توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۱۵, یکشنبه

فصل دوم ازدواج پیامبر با ام‌‌المساکین و ام‌سلمه و رویدادهای مختلف دیگر

 

فصل دوم
ازدواج پیامبر با ام‌‌المساکین و ام‌سلمه و رویدادهای مختلف دیگر

زینب بنت خزیمه، ام‌المساکین

زینب دختر خزیمه بن حارث هلالی و از قبیلۀ بنی‌عبد مناف بن هلال بن عامر بن صعصعه بود. او را به این دلیل که به امور مساکین رسیدگی می‌نمود، ام‌المساکین نامیدند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در رمضان سال سوم هجری با ایشان ازدواج نمود.

ام‌المساکین بیش از هشت ماه با رسول خدا زندگی نکرده بود که در ماه ربیع‌الاول سال چهارم هجری وفات نمود و در مدینه دفن گردید[1].

زینب دختر خزیمه قبل از ازدواج با رسول خد، همسر عبدالله بن جحش بن رئاب بود، اما بعد از شهادت عبدالله در جنگ احد، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خاطر جبران رنجی که او بر اثر شهادت شوهرش متحمل گردیده بود، با وی ازدواج نمود[2].

ازدواج رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با ام‌سلمه

نام اصلی‌ ام‌سلمه، هند دختر أبی‌امیه، حذافه بن مغیره قریشی است.

وی قبل از ازدواج با رسول خدا، در عقد پسرعمویش، ابی عبدالله بن عبدالأسد، پسرعمه رسول خدا، بود. ابوعبدالله از طرفی برادر رضاعی رسول خدا نیز بود. ام‌سلمه و شوهرش ابوسلمه ابتدا به حبشه هجرت کردند و از آنجا به مکه بازگشتند و سپس به مدینه هجرت نمودند[3].

 

 

1- گفتگوی ام‌سلمه با ابوسلمه

روزی ام‌سلمه به ابوسلمه گفت: شنیده‌ام هر شوهری که بهشتی باشد و همسرش بعد از درگذشت وی ازدواج نکند، در بهشت نیز با هم خواهند بود؛ پس با هم عهد ببندیم که نه تو بعد از من ازدواج کنی و نه من بعد از تو.

ابوسلمه گفت: آیا به این وعدۀ خویش وفادار خواهی بود؟.

ام‌سلمه گفت: بلی

ابوسلمه گفت: پس بعد از من ازدواج کن! و سپس چنین دعا کرد : بارالها! بعد از من شوهری بهتر از من نصیب ام‌سلمه کن تا نه موجب حزن و اندوه وی و نه موجب آزار و اذیت وی را فراهم آورد.

ام‌سلمه می‌گوید: بعد از درگذشت ابوسلمه، با خود گفتم: چه کسی می‌تواند از ابوسلمه بهتر باشد؟.

طولی نکشید که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از من خواستگاری نمود[4].

2- دعای ام‌سلمه هنگام درگذشت شوهرش

بعد از شهادت ابوسلمه بر اثر جراحات وارده در جنگ با مشرکان و به دلیل علاقۀ شدید ام‌سلمه به وی، نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای رسول خدا! ابوسلمه از دنیا رفت.

پیامبر فرمود: بگو! «اللهم اغفرلي وله وأعقبني منه عقبي حسنة».

«خدایا مرا و او را بیامرز و بعد از او به من جایگزینی شایسته عنایت کن».

ام‌سلمه می‌گوید: بر اثر این دعا، خدا بهتر از ابوسلمه را نصیب من کرد؛ یعنی، با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ازدواج نمودم[5].

3- گفتگوی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با ام‌سلمه هنگام خواستگاری

عمر بن أبی‌سلمه  رضی الله عنه  می‌گوید: با اتمام عدۀ ام‌سلمه، ابوبکر از وی خواستگاری نمود، اما ام‌سلمه نپذیرفت. سپس عمر از او خواستگای نمود، ام‌سلمه به او نیز جواب رد داد. آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  کسی را فرستاد و از او خواستگاری نمود. ام‌سلمه در جواب گفت: به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بگوئید: خوش آمدید، اما من زنی معزور و دارای فرزندان زیاد هستم و کسی از اولیای من نیز حضور ندارد.

پیامبر در جوابش فرمود: «اگر دارای فرزندان زیاد هستی، خدا آنها را تکفل می‌نماید و از خدا می‌خواهم که غرور تو را از بین ببرد و هیچ یک از اولیای تو از ازدواج شما با من، ناراضی نخواهد بود»[6].

در روایتی دیگر چنین آمده است که گفت: به سن کهولت رسیده‌ام.

پیامبر در جواب وی فرمود: از نظر سنی ، من از تو بزرگ‌تر هستم[7].

آن گاه ام‌سلمه به پسرش گفت: ای عمر! برخیز و مرا به عقد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دربیاور[8].

ابن کثیر در تحلیل این سخن ام‌سلمه می‌گوید: منظور وی اعلان رضایت بود. بعضی از علما می‌گویند: ام‌سلمه از فرزندش خواست تا وی را به عقد پیامبر دربیاورد؛ در حالی که فرزندش کوچک بود و صلاحیت این عمل را نداشت. ابن کثیر می‌گوید: من در این مورد به جمع‌آوری کتابی خاص اقدام نموده‌ام و به شرح و توضیح این موضوع پرداخته‌ام که عقد ام‌سلمه توسط فرزند بزرگ وی سلمه بن ابی‌سلمه انجام گرفته است[9].

4- رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و تجهیز خانۀ ام‌سلمه

با موافقت ازدواج ام‌سلمه، رسول خدا فرمود: «من به تو کمتر از فلانی (یکی از زنانش) نمی‌دهم! دو آسیاب دستی، دو کوزه و یک بالشت چرمی که بارش از لیف خرما است»[10].

ام‌سلمه بعد از درگذشت شوهرش صاحب فرزندی گردید. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از اینکه ام‌سلمه را به عقد خویش درآوردند، ام‌سلمه دخترش را روی پاهایش گذاشته بود. آن حضرت به خاطر حیایی که داشت، برگشت و این برخورد چندین مرتبه تکرار شد[11]. اما عمار بن یاسر، برادر مادری ام‌سلمه متوجه این موضوع گردید، نزد خواهرش رفت و دخترش را گرفت و به خانۀ خود برد.

آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم ، نزد ام‌سلمه آمد و گفت: زنّاب کجاست؟ گفتند: او نزد عمار بن یاسر است[12]. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: پس من امشب را در اینجا خواهم ماند.

ام‌سلمه می‌گوید: من مقداری جو با روغن، مخلوط کردم و رسول خدا شب را نزد من سپری کرد. صبح فرمود: تو شایسته اکرام هستی. اگر می‌خواهی من هفت شب نزد تو می‌مانم؛ سپس نزد سایر زنانم هفت شب می‌مانم[13] و اگر می‌خواهی سه شب نزد تو می‌مانم؛ سپس نوبت زنان دیگر شروع می‌شود؟.

ام‌سلمه گفت: سه شب کافی است[14].

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نیز سه شب نزد ام‌سلمه ماند و فرمود: «للبكر سبع، و للثيب ثلاث»[15].

«نزد عروسی که باکره است، هفت شب و نزد بیوه زن سه شب باید ماند».

5- تغییر نام بره، دختر أبی‌سلمه توسط رسول‌خدا  صل الله علیه و آله و سلم

آن دختر یتیم می‌گوید: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از ازدواج با ام‌سلمه به خانۀ وی آمد. نام من، بره (نیوکار) بود. مادرم نیز مرا با این نام صدا می‌کرد، پیامبر فرمود: «لاتزكوا انفسكم فان الله هو أعلم بالبره منكن والفاجره، سميها زينب». «خودتان را پاک مپندارید. خداوند بهتر می‌داند چه کسی پاک و چه کسی ناپاک است. نامش را (زینب) بگذارید».

ام‌سلمه گفت: پس از این به بعد نام او زینب است[16].

رسول خدا نام‌های زیبا را دوست می‌داشت بنابراین، نه تنها به تغییر اسامی کودکان می‌پرداخت؛ بلکه از این ذوق والای نبوی پیرمردان و پیرزنان نیز بی‌بهره نمی‌ماندند؛ «چنانکه روزی شخصی نزد رسول خدا آمد که نام او شهاب بود. آن حضرت فرمود: تو هشام هستی نه شهاب»[17].

و بدین صورت «رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هر نامی را که مورد پسند ایشان نمی‌بود تغییر می‌داد»[18]. عایشه می‌گوید: پیرزنی نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد. پیامبر از وی سئوال نمود: تو کی هستی؟ او گفت: جثامه مزنی. پیامبر فرمود: تو «حسانه» هستی. سپس رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با وی احوالپرسی نمود و قطعه گوشتی به او داد و او را اکرام نمود. وقتی که آن پیرزن رفت، گفتم: ای رسول خدا! این پیرزن را این قدر مورد توجه قراردادی؟

فرمود: این پیرزن در زمان خدیجه، همواره به دیدن ما می‌آمد و حسن عهد از علامات ایمان است[19].

6- فلسفۀ ازدواج رسول خدا با أم‌سلمه

در تفسیر المنار فلسفۀ این ازدواج چنین بیان گردیده است:

فلسفۀ این ازدواج تنها برای خوشگذرانی مباح نبود؛ بلکه به خاطر کمالاتی بود که ام‌سلمه از آن برخوردار بود و علاوه بر آن به خاطر جبران مصیبتی بود که با شهادت شوهرش دچار آن گردیده بود[20].

همچنین یکی دیگر از دلایل این ازدواج را می‌توان این موضوع بیان نمود که ام‌سلمه از طایفه مخزومیها، شریف‌ترین خاندان قریشی، بود که همواره در رکاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پرچمدار جنگ بودند و این ازدواج سبب تألیف قلوب آنها و در نهایت باعث پذیرفتن اسلام گردید[21].

علاوه بر آن، ازدواج فوق، بیانگر بینش عمیق رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در ساختار و تقویت امت و ادای حقوق شهداء می‌باشد که به همسران شهدا، فرصت استفاده از منبع کمالات نبوت می‌داد[22].

ام‌سلمه آخرین همسر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود که در سال 61 هـ وفات نمود و سیصد و هشتاد و هشت حدیث از پیامبر روایت کرد که سیزده حدیث از روایات او مورد اتفاق شیخین (بخاری و مسلم) هستند و سه حدیث را فقط بخاری و سیزده حدیث دیگر را فقط مسلم، روایت کرده‌اند[23].

ام‌سلمه در نشر علم و حکمت رسول خدا نقش مهمی را ایفا نمود و با وفاتش، آخرین چراغ فروزان ازواج مطهرات که همواره نور هدایت و علم، از آن منتشر می‌شد، خاموش گردید[24].

تولد امام حسن بن علی  رضی الله عنه

علامه قرطبی می‌گوید: حسن در ماه شعبان سال چهارم هجری متولد گردید و براساس این نظریه، امام حسین  رضی الله عنه  قبل از اتمام یک سال از ولادت امام حسن به متولد گردید. علامه واقدی نیز همین نظریه را تأیید می‌نماید و می‌گوید: فاطمه بعد از گذشت پنجاه شب از تولد حسن، حامله گردید و علامه نووی در کتاب تهذیب با تأکید می‌گوید: امام حسن، پنجم شعبان سال چهارم هجری متولد گردید[25].

علی  رضی الله عنه  می‌گوید: بعد از تولد حسن، نام وی را «حرب» گذاشتم تا اینکه رسول خدا تشریف آورد و فرمود: فرزندم را به من نشان دهید، آن گاه فرمود: اسمش را چه گذاشته‌اید؟ گفتم: حرب. فرمود: خیر! او حسن است[26].

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن اسم نامناسب را به نامی زیبا و دل‌انگیز تغییر داد.

ابورافع می‌گوید: وقتی که حسن به دنیا آمد، رسول خدا در گوش وی أذان گفت[27].

همچنین او در مورد عقیقۀ حسن، می‌گوید: بعد از متولد شدن حسن، فاطمه گفت: آیا بهتر نیست تا دو گوسفند برای عقیقۀ فرزندم ذبح کنم؟

پیامبر فرمود: خیر! سرش را بتراش و به وزن موهایش به مساکین و اصحاب صفه نقره بده. فاطمه نیز چنین نمود[28].

آن گاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دو قوچ جهت عقیقۀ حسن ذبح نمود[29].

پیامبر در مورد عقیقه فرمود: «كل غلام مرتهن بعقيقته، يذبح عنه يوم سابعه ويحلق رأسه ويسمي»[30]. «هر نوزادی گرو عقیقۀ خود می‌باشد. روز هفتم برای او عقیقه ذبح کنید و سرش را بتراشید و نام او را انتخاب نمائید».

زیدبن ثابت و فراگیری زبان یهود در سال چهارم هجری

خارجه بن زید بن ثابت از زید بن ثابت روایت می‌کند که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به وی دستور داد تا زبان یهود را فراگیرد و هر وقت آنها به وی نامه می‌نوشتند، زید نامه‌های یهود را برای رسول خدا می‌خواند[31]. زید در مدت پانزده روز زبان آنها را فراگرفت.

در روایتی دیگر آمده است که زید را هنگام ورود پیامبر به مدینه نزد وی آوردند و گفتند: این پسر از بنی‌نجار است و چند سورۀ از قرآن را حفظ دارد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خوشحال شد و فرمود: «ای زید کتاب یهود را فراگیر؛ چرا که من برآنها اعتماد ندارم.» زید می‌گوید: من تعالیم آنها را فراگرفتم و در طی پانزده شب به طور کامل در آن مهارت پیدا کردم و بعد از آن نامه‌های آنها را برای رسول خدا و نامه‌های رسول خدا را برای آنها می‌خواندم[32].

از این روایت چنین استنباط می‌گردد که سخنگوی دولت از جایگاه خاص و مهمی برخوردار است و از آنجا که بر پیامهای صادره و وارده اطلاع دارد، بر اسرار و رموز حکومت مطلع است بنابراین، معقول نیست تا هر فردی در چنین سمتی منصوب شود. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نیز به دلیل حساس بودن چنین منصبی به زید دستور داد تا زبان یهود را فراگیرد[33] و زید نیز در مدت پانزده روز این امر را انجام داد که این امر بیانگر توانایی و حافظۀ وی می‌باشد و ایشان از کسانی است که در زمان حیات رسول خدا قرآن را به طور کامل حفظ نمود و از مشهورترین کاتبان وحی شد. همچنین زید در زمان صدیق اکبر به تنهایی مسئولیت نوشتن قرآن را به عهده گرفت و در زمان عثمان نیز یکی از کاتبان وحی بود و باید توجه داشت که این دستور رسول خدا مبنی بر فراگرفتن زبان یهود دلیل آن است که اسلام در شرایط ضرورت و نیاز، مسلمانان را تشویق به جمع‌آوری اطلاعات و کسب دانش و علوم و زبان بیگانگان می‌کند[34].




[1]- تفسیر قرطبی، ج 14، ص 66.

[2]- المفصل فی اکام المرأه، عبدالکریم زیدان، ج 11، ص 469.

[3]- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 202.

[4]- همان، ج 2، ص 203 و قال المحقق : اخرجه ابن سعد و رجاله ثقات.

[5]- مسلم فی الجنائز، شماره 919.

[6]- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص203-204 و اسناده صحیح.

[7]- الطبقات، ابن سعد، ج 8، ص 90.

[8]- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 204.

[9]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 92.

[10]- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 204.

[11]- همان.

[12]- حدیث حسن رواه ابن سعد، ج 8، ص 93.

[13]- السیرة النبویة، کماجاءت من الأحادیث الصحیحه، صویانی، ج 3، ص 136.

[14]- حدیث صحیح، صحیح الجامع، آلبانی، ج 2، ص 919.

[15]- الادب المفرد، ص 821، رواه ابن اسحاق من طریقه البخاری.

[16]-

[17]- همان، ص 825، سنده حسن رواه البخاری.

[18]- حدیث حسن رواه الطبرانی، ج 17، ص 119.

[19]- رواه الحاکم، ج 1، ص 62 – البیهقی فی شعب الأیمان، ج 6، ص 517.

[20]- تفسیر المنار، ج 4، ص 372.

[21]- التربیة القیادیة، ج 3، ص 356.

[22]- همان، ص 357.

[23]- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 210.

[24]- السیرة النبویة، أی شهبه، ج 2ف ص 248-249.

[25]- شذرات الذهب، ابن عماد حنبلی، ج 1، ص 10.

[26]- البخاری، فی الأدب، ص 286.

[27]- ابوداود، شماره 5105.

[28]- رواه الطبرانی، ج 3، ص 30 بسند حسن.

[29]- السیرة النبویة کما جاءت فی الأحادیث الصحیحة، صویانی، ج 3، ص 106.

[30]- صحیح الجامع، ج 2، ص 832.

[31]- البخاری، کتاب الأحکام، شماره 7195.

[32]- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 429.

[33]- زید بن ثابت کاتب الوحی و جامع القرآن، صفوان داوودی، ص 80-81.

[34]- السیرة النبویة، أبی شهبه، ج 2، ص 249.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...