فصل اول
تاریخ و انگیزة این غزوه و حرکت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مکه
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش در اولین دوشنبۀ ذیقعدۀ سال ششم هجری[1] جهت ادای عمره، مدینه را به قصد مکه ترک کردند[2]. و انگیزۀ آن، خوابی بود که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دیده بود که او و یارانش در مکه عمره به جای میآورند. آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم مژدۀ این خواب را به یارانش داد. این مژده، موجب خوشحالی آنان به ویژه مهاجران که دلهایشان به سوی وطن و زادگاهشان پر میکشید را فراهم ساخت[3].
بنابراین همۀ آنها برای چنین زیارت بزرگی آمادگی خود را اعلام نمودند. همچنین پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از بادیهنشینان و قبایل برای شرکت در این سفر دعوت به عمل آورد. دولت اسلامی نیز از روابط اهل مکه که در قسمت جنوب مدینه واقع شده بود و اهل خیبر که در ناحیۀ شمال آن واقع بود، بیخبر نبود. بنابراین، وقت آن رسیده بود که این روابط سیاسی شکسته شود و از طرفی دیگر اعراب میدانستند که کعبه در انحصار قریش نیست؛ بلکه به همگان تعلق دارد؛ پس نباید قریش مانع حضور محمد صل الله علیه و آله و سلم و یارانش از زیارت کعبه گردند[4].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر خلاف معمول، خبر این سفر را اعلام نمود و دیری نپایید که درمیان تمامی قبایل آوازۀ سفر عمرۀ آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم و یارانش پیچید. و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با اعلان این خبر این هدف را دنبال مینمود که تمامی قبایل و اعراب بدانند که ایشان به قصد ادای عمره میروند و قصد جنگ ندارند.
و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش برای تحقق این امر، لباسهای عادی خود را از تن بیرون آوردند و لباس مخصوص احرام پوشیدند و از ذوالحلیفه نیت احرام بستند و به گردن حیوانات قربانی قلاده آویزان کردند و کوهان آنها را رنگین نمودند[5]. آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم به خاطر احتیاط، بشر بن سفیان خزاعی رضی الله عنه را جهت جمع آوری اخبار و تجسس فرستاد. واقدی میگوید: «آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم عباد بن بشر را به همراه جماعتی متشکل از بیست نفر انصار و مهاجر را پیشاپیش لشکر، جهت مطمئن شدن از امنیت مسیر و همچنین برای پیگیری اخبار دشمن، اعزام نمود»[6].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هنوز از ذوالحلیفه حرکت نکرده بود که براساس پیشنهاد عمر بن خطاب رضی الله عنه افرادی را به مدینه جهت تهیه و حمل سلاح فرستاد[7]. و هدف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از این امر، در نظر گرفتن جانب احتیاط بود؛ زیرا دشمن کاملاً مسلح بود و هیچ گونه تضمینی وجود نداشت که مسلمانان از حملۀ آنها در امان باشند. و همچنین این عملکرد، بیانگر سنت استفاده از اسباب است که همواره پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آن را رعایت مینمود تا امتش در این مورد از او تبعیت نمایند[8].
رسیدن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به «عسفان»
هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به «عسفان» رسید، بشر بن سفیان خزاعی رضی الله عنه نزد ایشان آمد و گفت: ای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم قریش از ورود شما مطلع شدهاند و آنها در حالی که پوست پلنگ به تن کردهاند و زنان و کودکان خود را همراه دارند، همه سوگند خوردهاند که نگذارند شما به زور وارد مکه بشوید.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: وای بر قریش! جنگ، آنان را نابود کرده است. چه میشد اگر میان من و مردم مانع نمیشدند. در آن صورت اگر مردم، مرا نابود کردند، این آن چیزی است که آنها میخواهند و اگر خدا مرا پیروز بگرداند، آنها نیز وارد اسلام بشوند، بدون اینکه چیزی از دست بدهند و اگر چنین نمیکنند تا میتوانند بجنگند. آنها چه گمان کردهاند؟ به خدا سوگند! من به خاطر چیزی که بدان فرستاده شدهام خواهم جنگید، حتی اگر تنها بمانم.
سپس آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم از صحابه رضی الله عنهم در مورد پیشروی به سوی مکه به مشورت پرداخت. آنها گفتند: همچنان به راهمان ادامه بدهیم و چنانچه آنها درصدد جلوگیری ما از زیارت کعبه برآمدند، با آنها بجنگیم. ابوبکر رضی الله عنه گفت: ای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ما بدون اینکه جنگ را آغاز کنیم به راه خود ادامه بدهیم، اگر آنها جنگ را آغاز کردند، آن گاه بجنگیم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رأی ابوبکر رضی الله عنه را که حجتی قوی بود، پذیرفت و به یارانش دستور پیشروی به سوی مکه داد[9]. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با مشاهدۀ نزدیک شدن سواران قریش، در «عسفان» نماز خوف برگزار نمود.
تغییر مسیر و اردو زدن در حدیبیه
از آنجا که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هدف رویارویی با سوارکاران قریش را نداشت، لذا هنگامی که اطلاع یافت که خالد بن ولید با تنی چند از سواران قریش، قصد حمله به مسلمانان را دارند به راهنمایی مردی از اسلم، راه اصلی را ترک نمود و راهی صعب العبور و کوهستانی را در پیش گرفتند تا اینکه به ناحیۀ پایین مکه در حدیبیه فرود آمدند. در این مکان، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم همراهانش را به توبه و استغفار وادار نمود و آنها نیز چنین کردند و فرمود: این همان دستوری است که به بنی اسرائیل هنگام ورود به بیت المقدس داده شد که آنها آن را تحریف کردند[10].
خالد بن ولید و همراهانش با اطلاع از این موضوع که کاروان مسلمانان به دروازههای مکه رسیده است. بنابراین فوراً به مکه بازگشتند و اهل مکه را از این ماجرا مطلع نمودند و آنها را برای آماده شدن جهت برخورد با مسلمانان برانگیختند؛ چرا که اردو زدن لشکر اسلام در حدیبیه، ترس و وحشت عجیبی مکه را فرا گرفت و آنها خود را در معرض یک خطر جدی میدیدند[11].
محمود شیت میگوید: حرکت مخفیانۀ مسلمانان به گونهای که بیان گردید، از روی ترس نبود؛ زیرا کسی که ترس و واهمه داشته باشد، به جای نزدیک شدن به مرکز دشمن، با آن فاصله میگیرد؛ چرا که نزدیک شدن به خطوط مقدم دشمن، باعث بروز خطر جدی میگردد و احتمال پیروز شدن را کاهش میدهد[12].
در کتاب اقتباس النظام العسکری فی عهد الرسول صل الله علیه و آله و سلم آمده است: این تاکتیک پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بیانگر آن است که فرماندۀ توانا و دانا باید لشکر خود را از جاهایی که احتمال خطر میرود، دور نگه دارد[13].
قصواء خسته نشده است؛ بلکه کسی که فیل را از حرکت بازداشته بود، آن را بازداشته است
شتر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، قصواء در نزدیکی حدیبیه رسید، به زمین نشست. صحابه رضی الله عنهم گفتند: قصواء خسته شده است. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: قصواء خسته نشده است و چنین عادتی ندارد. بلکه کسی که فیل (ابرهه) را از پیشروی به مکه باز داشته بود، او را نیز باز داشته است. آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آن را حرکت داد و از پیشروی به سوی مکه باز آمدند و در ناحیۀ پایانی حدیبیه نزد چاهی کم آب اردو زدند.
دیری نگذشت که آب چاه تمام شد و مردم به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شکایت بردند. آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم طبق روایتی تیری بیرون کرد و به آنان داد تا آن را داخل چاه بیندازند و طبق روایتی مقداری آب در دهان کرد و سپس آن را در دلوی ریخت و دستور داد تا آن را در چاه بریزند. پس از این امر، چشمههای داخل چاه جوشیدن گرفت و آب چاه زیاد شد، و مشکل بیآبی برطرف گردید[14]. ابن حجر معتقد است که هر دو مورد اتفاق افتاد؛ یعنی، همزمان هم آب دهان در آن ریخت و هم تیری در آن شلیک کرد[15].
درسها و عبرتها نهفته شده در خوابیدن شتر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و پیشروی ننمودن آن به سوی مکه
1- وقوع هر امری در این دنیا، وابسته به به ارادۀ خداست؛ چنانکه شتر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بدون اینکه آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم بخواهد، به زانو نشست و تلاش صحابه رضی الله عنهم وادار نمودن او به حرکت برای ادامۀ مسیر به سوی خانۀ کعبه به جایی نبرد؛ چرا که خدا چیز دیگری اراده نموده بود[16].
2- ابن حجر از این گفته پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که فرمود: «آن را، بازدارندۀ فیل از پیشروی باز داشته است»[17]. چنین استدلال کرده است که از نظر جنبههای عام، تشبیه دو چیز بلامانع است، گر چه از نظر جنبۀ خاص با هم تفاوت زیاد داشته باشند، پس تشبیه کردن توقف قصواء با توقف فیل فقط در این بود که خداوند، از حرم خود حفاظت به عمل میآورد چنانکه فیل ابرهه را از پیشروی به سوی مکه به خاطر اینکه آنها اهل باطل بودند، بازداشت و اما اینکه شتر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را از پیشروی باز داشت، گر چه ایشان بر حق بود، به خاطر حکمتی بود که خدا، آن را اراده نموده بود[18].
3- حکمت خداوند متعال، چنین اقتضا مینمود که بین پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اهل مکه جنگی اتفاق نیفتد. به ویژه در این سفر و حکمتهای این مسئله، این امر به اثبات رسید که برخی عبارتند از:
الف- ورود مسلمانان با زور، به گونهای که باعث خونریزی و قتل و غارت میشد، امری بود منفعت هیچ یک از این دو گروه را در پی نداشت و خدا هم این را نمیخواست.
ب- احتمال این میرفت که در صورت حمله به مکه، نادانسته به برخی از مسلمانان مستضعف که در آنجا ساکن بودند، آسیبی برسد؛ چنانکه قرآن میفرماید:
﴿هُمُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّوكُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡهَدۡيَ مَعۡكُوفًا أَن يَبۡلُغَ مَحِلَّهُۥۚ وَلَوۡلَا رِجَالٞ مُّؤۡمِنُونَ وَنِسَآءٞ مُّؤۡمِنَٰتٞ لَّمۡ تَعۡلَمُوهُمۡ أَن تَطَُٔوهُمۡ فَتُصِيبَكُم مِّنۡهُم مَّعَرَّةُۢ بِغَيۡرِ عِلۡمٖۖ لِّيُدۡخِلَ ٱللَّهُ فِي رَحۡمَتِهِۦ مَن يَشَآءُۚ لَوۡ تَزَيَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِيمًا٢٥﴾ [الفتح: 25].
«اینان همانهایی هستند که کفر ورزیدهاند و از ورود شما به مسجد الحرام جلوگیری کردهاند و نگذاشتهاند قربانیهایی که با خود نگاه داشتهاید ،به قربانگاه برسد. اگر مردان و زنان مؤمنی را لگدمال نمیکردید که شما آنها را نمیشناسید و ناآگاهانه ضرری به شما نمیرسید (خداوند مانع این جنگ نمیشد) تا خدا هر که را خواهد غرق رحمت خود سازد. اگر (کافران و مؤمنان ضعیف) از یکدیگر جدا میبودند، کافران را به عذاب دردناکی گرفتار میکردیم».
ج- خداوند میدانست کسانی که امروز در مقابل پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم موضعگیری نمودند و مانع از ورود ایشان به مکه هستند، به زودی اسلام را خواهند پذیرفت و حاملان رسالت الهی به سوی جهانیان خواهند بود[19].
مذاکرات بین پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و مشرکان مکه
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم جهت تفهیم قریش و متقاعد ساختن آنها به اینکه ایشان به هدف زیارت خانۀی خدا آمدهاند و قصد جنگ و دعوا ندارند، نهایت سعی و تلاش خود را ایفا نمود. بنابراین، قریش بعد از اطمینان این امر، سفیرانی را برای مذاکره با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دربارۀ این موضوع فرستادند.
1- هیئت خزاعی به سرپرستی بدیل بن ورقاء
قبلاً بیان گردید که بدیل بن ورقاء با گروهی از خزاعیها که رازداران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بودند، آنان را از عزم جدی قریش مبنی بر ممانعت از ورود آنان به مکه آگاه نمودند اما پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آنان را متقاعد ساخت که به قصد ادای عمره آمده است و قصد جنگ ندارد و فرمود: کاش قریش که اکنون جنگ، توان آنها را از بین برده است، دست از لجاجت و عناد بر دارند و واکنش و عکسالعمل سایر مردم را با ما ببینند و اگر آنان لجاجت و عناد خود را ترک ننمایند، ناگزیر خواهیم جنگید، گر چه تنها بمانم.
آنها نزد قریش رفتند و گفتند: ای جماعت قریش! شما در مورد محمد صل الله علیه و آله و سلم عجولانه قضاوت میکنید. او برای جنگ نیامده است؛ بلکه تنها قصد زیارت خانۀ خدا را دارد.
قریش گفتند: حتی اگر برای زیارت هم آمده باشد، ما او را نخواهیم گذاشت؛ چرا که اعراب نگویند که محمد صل الله علیه و آله و سلم با توسل به زور وارد مکه شده است[20].
سرانجام فرزانگی سیاسی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اقتضا نمود که با آنان پیمان صلح ببندد که این کار فواید زیادی داشت از جمله:
الف- صلح با قریش آسایش خاطر مسلمانان از ناحیۀ دشمن اصلی میشد. و زمینۀ تاختن بر قبایل دیگر و یهودیان را فراهم میساخت.
ب- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم علاقمند بود که مذاکره با قریش متحقق شود، تا به وسیلۀ سفرا، سخنان آنها را بشنود و سخنان خود را به گوش آنها برساند و صرفاً برای دلجویی آنها و کاهش دادن میزان دشمنی و تضعیف روحیۀ جنگی آنان به چنین امری اقدام نمود.
ج- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم علاقمند بود که خزاعه که هم پیمانان جاهلیت بنیهاشم بودند، درک نمایند که آنها از قدرت و نیروی فوق العادهای برخوردار است و این امر، آنها را بر پایبند بودن پیمانشان وادار میساخت.
د- بازتاب این جریان که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای زیارت خانۀ کعبه آمده است و قریش مانع ایشان شدهاند، از نظر تبلیغاتی به نفع مسلمانان و زیان قریش تمام میشد و باعث میگردید که خردمندان قبایل، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را در این قضیه به نفع پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم قضاوت نمایند.
ه - مشرکان مکه به سخنان بدیل خزاعی اعتماد نکردند؛ زیرا آنها میدانستند که خزاعه همپیمان با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم است و بیشتر از مسلمانان جانبداری خواهد نمود[21].
و- اولین پاسخ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به بدیل، حاکی از مهربانی و نرمی در رسیدن به طاعت و بندگی خدا بود. بنابراین از بغض و دشمنی که نسبت به آنها داشت، سخن به میان نیاورد. زیرا میخواست بدون برخورد با هیچ گونه مانعی به عبادتی که نیت کرده بود، برسد[22].
2- عروه بن مسعود ثقفی سفیر قریش
از آنجا که قریشیان بدیل خزاعی را همپیمان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میدانستند، لذا سخنان او، قریشیان را متقاعد ننمود و به اطمینان خاطر نرسیدند بنابراین، عروه بن مسعود ثقفی، پیشنهاد کرد تا از جانب آنها با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مذاکره بپردازد؛ چنانکه امام بخاری داستان عروه را چنین نقل نموده است: عروه برخاست و گفت: ای قوم! آیا شما پدران من نیستید؟ گفتند: بلی. گفت: مگر من فرزند شما نیستم؟ گفتند: بلی. گفت: آیا مرا نیز متهم به خیانت میکنید؟ گفتند: خیر. گفت: شما میدانید که من اهل عکاظ را به خاطر اینکه با من همکاری نکردند، رها ساختهام و با زن و فرزندانم و کسانی که از من تبعیت مینمودند، نزد شما آمدهام و اکنون پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حامل پیغامی شایسته است بنابراین، آن را بپذیرید و بگذارید من با او مذاکره کنم. آنها پذیرفتند عروه را خدمت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرستادند عروه نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفت و با او وارد مذاکره شد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم همان پاسخی را که به بدیل داده بود، به عروه ثقفی داد. عروه گفت: ای محمد صل الله علیه و آله و سلم اگر تو درصدد نابودی قومت بر آیی، تا کنون هیچ یک از اعراب این کار را نکرده است و مردانی هم که پیرامون تو را گرفتهاند، از قبایل مختلف هستند و فکر نمیکنم که تا آخر در کنارت بمانند و استقامت بورزند.
ابوبکر رضی الله عنه که سخنان او را میشنید گفت: برو و فرج لات (اسم بت آنها بود) را بمک. آیا ما فرار خواهیم کرد و او را تنها خواهیم گذاشت[23]؟.
عروه گفت: او کیست؟ گفتند: ابوبکر رضی الله عنه است. عروه گفت: به خدا سوگند! اگر احسان تو نبود، پاسخت را میدادم.
عروه با این سخنانش میخواست، مسلمانان را مغلوب جنگی روانی نماید و روحیۀ آنان را تضعیف نماید و اعتماد موجود بین پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش را، از بین ببرد[24]، غافل از اینکه این ترفندها در مقابل ایمان قوی ریشهدار و صفوف به هم پیوسته و نقشههای دقیق مسلمانان، ناکام خواهد ماند. عروه از قدرت و تصمیم جدی قریش مبنی بر جنگ سخن میگفت. او بارها چنین تبلیغاتی روانی را تجربه کرده بود و در آن موفق شده بود. ولی این بار بدون هیچ گونه موفقیتی، برگشت.
از جمله رخدادهای شگفتانگیزی که در مذاکرۀ عروه با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اتفاق افتاد، برخورد مغیره بن شعبه رضی الله عنه با عروه بود که بیانگر نقش ایمان در دلها است که از انسانی شیطان صفت، انسانی شریف و بزرگوار میآفریند. مغیره رضی الله عنه که در زمان جاهلیت، به خوردن شراب و راهزنی میپرداخت، بعد از اینکه مسلمان شد، به انسانی مؤمن و متعهد تبدیل گردید و اینک در حالی که چهرهاش را پوشانیده بود، در کنار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ایستاده و از ایشان نگهبانی میداد. او برادرزادۀ عروه بود. از آنجا که درمیان اعراب مرسوم بود که هنگام مذاکره با کسی، دست به محاسن آن شخص میبردند و آن را میگرفتند، عروه نیز در اثنای مذاکره، چند بار دست خود را به محاسن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برد. مغیره رضی الله عنه که شمشیر به دست داشت و ایستاده بود، با پشت شمشیر به دست عمویش زد و گفت: دست به محاسن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نزن و اگر نه دستت را با این شمشیر قطع خواهم کرد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از برخورد این برادرزادۀ مؤمن و عموی مشرک تبسم نمود. عروه که او را به خاطر پوشیده بودن چهرهاش نمیشناخت، گفت: ای محمد صل الله علیه و آله و سلم او کیست و این چه عملی است که از یاران تو میبینم؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: او برادرزادهات، مغیره رضی الله عنه است. عروه گفت: تو چنین میکنی ای خائن! طائفۀ ثقیف را برای همیشه با ما دشمن کردی. به خدا! من تازه از حساب همان خیانت سابق تو فارغ شدهام[25].
بدین صورت عروه در مذاکرۀ خود با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شکست خورده نزد مشرکان بازگشت و آنان را از برخورد مسلحانه با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر حذر داشت و گفت: ای قوم! من با پادشاهان مختلفی مانند کسرا، هرقل و نجاشی ملاقات داشتهام، به خدا! اطرافیان هیچ یک از آنها آن قدر که اطرافیان محمد صل الله علیه و آله و سلم را شیفته و مطیع او دیدم، تا کنون مطیع آنان ندیدم. آنها نمیتوانستند در چشمان او نگاه بکنند. و صدای خود را نزد او بلند نمیکردند و با اشارهاش به انجام امور مبادرت میورزیدند. آنها آب دهان و همچنین آب وضوی او را نمیگذاشتند به زمین بیفتد و آن را برای تبرک به جسم خود میمالیدند. من در آن قوم قاطعیت یافتم. اگر شما راهی جز شمشیر فرا روی آنها نگذارید، به آن روی خواهند آورد و هنگامی که رهبرشان را خطری تهدید نماید، هیچ چیزی حتی وجود آنان در برابر محمد صل الله علیه و آله و سلم ارزشی نخواهد داشت. به خدا آنها در هیچ شرایطی حاضر نیستند او را تنها بگذارند؛ پس نصیحت مرا به خاطر داشته باشید؛ زیرا من میترسم که شما مغلوب او بشوید؛ چرا که او مردی است که به خاطر تعظیم خانۀ خدا آمده است و در اینجا قربانی ذبح میکند و بر میگردد.
سران قریش گفتند: ای ابویعفور! از تو انتظار شنیدن چنین سخنانی را نداشتیم و اگر کسی غیر از تو چنین سخنانی میگفت، او را ملامت مینمودم، اما به پیامبر اجازه نخواهم داد که احتمال به طواف خانه خدا بپردازد و سال آینده برای طواف به مکه بیاید[26].
جنگی روانی که عروه آن را ایجاد نموده بود، نتیجۀ معکوس داد و تأثیر آن در جبهۀ داخلی قریش آشکار گردید؛ زیرا بعد از اینکه عروه سیمای صادق یاران پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و محبت، اطاعت، آمادگی، روحیۀ قوی و توان رزمی آنان را مشاهده نمود و نزد قریش برگشت، مشاهدات خود را برای آنها بازگو کرد و آنها را از جنگ با مسلمانان بر حذر داشت و این امر باعث تضعیف روحیۀ قریشیان گردید.
آخر الامر اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به موفقیت بزرگی از نظر سیاسی، تبلیغاتی و نظامی دست یافت و توانست در تصمیم قاطع و آرای یکپارچۀ ملت قریش، ضعف و پراکندگی به وجود آورد[27].
پس از شکست مذاکرات عروه با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم قریش، حُلیس بن علقمه کنانی را نزد ایشان فرستادند. آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم با اطلاع از این امر فرمود: او از قومی عبادتگذار است بنابراین، حیوانات قربانی را در معرض دید او قرار دهید[28] و دستور داد تا همه با صدای بلند، «لبیک» بگویند.
حُلیس با مشاهده شتران قربانی که قلاده به گردن آنها آویزان بود از همان جا نزد قریش برگشت و بر آنان اعتراض کرد که چرا نمیگذارند شتران قربانی را به قربانگاه بیاورند و ذبح نمایند و زائران بیت الله الحرام که در لباس احرام به سر میبرند و لبیک میگویند، وارد مسجد الحرام بشوند.
او به صراحت، این موضعگیری قریش را ظالمانه توصیف کرد و این امر را یادآور گردید که در این زمینه هیچ گونه کمکی به آنها نخواهد کرد[29]. و بدین صورت جبهۀ داخلی قریش، با شکستی جدید مواجه گردید و بخش بزرگی از نیروهای خود را از دست داد؛ زیرا حُلیس، سردار احابیش بود که همپیمان قریش بودند.
سران قریش به حُلیس گفتند: آنچه تو از محمد صل الله علیه و آله و سلم و یارانش مشاهده کردهای، صحنهای ظاهری بوده و واقعیت چیزی دیگر است. پس بهتر است ما را به حال خود واگذاری تا در این مورد چارهای بیندیشیم[30].
این امر بیانگر میزان بصیرت و آگاهی و شناخت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم است که به خصوصیات شخصیتهای مهم مکه آگاهی داشت و با هر کدام از آنان براساس خصوصیات اخلاقی آنان، برخورد مینمود؛ چنانکه با دیدن حُلیس، فرمود: او کسی است که مقدسات را تعظیم مینماید. بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از این ویژگی حُلیس، هدف اصلی خود را از آمدن به مکه بیان نمود.
حُلیس، از سردارانِ معروف اعراب و شخصیتی ممتاز بود و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با این عملکرد توانست نظریه این سردار بزرگ را به نفع خود تغییر دهد؛ به گونهای که او در مقابل قریش ایستاد و آنها را به خاطر برخوردشان با ایشان سرزنش نمود.
یکی از سفیران اعزامی قریش برای مذاکره با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مکرز بود؛ چنانکه امام بخاری نقل میکند که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با مشاهدۀ مکرز، فرمود: او مکرز و مردی فاجر است. مکرز در حال مذاکره با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود که سهیل بن عمرو وارد آن مجلس گردید. آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «قد سهل لكم من أمركم» «کار شما با آمدن سهیل، آسان شد»[31]. داستان سهیل را در صفحات بعدی به تفصیل بیان خواهیم کرد.
سفیران اعزامی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به سوی قریش و به اسارت در آمدن برخی از مشرکان
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز تصمیم گرفت سفیری نزد قریش بفرستد تا این امر را به اثبات برساند که آنان برای جنگ نیامدهاند و فقط قصد تعظیم و طواف خانۀ کعبه را دارد و بعد از ذبح نمودن قربانیهای خودشان، به مدینه بر میگردند و برای این منظور، خراش بن امیه خزاعی را سوار بر شتری نزد قریش فرستاد. هنگامی که خراش وارد شهر مکه شد، آنها به او حمله کردند و شترش را پی کردند و خواستند او را به قتل برسانند ولی طایفۀ احابیش مانع شدند و او را نجات دادند. آن گاه خراش نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برگشت و ماجرا را برای ایشان بیان نمود.
آنگاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تصمیم به اعزام سفیر دیگری جهت مذاکره با قریش و متقاعد ساختن آنان گرفت و برای این منظور، عمر بن خطاب رضی الله عنه را انتخاب نمود. عمر رضی الله عنه گفت: ای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ! دستور شما را اطاعت مینمایم[32]، اما به نظر من بهتر است، عثمان رضی الله عنه را بفرستید؛ زیرا از طایفۀ او افراد زیادی در مکه وجود دارد و او نزد آنان محترم و محبوب است و کسی نمیتواند به او آسیبی برساند، اما از طایفۀ من کسی در آنجا نیست و میترسم که مرا به قتل برسانند.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پیشنهاد عمر رضی الله عنه را پذیرفت و عثمان رضی الله عنه را فرستاد و گفت: نزد قریش برو و به آنها بگو که ما برای جنگ نیامدهایم؛ بلکه به قصد تعظیم و رعایت حرمت خانۀ خدا و برای طواف آن آمدهایم و با خود قربانی آوردهایم و بعد از انجام مناسک قربانی به مدینه بر خواهیم گشت.
عثمان رضی الله عنه براساس ماموریتی که به او محول گردیده بود، به سمت مکه حرکت نمود. وقتی به مکانی به نام «بلدح» رسید، گروهی از قریش را در آنجا دید. گفتند: کجا میروی؟ گفت: مرا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به سوی شما فرستاده است. او شما را به سوی خدا و اسلام فرا میخواند، تا همه تابع اسلام گردید؛ زیرا به زودی خدا دینش را پیروز و پیامبرش صل الله علیه و آله و سلم را غالب میگرداند و یا اینکه دست از دشمنی با او بر دارید و بگذارید که دیگران با او چه میکنند؛ پس اگر بر او پیروز شدند، شما هم به آرزویتان میرسید و اگر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر آنها پیروز شد، آنگاه شما دو راه پیشرو دارید یا اینکه اسلام را میپذیرید و یا اینکه همه یکپارچه با او به جنگ و مبارزه بر میخیزید؛ البته جنگ شما را نابود کرده و بهترینهای شما را از نابود ساخته است ... عثمان رضی الله عنه به گفتگوی خود با آنها ادامه داد و سخنانی بر زبان آورد که برای آنها خوشایند نبود. سرانجام پاسخ آنها این بود: ای عثمان رضی الله عنه آن چه را گفتی، شنیدیم. به خدا چنین نیست که تو پنداشتهای، ما به هیچ وجه نخواهیم گذاشت او با توسل به زور وارد مکه بشود. برگرد و به او بگو که هرگز چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد.
آن گاه از میان آنان، ابان بن سعید بن عاص برخاست و به عثمان رضی الله عنه خوش آمد گفت و او را پناه داد؛ چنانکه عثمان رضی الله عنه با حمایت او وارد شهر مکه شد و نزد تمامی سران قریش رفت و با آنها مذاکره کرد اما پاسخ تمام آنها این بود که به خدا! هرگز به او اجازه نمیدهیم وارد مکه بشود[33].
مشرکان به عثمان رضی الله عنه پیشنهاد کردند تا کعبه را طواف نماید، اما عثمان رضی الله عنه نپذیرفت[34]. همچنین او نزد مسلمانان مستضعف مکه رفت و به آنها مژدۀ فتح و پیروزی داد[35]. آنها نیز سلام و پیغام فرستادند.
در جریان مذاکرات، روابط مسلمانان و مشرکان عادی شده بود، آنها درمیان صفوف یکدیگر میرفتند و باهم ملاقات میکردند. تا اینکه درگیری مختصری توسط دو نفر آغاز شد و به سنگاندازی و شلیک تیر به سوی همدیگر منجر گردید و باعث شد که هر کدام از دو گروه، افرادی را از گروه مقابل به اسارت بگیرند چنانکه قرآن نیز به این جریان اشاره کرده و فرموده است:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا٢٤﴾ [الفتح: 24].
«او بود که دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در وادی مکه کوتاه نمود. بعد از اینکه شما را بر آنان چیره ساخته بود و خدا به آنچه عمل میکنید آگاه است».
امام مسلم در مورد سبب نزول این آیه روایتی نقل کرده است که حدود هشتاد نفر از مشرکان مکه از کوه تنعیم بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اصحابش رضی الله عنهم فرود آمدند و قصد حملۀ غافلگیرانه به آنها را داشتند، اما قبل از اینکه موفق به حمله بشوند، توسط مسلمانان دستگیر شدند و نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آورده شدند. پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را بخشید و آزاد کرد. آن گاه این آیه نازل گردید[36].
سلمه بن اکوع رضی الله عنه میگوید: روابط ما با مشرکان عادی شد و نزد همدیگر میرفتیم و با هم مینشستیم؛ چنانکه من برای استراحت زیر درختی دراز کشیده بودم که چهار نفر از مشرکان مکه به آنجا آمدند. و سخنانی در مورد پیامبر اکرم رضی الله عنه گفتند که برای من خوشایند نبود. بنابراین با اعتراض، از آنجا برخاستم و آن طرفتر زیر درختی دراز کشیدم. آنها شمشیرهای خود را به درخت آویزان کردند و زیر آن خوابیدند. دیری نگذشت که یکی از مسلمانان بانگ برآورد و گفت: ای مهاجران! ابن زنیم رضی الله عنه کشته شد. سلمه رضی الله عنه میگوید: من فوراً شمشیر خود را برداشتم و نزد آن چهار نفر رفتم و در حالی که خواب بودند، شمشیرهایشان را نیز برداشتم و گفتم: به خدا اگر سر بلند کردید، چشمهایتان را با نوک شمشیرم بیرون خواهم آورد؛ سپس آنها را نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آوردم. عمویم، عامر رضی الله عنه نیز مکرز عبلاتی را دستگیر نموده بود نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آورده بود. و جمعاً حدود هفتاد نفر از مشرکان دستگیر شده بود. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم همه را بخشید و آزاد کرد[37]. آنگاه این آیه نازل گردید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي كَفَّ أَيۡدِيَهُمۡ عَنكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ عَنۡهُم بِبَطۡنِ مَكَّةَ مِنۢ بَعۡدِ أَنۡ أَظۡفَرَكُمۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرًا٢٤﴾.
ابن کثیر میگوید: تسلط پیدا نکردن مشرکان بر مسلمانان، منتی بود که خدا بر مسلمانان ارزانی داشت و آنها را از گزند مشرکان نجات داد و باز داشتن مؤمنان از نیز صلحی را موجب گردید که برای مؤمنان، عافیت و خیر دنیا و آخرت را در برداشت[38].
«کف» یعنی بازداشتن، جلوگیری کردن و گرفتن دست کسی.
«ببطن مکه» جمهور مفسران در مورد این قول خداوند: برآنندکه مراد از بطن مکه، همان حدیبیه میباشد که نزدیکترین مکان به مکه است»[39].
هنگامی که به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خبر رسید که عثمان رضی الله عنه توسط مشرکان مکه کشته شده است، ایشان یاران خود را فرا خواند و از آنان بر جنگ و مبارزه و مرگ بیعت گرفت[40]. آنها بیدرنگ با او بیعت کردند و آمادۀ کارزار شدند، به جز فردی از منافقان به نام جد بن قیس که از بیعت خودداری نمود[41]. در روایت دیگری از بخاری آمده است که از آنها بیعت بر صبر و استقامت گرفت[42] و در روایت مسلم آمده است که بیعت برفرار ننمودن از جنگ فرار گرفت[43] که این سه مورد با همدیگر تعارضی ندارند؛ زیرا بیعت گرفتن بر مرگ، مستلزم صبر و استقامت است[44].
نخستین کسی که با ایشان بیعت کرد، ابوسنان عبدالله بن وهب اسدی رضی الله عنه بود؛ سپس تمامی مسلمانان حاضر بیعت کردند و سلمه بن اکوع رضی الله عنه سه بار بیعت کرد[45].
در پایان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دست راست خود را بلند کرد و گفت: این دست عثمان رضی الله عنه است و آن را بر دست دیگر خود گذاشت[46].
تعداد اصحابی که زیر درخت با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بیعت کردند، هزار و چهارصد نفر بود[47] .
قرآن نیز از این بیعت سخن به میان آورده و فضل کسانی را که در آن شرکت داشتند، بیان نموده است که برخی از این آیات را ذکر مینماییم.
1- خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡۚ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۖ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِمَا عَٰهَدَ عَلَيۡهُ ٱللَّهَ فَسَيُؤۡتِيهِ أَجۡرًا عَظِيمٗا١٠﴾ [الفتح: 10].
«بیگمان کسانی که در بیعه الرضوان باتو پیمان میبندند، در حقیقت با خدا پیمان میبندند و در اصل دست خدا بالای دست آنان است. هر کس پیمانشکنی کند، به زیان خود پیمانشکنی میکند و آن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است، وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطا میکند».
در این آیه، کسانی که در بیعت رضوان شرکت داشتهاند، مورد تحسین و تجلیل قرار گرفتهاند و خداوند بیعت با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را بیعت با خدا دانسته است که این بیانگر شأن و منزلت والای شرکت کنندگان در این بیعت است.
ابن قیم میگوید: در این سخن خدا، بیندیشید که میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾.
وقتی آنها دست خود را بر دست پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که سفیر و نمایندۀ مستقیم خدا است، گذاشتند، گویا با خدا بیعت کردند و دست خدا هم از فراز آسمانها و عرش، بالای دستهای آنان قرار گرفته بود[48].
2- همچنین خداوند، به صراحت اعلام داشته که از آنان راضی است:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٩﴾ [الفتح: 18-19].
«به تحقیق، خداوند از مومنانی که با تو زیر درخت بیعت کردند، راضی شد و آنچه را در دلهای آنان بود، دانست؛ پس برای آنان آرامش نازل نمود و پیروزی نزدیکی پاداششان داد. همچنین غنیمتهای فراوانی که بدست خواهند گرفت و خدا غالب و با حکمت است».
در این آیات، خداوند به پیامبرش صل الله علیه و آله و سلم اعلام داشت که ای محمد صل الله علیه و آله و سلم ! خداوند از مؤمنانی که زیر درخت با تو بر مبارزه، استقامت و مرگ بیعت کردند، راضی شد؛ زیرا خدا از آنچه درون سینهها نهفته است، آگاه است و دانست که اینها از صمیم قلب و با نیت صادق با تو بیعت کردند.
﴿فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ﴾ پس خدا به آنان آرامش و استقامت بخشید و پیروزی نزدیکی را که فتح خیبر است، به عنوان پاداش به آنها عطا نمود.
طبری در مورد آیۀ ﴿وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَا﴾ میگوید: خدا به عنوان پاداش کسانی که زیر درخت با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بیعت کردند، از آنان خشنود گردید و به آنها آرامش و استقامت بخشید و آنان را به پیروزی نزدیکی مژدۀ داد؛ چنانکه دیری نگذشت که خیبر فتح گردید و پس از آن همواره شاهد پیروزی و موفقیت و نعمت بودند تا اینکه مکه فتح شد و پس از آن شهرها و مناطق دیگری فتح گردید و مسلمانان پیشرفتهای مسلمانان روز به روز افزایش یافت بنابراین وعدۀ خداوند تحقق یافت آنجا که فرمود: ﴿وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَا﴾[49].
3- خداوند، شرکت کنندگان بیعت الرضوان را ملزم به کلمۀ تقوا که همان کلمۀ توحید است ساخته و خاطرنشان کرده است که آنها اهل این کلمه بوده و شایستگی آن را داشتهاند. چنانکه میفرماید:
﴿إِذۡ جَعَلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَعَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَأَلۡزَمَهُمۡ كَلِمَةَ ٱلتَّقۡوَىٰ وَكَانُوٓاْ أَحَقَّ بِهَا وَأَهۡلَهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٗا٢٦﴾ [الفتح: 26].
«آنگاه که کافران، تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند، خدا اطمینان خاطری بهرۀ پیغمبرش و بهرۀ مومنان کرد. همچنین خدا، ایشان را بر روح ایمان ماندگار کرد و آنان از هر کسی دیگر سزاوارتر برای پروا از خدا و برازندۀ آن بودند و خدا از هر چیزی آگاه و بر هر کاری تواناست».
برخی از فضائل شرکتکنندگان بیعت الرضوان را از دیدگاه قرآن بیان نمودیم، اما احادیث زیادی نیز در این باره وجود دارد که به ذکر برخی از آنها میپردازیم:
الف ـ جابر بن عبدالله رضی الله عنه میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در روز حدیبیه خطاب به مسلمانان گفت: «شما بهترین افراد روی زمین هستید.» جابر رضی الله عنه میگوید: تعداد ما در آن روز هزار و چهارصد نفر بود و اگر چشمانم میدید، جای درخت را به شما نشان میدادم[50].
این حدیث، بیانگر فضل و برتری شرکتکنندگان بیعت الرضوان است و در آن زمان این فضیلت شامل تعداد زیادی از مسلمانان در مدینه و مکه نگردید.
برخی از این روایت به برتری علی رضی الله عنه بر عثمان رضی الله عنه استدلال مینمایند میگویند: علی رضی الله عنه در بیعت الرضوان شرکت داشت اما عثمان رضی الله عنه در این بیعت حضور نداشت بنابراین، علی رضی الله عنه بر عثمان رضی الله عنه برتری دارد، اما استناد چنین استدلالی باطل است؛ زیرا اولاً این بیعت به خاطر انتقام خون عثمان رضی الله عنه گرفته شد؛ ثانیاً پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دست خود را به نمایندگی از عثمان رضی الله عنه بر دست دیگرش گذاشت و بیعت کرد بنابراین، عثمان رضی الله عنه نیز در این بیعت فضایلی را کسب نمود که دیگران از آن بهرهمند گردیدند[51].
ب - جابر بن عبدالله رضی الله عنه میگوید: اممبشر به من خبر داد که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نزد حفصه فرمود: «انشاء الله هیچ کدام از شرکتکنندگان بیعت الرضوان وارد دوزخ نمیشوند. حفصه گفت: خداوند میفرماید: ﴿وَإِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا﴾ یعنی همۀ شما وارد آن میشوید. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم این آیه را تلاوت فرمود:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا٧١ ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيّٗا٧٢﴾ [مریم: 71-72].
«همه شما وارد آن خواهید شد و این قضیهای حتمی نزد پروردگارت میباشد. سپس ما پرهیزگاران را نجات داده، ستمکاران را در آن ذلیلانه رها میسازیم».
نووی میگوید: علما در مورد این سخن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که فرمود: انشاء الله هیچ کدام از آنها وارد دوزخ نمیشود، گفتهاند: این بدان معنا است که قطعاً هیچ یکی از آنها وارد دوزخ نخواهد شد و کلمۀ انشاء الله، به خاطر تبرک گفته شده است نه به خاطر شک و تردید. و در جواب استدلال حفصه رضی الله عنها که گفت: خداوند فرموده است:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا﴾ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند در ادامۀ این آیه فرموده است: ﴿ثُمَّ نُنَجِّي ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ﴾. در اینجا ما به نوعی مناظره و سؤال و جواب علمی بر میخوریم؛ زیرا هدف حفصه تردید سخن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نبود بلکه هدف وی فهم این آیه بود؛ چنانکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هدف این آیه را عبور بر پل صراط دانست که روی دوزخ نصب شده است. آن گاه دوزخیان به داخل آتش میافتند و بهشتیان با عبور از آن، وارد بهشت میشوند[52].
ج ـ امام مسلم از جابر بن عبدالله رضی الله عنه روایتی نقل میکند که فرمود: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در حدیبیه به ما گفت: هر کسی که از شما از این گردنه (حدیبیه مشرف به مکه) عبور بکند، گناهانش مانند گناهان بنی اسرائیل بخشوده خواهد شد.
جابر رضی الله عنه میگوید: نخستین دستهای که از آن عبور نمود، سوارکاران ما (خزرج) بودند، بعد از آن تمامی مردم از آنجا عبور کردند. آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: گناهان همۀ شما بخشیده شد به جز صاحب شتر سرخ. جابر رضی الله عنه میگوید: او مردی بود که دنبال شترش میگشت. ما نزد او رفتیم و گفتیم: بیا تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای تو طلب آمرزش نماید. گفت: به خدا برای من یافتن شترم بهتر از دعای سرور شما است[53].
این حدیث بیانگر فضیلت بزرگی است شرکتکنندگان بیعت حدیبیه به آن نائل آمدند و آن عبارت از مغفرت و آمرزش الهی است که آنان به خاطر اخلاص و اطاعت خدا و رسول صل الله علیه و آله و سلم مستحق آن گردیدند[54].
شرکتکنندهگان صلح در حدیبیه دارای ویژگیهای مهمی هستند. چرا که آنها بهترین افراد امت محمد صل الله علیه و آله و سلم بودند که خدا از آنان راضی شده بود و هیچ کدام از آنها به دوزخ راه نخواهد یافت. و آنان از اهل بدر و کسانی بودند که در جهت هر دو قبله نماز خواندند.
با تأمل در تعداد افراد مهاجران شرکتکننده در این غزوه به این نتیجه خواهیم رسید که تعداد آنها در غزوۀ بدر، هشتاد و سه نفر بود، امّا در این غزوه تعداد آنان به هشتصد نفر رسیده بود و علت آن مسلمان شدن و گرویدن جوانان قبایل اطراف مدینه به جامعۀ اسلامی دانست؛ چرا که آنان با پذیرش اسلام، زیر پرچم پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در میآمدند و در سفر و حضر، در رکاب ایشان علم و عمل و اخلاص و آموزشهای نظامی را میآموختند. از جملۀ این قبایل میتوان به قبیلۀ اسلم و غفار اشاره نمود؛ زیرا ابوذر غفاری صل الله علیه و آله و سلم که از پیشگامان دعوت اسلامی است، بعد از اینکه مسلمان شد و به عنوان دعوتگر دین اسلام نزد قوم خود برگشت، بعد از غزوۀ احد با هفتاد خانواده از آنها به مدینه آمد. همچنین بریده بن حصیب اسلمی رضی الله عنه که با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم (در مسیر هجرت و) قبل از رسیدن ایشان به مدینه ملاقات نمود، با هفتاد نفر از افراد قومش مسلمان شد[55].
[1]- المجموع، نووی، ج 7، ص 78.
[2]- نظرة النعیم، ج 1، ص 334.
[3]- حدیث القرآن الکریم عن غزوات الرسول، ج 2، ص 495 – السیرة النبویة، نووی، ص 273.
[4]- قرائة سیاسة للسیرة النبویة، ص 213-214.
[5]- مرویات الحدیبیه، ص 55.
[6]- مغازی واقدی، ج 2، ص 974.
[7]- تاریخ طبری، ج 2، ص 622.
[8]- القیادة العسکریة فی عهد الرسول، ص 489.
[9]- ملامح الشوری فی الدعوة الاسلامیة، عدنان نحوی، ص 160.
[10]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 338.
[11]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 374.
[12]- الرسول القائد، شیت خطاب، ص 186-187.
[13]- السیرة النبویة ابی فارس، ص 374 به نقل از النظم العسکریة، ص 258.
[14]- الفتح، ج 14، ص 758 شماره 3577.
[15]- همان، ج 11، ص 164، شماره 2731-2732.
[16]- صلح الحدیبیة، ابی فارس، ص 43.
[17]- فتح الباری، ابن حجر، ج 6، ص 260.
[18]- همان، ص 61.
[19]- صلح الحدیبیة، ص 45.
[20]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 340.
[21]- صلح الحدیبی، ابی فارس، ص 67.
[22]- همان، ص 68.
[23]- بخاری، کتاب الشروط، باب الشروط فی الجهاد، ج 3، ص 237، شماره 2732.
[24]- منهج الاعلام الاسلامی فی صلح الحدیبیه، سلیم حجازی، ص 131-132.
[25]- مغیره رضی الله عنه در زمان جاهلیت با گروهی همراه شده بود و در اثنای راه، آنها را کشت و مالهایشان را تصاحب نمود. بخاری، کتاب الشروط، ج 3، ص 238 شماره 2732.
[26]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 598.
[27]- بخاری، کتاب الشروط، شماره 2731-2732.
[28]- منهج الاعلام الاسلامی فی صلح الحدیببه، ص 145.
[29]- منهج الاعلام الاملامی فی صلح الحدیبیه، ص 108.
[30]- مغازی واقدی، 2 ص600.
[31]- بخاری، کتاب الشروط، باب الشروط فی الجهاد، ج 3، ص 239، شماره 2732.
[32]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 600.
[33]- زاد المعاد، ج 3، ص 290 – السیرة النبویة، ج 3، ص 344.
[34]- همان.
[35]- زاد المعاد، ج 3، ص 290.
[36]- مسلم، کتاب الجهاد و السیر، ج 3، ص 1442.
[37]- شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 176.
[38]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 192.
[39]- التنویر و التحریر، ج 26، ص 184.
[40]- بخاری، شماره 4169.
[41]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 486.
[42]- صحیح بخاری، شماره 4196.
[43]- صحیح مسلم، شماره 1856.
[44]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیه، ص 486.
[45]- زاد المعاد، ج 3، ص 291.
[46]- صحیح السیرة النبویة، ص 404.
[47]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 482.
[48]- مختصر الصواعق المرسلة، ج 2، ص 172.
[49]- تفسیر طبری، ج 1، ص 85-86 تفسیر قرطبی، ج 16، ص 178.
[50]- مسلم، ج 3، ص 1485.
[51]- فتح الباری، ج 7، ص 443.
[52]- شرح النووی، علی صحیح مسلم، ج 16، ص 85.
[53]- صحیح مسلم، ج 4، ص 2144-2145.
[54]- عقیدة اهل السنة و الجماعة، ج 1، ص 212.
[55]- التربیة القیادیة، ج 4، ص 214.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر