فصل سوم:
در باره محبت عمر رضی الله عنه نسبت به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم
آن گفتگوی مختصر و کوتاه عمر با پیامبر ثابت میکند که عمر رضی الله عنه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را بیشتر از جان خود دوست میداشته است، و مرا از نوشتن مطالبی در باره محبت عمر نسبت به پیامبر خدا بینیاز میکند.
بخاری از عبدالله بن هشام روایت میکند که او گفت: ما همراه پیامبر بودیم، در حالی که او دست عمر بن خطاب را گرفته بود، در همان موقع عمر به او گفت: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ! به راستی که تو نزد من جز جانم، از هر چیزی دوستداشتنیتر و عزیزتری. پس پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: خیر، سوگند به کسی که جان من در دست و اختیار اوست، (این دوستی راست نیاید) مگر اینکه من نزد تو از جانت هم عزیزتر باشم، پس عمر به او گفت: به خدا سوگند به راستی که اکنون تو نزد من از جانم نیز محبوبتر هستی، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: ای عمر! اکنون (به محبت و دوستداری حقیقی رسیدی)([1]).
گاهی از این گفتگو چنین توهم میشود که عمر پیش از آن پیامبر را بیشتر از خود دوست نداشته است، اما بررسی واقعیت برای ما ثابت میکند و روشن مینماید که محبت رسول گرامی صل الله علیه و آله و سلم در قلب و دل عمر ثابت بوده و بر هرچیزی برتری داشته است.
نکته تازه در این مطلب دریافت و آگاهی عمر به این محبت بود، و توضیح بیشتر این نکته آن است که در ابتدای امر او خود را در برابر دوستداری مال و فرزند و همسر و خویشان و خانه و تجارت، آزمود و دریافت که محبت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر حب همه اینها برتری دارد، و پس از آن هرگز سخن و داستان مقایسه میان محبت پیامبر و حب خویشتن به دل عمر خطور نکرده بود، و هرگز جسارت نمیکرد که در این امر قضاوت نماید، بلکه خود را از این مقایسه برحذر و جدا میداشت: به خاطر سکوت از داوری دربارۀ چیزی که هنوز آن را نیاز موده بود. و این (سکوت) به منزله نفی برتری محبت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر وجود خویشتن نبود.
زمانی که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را از این امر آگاه کرد، پس اندیشید و مقایسه کرد و به درون خود مراجعه نمود، ناگاه دریافت که محبت پیامبر بر محبت خویش رجحان و برتری دارد. و این چیزی بود که عمر از آن غفلت ورزیده بود و تاکنون آن را نیازموده بود، و این بدان معنی نیست که وجود عمر از محبت پیامبر پرداخته و خالی بوده است.
پس فرمودهی پیامبر از «اکنون ای عمر به محبت حقیقی رسیدی» به این معنی است که اکنون درست گفتی و آنچه را که در درونت بود نیکو بیان کردی.
از نتایج این اظهار دوستی که میان پیامبر و عمر رد و بدل گردید، این است که پیامبر از او درخواست کرد که در دعایش او را به یاد آورد و فراموش نکند و بینصیب نگرداند. عمر بن خطاب رضی الله عنه گفت: از پیامبر اجازه حج عمره را درخواست کردم، او به من اجازه داد و فرمود: ای برادرم! در دُعایت ما را فراموش نکن، پس عمر گفت: پیامبر کلمهای را فرمود که ثروت همه دنیا به اندازه این سخن من را خرسند و خوشحال نگردانید([2]).
ای برادر گرامی! به این مزاح دلانگیز و مهربانی عاطفی و شادیآور نظر کن که پیامبر آن را به اطلاع عمر رسانید:
ابوهریره رضی الله عنه گفت: پیامبر فرمود: در حالی که خواب بودم، خود را در بهشت دیدم، و ناگاه زنی را دیدم که در کنار قصری وضو میگرفت، پس گفتم: این کاخ از آن کیست؟ در جواب گفتند: از آن عمر بن خطاب است، پس غیرت و حساسیت عمر را به یاد آوردم و به عقب برگشتم، عمر گریست، گفت: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ! آیا بر تو رشک برم و حسد ورزم؟
ابوهریره گفت: عمر و همه ما با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در آن مجلس گریستیم، سپس عمر گفت: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پدر و مادرم به فدایت، آیا نسبت به تو رشک برم؟([3]).
این (که ذیلاً میآید) خوابی است که پیامبر آن را دیده است و بر عظمت و بزرگی این دو مرد ابوبکر و عمر دلالت دارد، و نیز برآنچه که مسلمانان از خلافت و امارت و نیکی رفتار و روش ایشان بهرهمند شدهاند، دلالت مینماید، و آن فقط به سبب همنشینی و همدمی با پیامبر و دوستداری وی به وجود آمده است.
ابوهریره رضی الله عنه گفت: از پیامبر شنیدم که او فرمود: «بَيْنَا أَنَا نَائِمٌ رَأَيْتُنِى عَلَى قَلِيبٍ وَعَلَيْهَا دَلْوٌ، فَنَزَعْتُ مِنْهَا مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ أَخَذَهَا ابْنُ أَبِى قُحَافَةَ فَنَزَعَ مِنْهَا ذَنُوبًا أَوْ ذَنُوبَيْنِ، وَفِى نَزْعِهِ ضَعْفٌ وَاللَّهُ يَغْفِرُ لَهُ، ثُمَّ اسْتَحَالَتْ غَرْبًا، فَأَخَذَهَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَلَمْ أَرَ عَبْقَرِيًّا مِنَ النَّاسِ يَنْزِعُ نَزْعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، حَتَّى ضَرَبَ النَّاسُ بِعَطَنٍ» وَفِي روايةٍ: «فَلَمْ يَزَلْ يَنْزِعُ، حَتَّى تَوَلَّى النَّاسُ وَالْحَوْضُ يَتَفَجَّرُ»([4]).
درحالی که خواب بودم، خود را کنار چاهی قدیمی و سرنپوشیده دیدم که سطلی کنار آن بود، تا آنجا که خدا خواست آب از آن بیرون کشیدم، سپس پسر ابی قحافه (ابوبکر) آن را گرفت، یک یا دو سطل آب از آن چاه بیرون کشید، و در بیرونآوردن آب ضعف و ناتوانی مشاهده میشد، خدا او را ببخشاید، سپس تبدیل به سطل بزرگی شد و عمر بن خطاب آن را گرفت و هرگز از مردم کسی را ندیدم که مانند عمر با این توان و قدرت آب را از چاه بیرون کشد، و تا آنجا آب بیرون کشید که مردمان شترها را سیراب کردند و آنها را به استراحتگاهشان راندند. و در روایت دیگر گفته شده است که (عمر) پیوسته و مدام آب را بیرون میکشید تا اینکه مردم (سیراب) برگشتند و آبگیر هم از آب لبریز شد.
امام نووی رحمه الله گفت: علما گفتهاند: این خواب نمونۀ آشکاری است برآنچه که در زمان خلافت ابوبکر و عمر روی داد، و نیز در نیکی اخلاقشان و نمایانشدن نتایج مثبت رفتار و روش آنان و بهرهمندشدن مردمان در مدت خلافتشان، و همه اینها از برکت همنشینی و دوستداری صادقانه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بوده است.
پیامبر شارع و صاحب امر و دستور بود، و آن را به بهترین وجه ممکن انجام داد، و اساس و پایههای اسلام را تثبیت کرد و کارها را سر و سامان داد و اصول و فروع اسلام را آشکار کرد و روشن گردانید، و مردمان دسته دسته به دین خدا درآمدند و خداوند در این باره فرمود: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]. «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را برای شما به عنوان آئینی برگزیدم».
پس پیامبر وفات یافت و ابوبکر رضی الله عنه دو سال و چند ماه جانشین او شد، و از ذَنوباً (در حدیث یاد شده) منظور مدت زمان خلافت ابوبکر رضی الله عنه بوده و در زمان خلافت ابوبکر رضی الله عنه جنگ با اهل رِدّه و ریشهکنکردن آنها و گسترش اسلام روی داد.
پس از اینکه ابوبکر وفات یافت، عمر جانشین او شد، پس اسلام در زمان خلافت عمر رضی الله عنه گسترش یافت و او چیزهایی را از قوانین و امور کشورداری ایجاد نمود که قبلاً نظیر و مانندی نداشت.
و منظور پیامبر از قلیب (چاه) امور مسلمین بود، زیرا از آب زندگی و سامان مردمان مراد است، و امارات و فرمانروایی او به کسی که به مردمان آب میدهد تشبیه شده است، و اقدام او برای امنیت و تدبیر کارهای مسلمانان به سقایت و آبدادن به ایشان تشبیه گردیده است.
و سخن پیامبر در باره ابوبکر به این عبارت که در بیرون آوردن آب کاملاً توانا نبود، به معنی کاستن از شخصیت و بزرگی ابوبکر و یا برتریدادن عمر بر او نیست. و منظور از این عبارت تنها بازگوکردن و خبردادن از مدت خلافتشان بوده است، و استفاده بیشتر مردم در زمان خلافت عمر به سبب اینکه طول خلافت عمر بیشتر بوده است و نیز به خاطر گسترش اسلام و شهرهای آن و ثروتها و غنایم و فتوحات مسلمین و نیز ایجاد شهرها و تدوین دواوین دولتی و امور کشوری و لشکری.
و اما در این سخن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که فرمود: خدای ابوبکر را ببخشاید، نقص و ایراد بر ابوبکر نیست، و اشارهای که به گناه او ندارد، و آن تنها سخن و کلام مصطلحی بوده است که مسلمانان به هنگام گفتگو باهم آن را ادا میکردند و تکیهگاهی بوده است در کلامشان، و چه تکیهگاهی زیبا و نیکویی بوده است. در صحیح مسلم روایت است که آن کلمهای بوده است که مسلمانان هنگام آغاز سخن آن را بر زبان جاری میکردند که چنین کاری انجام ده و خدا تو را ببخشاید.
دانایان استدلال کردهاند که در تمام این احادیث اعلام خلافت ابوبکر و عمر و درستی آن و نیز توصیف چگونگی خلافت آنان و بهرهمندی مسلمانان از آن میباشد.
خداوند از عمر که دوستدار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بود راضی باد، و نیز راضی باد از او که وزیر و یاور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بود، و راضی باد از او که دلیر و قهرمان بود، و نیز راضی باد از او که امیر عادل و منصف مسلمانان بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر