فصل
چهارم
اوضاع دینی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی اعراب
خواست خداوند بر این بود تا بر جامعۀ انسانی احسان نماید و آن را بنوازد؛ چراکه زمان نجات بشر با فرارسیدن مبعث پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرا رسیده بود. قبل از بیان میلاد و پرورش آن حضرت و حمایت خداوند از وی و سیرت عطرآگین قبل از بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به بیان علایم و حوادث بزرگی که پیش از میلاد وی اتفاق افتاده است میپردازم. اتفاقاتی که قبل از ولادت آن حضرت پدید آمد، بیانگر آیندهای روشن و درخشان بود؛ چراکه قانون خداوند همواره چنین بوده و هست که گشایش و فرج بعد از سختی و روشنی بعد از تاریکی و آسانی بعد از سختی فراهم خواهد گردید[1].
از مهمترین حوادثی که قبل از میلاد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاد میتوان به حوادث ذیل اشاره کرد:
1- حفر چاه زمزم توسط عبدالمطلب (جد پیامبر)
شیخ ابراهیم علی در کتاب ارزشمند خود، صحیح السیرة النبویة، روایت صحیحی در مورد داستان حفر چاه زمزم توسط عبدالمطلب به نقل از علی بن ابی طالب بیان نموده است که از این قرار است: عبدالمطلب میگوید من در حجره خوابیده بودم
خواب دیدم شخصی نزد من آمد و گفت طیبه را حفر کن، گفتم طیبه چیست؟ سپس آن مرد رفت.
عبدالمطلب میگوید: روز بعد به محل خوابم رفتم و خوابیدم، دوباره همان مرد به خوابم آمد و گفت: بره را حفر کن. گفتم بره چیست؟ چیزی نگفت و رفت. باز فردای آن روز به محل خوابم رفتم و خوابیدم، باز هم او را دیدم که آمد و گفت مضنونه (چیز گرانبها و ارزشمند) را حفر کن. عبدالمطلب میگوید: گفتم مضنونه چیست؟ جوابی نداد و رفت. باز فردای روز بعد به همان محل سابق رفتم، آن مرد به خوابم آمد و گفت: زمزم را حفر کن، گفتم زمزم چیست؟ گفت: نه آبش تمام میشود و نه به عمق آن کسی میرسد؛ به حاجیان آب میدهد و در حد فاصل محل اسبها و محل ذبح حیوانات و در جایی که کلاغ منقارش را میزند و جای تجمع مورچهها، واقع شده است.
وقتی اهمیت آن را بیان کرد و جایش را نشان داد، عبدالمطلب دانست که او راست میگوید. کلنگی برداشت و به همراه فرزندش حارث بن عبدالمطلب که در آن روز فرزندی دیگر غیر از او نداشت، به آن جا رفت و شروع به حفر کردن نمود. هنگامی که چاه برای عبدالمطلب پدیدار شد تکبیر گفت. قریش دانستند که او به آنچه میخواست، رسیده است. به سوی او رفتند و گفتند: ای عبدالمطلب این چاه متعلق به پدرمان اسماعیل است و ما نیز در آن حقی داریم. پس ما را با خودت شریک کن. عبدالمطلب گفت: چنین نمیکنم، این چیزی است که تنها مال من است و به من بخشیده شده است. قریش گفتند باید با ما به داوری بنشینی؛ زیرا ما تا با تو در این مورد مجادله نکنیم، رهایت نمیکنیم. گفت: هر کس را که میخواهید معین کنید تا نزد او برای داوری برویم. سرانجام، زنی کاهن از قبیله بنو سعد بن هذیم که در شام زندگی میکرد، تعیین شد.
عبدالمطلب همراه با افرادی از قبیلۀ بنی امیه و قریش به قصد شام حرکت کردند تا اینکه در اثنای راه به کویری رسیدند. آبی که گروه عبدالمطلب همراه داشتند تمام شد. آنها شدیداً تشنه و درمانده شدند و یقین کردند که جز مرگ راه دیگری در پیش ندارند. قبایل دیگر نیز به علّت کمبود آب از دادن آب به آنها خودداری کردند. عبدالمطلب گفت: به نظر من هر یک اکنون که قدرت داریم، چالهای برای خود بکنیم و چون مردیم، هر که زنده بود، او را در چالهای که کنده است، بیندازد و خاک بریزد تا اینکه در آخر یک نفر باقی میماند، بدین صورت جسد یک نفر روی زمین باقی میماند که بهتر است از اینکه اجساد همه روی زمین بماند. آنها پذیرفتند و هر کس برای خود، چالهای حفر کرد و به انتظار مرگ در کنار آن نشست. سپس عبدالمطلب به یارانش گفت: به خدا سوگند این گونه که ما خود را تحویل مرگ میدهیم و نه به سویی حرکت میکنیم و نه چارهای میاندیشیم، بیانگر ناتوانی ما است. شاید خداوند در سرزمینی به ما آبی ارزانی نماید، حرکت کنیم. وقتی عبدالمطلب، شترش را حرکت داد، ناگهان از زیر سم شترش، چشمهای شیرین جوشید. عبدالمطلب تکبیر گفت و همراهانش نیز تکبیر گفتند. سپس عبدالمطلب از شتر پایین آمد و آب نوشید و همراهانش نیز آب نوشیدند و با خود آب برداشتند تا اینکه ظرفهایشان پر از آب شد، سپس قبیلههای قریش را که نظارهگر احوال اینها بودند، صدا کرد و گفت: بیایید، آب بردارید. آنها آب برداشتند، سپس گفتند: به خدا سوگند، خداوند به نفع تو قضاوت کرد و سوگند خوردند که هرگز در مورد زمزم با تو مخاصمه نخواهیم کرد. کسی که در این بیابان این آب را به تو داد، همان کسی است که زمزم را به تو داده است. پس پیروزمند و موفق به آب خود برگرد. عبدالمطلب برگشت و آنها نیز همراه اوبازگشتند. ابن اسحاق میگوید این چیزی است که از علی بن ابی طالب در مورد زمزم به من رسیده است[2].
در مورد فضیلت آب زمزم، احادیث زیادی ذکر شده است که از آن جمله حدیثی است که مسلم در صحیح خود در داستان اسلام آوردن ابوذر بیان نموده که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «زمزم، خوراکی است که سیر میکند: و دار قطنی و حاکم، از ابن عباس رضی الله عنه از پیامبر روایت نمودهاند که: «آب زمزم برای هر هدفی نوشیده شود برآورده میشود. اگر آن را بنوشی که تو را شفا دهد، خداوند تو را شفا میدهد و اگر بنوشی که تو را سیر کند، خداوند تو را سیر مینماید و اگر آن را برای رفع تشنگی بنوشی، تشنگیات رفع میشود و زمزم ضربۀ جبرئیل و نوشیدنی اسماعیل است که خداوند به او داده است»[3].
شیخ محمد ابوشهبه رحمه الله گفته است: حافظ دمیاطی، که از حفاظ متأخرین است، حدیث «ماء زمزم لما شرب له» را صحیح قرار داده و حافظ عراقی نظر او را درست دانسته است[4].
این واقعه در قرآن و سنت به ثبت رسیده و تفاصیل آن در کتابهای سیرت و تاریخ آمده است و مفسران آن را در کتابهایشان ذکر کردهاند. خداوند در این مورد میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصۡحَٰبِ ٱلۡفِيلِ١ أَلَمۡ يَجۡعَلۡ كَيۡدَهُمۡ فِي تَضۡلِيلٖ٢ وَأَرۡسَلَ عَلَيۡهِمۡ طَيۡرًا أَبَابِيلَ٣ تَرۡمِيهِم بِحِجَارَةٖ مِّن سِجِّيلٖ٤ فَجَعَلَهُمۡ كَعَصۡفٖ مَّأۡكُولِۢ٥﴾ [الفیل: 1-5].
«آیا ندیدید پروردگارت با صاحبان فیل چه کرد. مگر توطئۀ آنان را ناموفق نگردانید و بر آنان مرغان را دسته دسته فرستاد که آنان را با سنگهایی از گل خشکیده میزدند و آنان را مانند کاهی جویده شده قرار داد».
اهمیت حادثۀ اصحاب فیل از دیدگاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
در زمان صلح حدیبیه وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به قصد مکه خارج شد به درهای رسید که از آن بر قریش فرود میآمد. در این هنگام، شتر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خوابید. مردم گفتند: «حَل، حَل» (کلمهای است برای بلند کردن شتر). اما شتر بلند نشد. مردم گفتند: قصوا (نام شتر پیامبر) از رفتن، فرو مانده است پیامبر فرمود: قصواء از رفتن فرو نمانده است و چنین عادتی هم ندارد؛ بلکه همان کس که فیل ابرهه را از رفتن باز داشت، این شتر را نیز باز داشته است.
در کتاب السیرة النبویه ابوحاتم، در مورد واقعۀ اصحاب فیل چنین آمده است «پادشاهی حبشی بر یمن چیره شده بود که ابرهه نام داشت. او کلیسایی در «صنعا» ساخت و آن را (قلیس) نام نهاد و با ساختن این معبد قصد داشت تا حج گزاران عرب را به سوی آن معبد متوجه کند و سوگند خورد که به کعبه برود و آن را منهدم سازد. پادشاهی از پادشاهان حمیر به نام «ذو نفر» با افرادی از قومش به جنگ ابرهه رفت و با او جنگید، اما ابرهه او را شکست داد و دستگیر کرد. وقتی ذو نفر را نزد او بردند گفت: ای پادشاه! مرا مکش؛ زیرا زنده نگاه داشتن من برایت از کشتنم بهتر خواهد بود. بنابراین، ابرهه او را زنده گذاشت و به او اعتماد کرد، سپس ابرهه راه خود را به سوی کعبه ادامه داد تا اینکه به سرزمین خثعم نزدیک شد. نفیل بن حبیب خثعمی و افراد دیگری از قبیلههای یمن که در اطراف او جمع شده بودند با ابرهه جنگیدند، ابرهه آنان را نیز شکست داد و نفیل را دستگیر کرد. نفیل به پادشاه گفت: من از نظر جغرافیایی سرزمین عربها را میشناسم، مرا نکش. ابرهه او را زنده گذاشت و نفیل همراه ابرهه حرکت کرد و او را راهنمایی مینمود تا اینکه به طائف رسیدند. در طائف مسعود بن معتب با مردانی از قبیله ثقیف نزد ابرهه آمدند و گفتند: ای پادشاه! ما بردگان تو هستیم و با تو مخالفتی نداریم و تو نیز با خدای ما (لات) کاری نداشته باش؛ چراکه تو به قصد تخریب خانهای آمدهای که در مکه قرار دارد. ما نیز کسی را همراه تو میفرستیم که تو را به آن راهنمایی نماید بنابراین، غلامی از غلامان خود به نام ابو رغال را همراه ابرهه فرستاد. ابو رغال همراه آنها بیرون آمد تا اینکه به مغمس رسیدند. ابو رغال در آنجا در گذشت و او کسی است که قبرش سنگباران شد. ابرهه از مغمس مردی به نام اسود بن مقصود را پیشاپیش فرستاد. اهل حرم پیش او گرد آمدند و ابرهه در منطقۀ ارک دویست شتر از شتران عبدالمطلب را تصاحب کرده بود. سپس ابرهه، حناطه حمیری را به مکه فرستاد تا از این موضوع اطلاع پیدا کند که سردار و بزرگ آنها چه کسی هست و سپس از جانب ابرهه به او خبر دهد که من برای جنگ نیامدهام؛ بلکه آمدهام تا این بیت را منهدم کنم. حناطه به راه افتاد تا اینکه وارد مکه شد و عبدالمطلب بن هاشم را ملاقات نمود و گفت: پادشاه مرا فرستاده است تا تو را خبر بدهم که او برای جنگ با شما نیامده است؛ فقط میخواهد این بیت را منهدم کند و برگردد. عبدالمطلب گفت: ما با او جنگی نداریم و راه را به سوی کعبه باز میگزاریم. اگر خداوند به کارش کاری نداشت ما توانی در برابر او نداریم. حناطه حمیری گفت: همراه من بیا تا نزد پادشاه برویم. عبدالمطلب با او حرکت کرد تا اینکه به محل اردوی لشکر آمدند. «ذو نفر» دوست عبدالمطلب بود، او نزد ذو نفر آمد و گفت: ای ذونفر شما در آنچه برای ما پیش آمده است، مداخله نمیکنید؟ گفت فردی که در اسارت است و نمیداند که صبح یا شام کشته میشود، چه کاری از دستش ساخته است؟ اما فرمانروای لشکر فیل را میفرستم تا نزد پادشاه برایت سفارش نماید و جایگاه و مقام تو را نزد او بالا ببرد و کسی را به دنبال او فرستاد و گفت: این مرد، سردار قریش و صاحب چشمۀ مکه است که مردم را غذا و حیوانات را در کوهها خوراک میدهد. پادشاه، دویست شتر از شتران او را تصاحب کرده است، اگر از دستت کاری ساخته است برایش انجام ده. او نزد ابرهه رفت و گفت: ای پادشاه این مرد سردار قریش و صاحب چشمۀ مکه است. در آبادیها، مردم را و در بیابانها، حیوانات را غذا میدهد، اجازۀ ورود میخواهد و قصد جنگ ندارد. از آنجاکه عبدالمطلب مرد تنومند و خوش اندامی بود وقتی ابرهه او را دید، مورد احترام قرار داد و چون نمیپسندید که عبدالمطلب در کنارش بر تخت او بنشیند و نیز نمیپسندید که عبدالمطلب بر زمین بنشیند و او بر تخت باشد بنابراین، خود از تخت پایین آمد و همراه با عبدالمطلب بر زمین نشست. عبدالمطلب گفت: ای پادشاه! مال زیادی از مالهایم را گرفتهای، آن را به من باز گردان. پادشاه گفت: وقتی تو را دیدم ارزش و مقام تو برایم آشکار گردید و اکنون به تو علاقهای ندارم؛ چراکه من آمدهام تا خانهای را که دین تو و پدرانت میباشد، ویران کنم. تو درباره آن با من سخن نمیگویی و درباره دویست شتر خود با من سخن میگویی! عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و برای این خانه نیز صاحب و پروردگاری است که از آن حفاظت میکند. ابرهه گفت: نمیتواند آن را از شر من حفاظت نماید. عبدالمطلب گفت: شما بدانید و او. ابرهه دستور داد شتران عبدالمطلب را به او بازگردانند. بعد از آن عبدالمطلب این جریان را به اطلاع قریش رساند و آنها را دستور داد تا در درههای اطراف پراکنده شوند. ابرهه در مغمس برای ورود به مکه آماده شده بود و لشکر خود را سامان داد و آماده نبرد کرد. فیل ابرهه را نیز نزد او آوردند و آنچه میخواست بر آن بار کرد، اما هنگامی که فیل را حرکت داد، فیل ایستاد و میخواست خودش را جمع کند و به زمین بخوابد با کلنگ به سرش زدند، اما بلند نشد سر خمیده کلنگ را زیر شاخها و زیر بغلش فرو بردند، اما بلند نشد؛ سپس آن را به سوی یمن برگرداندند، شروع به دویدن کرد. باز چهره او را به سوی حرم برگرداندند، ایستاد و به کوهی از کوهها گریخت. در آن اثنا خداوند پرندگانی از طرف دریا فرستاد. هر پرندهای سه سنگ همراه داشت، دو سنگ در پاهایش و یک سنگ در منقارش، سنگها به اندازه دانه نخود و عدس بودند. چون بر فراز لشکر رسیدند، سنگها را بر آنان انداختند. این سنگ کوچک به هیچ کس نمیخورد مگر اینکه او را هلاک میکرد. البته سنگریزهها به همۀ آنان، اصابت نکرد. در این مورد خداوند متعال فرموده است:
﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصۡحَٰبِ ٱلۡفِيلِ١ أَلَمۡ يَجۡعَلۡ كَيۡدَهُمۡ فِي تَضۡلِيلٖ٢ وَأَرۡسَلَ عَلَيۡهِمۡ طَيۡرًا أَبَابِيلَ٣ تَرۡمِيهِم بِحِجَارَةٖ مِّن سِجِّيلٖ٤ فَجَعَلَهُمۡ كَعَصۡفٖ مَّأۡكُولِۢ٥﴾ [الفیل: 1-5].
خداوند، ابرهه را به بیماری شدیدی دچار ساخت. سپاهیان ابرهه در هنگام برگشت یکی یکی جان خود را از دست میدادند. انگشتان ابرهه میافتاد و به دنبال آن مدتی خون و چرک میآمد تا اینکه به یمن رسید و در میان کسانی از همراهانش که مانده بودند، به گونهای حقارت آمیز در گذشت[5].
ابن هشام به نقل از ابن اسحاق در سیرۀ خود چنین بیان میکند که عبدالمطلب به حلقۀ دروازۀ کعبه چسبید و با گروهی از قریش شروع به دعا کردند و از خداوند خواستند تا آنها را در برابر ابرهه و لشکرش یاری نماید. عبدالمطلب در حالی که حلقه دروازه کعبه را در دست گرفته بود میگفت:
خدایا! از هتک حرمت کعبه به دست بندگانت، جلوگیری کن. خدایا! لشکر آنان در محلی که تو مورد پرستش قرار میگیری، پیروز نگردد و اگر تو صلاح میدانی که قبلۀ ما به دست آنان بیفتد، پس هر چه صلاح میدانی انجام ده.
سپس حلقۀ دروازۀ کعبه را رها کرد و با دیگر افراد قریش به درهها و شکافهای کوهها پناه بردند و در انتظار ورود ابرهه و حوادث بعد از آن ماندند[6].
1- بیان شرافت کعبه: کعبه اولین خانهای است که برای عبادت پروردگار بنا نهاده شده است و مشرکان عرب نیز آن را تعظیم مینمودند و مقدس میدانستند و هیچ چیزی را بر آن مقدم نمیشمردند. این جایگاه و اهمیت کعبه بیانگر آثار به جا مانده از آیین ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام میباشد.
2- حسادت و کینهورزی مسیحیان با مکه و عربها که این بیت را تعظیم میکردند. بنابراین، ابرهه خواست با ساختن کلیسای قلیس، عربها را از تعظیم کعبه منصرف نماید و با وجود اینکه او از شیوههای تشویق و ترساندن استفاده کرد، اما عربها امتناع ورزیدند و تنفر آنان به حدّی رسید که یکی از عربها با قضای حاجت در کلیسای قلیس، آن را آلوده کرد. رازی رحمه الله در تفسیر ﴿أَلَمۡ يَجۡعَلۡ كَيۡدَهُمۡ فِي تَضۡلِيلٖ٢﴾ [الفیل: 2]. میگوید: کید یعنی اینکه انسان بخواهد مخفیانه به کسی دیگر زیانی برساند. اگر گفته شود: چرا کار ابرهه «کید» نامیده شده است، در صورتی که او به صراحت میگفت: میخواهد خانه کعبه را منهدم سازد؟ در جواب میگوییم: آنچه ابرهه خواستار انجام آن بود، بیشتر از آن چیزی بود که اظهار کرده بود؛ زیرا او با عربها، کینه داشت و از آنجا که عربها به کعبه احترام خاصی قائل بودند، لذا خواست با ساختن کلیسای قلیس، توجه اعراب را از مکه به یمن معطوف دارد[7].
3- جان فدایی در راه مقدسات: پادشاهی از پادشاهان حمیر در مقابل لشکر ابرهه قیام کرد و این پادشاه اسیر شد. سپس نفیل ابن حبیب و دیگر قبیلههایی که از یمن همراه او بودند، با ابرهه جنگیدند، اما در برابر لشکر بزرگ ابرهه شکست خوردند و خونشان را در راه دفاع از مقدسات خود تقدیم کردند؛ چراکه دفاع از مقدسات و جانفدایی در راه آن، امری فطری در سرشت انسان است.
4- خائنان قوم تمام افرادی که ابرهه را در جریان رسیدن و خرابی کعبه، راهنمایی و مدد نمودند، در دنیا و آخرت مورد لعن و نفرین خدا و مردم قرار گرفتند و قبر یکی از این افراد به نام ابو رغال، نماد خیانت و مزدوری قرار گرفت و این مرد مورد نفرت مردم شد و هر کس از کنار قبر او میگذشت، بر آن سنگی میانداخت.
5- نبرد میان خدا و دشمنانش: در این گفته عبدالمطلب که «ما ابرهه و کعبه را میگذاریم اگر خداوند به او کاری نداشت سوگند به خدا که ما توانی در برابرش نداریم». اثبات دقیق حقیقت نبرد میان خدا و دشمنان است بنابراین، هر چند نیروی دشمن و سپاهش قوی باشد، اما لحظهای نمیتواند در مقابل قدرت خدا و عذاب الهی مقاومت کند؛ پس زندگی را خدا میبخشد و هر وقت که بخواهد آن را میستاند[8].
اسلمی رحمه الله به نقل از کاشانی رحمه الله میگوید: داستان اصحاب فیل معروف است و واقعه آنها به زمان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نزدیک بوده است و این یکی از نشانههای قدرت الهی و اثری از خشم خداوندی بر کسی است که به هتک حرم او مبادرت میورزد[9].
6- تعظیم مردم برای بیت الله و اهل آن: هر چند احترام و موقعیت و منزلت کعبه نزد عربها مشخص بود، امّا بعد از واقعۀ فیل و اثبات این موضوع به آنان که خداوند آن را از اینکه مورد بازیچۀ تباهکاران و دستخوش توطئه گران قرار گیرد[10]، بر اهمیت کعبه و قریش افزوده گردید و اعراب به این نتیجه رسیدند که: اینها دوست خدا هستند؛ چراکه خداوند به دفاع از آنها با دشمنانشان جنگید و آنها را نجات داد و این نشانهای از نشانههای خداوند و مقدمهای بود برای بعثت پیامبری که قرار بود از مکه مبعوث گردد و کعبه را از بتها پاک نماید و جایگاه و مقام واقعی آن را باز گرداند[11].
7- داستان اصحاب فیل از نشانههای نبوت است: برخی از علما از جمله ماوردی معتقدند: حادثه اصحاب فیل از شواهد و نشانههای نبوت است. او میگوید: نشانههای پادشاهی خداوند و شواهد نبوت روشن و آشکار است و مبادی آن بیانگر و گواه عواقبش میباشد؛ زیرا دروغ با راستی و سخن خود ساخته با حق، یارای برابری ندارد. با نزدیک شدن زمان ولادت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نشانههای عطر رسالتش به مشام میرسید و نشانههای برکت او پدیدار شد که از بزرگترین، مهمترین و آشکارترین آنها واقعه اصحاب فیل بود. محمد در زمان واقعه فیل در شکم مادرش و در مکه بود و پنجاه روز بعد از واقعه فیل و بعد از مرگ پدرش در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول به دنیا آمد. از دو جهت واقعه فیل از نشانههای نبوت او به شمار میرود:
اول اینکه اگر لشکریان فیل پیروز میشدند، زنان و مردان را به کنیزی میگرفتند که در آن میان رسول الله و مادرش نیز به دست آنان میافتادند. بنابراین، خدا آنها را نابود کرد تا پیامبرش را از اسارت و بردگی نجات دهد.
دوم اینکه قریش از نظر اعتقادی نه خداپرست و نه اهل کتاب بودند تا بدین وسیله خداوند آنان را از شر دشمنی اصحاب فیل مصون دارد؛ بلکه بتپرست و زندیق بودند، اما چون خواست و ارادۀ خداوند بر این قرار گرفته بود که اسلام از آنجا ظهور کند، به وسیلۀ قصۀ اصحاب فیل بر مقام و موقعیت مکه و حرم و قریش افزوده گردید و مورد احترام و تعظیم همگان قرار گرفتند. آنان به عنوان پردهدار کعبه و خادمان حجاج، مقام و منزلت خاصی به دست آوردند و از اصحاب فیل داستانی عبرت آموز به جا ماند[12].
ابن تیمیه رحمه الله میگوید: شکست ابرهه همزمان با ولادت پیامبر اکرم صورت گرفت. از نظر اعتقادی کسانی که در جوار کعبه زندگی میکردند مشرکانی بتپرست بودند و ابرهه از نظر اعتقادی اهل کتاب و نصرانی بود و دین نصاری بر شرک و بتپرستی ارجحیت داشت. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که شکست ابرهه به خاطر همسایگان آن وقت کعبه نبود؛ بلکه به خاطر کعبه بود (که خداوند اصحاب فیل را هلاک کرد) یا به خاطر پیامبری بود که در آن سال در جوار کعبه به دنیا آمد یا به خاطر هر دو (کعبه و پیامبر) بود. شکست ابرهه به هر یک از این دو دلیل باشد، از نشانههای نبوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم محسوب میگردد[13].
ابن کثیر رحمه الله در باب بیان واقعه اصحاب فیل میگوید: این واقعه نشانه و مقدمهای برای مبعث پیامبر خدا بود؛ زیرا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم طبق معروفترین اقوال در آن سال به دنیا آمده است و زبان حال قدرت الهی به قریشیان میگوید: پیروزی شما بر حبشه به دلیل برتری شما نزد خداوند نبود؛ بلکه به خاطر این بود که از بیت عتیق محافظت شود که آن را با بعثت پیامبر امی و خاتم پیامبران مورد اکرام و بزرگداشت قرار خواهیم داد[14].
8- محافظت خداوند از بیت عتیق: بدین صورت که خداوند برای اهل کتاب یعنی ابرهه و لشکریانش، انهدام بیت الله الحرام و چیره شدن بر آن را میسر نکرد و این در حالی بود که کعبه با شرک، آلوده و اسیر دست مشرکان بود. خداوند خواست که بیتش، از دست سلطهگران آزاد و از توطئه توطئهگران مصون بماند تا بستری مناسب برای رشد و پرورش آئین و عقیدۀ جدید باشد و هیچ قدرتی بر آن غالب نشود و هیچ طاغوتی در این سرزمین طغیان نکند و هیچ دینی بر این دین که قرار است بر سایر ادیان و بندگان چیره گردد، مسلط نگردد؛ چون دینی است که برای رهبری آمده است نه برای اینکه دنبالهرو باشد و این تدبیر الهی برای خانه و دینش بود قبل از اینکه کسی بداند که پیامبر دین جدید، در آن سال متولد میشود[15].
امروز ما با الهام از این واقعه، خود را در مقابل توطئههای فاسد و مکار صهیونیزم جهانی و مسیحیت که درصدد تخریب اماکن مقدس هستند و به آن چشم طمع دوختهاند، مطمئن می بینم که یقیناً نخواهند توانست، کاری پیش ببرند و این طمعهای فاجرانه و مکارانه در برنامه پوشیده و ناجوانمردانهای که آرام نمیگیرند، ناموفق خواهند ماند؛ زیرا خداوندی که خانهاش را از اهل کتاب و بارگاهش را از وجود مشرکان حفاظت نمود، آن را و شهر پیامبرش را از توطئۀ توطئهگران و مکر مکاران محافظت خواهد نمود[16].
9- قرار گرفتن این حادثه به عنوان مبدأ تاریخ برای عرب: آنچه برای اصحاب فیل رخ داد، عربها آن را تاریخ قرار دادند و میگفتند این کار در عام الفیل رخ داده است. فلانی در عام الفیل متولد شده و یا فلان کار چند سال بعد از عام الفیل انجام شده است و ... عام الفیل مصادف با سال 570 میلادی بود[17].
[1]- هذا الحبیب یامحب، جزائری، ص 51.
[2]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 142، 15 – السیر و المغازی، ابن اسحاق، ص 24، 25 تحقیق سهل زکار – الدلائل، بیهقی، ج1، ص 95 – 93. و صرح ابن اسحاق بالسماع فسنده صحیح و له شاهد مرسل من الزهری فالحدیث صحیح عن طریق البیهقی و ابن هشام.
[3]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 158.
[4]- مقدمه ابن الصلاح و شرحها، حافظ العراقی، ص 13.
[5]- السیرة النبویة، ابی حاتم السبتی، ص 34، 39 – السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 1، ص 30 – 37.
[6]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 84 – 91.
[7]- تفسیر رازی، 32 – 94.
[8]- السیرة النبوی، ابی فارس، ص 112.
[9]- محاسن التفسیر، قاسمی، ج 17، ص 262.
[10]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 112.
[11]- السیرة النبویة، ندوی، ص 92.
[12]- اعلام النبوة، ماوردی، ص 185 – 189.
[13]- الجواب الصحیح، ج 4، ص 122
[14]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 548 – 549.
[15]- السیرة النبوی، ابی فارس، ص 113.
[16]- فی ظلال القرآن، ج 6، ص 3980.
[17]- السیرة النبوی، ندوی، ص 93.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر