها بر مذهبشان می‌مانند و مجبور به گرویدن به مذهب شیعه نخواهند شد و اذان و نماز و روزه رمضان و فطریه آن و زکات و حج و جهاد طبق کتاب الله و سنت پیامبرش ادامه خواهد داشت...»[5].

نامه جوهر به مردم مصر فقط یک سازش بود و هنگامی که خلیفه فاطمی معز لدین الله در سال 362 هجری به قاهره رسید توجه خود را بر گرواندن مصریان به مذهب شیعی متمرکز ساخت و خلافت فاطمیه برای این کار چند روش را در پیش گرفت: سپردن مناصب بالا و به خصوص امر قضاوت به شیعیان و تبدیل مساجد بزرگ به مراکزی برای تبلیغات فاطمیه مانند جامع الأزهر و جامع عمرو و مسجد احمد بن طولون، همچنین شیعیان فاطمی به آشکارسازی شعائر و مراسمات مخالف با شعائر اهل سنت اهتمام ورزیدند مانند اذان با حی علی خیر العمل و مراسم روز دهم محرم که در آن روز حسین در کربلاء شهید شده بود[6].

فاطمیان به تحریک اهل سنت برای برپایی شعائر شیعی اکتفا نکرده بلکه اهل سنت را بدین کار مجبور می‌کردند و آن‌ها را اذیت و آزار می‌دادند تا مجبور شوند در مراسم‌هایشان با آنان مشارکت کنند.

مقریزی می‌گوید: «در دهم محرم سال 363 هجری جماعتی از مصریان شیعی و مردم مغرب در کاروان عزاداریشان مشغول نوحه‌خوانی و گریه بر حسین بودند که شروع کردند به حمله و ضرب و شتم هر کسی که در غم و اندوه و عزایشان شرکت نکرده بود که این کار منجر به تعطیل بازارها و شورش برخی شد»[7].

هنگامی که خلافت در سال 365 هجری به "العزیز" رسید او نیز مانند پدرش المعز به ترویج مذهب شیعه مبادرت ورزید و بر قضات لازم کرد که حکمشان را مطابق مذهب شیعه صادر کننند و نیز مناصب مهم را برای شیعیان منحصر کرد و کارمندان سنی که برخی مناصب کوچک را داشتند مجبور کرد که طبق احکام مذهب اسماعیلی عمل کنند و هرگاه ثابت می‌شد که یکی از آن‌ها در مراعات آن کوتاهی کرده از کارش عزل می‌شد و این بسیاری از کارمندان سنی را وادار کرد که به مذهب فاطمی بگروند[8].

و هنگامی که حاکم بأمرالله زمام امور را به دست گرفت اقدام به صدور بسیاری از اوامر و قوانین که قائم بر تعصب شدید نسبت به مذهب فاطمی بود کرد، او در سال 395 هجری دستور به نوشتن دشنام و لعن صحابه بر روی دیوارهای مساجد و در بازارها و خیابان‌ها و درها داد و فرمان‌هایی را برای مراعات این امر به شهر‌های مختلف مصر صادر کرد[9].

یکی از نام‌های شیعی مشهور در دوره فاطمی وزیر خلیفه فاطمی المستنصر بود که بدر الجمالی نامیده می‌شد و در مذهب شیعه غلو می‌کرد، او دشمنی و کینه با اهل سنت را آشکار نموده و قوانین لعن صحابه و اضافه عبارت حی علی خیر العمل را به اذان و امثال این امور را تجدید کرد[10].

اما علی رغم تلاش‌های خلافت فاطمی برای نابودی اهل سنت و مذهبشان، مذهب اهل سنت نیروی خود را حفظ نمود علی‌رغم این‌که برخی از مصریان به مذهب فاطمی گرویدند.

تاریخ هیچ گزارش نکرده که خلافت فاطمی جنگ یا عملیاتی نظامی را بر ضد فرنگ به منظور تحکیم پایه‌های اسلام، به راه انداخته باشد بلکه تاریخ ثابت می‌کند که آن‌ها با اهل اسلام سرجنگ داشته و با دشمنان اسلام در صلح و آشتی بودند، آن‌ها بر اهل سنت فشار می‌آوردند و ارتش‌ها گسیل می‌کردند تا آن‌ها را وادار به پذیرش تشیع کنند در حالی‌که در ازای فرنگ در صلح و آشتی بودند وحتی از آن‌ها علیه اهل سنت کمک می‌گرفتند.

فاطمی‌ها با فرنگ[11] هم‌دست شدند و با آن‌ها نامه‌نگاری می‌کردند:

از جمله خیانات فاطمی‌ها و هم‌دستی‌شان با فرنگ آنست که مقریزی در الخطط و الآثار ذکر می‌کند که صلاح الدین ایوبی هنگامی که وزارت العاضد فاطمی را بدست گرفت - و خلیفه چون او را به خاطر کمی سنش ضعیف می‌پنداشت این منصب را به او داده بود-نفوذش در مصر زیاد شد و سلطه عاضد رو به ضعف نهاد، تا این‌که سیطره صلاح الدین بر اهل قصر فاطمی سنگین شد و استبداد او در امر دولت و تضعیف خلافت فاطمی هویدا شد. در این هنگام درباریان از او به تنگ آمده و برایش نقشه کشیده و توطئه‌ها کردند و در آخر به اتفاق تصمیم گرفتند که با فرنگ نامه‌نگاری کرده و آن‌ها را به مصر دعوت کنند تا وقتی که صلاح الدین برای دیدار آن‌ها بیرون برود بقیه یاران او را در قاهره دستگیر کنند و به فرنگیان بپیوندند تا با او جنگیده و کارش را تمام کنند[12].

عملاً فرنگی‌ها به مصر آمده و دمیاط را در سال 565 هجری محاصره کردند و ساکنان آن را تحت فشار گذاشته و افراد بسیاری را قتل عام کردند، آن‌ها از سوی خشکی و دریا به امید تسلط بر کشور مصر و از ترس سیطره مسلمین بر قدس به سوی مصر حرکت کردند و صلاح الدین به نورالدین محمد که در دمشق بود نامه نوشت و از او تقاضای کمک کرد و او نیز جواب مثبت داده و او را یاری کرد، صلاح الدین لشکری را به فرماندهی برادر زاده‌اش و دایی‌اش شهاب الدین فرستاده و آن دو را با سلاح و مهمات پشتیبانی کرد و خود مجبور شد در قاهره بماند از ترس این‌که درباریان قصر فاطمی و لشکر کینه‌توز سودانی، علیه او توطئه کنند[13].

به لطف خداوند نیرنگ فرنگ و شیعیان فاطمی که با آن‌ها نامه‌نگاری کرده بودند نقش بر آب شد و این حمله با شکست روبرو شد و فرنگی‌ها از دمیاط عقب کشیدند و این هنگامی بود که به خاطر مشکلاتی که برای تأمین نیرو‌هایشان دچارش شده بودند پریشان خاطر شده بودند و نیز میان فرماندهانشان در مورد تعیین نوع نقشه هجوم به شهر اختلاف درگرفته بود و علاوه بر این‌ها، به آنان خبر رسیده بود که نورالدین محمود به سرزمینشان حمله کرده و به قلعه کرک و دیگر مناطقشان هجوم برده و شماری از مردانشان را کشته و بسیاری از زنان و کودکانشان را به اسارت برده و اموالشان را به غنیمت گرفته است[14].

این چنین دائماً در هر خیانتی امت اسلام را میان دو سنگ آسیاب، بین دشمن خارجی و دشمن داخلی، قرار می‌دهند، بارالها! از خائنان انتقام بگیر حتی اگر از اهل سنت باشند.

برخی از خیانات فاطمیان:

وقتی دولتشان در ایام عاضد ضعیف شد و امور کشور به دست وزیران افتاد و "شاور" و "ضرغام" با هم رقابت کردند، شاور بدین فکر افتاد که سلطه خود را محکم و نفوذش را گسترش دهد و برای این کار از نورالدین محمود کمک خواست؛ نور الدین به او کمک کرد و وقتی عرصه برایش خالی شد به آنچه وعده داده بود وفا نکرد بلکه به املریک شاه فرنگ در بیت المقدس نامه نوشت و از او تقاضای کمک کرد و او را از این‌که نور الدین محمود بر سرزمین مصر مسلط شود ترساند، این بود که املریک به سرعت به او جواب مثبت داده و لشکری را برایش به منظور حمله به نور الدین فرستاد که نور الدین را مجبور به بازگشت به سوی شام نمود اما نور الدین به سرعت آماده شده و در سال562 هجری دوباره تلاش کرد، شاور برای بار دوم با فرنگی‌ها نامه‌نگاری کرده و از آنان کمک خواست که در نتیجه آن لشکرهای فرنگیان برای کمک به او آمدند از ترس این‌که مبادا نور الدین بر مصر دست یافته و آن را به بلاد شام ضمیمه نموده و مرکزشان را در بیت المقدس تهدید کند.

وقتی نظامیان فرنگی به مصر رسیدند لشکر شاور ومصریان به آن‌ها ملحق شده در محلی به نام البابین (نزدیک إلمنیا) با نورالدین روبرو شدند، پیروزی با لشکر نور الدین محمود بود، سپس به سوی اسکندریه حرکت کردند، لشکرهای صلیبی اسکندریه را از سوی دریا، و ارتش شاور و وفرنگی‌های بیت المقدس آن را از سوی خشکی محاصره کرده بودند و صلاح الدین-که از فرماندهان نور الدین بود-به اندازه کافی سرباز نداشت تا بتواند محاصره را بشکند برای همین از اسد الدین شیرکوه کمک خواست، اسدالدین به سرعت برای نجات او حرکت کرد و طولی نکشید که فرنگ و شیعیان شاور از صلاح الدین تقاضای صلح و آتش بس کردند و صلاح الدین با شرط این‌که فرنگی‌ها سرزمین مصر را ترک کنند آتش‌بس را پذیرفت.

اما فرنگیان با این صلح عملاً مصر را ترک نکردند بلکه با شاور معاهده‌ای را بستند که از مهمترین مفاد آن همانطور که ابن واصل می‌گوید این بود که: «در قاهره پایگاهی نظامی داشته باشند به طوریکه دروازه‌هایش به دست سوارکاران آن‌ها باشد تا نورالدین محمود از فرستادن لشکرش به سوی آن‌ها امتناع ورزد و نیز دو طرف اتفاق کردند که سالیانه صدهزار دینار از درآمد مصر به صلیبیان داده شود»[15].

زمان زیادی از رفتن فرنگی‌ها در این سال نگذشته بود که دوباره در سال 564 هجری بازگشتند.

ابن کثیر در این باره می‌گوید: «فرنگ در سرزمین مصر طغیان کردند و این به خاطر آن بود که شاور پایگاهی نظامی را در اختیار آنان قرار داده بود که از آن طریق گروه گروه بر اموال و خانه‌ها مسلط می‌شدند و جایی نماند که بر آن مسلط نشوند و ساکنان مسلمانشان را از آن بیرون نکنند تا این‌که اکثر جنگجویانشان در مصر ساکن شدند، وقتی فرنگی‌ها این اخبار را شنیدند از هر سوراخ و سنبه‌ای به همراه شاه عسقلان با لشکر بزرگی به سوی مصر حرکت کردند و در ابتدا شهر بلبیس را گرفته و بسیاری از مردمش را کشته و بقیه را اسیر کرده و در آن اطراق کرده و وسایلشان را در آنجا گذاشته و آنجا را قرار گاهی برای خود کردند سپس به سوی قاهره حرکت کردند. شاور وزیر به افرادش دستور داد که شهر را به آتش بکشند تا ساکنان آن بیرون بروند که در نتیجه آن اموال زیادی از مردم از بین رفت و مردمان بسیاری مردند و هرج و مرج شد و آتش پنجاه و چهار روز ادامه داشت، آنگاه عاضد فاطمی موی همسرانش را برای نورالدین فرستاد و گفت: به دادم برس و همسرانم را از دست فرنگی‌ها نجات بده و قول داد که یک سوم خراج مصر را به او بدهد، نورالدین شروع به تجهیز لشکر کرد تا به سمت مصر برود، وقتی شاور فهمید که لشکر نورالدین نزدیک می‌شود به شاه فرانسه نامه نوشته و گفت: مودت و محبت مرا با خود می‌دانید اما عاضد موافقت نمی‌کند که شهر را تسلیم کنیم، به این ترتیب از آن‌ها عذرخواهی کرده و با پرداخت یک میلیون دینار با آن‌ها صلح کرد و به طمع بازگشت آن‌ها هشتصد هزار از این مبلغ را به سرعت برایشان فرستاد، فرنگی‌ها با ترس از لشکر نورالدین و با طمع به بازگشت دوباره به آن، باز گشتند و شاور برای گرفتن طلایی که به فرنگی‌ها قول داده بود به مردم فشار آورد...»[16]

دیدید که خیانت‌های روافض خبیث چه بلاهایی را بر سر مسلمین آورده است؟، فرنگ را وارد کشور می‌کند و برایشان پایگاهی نظامی قرار می‌دهد و اموال بلاد و ثروات آن را غارت کرده و نوامیسشان را بر باد داده و می‌سوزاند و ویران می‌کند و تخریب می‌نماید و قسمتی از درآمد کشور را نیز حق خود می‌کند.

آیا این تا حد زیادی شبیه خیانت‌های آن‌ها در عراق نیست؟ با آمریکایی‌ها مکاتبه کرده و در صفوف آن‌ها جنگیدند و پایگاه‌شان را برپا کرده و مراکزشان را نیرومند کرده و ثروات بلاد را به یغما بردند، إنا لله وإنا إليه راجعون، بارالها! از خائنان انتقام بگیر حتی اگر از اهل سنت باشند.

یکی دیگر از خیانت‌های فاطمیان:      

اتفاقی که در سال 562 هجری رخ داد وقتی که سپاهیان فرنگ به سمت سرزمین مصر روی آوردند و این خبر به اسد الدین شیرکوه رسید از شاه نورالدین محمود برای حرکت به سوی آن‌ها اجازه خواست-و او به شدت از شاور وزیر فاطمی متنفر بود-و ایشان به او اجازه داد، او همراه برادر زاده‌اش صلاح الدین یوسف بن ایوب حرکت کرد.

هنگامی که خبر رسیدن اسدالدین و سپاه همراه او به شاور رسید، به فرنگی‌ها خبر داده و آن‌ها از تمام جهات حرکت کردند، خبر آن‌ها و این‌که هزار سوارکار هستند به اسدالدین رسید، او با امیران لشکرش مشورت کرد و همگی خواستار بازگشت شدند به جز یک امیر که شرف الدین برغش نامیده می‌شد؛ او گفت هرکس از قتل و اسارت می‌ترسد نزد زنش در خانه‌اش بنشیند و کسی که اموال مردم را خورده است کشورش را تسلیم دشمنش نمی‌کند و همانند این سخن را برادر زاده‌اش صلاح الدین نیز گفت، خداوند عزم‌شان را راسخ نمود و آن‌ها به سوی فرنگی‌ها حرکت کردند و جنگ بزرگی درگرفت، مسلمین در این جنگ شمار زیادی از فرنگی‌ها را کشتند و آن‌ها را شکست دادند... ولله الحمد[17].

همکاری با فرنگ برای بیرون کشیدن اسکندریه از دست صلاح الدین:

اسدالدین شیرکوه وقتی به لطف الهی در جنگ پیشین علی رغم خیانت خائنان بر فرنگی‌ها پیروز شد تصمیم گرفت که اسکندریه را فتح نماید و در این کار موفق شد و برادر زاده‌اش صلاح الدین را بر آن نشاند سپس به سوی الصعید حرکت کرده و آن را به تصرف در آورد، در این هنگام فاطمیان با فرنگ اتفاق کردند که اسکندریه را به منظور بیرون کشیدن آن از دست صلاح الدین در اثنای غیاب اسدالدین شیرکوه محاصره کنند، صلاح الدین به شدت مقاومت کرده اما از جهت مهمات و آذوقه بسیار تحت فشار قرار گرفت برای همین اسدالدین شیرکوه به سوی آنان رفته و وزیر شاور با او برای بازپس گیری اسکندریه با پرداخت پنجاه هزار دینار صلح کرد، اسد الدین پذیرفت و از آنجا خارج شده و تحویل مصریان داد و سپس به شام باز گشت و شاور از درآمد مصر سالیانه صدهزار دینار برای فرنگ مقرر کرده و پذیرفت که در قاهره پایگاهی نظامی داشته باشند[18].

خیانت طواشی متولی خلافت فاطمی در مصر:

وقتی فرنگیان در سرزمین مصر سرکشی کردند و این زمانی بود که وزیر فاطمی شاور به آنان اجازه داد که پایگاهی نظامی در قاهره داشته باشند و آن‌ها از طریق آن در همه چیز دخالت کرده و بر امور کشور و ملت سیطره یافتند تا این‌که خلیفه فاطمی عاضد از نورالدین محمود درخواست کرد که او و زنانش را از دست فرنگیان-که خود فاطمیان بدانان قدرت داده بودند[19]- نجات دهد و شاور با فرنگ نامه‌نگاری کرده و با پرداخت اموال زیادی با آن‌ها صلح کرد و سپس لشکر نورالدین به رهبری اسدالدین شیرکوه و برادر زاده‌اش صلاح الدین به مصر آمده و حکومت سرزمین مصر بدست آنان افتاد.

اینجا بود که طواشی که متولی خلافت فاطمی بود از دار الخلافة در مصر نامه به فرنگ نوشته تا آن‌ها را وارد مصر کند تا سپاهیان مسلمان شامی را از آن بیرون کنند اما نامه‌بر، در مسیر خود با فردی روبرو شد که به او مشکوک شده و او را نزد صلاح الدین برد، صلاح الدین نامه را از لباس او بیرون آورده و توطئه کشف شد، او دستور به قتل طواشی داد که در نتیجه آن خادمان سودانی قصر علیه او شوریدند و شمار آن‌ها حدود پنجاه هزار نفر بود، آن‌ها میان دو قصر با سپاه صلاح الدین جنگ کردند و صلاح الدین آن‌ها را شکست داده و از قاهره بیرون کرد و شماری از آنان را کشت[20].

معز فاطمی و امام ابوبکر نابلسی[21]:

شیعه علی رغم آنچه که برخی از رهبران و حکامشان تظاهر به ورع و درستکاری و دفاع از مظلوم می‌نمایند.

اما آن‌ها در بسیاری اوقات که حقائق هویدا شده و نیرنگ بازان دروغگو رسوا می‌شوند در باره مؤمنین هیچ رحم و عطوفتی نداشته و نه رابطه ایمانی و نه رابطی خویشاوندی را در حق آنان رعایت می‌کنند.

و شدیدترین رفتار آن‌ها در قبال علمای اهل سنت است.

ابن کثیر در شرح حال معز فاطمی می‌گوید: «... ادعای طرفداری از مظلوم می‌کرد و به نسب خود افتخار کرده و ادعا می‌کرد که الله تعالی به وسیله آنان به امت رحمت نازل کرده است، اما با این حال در ظاهر و باطن لباس رافضی‌گری را به تن کرده بود و همانطور که قاضی باقلانی می‌گوید: مذهبشان کفر محض است و اعتقادشان رافضی‌گری است و اهل دولت او و هرکس که از او اطاعت کرده و یاری‌اش کند و با او دوستی ورزد همین حکم را دارد، خدا او و آن‌ها را زشت‌رو کند.

"ابوبکر نابلسی" آن زاهد عابد متقی و با ورع و ناسک را نزد او آوردند، معز به او گفت که به من خبر رسیده که تو گفته‌ای که اگر من ده تیر داشته باشم نه تای آن را به سوی روم پرتاب کرده و آن تیر دیگر را به سوی مصریان-یعنی فاطمیان-پرتاب می‌کنم؟

نابلسی گفت: من چنین نگفته‌ام، معز گمان کرد که او از سخنش برگشته است، پس به او گفت: چگونه گفته‌ای؟ نابلسی گفت: من گفته‌ام که باید نه تیر را به سوی شما پرتاب کنیم و دهمی را به سوی آنان پرتاب کنیم، معز گفت: چرا؟ گفت: چون شما دین امت را تغییر داده و صالحان را کشته و نور الوهیت را خاموش نموده و ادعای چیزی کرده‌اید که از آن شما نیست.

معز فرمان داد که در روز اول او را در شهر بگردانند و در روز دوم او را شدیدا با شلاق زده و زخمی کنند و سپس روز سوم دستور داد که زنده زنده پوست او را بکنند و او را سلّاخی کنند، برای این کار یک یهودی را آوردند و او شروع به کندن پوست او کرد و ایشان در آن حال قرآن تلاوت می‌کردند، یهودی می‌گوید: «من دلم به حالش سوخت برای همین وقتی به قلبش رسیدم چاقو را به داخل فرو کردم تا بمیرد». خداوند او را رحمت کند، به او لقب شهید دادند و بنو الشهید در نابلس تا به امروز به او منسب هستند»[22].

چه گرامیست استقامت بر راه حق و چه زیباست زندگی بر راه سنت و مرگ در راه آن، هر چند که پوست از گوشت جدا شود. ما از کار این رافضی خبیث قبحه الله تعجب نمی‌کنیم چرا که به مجرد این‌که اسم نابلسی ابوبکر باشد همین در برانگیختن احساسات این رافضی خبیث کافی است زیرا او از ابوبکر و هر آن کس که ابوبکر رضی الله عنه  را دوست دارد متنفر است.

تأملات و عبرت‌ها و توضیحاتی در باره نهایت دولت فاطمی:

سنت الهی در خلقش این است که به وسیله برخی از مردم جلوی برخی دیگر را بگیرد و اگر این نبود زمین به خرابی کشیده می‌شد اما الله تعالی بر جهانیان لطف دارد.

دولت فاطمی حدود 280 سال حکومت کرد اما امروز دیگر نیستند انگار که هرگز نبوده‌اند. اولین پادشاهشان مهدی نام داشت که آهنگری از شهر سلمیة بود و اسمش عبید و یهودی بود، او به بلاد مغرب رفته و خود را عبدالله نامید و ادعا کرد که یک علوی فاطمی شریف است و ادعا کرد که مهدی است.

و آخرین شاهشان عاضد بن یوسف بن مستنصر بن حاکم بود، ابن کثیر در باره او می‌گوید: «سیرت مذمومی داشت و شیعه خبیثی بود، اگر توانایی‌اش را داشت تمام اهل سنت را قتل عام می‌کرد...».

هنگامی که عاضد مرد و حکومت فاطمیان منقرض شد مردم شادمان شده و عماد کاتب چنین سرود:

 توفي العاضد الدعی فما
وعصر فرعونها انقضی وغدا
قد طفئت جمرة الغواة وقد دخل
اما غدا مشعر شار بني ال
وبات داعی التوحيد منتظرا
وارتکس الجاهلون في ظلم
وعاد بالمستضيء معتليا
أعيدت الدولة التي اضطهدت
واهتز عطف اللإسلام من جلل
واستبـشرت أوجه الهدی فرحا

 

يفتح ذو بدعة بمصـر فما
يوسفها في الأمور متحکما
ن الشـرك کل ما اضطرما
عباس حقا والباطل اکتتما
ومن دعاة الشرک منتقما
لما أضاءت منابرالعلما
ناء حق بعد ما کان منهدما
وانتصرالدين بعدما اهتضما
وافتر ثغر الإسلام وابتسما
فليقرع الکفر سنته ندما

ترجمه شعر: عاضد شیّاد مرد و دیگر بدعت‌گذاری در مصر نخواهد بود، و دوره فرعون آن تمام شد و فردا یوسفش بر امور آن حکم‌فرمایی خواهد کرد، آتش گمراهی خاموش شد و شرک در آن مقهور گشت، کار اصلاح به هم پیوسته و رشته راستی منظم شد، فردا که گردهمایی شد بنی عباس آشکار شده و باطل پنهان می‌شوند و دعوتگر توحید منتظر است و از داعیان شرک انتقام می‌گیرد، جاهلان در تاریکی فرو رفتند آنگاه که منابر علماء روشن شد و بنای حق بعد از آنکه ویران بود دوباره سرافراز و پرتوافشان شد، دولتی که در معرض جور و ستم بود دوباره بازگشت و دین بعد از آنکه شکست خورده بود پیروز شد، پرچم اسلام به اهتزاز درآمد و مرزهای اسلام حفظ شد، صاحبان هدایت شاد شدند و کفر باید با پشیمانی نابود شود[23].

«فاطمیان از ثروتمندترین خلفا بودند و در عین حال از بدترین و سخت‌گیرترین و ظالم‌ترین و بدرفتارترین شاهان بودند، در حکومت آن‌ها بدعت‌ها و منکرات رواج پیدا کرده و اهل فساد زیاد شدند و صالحان و عالمان و عابدان کم شده و در سرزمین شام نصرانی‌ها و درزی‌ها و معتادان (حشیشیه) زیاد شدند و فرنگیان بر تمام سواحل شام غلبه یافتند تا جایی که قدس، نابلس، عجلون، غور، بلد غزه، عسقلان، کرک، الشوبک، طبریه، بانیاس، صور، عکا، صیدا، بیروت، صفد، طرابلس، أنطاکیه و تمام مناطق اطراف آن تا بلاد یعنی إیاس و سیس را تصرف کرده و به بلاد آمدند و الرها و رأس العین را دست یافتند. و دیگر شهر‌ها و مناطق مسلمین، و بسیار از مسلمین و قبائلشان را قتل عام کردند و نسل کشی‌ها کردند که فقط خدا تعدادشان را می‌داند و زنان و کودکان مسلمین را به یغما بردند به تعدادی که قابل شمارش نیستند و به گونه‌ای که قابل وصف نیست، این‌ها شهرها و سرزمین‌هایی بودند که صحابه فتح کرده و سرزمین اسلام شده بود، آن‌ها آن‌قدر از اموال مسلمین غارت کردند که قابل شمارش و وصف نیست. و هنگامی که سلسله آنها-فاطمیان-از بین رفت و منقرض شدند الله عزو جل تمامی این سرزمین‌ها را به لطف و احسان و رحمت و قدرت خویش به مسلمین بازگرداند[24]».

هر خائنی این چنین سرنوشتی دارد ؛ بر هلاک آن کسی تأسف نمی‌خورد و برای از دست دادن آن احدی غمگین نمی‌شود بلکه هلاکت او موجب آسایش مردم و نابودی او موجب امنیت و آرامش شهرها است.

تنی چند از علمای گذشته در باره کذب نسب فاطمیون کتاب نوشته و ثابت کرده‌اند که آن‌ها مدعیان کاذب بوده و از نسل اهل بیت نبوده‌اند و کوچکترین رابطه‌ای با آن‌ها نداشته‌اند و بلکه از نسل عبید که نام اصلی‌اش سعید است بوده‌اند که یک یهودی آهنگر در سلمیه مغرب بود.

ابوشامه مورخ صاحب کتاب الروضتین کتابی را با عنوان"کشف ما کان علیه بنو عبید من الکفر و الکذب و المکر و الکید" نوشت و امام باقلانی کتابی با عنوان"کشف الاسرار و هتک الأستار" نوشته و در آن آن‌ها را رسوا کرده و افتضاحات و زشتی‌هایشان را بیان نمود و از جمله سخنانی که باقلانی در باره آن‌ها گفته است این است که: «آن‌ها قومی هستند که تظاهر به رافضی‌گری می‌کند اما در باطن کافر محض هستند»[25].

یکی از شاعران در مدح بنی ایوب که حکومت فاطمی را از بین بردند چه زیبا می‌سراید:

أبدتم من بني دولة الکفر من
زنادقة شيعة باطنية مجوس يسرون
کفروا يظهرون تشيعا

 

بني عبيد بمـصر أن هذا هو الفضل
وما في الصالحين لهم أصل
ليستروا سابور عمهم الجهل

ترجمه شعر: دولت کفری را که بنی عبید در مصر بنا نهاده بودند نابود کردید، این است فضیلت، زندیقانی شیعه و باطنی و مجوس بودند و این را پنهان می‌کردند و آن‌ها هیچ ریشه ای در صالحین نداشتند، کفر را پنهان کرده و به تشیع تظاهر می‌کردند تا جهل خود را پنهان کنند[26].

خدا را شکر و سپاس که کشور مصر از یک سرزمین شیعه به سرزمین سنت تبدیل شد، الله تعالی صلاح الدین و مردان او را که اهل سنت را یاری دادند در بالاترین درجات بهشت قرار دهد. الله تعالی مصر را از رافضی‌گری خبیث حفظ کرده و آن را مهد سنت و حدیث قرار دهد و هر ابری را از آسمانش کنار زند و از مردانش کسانی را برای دینش مهیا کند که بالاترین درجات همت را داشته باشند.




[1]- اسماعیلیه: که امامیه اسماعیلیه نامیده می‌شوند و کسانی هستند که معتقد به امامت اسماعیل بن جعفر صادق که از بزرگ‌ترین اولاد پدرش جعفر است، بودند. فرقه دیگر امامیه موسویه بودند یعنی کسانی که به امامت موسی کاظم بن جعفر صادق معتقدند که همان دوازده امامی‌ها هستند و هردو امامیه خبیث هستند.

[2]- مقریزی: اتعاظ الحنفاء (ص75-77).

[3]- حسن ابراهیم/ تاریخ الدولة الفاطمیة (ص50، 51).

[4]- دکتر جمال الدین سرور/الدولة الفاطمیة فی مصر ص59

[5]- مقریزی: اتعاظ الحنفاء ص148.

[6]- القلقشندی/صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء 3/486.

[7]- مقریزی: الخطط و الآثار (1/389).

[8]- مقریزی: اتعاظ الحنفا ص198.

[9]- مقریزی: الخطط و الآثار 2/486.

[10]- ابوالمحاسن ابن تغزی بردی: النجوم الزاهرة فی أخبار ملوک مصر والقاهرة (5/120) با تصرف.

[11]- فرنگ: الفرنجة، بلاد الإفرنج: سرزمین فرنگ لفظی است که عرب‌های گذشته بر کشورهای اروپایی واقع در شمال سرزمین شام تا اقیانوس اطلس، اطلاق می‌کردند. این لفظ شکل تغییر یافته لفظ فرانک است که بر ساکنان واقع در شرق اندلس (که امروزه فرانسه نامیده می‌شود) اطلاق می‌شد و بعدها عرب‌ها این کلمه را برای تمام ساکنان اروپا بکار می‌بردند. هرچند امروزه فرنگ را همان فرانسه می‌گویند اما از آنجایی که در گذشته کاربرد وسیع‌تری داشته است ترجیح دادم که همان لفظ "فرنگ"را به کار برم. (مترجم)

[12]- المقریزی: الخطط و الآثار 2/2.

[13]- ابن کثیر: البدایة والنهایة (12/260).

[14]- البدایة والنهایة (12/260) ، حسن الحبشی/ نورالدین و الصلیبیون ص147 و ما بعد آن.

[15]- ابن واصل/ مفرج الکروب بنی فی اخبار بنی ایوب ص125.

[16]- البدایة والنهایة 12/225.

[17]- البداية و النهایة (12/252).

[18]- البدایة والنهایة (12/252، 253).

[19]- اینجاست که این ضرب المثل صدق می‌کند که: "چه بسیار سگانی که دست صاحبش را گاز می‌گیرد" و "الله تعالی بدست ظالم از ظالم انتقام می‌گیرد و سپس همگی‌شان را هلاک می‌کند".

[20]- البدایة والنهایة (12/257، 258).

[21]- یکی از ائمه بزرگ اهل سنت که از اهل نابلس بود.

[22]- البدایة والنهایة (11/284).

[23]- البدایة والنهایة (12/265).

[24]- منبع قبلی (12/267).

[25]- منبع قبلی (11/346).

[26]- منبع قبلی (12/268).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...