توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۱۵, یکشنبه

فصل دوم فرزانگی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در برخورد با مردم

 

فصل دوم
فرزانگی پیامبر اکرم
 صل الله علیه و آله و سلم  در برخورد با مردم

از موضعگیری‌های زیر، فقاهت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آشکار می‌گردد

الف بت‌پرستی بر نخواهد گشت

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  هنگام رهسپار شدن به سوی حنین، از کنار درختی که در واقع بتی متعلق به برخی از قبائل بود که آن را ذات انواط می‌نامیدند و سالی یک بار در آنجا جمع می‌شدند و حیوان ذبح می‌کردند، گذشت. برخی از کسانی که تازه مسلمان شده بودند، گفتند: ای رسول خدا! برای ما نیز ذات انواطی مانند این، قرار ده. پیامبر فرمود: الله اکبر! به خدا سوگند شما همان چیزی را گفتید که قوم موسی به او گفتند. آنها به موسی گفتند: «اجعل لنا الهاً... .» «برای ما نیز معبودی قرار ده همان طور که آنان معبودانی دارند؛ سپس افزود: شما سنت و روش کسانی را که قبل از شما بوده‌اند، در پیش می‌گیرید[1]و[2].

این درخواست برخی از آنان، بیانگر آن است که با وجود اینکه آنان مسلمان بودند، امّا هنوز تصویر کاملی از توحیدخالص در اذهان آنان، نقش نبسته بود بنابراین، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به آنان بازگو نمود که این درخواست شما شرک‌آمیز است و آنان را بدون اینکه سرزنششان نماید، از این گونه آمال برحذر داشت؛ چراکه آنان تازه اسلام را پذیرفته بودند[3]. و به آنان اجازۀ شرکت در جهاد را داد؛ زیرا شرکت در جهاد مشروط به این نیست که باید کاملاً عقیدۀ انسان تصحیح شده باشد؛ زیرا جهاد عمل نیکی است که به شرکت‌کننده در آن اجر و پاداش می‌رسد؛ گرچه در برخی دیگر از امور دینی کوتاهی داشته باشد و به عبارتی دیگر جهاد، آموزشگاهی است که مجاهدان، آنجا عقاید و احکام و اخلاق اسلامی را فرا می‌گیرند؛ چراکه در جهاد سفرهای مختلفی صورت می‌گیرد و با انسان‌های زیادی برخورد می‌شود و زمینۀ بحث و تبادل افکار فراهم می‌گردد[4].

ب مغرور شدن به تجهیزات مانع نصرت خدا می‌شود

مغرور شدن برخی از مسلمانان به کثرت تعداد لکشر خویش، موجب گردید تا در مرحلۀ نخست معرکه، نصرت الهی شامل حال آنان نگردد؛ چنانکه قرآن کریم در این مورد می‌گوید:

﴿لَقَدۡ نَصَرَكُمُ ٱللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٖ وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ فَلَمۡ تُغۡنِ عَنكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَضَاقَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ ثُمَّ وَلَّيۡتُم مُّدۡبِرِينَ٢٥ [التوبة: 25].

«به تحقیق که خداوند شما را در اماکن زیادی یاری کرده است و در روز حنین نیز وقتی که کثرت افرادتان شما رابه شگفت انداخت. ولی (این کثرت) برای شما کاری نکرد و زمین بر شما تنگ گردید؛ سپس پا به فرار گذاشتید».

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نیز به یارانش هشدار می‌داد که نباید آنان نسبت به تجهیزات و نیروهای خویش مغرور گردند و به آنان معانی «لاحول ولا قوه الا بالله» «هیچ نیرو و قدرتی جز قدرت خدا وجود ندارد.» و «اللهم بك أحول وبك أصول وبك أقاتل[5]» «بارالها! به وسیلۀ تو نیرو می‌گیرم و حمله می‌کنم و می‌جنگم».

بدین صورت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  درصورت مشاهدۀ هرگونه انحراف رفتاری و فکری، حتی در حساس‌ترین شرایط، به توجیه و تربیت آنان می‌پرداخت[6].

ج تقسیم غنایم و تألیف قلوب

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  مصلحت را در این دید که غنایم بدست آمده از این جنگ را درمیان تازه مسلمانان عرب تقسیم نماید. بنابراین، به سران قریش و غطفان و تمیم، اموال هنگفتی بخشید. حتی به بعضی از آنان یکصد شتر عطا کرد که برخی از آنان عبارت بودند از: ابوسفیان بن حرب، سهیل بن عمرو، حکیم بن حزام، صفوان بن أمیه، عیینه بن حصن قراری، اقرع بن حابس، معاویه و یزید دو فرزند ابوسفیان و قیس بن عدی[7].

هدف از این بخشش عظیم، تألیف قلب‌های آنان و ایجاد و پایداری محبت اسلام در دلهایشان بود؛ چنانکه انس بن مالک می‌گوید: برخی به خاطر بدست آوردن مال دنیا مسلمان می‌شدند، اما پس از اینکه مسلمان می‌شدند، به قدری اسلام در دلهایشان محبوب می‌گردید که آن را بر تمام دنیا و آنچه در آن هست، ترجیح می‌دادند[8].

صفوان بن امیه می‌گوید: پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به من مال می‌بخشید، اما در دل نسبت به او بغض داشتم تا اینکه قدری به من داد که از همه نزد من محبوب‌تر شد[9].

برخی از جوانان انصار، براساس طبیعت بشری به این تقسیم معترض شدند و در این مسئله سخنانی گفتند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نیز به این اعتراض آنان ارج نهاد و با برخوردی حکیمانه، کدورت را برطرف ساخت و حکمت این تقسیم را برای آنان شرح داد و انصار را با خطابی ایمانی، عقلی، عاطفی و وجدانی به گونه‌ای مورد خطاب قرار داد که هرگاه در طول تاریخ، خواننده و یا شنوندۀ مسلمانی این جریان را بخواند یا بشنود، ناچار اشک از چشمانش سرازیر می‌شود.

جریان از این قرار بود که سعد نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای رسول خدا! گروه انصار، از تقسیمی که شما کردید و به سران عرب و قوم خود عطایای بزرگی بخشیدید و به آنها چیزی ندادید، نگران هستند. پیامبر اکرم فرمود: ای سعد! عقیده تو در این مورد چیست؟ سعد گفت: من نیز فردی از قوم خودم هستم. ایشان فرمود: برو و قومت را در این چهار دیواری جمع کن. آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نزد آنان رفت و پس از حمد و ثنای خدا، گفت: ای گروه انصار! این چه سخنی است که از شما به من رسیده است؟ شنیدم که نگران شده‌اید. مگر شما انسان‌های گمراهی نبودید که خداوند به وسیلۀ من هدایتتان نمود؟ مگر فقیر نبودید که خداوند شما را غنی ساخت؟ مگر با هم دشمن نبودید که خداوند به وسیلۀ من، درمیانتان دوستی ایجاد نمود؟ آنها گفتند: خدا و پیامبرش اهل فضل واحسان هستند. آن‌گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خطاب به آنها فرمود: چرا پاسخ مرا نمی‌دهید؟ گفتند: چگونه پاسخ شما را بدهیم؛ خدا و پیامبرش اهل فضل و احسان هستند؟ پیامبر فرمود: شما می‌توانید بگویید و راست هم می‌گویید که تو نزد ما در حالی آمدی که تکذیب شده بودی، ما تصدیقت کردیم؛ طرد شده بودی، ما تو را جای دادیم؛ بی‌یار و مددگار بودی، ما تو را یاری کردیم؛ فقیر و نادار بودی، ما به تو کمک کردیم. سپس افزود: ای گروه انصار، شما به خاطر چیزهای بی‌ارزشی از مال دنیا که من به برخی داده‌ام تا مسلمان بشوند، نگران شده‌اید. من به اسلام شما اعتماد دارم. آیا به این بسنده نمی‌‌کنید که مردم با گوسفند و شتر به خانه‌هایشان برگردند و شما با رسول خدا برگردید؟ به خدا سوگند آنچه شما با آن برمی‌گردید، از آنچه آنها با آن برمی‌گردند، بهتر است و اگر شرف هجرت نبود، من خود را یکی از انصار اعلام می‌کردم و اگر چنانچه همۀ مردم، راهی را در پیش گیرند و انصار نیز راه و دره‌ای را در پیش گیرند، من به همان راه و دره‌ای خواهم رفت که انصار رفته‌اند و افزود که انصار لباس اصلی، اسلام، و بقیۀ مردم بالاپوش آن هستند. بارالها! بر انصار و فرزندانشان و فرزندان فرزندان آنها رحم بفرما. راوی می‌گوید: آنها به قدری گریستند که محاسنشان خیس شد و گفتند: ما را بسنده می‌کند که رسول خدا از ما باشد. آن گاه رسول خدا برخاست و رفت و آنها نیز متفرق شدند[10].

در روایتی نیز آمده است که فرمود: با شما بعد از من با بی‌مهری برخورد خواهد شد؛ پس صبر را پیشه سازید تا با من در کنار حوض (کوثر) ملاقات کنید[11].

براساس روایات صحیحین آنچه بیان گردید، اعتراض برخی از جوانان انصار بود و همۀ آنها در این اعتراض و نگرانی شریک نبودند؛ چنانکه انس بن مالک می‌گوید: تنی چند از انصار معترض شدند و گفتند: خدا، پیامبرش را ببخشد که به هر یکی از قریش صد شتر می‌بخشد و ما را فراموش می‌کند؛ در حالی که خون آنها از شمشیرهای ما می‌چکد و هنگامی که این خبر به گوش پیامبر اکرم رسید، نزد آنان آمد و گفت: این چه سخنی است که از طرف شما به من رسیده است؟ بزرگان انصار گفتند: ای رسول خدا! صاحبان رأی و اندیشه، این سخن را نگفته‌اند؛ بلکه برخی از جوانان ما آن را گفته‌اند. آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به بیان حکمت تقسیمی که انجام داده بود، پرداخت[12].

ابن قیم براساس این عملکرد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  می‌گوید: رهبر مسلمانان از جانب آنها نمایندگی دارد که براساس مصالح مسلمانان و یاری دین خدا در صورت اقتضای مصلحت، برای تألیف قلوب دشمن به آنها عطایائی بدهد تا مسلمانان از شر آنها درامان باشند؛ زیرا اگرچه محروم گردانیدن مسلمانان از غنیمت، مصیبتی است، اما مصیبتی که از ناحیۀ دشمن متوجه اسلام و مسلمانان می‌گردد، بزرگ‌تر و خطرش بیشتر است و همیشه اساس کار شریعت بر این است که مصیبت و خطر بزرگ‌تر را با پذیرفتن خطر کوچ‌تر دفع نماید و از دو مصلحت، آن را که نفعش بیشتر است، ترجیح دهد و سایر مصلحتهای دینی و دنیوی، برهمین اصل بنا شده‌اند[13].

هدف از تألیف قلوب این گونه افراد، تشویق کردن و آشنایی آنها به اسلام است تا از نزدیک با آن خو بگیرند و طعم ایمان را بچشند.

محمد غزالی، این نکته را با ذکر مثالی این گونه توضیح می‌دهد: در دنیا اقوام زیادی رابا در اختیار گرفتن مال و ثروت، به سوی حق سوق داده می‌شوند؛ همان طور که چارپایان و حیوانات را با نشان داد مشتی علف و جو به داخل آغل می‌کشانند؛ پس برخی از انسان‌ها نیز نیازمند آن هستند که به وسیله‌ی نشان دادن چیزی به آنها، با ایمان و اسلام مأنوس شوند[14].

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نیز در مقابل انصار تصویر بسیار روشنی مجسم ساخت: در یک طرف ملتی است که با داشتن ایمان شاد می‌شود و در طرف مقابل قومی قرار دارد که با داشتن مال و شتران شادمان می‌گردد.در یک طرف قومی پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را پیشاپیش خود دارد و در طرف دیگر، قومی شتر و گوسفندانی در پیش دارند.

این تصویر روشن، باعث بیداری انصار گردید و آنها درک کردند که در اشتباه بزرگی بسر برده‌اند، بنابراین، حنجره‌هایشان با گریه و چشم‌هایشان با اشک و زبان‌هایشان با اعلام رضایت، از موضعگیری آنان ابراز ندامت کرد و بدین صورت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  توانست با فراست و خطاب حکیمانه‌اش، انصار را خشنود و قانع سازد[15].

د تحمل کردن خوی تند بادیه‌نشینان

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  همواره در مقابل جفا و تندخویی بادیه‌نشینان و اعراب و در مقابل طمع و خواسته‌های آنان، صبرو بردباری می‌نمود و در این زمینه نمونۀ یک مربی کامل بود که طبیعت و قساوت قلب و درشت‌خویی آنها را درک می‌نمود. بنابراین، سعی بر آن داشت تا با آنان به نرمی رفتار نماید و مصالح آنها را در نظر بگیرد و با هر یکی از آنان براساس میزان عقل و اندیشۀ او برخورد کند.

پیامبر هیچ گاه نخواست با آنان همچون پادشاهان عصر خود، حاکمانه برخورد نماید تا در مقابل او سر تسلیم فرود آورند و کرنش کنند و بین او و آنها موانع و حجابهایی باشد و هنگام ملاقات و گفتگو با او از کلمات و عباراتی استفاده کنند که بیانگر تعظیم و تجلیل او باشند؛ بلکه این نوع تجلیل را ویژه خدا می‌دانست و درمیان یارانش مانند فردی چون خود آنان بود که او را به صورت عادی خطاب می‌کردند و گاهی مؤاخذه می‌نمودند و هیچ گاه پیامبر درباری نداشت و ملاقاتش ممنوع نبود. صحابه نیز به خاطر رعایت احترام، ایشان را با صدای آهسته مورد خطاب قرار می‌دادند و در دل محبت او را داشتند، اما بادیه‌نشینان جفاپیشه، این گونه نبودند؛ چنانکه قرآن آنها را به خاطر سوءادب و خوی تند وصدای خشن و جری بودن در خطاب با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نکوهش نموده است[16].

در اینجا به نمونه‌ای از این گونه موارد و برخوردشایستۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با بادیه نشینان اشاره خواهیم کرد:

بادیه‌نشین مژدۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را نمی‌پذیرد.

ابوموسی اشعری می‌گوید: من با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  همراه بودم که ایشان در مکانی به نام جعرانه که واقع بین مسیر مکه و مدینه است، فرودآمد و بلال نیز در آنجا حضور داشت. یکی از بادیه‌نشینان نزد ایشان آمد و گفت: آیا به وعده‌ای که به من دادی، وفا نمی‌کنی؟ پیامبر فرمود: «ابشر» «تو را مژده می‌دهم». بادیه‌نشین ناراحت شد و گفت: تو خیلی به من مژده داده‌ای. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رو به ابوموسی و بلال کرد و با قیافه‌ای خشمگین فرمود: او مژدۀ مرا رد کرد. آن‌گاه ما را به حضور طلبید. پیامبر خدا ظرف آبی خواست و در آن دست‌ها و چهره‌اش را شست و مضمضه کرد؛ پس به آنها گفت: از این‌ها بنوشید و مقداری بر صورت و سینه‌هایتان بپاشید و مژده باد شما را.

آنها ظرف را گرفتند و آنچه را که پیامبر فرموده بود، عملی کردند. ام‌سلمه از پشت پرده صدا زد که برای مادرتان نیز بگذارید، آنها مقداری برای او گذاشتند[17].

سخنان اعرابی که گفتند: رضایت خدا در این تقسیم، موردنظر نبوده است.

عبدالله بن مسعود می‌گوید: پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در روز حنین به برخی از مردم، مال‌های هنگفتی بخشید. به اقرع بن حابس و تعدادی دیگر از اشراف عرب، به هر یکی یکصد شتر داد. مردی اعتراض نمود و گفت: در این تقسیم، انصاف رعایت نشده است. عبدالله بن مسعود می‌گوید: من گفتم: به خدا سوگند! پیامبر را در جریان سخن تو قرار خواهم داد. آن گاه نزد ایشان رفتم و به ایشان آنچه را شنیده بودم، گفتم. پیامبر سخت ناراحت شد و رنگ چهره‌اش تغییر کرد و گفت: اگر خدا و رسولش انصاف را رعایت نکنند، چه کسی رعایت خواهد کرد؟ سپس فرمود: خدا رحمت کند موسی  علیه السلام  را که بیش از این مورد آزار قرار گرفت، امّا صبر نمود. ابن مسعود می‌گوید: با خود گفتم: بعد از این هرگز سخنی را به رسول خدا نقل نخواهم کرد[18].

رفتار آن حضرت با طایفۀ هوازن بعد از پذیرش اسلام.

گروه هوازن (که در جنگ شکست خورده بودند و زن و بچه‌هایشان اسیر شده بود) نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در جعرانه آمدند و اسلام خود را اعلام کردند و گفتند: ای رسول خدا! ما خویشاوند و فامیل هستیم و اکنون که ما دچار این مصیبت شده‌ایم، بر ما منت بگذار. آن گاه سخنگوی آنان، زهیر بن صرد، برخاست و گفت: ای رسول خدا! در چهاردیواری‌ای که اسیران نگهداری می‌شوند،خاله‌ها و دایه‌های شما هستند. کسانی که از شما نگهداری کرده‌اند و چنانچه با کسی غیر از شما، اختلاف ایجاد می‌شد، انتظار می‌رفت که بر ما ترحم نماید و آنها را برگرداند تا چه رسد به شما که پیامبر خدا و بهترین کفیل هستی؛ سپس چنین سرود:

أمنن علینا رسول الله في کرم

 

فانك الـمرء نرجوه وننتظر[19]

«ای رسول خدا، به بزرگواری منت بگذار؛ زیرا تو مردی هستی که به او امیدواریم و از او انتظار داریم».

امنن علی نسوه قد کنت ترضعها

 

اذ فوك یملؤه من محضها دَرَر

«بر زنانی منت بگذار که از آنها شیر خورده‌ای؛ چون دهانت از شیر خالص آنها پر از مروارید است».

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با شنیدن این سخن گروه هوازن، فرمود: آیا زنان و فرزندانتان را بیشتر دوست دارید یا مال‌هایتان را؟ گفتند: مسلم است که زنان و فرزندان خود را. پیامبر فرمود: آنچه در دست من و فرزندان عبدالمطلب است، به شما برخواهیم گرداند و افزود که بعد از اینکه نماز تمام شد، شما برخیزید و بگویید با ما توسل به رسول خدا از مسلمانان و با توسل به مسلمانان از رسول خدا می‌خواهیم که زنان و فرزندان ما را به ما تحویل بدهند. بعد از اینکه نماز ظهر تمام شد، آنها برخاستند و آنچه را که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گفته بود، گفتند. پیامبر فرمود: آنچه به من و فرزندان عبدالمطلب تعلق می‌گیرد، از آن شما باد. مهاجران نیز برخاستند و گفتند: آنچه نیز به ما تعلق می‌گیرد، از آن رسول خدا باشد. انصار نیز برخاستند و چنین گفتند. اما تازه مسلمانان، ابا ورزیدند و گفتند: آنچه به ما تعلق می‌گیرد، تحویل نمی‌دهیم. آن گاه پیامبر خدا خطاب به آنها فرمود: زنان و فرزندان آنان را به آنها برگردانید و من در ازای آنها به شما شش سهم خواهم داد[20].

در روایتی دیگر نیز آمده است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: برادرانتان توبه نموده و آمده‌اند. من دوست دارم اسیرانشان را به آنها برگردانم. هر کس از شما می‌خواهد آنها را آزاد کند، اگر می‌خواهد سهمیۀ خود را حفظ کند، تا در اولین فرصت از غنائم بدست آمده، عوض آن را به او بدهیم نیز چنین کند. مردم هم یکصدا گفتند: ما نیز دوست داریم که آزاد گردند. پیامبر فرمود: من ندانستم که کدام یک از شما راضی است و چه کسی ناراضی است. بروید با بزرگان خود سخن بگویید تا آنها دیدگاه شما را به من بازگو نمایند. خلاصه اینکه بزرگان قوم بعد از گفتگو با آنها نزد پیامبر آمدند و گفتند: همه راضی شده‌اند و هر کس اسیر خود را آزاد نموده است[21].

اسلام آوردن طایفۀ هوازن، موجب سرور و خوشحالی پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را فراهم آورد و از آنها در مورد سردارشان، مالک بن عوف نضری، پرسید. آنها گفتند: او با ثقیف در طائف بسر می‌برد پیامبر وعده داد که اگر مسلمان شود و بیاید، خانواده و مال‌هایش را به او بازخواهد گردانید و علاوه بر آن، صد شتر به او خواهد بخشید؛ چنانکه مالک نیز بعداً مسلمان شد و نزد پیامبر آمد. آن حضرت او را گرامی داشت و بر قوم خودش و برخی قبایل مجاور امیر ساخت. مالک در مدح رسول خدا این گونه سروده است:

ما إن رایت ولاسمعت بمثله

 

في الناس کلهم بمثل محمد

أوفی وپأعطی للجزیل اذا اجتذی

 

ومتی تشاء یخبر عمـا في غد

«من تا کنون مانند محمد درمیان مردم، کسی را ندیده و نشنیده‌ام که این همه با وفا و اهل بذل و بخشش بزرگ باشد و هرگاه بخواهی، به وسیلۀ وحی، تو را از فردا باخبر می‌سازد».

سیاستی که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در قبال دشمنانش اتخاذ کرده بود، سیاستی انعطاف‌پذیر بود و با این سیاست توانست طوایف هوازن و همپیمانانشان را به اسلام جذب نماید و از این قبیلۀ قوی برای نابودی بت‌پرستی در منطقه استفاده نماید؛ چنانکه به سرکردگی سردار خود، مالک بن عوف، عرصه را بر ثقیف در طایف تنگ نمودند و آنها را چنان تحت محاصره قرار دادند که ناچار برخی از رهبران ثقیف مانند عروه بن مسعود ثقفی اسلام را پذیرفتند.

او در جعرانه به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  که قصد داشت مکه را به سمت مدینه ترک نماید، ملحق گردید و اسلام خود را آشکار نمود و از آنجا به طائف برگشت. او که از پیشوایان محبوب طائف بود، هنگام بازگشت، اهل طائف را به اسلام دعوت داد و در بام خانه‌اش اذان گفت: برخی او را با تیر زدند و زخمی کردند. به خانواده‌اش توصیه نمود که اگر مرد او را با شهدای مسلمانان که در محاصرۀ طائف کشته‌ شده‌اند، دفن کنند[22].

انسان از بصیرت و بینش والای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در برخورد با اقشار مختلف مردم و از سعی و تلاش مستمر ایشان برای تمکین دین خدا، درشگفت می‌ماند؛ چراکه توانست در مدت زمانی اندک، آثار بت پرستی و اماکن شرک‌ورزی را از مکه و اطراف آن بزداید و اراضی تازه فتح شده را با نظم خاصی زیر سلطۀ دولت اسلامی درآورد؛ چنانکه عتاب بن اسید را امیر مکه تعیین کرد و معاذ بن جبل را به عنوان معلم و مفتی آنجا گماشت[23] و مالک بن عوف را فرمانده جهادی هوازن و قبایل اطراف مقرر کرد و خود عمره به جای آورد و به مدینه بازگشت.




[1]- همان، صحیح السیرة النبویة، ص 566.

[2]- السیرة النبویة، ندوی، ص 349 – سنن ترمذی، الفتن، ج 4، ص 475، شماره 2180.

[3]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 497.

[4]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 8، ص 62.

[5]- سنن دارمی، ج 5، ص 135 – مسند، امام احمد، ج 4، ص 333.

[6]- المجتمع المدنی فی عهد النبوة، عمری، ص 199.

[7]- معین السیرة، ص 421.

[8]- مسلم، کتاب الفضائل، باب ماسئل رسول الله شی قط، ج 4، ص 1806، شماره 4312.

[9]- همان، شماره 2313.

[10]- زاالمعاد، ج 3، ص 474.

[11]- مسلم، کتاب الزکاة، باب اعطاء المؤلفة قلوبهم، ج 2، ص 738، شماره 1061.

[12]- همان، ص 734، شماره 1059.

[13]- زادالمعاد، ج 3، ص 486.

[14]- فقه السیرة، ص 427.

[15]- المجتمع المدنی فی عهد النبوة، ص 219.

[16]-

[17]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4328.

[18]- مسلم، کتاب الزکاة، باب اعطاء المؤلفة قلوبهم، شماره 1062.

[19]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 352.

[20]- همان، ص 352 – 353.

[21]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4319.

[22]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 192.

[23]- همان، ص 153.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...