فصل اول: تحکیم پایههای امنیت اجتماعی
اسلام دین فراگیری است که کلیهی روابط اجتماعی را در قالبی مشخص تنظیم نموده و ارتقای این روابط را به بالاترین سطح تعامل و تعاون، هدف خود قرار داده است. خدای متعال فرموده است:
﴿لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا ١١٤﴾ [النساء: 114].
«در بسیاری از (در گوشی و) نجواهایشان خیری نیست، مگر که (با این کار) امر به صدقه دادن یا کار نیک، یا اصلاح در میان مردم کند. و هر کس برای خشنودی الله چنین کند، به زودی پاداش بزرگی به او خواهیم داد».
خداوند در این آیه بیان میفرماید که بسیاری از نجواها و صحبتهای درگوشی هیچ خیری در بر ندارد، مگر این که هدف از آن، تلاش برای پرداخت صدقه یا انجام یک کار نیکو و پسندیده و به عبارتی دیگر اجرای دستورات خداوند باشد. اصلاح رابطهی میان دو فرد متخاصم و باز گرداندن آنان به روابط صمیمی و دوستانه یکی دیگر از مصادیق نجوای خیر است. خداوند به عاملان این کارهای خیر، اجر عظیم وعده داده است به شرطی که هدف نهایی آنان رضای او باشد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرموده است که: «بعضی از مردم مانند کلیدهایی برای گشایش دروازه خیر و بستن دروازه شر هستند و برخی دیگر مانند کلیدهایی هستند که راه شر را باز میکنند و دروازههای خیر را میبندند. پس خوشا به حال کسی که خداوند کلیدهای خیر را در دستان او قرار میدهد و بدا به حال کسی که خداوند کلیدهای شر را در دستانش قرار میدهد»([1]).
این آیه و حدیث مسئولیتهای اجتماعی انسان را گوشزد میکنند، مسئولیتهایی که در آیات و احادیث بسیاری مورد تأکید قرار گرفته است، ابوهریره رضی الله عنه از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نقل میکند که فرمود: «هر مسلمان مکلفی باید به خاطر بندبند وجودش، در راه خدا صدقه دهد و این کار را هر روز تکرار کند. [باید بداند] که اگر میان دو نفر عدالت برقرار سازد، یا شخصی را در گذاشتن بار بر روی حیوانش یاری دهد، صدقهای داده است، همچنین، گفتن کلام نیکو، برداشتن قدمها برای ادای نماز و یا رفع موانع از سر راه مردم نیز، صدقه محسوب میگردد»([2]).
طبق این حدیث بر انسان واجب است که به خاطر خلقت صحیحی که خداوند به او ارزانی داشتهاست، شکرگذاری کند و برای اینکار هر نوع صدقهای را انجام دهد به عنوان مثال: درست کردن رابطهی میان دو شخص، یاری رساندن به آنان، شایع کردن گفتارهای نیک و پاک کردن راه آنان از موجبات آزار و اذیت، همهی این موارد نمونههایی از صدقات مسلمان است که به خاطر آن اجر میگیرد، برای هیچکس جایز نیست که برای خودداری از صدقه عذر بیاورد، زیرا صدقه برای هر انسانی در حد وسع او ممکن است. پایینترین مراتب صدقه این است که: «از بروز یک کار شر جلوگیری کند»([3]).
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیان فرمودهاست که دروازههای خیر بسیارند و تسبیح و تمجید و تکبیر و تهلیل و امر به معروف و نهی از منکر و پاک کردن راه از موانع و هدایت اشخاص نابینا و فهمانیدن مسائل به اشخاص ناشنوا و راهنمایی افراد برای برطرف شدن نیازمندیهایشان و تلاش جدی برای رفع مشکل مصیبت زدگان و نیازمندان و یاری رساندن خالصانه به ضعیفان را از جمله موارد خیر برشمرده است.
یکی دیگر از انواع صدقه، ادای حقوقی است که مسلمانان بر گردن هم کیشان خود دارند. در صحیح بخاری و مسلم از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم روایت شدهاست که فرمود: «حقوقی که مسلمان بر مسلمان دارد پنج مورد است: پاسخ گویی به سلام او، عیادت از مریض، شرکت در تشییع جنازه، پذیرش دعوت او هنگام عطسه کردن و جواب نیکو به او دادن»([4]). همچنین گشایش مشکلات و آسان ساختن سختیها برای مسلمان و همکاری با آنان در زمینهی تقوی و نیکوکاری، صدقه است. ابوهریره رضی الله عنه از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نقل میکند که فرمود: «هرکس که مصیبتی را از مؤمنی دور گرداند، خداوند یکی از مصایب او را در روز قیامت از او دور میکند و هرکس مشکلی را بر مؤمنی که در سختی افتاده آسان سازد، خداوند در دنیا و آخرت مشکلاتش را آسان مینماید و تا زمانی که شخص مؤمن در فکر گشایش مشکلات مردم باشد، خداوند نیز در فکر گشایش مشکلات او خواهد بود»([5]).
ابوهریره رضی الله عنه این را هم روایت کردهاست که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «شخص تاجری بود که به مردم پول قرض میداد. اگر یکی از بدهکارانش در سختی و ناراحتی میافتاد به غلامانش میگفت: از او بگذرید. شاید خداوند هم از ما درگذرد. سرانجام خداوند ازاو گذر فرمود»([6]). پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در روایتی دیگر فرموده است: «در امتهای پیشین، مردی بود که فرشتهی مرگ نزد او آمد تا قبض روحش کند، به او گفته شد آیا هیچ کار نیکی کردهای؟ گفت: نمیدانم. گفته شد: بیشتر فکر کن. گفت: همین را میدانم که در دنیا با مردم معامله میکردم و آنان را مجازات مینمودم، اما میان دارا و ندار فرق قائل میشدم و از کسی که در سختی و گرفتاری افتاده بود، گذشت میکردم. پس خداوند او را وارد بهشت نمود»([7]).
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نمونهای کاملاً شایسته و بارز برای انجام نیکیها، تلاش در راه خیر و در زمینهی صدقات متنوع بود. دختر خباب بن ارت میگوید: خبات در یکی از سریهها بیرون رفت. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به طور کامل از ما محافظت مینمود، حتی بز ما را میدوشید و از آن به اندازهی ده نفر شیر میگرفت. هنگامی که خباب بازگشت و بز را دوشید، شیر آن کمتر از مقداری بود که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میدوشید و به حالت معمولی خود بازگشت([8]).
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گستردگی معنی صدقه را چنین بیان فرموده است: «[حتی] تأمین مخارج خانواده، صدقه محسوب میگردد»([9]). همچنین در صحیح بخاری و مسلم از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چنین نقل شدهاست که فرمود: «هر مسلمانی نهالی یا دانهای بکارد و پرنده یا انسان یا حیوانی از ثمرهی آن بخورد، در ازای آن صدقهای در یافت میکند»([10]).
نسلهای مسلمان به طور پیدرپی از زمان اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تا چندی پیش این آموزههای مترقی و نمونههای والا را تطبیق داده و در جوامع مختلف، اعمال انساندوستانه و جوانمردانه را انجام داده و در راه خیر و نیکی به دیگران و کردارهای زیبا تلاش نمودهاند. اما در عصر حاضر با متأثر شدن مسلمانان از فلسفههای ماده پرستانهی غرب و خوی منفعت طلبی آن، این پدیدههای نیکو رو به زوال نهاده و انفاق مال را ضایع نمودن اموال و انجام نیکیها را نشانهی ساده لوحی میانگارند، زیرا انسان غربی و مسلمان نماهای پیرو آنان انگیزهای برای زندگی پس از مرگ ندارند، پس طبیعی است که وقت و مال و تلاش خود را فقط برای منفعتهای آنی و زودگذر و محسوس دنیوی خرج سازند. به همین دلیل است که فریاد انسانها در این دوران در زمینهی فردی و اجتماعی برای افزایش تولید و بالا رفتن سطح درآمد بالا گرفته است و میان طبقات مختلف اجتماع درگیریهایی بر سر همین مسأله روی میدهد و انسان این دوران فقط زمانی به هم نوع خود روی خوش نشان میدهد و برایش تبسمی میکند که به طریقی پولی از او به چنگ آورد و بدین شیوه معانی والای انسانی در تمدن غربی رو به فراموشی و خاموشی نهاده است.
اما مسلمانان میتوانند که با عزت هرچه تمامتر به دین خود پایبند باشند و به فرهنگ خود افتخار نمایند و با انسانیت خود قد برافرازند تا انسانیت آنان همواره مانند نشانی خاص و علامتی مخصوص به امت اسلامی بر پیشانی آنان باقی بماند [و دیگران بدانند که] این امت با وحی خدایی و ارزشهای اخلاقی ثابت، راه مییابد و حکم خود را به دادگاه فیلسوفان و متفکران هوی و هوس طلب وا نمیگذارد که با نظرات منفعتطلبانه و مادی خویش انسانیت را به حیرت دچار کرده و والاترین خصائص انسانی را به وادی نیستی کشاندهاند. خداوند بلند مرتبه راست فرمودهاست:
﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِيلُواْ مَيۡلًا عَظِيمٗا﴾ [النساء: 27].
«و کسانی که به دنبال شهوات راه میافتند میخواهند که (از حق دور شوید و بهسوی باطل بگرائید و از راه راست) خیلی منحرف گردید (تا همچون ایشان شوید)».
تعالیم اسلامی ساختن جامعهای را مد نظر دارد که افراد آن براساس محبت و مودت و الفت و رحمت با یکدیگر رابطه دارند و از اختلاف و دشمنی و کینه ورزی بدورند. اسلام برای تربیت افراد براساس این اصول برنامهریزی کردهاست و برای این کار ابتدا آنان را هم عقیده میسازد، تا در نتیجه، افکارشان منسجم، معیارهای اخلافی آنان هماهنگ و منابع دریافت معرفت ایشان مشترک گردد و همه با قرآن و سنت هدایت گردند و اقوال و افعال از این دو منبع سرچشمه بگیرد.
در قرآن کریم بیان شدهاست که دست آویختن به قرآن و عمل براساس آن تنها راه وحدت میان مردم است و دوری از آن اصلیترین عوامل اختلاف و تفرقه است:
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٠٣﴾ [آل عمرا: 103].
«و همگی به رشته (ناگسستنی تران) خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود به یاد آورید که بدانگاه که (برای همدیگر) دشمنانی بودید و خدا میان دلهایتان (انس و الفت برقرار و آنها را به هم) پیوند داد، پس (در پرتو نعمت او برای هم) برادرانی شدید و (هم چنین شما با بت پرستی و شرکی که داشتید) بر لبه گودالی از آتش (دوزخ) بودید (و هر آن با فرا رسیدن مرگتان بیم فرو افتادنتان در آن میرفت) ولی شما را از آن رهانید (و به ساحل ایمان رسانید)، خداوند این چنین برایتان آیات خود را آشکار میسازد، شاید که هدایت شوید».
چنگ زدن به قرآن به معنی تمسک به آموزههای آن است و یکی از این آموزهها اطاعت از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است. پس کسی که به سنت عمل نکند، درواقع به قرآن عمل ننموده است. خدای متعال فرموده است:
﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٤٦﴾ [الانفال: 46].
«و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمایید و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، (که اگر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میان میرود و (ترس و هراسی از شما نمیشود) شکیبایی کنید که خدا با شکیبایان است».
واضح است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای هر مسلمانی الگوست و برای او نمونهای والا در زمینهی آراسته شدن به اخلاق قرآن و آداب اسلام است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نسبت به مؤمنان مهربان و بخشنده بود. ایشان با مؤمنان به نرمی و مهربانی رفتار میکرد و آنان را متوجه ضعیفان و زنان و بچههایشان میکرد و این اخلاق از قرآن جوشیده بود که این چنین آموزش داده بود:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢١٥﴾ [الشعراء: 215].
«و بال (محبت و مودت) خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی میکنند بگستران».
﴿وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَ﴾ [آل عمران: 159].
«و اگر درشتخوی و سنگدل بودی از پیرامون تو پراکنده میشدند».
قرآن جامعهی اولیهی مؤمنان یعنی عصر اصحاب را اینگونه توصیف نموده است:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ... ﴾ [الفتح: 29].
«محمد فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند».
در قرآن و سنت به هرچیزی که باعث تقویت وحدت و همبستگی مؤمنان گردد تشویق شده و از هرچیزی که عامل تفرقه و اختلاف باشد نهی گشته است.
جدال و دشمنی با یکدیگر یکی از این موارد است و در قرآن چنین آمدهاست:
﴿وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ﴾ [العنکبوت: 46].
«با اهل کتاب (یعنی با یهودیان و مسیحیان) جز به روشی که نیکوتر (و نرمتر و آرامتر و به قبول نزدیکتر) باشد، بحث و گفتگو مکن».
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُجَٰدِلُ فِي ٱللَّهِ بِغَيۡرِ عِلۡمٖ وَلَا هُدٗى وَلَا كِتَٰبٖ مُّنِيرٖ﴾ [لقمان: 20].
«برخی از مردم بدون هیچگونه دانش و هدایت و کتاب روشن و روشنگری، درباره (شناخت و یکتایی) خدا راه ستیز و جدال را پیش میگیرند».
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «من مسئول خانهای در حوالی بهشت هستم که مخصوص کسانی است که هرچند حق با آنان است، اما از جدال میپرهیزند»([11]).
باید دانست که جنگ و جدال دو صفت ملازم انسان هستند و فقط با قوانین عقیدتی و شریعتی میتواند خود را از آن بپرهیزد. انسان همواره دوست دارد که بر دیگران غالب و چیره و برتر باشد، به رأی خود افتخار کند و از نظرش کوتاه نیاید. خداوند در توصیف این صفت انسان فرموده است:
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٖۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا ٥٤﴾ [الکهف: 54].
«و به راستی در این قرآن، هر گونه مثلی برای مردم بیان کردهایم، ولی انسان بیش از هر چیز به مجادله میپردازد».
بر این اساس در جوامع مختلف مسألهی جدال امری همیشگی بوده و فیلسوفان و علمای روان شناسی و علوم تربیتی این پدیده را مورد بررسی قرار داده و راهکارهای مختلفی برای مقابله با آن ارئه کردهاند. دیل کارنگی مطلب را اینگونه بیان کرده است: «ای انسان جدال نکن... و بدان که بهترین راه برای کسب توانای در جدل، پرهیز از آن است»([12]).
علاقه به جدال و رغبت برای تحمیل نظر و برتری فکری بر دیگران خصلتی است که در میان دانشجویان و طالبان علم به صورت آشکاری نمود مییابد. زیرا رقابت میان آنان به لجاجت و دشمنی و جدال میانجامد، مگر این که دین بر آنان حکم براند و نفسشان را لجام زند و شهوتشان را کنترل نماید و آن را به تواضع وا دارد و به طور کامل مطیع حق سازد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از انحراف هدف و نیات علما هشدار دادهاست و بیان فرموده که شایسته است یادگیری آنان برای عبادت و اطاعت خداوند باشد. ایشان از به کارگیری علم برای بزرگی کردن و برتری طلبی بر مردم و مجادله با آنان نهی فرموده است: «هرکس که دانشی را برای غیر خدا یا به قصد رسیدن به یک هدف غیر خدایی یاد گیرد، جایگاه خود را در آتش جهنم فراهم آورده است»([13]).
از سائب چنین نقل شدهاست که: «نزد پیامبر رفتم، اصحاب مرا ستایش کردند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: من از شما بهتر او را میشناسم. گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد، راست فرمودی، شما شریک من بودید و بسیار شایستهی شراکت بودید نه اهل سختگیری و مخالفت بودید نه نزاع و مشاجره میکردید»([14]).
پس مخالفت و ممانعت و دفع به طور کلی جزو اخلاق ثابت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نبودهاست بلکه اخلاقی زیبا داشت و هنگام معامله بسیار آسانگیر بود که در قول سائب رضی الله عنه این نکته بیان شد. همچنین پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فردی نبود که به جدل و خصومت بپردازد.
دانشمندان و علمای متخصص، ایجاد روابط انسانی را با استفاده از خوش رفتاری و نرمخویی و پرهیز از خشم و خشونت توصیه نمودهاند و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فضلیت خوش رفتاری را اینگونه برای اصحاب بیان فرمود: «خداوند رفیق انسان است و رفق [خوش رفتاری] را دوست دارد و برکاتی را که در نتیجهی خوش رفتاری بهرهی انسان میسازد در خشونت و بداخلاقی قرار نداده است»([15]). و فرموده است: «هرکس که از خوش رفتاری محروم گردد از هرخیری محروم گشته است»([16]).
توصیههای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به مهربانی و نیک رفتاری فقط مخصوص انسان نبود. بلکه حیوانات را نیز در بر میگرفت. از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها دربارهی صحرانشینی پرسیده شد، فرمود: «پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم کنار این جویبارهای کوچک میایستاد. ایشان یک بار به قصد خلوت کردن در صحرا، یکی از شترهای رام نشده را طلب کرد و به من فرمود: «ای عایشه با این شترهای وحشی به آرامی و نرمی برخورد کن، زیرا رفتار آرام و ملایم در هرچیزی باعث زیبایی آن میشود و نبود آن در هر کاری، باعث زشت و ناقص شدن آن میگردد»([17]).
یکی از اسباب قطع شدن ارتباط میان افراد و به وجود آمدن نفرت و خصومت و کینه، آن است که انسان دوستان و یاران و نزدیکان خود را تحقیر نماید.
خودپسندی و یکه تاز مجلس بودن و اصرار بر نظر خود و گوش ندادن به اظهار نظر دیگران و پست شمردن آراء آنها و مردود دانستن گفتارشان و خود را از آنان بالاتر داشتن، صفاتی است که در بسیاری از جوامع جدید فراوان است و متفکران نسبت به خطر رواج چنین اخلاقی هشدار داده و توصیه کردهاند که مردم یکدیگر را مورد توجه قرار دهند. نظرات مخالفان را محترم شمارند، به سخن آنان گوش فرا دهند و به خطاهای خود اعتراف کنند. رفتارهای نیکو باعث ایجاد روابط عاطفی میان افراد میگردد و یک زندگی اجتماعی پیروز را برای مردم به بار میآورد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم قبل از همهی جامعه شناسان و روان شناسان به این رفتارها اشاره داشته است. ایشان فرموده است: «در زمینهی شرور، برای انسان همین کافی است که برادر مسلمان خود را تحقیر نماید»([18]).
و فرموده است که: «خداوند به من وحی فرمودهاست که متواضع باشید تا بر یکدیگر ظلم نکنید و به هم فخر نفروشید»([19]).
اسلام پیروان خود را امر کردهاست که نسبت به یکدیگر خیرخواه باشند. در حدیث آمده است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «مؤمن آئینهی و برادر اوست و در امورات زندگی و کسب و کار او یاریش میگرداند و تا آنجا که میتواند از او دفاع و محافظت میکند»([20]).
این بدان خاطر است که مؤمن به خاطر رابطهی دینی برای برادر مؤمنش خیرخواهی میکند و آنچه را که به نظر خود خوب و بد میپندارد برای او تبیین میکند تا به خیر بیشتر نزدیک و از شر دورتر گردد. از عمربن خطاب رضی الله عنه نقل شدهاست که فرمود: «خداوند آن کسی که عیوب مرا برایم بازگو کند مورد رحم خود قرار دهد»([21]).
روشن است که نصیحت نباید در معرض عموم و در جمع دیگران صورت گیرد و شخص نصیحت کننده نباید برتری خود را بر فرد نصیحت شده ابراز دارد یا او را به خاطر خطاهایش تحقیر کند، زیرا «کل بنی آدم خطّاون وخیرالخطّائین التوابون»([22]). یعنی «تمام بنی آدم مرتکب خطا و اشتباه میشوند و بهترین آنها کسی است که از خطای خود توبه میکند».
اسلام برای از بین بردن آثار اختلاف و خصومت بسیار حریص است و این کار را از طریق اصلاح رابطهی آنان به انجام میرساند. ابودرداء رضی الله عنه از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چنین نقل کرده است: «آیا شما را به چیزی آگاه کنم که فضل آن از روزه و نماز و صدقه بیشتر باشد؟ گفتند: آری ای رسول خدا، فرمود: اصلاح رابطهی میان مردم است. اهمیت این کار بدین خاطر است که فساد رابطهی مردم، بنیان دین را برمیکند»([23]).
از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به صحت رسیده که فرمود: «کسی را که برای اصلاح رابطهی میان مردم دروغ بگوید یا در جنگ برای غلبه بر دشمن، یا برای ایجاد محبت بیشتر با همسر خود یا زنی که برای جلب توجه بیشتر شوهر خود، این کار را کند، دروغگو نمیپندارم»([24]).
اما پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از این که شخصی عیوب مردم و بدیهای آنان را به نیت خودپسندی و تحقیر آنان ذکر کند نهی فرموده است: «اگر شخصی بگوید مردم هلاک شدند، در واقع خود او هلاک شده است»([25]).
بحث سوم: تشویق مردم به همبستگی و پذیرش مسئولیتهای یکدگر
خدای متعال فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: 9].
«آنانی که پیش از آمدن مهاجران خانه و کاشانهی (آئین اسلام) را آماده کردند و ایمان را (در دل خود استوار داشتند) کسانی را دوست میدارند که به پیش ایشان مهاجرت کردهاند و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهایی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح میدهند، هرچند که خود سخت نیازمند باشند. کسانی که از بخل نفس خود، نگاه داری میکنند و مصون و محفوظ گردند، ایشان قطعاً رستگارند».
این مطلب صحیح است که آیهی مذکور در شأن یکی از خانوادههای انصار – رضوان خدا بر آنان باد- نازل شد. بخاری با اسناد خود از ابوهریره رضی الله عنه نقل میکند که: «مردی نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای رسول خدا، بسیار گرسنه هستم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزد همسران خویش فرستاد تا چیزی برای میهمان نمودن آن شخص فراهم نماید، اما چیزی نیافت. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: هرکس از شما امشب این مرد را میهمان کند، خداوند بر او رحمت میفرستد، آیا کسی هست؟ مردی از انصار بپا خواست و گفت: من حاضرم ای رسول خدا. سپس نزد همسرش رفت و به او گفت: امشب میهمان پیامبر خدا خانهی ما میآید هرچه داریم آماده کن. زن گفت: به خدا قسم جز غذای بچهها چیزی سراغ ندارم. مرد گفت: اگر بچهها غذای برای شام خواستند، آنها را بخوابان، سپس بیا و چراغ را [به بهانه خواب بچهها] خاموش کن. خودمان هم امشب شکمهایمان را خالی میداریم. زن چنین کرد. فردای آن روز، شخص میهمان نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رفت. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او فرمود: خدای عزوجل از عمل آن زن و مرد به شگفت آمد -در روایتی به دیگر آمده که شاد شد- و این آیه را نازل فرمود:
﴿وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞ﴾ [الحشر: 9]([26]).
«و در درون احساس و رغبت نیازی نمیکنند به چیزهایی که به مهاجران داده شده است، و ایشان را بر خود ترجیح میدهند».
ایثار همان بخشش و اختصاص دادن چیزی است به کسی که او را بر خود ترجیح میدهی. ایثار برعکس «اَثَره» است که به معنی ترجیح خود بر دیگران و تلاش برای دستیابی به امکانات، بدون توجه به دیگران است.
ایثار والاترین مراتب بخشش است و فقط افرادی بر انجام آن توانا هستند که دارای عزمی راسخاند و عقیده اسلامی قلبشان را صیقل داده و در سایهی تعالیم اسلام رشد یافتهاند. این صفات و ویژگیهای نیکو و ارزشمند در کاملترین شکل و عمیقترین حالت خود در نسل اصحاب گرامی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به عرصهی ظهور آمد. در همان نسلی که عقیدهی اسلامی و آموزههای آن را به مرحلهی اجرا درمیآوردند و مفاهیم آن را با جان و دل نوش میکردند، به حقیقت که نسل الگو و واقعی تاریخ همانها بودند که هرکدامشان گویی قرآنی زنده بود که بردو پا راه میرفت. هیچ آیهای که متضمن امر به معروف یا توصیه به یک سنت نیکو بود نازل نمیشد مگر این که آنان برای عمل به آن میشتافتند. بخاری از انس بن مالک نقل کردهاست که گفت: بزرگترین نخلستان مدینه مربوط به ابوطلحه انصاری بود و باغی به نام «بیرحاء» داشت که نزد او از همهی اموالش محبوبتر بود. آن باغ روبروی مسجد قرار داشت و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وارد آن باغ میشد و از چشمهی آن باغ آب مینوشید. پس از نزول آیهی:
﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ﴾ [آل عمران: 92].
«به نیکی (کاملی که جویا میآیند و مورد پسند خداست) دست نمییابید، مگر آن که از آنچه دوست میدارید، در راه خدا ببخشید».
ابوطله بپا خواست و گفت: ای رسول خدا، خداوند چنان فرمودهاست و من هم باغ «بیرحاء» را از همهی اموالم بیشتر دوست میدارم، پس آن را در راه خدا صدقه میکنم و اجر و پاداش آن را از خدا میخواهم. پس هرگونه که خداوند شما را رهنمون میکند، آن را بهکار گیرید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: خوشا به حالت ای ابوطلحه به راستی که معاملهای سودآور کردی و آن باغ برایت سود بسیار کرد، آنچه را گفتی پذیرفتم و معتقدم که آن را در میان خویشان خود تقسیم نمایی. ابوطلحه گفت: چنین میکنم ای رسول خدا، آنگاه آن را میان خویشاوندان و عموزادگان خود تقسیم نمود»([27]).
بخشش و ایثار جزو خصلتهای مؤمن است و «بخل و ایمان هم زمان در قلب یک فرد مسلمان قرار نمیگیرد»([28]). برهمین اساس است که صدقه و افراد صدقه دهنده در جامعهی اسلامی بسیار زیاد گشته و جامعه را به نوعی از همبستگی و یکپارچگی بینظیر در همهی دنیا متصف نموده است. در واقع رهنمودهای قرآن و سنت برای تشویق مردم به پرداخت صدقه، انجام صلهی رحم، احترام به میهمان، نیکی با خویشان و مراعات حقوق همسایگان و پرس و جو از احوال آنان از اساسیترین عوامل این همبستگی و هماهنگی در جامعهی اسلامی است. خداوند در این باره فرموده است:
﴿إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِيَۖ وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِّن سَئَِّاتِكُمۡ﴾ [البقرة: 271].
«اگر بذل و بخششها را آشکار کنید، چه خوب، و اگر آنها را پنهان دارید و به نیازمندان بپردازید، برای شما بهتر خواهد بود و برخی از گناهان شما را میزداید».
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هم فرمودهاست: «همانگونه که آب آتش را خاموش میسازد، صدقه هم باعث خاموش ساختن [آثار] گناهان میگردد»([29]).
در حدیثی دیگر هم بیان نمودهاست که: «صدقه باعث فروکش کردن خشم پروردگار و نجات از مرگ بد و ناگوار میشود»([30]).
نسلهای قرون اولیهی اسلام حرص عجیبی برای پرداخت صدقات و انجام معروفات داشتند. عبدالرحمن بن عوف در حال طواف کعبه چنین دعا میکرد:
«اللهم قني شح نفسي» یعنی: «خداوند مرا از آثار زیانبار بخل نفسم نجات بده». عبدالرحمن بیش از این چیزی نمیخواست و پس از آن میگفت: اگر من از شر بخیلی نفسم رهایی یابم، نه دزدی میکنم نه زنا و نه هیچ گناه دیگری([31]).
انصار، مهاجران را بر خود ترجیح میدادند و خواستند که حتی باغهایشان را با آنان تقسیم نمایند. اما پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مانع این کار شد و فرمود که فقط ثمرات باغها را با آنان تقسیم نمایند زیرا مهاجرین اهل تجارت بودند و از زراعت چیزی نمیدانستند.
قیس بن سعدبن عباده رضی الله عنه از بخشندگان مشهور بود. روزی بیمار شد، دوستانش برای عیادت از او تأخیر کردند. جویای احوالشان شد. به او گفتند که دوستانش به خاطر آن همه قرض و دینی که از او بر گردن دارند از دیدار او شرم میکنند. قیس گفت: خداوند، نابود کند مالی را که مانع دیدار برادران میگردد، آن گاه به شخصی دستور داد که در میان مردم اعلام نماید هرکس که مالی از قیس را بر گردن دارد از جانب او بخشیده شد و حلالش باد. پس از پخش این خبر، هنوز غروب نشده بود که تعداد عیادت کنندگان به حدی فراوان شد که عتبه مجبور شد درِ خانه را بشکند([32]).
انصار، گروه مهاجرین را اینگونه بر خود ترجیح دادند و با این خصلت شناخته و مشهور شدند، در واقع آنان الگوی تمام کسانی هستند که راه ایثار را در پیش گرفته و خود را فدای دیگران میکنند.
هدف از ایثار، مبارزه با نفس و امراضی همچون خسّت و بخل و خودپرستی و خودخواهی است که گریبانگیر آن میشود. درواقع هدف آن ایجاد انگیزه برای ساختن آخرتی آباد با بخشش مقدار اندکی از اموال محبوب نفس است، اموالی که با گذشت عمر فقط حرص انسان به آنها بیشتر میگردد. صدقه نشان از صحت ایمان، صداقت یقین و حسن توکل دارد و شخص صدقه دهنده فقط به خاطر اعتقاد به خدا و ایمان به سخاوت او و امید به پاداش جبران کنندهی خدا در دنیا و آخرت است که به این کار نیک اقدام مینماید و به همین دلیل پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «الصَّدَقَةُ بُرْهَانٌ»([33]). یعنی صدقه دلیلی قاطع بر وجود شیرینی ایمان در قلب مؤمن است و در حدیث زیر تفصیلی از این بیان را از زبان نبی اکرم میبینیم: «سه کار هستند که هرکس آنها را انجام دهد طعم و لذت ایمان را میچشد: کسی که فقط خدا را میپرستد، کسی که به «لا إله إلا اللّه» گواهی میدهد و کسی که زکات مالش را از اموال حلال و پاک میبخشد و این را به عنوان یک وظیفه، هر ساله انجام میدهد»([34]).
دریافت صدقه به معنی ذلت فرد نیست و صدقه هم نشانه تمایز طبقاتی یا گدایی یک فقیر از ثروتمندان نیست و به دو نوع تقسیم شده است: صدقهی فرض و صدقهی نفل.
صدقهی فرض و واجب همان زکاتی است که دارای حد و نصابی معین است که باید به هشت گروه مشخص شده در آیهی 60 سورهی توبه تعلق گیرد. این نوع از صدقه حقوق گدایان و محرومان جامعه است که ثروتمندان وظیفه دارند آن را پرداخت نمایند و اگر از پرداخت آن امتناع ورزند از جانب حکومت اسلامی با آنان مبارزه خواهد شد، کما این که ابوبکر صدیق رضی الله عنه با مرتدان مانع زکات چنان کرد، اما نوع دوم صدقات که به صورت امری مستحب در قوانین اسلامی تبلور یافتهاست حد و حدود مشخصی ندارد و همهی مسلمانان میتوانند به پرداخت آن اقدام نمایند، زیرا هیچکسی نیست که حداقل نتواند نصف یک دانه خرما را صدقه دهد([35]).
اسلام پیروان خود را به ایجاد ارتباط پایدار میان یکدیگر فرا خوانده و از دوری گزیدن و انقطاع از همدیگر نهی نموده و نبود ارتباط میان دو شخص را بیش از سه شب حرام اعلام کرده است: «که همدیگر را ببینند و از هم روی بگردانند، و بهترین آنها را کسی دانسته که آغازگر سلام باشد»([36]).
هراندازه که مسلمانان بیشتر به هم نزدیک باشند به همان اندازه ارتباط آنان مستحکمتر خواهد بود. حقوقی که خویشاوندان بر یکدیگر دارند به نسبت حقوق عمومی میان مؤمنان محکمتر است، این قرابت ممکن است از طریق هم خونی ایجاد شود و یا از طریق مکانی. خدای تعالی فرموده است:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا ٣٦﴾ [النساء: 36].
«(تنها) خدا را عبادت کنید و (بس و هیچکس و) چیزی را شریک او مکنید. و نیکی کنید به پدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند. همسایگان بیگانه، همدمان، مسافران و بندگان و کنیزان، بیگمان خداوند کسی را دوست نمیدارد که خودخواه و خودستا باشد».
بر این اساس اسلام به نیک رفتاری با والدین، خویشاوندان، یتیمان و مساکین امر نموده و به همین ترتیب همسایگان را به طور عموم مورد توجه خاص قرار داده است:
﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ﴾ [النساء: 36].
«همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه».
و همچنین رفقا و همنشینانی که به نیت خیر با یکدیگر همنشین شدهاند، ﴿ٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ﴾. با همسر نیز باید به نیکی رفتار کرد، او کسی است که شریک زندگی و رفیق راه حیات است. به طور کلی این آیه همهی همنشینان نزدیک را در برمیگیرد و بیان میدارد که رابطهای که در اثر همنشینی میان افراد حاصل میشود همهی حقوق را از جمله نیکوکاری، مراعات احوال، وفاداری، خیرخواهی، مهربانی، همکاری، انس و الفت و مشارکت در سختیها و آسانیها را بر طرفین لازم میسازد. اسلام دستورالعملهای نظری خود را برای ارتباط مداوم میان افراد جامعه با تدوین آدابی برای روزمرهی زندگی مسلمین حمایت کرده است که برخی از آنها در زمینهی دعوت اسلامی، برپایی میهمانیهای سالم برای میزبانان لایقی همچون فقرا یا شیوههای دیگر غذا دادن و پاسخ نیکو به عطسه تجسم یافته است. [توضیح این که] مسلمان هنگام عطسه کردن وظیفه دارد که شکر خدای را بهجا آورد و دیگران هم موظفند که برایش دعای رحمت کنند و او هم در پاسخ بگوید: «یـهدیکم الله ویصلح بالکم».
اشاعهی سلام نیز فضایی لبریز از محبت و الفت و مودت را بر جامعهی مسلمان سرازیر میسازد. انسان به هنگام ورود به خانه و سلام بر اهل آن، امنیت و مودت را در آن برقرار میسازد. مسلمان موظف است که بر کوچک و بزرگ و آشنا و ناآشنا سلام گوید، این مصداق کلام خداست که فرمودهاست:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النور: 27].
«ای مؤمنان! وارد خانههایی نشوید که متعلق به شما نیست، مگر بعد از اجازه گرفتن و سلام کردن بر ساکنان آن».
﴿فَإِذَا دَخَلۡتُم بُيُوتٗا فَسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ تَحِيَّةٗ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُبَٰرَكَةٗ طَيِّبَةٗ﴾ [النور: 61].
«هروقت داخل خانهای شدید بر همدیگر سلام کنید. سلام پربرکت (و لبریز از خیر و ثواب فراوان و تقویت کننده پیوند موجود میان دلهای مردمان و درود) پاکی که به فرمان خدا مقرر است (و موجب صفا و صمیمیت میگردد)».
پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم انس بن مالک رضی الله عنه را اینگونه نصیحت فرمود: «ای پسرم! هرگاه وارد خانه شدی بر اهل آن سلام کن، تا مایهی برکت برای خدا و خانوادهات باشد»([37]). اسلام پاسخ دادن به سلام را بر مسلمین واجب نموده و در آیهای از قرآن چنین آمده است:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَسِيبًا ٨٦﴾ [النساء: 86].
«و چون شما را تحیت (و سلام) گویند، پس پاسخی بهتر و یا همانند آن بدهید، الله بر همه چیز حسابرس است».
مردی از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پرسید: کدام یک از بخشهای اسلام بهتر است؟ فرمود: «غذا دادن به مردم و سلام کردن بر همهی کسانی که میشناسی یا نمیشناسی»([38]).
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در حدیثی دیگر فرموده است: «شما تا زمانی که ایمان نیاورید وارد بهشت نمیشوید و تا زمانی که همدیگر را دوست نداشته باشید، مؤمن به حساب نمیآیید. پس آیا شما را به انجام کاری آگاه نکنم که در نتیجهی آن عمل میانتان محبت ایجاد گردد؟ [آن عمل این است] اسلام را میان خود شایع سازید»([39]).
از جمله آداب اجتماعی اسلام که به ارتباط میان مردم ترغیب میکند و عناصر مودت و عطوفت میان آنها را تقویت مینماید، همان مواردی است که براء بن عازب رضی الله عنه آن را اینگونه از رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم نقل میکند: «پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستور داد که هفت کار را انجام دهیم: عیادت از مریض، شرکت در تشییح جنازه، گفتن «یرحمك اللّه» در جواب کسی که پس از عطسه «الحمد اللّه» میگوید، یاری کردن ضعیفان، همکاری با مظلوم، شایع کردن سلام و وفای به عهد و قسم»([40]).
همهی این رهنمودها و آداب باعث تحکیم روابط اجتماعی، تقویت بار معنوی عموم مردم و بالا رفتن روح جامعه و بیدار شدن آن است. یکی از قویترین دلایل فراخوانی اسلام به ایجاد ارتباط میان مردم و مؤثرترین راهکار آن برای این کار، مطلبی است که در حدیث قدسی زیر بیان شده است:
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از خدای عزوجل چنین نقل میکند: «خداوند روز قیامت میفرماید: ای فرزند آدم من مریض شدم و تو عیادتم نکردی! او میگوید: پروردگارا چگونه تو را عیادت کنم، در حالی که شما «رب العالمین» هستی؟! خداوند میفرماید: آیا نمیدانی که فلان بندهی من مریض شده و تو به عیادتش نرفتی؟ آیا ندانستی که اگر او را عیادت میکردی مرا نزد او مییافتی؟! ای فرزند آدم! من به تو غذا دادم اما تو به من غذا ندادی؟! میگوید: پروردگارا! شما «رب العالمین» هستی چگونه به شما غذا بدهم؟! میفرماید: آیا نمیدانی که فلان بندهی من به تو غذا داد و تو به او غذا ندادی؟ آیا نمیدانستی که اگر به او غذا میدادی آن غذا را اکنون نزد من مییافتی؟! ای فرزند آدم به تو آب دادم اما مرا آب ندادی! میگوید: پروردگارا چگونه به شما آب بدهم، در حالی که شما «پروردگار جهانیان» هستی؟! خداوند میفرماید: فلان بندهی من به تو آب داد اما تو به او آب ندادی! آیا نمیدانستی که اگر به او آب میدادی، آن آب را نزد من مییافتی؟»([41]).
اسلام برای پیروان خود این مسأله را نیز نیکو جلوه دادهاست که هنگام دیدار با یکدیگر با هم دست بدهند و چهرهای بشاش داشته باشند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «هیچ دو نفر مسلمانی نیست که هنگام دیدار با یکدیگر دست بدهند، مگر این که قبل از جدا شدن از هم گناهانشان بخشیده میشود»([42]).
ارتباط میان همسایگان نیز امری بسیار مورد تأکید است و هر اندازه که منزل آنان به یکدیگر نزدیکتر باشد حقوقشان به نسبت هم بیشتر میشود، تا جائی که گویا برای همسایگان حق ارث و میراث تعیین شده است. عایشه رضی الله عنها از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نقل کردهاست که فرمود: «جبرئیل به حدی در مورد حقوق همسایگان به من سفارش کرد که گمان بردم از یکدیگر ارث میبرند»([43]).
اسلام از آزار دادن همسایه به شدت نهی کرده و در حدیثی از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چنین آمده است: «چه بسیارند همسایگانی که روز قیامت حکمشان وابسته به همسایگان است و میگوید: پروردگارا این شخص دروازهی خانهاش را بر من بست و نیکیهایش را از من منع نمود»([44]).
با این وصف آنچه که در سرزمینهای اسلامی روی میدهد و پیوندهای خانوادگی و روابط همسایگی قطع میگردد و روابط میان اهل ایمان رو به ضعف مینهد بسیار جای تعجب است، حتی کار به جایی رسیدهاست که مؤمنان از هم دور شدهاند و بسیاری از همسایگان حتی نام یکدیگر را نمیدانند و رفت و آمدی میانشان نیست و هنگام دیدار با هم فقط سر خود را به نیت سلام برای هم تکان میدهند و به همین کار اکتفا مینمایند. همهی این نوع روابط ناشی از تقلید مسلمانان از زندگی غربی است که چیزی از مفاهیم اسلامی برای ارتباط میان مسلمانان را نمیشناسد. یکی دیگر از احادیث متضمن تشویق به نیکی با همسایگان و امتناع از آزار آنان، مطلبی است که رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم به عایشه رضی الله عنها فرمود. او از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چنین پرسید: ای رسول خدا من دو همسایه دارم، هدایای خود را به کدام یک از آنان بدهم؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «به کسی که درِ خانهاش به تو نزدیکتر است» ([45]). یک بار دیگر به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفته شد که: «فلان زن در مورد نمازها و روزهها و صدقههای بسیار زیاد خود سخن میگوید، اما مشکلی که دارد آن است که با زبان خود موجب آزار همسایگان میشود. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: او وارد جهنم میشود. سپس در مورد زنی دیگر به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفته شد: فلان زن روزه و صدقه و نماز کمی انجام میدهد، اما تکههای پنیر را به فقرا میبخشد، و با زبانش موجب آزار همسایگان نمیگردد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: او در بهشت خواهد بود»([46]). «مردی به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: من همسایهای دارم که آزارم میدهد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: برو و اسباب و اثاثیهات را از خانهات بیرون بریز. او چنین کرد. مردم دور او جمع شدند و گفتند: چه شده چرا چنین میکنی؟ گفت: همسایهای دارم که آزارم میدهد، وقتی از او نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شکایت کردم، مرا به انجام این کار دستور داد. مردم شروع به لعن و نفرین همسایهاش کردند. این خبر که به همسایه رسید، نزد آن مرد آمد و گفت: به خانهات باز گرد، به خداوند سوگند که دیگر هرگز آزارات نمیدهم»([47]).
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم همانگونه که به پرهیز از آزار همسایه سفارش کرده، به تحمل آزارهای همسایگان موذی و خودداری از مقابله به مثل با آنان هم توصیه فرمودهاست و شخصی را که تحمل آزارهای همسایه میکند جزو سه نفری قرار دادهاست که خداوند دوستشان دارد: «... و مردی که همسایهاش آزارش میدهد، اما در مقابل او صبر پیشه میکند تا اینکه خداوند یا با مرگ یا در حال زندگی او را از شرش خلاصه میکند»([48]).
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میگوید: «سوگند به خدا، مؤمن نیست، سوگند به خدا مؤمن نیست، سوگند به خدا مؤمن نیست. عرض شد: چه کسی ای رسول خدا؟ فرمود: هر کسی که همسایهاش از شر او در امان نباشد»([49]).
بدین ترتیب بخشی از تعالیم اسلامی برای تأکید رابطهی میان مردم و تحکیم آن و اشاعهی مودت و دوستی و تعاون و دور گرداندن عوامل جدایی و تفرقه و جلوگیری از قطع ارتباط افراد جامعه نازل شده است... این تعالیم به حدی اهمیت دارد که جامعهی بشری در هر زمان و مکانی به آن نیازمند است و با ظهور مادهگرایی و منفعتطلبی میان مردم و طغیان تمدن غربی، این نیاز شدیدتر گشتهاست.
بحث چهارم: تحکیم پایههای عدالت
دستور الهی و رهنمودهای نبوی برای التزام مسلمانان به عدالت مطلق صرفاً یک نظریه نیست، بلکه احکام مربوط به عدالت از همان عصر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ابعاد علمی خود را در زندگی مسلمین پیدا کرد و هم در زمینهی فردی و هم در زمینهی اجتماعی و حکومتی کاملاً نمود یافت. خدای تعالی فرموده است:
﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [نساء: 58].
«و هنگامی که در میان مردم به داوری نشستید دادگرانه داوری کنید».
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هم در یک حدیث قدسی از خداوند چنین نقل میکند: «ای بندگان من، من ظلم را بر خودم حرام کردم و آن را میان شما نیز حرام قرار دادم، پس به همدیگر ظلم نکنید»([50]). ظلم عبارت است از قرار دادن اشیاء در غیر جای خود، این کار ضد عدلی است که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به آن توصیه فرموده است. از جمله نمونههای ظلم آن است که بندهای در حق خود ستم کند، مانند این که برای خداوند شریک قائل شود و یا مرتکب گناه گردد. در قرآن کریم ذکر شده که شرک ظلم بزرگی است، زیرا شخصی مشرک، مخلوقی را در جایگاه خالق قرار میدهد و او را تا مرتبهی الوهیت بالا میبرد. فردی هم که مرتکب گناهان میشود، حواس و اعضای خود را برای هدفی غیر از خدا بهکار میگیرد، پس شایسته است چنین اشخاصی ظالم نامیده شوند. عبدالله بن مسعود رضی الله عنه گفته است: پس از نزول آیهی:
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يَلۡبِسُوٓاْ إِيمَٰنَهُم بِظُلۡمٍ أُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡأَمۡنُ وَهُم مُّهۡتَدُونَ٨٢﴾ [الانعام: 82].
« آنان که ایمان آوردند و ایمان خود را به شرک نیالودند، ایمنی از آن آنهاست وآنها هدایتشدگانند».
اصحاب رسول خدا گفتند: چه کسی هست که به خود ظلم نکرده باشد؟ [پس آیا جزو مؤمنان محسوب نمیشوند؟] در نتیجه این آیه را نازل فرمود: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾ [لقمان: 13]([51]).
خطابی گفته است: «اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بدین خاطر چنین میگفتند چون ظاهر معنی ظلم را در نظر میگرفتند که عبارت بود از ستم به حق مردم با ارتکاب برخی گناهان و انجام امور حرام، زیرا میدانستند که خداوند در آیهی دیگر فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾ [آل عمران: 135].
«و کسانی که چون دچار گناه (کبیرهای) شدند یا (با انجام گناه صغیرهای) برخویشتن ستم کردند».
برداشتی که اصحاب از ظاهر آیه داشتند حقیقت داشت زیرا آن اعمال هم شایستگی نامگذاری به این نام را داشت و هنوز تکلمهی آیه هم شرک را ظلم نامیده نازل نشده بود. علاوه بر این آنان شرک را بالاتر از این میدیدند که ظلم نامیده میشود، پس مسأله را از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سؤال کردند و در نتیجه ادامهی آیه نازل شد و فرمود: ﴿إِنَّ ٱلشِّرۡكَ لَظُلۡمٌ عَظِيمٞ﴾ و شرک را هم ظلم نامید و مسألهی کذب و افترا بر خداوند در شرک بیشتر نمود یافت. زیرا اصل ظلم، قرار دادن یک چیز در غیر جای خود است و کسی که برای خدا شریک قائل میشود، درواقع ربوبیت را به غیر خدا نسبت داده یا کسی را همتای او قلمداد نموده برای او شریک قائل شده و با این کار ظلم بزرگی انجام داده است»([52]).
یکی از موارد ظلم، ستم به دیگران است. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حرمت این کار را در «حجة الوداع» اینگونه بیان فرمود: «خون و مال و آبروی شما بر شما حرام است، همانگونه که این روز و این ماه و این شهر حرام است»([53]).
تثبیت عدالت و تحریم ظلم ضامن امنیت اجتماعی و ایجاد آرامش و خوشبختی برای انسان است. برای حفاظت از حق حیات فردی و حقوق اجتماعی، خداوند حکم قصاص را تشریع نموده و فرمودهاست:
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ١٧٩﴾ [البقرة: 179].
«ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص، حیات و زندگی است (بنابر مصلحت و حکمتی در آن و دقائق و نکاتی که در همهی احکام است این است که قانون قصاص را برای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید) باشد که تقوا پیشه کنید».
اجرای حدود و مجازاتهای اسلامی در قرون اولیه به ایجاد امنیت و کاهش جرائم انجامید و مجازاتهای بازدارنده و دستورالعملهای هدایتگر اسلام، جامعه را در برابر جرائم بیمه کرد زیرا انگیزههای جرم را از میان برد و به شریعت اسلامی قدرت داد و جامعه را به سمت عبادت خدا و اطاعت از او هدایت نمود و همبستگی اجتماعی را میان مردم برقرار کرد. تشویق اسلام بهکار و کسب روزی حلال و اشتیاق آن به پاک سازی روابط اجتماعی از لوث گناه با تدوین قوانین ازدواج و تحریم فحشای درون و برون و فراهم نمودن فرصتها مناسب برای افراد در زمینهی کار و درآمد و تأمین نیازها و آرزوهای نفسانی در حد مشروع، تضمین آزادیهای عمومی که کرامت و بزرگی انسان را محقق میسازد، تضمین نیازهای ضروری هر فرد از جمله خوراک و پوشاک و مسکن و قدرت نقل و انتقال، همهی اینها نیز به ایجاد امنیت و کاهش جرم در جامعهی اولیهی اسلام رنگ حقیقی بخشید. پس اگر جامعه اسلامی این موارد را برای افراد خود فراهم آورد، در واقع همهی انگیزههای گناه را ریشه کن ساخته است، مگر به نسبت تعداد بسیار کمی از افراد منحرف که راهنمایی و تضمین حقوق اجتماعی و اقتصادی در آنها کارگر نمیافتد و چنین افرادی را جز مجازاتی شایسته و قصاصی مناسب از گمراهی باز نمیدارد [و این جا شایسته است که بگوییم]:
﴿وَمَا ٱللَّهُ يُرِيدُ ظُلۡمٗا لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [آل عمران: 108].
«و خداوند (هیچگاه) ستمی برای جهانیان نمیخواهد».
گاهی طول عمر ظالمان افزایش مییابد و قصاص زود هنگام گریبانشان را نمیگیرد و خشم و مجازات الهی فوراً از عرصهی حیات خارجشان نمیگرداند، اما سرنوشت آنان همینگونه خواهد شد [و فقط به مقتضای برخی حکمتهای الهی است که مجازاتشان به تأخیر میافتد] در حدیث شریف نبوی چنین آمده است: «خداوند به ظالم مهلت میدهد تا این که بالاخره او را میگیرد و دیگر نمیتواند از دست او فرار کند، سپس این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَكَذَٰلِكَ أَخۡذُ رَبِّكَ إِذَآ أَخَذَ ٱلۡقُرَىٰ وَهِيَ ظَٰلِمَةٌۚ إِنَّ أَخۡذَهُۥٓ أَلِيمٞ شَدِيدٌ١٠٢﴾ [هود: 102]([54]).
«عقاب پروردگار تو این چنین است (که در بارهی قوم نوح و عاد و ثمود و مدین وغیره گذشت) هرگاه که (بر اثر کفر و فساد، اهالی) شهرها و آبادیهایی را عقاب کند که ستمکار باشند، براستی عقاب خدا دردناک و سخت است».
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مورد عاقبت و سرانجام ظلم در آخرت نیز فرموده است: «ظلم باعث ظلمتهایی در روز قیامت برای ظالم خواهد شد»([55]).
اما در جوامع غربی با تخفیف مجازات جرائمی همچون قتل و غضب اموال و دزدی، سطح این ناهنجاریها افزایش یافته به طوری که با گذشت هر ساعت یک قتل یا بیشتر روی میدهد علاوه بر سایر جرایم اجتماعی که همگی باعث از بین رفتن امنیت شده و مردم را واداشته که خواستار تشدید مجازاتها بر علیه مجرمان شوند. درحالی که برخی از دانشگاهیان آنان مجازات قصاص قاتل و قطع دست دزد و رجم زناکار را در اسلام مورد نقد قرار میدادند و آن را نتیجهی وحشیگری و قساوت میدانستند. اما وقایع روزمره و اتفاقاتی که در جوامع غربی میافتد نشان از رویکرد درست اسلام در جلوگیری از جرم و ممانعت از عملکرد مجرمان دارد که پس از محقق ساختن ضمانتهای اجتماعی و عادلانه این قوانین را بهکار میبندد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَظۡلِمُ ٱلنَّاسَ شَيۡٔٗا وَلَٰكِنَّ ٱلنَّاسَ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ٤٤﴾ [یونس: 44].
«خداوند هیچ به مردم ستم نمیکند، بلکه این مردم هستند که (با اختیار کفر و ترک ایمان) به خویشتن ستم میکنند».
﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّٰمٖ لِّلۡعَبِيد﴾ [فصلت: 46].
«و پروردگار تو کمترین ستمی به بندگان نمیکند».
﴿وَمَن يَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا يَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢﴾ [طه: 112].
«و هرکس کارهای نیکو انجام دهد، در حالی که مؤمن باشد، نه از ظلم و ستمی میترسد و نه از کم و کاستی میهراسد».
علاوه بر این راه توبه برای مجرمان و گناه کاران و ظالمان همواره باز است:
﴿لَا يَاْيَۡٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ [یوسف: 87].
«و از رحمت خدا ناامید مشوید، چرا که از رحمت خدا جز کافران ناامید نمیگردند. (من احساس میکنم روزگار دیدار نزدیک است)».
البته باید توبهی آنان قبل از فرا رسیدن مرگ صورت گیرد، زیرا در حدیث آمده است که: «ان الله یقبل توبه العبد مالم یغرغر»([56]). یعنی: «خداوند تا زمانی که جان بندگان به حلقومشان نرسیده باشد، توبهی آنان را میپذیرد».
در حدیث دیگری چنین آمده است: «هرکس که به برادر مؤمن خود ظلمی کردهاست هرچه روزتر آن را از دوش خود بردارد، زیرا در قیامت، درهم و دیناری نخواهد بود که آن را جبران کند و از حسنات او برداشته و برای شخصی که به او ظلم کرده محسوب میکنند و اگر حسنهای نداشته باشد از بدیهای او کم کرده و به نامهی اعمال او میافزایند»([57]).
گشوده بودن دروازهی توبه از بزرگترین اسباب اصلاح گناهکاران و مجرمان است زیرا یأس و نومیدی ضامن بقای آنان در دایرهی جرم و گناه در طول زندگی خواهد شد.
به همین صورت نهی از اشاعهی فحشا میان مؤمنان برای دور نگه داشتن آنان از گناهان، مخصوصاً پس از توبه است. اجرای حدود نیز برای مجازات گناهکاران و مجرمان برای پاک شدن از آثار گناه و بازگرداندن اعتبار مادی و معنوی آنان در جامعه موضوعیت مییابد.
اسلام فقط به اجرای عدالت اکتفا نکرده، بلکه آن را مقرون به احسان کرده [که مرتبهای بالاتر از عدل است]، خدای متعال فرموده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ يَعِظُكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ٩٠﴾ [النحل: 90].
«به راستی الله به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان میدهد([58])، و از فحشا و منکر و ستم نهی میکند، و شما را پند میدهد؛ شاید متذکر شوید».
این آیه طبق نظر ابن مسعود کاملترین آیه در بیان خیر و شر است([59]).
بالاترین مرتبهی عدل، توحید خدا و او را به یگانگی پرستیدن است، زیرا فقط او خالق و نعمت دهنده است. به همین دلیل ابن عبّاس رضی الله عنه فرمودهاست: «عدل در این آیه به معنی گواهی دادن به «لا إله إلا اللّه» است و منظور از احسان، ادای فرائض است»([60]).
در تأویل این آیه از شفیان بن عینیه این مطلب نقل شده است: «عدل در این آیه به معنی لزوم هماهنگی و برابری ظاهر و باطن همهی کسانی است که برای خدا کاری انجام میدهند و احسان هم بدین معنی است که باطن چنین افرادی از ظاهر آنان بهتر باشد. فحشاء و منکر هم به معنی بهتر بودن ظاهر این افراد از باطن آنان است»([61]).
در سنت نبوی هم احسان چنین تعریف شده است: «الإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»([62]). «یعنی احسان آن است که خدا را به گونهای عبادت کنی که گویا او را میبینی یا تصور کنی که او تو را میبیند».
در آیهای دیگر نیز به مراعات احسان توصیه شده و برخی از افرادی را که باید مشمول احسان قرار گیرند ذکر نموده است:
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡ﴾ [النساء: 36].
«(تنها) خدا را عبادت کنید (بس. و هیچکس و) هیچ چیزی را شریک او مکنید و نیکی کنید به پدر و مادر، خویشان، یتیمان، درماندگان و بیچارگان، همسایگان خویشاوند، همسایگان بیگانه، همدمان، مسافران و بندگان و کنیزان».
اسلام به بیان احساسات نفسانی و کشف نهانیهای نفس توجه ویژه دارد و این کار را از طریق تعریف صفات مثبت و منفی نفس به انجام میرساند و از این طریق به انسان نوعی خودآگاهی میدهد و نفسش را به او میشناساند. شناختی که فیلسوفان قدیم و متفکران عصر حاضر همیشه درصدد دستیابی به آن بودن و هستند و تألیفات فراوانی در این زمینه تهیه نموده و صفحات بسیاری را سیاه کردهاند و گفتهی مشهور ارسطو را دنبال میکنند که گفت: «خودت را از طریق خودت بشناس».
اما خدای متعال بر انسان منت نهاده و او را به خودش شناسانده و فرمودهاست:
﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ أَوَ لَمۡ يَكۡفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ٥٣﴾ [فصلت: 53].
«ما به آنان (که منکر اسلام و قرآنند) هرچه زودتر دلایل و نشانههای خود را در اقطار و نواحی (آسمانها و زمین، که جهان کبیر است) و در داخل و درون خودشان (که جهان صغیر است) نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد که اسلام و قرآن حقی از جانب پروردگارشان است».
رسالت آسمانی اسلام موضوع شناخت نفس، سرشت خیر و شر، عوامل اصلاح و فساد، راههای تواضع دلایل و تکبر، طرق اخذ و عطا، حسادت و راه کنترل آن و مکر و نیرنگ و پاکی و صفا یا پلیدی و خیانت نفس را به طور مفصل مورد بررسی قرار داده است. یکی از جمله صفات نفس آیات قرآن و احادیث نبوی به آشکار به آن پرداخته است، مسأله تکبر است.
اسلام بیان نمودهاست که این صفت با هیچ مقامی جز خدای سازگار نیست و اگر انسانی به آن موصوف شود در این صفت با خدا جنگ پرداخته و مستحق خشم و مجازات او قرار گرفته است. از همین روست که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «خدای متعال فرموده است که: کبریاء و عظمت مانند لباس من است، پس هرکس که بخواهد در یکی از آنها با من شریک شود، او را در آتش خواهم انداخت»([63]).
مجازاتی چنین انسانی از جنس عمل اوست و در مقابل استکباری که ورزیده با تحقیر و ذلت مجازات میشود. خدای تعالی فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾ [غافر: 60].
«کسانی که خود را بزرگتر از آن میدانند که مرا به فریاد خوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت».
از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هم نقل شدهاست که فرمود: «متکبران در روز قیامت به حدی حقیر و پستاند که مانند یک مورچه قرمز کوچک و در شکل انسان، زنده میگردند و ذلت و پستی از همه جا، آنان ار فرا میگیرد و به سمت زندانی در جهنم کشانده میشوند که نام آن «بَولَس» است و در شدیدترین آتش غرق میگردند و از چرک و خونابه و کثافت اهل جهنم به آنان میدهند تا آن را سر کشند و کاملاً فاسد و تباه گردند»([64]).
خدای متعال تکبر ورزیدن بندگان را حرام اعلام کردهاست زیرا باعث ایجاد بلایا و پستیهایی برای شخص متکبر و دیگران نیز خواهد شد. اگر متکبران جزو سلاطین باشند بندگان خدا را به بردگی میکشند، اموالشان را میدزدند، آنان را به ذلت میکشانند و حقوق طبیعی آنان از جمله آزادی و کرامت و حق مالکیت و دخل و تصرف در اموالشان را از آنان میگیرند. حتی در پذیرش نوع عقیده، پایبندی به دین و ارزشها و افکار هم آزادشان نمیگذارند، با وجود این که مسالهای اخیر یعنی آزادی عقیده امری است که بشر برای دارا بودن آن بیشتر از به دست آوردن یک لقمه نان یا بهرهگیری از لذتها و پاکیهای زندگی حریص است.
متکبران انسان را از دستیابی به شناخت پروردگار و طریق عبادت او باز میدارند، زیرا میدانند که مردم با این کار حق و باطل را از هم تشخیص میدهند عقولشان نسبت به رسواییها و ظلم متکبران روشن میگردد و در نهایت از حقوق انسانی خود که خداوند به آنان ارزانی داشته آگاهی مییابند و ظلم و تجاوز و طغیان را نمیپذیرند.
قرآن نمونههای بسیاری از متکبران زمین را مثال آورده تا عاقبت کبر و آثار منفی آن در زندگی بشر را برای مخاطبان خود عینی سازد. قرآن بزرگترین آثار ذلت بار و مصیبت بار تکبر را در تلاش متکبران برای منع مردم از عبادت خدا و گمراه ساختن آنان به هر طریق ممکن دانسته تا از رسیدن نور ایمان به درون آنان و شفاف شدن قلوبشان با هدایت ممانعت کنند. کار آنان بهجای میرسد که دادگران میان مردم را به قتل میرسانند تا از رساندن پیام دادگری باز بمانند.
خدای تعالی فرموده است:
﴿وَيَقۡتُلُونَ ٱلَّذِينَ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡقِسۡطِ﴾ [آل عمران: 21].
«و کسانی از مردمان را میکشند که به عدالت و دادگری فرمان میدهند».
یکی از این متکبران، فرعون است، او زمانی که دید چشم ساحران به نسبت حق گشوده شده و به خدای موسی و هارون ایمان آوردهاند و به راه هدایت اذعان نمودهاند، دستور قتل آنان را صادر نمود. قرآن این جریان را چنین حکایت میکند:
﴿قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَكُمۡۖ إِنَّهُۥ لَكَبِيرُكُمُ ٱلَّذِي عَلَّمَكُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَيۡدِيَكُمۡ وَأَرۡجُلَكُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمۡ أَجۡمَعِينَ ٤٩ قَالُواْ لَا ضَيۡرَۖ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ٥٠﴾ [الشعرا: 49-50].
«(فرعون) گفت: «آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟! مسلماً او بزرگتر شماست که سحر را به شما یاد داده است، پس به زودی خواهید دانست! دستانتان و پاهایتان را به عکس یکدیگر قطع میکنم، و همة شما را به دار میآویزم». گفتند: «باکی نیست، ما به سوی پروردگار مان باز میگردیم».
فرعون با کشتن اولین گروه از مؤمنان خواست که امتش را از هدایت محروم سازد و راه نشر ایمان را سد کند و گمان میبرد که از این طریق میتواند قدرت و کبریایی خود را در زمین حفظ کند و همچنان به بردگی گرفتن قومش ادامه دهد. اما او در این دنیا به مجازات غرق شدن در آب مبتلا شد و در آن دنیا از بهشت محروم گردید و در آتش جاودانه شد. او اهل جنهم شد که خداوند به اهالی آن چنین فرموده است:
﴿ٱدۡخُلُوٓاْ أَبۡوَٰبَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَاۖ فَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلۡمُتَكَبِّرِينَ٧٦﴾ [غافر: 76].
«(به کافران دستور داده میشود) از درهای دوزخ داخل شوید و جاودانه در آن جا بمانید. جایگاه متکبران چه بد جایگاهی است».
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «هرکس که ذرهای از تکبر در قلب او باشد وارد بهشت نخواهد گردید»([65]).
چگونه ممکن است که متکبران وارد بهشت شوند، در حالی که مانع رسیدن هدایت به قلوب مستضعفان میشوند...
﴿لِيَحۡمِلُوٓاْ أَوۡزَارَهُمۡ كَامِلَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَمِنۡ أَوۡزَارِ ٱلَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيۡرِ عِلۡمٍۗ أَلَا سَآءَ مَا يَزِرُونَ٢٥﴾ [النحل: 25].
«باید آنان در روز قیامت، بار گناهان خود را (به سبب پیروی نکردن از پیغمبر) به تمام و کمال بر دوش کشند و هم برخی از بار گناهان کسانی را حمل نمایند که ایشان را بدون (دلیل و برهان) گمراه ساختهاند».
﴿يَقُولُ ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ لَوۡلَآ أَنتُمۡ لَكُنَّا مُؤۡمِنِينَ﴾ [سبأ: 31].
«مستضعفان و زیردستان، به مستکبران و بالادستان میگویند: اگر شما نبودید (و ما را گمراه نمیکردید) ما ایمان میآوردیم (و اکنون رستگار میشدیم)».
آنان امت خود را از نعمت هدایت محروم ساختند و بدین سبب مستحق جاودانه شدن در آتش گردیدند و باید امتهایشان از آنان انتقام بگیرند و مسئولیت کفر و درماندگی آن بیپناهان را بر دوش کشند.
آثار سوئی مانند خودپسندی، کینه، حسادت، ریا، جهالت، خودستایی، جاه طلبی و دست درازی به حقوق دیگران، که در نتیجهی تکبر حاصل میشود، انسان را از نگاه صحیح، تفکر درست، روش معتدل و کسب علم الهی و پی بردن به اهداف تعالیم دینی و احکام آن باز میدارد. خدای متعال چنین فرموده است:
﴿سَأَصۡرِفُ عَنۡ ءَايَٰتِيَ ٱلَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ﴾ [الاعراف: 146].
«بزودی کسانی را که به نا حق در روی زمین تکبر میورزند، از آیات خود باز میدارم».
انسان متکبر در ارزشیابی خود دچار افراط میگردد و شخصیتش در نظرش بزرگ جلوه میکند و بهجای میرسد که نزدیک است غیر از خود کسی را نبیند و چنین میپندارد که او از جنس بشر نیست، همانگونه که بزرگان دینی یونان باستان خود را به خدایانی منسوب میکردند که ساختهی تصورات باطل آنان بود. پس از آن این عقیدهی باطل قرون وسطی به میان امتهای غربی رسوخ کرد و معتقد شدن که خون و رگ انسانها با هم تفاوت دارد، برخی از آنها مقدس و برخی دیگر پست است.
هیچ ملتی در هیچ کجای جهان تا اکنون از تأثیرات این تفکرات باطل سالم نمانده است هرچند که رشد عقلانی بشر گروه بسیاری از آنان را متوجه بطلان این عقیده نموده است.
خدای متعال هنگام به تصویر کشیدن وضعیت کسانی که در عبادت اشخاص گرفتار میشوند و منزلت آنان را بزرگ میشمارند میفرماید:
﴿إِن فِي صُدُورِهِمۡ إِلَّا كِبۡرٞ مَّا هُم بِبَٰلِغِيهِ﴾ [غافر: 56].
«در سینههایشان جز برتری جوئی نیست و هرگز هم به برتری نمیرسند».
از همین روست که تکبر به قدرت طلبی و ستم به دیگران میانجامد:
﴿كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ﴾ [غافر: 35].
«اینگونه خداوند بر هر دلی که خود بزرگبین و زورگو باشد، مهر مینهد (و حس تشخیص را از آن میگیرد)».
هر اندازه که این مرض (یعنی عبادت اشخاص) بزرگتر گردد، شخص متکبر بیشتر به تحقیر دیگران میپردازد. بدین خاطر بود که قوم نوح به او میگفتند:
﴿وَمَا نَرَىٰكَ ٱتَّبَعَكَ إِلَّا ٱلَّذِينَ هُمۡ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ ٱلرَّأۡيِ﴾ [هود: 27].
«ما میبینیم که کسی جز افراد فرومایه و کوتاه فکر و ساده لوح ما (به تو نگرویده) و از تو پیروی نکرده است».
قوم نوح از اینکه دیگران در هدایتیابی و دستیابی به خیر بر آنان پیشی بگیرند ناخشنود بودند. آنان به معیارهای مادی همچون قدرت جهانی، ثروت هنگفت، و سلطه و مقام، مردم را ارزیابی میکردند، اما نوح علیه السلام برای آنان توضیع داد که این اخلاق ناقص و استکبار آنان است که باعث شده دیگران را تحقیر کنند:
﴿وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٞ وَلَآ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزۡدَرِيٓ أَعۡيُنُكُمۡ لَن يُؤۡتِيَهُمُ ٱللَّهُ خَيۡرًاۖ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا فِيٓ أَنفُسِهِمۡ إِنِّيٓ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٣١﴾ [هود: 31].
«و من به شما نمیگویم که گنجهای الله نزد من است، و غیب هم نمیدانم، و نمیگویم که من فرشتهام، و (نیز) نمیگویم کسانیکه در نظر شما حقیر میآیند، الله به آنها خیری نخواهد داد، الله به آنچه در دلهای آنان است آگاهتر است، (و اگر آنها را طرد کنم) قطعاً آنگاه از ستمکاران خواهم بود».
سران قریش نیز در زمان بعثت محمدی جزو متکبران زمین بودند و گمان میبردند دارائیهای دنیوی آنان این حق را به آنان داده که همواره بر دیگران مقدم باشند پس آنگاه که مستضعفان، پیش از آنان به اسلام گرویدند، با تمسخر چنین گفتند:
﴿وَكَذَٰلِكَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لِّيَقُولُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآۗ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰكِرِينَ٥٣﴾ [الانعام: 53].
«و این چنین بعضی از آنها را با بعض دیگر آزمودیم؛ تا بگویند: «آیا اینها هستند که الله از میان ما بر آنان منت نهاده (و نعمت هدایت بخشیده)است؟!» آیا الله به سپاسگزاران داناتر نیست؟ ».
به همین خاطر برخی از آنان از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میخواستند که رابطهشان را با مستضعفان قطع کند و همراه اینان دعوتش را پیش برد و میگفتند که چگونه ممکن است کسانی مانند ابو جهل و ولیدبن مغیره با کسانی همچون بلال و عمار و صهیب همنشین شوند!! اما خدای متعال پیامبرش را امر کرد که حقیقت را به صراحت به آنان اعلام نماید و عزت را فقط از آن مسلمان بداند:
﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥٢﴾ [الانعام: 52].
«و کسانی را که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند (و) خشنودی او را میخواهند (از خود) دور مکن، نه چیزی از حساب آنها بر توست و نه چیزی از حساب تو بر آنها؛ پس اگر آنها را طرد کنی از ستمکاران خواهی بود».
اما تکبر قریشیان این بار آنان را واداشت که در حقانیت خودِ شخص صاحب رسالت نیز تردید بنمایند و بگویند:
﴿وَقَالُواْ لَوۡلَا نُزِّلَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ عَلَىٰ رَجُلٖ مِّنَ ٱلۡقَرۡيَتَيۡنِ عَظِيمٍ٣١﴾ [الزخرف: 31].
«چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشد».
گویا این حق آنان است که شخصی را برای نامزدی رسالت به خداوند معرفی نمایند. و باد خود میگفتند: «آیا خداوند یک جوان یتیم را برای هدایت ما برانگیخته است؟ در حالی که در میان ما دو مرد ثروتمند وبزرگ همچون ولیدبن مغیره و ابومسعود ثقفی وجود دارد؟» و خداوند اینگونه پاسخشان داد:
﴿أَهُمۡ يَقۡسِمُونَ رَحۡمَتَ رَبِّكَۚ نَحۡنُ قَسَمۡنَا بَيۡنَهُم مَّعِيشَتَهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۚ وَرَفَعۡنَا بَعۡضَهُمۡ فَوۡقَ بَعۡضٖ دَرَجَٰتٖ لِّيَتَّخِذَ بَعۡضُهُم بَعۡضٗا سُخۡرِيّٗاۗ وَرَحۡمَتُ رَبِّكَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ٣٢﴾ [الزخرف: 32].
«آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم میکنند؟! ما روزی (و معیشت) آنها را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردیم، و بعضی را بر بعضی (درجات و) برتری دادیم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به خدمت گیرند، و رحمت پروردگارت از (تمام) آنچه گرد میآورند، بهتراست».
بدین ترتیب تکبر، اینان را به پستی و دیگران را که ندای داعی خدا را لبیک گفتند به والا مقامی رساند: «هرکس که برای خداوند تواضع نماید، بلند و والایش میدارد»([66]).
قرآن به کسانی که از استکبار در زمین خودداری میکنند وعدهی پاداش داده و فرمودهاست:
﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗاۚ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلۡمُتَّقِينَ٨٣﴾ [القصص: 83].
«(آری) این سرای آخرت را (فقط) برای کسانی قرار میدهیم که نه خواهان برتری جویی هستند و نه خواهان فساد، و سرانجام نیک برای پرهیزگاران است».
﴿لَا جَرَمَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَكۡبِرِينَ٢٣﴾ [النحل: 23].
«قطعاً آنچه را پنهان میدارند، و آنچه را آشکار میکنند؛ میداند، بیگمان اومستکبران را دوست ندارد».
استکبار در زمین غالباً راه و روش قدرتمندان و ثروتمندان و گاهی نیز خصلت زاهدان قشریگرا یا علمای فقیه یا واعظان بلیغ و یا مؤلفان تواناست.
هر صفت ذاتی یا خصلت اکتسابی که در برگیرندهی یکی از مفاهیم برتری و والایی باشد ممکن است که صاحب خود را به استکبار مبتلا سازد، مگر این که ایمان بر آن حکم براند و عقیدهی دینی آن را در برابر ارزشها و معانی خود تسلیم نماید و در نتیجه، فردی که دارای آن صفات است، توانائیهای خود را نعمتی از جانب خداوند بداند و به شکر و تواضع در برابر او و افتادگی در قبال مردم بپردازد. خداوند به محبوبترین بندهی خود چنین توصیه فرموده است:
﴿لَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ٨٨﴾ [الحجر: 88].
«(پس) هرگز چشم خود را به (سوی) آنچه (از نعمتها و متاع دنیوی) که گروههایی از آنان را از آن بهرمند ساختهایم، نیندوز، و بر آنها غمگین نباش، و بال (شفقت) خود را برای مؤمنان فرود آر (و نسبت به آنها فروتن باش)».
قرآن جریان استکبار در زمین را در قالب داستانهایی گوناگون برای ما به تصویر کشیده تا امکان قیاس حالتهای مختلف کبر در هر زمانی بر آنها ممکن باشد و انسانی خود را بر نزدیکترین نمونه به خود تطبیق دهد و به شناخت خود نایل آید، که مستکبر است متقی؟ داستان قارون که یکی از افراد قوم موسی بود و بر آنان تجاوز و استکبار نمود از همین نمونههاست. او معتقد بود که ثروت هنگفت او ناشی از قدرت شخص اوست!! و آن را نعمتی از جانب پروردگار نمیدانست. قرآن از زبان او چنین نقل میکند:
﴿قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓۚ أَوَ لَمۡ يَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَهۡلَكَ مِن قَبۡلِهِۦ مِنَ ٱلۡقُرُونِ مَنۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُ قُوَّةٗ وَأَكۡثَرُ جَمۡعٗاۚ وَلَا يُسَۡٔلُ عَن ذُنُوبِهِمُ ٱلۡمُجۡرِمُونَ٧٨﴾ [القصص: 78].
«(قارون) گفت: «تنها به سبب دانشی که نزد من است آن (مال و ثروت) به من داده شده است» آیا او نمیدانست که الله پیش از او اقوامی را هلاک کرد که از او نیرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! و مجرمان از گناهانشان پرسیده نمیشوند».
اما قارون مصدر فتنه برای انسانیهای ضعیفِ قومش بود، زیرا با کبکبه و مظاهر فریبندهی ثروت خود، آنان را دچار شگفتی کرده بود و نزد آنان به الگو و نمونهای والا تبدیل شده بود. خدای تعالی فرموده است:
﴿فَخَرَجَ عَلَىٰ قَوۡمِهِۦ فِي زِينَتِهِۦۖ قَالَ ٱلَّذِينَ يُرِيدُونَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا يَٰلَيۡتَ لَنَا مِثۡلَ مَآ أُوتِيَ قَٰرُونُ إِنَّهُۥ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٖ٧٩﴾ [القصص: 79].
«قارون با تمام زینت خود، در برابر قوم خویش نمایان گردید (و زر و زیور و قدرت و شوکت خویش را در معرض عموم قرار داد) آنان که طلب زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش! همان چیزهایی که به قارون داده شده است. ما هم میداشتیم. (چه ثروت سرشاری و چه جاه و جلالی) واقعاً او دارای بهرهی بزرگی است».
قرآن دقیقاً پس از بیان این صحنه، داستان گروهی را عرضه میکند که نگاهشان به افقی گستردهتر است و برای دستیابی به ثواب پروردگار ندا سر میدهند:
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ وَيۡلَكُمۡ ثَوَابُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لِّمَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗاۚ وَلَا يُلَقَّىٰهَآ إِلَّا ٱلصَّٰبِرُونَ٨٠﴾ [القصص: 80].
«و کسانیکه دانش به آنها داده شده بود، گفتند: «وای بر شما! ثواب الله برای کسیکه ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد بهتر است، و آن (سخن را کسانی) جز صابران نمیپذیرند»».
اما مسیر حرکت قارون رو به کجا بود؟ خداوند چنین پاسخ میدهد:
﴿وَقَٰرُونَ وَفِرۡعَوۡنَ وَهَٰمَٰنَۖ وَلَقَدۡ جَآءَهُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَيِّنَٰتِ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا كَانُواْ سَٰبِقِينَ٣٩﴾ [العنکبوت: 39].
«(ما گول خوردگان زر و روز، یعنی) قارون و فرعون و هامان را (نیز به گناهانشان گرفتیم و نابودشان کردیم). موسی با دلائل و براهین روشن به سراغ آنان رفت، اما ایشان در زمین استکبار و برتری جویی کردند، ولی نتوانستند پیشی بگیرند و (از دست خدا بگریزند و خویشتن را از عذاب او برهانند). ما هر یک از اینها را به گناهانشان گرفتیم)».
تا آن جا که میفرماید:
﴿فَكُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦۖ فَمِنۡهُم مَّنۡ أَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِ حَاصِبٗا وَمِنۡهُم مَّنۡ أَخَذَتۡهُ ٱلصَّيۡحَةُ وَمِنۡهُم مَّنۡ خَسَفۡنَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ وَمِنۡهُم مَّنۡ أَغۡرَقۡنَاۚ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيَظۡلِمَهُمۡ وَلَٰكِن كَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ يَظۡلِمُونَ٤٠﴾ [العنکبوت: 40].
«آنگاه هر یک از آنها را به (کیفر) گناهش گرفتیم، پس بر بعضی از آنها طوفانی از سنگریزه فرستادیم، و بعضی از آنها را صیحه (= بانگ مرگبار) فرو گرفت، و بعضی را در زمین فرو بردیم، و بعضی را غرق کردیم، و الله هرگز به آنها ستم نکرد، و لیکن آنها (خود) بر خویشتن ستم میکردند».
قارون نمونهای از یک شخص ثروتمند مستکبر و منکر فضل و نعمت خدا بود و سرانجامِ او فرو رفتن در زمین بود تا آن نمونهی والای جاهلان و آن الگوی نااهلان از عرصه وجود ساقط شود. فرو رفتن قارون هم در زمین نشانهی دیگری بود برای کسانی که خطر انکار نعمت خدا و استکبار بر مردم را تبیین مینمودند و ثواب پروردگار را یادآور میشدند. خداوند چنین میفرماید:
﴿فَخَسَفۡنَا بِهِۦ وَبِدَارِهِ ٱلۡأَرۡضَ فَمَا كَانَ لَهُۥ مِن فِئَةٖ يَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ ٱلۡمُنتَصِرِينَ٨١ وَأَصۡبَحَ ٱلَّذِينَ تَمَنَّوۡاْ مَكَانَهُۥ بِٱلۡأَمۡسِ يَقُولُونَ وَيۡكَأَنَّ ٱللَّهَ يَبۡسُطُ ٱلرِّزۡقَ لِمَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦ وَيَقۡدِرُۖ لَوۡلَآ أَن مَّنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا لَخَسَفَ بِنَاۖ وَيۡكَأَنَّهُۥ لَا يُفۡلِحُ ٱلۡكَٰفِرُونَ٨٢﴾ [القصص: 81-82].
«پس ما او را و خانهاش را به زمین فرو بردیم، و گروه و دستهای نداشت که او را در برابر خدا یاری دهند (و وی را از عذاب الهی برهاند)، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند. آنان که دیروز آرزو میکردند بهجای او باشند، (هنگامی که این صحنه دلخراش را دیدند) گفتند: وای! انگار خدا روزی را برای هرکس از بندگانش که بخواهد گسترش میدهد و برای هرکس که بخواهد روزی را تنگ و کم میگرداند (و چرا ما از این واقعیت غافل بودیم که داشتن و نداشتن مادیات، وسیلهی آزمایش مردمان است و بس؟!) اگر خداوند بر ما منت نمینهاد و (تفصیل نمیفرمود، آرزوی دیروزی ما را برآورده میکرد، و امروزی همچون قارون) ما را (به دل زمین) فرو میبرد. وای! انگار کافران رستگار نمیگردند (و حتم عذاب خدا دیر یا زود گریبانگیرشان میشود».
قرآن نمونهای از استکبار جمعی ناشی از قدرت را نیز برای ما بیان میکند و قوم عاد را در این زمینه مثال میآورد. علت استکبار آنان و انکار نعمتهای خدا همان توان مادی والایی بود که رهبرانی ستمگر آن را هدایت مینمودند:
﴿فَأَمَّا عَادٞ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَقَالُواْ مَنۡ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةًۖ أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ ٱلَّذِي خَلَقَهُمۡ هُوَ أَشَدُّ مِنۡهُمۡ قُوَّةٗۖ وَكَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا يَجۡحَدُونَ١٥﴾ [فصلت: 15].
«اما (قوم) عاد به ناحق در زمین تکبر ورزیدند، و گفتند: «چه کسی از ما نیرومندتر است؟!» آیا ندیدند الله ذاتیکه آنان را آفریده از آنها نیرومندتر است؟! و آنها همواره آیات ما را انکار میکردند ».
﴿وَتِلۡكَ عَادٞۖ جَحَدُواْ بَِٔايَٰتِ رَبِّهِمۡ وَعَصَوۡاْ رُسُلَهُۥ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَمۡرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنِيدٖ٥٩ وَأُتۡبِعُواْ فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا لَعۡنَةٗ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ أَلَآ إِنَّ عَادٗا كَفَرُواْ رَبَّهُمۡۗ أَلَا بُعۡدٗا لِّعَادٖ قَوۡمِ هُودٖ٦٠﴾ [هود: 59-60].
«و این (قوم) عاد بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند، و از پیامبران او نافرمانی کردند، و از فرمان هر سرکش دشمن حق، پیروی کردند. آنها در این دنیا و (نیز) روز قیامت، لعنت به دنبال دارند، آگاه باشید که (قوم) عاد به پروردگارشان کفر ورزیدند، هان! بر عاد، قوم هود دوری (و هلاکت) باد».
عاد نمودی از قدرت مستکبر در زمین بود. قدرت آنان در اندامهایی بزرگ و خانههایی محکم و تمدنی مادی تجسم یافته بود، اما در میان آنان خبری از تمدن روحی و ارزشهای ایمانی نبود، در نتیجه، آن قدر بینظیر، آنان را به طغیان و فساد در زمین وادار نمود. اما نتیجهی این استکبار چه شد؟
قرآن اینگونه پاسخ میدهد:
﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ٦ إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ٧ ٱلَّتِي لَمۡ يُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِي ٱلۡبِلَٰدِ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِينَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِي ٱلۡأَوۡتَادِ١٠ ٱلَّذِينَ طَغَوۡاْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ١١ فَأَكۡثَرُواْ فِيهَا ٱلۡفَسَادَ١٢ فَصَبَّ عَلَيۡهِمۡ رَبُّكَ سَوۡطَ عَذَابٍ١٣ إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ١٤﴾ [الفجر: 6- 14].
«(ای پیامبر) آیا ندیدی که پروردگارت با (قوم) عاد چه کرد؟ (همان عاد) ارم که دارای ستونها (و قامت بلند) بودند. که همانند آن در شهرها آفریده نشده بود. و (نیز قوم) ثمود، آنهایی که صخرههای سخت را از (کنار) وادی میتراشیدند (و برای خود خانه میساختند)؟ و فرعون صاحب میخها (شکنجهها و سپاه). (همان) کسانیکه در شهرها طغیان (و سرکشی) کردند. پس در آنها بسیار فساد به بار آوردند. آنگاه پروردگارت تازیانه عذاب را بر آنان فرو آورد. یقیناً پروردگار تو در کمینگاه است. ».
﴿وَأَمَّا عَادٞ فَأُهۡلِكُواْ بِرِيحٖ صَرۡصَرٍ عَاتِيَةٖ٦ سَخَّرَهَا عَلَيۡهِمۡ سَبۡعَ لَيَالٖ وَثَمَٰنِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومٗاۖ فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِيهَا صَرۡعَىٰ كَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِيَةٖ٧ فَهَلۡ تَرَىٰ لَهُم مِّنۢ بَاقِيَةٖ٨﴾ [الحاقة: 6-8].
«و قوم عاد به وسیله تندباد سرد و سرکش و پرسر و صدای ویرانگری نابود شدند. خداوند چنین تندبادی را هفت شب و هشت روز پیاپی بر آنان گمارد. (اگر در آن جا میبودی) در این مدت مردمان را میدیدی که روی زمین افتادهاند و انگار تنههای پوک و توخالی درختان خرمایند. آیا کسی را میبینی که از ایشان بر جای مانده باشد».
[اما مهم است بدانیم] که انگیزههای استکبار در قدرت، ثروت، زیبایی، حسب و نسب، مقام و فراوانی تعداد خلاصه نمیشود، بلکه دامنهی آن به میان مردانی نیز نفوذ میکند که همّ و غم آنها نشر روح تواضع و مساوات میان مردم و آموزش آداب دین و احکام شرع است. برخی از آنان به خاطر تکبر گمان میبرند که برترین خلایق و مقربترین بندگان خدایند، پس به تحقیر مردم و برتری جویی بر آنان میپردازند.
برخی از آنان به دنیا روی میآورند و نه به علم خود عمل میکنند و نه برای مردم خیرخواهی مینمایند، بلکه به خاطر کوچک شمردن مردم از آنان گوشهگیری میکنند و به جمعآوری مال دنیا میپردازند. قرآن کریم به خاطر اینکه برخی از علمای اهل کتاب به چنین صفاتی مبتلا بودند، آنان را مورد سرزنش قرار داده و فرموده است:
﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٞ وَرِثُواْ ٱلۡكِتَٰبَ يَأۡخُذُونَ عَرَضَ هَٰذَا ٱلۡأَدۡنَىٰ وَيَقُولُونَ سَيُغۡفَرُ لَنَا وَإِن يَأۡتِهِمۡ عَرَضٞ مِّثۡلُهُۥ يَأۡخُذُوهُۚ أَلَمۡ يُؤۡخَذۡ عَلَيۡهِم مِّيثَٰقُ ٱلۡكِتَٰبِ أَن لَّا يَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِيهِۗ وَٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٦٩﴾ [الاعراف : 169].
«بعد از آن، فرزندان ناخلفی جانشین آنان شدند که وارث کتاب آسمانی (تورات) گشتند (اما بدان عمل نکردند. چرا که بهجای پیروی از حق به دنبال مادیات روان شدند و) کالای این جهان دانی را دریافت میداشتند و به خود میگفتند (ان شاءاللّه) بخشیده خواهیم شد».
برخی از آنان حق را میشناسند اما از آن پیروی نمیکنند و باطل را میبینند اما آن را زشت میشمارند و چنین رفتاری از جانب آنان نوعی انکار پس از علم محسوب میشود که علمای یهود هم مرتکب آن شدند و خداوند بر آنان ایراد گرفت:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ١٤٦﴾ [البقرة: 146].
«کسانیکه به آنان کتاب (آسمانی) دادهایم او (پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ) را میشناسند، چنانکه فرزندان خود را میشناسند، و همانا گروهی از آنان در حالیکه میدانند حق را کتمان میکنند».
﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ١٤٧﴾ [البقرة: 147].
«در حالی که میدانند حق (همان است که) از جانب پروردگارت برایت آمده است».
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ كِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ٨٩﴾ [البقرة: 89].
«و هنگامیکه از طرف الله کتابی (= قرآن) برای آنها آمد که تصدیقکننده چیزهائی بود که با خود داشتند، و پیش از این بر کافران خواستار پیروزی بودند، پس چون آن چه را که (از قبل) شناخته بودند، نزد آنها آمد، به او کافر شدند، پس لعنت الله بر کافران باد».
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢاۚ بِئۡسَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥﴾ [الجمعة: 5].
«مَثَل کسانیکه به تورات مکلّف شدند، آنگاه برنداشتند آن را (یعنی: حق آن را ادا نکردند) همچون خری است که کتابهایی را حمل میکند (اما از آن چیزی نمیفهمد) چه بد است مَثَل گروهی که آیات الله را تکذیب کردند، و الله گروه ستمکاران هدایت نمیکند».
خداوند پس از آن داستان مردی از بنی اسرائیل را نقل میکند که او را دانشی آموخته بود و نشانههایی داده بود، اما او آن علم و نشانهها را رها کرد و به دنیا طلبی و گمراهیهای آن مشغول شد:
﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ١٧٦﴾ [الاعراف: 175-176].
«و (ای پیامبر!) بر آنها بخوان سر گذشت کسی را که آیات خود را به او دادیم، آنگاه از آن جدا (و عاری) گشت، پس شیطان درپی او افتاد، و از گمراهان شد. ﴿175﴾ و اگر میخواستیم (مقام و منزلت) او را با آن (آیات) بالا میبردیم، ولی او بسوی زمین (و دنیا) مایل شد (و به پستی گرایید) و از هوای خویش پیروی کرد، پس مثل او چون مثل سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، زبان از دهان بیرون میآورد، و اگر اورا به حال خود و اگذاری، (بازهم) زبانش را از دهان بیرون میآورد، این مثل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، پس (این) داستانها را (بر آنها) باز گوکن، شاید بیندیشند».
پس شایسته نیست که انسان عالم به علم خود مغرور گردد و یا دیگران را حقیر داند. بلکه باید برای مردم بال رحمت و تواضع بگسترد، برایشان خیرخواهی کند و از علم خدادادی به آنان بیاموزاند. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «در آینده گروهی خواهند آمد که قرآن را میخوانند اما از حنجرهی آنان تجاوز نمیکند. میگویند: ما قرآن را خواندهایم و چه کسی بیشتر از ما آن را خوانده یا بدان آگاهتر است؟ آن گاه نبی اکرم صل الله علیه و آله و سلم به این طرف رو کرد و فرمود: ای امت من آنان کسانی از شما خواهند بود و هیزم جهنم خواهند گشت»([67]).
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «برای بدبختی انسان شر همین مسئله کافی است که برادر مسلمانش را کوچک شمارد»([68]).
گروهی دیگر از مستکبران زمین کسانی هستند که ظاهری اصلاحگر و زاهد دارند اما به شدت برای رسیدن به ستایش مردم و جلب نظر آنان بهسوی عبادت و زهد نمایشی خود حریصند. آنان به خاطر گم کردن نیت و هدف صحیح و حب ظهور با آن مظهر زاهدانه، دیگران را تحقیر میکنند و هنگام مراجعه مردم به آنان برای رفع نیازهایشان سعی میکنند ارادههایشان را در اختیار گیرند و به تعظیم و بزرگداشت خود وادارشان سازند و آنان را به ذلت کشانند. از وهب بن منبه نقل شده که ده صفت را برای کمال عقل انسان برشمرده که بالاترین صفت به اعتقاد او آن است که همهی مردم را از خود بهتر بداند و این نشانه تواضع او برای و ادب نیکوی او با مردم است([69]).
خدای متعال بندگان زاهد و صادق خود را اینگونه توصیف فرموده است:
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡتُونَ مَآ ءَاتَواْ وَّقُلُوبُهُمۡ وَجِلَةٌ أَنَّهُمۡ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ رَٰجِعُونَ٦٠﴾ [المؤمنون: 60].
«اشخاصی که عطا میکنند و میبخشند آنچه را که در توان دارند، در حالی که دلهایشان ترسان و هراسان است (از این که نکند صدقات و حسنات آنان پذیرفته نگردد) و به علت این که بهسوی خدایشان (برای حساب و کتاب) برمیگردند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ هُم مِّنۡ خَشۡيَةِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ٥٧﴾ [المؤمنون: 57].
«کسانی که از خوف خدا در هراس هستند».
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هم فرموده است: «در شب اسراء از کنار قومی عبور کردند که لبهای خود را با قیچی میبریدند، به جبرئیل گفتم: آنان چه کسانی هستند؟ گفت: آنان خطیبان امت تو هستند که مردم را به نیکی امر میکنند و خود را فراموش مینمایند در حالی که کتاب خدا را تلاوت میکنند. آیا اندیشه نمیکنند»([70]).
به عامر شعبی که از علمای بزرگ تابعین بود گفته شد: ای عالم و دانشمند برای ما فتوایی بده. در پاسخ گفت: «عالم فقط کسی است که تهدیدهای پروردگار را بفهمد و از او بترسد»([71]).
یک بار حسن بصری در مورد مسئلهی فتوا داد. حاضران گفتند: فقهای ما چنین نمیگویند. حسن بصری گفت: فقیه کسی است که شب زندهدار باشد، روز روزه بگیرد و از دنیا رویگردان باشد»([72]).
گاهی نمونههایی دیگر از استکبار هم در زمین ظاهر میشود، مانند کسانی که از نسب خود بیزاری میجویند و خود را به نسب دیگری متصل میسازند و روابط خویشاوندی را قطع میکنند که علت اصلی این رفتار، ثروت یا مقامی است که خداوند با آنان داده اما خانواده و نزدیکان آنان فقیر و شکست خورده هستند.
پس انسان مؤمن باید از این بپرهیزد که جزو هیچ یک از گروههای مستکبران در زمین نباشد تا مستحق خشم و غضب و نفرین پروردگار و محرومیت از بهشت نگردد:
﴿لَا جَرَمَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعۡلِنُونَۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡتَكۡبِرِينَ٢٣﴾ [النحل: 23].
«قطعاً آنچه را پنهان میدارند، و آنچه را آشکار میکنند؛ میداند، بیگمان اومستکبران را دوست ندارد».
[1]- ابن ماجه، السنن، ج1، ص 86، حدیث شماره 237 و ابن ابی عاصم، المسند، ج1، ص 127، این حدیث در مجموع روایتهای آن حسن به شمار میرود.
[2]- بخاری، فتح الباری، ج6، ص 132، حدیث شماره 2989 و مسلم، صحیح، ج2، ص 699، حدیث شماره 1009، لفظ حدیث از مسلم است.
[3]- مسلم، صحیح، ج2، ص 699، حدیث شماره 1008 و بخاری، فتح الباری، با لفظ مشابه، ج3، ص 308 و 10 و 447.
[4]- بخاری، فتح الباری، ج3، ص 112، حدیث شماره 1240 و مسلم، صحیح، ج4، ص 1704، حدیث شماره 2162. لفظ حدیث از بخاری است.
[5]- مسلم، صحیح، ج4، ص 2074، حدیث شماره 2699.
[6]- بخاری، فتح الباری، ج4، ص 308، حدیث شماره 2087.
[7]- بخاری، فتح الباری، ج6، ص 494، حدیث شماره 3451.
[8]- احم، المسند، ج5، ص 111.
[9]- بخاری، فتح الباری، ج7، ص 317، حدیث شماره 4006.
[10]- بخاری، فتح الباری، ج5، ص 3، حدیث شماره 2320 و مسلم، صحیح، ج3، ص 1189، حدیث شماره 1553.
[11]- ابوداود، السنن، ج5، ص 150، حدیث شماره 4800.
[12]- دیل کارنگی، کیف تکسب الاصدقاء، ص 128.
[13]- ترمذی، الجامع، ج5، ص 33، حدیث شماره 2655 و گفته: حسن و غریب است.
[14]- ابوداود، السنن، ج5، ص 170، حدیث شماره 4836.
[15]- مسلم، صحیح، ج4، ص 2004، حدیث شماره 2593 و ابوداود، السنن، ج5، ص 156، حدیث شماره 4807، لفظ آن از ابوداود است.
[16]- مسلم، صحیح، ج4، ص 2003، حدیث شماره 2592 و ابوداود، السنن، ج5، ص 157، حدیث شماره 4809. لفظ حدیث از ابوداود است.
[17]- ابوداود، ج5، ص 156، حدیث شماره 4808، و مسلم، ج4، شماره 2594.
[18]- مسلم، صحیح ج4، ص 1986، حدیث شماره 2564، و ابوداود، السنن، ج5 ص 196، حدیث شماره 4882، لفظ حدیث از ابوداود است.
[19]- مسلم، صحیح ج4، ص 2199، حدیث شماره 2865 و ابوداود، السنن، ج5، ص 203، حدیث شماره 4895. لفظ حدیث از ابوداود است.
[20]- ابوداود، السنن، ج5، ص 217، حدیث شماره 4918.
[21]- ابن قدامه، مختصر النهاج القاصدین، ص 157. زبیدی در «اتحاف السادة المتقین» ج7، ص 349، این حدیث را به اسماعیلی و ذهبی داده است.
[22]- ابن ماجه، ج12، ص 302، شماره 4241، آلبانی هم آن را حسن دانسته است. مترجم.
[23]- ابوداود، السنن، ج5، ص 218، حدیثش مراه 4919 و ترمذی، ج4، ص 663، شماره 2509 و آن را صحیح دانسته.
[24]- ابوداود، السنن، ج5، ص 219، حدیث شماره 4921.
[25]- مسلم، صحیح، ج4، ص 2024، حدیث شماره 2623.
[26]- بخاری، فتح الباری، ج8، ص 631، حدیث شماره 4889.
[27]- بخاری، فتح الباری، ج8، ص 223، حدیث شماره 454.
[28]- امام احمد، المسند، ج2، ص 256.
[29]- ترمذی، الامع، ج5، ص 12، حدیث شماره 2616 و گفته: حسن و صحیح است و ابن ماجه هم در السنن، ج2، ص 1408، حدیث شماره 4210 آن را روایت نموده است.
[30]- ترمذی، الجامع، ج3 7 ص 52، حدیث شماره 664 و گفته که حسن و غریب است.
[31]- طبری، تفسیر، ج28، ص 43.
[32]- ذهبی، اعلام النبلاء، ج3، ص 107.
[33]- مسلم، صحیح، ج1، ص 203، حدیث شماره 223.
[34]- ابوداود، السنن، ج2، ص 240، حدیث شماره 1582.
[35]- اشاره به حدیث نبوی: «اتقوا الله ولو بشق تمره».
[36]- مضمون حدیث نبوی، مسلم، الصحیح، ج4، ص 1984، حدیث شماره 2560.
[37]- ترمذی، الجامع، ج5، ص 59، و گفته که حسن و غریب است.
[38]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 55، حدیث شماره 12 و ج1، ص 82، حدیث شماره 28 و مسلم، الصحیح، ج1، ص 65، حدیث شماره 39.
[39]- مسلم، صحیح، ج1، ص 74، حدیث شماره 54.
[40]- بخاری، فتح الباری، ج11، ص 18، حدیث شماره 6235.
[41]- مسلم، صحیح، ج4، ص 1990، حدیث شماره 2569.
[42]- ابوداود، السنن، ج5، ص 388، شماره 5212 و ترمذی، الجامع، ج5.
[43]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 441، حدیث شماره 6014 و مسلم، صحیح، ج4، ص 2025، حدیث شماره 2624، لفظ حدیث از بخاری است.
[44]- متقی هندی، کنزالعمال، ج9، ص 52، حدیث شماره 24899، به نقل از ناسخ و منسوخ ابوداود و برگرفته از حدیث ابن عمر.
[45]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 441، حدیث شماره 6014 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 2025، حدیث شماره 2624. لفظ حدیث از بخاری است.
[46]- احمد، المسند، ج2، ص 440.
[47]- بخاری، الادب المفرد، ص 58، حدیث شماره 126 و ابوداود هم با الفاظی متفاوت در ج5، ص 357، حدیث شماره 5153 سنن خود آن را تخریج نموده است.
[48]- احمد، المسند، ج5، ص 176.
[49]- بخاری، فتح الباری، ج10، ص 443، حدیث شماره 6016.
[50]- مسلم، صحیح، ج4، ص 1994، حدیث شماره 2577.
[51]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 87، حدیث شماره 32.
[52]- خطابی، اعلام الحدیث، ص 40، که این کتاب محصول کار پایان نامهی ایشان در دانشگاه الشریعه مکه است.
[53]- بخاری، فتح الباری، ج3، ص 573، حدیث شماره 1739 و مسلم، الصحیح، ج3، ص 1306، حدیث شماره 1679.
[54]- بخاری، فتح الباری، ج8، ص 354، حدیث شماره 4686 و مسلم، الصحیح، ج4، ص 1997، حدیت شماره 2583. لفظ حدیث از بخاری است.
[55]- بخاری، فتح الباری، ج5، ص 100، حدیث شماره 2447 و مسلم، صحیح، ج4، ص 1996، حدیث شماره 2579. لفظ حدیث از مسلم است.
[56]- ترمذی، الجامع، ج5، ص 547، حدیث شماره 3537 و گفته: حسن و غریب است.
[57]- بخاری، فتح الباری، ج11، ص 395، حدیث شماره 6534.
[58]- نزدیکان درجاتی هستند، به ترتیب نخست پدر و مادر، سپس فرزندان، سپس برادر و خواهر، سپس عمو و عمه سپس دایی و خاله سپس نزدیکان دیگر.
[59]- طبری، تفسیر، ج14، ص 163.
[60]- همان منبع.
[61]- همان منبع.
[62]- بخاری، فتح الباری، ج1، ص 114، حدیث شماره 50 و ج8، ص 513، حدیث شماره 4777 و مسلم، الصحیح، ج1، ص 37، حدیث شماره 8 و ج1، ص 39، حدیث شماره 9.
[63]- ابوداود، السنن، ج4، ص 350، حدیث شماره 4090 و ابن ماجه، السنن، ج2، ص 1398، حدیث شماره 4175. لفظ حدیث از ابن ماجه است.
[64]- ترمذی، الجامع، ج4، ص 655، حدیث شماره 2492 و گفته حسن و صحیح است.
[65]- مسلم، الصحیح، ج4، ص 93، حدیث شماره 91 و ابوداود، السنن، ج4، ص 351، حدیث شماره 4091. لفظ حدیث از ابوداود است.
[66]- مسلم، صحیح، ج4، ص 2001، حدیث شماره 2588.
[67]- هیثمی، مجمع الزوائد، ج1، ص 186، و گفته: طبرانی هم در «الاوسط» و بزار هم آن را نقل کردهاند و رجال بزار ثقه هستند.
[68]- مسلم، صحیح، ج4، ص 1986، حدیث شماره 2564.
[69]- ابونعیم، الحلیة، ج4، ص 41.
[70]- احمد، المسند، ج3، ص 120 و 231 و 239.
[71]- در حلیهی ابونعیم، ج4، ص 311 آمده است: عالم کسی است که از خدا بترسد.
[72]- مشابه روایت حلیه است، ج2، ص 147.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر