فصل اول
تلاش مشرکان جهت فروپاشی و تضعیف حکومت اسلامی
بعد از شکستی که مشرکان در جنگ بدر متحمل گردیدند، درصدد فرصتی مناسب بودند تا این شکست را جبران نمایند بنابارین، جنگ احد برای دشمنان دولت اسلامی، روزنه امیدی برای جبران این شکست محسوب میگردید. از نتیجه این جنگ، مشرکان عرب استنباط نمودند که مبارزه با مسلمانان و غلبه برآنان کار چندان محالی نیست. به همین جهت آنان درصدد حمله به مدینه و نابودسازی مسلمانان برآمدند.
نخست بنواسد به دولت نوپای اسلامی چشم طمع دوخت و همچنین خالد بن سفیان هزلی برای حمله به مدینه آماده میشد و بنیعضل و قاره به فریبدادن مسلمانان جرأت کردند و همین طور عامر بن طفیل، قاریان و داعیانی که درامان بودند، به قتل رسانید و یهود بنینضیر درصدد ترور رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برآمدند، اما رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در برابر همه این تلاشهای مذبوحانه، با شجاعت و فراست و برنامهریزی دقیق ایستادگی نمود.
جاسوسانی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در شبهجزیره عربستان گسیل داشته بود، خبر آمادگی بنواسد بن خزیمه به فرماندهی طلیحه اسدی را، که قصد حمله به مدینه به امید دستیافتن به دارائیهای آن و حمایت از قریش در تجاوز بر مسلمانان داشت، رساندند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بعد از اطلاع از این امر، گروهی متشکل از صد و پنجاه نفر مهاجر و انصار را به سرپرستی اباسلمه بن عبدالأسد مخزومی به سوی بنیاسد فرستاد[1] و فرمود: قبل از آنکه افراد آنها برتو حمله کنند، برآنها یورش ببر[2].
ابوسلمه، به سوی بنیاسد حرکت نمود و بسیاری از گوسفندان و چهارپایانشان را به غنیمت گرفت و با پیروزی تمام در حالی که دشمن را سراسیمه و پراکنده گردانیده بود، به مدینه بازگشت.
ابوسلمه از پیشگامان دعوت اسلامی بود که بعد از بازگشت به مدینه بر اثر عفونت زخمی که از احد برداشته بود، درگذشت[3].
نکاتی که در این سریه وجود دارد عبارتند از:
1- تاکتیک جنگی به موقع و حساب شده رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم موجب گردید که دشمن غافلگیر گردد؛ زیرا آنها چنین میپنداشتند که مسلمانان بعد از شکست در احد نخواهند نتوانست بلافاصله آن را جبران نمایند، اما هجوم سوارکاران ابوسلمه آنها را کاملاً غافلگیر کرد و از جانب مسلمانان به گونهای دچار رعب و وحشت گشتند که تصور حمله به مدینه را به فراموشی سپردند.
2- نکته دیگر، دقت مسلمانان در تعیین انتخاب زمان جنگ و حفظ اسرار نظامی است که با وجود مسافت طولانی، قبل از اینکه دشمن نقشه خود را عملی سازد، موجب شکست نقشه آنان گردیدند.
یکی از مهمترین عوامل پیروزی مسلمانان در این سریه، دقت عمل آنان بود که تأثیر عمیقی در روحیه دشمن به جا گذاشت و برای آنان که مسلمانان توان هرگونه حمله غافلگیرانه را در هر شرایط و زمانی دارند و دشمن اذعان نمود که هیچ گاه از تهاجم مسلمانان درامان نیست. بنابراین، درصدد ایجاد صلح با مسلمانان برآمدند[4].
خالد بن سفیان هذلی و مقاومت عبدالله بن انیس رضی الله عنه در برابر او
خالد بن سفیان هذلی در عرفات به جمعآوری جنگجویان بنیهذیل پرداخت و جهت تقویت قریش علیه مسلمانان و دفاع از عقاید فاسد آنها و چشمداشت به ثروت مدینه آماده میگردید.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، عبدالله بن أنیس جهنی را که از اصحاب بزرگوار او بود، جهت قتل خالد هذلی فرستاد[5].
عبدالله بن أنیس این ماجرا را این گونه بیان میکند:
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا به حضور طلبید و فرمود: «به من خبر رسیده است که خالد بن سفیان، مردم را برای جنگ علیه من تحریک مینماید.» او الآن در عرنه است، خودت را به او برسان و او را به قتل برسان. گفتم: ای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مشخصات او را برایم بیان کن تا او را بشناسم.
فرمود: «با دیدنش لرزه بر اندام تو خواهد افتاد».
شمشیرم را به گردن آویختم و راهم را ادامه دادم تا اینکه به آنجا رسیدم. او جایی برای استراحت همراهانش جستجو مینمود.
نماز عصر فرا رسیده بود. وقتی او را دیدم، با توجه به مشخصاتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفته بود، او شناختم. به خاطر ترس از فوت نماز در حالی که ایستاده بودم و به سوی او میرفتم، نمازم را با اشاره خواندم؛ چون به او رسیدم گفت: این مرد کیست؟
گفتم: عربی هستم. شنیدهام که میخواهی علیه این مرد (محمد) قیام کنی، میخواهم با تو همکاری کنم. گفت: آری! من چنین ارادهای دارم.
مقداری با وی قدم زدم، وقتی که آماده شدم با شمشیرم او را از پا در آوردم و در حالی فرار کردم که همراهانش برای او گریه میکردند.
زمانی که به مدینه رسیدم، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا دید و فرمود: این چهره سرخرو باشد. گفتم: او را کشتم. پیامبر فرمود: راست میگویی؟.
سپس رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با من برخاست و وارد منزلش گردید و عصایی را به من داد و فرمود: ای عبدالله! این عصا را نزد خود نگهدار! عصا را در دست گرفتم و درمیان مردم آمدم. گفتند: این چیست؟.
گفتم: عصایی است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من داده است.
گفتند: بهتر آن است که نزد پیامبر برگردی و علت را از ایشان سئوال نمایی؟ من نزد رسول خدا رفتم و گفتم: چرا این عصا را به من دادهای؟ فرمود: تا در روز قیامت نشانهای داشته باشی. روزی که صاحبان عمل نیک کم خواهند بود.
عبدالله آن عصا را با شمشیرش یکجا نمود و همواره در دستش بود تا اینکه مرض وفاتش فرا رسید. دستور داد تا عصا را با کفتش یکجا نمایند و آنها چنین کردند و عصا را با وی دفن نمودند.
درسها و نتایج برگرفته از ماجرای فوق
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نسبت به مسائل امنیتی حساسیت شدیدی نشان میداد؛ به همین دلیل تحرکات دشمن را زیر نظر میگرفت و راهحل مناسب جهت رفع مشکلات و بحرانها در زمان لازم ارائه مینمود؛ چنانکه در ماجرای فوق به خالد بن سفیان فرصت نداد تا با افزایش نفراتش تقویت شود و رشد نماید؛ بلکه فتنه را در نطفه خنثی گردانید و امت اسلام را از عواقب این خطر تهدیدکننده نجات داد.
2- فراست رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در انتخاب افراد
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در گزینش افراد و شناخت صلاحیتها و استعدادها از فراست بسیار والایی برخوردار بود. وی برای اجرای هر امری، به انتخاب افراد شایسته اقدام مینمود. مثلاً برای فرماندهی فردی را انتخاب مینمود که دارای نظر صائب و تصرف درست و شجاعت باشد. برای دعوت و تعلیم نیز فردی را انتخاب مینمود که از علم فراوان، اخلاق نرم و مهارت در جذب افراد برخوردار باشد و برای ارسال پیام به پادشاهان و امرا فردی را انتخاب مینمود که برخوردار از زیبایی ظاهری، فصاحت در گفتار و ذهنی خلاق باشد و برای انجام عملیات استشهادی نیز فردی را انتخاب مینمود که از شجاعت بالا، قدرت قلب و خونسردی برخوردار میبود[6]؛ چنانکه عبدالله بن أنیس جهنی را برای اجرای عملیات فوق انتخاب نمود؛ چراکه ایشان دارای قلبی قوی و مطمئن، یقینی راسخ و ایمانی قوی بود و علاوه برآن به منازل قوم مذکور نیز آگاهی داشت[7].
3- پاداش عملیات استشهادی، پاداشی اخروی بود
برخلاف ارتشهای امروزی که به انجامدهنده چنین عملیاتی پاداش مادی هنگفتی تعلق میگیرد، عملیات فوق صرفاً پاداش اخروی داشت بنابراین، پاداش عبدالله بن أنیس به مراتب برتر و ارزشمندتر از کالای ناچیز دنیوی بود و افراد کمی به چنین افتخاری رسیدهاند[8].
یاران رسول خدا و انسانهای پرهیزگار این امت، هیچ گاه در انتظار پاداشهای مادی نبودند و اگر پاداش مادی هم به آنها تعلق میگرفت، چندان ارزشی نزد آنها نداشت و آنها صرفاً به پاداشهای اخروی چشم دوخته بودند به همین دلیل پاداش عبدالله بن انیس فقط چوبدستیای بود که روز قیامت به عنوان گواه و نشانی، در دست خواهد داشت و این امر بیانگر مقام والای این صحابی در آخرت است[9].
ماجرای فوق متضمن برخی احکام
و مسائل فقهی است. یکی از آنها مسئله
«صلاه طالب» است؛ یعنی، نماز فردی که به تعقیب دیگران میپردازد.
علامه خطابی میگوید: در مورد نماز طالب (تعقیب کننده) اختلافنظر وجود دارد. جمهور اهل علم میگویند: اگر فردی مورد تعقیب قرار گرفته است، خواندن نماز با اشاره جایز است و اگر دیگران را مورد تعقیب قرار داده است، اگر سوار است پیاده شود و نمازش را با ادای رکوع و سجده بخواند[10]. ابن منذر نیز همین نظریه را میپذیرد[11]. اما امام شافعی شرطی را در نظر گرفته است که دیگران به آن اشاره نکردهاند، او میگوید: اگر تعداد تعقیبکنندگان کمتر از تعقیبشدگان است و در بین آنها فاصله نیز ایجاد شده است و تعقیبکنندگان بیم برگشت تعقیبشدگان را دارند، پس با اشاره نماز بخوانند.
خطابی میگوید: در واقعه عبدالله بن انیس برخی از این شرایط دیده میشود[12].
علامه بدرالدین عینی در عمدهالقاری دیدگاه فقهاء را در این مسئله به تفصیل بیان کرده و گفته است: نزد امام ابوحنیفه اگر انسان مورد تعقیب قرار گرفته باشد، میتواند نمازش را هنگام حرکت بخواند، اما اگر دیگران را مورد تعقیب داد، با اشاره خواندن نماز جایز نیست. امام مالک و برخی از فقهای مالکیه میگویند: در این باره، حکم طالب و مطلوب یکی است و آنها میتوانند بر مرکب خود با اشاره نماز بخوانند.
دیدگاه اوزاعی و امام شافعی نیز همانند دیدگاه امام ابوحنیفه است. نظر عطاء و حسن و ثوری و احمد و ابیثور رحمهم الله نیز چنین است؛ البته از امام شافعی نظریهای دیگر نیز منقول است که اگر طالب بیم آن را داشت که مطلوب از چنگش فرار نماید، با اشاره نماز بخواند و در غیر این صورت نمیتوان نماز را با اشاره خواند[13].
5- جواز اجتهاد در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم
اجتهاد عبدالله در خواندن نماز در هنگام خوف و ترس به اشاره و تأیید رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بیانگر جواز اجتهاد در زمان رسول خدا است[14].
آن حضرت مشخصات خالد بن سفیان هذلی را قبل از اینکه او را ببیند، برای عبدالله توصیف نمود. در روایتی که واقدی آن را بیان نموده است، آمده است که عبدالله با تعجب از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سؤال کرد: «تاکنون در مقابل، هیچ کس لرزه بر اندام من نیفتاده است.
پیامبر فرمود: آری، ولی این امر تو را در جهت شناخت او کمک خواهد نمود[15].
عبدالله بن انیس، خالد را چنان دید که پیامبر توصیف کرده بود و میگوید: «هنگامی که خالد را دیدم، ترسیدم و لرزه بر اندام من افتاد و گفتم: صدق الله و رسوله»[16].
7- اشعار عبدالله بن انیس درمورد قتل خالد هذلی
ترکت ابن ثور کالحوار و حوله |
|
نوائح تفری کل جیب مقدٌد |
تناولته والظعن خلفی وخلفه |
|
بأبیض من ماء الحدید الـمهند |
أقول له والسیف یعجم رأسه |
|
أنا ابن أنیس فارساً غیر قُعْدُد |
وقلت له خذها بضربة ماجد |
|
حنیف علی دین النبی محمد |
وکنت اذا هم النبی بکافر |
|
سبقت الیه باللسان وبالید[17] |
«آن گوساله را فریادزنان ترک نمودم در حالی که زنان نوحهگری اطراف او را گرفته بودند. هنگامی که با شمشیر سرش را شکافتم، گفتم: من شهسوار عرب، ابن انیس، هستم و این ضربهای است از طرف انسان بزرگواری که بر دین محمد است.
هرگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قصد کشتن کافری را دارد، من با دست و زبان خود به قتل آن مبادرت میورزم».
خیانت دو قبیله عضل و قاره و حادثه رجیع
در مورد دلایل فرستادن وفد رجیع روایات مختلفی وجود دارد. با وجود اینکه بخاری علت فرستادن این وفد را جمعآوری اطلاعات از دشمن میداند[18]، روایات مستند و صحیح دیگری علت آن را درخواست و فدی از قبیله عضل و قاره میدانند که به مدینه آمدند و گفتند: «برخی از افراد طایفه ما مسلمان شدهاند بنابراین، تعدادی از قاریان قرآن را برای یادگیری احکام و خواندن قرآن نزد ما بفرست»[19].
و گویا قبیله هذیل برای گرفتن انتقام خالد بن سفیان هذلی، به چنین توطئهای اقدام نمودند.
واقدی بر این عقیده است که بنولحیان که تیرهای از هذیل بودند، نزد طایفۀ عضل و قاره رفتند و برای آنها پاداشی در نظر گرفتند و از آنها خواستند که نزد رسول خدا بروند و از وی درخواست تعدادی از یارانش را جهت آموزش مسائل دینی بکنند. تا آنها با تحویل دادن اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به کفار مکه، صاحب ثروتی عظیم گردند[20].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز بنابر درخواست دو طائفه مذکور و فدی متشکل از ده صحابی را به سرپرستی عاصم بن ثابت بن افلح با آنها فرستادند[21]. تعداد افراد مسلح بنولحیان که به دویست نفر میرسید، در مکانی بین مکه و مدینه برآنها حمله کردند و آن ده نفر صحابه به تپهای پناه بردند و از هر طرف مورد محاصره قرار گرفتند؛ بنولحیان در ابتدا به آنها امان دادند، اما فرمانده مسلمانان از پذیرفتن امان کفار امتناع ورزید و گفت: من نذر کردهام که هیچ گاه عهد مشرکان را نپذیرم[22]. عاصم در حالیکه با آنها میجنگید اشعار ذیل را زمزمه مینمود:
ما عِلَّتی وانا جلد نابل |
|
النَّبْلُ والقوس لها بلابل |
تزل عن صفحتها الـمعابل |
|
الـموت حق والحیاة باطل |
وکل ماحمَّ الاله نازل |
|
بالـمرء والـمرء الیه آئل |
|
|
ان لـم أقاتلکم فامِّی هابل[23] |
«هیچ مشکلی ندارم در حالی که قوی و تیرانداز هستم و این امری طبیعی است که تیروکمان، وحشت و اضطراب میآفرینند...
سرنیزههای پهن از کمان جدا میشود... و مرگ حق است و زندگی باطل... خواست و اراده خدا در مورد انسان اجرا میگردد و انسان به سوی او برمیگردد... مادرم حیلهگر باشد، اگر با شما نجنگم».
عاصم تمامی تیرهایی را که در اختیار داشت، استفاده نمود؛ ،سپس از سرنیزهاش استفاده نمود تا اینکه آن هم شکست و تنها شمشیر در دستانش باقی ماند. آن گاه چنین دعا کرد: بارالها! در آغاز روز به دفاع از دین تو پرداختم؛ پس در پایان روز جسدم را محفوظ بدار.
آنها بعد از کشتن یاران عاصم به بیرون نمودن لباسهایش میپرداختند. سرانجام شمشیر عاصم شکست و بعد از زخمی نمودن دو نفر و به هلاکت رساندن فردی دیگر، او نیز به شهادت رسید.
عاصم در هنگام مبارزه این شعر را زمزمه میکرد:
أنا ابوسليمـان ومثلي رامي |
|
ورثتُ مجداً معشراً كراما |
«من ابوسلیمان و تیرانداز هستم که از جمع بزرگواری، مجد و شرف را به ارث بردهام».
زنی به نام سلافه نیز که شوهر و چهار تا از فرزندانش را در جنگ بدر از دست داده بود، نذر کرده بود که در کاسه سر عاصم شراب بنوشد[24]؛ زیرا دو تا از فرزندانش توسط عاصم کشته شده بودند. او برای این نذر صد نفر شتر جایزه گذاشته بود و عربها به ویژه طایفه بنیلحیان از این ماجرا اطلاع داشتند. بنابراین، آنها قصد داشتند تا سر عاصم را از تن او جدا نمایند و نزد سلافه ببرند و از جایزه فوق بهرهمند گردند.
بعد از شهادت عاصم خداوند انبوهی از زنبورها را فرستاد تا جسد عاصم را محاصره نمایند. از این رو کسی نتوانست به جسد او نزدیک شود. آنها به گمان اینکه شب هنگام زنبورها جسد را ترک خواهند کرد، تصمیم گرفتند بعد از غروب خورشید نزد جسد برگردند، اما شب هنگام با آنکه ابری در آسمان دیده نمیشد، خداوند سیلی را فرستاد که جسد عاصم را به جای نامعلومی برد[25].
آخرالامر اینکه عاصم و هفت نفر از افراد همراه وی به شهادت رسیدند و سه نفر دیگر بر اساس امانی که بنولحیان به آنها دادند، تسلیم شدند، اما دیری نگذشت که آنها پیمان خود را شکستند. بنابراین، عبدالله بن طارق استقامت ورزید و جنگید تا به شهادت رسید و دو نفر دیگر به نامهای خبیب و زید بن دثنه به مکه انتقال داده شدند تا به قریش فروخته شوند[26]. این حادثه در ماه صفر سال چهارم هجری اتفاق افتاد.
خبیب توسط بنوحارث بن عامر خریداری گردید تا به انتقام حارث که در جنگ بدر توسط خبیب به قتل رسیده بود، اورا به قتل برسانند؛ چنانکه خبیب به عنوان اسیر مدتی نزد آنان ماند تا اینکه روز موعود فرا رسید. خبیب از خانواده حارث جهت نظافت تیغی درخواست نمود در آن اثنا فرزند کوچکی از خانواده حارث نزد خبیب رفت و خبیب او را در بغل گرفت. اولیاء فرزند نگران شدند که مبادا خبیب کودک را به قتل برساند. خبیب که متوجه این موضوع شده بود، خطاب به آنان گفت: اگر از این امر در هراس هستید که این کودک را به قتل برسانم، چنین کاری را نخواهم نمود. بنابراین، زنی که تیغ را به خبیب داده بود، همواره میگفت: هیچ اسیری مانند خبیب ندیدم. او در حالی که به زنجیر کشیده شده بود، بعضی اوقات خوشههای انگور به دست داشت و میخورد، در حالی که در آن روزها در مکه انگوری وجود نداشت.
روزی که خبیب را برای اعدام از حرم بیرون بردند، لحظهای قبل از اینکه به دار آویخته شود، گفت: به من فرصت دهید تا دو رکعت نماز بخوانم. بعد از اتمام نماز گفت: اگر شما تصور نمیکردید که از ترس مرگ به نماز روی آوردهام، بیشتر نماز میخواندم. او نخستین کسی بود که خواندن دو رکعت نماز هنگام مرگ را سنت قرار داد[27]. او هنگام اعدام این دعا را زمزمه میکرد: «اللهم احصهم عدداً واقتلهم بدداً ولاتُبق منهم احداً». «بارالها! آنها را یکییکی بشمار و یکی بعد از دیگری به هلاکت برسان و هیچ کدامشان را باقی نگذار».
سپس این اشعار را خواند:
لقد اجمع الاحزاب حولی وألّبوا |
|
قبائلهم واستجموا کل مجمع |
وکلهم مبری العداوة جاهدٌ |
|
علیَّ لانِّی في وثاق بمضیع |
وقد قربوا ابناءهم ونساءهم |
|
وقُرِّبتُ من جذع طویل مُمَنَّع |
الی الله اشکوا غربتی بعد کربتی |
|
وما أرصد الاحزاب لی عند مصرعی |
فذا العرش صبرنی علی مایراد بی |
|
فقد بضَّعُوا لحمی وقد یاس مطمعی |
وقد خیرونی الکفر، والـموت دونه |
|
فقد ذرفت عینای من غیر مجزع |
وما بیحذار الـموت انی لـمیت |
|
وان الی ربی إیابی ومرجعی |
ولست ابالی حین اقتل مسلمـا |
|
علی ان شقَّ کان في الله مضجعی |
وذلك في ذات الاله وان یشأ |
|
یبارك علی اوصال شلوٍ ممزَّع |
فلست بمبد للعدو تخشعا |
|
ولاجزعاً إنی الی الله مرجعی[28] |
«همه گروهها و قبایل در اطراف من جمع شدهاند. همه با تمام قدرت عداوت خود را نسبت به من ابراز میکنند؛ زیرا من در حالی که بسته شدهام، در اختیار آنان قرار گرفتهام. زنان و فرزندانشان را نزدیک آوردهاند و در این صددند تا مرا به دار آویزند. از غربت و پریشانی خود و آنچه را آنها در نظر دارند، به پیشگاه خدا شکایت میکنم. صاحب عرش مرا به آنچه آنها میخواهند، صبر و تحمل دهد. گوشت بدنم را پارهپاره کردند و از زندگی ناامیدم ساختند و انتخاب کفر و مرگ را به من سپردهاند. چشمانم بیآنکه بترسم، اشکبار گردیده است. من وقتی مسلمان کشته شوم، باکی ندارم که به کدامین پهلو در راه خدا میافتم و این در راه خداست و اگر بخواهد به مفاصل قطعهقطعه شده برکت عنایت میکند. و من در برابر دشمن اظهار عجز و ناتوانی نمیکنم. بازگشت من به سوی خداست».
ابوسفیان در این هنگام از خبیب سوال نمود که اگر تو امروز در خانهات بودی و به جای تو محمد صل الله علیه و آله و سلم به دار آویخته میشد، بهتر نبود؟ خبیب گفت: خیر. نه تنها دوست نداشتم محمّد کشته شود؛ بلکه دوست ندارم حتی خاری به پای ایشان فرو رود[29].
آنگاه او را به دار آویختند و کسی را جهت نگهبانی بر جسدش گماشتند؛ ولی شب هنگام عمرو بن امیه ضمری آمد و جسد خبیب را به جایی انتقال داد و دفن نمود[30]. اما زید، توسط صفوان بن امیه خریداری شد و به انتقام پدر صفوان که در بدر کشته شده بود، به قتل رسید.
ابوسفیان از زید نیز قبل از اینکه به دار آویخته شود، پرسید: تو را به خدا دوست داشتی هم اکنون محمد صل الله علیه و آله و سلم به جای تو کشته میشد؟ زید همان پاسخ را که خبیب به او داده بود، به ابوسفیان داد.
آنگاه ابوسفیان گفت: من هیچ کس را سراغ ندارم، که اطرافیانش او را آن قدر دوست داشته باشند که یاران محمد او را دوست دارند[31]. رجیع که حادثه فوق به آن منسوب است، نام آبی است که این حادثه در آن اتفاق افتاده است.
1-نکاتی که ابن حجر ذکر نموده است
از این حدیث چنین استنباط میگردد که اسیر میتواند عزیمت و یا رخصت را بپذیرد به این که اگر اسیر بخواهد عزیمت را ترجیح دهد، میتواند از پذیرفتن امان کافر امتناع بورزد، هر چند که به کشته شد او بینجامد و اگر رخصت را ترجیح داد میتواند امان کافر را بپذیرد.
حسن بصری بر این عقیده است که پذیرفتن امان کافر اشکالی ندارد، اما سفیان ثوری میگوید: من این را نمیپسندم.
رعایت کردن عهد مشرکان و اجتناب از کشتن فرزندانشان و دعا جهت هدایت آنان و خواندن نماز قبل از مرگ توسط مشرکان و سرودن اشعار، بیانگر کرامت و قوت ایمان و یقین خبیب میباشند.
2-تسلیم یا مبارزه تا آخرین لحظات
براساس حوادثی که در رجیع اتفاق افتاد، این موضوع اثبات گردید که اسیر هم میتواند از پذیرفتن امان کافر امتناع ورزد هر چند که این امتناع به کشته شدن او منجر شود. که کشته شود. مانند عاصم رضی الله عنه و نیز میتواند به رخصت عمل نماید و امان را بپذیرد و به این گونه از کشته شدن نجات یابد. خبیب وزید که به رخصت عمل نمودند، امّا بنابر نظر صحیح، اگر شرایط برای اسیر فراهم گردد، میبایست از فرصت استفاده نماید و فرار بکند؛ زیرا اسیر در دست کفار مورد ستم و اهانت قرار میگیرد بنابراین، لازم است تا خود را از قید اسارت و بردگی نجات دهد[32].
حادثه فوق برای مسلمانان بسیاری از مسائل را درباره پذیرفتن اسارت و یا مبارزه تا آخرین لحظات در مقابل دشمن را بیان نمود[33].
3-اهمیت به سنت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
با وجود اینکه خبیب رضی الله عنه در اسارت مشرکان بسر میبرد و هر لحظه احتمال داشت که کشته شود، بر انجام سنت نظافت موهای زائد بدن خود اهمیت قائل بود و برای این منظور تیغی به عاریه گرفت. این عمل خبیب درسی است برای کسانی که مشغول شدن به سنن و حتی واجبات را در شرایط بحرانی شایسته و لازم نمیدانند؛ در حالی که بین رعایت این سنتها و انجام سایر شرایع اسلام هیچ منافاتی وجود ندارد[34].
4- اسلام، کینه و خیانت را ریشهکن مینماید
خبیب تیغی را از یکی از زنان خانواده حارث جهت نظافت بدن خود گرفت، آن زن میگوید: از فرزند کوچکم غافل شدم تا اینکه او را در بغل خبیب دیدم. از این جریان، سخت ترسیدم. او متوجه ترس من شد و گفت: میترسی که مبادا فرزندت را بکشم؟ هرگز چنین عملی را انجام نخواهم داد[35].
بنابراین، این عمل شگفتانگیز خبیب بیانگر روح عالی، صفای نفس و التزام به منهج اسلامی است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۗ وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا﴾ [الإسراء: 15].
«هیچ کس بار دیگری را به دوش نخواهد گرفت و ما عذاب نمیدهیم تا اینکه پیامرسانی بفرستیم».
وفای خبیب با کسانی که به وی خیانت کردند، درسی برای همه مسلمانان است[36].
این جمله خبیب که گفت: «اگر خدا بخواهد، چنین نخواهم کرد.» در زبان عربی دارای مفهوم خاصی است؛ یعنی، انجام ندادن چنین عملی (انتقام گرفتن) در این شرایط خاص و اضطراری که بزرگترین آرزوی انسان، نجات دادن نفس او میباشد، ممکن نبود، اما اصلی که اجتناب از آزار بیگناهان است، مرا باز میدارد[37].
براین اساس، عمل خبیب نمونهای از عظمت اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که درصدد اجرای اخلاق اسلامی در وجود خود برآمدند و از آنجا که آگاهی آنان نسبت به مسائل دینی و ایمان آنان، ایمان واقعی بود، حتی در برابر دشمنانی که بر آنها ظلم کردند، و از آنجا که آگاهی آنان نسبت به مسائل دینی و ایمان آنان، ایمان واقعی بود، حتی نیز به اخلاق اسلامی پایبند بودند[38].
5- میزان محبت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در دل یارانش
یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نسبت به ایشان عشق و علاقه خاصی میورزیدند و از آنجا که محبت نتیجه شناخت است بنابراین آنها نسبت به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از شناخت کاملی برخوردار بودند. بر این اساس، محبت آنان نسبت به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم محبتی عمیق و راسخ بود[39].
در فاجعه رجیع از گفتگوی آرامی که بین ابوسفیان و زید بن دثمه انجام گرفت، میزان این محبت آشکار میشود. آنجا که ابوسفیان به وی میگوید: آیا دوست داری هماکنون محمد به جای تو میبود و او به قتل میرسید و تو در جمع خانوادهات میبودی؟
زید میگوید: به خدا سوگند! نه تنها دوست ندارم که محمّد کشته شود؛ بلکه دوست ندارم که حتی خاری به پایش فرو رود و من در جمع خانوادهام باشم[40].
این نوع محبت، اثر ایمان است. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: سه خصلت در وجود هرکس یافته شوند، آن فرد حلاوت ایمان را احساس مینماید :1- کسی که محبت خدا و رسول از سایر افراد در قلبش بیشتر باشد. 2- هر کس را دوست میدارد، صرفاً به خاطر خدا دوست بدارد. 3- از نظر او برگشتن به کفر به اندازه افتادن در آتش، ناپسند باشد[41].
6- اشعاری از حسان در مذمت بنیلحیان
مسلمانان از فاجعه «رجیع» بسیار متأثر گردیدند. حسان رضی الله عنه با سرودن شعر، وضعیت مسلمانان را بیان مینمود و خائنان را نکوهش میکرد. او در نکوهش بنیلحیان چنین سرود:
ان سرّك الغدر صرفا لامراج له |
|
فأت الرجیع فَسَل عن دار لحیان |
قوم تواصو باکل الجار بینهم |
|
فالکلب والقرد والانسان مثلان |
لوینطق التّیس یوماً قام یخطبهم |
|
وکان ذا شرف فیهم وذا شان[42] |
«اگر خبر خیانت خوشحالت میکند، پس به رجیع برو و از بنیلحیان بپرس. ملتی که بر خوردن همسایگان خود همدیگر را توصیه کردند و نزد آنان سگ و میمون و انسان فرقی ندارد. حتی اگر نربزی به سخن درآید او را سخنگو و پیشوای خود میکنند».
عامر بن طفیل و فاجعه بئرمعونه (4 هـ)
عامر بن طفیل از بزرگان بنیعامر بود. او فردی متکبر، مغرور و جاهطلب بود و پیشبینی میکرد که در آینده نزدیک پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر شبهجزیره عربستان غلبه خواهد نمود و به همین دلیل نزد ایشان آمد و گفت: از سه گزینه یکی را میان من و خود انتخاب کن. اول اینکه دشت و صحرا از آن تو و روستاها و قریهها از آن من باشد؛ دوم اینکه مرا بعد از خود جانشین خود قرار ده و سوم اینکه با سپاهی عظیم از بنیغطفان به جنگ تو خواهم آمد.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به خواستههای جاهلی او ارجی ننهاد و همه را رد کرد. همچنین سردار بنیعامر، عموی عامر بن طفیل که ملقب به ملاعبالاسنه بود به مدینه آمد و هدیهای تقدیم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نمود. آن حضرت اسلام را بر او عرضه نمود، ولی نپذیرفت. رسول خدا فرمود: من از مشرک، هدیه نمیپذیرم.
ملاعبالأسنه گفت: هر کس را به نجد بفرستی در امان من است.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم : افرادی را که در جمع آنها منذر بن عمرو نیز بود، فرستاد.
در نجد عامر بن طفیل ، بنیعامر را علیه مسلمانان تحریک نمود، اما قومش امتناع ورزیدند و از شکستن عهد ملاعب الاسنه خودداری کردند. آن گاه او از بنیسلیم کمک خواست. آنها پذیرفتند و صد نفر مسلح به تعقیب مسلمانان پرداختند و در بئر معونه بر آنها دست یافتند و به غیر از عمرو بن امیه دیگران را به شهادت رساندند[43].
انس رضی الله عنه میگوید: افرادی نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: برای یادگرفتن قرآن و سنت به افرادی نیاز داریم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز هفتاد تن از انصار را که از قاریان مشهور بودند و دایی من «حرام» نیز در جمع آنها بود، فرستاد.
این افراد در روزها به جمعآوری هیزم میپرداختند و با پولی که از این طریق کسب مینمودند به تأمین مایحتاج اهل صفه و فقراء میپرداختند و شبها نیز به تلاوت قرآن میپرداختند.
قبل از اینکه آنها به مقصد برسند، دشمن کمین زده بود و آنها را به شهادت رساند. آنها در اثنای درگیری چنین میگفتند: بارالها! پیامبر ما را از وضعیت ما با خبر گردان. ما تو را ملاقات کردیم و از تو راضی هستیم و تو از ما راضی باش.
أنس میگوید: در حالی که مردی از پشت سر، نیزهاش را به پشت داییام (حرام) فرو برد، او گفت: «فزت ورب الكعبة» به خدای کعبه که رستگار شدم. رسول الله صل الله علیه و آله و سلم خطاب به یارانش در مدینه فرمود: برادرانتان به شهادت رسیدند و چنین دعا کردند و دعای آنها را بازگو نمود[44].
درسها و فواید فاجعۀ دردناک بئر معونه
1- فداکاری و از خودگذشتگی در راه دعوت
قبلاً به ذکر خیانت هذیل و هم پیمانانش نسبت به قاریان قرآن، کسانی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آنها را جهت آموزش قرآن و احکام اسلامی فرستاده بود، در غزوۀ رجیع پرداختیم. و در حادثۀ دردناک بئرمعونه، عامر بن طفیل نیز نسبت به هفتاد تن از قاریان قرآن که جهت ابلاغ دعوت خدا، اعزام شده بودند، خیانت نمود.
حوادث فوق در روحیه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تأثیر عمیقی به جای گذاشت تا آنجا که یک ماه تمام در نماز صبح بر علیه قبائل سلیم، دعا مینمود[45]؛ چنانکه عبدالله بن عباس رضی الله عنه میگوید: رسول خدا یک ماه کامل در نمازهای ظهر، عصر، مغرب، عشاء و صبح بعد از رکوع آخر، علیه طوایف بنیسلیم، رعل و ذکوان و عصیه دعاء مینمود و کسانی که به وی اقتداء کرده بودند، آمین میگفتند[46]. أنس میگوید: از آن روز خواندن قنوت آغاز شد و ما قبل از آن قنوت نمیخواندیم[47].
آنچه در این دو حادثه مهم است اینکه این حوادث خونین باعث تضعیف روحیه مسلمانان و کنار گذاشتن دعوت و خدمت دین نشد؛ زیرا آنها میدانستند که مصلحت دعوت به مراتب بالاتر از ریختن خونها و فداساختن جانها است؛ چراکه هیچ دعوتی بدون جاننثاری و شهادت به پیروزی نمیرسد و صلابت و استقامت در برابر حوادث و بحرانهاست که موجب تقویت دعوت در زمین میگردد و دعوتهایی که بدون جاننثاری و فداکاری انجام میگیرد، مانند نظریات فلسفی و خیالاتی هستند که در لابلای اوراق کتابها جا دارد و به مرور زمان از بین میروند.
حادثه رجیع و بئرمعونه ما را به مسئولیت بسیار بزرگ در برابر دین خدا و دعوت الهی آشنا میگرداند و نمونهای از فداکاریهای عظیم اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را به عنوان الگو در راه عقیده دین و کسب رضایت الهی معرفی مینماید.
بدستآوردن سعادت و آسایش و مجد و سلطنت بهای هنگفتی میطلبد و بهای دعوت اسلامی خون پاکی است که در راه خدا جهت تحقق شرع و نظام الهی و در راستای تثبیت شعایر دینی ریخته میشود[48].
آن گاه که سرنیزۀ دشمن پشت حرام بن ملحان رضی الله عنه را شکافت و از سینهاش درآمد و دستانش با خونش رنگین شده بود به سر و صورتش میمالید گفت: «فزت و رب الکعبه»[49].
سختترین قلبها در برابر چنین صحنهای متأثر میشود و انسان در برابر این انسانهای بزرگ که از ترس مرگ چهرههایشان متغیر نمیشد؛ بلکه آثار شادمانی و سرور و آرامش و اطمینان بر رخسارشان نمایان میگشت، احساس کوچکی و حقارت مینماید[50].
این صحنه عجیب و شگفتانگیز که عقول انسانهای بیایمان نمیتواند آن را تصور نماید، جبار بن سلمی قاتل حرام بن ملحان رضی الله عنه را به مطالعه و تحقیق در مورد جمله فزت و ربالکعبه وامیدارد و موجب میگردد تا او اسلام را بپذیرد جبار میگوید: من فردی از آنها را با سرنیزه زدم، سرنیزهام از سینهاش بیرون زد. در آن اثناء شنیدم که میگفت: «فزت ورب الكعبة...».
من در دلم گفتم: مگر من او را نکشتم؟ پس به کدام پیروزی مباهات میکند؟
تا اینکه شنیدم که میگفتند: او به خاطر شهادت در راه خدا چنین گفته است. بعد از بررسی و تحقیق متوجه شدم که واقعاً او پیروز شده است بنابراین، مسلمان شدم[51]. اما سؤال اساسی این است که آیا شهید هنگام مرگ احساس درد میکند یا خیر؟.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم که از جانب خود سخن نمیگوید، در پاسخ این سئوال فرمود:
«ما يجد الشهيد من مس القتل الا كما يجد أحدكم من مس القرصة»[52]. «ضربهای که باعث مرگ شهید میشود، بیش از نیش حشرهای دردآور نیست».
شهید نزد خدا دارای جایگاه والایی است. خداوند عادل پاداش روح شهید را که به خاطر خدا تقدیم کرده است، ضایع نمیگرداند؛ بلکه به وی شش پاداش عنایت مینماید که هر کدام فزونتر از دنیا و آنچه در آن وجود دارد، میباشند؛ چنانکه از مقدام بن معد یکرب روایت است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود:
«برای شهید نزد خداوند شش نعمت در نظر گرفته شده است که عبارتاند از:
1- با اولین قطره خونش، تمام گناهانش بخشیده میشود.
2- جایگاهش را در بهشت مشاهده میکند.
3- از عذاب قبر درامان میماند.
4- از فزع اکبر (بازخواست قیامت) درامان میشود.
5- لباس ایمان به تنش در میآید.
6- با حور عین ازدواج میکند و برای هفتاد تن از بستگانش شفاعت مینماید»[53].
این پاداش علاوه بر آن افتخاری است که روز قیامت نصیب آنان خواهد گشت؛ چراکه آنان در حالی حشر میشوند که زخمشان تازه و با رنگ خون و بوی مشک خواهد بود[54]. لازم به ذکر است که زندگی شهید با مردن پایان نمیپذیرد؛ بلکه نزد خدا به وی روزی و نعمت داده میشود؛ چنانچه خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ [آل عمران: 169].
«کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، آنها را مرده مپندار؛ آنها زندهاند و نزد خدا روزی داده میشوند».
حوادث بئرمعونه، رجیع و غیره بیانگر آن است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از امور غیبی اطلاعی نداشت چنانچه آیات قرآن نیز شاهد این مطلب هستند و میفرماید:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾ [الأعراف: 188].
«بگو من در حق خودم مالک هیچ نفع و ضرری نیستم. مگر آنچه خدا بخواهد و اگر من غیب میدانستم، برای خود خیر فراوان جمع مینمودم و هیچ گزندی به من نمیرسید. من بیمدهنده و مژدهدهندهای بیش نیستم برای ملتی که ایمان بیاورد».
پس تنها خدا عالم به علوم غیب است و کسی دیگر از انبیاء و فرشتگان جز مقداری که خدا از علم غیب را به آنها آموزش داده است، نمیدانند؛ چنانکه میفرماید:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا٢٦﴾ [الجن: 26].
عمرو بن امیه ضمری در جریان بئرمعونه اسیر شد. عامر بن طفیل با اطلاع از این موضوع که او از بنیضمر است، او را آزاد کرد.
عمرو بعد از اینکه آزاد شد و بهسوی مدینه رهسپار گردید در اثنای راه با دو نفر از بنیعامر که با رسول خدا پیمان بسته بودند، برخورد نمود و بدون اینکه از پیمان آنها با رسول خدا آگاهی داشته باشد، بعد از اینکه آنها به خواب رفتند، آن دو را به انتقام مسلمانانی که توسط طایفه بنیعامر به شهادت رسیده کشت. زمانی که نزد رسول خدا آمد و جریان را برای ایشان تعریف کرد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: خونبهای این دو نفر که آنان را به قتل رساندهای، بر عهده من میباشد. آن گاه پیامبر خدا، خون آن دو عامری را به خاطر رعایت پیمانی که با آنها بسته بود، پرداخت نمود، هر چند که برخی از بنیعامر با خیانتی که نسبت به یاران رسول خدا روا داشته بودند، در واقع آن پیمان را شکسته بودند و این عملکرد آن حضرت، بیانگر والاترین درجۀ وفاء به عهد و پیمان میباشد.
هرچند پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میتوانست به دلیل خیانتی که بنیعامر انجام داده بودند، عمل عمرو بن امیه را نوعی انتقام از بنیعامر تلقی نماید اما از آنجا که در شریعت اسلام هیچ کس به خاطر گناهی که کسی دیگر مرتکب شده است، مجازات نمیشود، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به پرداخت خونبهای آنها اقدام نمود.
توجیهات ارزشمند اسلام، رسول خدا و سایر مسلمانان را موظف به رعایت اخلاقی گردانیده بود که در دنیا نظیرش وجود ندارد[55].
5- صحابی بزرگوار عامر بن فهیره رضی الله عنه
بعد از کشتهشدن صحابه در بئر معرفه و اسارت عمرو بن امیه ضمری، عامر بن طفیل خطاب به عمرو در حالی که به یکی از شهدا اشاره میکرد، گفت: این فرد کیست؟ عمرو بن امیه گفت: او عامر بن فهیره است.
عامر بن طفیل گفت: بعد از کشتهشدنش دیدم که او را به سوی آسمان بلند کردند تا جایی که او را در وسط آسمان و زمین یافتم؛ سپس به زمین بازگردانیده شد[56].
6- حسان بن ثابت و تحریک مردم برای قتل عامر بن طفیل
حسان بن ثابت از افراد مهم پایگاه تبلیغاتی اسلام بود که همواره علیه دشمنان، جنگ روانی به راه میانداخت؛ البته افرادی چون کعب بن مالک و عبدالله بن رواحه نیز وی را همکاری مینمودند. آنها در تمام رویدادهای سیرت در رد غزلیات دشمن اشعاری سرودند که بازتاب اشعار حسان بن ثابت را در طرد کعب بن اشرف یهودی توضیح دادیم.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز شاعران دولت اسلامی را مورد تفقد قرار میداد و در ادامه جهادی که آنها در آن تخصص داشتند، تشویقشان مینمود.
شایسته است که امروز نیز رهبران، فرماندهان، علما، فقها و اقشار مختلف دولتهای اسلامی به جایگاه شعرای اسلامی اهمیت قائل باشند و آنها را در جهاد بزرگی که مشغول هستند، تشویق نمایند[57].
حسان بن ثابت بعد از حادثه بئر معونه، ابیاتی فراهم نمود که در آن ربیعه بن عامر (ملاعب الأسنه) را علیه عامر بن طفیل که امان او را نادیده گرفته بود، تحریک مینمود و این اشعار زبانزد عام و خاص گردید:
ألا من مبلغ عنی ربیعاً |
|
فمـا احدثت في الحادثان بعدی |
ابوك ابوالفعال ابو براء |
|
وخالك ماجد حکم بن سعد |
بنی امالنبین الـم یرعکم |
|
وانتم من ذوائب اهل نجد |
تحکَّم عامر بأبی براءِ |
|
لیخفره وما خطا کَعَمَد[58] |
«از من به ربیع برسانید که این چه حادثهای است که رخ داده است. پدر و داییهایت انسانهای بزرگواری بودند. ای فرزندان مادران نیک که شما از بزرگان نجد هستید، آیا پیمانی که بستید ارزش رعایت کردن را نداشت که عامر آن را به عمد زیر پاگذاشت».
وقتی که اشعار فوق به ربیعه بن أبی براء رسید و زخم زبان و شعر نزد آنها از زخم تیر، شمشیر و سرنیزه دردناکتر بود، بلافاصله جهت گرفتن انتقام از عامر به پا خواست و ضربه شدیدی براو وارد نمود، امّا از آن ضربه وفات ننمود. قوم عامر از او خواستند تا قصاص این ضربه را بگیرد، اما او گفت: من بخشیدهام؛ همچنین حسان با سوز و گداز در فراق شهدای بئرمعونه و به خصوص منذر بن عمرو چنین سرود:
علي قتلي معونة فاستهلي |
|
بدمع العين سَحّاً غيرنزر |
على خيل الرسول غداة لاقوا |
|
مناياهم ولاقَتْهم بقدر |
أصابهم الفناء بعقد قوم |
|
تُحُوّن عَقْدُ حبلهم بغَدر |
فيا لهفي لـمنذر اذ تولي |
|
وأعنق في منيّته بصير[59] |
«برفراق شهدای بئرمعونه، زیاد اشک بریز. بر شهسوران رسول خدا آن صبحگاهی که با مرگ روبرو شدند و مرگ براساس تقدیر با آنها روبرو شد. توسط قومی نابود شدند که عهدشان را با مکر به پایان رساندند. افسوس بر منذر آن گاه که صابرانه به سوی مرگ شتافت».
خداوند دعای پیامبرش را قبول نمود؛ پیامبر علیه عامر این گونه دعا کرده بود: «اللهم اكفني عامراً[60]» «خداوندا! تو خود کار عامر را بساز!» او به بیماری صعبالعلاجی مبتلا شد که پیامبر آن را این گونه توصیف نمود: «غده کغده البعیر»[61]. «غدهای مانند غده شتر».
توصیف دقیقی است از طاعون که درجۀ حرارت بدن بالا میرود و غدههایی زیر بغل و اطراف گردن بیرون میآید و طحال نیز بزرگ میشود[62].
بدین صورت عامر بن طفیل به هلاکت رسید و آرزوی تسلط بر شبهجزیره عربستان و جانشینی رسول خدا را با خود به گور برد و سپاهیانی که به آنها افتخار مینمود و پیامبر را تهدید میکرد، وی را در خانه زنی زندانی کردند و از بیم اینکه بیماریاش به آنها سرایت ننماید، همه او را ترک نمودند و آن گاه فریاد برآورد که اسب مرا بیاورید و آن گاه سوار براسب مرد[63].
سرانجام این جبّار سرکش در حالی که مردم از وی میگریختند، چون دیوانهای به هلاکت رسید.
[1]- نظرة النعیم، ج 1، 313.
[2]- قراءه سیاسیة للسیره النبویه، ص 162-163.
[3]- فقه السیرة، غزالی، ص 274.
[4]- التاریخ الإسلامی، حمیدی، ج 6، ص 23.
[5]- نظرة النعیم، ج 1، ص 313.
[6]- التاریخ الإسلامی، حمیدی، ج 6، ص 27.
[7]- غزوه احد، محمد باشمیل، ص 31.
[8]- السرایا البعوث النبویة، ص 159-160.
[9]- التاریخ الإسلامی، حمیدی، ج 6، ص 29.
[10]- السرایا والبعوث النبویة، ص 160.
[11]- همان.
[12]- معالم السنن، خطایی، ج 2، ص 42.
[13]- عمدة القاری شرح صحیح البخاری، ج 6، ص 263.
[14]- السریا و البعوث، ص 161.
[15]- عون المعبود، عظیم آبادی، ج 4، ص 129.
[16]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 532.
[17]- بیهقی دلائل النبوة (4/41).
[18]- بخاری، شماره 4086.
[19]- مغازی، واقدی، ج 1، ص 354-355.
[20]- همان.
[21]- بخاری، شماره 4086.
[22]- نظرة النعیم، ج 1، ص 314.
[23]- مغازی، واقدی، ج 1، ص 355.
[24]- همان.
[25]- همان، ص 356.
[26]- نظرة النعیم، ج 1، ص 314.
[27]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 399.
[28]- زادالمعاد، ج 3، ص 245.
[29]- همان.
[30]- همان.
[31]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 400.
[32]- السیرة، ب.طی، ص 188-189.
[33]- الأساس في السنة، سعید حوی، ج 2، ص 622.
[34]- وقفات تربویه مع السیرة النبویة، احمد فرید، ص 234.
[35]- صحیح السیرة النبویة، ص 320.
[36]- معین السیرة النبویة، ص 320.
[37]- ظهور و عبرمن الجهاد النبوی فی المدینة، ص 153.
[38]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 6، ص 38.
[39]- حقوق النبی علی امته. د – محمد التمیمی، ج 1، ص 314.
[40]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینة، ص 154.
[41]- بخاری، کتاب الایمان، ج 1، ص 72، شماره 21.
[42]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 70.
[43]- صحیح السیرة النبویة، ص 322.
[44]- مسلم، الامارة، باب الثبوت الجنة للشهید، شماره 667.
[45]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینة، ص 151.
[46]- سنن ابیداود، الصلوة، باب القنوت فی الصلوات، ص 1443.
[47]- بخاری، شماره 4088.
[48]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینة، ص 152.
[49]- بخاری، مغازی، شماره 4091.
[50]- التاریخ الإسلامی، حمیدی، ج 6، ص 50.
[51]- السیرة النبویة، ندوی، ص 243-244 – ابن هشام، ج 3، ص 207.
[52]- صحیح سنن ترمذی، البانی، ج 2، ص 33.
[53]- همان، ص 129.
[54]- همان، ص 128.
[55]- التاریخ الإسلامی، حمیدی، ج 6، ص 50.
[56]- بخاری، مغازی، شماره 4093.
[57]- السیرة النبویة الأساس فی السنة و فقهها، ج 2، ص 656.
[58]- محمد رسول الله، صادق عرجون، ج 4، ص 64.
[59]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 209.
[60]- الاساس فی السنه و فقهها السیرة النبویة، ج 2، ص 631.
[61]- السیرة النبویة، محمد صویانی، ص 130.
[62]- تعلیق الدکتور قلعجی علی الدلائل، ج 3، ص 346.
[63]- السیرة النبویة، صویانی، ص 131.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر