توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۱۵, یکشنبه

فصل اول دلایل فتح و چگونگی آمادگی برای خروج جهت فتح مکه

 

فصل اول
دلایل فتح و چگونگی آمادگی برای خروج جهت فتح مکه

دلایل فتح مکه

1-   قریش با یاری رساندن به همپیمانان خود از قبیلۀ بنی‌بکر علیه هم‌پیمانان مسلمانان که از طایفۀ خزاعه بودند، اشتباه بزرگی مرتکب شدند. جریان از این قرار بود که گروهی از بنی‌بکر در مکانی به نام وتیر بر گروهی از خزاعه یورش بردند و حدود بیست نفر از مردان آنها را به قتل رسانیدند[1]. بنی‌بکر که آمادگی برای جنگ را نداشت و غافلگیر شده بود، وارد مکه شدند و به حرم پناه بردند، اما قریش نه تنها از آنان حمایت ننمودند؛ بلکه به همپیمانان خود، یعنی طایفۀ بنوبکر، اسلحه و اسب و نیروی انسانی دادند و آنها در حرم خدا به کشتار افراد خزاعه پرداختند[2].

بنابراین، عمرو بن سالم خزاعی با چهل نفر از مردان این طایفه نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه رفتند و عمرو، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را با این اشعار حماسی به کمک خود فراخواند:

یا رب انی ناشد محمداً

 

حلف ابینا وابیه الاتلدا

قدکنتم ولدا، وکنا والداً

 

تمت اسلمنا فلم ننزع یدا

فانصر هداك الله نصراً اعتدا

 

وادع عبادالله یأتوا مدداً

فیهم رسول الله قدتجردا

 

ان سیم خسفا وجهه تریدا

فی فیلق کالبحر یجری مزبدا

 

ان قریشاً وأخلفوك الـموعدا

ونقضوا میثاقك الـموکدا

 

وجعلوا لی في (کداء) رُصَّدا

وزعموا ان لست ادعوا احدا

 

وهم أذل وأقل عددا

هم بیتونا بالوتیر هجّدا

 

وقتلونا رکعاً وسجدا

«پروردگارا! من محمد را به پیمانهای نیاکانمان سوگند می‌دهم؛ شما فرزند بودید و ما پدر (اشاره به اینکه دو تن ازمادر بزرگ‌های عبدمناف از خزاعه بودند) پس به توفیق خدا با شمشیر برهنه به یاری آنها بشتاب.

و بدان که قریش با تو خلف وعده کردند و پیمان محکمی را که با تو بسته بودند، نقض نمودند و در منطقه کداء علیه ما کمین زدند. آنها بر ما در وتیر شبیخون زدند و ما را در حال رکوع و سجده کشتند».

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: ای عمرو، تو یاری داده شدی. خدا مرا یاری نکند اگر به یاری شما برنخیزم. در همان لحظه به ابری که در آسمان پدید آمد نگاه کرد و فرمود: این ابر به پیروزی بنی‌کعب مژده می‌دهد[3].

در روایتی آمده است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از اینکه وقوع این جنایت برایش آشکار و مسلم گردید، به قریش پیغام فرستاد که چون پیمانتان را با بنی‌بکر نقض نمود‌ه‌اید، می‌بایست خون‌بهای کشته‌شدگان خزاعه را پرداخت نمایید وگرنه برای جنگ آماده شوید. قرظه بن عبد عمرو بن نوفل به عبد مناف گفت: از آنجا که کسی غیر از آنان بر دین ما باقی نمانده است، پیمان خود را با بنی‌بکر نقض نمی‌کنیم و خونبها نیز پرداخت نخواهیم کرد و برای جنگ آماده‌ایم[4] و این امر بیانگر آن است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نخست قریش را به پذیرفتن یکی از موارد مسالمت‌آمیز فراخواند، امّا آنان جنگ را ترجیح دادند[5].

2-   ابوسفیان درصدد جبران حماقت قریش برآمد و قریش، ابوسفیان را به مکه فرستاد تا پایه‌های صلح را تحکیم بخشد و مدت آن را تمدید نماید، اما هنگامی که ابوسفیان به مدینه آمد و این مسئله را با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  درمیان نهاد، آن حضرت به او جوابی نداد.

ابوسفیان نزد بزرگان صحابه چون ابوبکر، عمر، عثمان و علی رفت تا آنها در این مسئله وساطت نمایند، امّا هیچ یک از آنان، این امر را نپذیرفتند. در نتیجه ابوسفیان، ناموفق به مکه برگشت. ابوسفیان در این سفر به قدری با بی‌مهری روبرو گردید که حتی وقتی به خانۀ دخترش، ام‌المؤمنین، ام‌حبیبه رفت و می‌خواست بر حصیری که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بر آن می‌نشست، بنشیند، ام‌حبیبه حصیر را جمع کرد و گفت : این جایگاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  است و تو مشرک و نجس هستی! ابوسفیان گفت: به خدا سوگند تو بعد از من بد شده‌ای[6].

این موضعگیری از جانب ام‌‌حبیبه بعید نیست؛ چراکه او از کسانی است که دو بار هجرت نموده است؛ یک بار به حبشه و از آنجا به مدینه. او مدت‌ها قبل ارتباط خود را با جاهلیت قطع نموده بود و پدرش را بعد از گذشت شانزده سال می‌دید و باز هم او را شایستۀ تکریم و تجلیل نمی‌دانست؛ بلکه به نظر ام‌حبیبه، او سرکرده کفر بود که سالها با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و با اسلام جنگیده است[7].

صحابه این گونه دوستی و دشمنی را براساس عقیده و اسلام رعایت می‌کردند و این برخورد ام‌حبیبه با پدرش که از اشراف و سران قوم بود، بیانگر قدرت ایمان او می‌باشد و نیز بیانگر سعی و تلاش فوق‌العادۀ صحابه در اهمیت دادن به شخصیت اسلامی و عقیدتی و پرورش و رشد و نمو این شخصیت و هویت است[8].

آخرالامر اینکه چون قریشیان، پیمان‌های خود را نقض نموده بودند، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  تصمیم به فتح مکه گرفت تا به تأدیب و تنبیه کفار قریش بپردازد و زمینه چنین عملی نیز بعد از یاری خدا به خاطر امور زیر فراهم بود:

الف قدرت یافتن و یکپارچه شدن جبهۀ مسلمانان از داخل؛ زیرا دولت اسلامی از شر یهودیان کاملاً خلاصی یافته بود.

ب ضعف و فروپاشی جبهه دشمنان در داخل، به ویژه منافقان که شکست یهودیان، موجب ضعف آنان را فراهم آورده بود.

ج اهتمام پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به تقویت قوای نظامی در زمان صلح با اعزام نیروها و سرکوبی دشمنان اطراف باعث شده بود که مسلمانان از نظر تعداد و آمادگی رزمی بر قریش تفوق داشته باشند.

د مسلمانان از نظر اقتصادی نیز بر قریشیان پیشی گرفته بودند؛ چون تازه خیبر را فتح نموده و غنایم فراوانی کسب بودند.

ه‍ - گسترش اسلام درمیان طوایف اطراف مدینه که این امر آرامش فرمانده در تصمیم‌گیری‌های نظامی و چگونگی مقابله با دشمنان را فراهم آورد.

و پیمان‌شکنی قریش بزرگ‌ترین و اساسی‌ترین زمینه برای فتح مکه به شمار می‌رود[9] و برخورد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با این قضیه، بیانگر آن است که آن حضرت همواره در انتظار فرصت‌های طلایی بود و به هیچ وجه این فرصتها را از دست نمی‌داد؛ چنانکه صلح حدیبیه برای ایشان فرصت فتح خیبر را فراهم ساخت و آن حضرت بالفور آن را فتح نمود و اکنون که این پیمان شکنی زمینۀ فتح مکه را به وجود آورده بود و معادلات نظامی نیز به نفع مسلمانان تغییر یافته بود، باید از این فرصت طلایی استفاده می‌کرد. بنابراین، لشکری از دهها هزار مرد جنگجو فراهم ساخت که تا آن روز حجاز، لشکری به بزرگی آن ندیده بود[10].

آمادگی برای فتح مکه

روش پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در بنای دولت و تربیت جامعه و اعزام نیروها و آمادگی برای غزوه‌ها بیانگر آن است که ایشان برای پیشبرد اهداف خویش، از اسباب مادی و معنوی، به صورت توأم استفاده می‌نمود؛ چنانکه وقتی عازم فتح مکه شد، سعی نمود این مسئله را کتمان نماید تا قریش از قدوم لشکر اسلام با خبر نشود و برای مقابله با آن مهیا نگردد و برای تحقق این منظور از اسباب زیر استفاده نمود:

1- پنهان کاری حتی از نزدیک‌ترین افراد خود

آن حضرت بنای کار را بر پنهان کاری کامل گذاشت؛ حتی ابوبکر صدیق و عایشه که نزدیک‌ترین افراد نسبت به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بودند، نمی‌دانستند که به کدام جهت حرکت خواهد کرد و قصد جنگ با کدام دشمن را دارد؛ چون وقتی ابوبکر از عایشه در این مورد سؤال کرد، ایشان طبق روایتی ساکت شد و چیزی نگفت و طبق روایت دیگری، اظهار داشت که در این باره از پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  چیزی نشنیده است[11].

بنابراین، از رفتار پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  چنین استنباط می‌گردد که نباید فرماندهان نظامی نقشه‌های نظامی خود را با همسرانشان درمیان بگذارند؛ چون ممکن است براساس حسن نیت همسران آنان، این اسرا به دیگران سرایت نماید و این موضوع مشکل‌آفرین گردد[12].

2- اعزام سریه‌ای به فرماندهی ابوقتاده به بطن اضم

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  برای اینکه هدف حقیقی خود را برای اذهان عمومی مشتبه سازد، قبل از حرکت به سوی مکه، سریه‌ای متشکل از هشت نفر را به سوی بطن اضم (یکی از دره‌های اطراف مدینه) فرستاد تا مردم گمان ببرند که لشکر اسلام قصد لشکرکشی به این منطقه را دارد. این هشت نفر بعد از اعزام به این منطقه، کسی را نیافتند و در بازگشت با رسیدن به ذی خشب (منطقه‌ای در فاصله 35 کیلومتری مدینه) اطلاع یافتند که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به مکه حرکت کرده است. آنها نیز مسیر خود را به آن سو تغییر دادند تا اینکه در محلی به نام سقیا به کاروان پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  ملحق شدند[13].

این روش حکیمانۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  الگویی است برای فرماندهان که می‌بایست با احتیاط کامل پیشروی نمایند و در انظار عموم به گونه‌ای وانمود ننمایند که دشمنان از نقشه‌های آنان اطلاع یابند تا لشکر اسلام در راه خدا و سرکوبی دشمنان دین موفق گردد[14].

3- اعزام افراد برای منع رسیدن خبر به دشمن

مردانی در داخل و خارج مدینه از طرف دولت اسلامی به کنترل اخبار موظف شدند تا از رسیدن خبر آمادگی لشکر اسلام به مکه جلوگیری به عمل آورند. آن حضرت افراد ناشناسی را برای این منظور گماشته بود. عمر بن خطاب مرتب از احوال آنان جویا می‌گردید و می‌گفت: هیچ فرد ناشناسی را نگذارید که به سوی مکه برود؛ پس پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از طرفی به کتمان اخبار می‌پرداخت و از طرفی دیگر به کنترل راهها و مردم می‌پرداخت تا دشمن کاملاً غافلگیر شود و نتواند عکس‌العمل بازدارنده‌ای در مقابل لشکر اسلام انجام دهد[15].

4- دعا نمودن پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  علیه قریش

آن حضرت پس از اینکه از سایر اسباب شرعی استفاده نمود، به سوی خدا با دعا و زاری متوجه گردید وگفت: «بار الها! بر گوش‌ها و چشم‌های آنان پرده‌ای قرار ده تا آنان، ما را نبینند و خبر قدوم ما را نشنوند تا ما ناگهان بر آنان فرود آییم»[16].

روش پیامبر خدا این گونه بود که نخست از اسباب استفاده می‌نمود، امّا با این وجود نیز از پروردگار با درخواست دعا و تضرع فراموش نمی‌نمود.

5- از بین بردن کوشش حاطب در تجسس برای قریش

هنگامی که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  کاملاً برای حرکت به سوی مکه مهیا شده بود، حاطب بن ابی‌بلتعه نامه‌ای به مردم مکه نوشت و آنان را در جریان تصمیم پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  برای فتح مکه قرار داد، اما هنوز نامۀ حاطب به قریشیان نرسیده بود که خداوند، پیامبرش را از موضوع نامه مطلع ساخت. آن حضرت، علی و مقداد را فرستاد تا نامه را از زنی که حامل آن بود، پس بگیرند. آنها در دوازده مایلی مدینه در مکانی به نام روضه خاخ به آن زن رسیدند، امّا او اظهار بی‌اطلاعی نمود. آن گاه علی ومقداد او را تهدید کردند که لباسهایش را بیرون خواهند کرد و در هر شرایطی، نامه را از او خواهند گرفت، آن گاه او نامه را به آنان تحویل داد.

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  حاطب را به حضور طلبید و نظریۀ او را در این مورد جویا شد.

حاطب گفت: ای رسول خدا! در مورد من شتاب مکن. من مانند بقیه مهاجران، هیچ‌گونه نسبت قرابتی با قریش ندارم که آنها به خاطر آن، از خانواده و اموالم نگهداری نمایند؛ بلکه من از همپیمانان قریش هستم. بنابراین، من به خاطر ارتداد از دین این عمل را انجام نداده‌ام؛ به این دلیل به این عمل اقدام نموده‌ام که آنان نیز رعایت حال خانواده من را بنمایند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: حاطب راست می‌گوید:

عمر  رضی الله عنه  گفت: ای رسول خدا! اجازه بده سر این منافق را ازتنش جدا بنمایم؟ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: او از اهل بدر است و خداوند در مورد اهل بدر فرموده است:
«
اعلموا ما شئتم فقد غفرت لکم»[17] «هر عملی می‌خواهید انجام دهید، من گناهان شما را آمرزیدم».

آن‌گاه خداوند این آیه را نازل فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ يُخۡرِجُونَ ٱلرَّسُولَ وَإِيَّاكُمۡ أَن تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ رَبِّكُمۡ إِن كُنتُمۡ خَرَجۡتُمۡ جِهَٰدٗا فِي سَبِيلِي وَٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِيۚ تُسِرُّونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَأَنَا۠ أَعۡلَمُ بِمَآ أَخۡفَيۡتُمۡ وَمَآ أَعۡلَنتُمۡۚ وَمَن يَفۡعَلۡهُ مِنكُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ١ [الممتحنة: 1].

«ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خود را به دوستی نگیرید. در حالی که آنها به حقی که نزد شما آمده است، کفر ورزیده‌اند. آنها شما و پیامبر را به خاطر اینکه به خدا که پروردگارتان است، ایمان آورده‌اید، اخراج نمودند».

این آیه، حدود تعامل با کفار را مشخص نموده است. قرطبی می‌گوید: منظور از آیۀ: ﴿لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ قانون کلی است که موالات و دوستی با کفار را منع می‌نماید[18].

هدف از کفار نیز مشرکان و کافرانی هستند که با خدا و پیامبرش و مؤمنان به مبارزه برخاسته‌اند پس نباید آنها را دوست و کارساز خود قرار داد[19].

﴿تُلۡقُونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَقَدۡ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ ٱلۡحَقِّ یعنی شما، آنان را از رازهای مسلمانان مطلع می‌گردانید و برای آنها دلسوزی می‌نمایید؛ در حالی که آنها به نبی و قرآن شما کافر هستند.

ابن کثیر در مورد آیۀ: ﴿يُخۡرِجُونَ ٱلرَّسُولَ وَإِيَّاكُمۡ أَن تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ رَبِّكُمۡ می‌گوید: هدف این آیه آن است که از این ماجرا، خاطره‌ای تلخ و زننده‌ احیاء بنماید تا به هیچ وجه کسی اظهار دوستی با آنان ننماید؛ چراکه آنان پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش را فقط به خاطر توحید و اخلاص در عبادت خدا، از دیارشان بیرون کردند؛ چنانکه ادامۀ این آیه بیانگر این مطلب است : ﴿أَن تُؤۡمِنُواْ بِٱللَّهِ رَبِّكُمۡ یعنی شما گناهی جز اینکه به پروردگارتان آورده بودید، نداشتید[20].

و منظور از آیۀ: ﴿إِن كُنتُمۡ خَرَجۡتُمۡ جِهَٰدٗا فِي سَبِيلِي وَٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِي نیز این است که اگر شما به خاطر جهاد در راه من و برای کسب رضایت من بیرون شده‌اید؛ پس دشمنان من و دشمنان خود را که شما را از شهرتان بیرون رانده‌اند، به دوستی نگیرید.

ابن کثیر در مورد آیۀ: ﴿تُسِرُّونَ إِلَيۡهِم بِٱلۡمَوَدَّةِ وَأَنَا۠ أَعۡلَمُ بِمَآ أَخۡفَيۡتُمۡ «پشت پرده برای آنان دلسوزی می‌نمایید». می‌گوید: یعنی شما این اقدامات را انجام می‌دهید؛ در حالی که من به اسرار و تمامی امور ظاهری و باطنی شما آگاهم و از افعال شما آگاهی ‌دارم[21].

سپس خداوند آیۀ فوق را این گونه به پایان می‌رساند: ﴿وَمَن يَفۡعَلۡهُ مِنكُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ و این آیه بدین معناست که هر کس از شما مخفیانه با آن ارتباط برقرار نماید، یا نامه بفرستد، پس از راه واقعی و حقیقی دورمانده است[22].

دکتر محمد بن بکر آل عابد می‌گوید: این آیه، زمینه‌های فتح مکه را آماده می‌نمود؛ زیرا در این آیه، خداوند مومنان را به همکاری نکردن و دوستی ننمودن با کفار موظف می‌گرداند تا براین اساس مهاجران در مقابل قریش، تحت تأثیر روابط نسبی خود با آنان قرار نگیرند و از آن متأثر نگردند[23].

همچنین استاد سید قطب می‌گوید: با وجود رنجها و مشکلاتی که مهاجران از جانب قریش متحمل گردیدند، امّا باز هم در دل‌های بعضی از آنان هنوز هم آثاری از محبت و خیرخواهی نسبت به خویشاوندان قریشی آنان وجود داشت و همچنین آروز می‌نمودند که ای کاش این خصومت که باعث درگیری و قطع ارتباط با آنان گردیده است، به پایان می‌رسید، اما خداوند می‌خواست این تمایل اندک را نیز از دل‌های آنان بزداید تا محبت ودلسوزی فقط براساس دین و عقیده استوار گردد بنابراین، حوادث مختلف را پدید آورد و پس از وقوع هر حادثه‌ای، این فاصله اعتقادی را بیشتر گرداند[24].

آنچه حاطب مرتکب شده بود، اشتباه بزرگی بود که قرآن بلافاصله به تصحیح آن پرداخت و موضعگیری مسلمانان را در مقابل دشمنانشان روشن ساخت.

با این وجود، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با حاطب به مهربانی برخورد نمود که این برخورد، بیانگر میزان وفاداری و محبت ایشان نسبت به اصحابی است که دارای سوابق نیک هستند. آن حضرت، سابقۀ خوب و حضور حاطب در میدان بدر را به خاطر آورد و او را عفو نمود. برخورد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با حاطب، نحوۀ نگرش در برخورد با خطاکاران را مشخص می‌سازد و به مسلمانان می‌آموزد که نخست باید سوابق و خدمات فرد خطاکار در نظر گرفته شود و بعد از آن خطاهایش را در نظر بگیرند و از آنجا که هر انسان، خطاکار است؛ پس نباید خدمات، جهاد، دعوت و خدمات علمی افراد را نادیده گرفت و این امر نه تنها در مورد کسانی صدق می‌نماید که اشتباه آنان براساس نظر علمی و اجتهادی بوده است؛ بلکه در مورد کسانی نیز که اشتباه عظیمی را مرتکب گردیده‌اند، صدق خواهد نمود.

متأسفانه امروز برخی از دانشجویان، به نقد علما و داعیان بزرگ به خاطر خطاهای اجتهادی مبادرت می‌ورزند و گاهی نیز آنان را تمسخر و استهزاء می‌نمایند و خطاهای آنان را به قدری بزرگ جلوه می‌دهند که سایر خدماتی که آنان برای اسلام و مسلمانان انجام داده‌اند را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند و این در حالی است که باید نخست خدمات و خوبیهای علما و داعیان در میدان علم و دعوت بیان گردد؛ سپس انتقادات خود را با رعایت آداب نقد علمی مطرح نماید و برخورد پیامبر اسلام با حاطب بن ابی‌بلتعه نیز این گونه بود؛ چنانکه او بیش از این نه مورد سرزنش قرار گرفت و نه تنبیه شد و کسی هم به او سخن بدی نگفت[25].

از گفتگویی که در این مورد بین عمر بن خطاب و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  اتفاق افتاد، درسها و نکات زیر حاصل می‌گردد:

1-   جاسوس باید کشته شود؛ زیرا وقتی عمر بن خطاب اجازه قتل او را خواست، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم ، چیزی نگفت و فقط فرمود: او از اهل بدر است؛ یعنی، بدین خاطر که از اهل بدر است، مشمول این کیفر نمی‌شود.

2-   شدت و سخت‌گیری عمر در مسائل مربوط به دین؛ چنانکه بلافاصله از پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خواست تا گردن حاطب را بزند.

3-   گناه کبیره، موجب سلب ایمان از فرد نمی‌شود؛ زیرا تجسس حاطب گناه کبیره‌ای بود، ولی با این حال او مؤمن به شمار می‌رفت.

4-   تأثیرپذیری عمر از سخنان پیامبر؛ چنانکه پس از اینکه بر حاطب عصبانی بود، به گونه‌ای که قصد داشت هر چه زودتر گردنش را بزند، بالفور خشم خود را فرو برد و به گریه افتاد و گفت: خداوند و رسولش بهتر می‌دانند. این بدان خاطر بود که خشم وی به خاطر خدا و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بود و چون دانست که رضایت خدا و رسولش در صرف نظر از تنبیه حاطب و برخورد شایسته با او در مقابل سوابق جهادی او می‌باشد، موضعگیری خود را تغییر داد[26].

امّا نباید برخورد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با حاطب، دستاویزی برای برخورد مسالمت‌آمیز با جاسوس قرار داده شود؛ چنانکه دکتر عبدالکریم زیدان می‌گوید: نباید براساس عفوی که شامل حال حاطب، شد، جاسوس را عفو نمود؛ زیرا عفو او به دلیل برخورداری از امتیازی بود که کسب این امتیاز، در زمانهای بعدی ممکن نخواهد بود و آن عبارت است از حضور وی در بدر؛ پس نباید این مسئله را از یاد برد.

امام مالک می‌گوید: «جاسوس مسلمان باید کشته شود» پس مسلمان بودن جاسوس، مانع قتل او نمی‌گردد؛ چنانکه علامه ابن قیم در این مورد به تفصیل سخن گفته و رأی ائمه اربعه را ذکر نموده و در پایان گفته است: رأی درست این است که حاکم و امام مسلمانان مصلحت‌اندیشی نماید و براساس آن اقدام به قتل و یا عفو او بنماید[27].

 

 

 

 

حرکت به سوی مکه و رخدادهای مسیر

1- پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در دهم رمضان سال هشتم هجری، مدینه را به قصد مکه ترک نمود و ابورهم، کلثوم بن حصین غفاری را جانشین خود در مدینه گمارد[28].

در این سفر حدود ده هزار از مهاجران و انصار در رکاب پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  حضور داشتند. وقتی آنان به آبی به نام کدید رسیدند، افطار نمودند[29] و در جحفه با عمویش، عباس بن عبدالمطلب را که با خانواده‌اش هجرت کرده بود، دید و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با دیدن او بسیار شادمان گردید[30] و این طور به نظر می‌رسید که وظیفۀ عباس به عنوان دیپلمات نظامی و اطلاع‌رسانی آن حضرت در مکه به پایان رسیده بود، به ویژه که او با دستور پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در مکه باقی مانده بود[31].

2- اسلام آوردن ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن امیه

ابوسفیان بن حارث و عبدالله بن امیه بن مغیره از مکه خارج شده بودند. آنها در گردنۀ عقاب با کاروان پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  برخورد نمودند. نخست اجازه خواستند تا با رسول خدا ملاقات نمایند، امّا پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نپذیرفت. ام‌سلمه شفاعت کرد و گفت: ای رسول خدا! پسر عمو و پسر عمه و پدر زنت قصد دارند با تو ملاقات نمایند.

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: من نیازی به ملاقات آنها ندارم. پسر عمویم باعث هتک حرمت من شده و پسر عمه‌ام در مکه علیه من سخنان زشت و زننده‌ای گفته است.

هنگامی که این خبر به آنان رسید، ابوسفیان که یکی از فرزندانش نیز با او همراه بود، گفت: من دست این فرزند خود را می‌گیرم وراه بیابان را پیش می‌گیرم تا از گرسنگی و تشنگی بمیرم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با اطلاع از این موضوع، بر او ترحم نمود و اجازه داد تا حاضر شوند. ابوسفیان اسلامش را در قالب شعر در حضور رسول خدا این گونه اعلام کرد و از گذشته عذرخواهی نمود:

لعمرك إنی یوم أحمل رایة

 

لتغلب خیل اللات خیل محمد

لکالـمدلج الحیران أظلم لیله

 

فهذا أوان الحق أهدی وأهتدی

فقل لثقیف لا ارید قتالکم

 

وقل لثقیف تلك عندی فأوعدی

هدانی‌هاد غیر نفسی ودلنی

 

إلی الله من طردت کل مطرد

أفر سریعاً جاهداً عن محمد

 

وأدعی وإن لـمن أنتسب لـمحمد

هم عصبة من لـم یقل بهواهم

 

وإن کان ذا رأی یلم ویفند

أرید لأرضیهم ولست بلاقط

 

مع القوم مالـم أهد في کل مقعد

فمـا کنت في الجیش الذی نال عامراً

 

ولا کلَّ عن غیر لسانی ولایدی

قبائل جاءت من بلاد بعیدة

 

توابع جاءت من سهام وسردد

وإن الذی أخرجتم وشتمتم

 

سیسعی لکم امریء غیر مقدد[32]

«به خدا سوگند، آن روزی که من پرچم را به دست گرفته بودم تا گروه لات (اسم بتی است) بر گروه محمد پیروز شود، مانند کسی بودم که در تاریکی شب، حیران و سرگشته باشد و اکنون لحظه‌های هدایت و حق فرارسیده است.

پس به طایفۀ ثقیف بگو نمی‌خواهم در جنگ شما شرکت کنم و مرا هدایت‌دهنده‌ای به سوی خدا هدایت کرد. هرچند او را طرد نموده بودید و ... ».

با به اتمام رسیدن اشعار وی، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  دست بر سینه‌اش زد و فرمود: تو مرا طرد نموده بودی[33].

ابوسفیان قبل از این، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در اشعارش هجو می‌نمود، اما عبدالله ابن امیه به ایشان گفته بود: به خدا سوگند من به تو ایمان نمی‌آورم مگر اینکه نردبانی بزنی و در جلوی چشم من به آسمان بروی؛ سپس با دستاویزی همراه چهار فرشته برگردی و بعد از آن هم فکر نکنم، من تو را تصدیق نمایم[34].

اما با تمامی این شرایط، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از جنایت‌های آنان چشم‌پوشی نمود و اسلام آوردن آنان را پذیرفت و این امر بر عفو و رحمت و چشم‌پوشی ایشان دلالت می‌نماید.

ابوسفیان اشعار گذشته خود را با قصیده‌ای که در مدح پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  سرود، جبران کرد و بعد از آن بر مسلمان بودن خویش استوار ماند و در میادین جهاد به ویژه در حنین، رشادت‌های خاصی از خود به جای گذاشت[35].

فرود آمدن لشکر اسلام در مرالظهران و اسلام آوردن رئیس قریش، ابوسفیان بن حرب

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به مسیرش ادامه داد تا در 22 کیلومتری مکه در «مرالظهران» برای سپری نمودن شب فرود آمد. در آنجا به افراد لشکر دستور افروختن آتش داد. حدود چندین هزار آتش افروختند و عمربن خطاب را به عنوان سرکردۀ نگهبانان گماشت[36].

عباس می‌گوید: با خود گفتم: وای بر قریش. اگر پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به زور وارد مکه بشود، قبل از آنکه آنها تسلیم سپاه اسلام گردند، برای همیشه نابود خواهند شد. بنابراین، عباس بر شتر پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  سوار شد و به راه افتاد تا کسی را نزد قریش بفرستد تا قبل از ورود پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به مکه، برای خود امان بگیرند.

ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقا نیز از مکه برای کسب اخبار مربوط به جنگ بیرون شده بودند. ابوسفیان با مشاهدۀ آتشهای برافروخته شده گفت: من تاکنون چنین صحنه و لشکری به این بزرگی ندیده‌ام. بدیل گفت: این لشکر خزاعه است که چنین برافروخته شده‌اند. ابوسفیان گفت: خزاعه کمتر از آن است که دارای چنین لشکر انبوهی باشد. عباس آنها را از صدایشان شناخت و گفت: ای اباحنظله! ابوسفیان گفت: تو عباسی؟ گفت: بلی. ابوسفیان گفت: چه خبر است؟ عباس گفت: وای بر تو ای ابوسفیان، این لشکر رسول خدا است. به خدا سوگند! قریش فردای بدی در پیش دارد. ابوسفیان گفت پدر و مادرم فدایت باد چاره چیست؟.

عباس گفت: به خدا سوگند! اگر به تو دست یابد، گردنت را خواهد زد. پس پشت سر من سوار شو تا تو را نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  ببرم و برایت امان بگیرم. ابوسفیان پیشنهاد عباس را پذیرفت و سوار شد و آن دو رفیقش برگشتند. عباس می‌گوید: او را با خود آوردم. هرگاه از کنار آتشی می‌گذشتیم، می‌گفتند: این کیست. آن گاه شتر پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را می‌شناختند و می‌گفتند: عموی رسول خدا سوار بر شتر آن حضرت است تا اینکه از کنار عمر بن خطاب گذشتیم. او مرا شناخت بنابراین، برخاست و هنگامی که ابوسفیان را دید، گفت: این ابوسفیان دشمن خدا است؟ خدا را شکر که تو را بدون اینکه عهد و پیمانی مانع باشد، به دست ما سپرد و با شتاب نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رفت وگفت: ای رسول خدا! این ابوسفیان است، اجازه بده گردنش را بزنم. عباس گفت: من او را پناه داده‌ام. وقتی عباس دید که عمر اصرار دارد گفت: چون او از بنی‌عبدمناف است این همه اصرار بر قتل او داری و اگر از بنی‌عدی می‌بود، چنین اصرار نمی‌ورزیدی. عمر گفت: ای عباس! چنین مگو. به خدا سوگند که از مسلمان شدن تو به قدری خوشحال شدم که اگر پدرم مسلمان می‌شد، آن قدر خوشحال نمی‌شدم؛ چون می‌دانم که مسلمان شدن تو برای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از مسلمان شدن پدرم خوشحال کننده‌تر بود.

آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به عباس گفت: او را امشب نزد خود نگه دار و فردا نزد من بیاور. عباس می‌گوید: صبح زود بعد او را نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آوردم. آن حضرت فرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! هنوز وقت آن نرسیده است که بدانی معبودی بحق جز الله وجود ندارد؟ ابوسفیان گفت: پدر و مادرم فدایت باد چه قدر بردبار، گرامی و رعایت‌کنندۀ صلۀ رحم هستی. اگر جز خدا معبود بحقی وجود می‌داشت، از من حمایت می‌کرد.

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من پیامبر خدا هستم. ابوسفیان گفت: هنوز در این مورد شبهاتی در ذهن من وجود دارد. عباس گفت: وای بر تو، مسلمان شو قبل از اینکه گردنت را بزنیم. آن گاه ابوسفیان مسلمان شد و شهادت را بر زبان خویش ابراز نمود.

ابن عباس می‌گوید: سپس من به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گفتم: ای رسول خدا! ابوسفیان مردی است که غرور و تفاخر را می‌پسندد؛ پس برای او امتیازی قائل شو. آن حضرت فرمود: هر کس وارد منزل ابوسفیان بشود، درامان است و هر کس وارد مسجدالحرام بشود و یا خانه خود باقی بماند، درامان است.

آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به عباس گفت: او را در تنگه وادی کوه خطم نگهدار تا سربازان خدا را ببیند. عباس می‌گوید: من طبق دستور، او را در همان جا نگه داشتم. هرگاه دسته‌ای از مسلمانان با پرچم‌هایشان عبور می‌کردند، ابوسفیان می‌گفت: این‌ها چه کسانی هستند؟ من می‌گفتم: این‌ها مردان طایفۀ سلیم هستند و این‌ها مردان طایفۀ مزینه هستند و ... تا اینکه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با گروه مهاجران و انصار، که چنان با زره پوشیده بودند که فقط چشمشان دیده می‌شد، رسیدند. ابوسفیان گفت: سبحان‌الله! این‌ها چه کسانی هستند؟ من گفتم: این پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و همراهانش از مهاجران و انصار هستند. گفت: هیچ کس نمی‌تواند در مقابل این‌ها بایستد؛ سپس گفت: ای ابالفضل! به خدا سوگند که حکومت برادرزاده‌ات، خیلی بزرگ شده است من گفتم: ای ابوسفیان! این نبوت است. گفت: پس خوب است[37].

درس‌ها و حکمت‌های برگرفته شده از برخورد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در این ماجرا

1-   هنگامی که ابوسفیان به دست مسلمانان گروگان گرفته شده بود و ادامۀ زندگی وی براساس دستور پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  وابسته بود، و عمر قصد داشت تا گردن وی را بزند و عباس او را پناه داد؛ سپس روز بعد به جای سرزنش و تهدید و خوار شمردن، به اسلام فراخوانده شد، در چنین موقعیتی چنین برخورد و موضعگیری مسالمت‌آمیز و محترمانه‌ای، او را تحت تأثیر قرار داد تا جایی که خطاب به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: پدر و مادرم فدایت باد؛ تو چه قدر مهربان و بردبارهستی[38] و ... و مسلمان شد. آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  براساس پیشنهاد عمویش، اعلان نمود که هر کس وارد منزل ابوسفیان بشود، در امان خواهد بود. این امتیاز به خاطر تثبیت و تقویت ایمان او بود[39] و این برخورد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  موجب زدودن ریشه‌های کینه‌توزی از قلب ابوسفیان گردید و ابوسفیان به این نتیجه رسید که اگر مؤمن واقعی باشد و دراین راستا تلاش نماید، جایگاه و منزلت گذشته خویش را نیز در اسلام از دست نخواهد داد[40].

2-   فلسفۀ این امر که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به عباس گفت: او را در کنار تنگه وادی نگه دار تا سربازان خدا را ببیند[41]، به خاطر این بود تا روحیه پیشوای مکه را تضعیف نمایدتا اگر افرادی قصد مقاومت را داشته باشند، با دیدن قدرت و نظم لشکر اسلام که برای پاکسازی مکه از لوث شرک و بت‌پرستی آمده‌اند، در تصمیم‌گیری خود تجدید نظر نمایند[42]؛ چنانکه نقشۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  محقق شد و ابوسفیان به میزان و عمق توانایی لشکر اسلام پی برد و اعتراف کرد که کسی یارای مقابله با چنین لشکر عظیمی را ندارد و به عباس گفت: حکومت برادرزاده‌ات خیلی بزرگ شده است که عباس در جواب گفت: این نبوت است[43].

اراده و حکمت خدا این بود که کلمۀ «انما النبوه» «این نبوت است» را بر زبان عباس جاری گرداند تا پاسخی باشد دائمی برای تمامی کسانی که در مورد دعوت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گمان می‌کنند که برای احراز ملک و مال و براساس احیاء تعصبات نژادی و زبانی بوده است. این کلمه در واقع بیانگر هویت و سیرۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  می‌باشد؛ زیرا تمامی اوقات ایشان در جهت تبلیغ رسالت خدا به مردم سپری می‌شد و درصد تشکیل حکومت و یا دولتی برای خویش نبود[44]. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به طور عمدی، اقدام به جنگ روانی و تبلیغاتی علیه قریش نمود؛ چنانکه به سربازان خود دستور داد که چندین هزار آتش برافروزند تا جایی که روشنایی آنها، فضا را منور ساخت و منظرۀ عجیبی به وجود آورد و ترس و هراس را بر قلوب قریشیان مسلط ساخت[45] و هدف پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از این امر، تضعیف روحیۀ جنگجویانۀ قریش بود تا بدون درگیری تسلیم بشوند و بدین صورت از ریختن خون جلوگیری بشود؛ چنانکه این شیوه کارآمد و هدف پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  محقق گردید. اهمیت دادن پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به تضعیف روحیۀ جنگجویان دشمن، نوعی پیشرفت نظامی محسوب می‌شود؛ چنانکه بعدها در آموزشگاه‌های نظامی به این نکته عنایت خاصی شد[46].




[1]- واقدی، ج 2، ص 781-784.

[2]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 39.

[3]- همان، ص 44 – البدایة والنهایة، ج 4، ص 278.

[4]- المطالب العالیه، ج 4، ص 243، شماره 4361.

[5]- التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 164.

[6]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 479.

[7]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 479.

[8]- معین السیرة، ص 395.

[9]- السیرة النبویة، ابی‌فارس، ص 401.

[10]- الکامل في التاریخ، ج 2، ص 244 – التاریخ السیاسی و العسکری، ص 366.

[11]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 282 – الرسول القائد، شیت خطاب، ص 333 – 334.

[12]- القیاده العسکریة فی عهد الرسول، ص 395-396.

[13]- الطبقات الکبری؛ ابن سعد، ج 2، ص 132.

[14]- القیادة العسکریة، ص 498.

[15]- همان، ص 365.

[16]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 282.

[17]- البخاری، کتاب المغازی، باب غزوة الفتح، ج 5، ص 105، شماره 4274.

[18]- تفسیر قرطبی، ج 18، ص 52.

[19]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 346.

[20]- همان، ص 347.

[21]- همان.

[22]- تفسیر قرطبی، ج 18، ص 54.

[23]- حدیث القرآن الکریم، ج 2، ص 568-569.

[24]- فی ظلال القرآن، ج 6، ص 358.

[25]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 176.

[26]- همان، ص 176-177.

[27]- زادالمعاد، ج 3، ص 443.

[28]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 560-561.

[29]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 106، شماره 4276.

[30]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 106، شماره 4276.

[31]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 286 – السیرة النبویة، ابی‌فارس، ص 406.

[32]- صحیح السیرة النبویة، ص 517.

[33]- المستدرک، ج 3، ص 43 – مجمع الزوائد، ج 6، ص 164 – 167.

[34]- ابن هشام، ج 1، ص 295 – 300.

[35]- التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 182.

[36]- معین السیرة، ص 387 – طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 135.

[37]- صحیح السیرة النبویة، ص 518 – 520.

[38]- فقه السیرة النبویة، غضبان، ص 564.

[39]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 403.

[40]- قراءة سیاسیة للسیرة النبویه، محمد رواس، ص 245.

[41]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 52.

[42]- القیادة العسکریه فی عهد الرسول، ص 447.

[43]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 52.

[44]- فقه السیرة النبویة، بوطی، ص 275.

[45]- طبقات، ابن سعد، ج 2، ص 135.

[46]- العبقریه العسکریه و غزوات الرسول، لواء محمد فرج، ص 565.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...