توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۲۶, پنجشنبه

فصل ششم نتایج غزوة بدر و تلاش جهت ترور نمودن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم

 

فصل ششم
نتایج غزوة بدر و تلاش جهت ترور نمودن رسول خدا
 صل الله علیه و آله و سلم  

1- یکی از نتایج مهم جنگ بدر، آشکار شدن قدرت و شوکت مسلمانان بود که از این تاریخ، در مدینه و اطراف آن از رعب و هیبت خاصی برخوردار گردیدند و کسانی که قصد حمله به مدینه را داشتند، قبل از وارد شدن در میدان عمل، توان رزمی مسلمانان را باید مد نظر می‌داشتند.

از آن به بعد جایگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مدینه تقویت گردید و ستارۀ اسلام درخشیدن گرفت و کسانی که در دعوت جدید دچار شک و تردید بودند و مشرکان مدینه که جرأت آشکار ساختن کفر خود را نداشتند، حرکت نفاق و توطئه را ساماندهی و رهبری نمودند و افرادی در مجلس رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اسلام را اظهار می‌نمودند و در صف مسلمانان قرار می‌گرفتند، اما در باطن همچنان کافر بودند؛ یعنی، نه تعالیم اسلام را پذیرفته بودند و نه در اعمال کفرآمیز خود اصرار می‌ورزیدند.

خداوند در مورد این افراد می‌فرماید:

﴿مُّذَبۡذَبِينَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِيلٗا١٤٣ [النساء: 143].

«متردد بودند، نه در صف مسلمانان و نه در صف کفار بودند و کسی را که خدا گمراه نماید، برای او راه نجاتی نیست».

خداوند نیز به خاطر همین موضعگیری دوگانۀ آنان، عملکرد آنها را نکوهش کرده است و آیات، پرده از نیات خبیثشان برداشته و آنها را به عذاب‌های سختی تهدید نموده است:

﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا١٤٥ [النساء: 145].

«منافقین در طبقۀ پائین دوزخ خواهند بود».

یکی دیگر از نتایج جنگ بدر، افزایش اعتماد مسلمانان به ذات باری‌تعالی و رسول گرامی وی و تقویت بنیه ایمان آنها و گرویدن تعداد زیادی از مشرکان قریش به اسلام بود که این امر موجب تقویت روحیه مسلمانان مستضعف در مکه گردید و آنان نیز به نصرت‌های الهی امیدوار گردیدند و دل‌هایشان آرام گرفت و مطمئن شدند که طلوع سپیده‌ دم پیروزی نزدیک است و بدین ترتیب ایمان و عقیدۀ آنان مستحکم‌تر و استوارتر گردید.

علاوه بر موارد ذکر شده مسلمانان نیز به مهارت‌های نظامی و شیوه‌های جدید جنگی و شهرت وسیع چه در داخل شبه‌جزیره و چه در خارج آن دست یافتند؛ زیرا آنان به قدرتی تبدیل شده بودند که عرب‌ها از آن حساب می‌بردند و نه تنها قریش را تهدید می‌کردند؛ بلکه بزرگان تمام قبایل نقاط مختلف از آنها احساس خطر می‌نمودند و غنایم هنگفتی که مسلمانان از جنگ بدر کسب نمودند و موجب رشد و بهبود وضعیت اقتصادی آنان گردیده بود، در این مورد سهمی به‌سزا ایفا نمود[1].

2- از طرفی دیگر قریش نیز متحمل خسارت‌های سنگینی گردید و علاوه بر هلاکت رسیدن افرادی مانند ابی جهل بن هشام، امیه بن خلف، عتبه بن ربیعه و دیگران که رهبران کفر و شرک و قوی‌ترین و شجاع‌ترین افراد قریش بودند، دچار خسارت‌های دیگری نیز گردیدند؛ چرا که از آن به بعد، مدینه به کانونی تبدیل شده بود که نه تنها تجارت قریش را تهدید می‌نمود؛ بلکه سیادت و نفوذ قریش در سرتاسر حجاز را نیز تهدید می‌نمود[2] به هیمن دلیل خبر شکست قریشیان برای مردم مکه امری باورکردنی نبود و چون صاعقه‌ای بر آنان فرود آمد.

ابن‌اسحاق می‌گوید: اولین کسی که خبر شکست قریش را به مردم مکه رساند، حسیمان بن عبدالله خزاعی بود. مکی‌ها از وی سؤال کردند چه خبر داری؟ گفت: عقبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ابوالحکم بن هشام، امیه بن خلف، زمعه بن اسود و ابوالبختری بن هشام، همگی کشته شدند. از او پرسیدند که صفوان در چه حالی است؟

گفت: صفوان آنجا در خانه نشسته‌ است. به خدا سوگند! من، پدر و برادرش را دیدم که چگونه کشته می‌شدند[3].

همچنین ابورافع، غلام رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، رسیدن خبر شکست قریش به ابولهب را این گونه بیان می‌کند:

من، نزد عباس بن عبدالمطلب بودم. اسلام، به تمامی خانه‌ها سرایت کرده بود. من و ام‌الفضل مسلمان شده بودیم. اما عباس، اسلامش را پنهان می‌نمود؛ چراکه او دارای اموال زیادی بود که درمیان اقوامش پراکنده بود. ابولهب در جنگ شرکت نکرد و کسی دیگر را به جای خود فرستاد. وقتی که خبر هلاکت قریشیان در بدر به ما رسید، ابولهب سرافکنده و رسوا گردید و ما احساس قدرت و عزت نمودیم.

ابورافع می‌گوید: من انسانی ضعیف بودم و به تراشیدن و درست کردن تیر اشتغال داشتم. به کارم مشغول بودم و «ام الفضل» نیز نزد من بود و از خبر جدید بسیار خوشحال بودیم که ناگهان ابولهب آمد و به مشکل، پاهایش را حرکت می‌داد تا اینکه نزدیک ما نشست. ناگهان مردم گفتند: ابوسفیان بن حارث آمد. ابولهب گفت: حتماً خبرهای جدید داری. لطفاً برایمان بگو! ابورافع می‌گوید: ابوسفیان، جلوی ابولهب نشست و در حالی که سایر مردم ایستاده و اطرافشان حلقه زده بودند گفت: به خدا سوگند! به محض اینکه با قوم روبرو شدیم، خودمان را در اختیار آنها قرار دادیم و آنها، ما را به هر طرف می‌راندند، می‌کشتند و اسیر می‌کردند. به خدا! من افراد خود را ملامت نمی‌کنم؛ زیرا ما با جنگجویانی سفیدپوش و سوار بر اسب‌های سفید و سیاه در بین آسمان و زمین روبرو شدیم؛ به خدا کسی در برابر آنها توان ایستادگی نداشت.

ابورافع می‌گوید: من سرم را بلند نمودم و گفتم:‌ به خدا سوگند! آنها فرشتگان الهی بوده‌اند. ابولهب، دستش را بلند کرد و سیلی محکمی به صورتم زد. من با وی گلاویز شدم، اما او مرا به زمین خواباند و در حالی که مرا کتک می‌زد، در این هنگام«ام‌الفضل» چوب خیمه را کشید و با ضربه‌ای محکم، سرش را شکافت و گفت: چون آقایش نیست، بر وی زور می‌گویی؟

ابولهب با ذلت از آنجا رفت و بعد از هفت شبانه روز بر اثر بیماریی شبیه طاعون مرد[4].

ام‌الفضل بن الحارث، همسر عباس بن عبدالمطلب و خواهر ام‌المؤمنین، میمونه، و خالۀ خالد بن ولید بود. وی اولین زنی بود که بعد از خدیجه  رضی الله عنها  اسلام آورد[5].

شکی نیست که جنگ بدر برای مشرکان مکه حامل پیامدهای بد و طاقت‌فرسایی بود. تا آنجا که ابولهب بر اثر آن، وفات نمود.

یکی از پسران ابوسفیان کشته گردید و یکی دیگر به اسارت درآمد و هیچ خانه‌ای در مکه نبود که بر اثر از دست دادن یکی از عزیزان خود عزادار نباشد بنابراین طبیعی بود که آتش انتقام در قلب تک‌تک قریشیان، شعله می‌کشید تا جایی که برخی غسل کردن را بر خود حرام قرار داده بودند تا مادام که انتقام خون بزرگان و سرداران خود را نگرفته‌اند و بالاخره، جنگ احد فرا رسید و زمینۀ انتقام فراهم شد[6].

3- یهودیان نیز از اینکه مسلمانان در بدر پیروز شدند و قدرتشان نمایان گردید و اسلام بر دین آنها غالب می‌شد و مقام و جایگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  افزوده گردیده بود، نگران و آشفته خاطر شده بودند. به همین دلیل تصمیم گرفتند تا تعهدی را که با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در بدو ورودش به مدینه بسته بودند، بشکنند و دشمنی خود را آشکار سازند. بنابراین، به طرح دسیسه و توطئه علیه اسلام و مسلمانان پرداختند و در این راستا از هیچ وسیلۀ ممکن، دریغ نورزیدند[7]. البته رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نیز از کنترل حرکات آنان غافل نبود تا اینکه سرانجام کار به جایی رسید که آنها اصول اخلاقی و مبانی مورد احترام مسلمانان را مورد استهزاء و اهانت قرار دادند و دشمنی خویش را اعلام کردند و برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  راهی جز جنگ با آنان و اخراجشان از مدینه باقی نماند. در بخش‌های آینده این کتاب،‌ در این مورد مفصل سخن خواهیم گفت[8].

تلاش جهت ترور نمودن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و اسلام عمیر بن وهب

عروه بن زبیر می‌گوید: عمیر بن وهب جمحی و صفوان بن امیه بعد از واقعه بدر در کنار کعبه با هم به مشورت پرداختند. عمیر، یکی از شیاطین قریش بود که همواره رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش را آزار می‌داد و مسلمانان در مکه از جانب او مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفتند. پسرش، وهب بن عمیر، جزو اسیران بدر بود. عمیر از کشته شدگان بدر سخن به میان آورد. صفوان گفت: به خدا سوگند! زندگی بعد از آنها هیچ لطفی ندارد.

عمیر گفت: راست گفتی! به خدا سوگند، اگر توان پرداخت قرضم را می‌داشتم و از جانب فرزندانم مبنی بر تلف نشدن آنان بعد از من، آسوده خاطر بودم، حتماً خود را به محمد می‌رساندم و او را می‌کشتم. و بهانه و دلیل من نیز بر این امر اسارت فرزندم در دست اوست.

صفوان از فرصت استفاده نمود و گفت: بدهی تو را پرداخت می‌نمایم و فرزندان تو با فرزندان من هیچ تفاوتی از نظر نفقه نخواهند داشت. عمیر گفت: پس این راز را نگه دار! آن گاه عمیر، شمشیرش را زهرآلود کرد و به سوی مدینه رهسپار گردید.

عمر بن خطاب در جمع مسلمانان، از روز بدر سخن می‌گفت و لطف و احسان خداوند در حق مسلمانان را یادآوری می‌نمود که ناگهان چشمش به عمیر بن وهب افتاد که جلوی مسجد، در حال خوابانیدن شترش بود و شمشیر خود را نیز به گردن آویخته بود. عمر گفت: این سگ و دشمن خدا، عمیر بن وهب است و‌ جهت توطئه و برپانمودن شری آمده است. عمر نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رفت و گفت: عمیر بن وهب، دشمن خدا، مسلح آمده است.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: بگذارید نزد من بیاید. عمر آمد و حمائل شمشیرش را گرفت و خطاب به انصار گفت: نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حاضر شوید؛ چراکه این فرد خبیث و غیر قابل اعتمادی است.

سپس وی را نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آوردند. و چون پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  وی را دید که عمر حمائل شمشیرش را گرفته است و می‌کشد، گفت: «عمر! او را رها کن. عمیر! بیا اینجا». عمیر جلو آمد و گفت: «صبح بخیر» و این خوشامد زمان جاهلیت بود. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خداوند خوشامد بهتری از این را که خوشامد بهشتیان است، به ما عنایت نموده و آن «السلام علیکم» است»[9].

عمیر گفت: البته دیری نمی‌شود که از احوالپرسی قومت فاصله گرفتی.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «برای چه کاری آمده‌ای»؟ عمیر گفت: به خاطر اسیری که در دست شماست آمده‌ام.

پیامبر فرمود: «چرا شمشیری با خود حمل نموده‌ای»؟ عمیر گفت: خداوند این شمشیرها را ناکام گرداند، مگر توانستند برای ما کاری انجام دهند.

پیامبر فرمود: هدف اصلی تو از آمدنت چیست؟ عمیر گفت: برای کاری غیر از آنچه بیان نمودم، به اینجا نیامده‌ام.

رسول خدا فرمود: «برای امری غیر از این موضوع آمده‌ای؛ چراکه تو و صفوان کنار خانه کعبه نشسته بودید و از کشته‌شدگان بدر، سخن می‌گفتید. تو گفتی: اگر مقروض نمی‌بودم و فرزندان خردسال و ناتوانی نمی‌داشتم، حتماً خودم را به محمد می‌رساندم و او را به قتل می‌رساندم. آن گاه صفوان گفت:‌ من سرپرستی فرزندان تو را عهده‌دار می‌گردم و بدهی تو را نیز پرداخت می‌نمایم و اکنون خدا، میان من و انجام مأموریتی که تو داری حائل است».

عمیر گفت: من گواهی می‌دهم که تو رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هستی؛ حقا که تو از آسمان خبر می‌آوری، امّا ما تو را تکذیب می‌نمودیم؛ چون از این موضوع جز من و صفوان کسی دیگر اطلاع نداشت و یقیین دارم که حتماً خداوند به تو اطلاع داده است. سپاس خدایی را که مرا به‌سوی اسلام هدایت نمود و مرا به راه درست فراخواند. آن گاه شهادت را بر زبان آورد.

سپس پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: به برادرتان مسائل دینی و قرآن بیاموزید و اسیرش را نیز آزاد گردانید!.

عمیر گفت: ای پیامبر من در راستای جلوگیری از فرامین و دستورات خداوند تلاش زیادی نمودم و با مسلمانان با خشونت رفتار نمودم بنابراین، دوست دارم اگر اجازه بدهی به مکه بروم و آنها را به سوی خدا و رسول و اسلام، فراخوانم. شاید خداوند آنها را به وسیلۀ من هدایت نماید و در غیر این صورت به آزار و اذیت آنها خواهم پرداخت؛ چنانکه در گذشته یاران تو را اذیت و آزار می‌دادم. پیامبر به وی اجازه داد و او به مکه برگشت.

از طرفی دیگر صفوان بن امیه بعد از خروج عمیر به مردم می‌گفت: به همین زودی خبر داغ و مهمی از واقعه‌ای بسیار بزرگ به شما خواهد رسید که بدر را هم فراموش خواهید نمود. به همین دلیل هر کاروانی که می‌آمد از آن سؤال می‌نمود. تا اینکه سوارکاری خبر اسلام آوردن عمیر را به اطلاع او رساند. صفوان، سوگند یاد نمود که هرگز با عمیر حرف نزند و اصلاً به وی نفعی نرساند»[10].

 

 

درس‌ها و نکات موجود در این ماجرا

1-    تمایل شدید مشرکان به انتقام گرفتن از مجاهدان اسلام؛ چنانکه صفوان بن امیه و عمیر بن وهب برای کشتن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با هم توافق نمودند و این امر برای مسلمانان حاوی این نکته است که دشمنان اسلام تنها به نپذیرفتن دعوت و تشویش و بازداشتن مردم اکتفا نمی‌کنند؛ بلکه به ترور دعوتگران و طرح توطئه‌های ویرانگر نیز روی می‌آورند و چه بسا در این راستا و جهت تنفید اهداف خود برخی از جنایتکاران را نیز اجیر می‌نمایند؛ چنانکه در این ماجرا صفوان از فقر و تنگدستی عمیر سوء استفاده می‌نمود و وی را به مأموریت مورد نظر گسیل داشت[11].

2-    میزان هوشیاری و تدابیر امنیتی صحابه: چنانکه عمر بلافاصله متوجه عمیر شد و مراقبت لازم را به عمل آورد و اعلان نمود که وی شیطانی است که برای برپانمودن شری آمده است؛ زیرا سابقه وی نزد عمر روشن بود. او کسی بود که مسلمانان را در مکه آزار می‌داد و در جنگ بدر مشرکان را تحریک کرده بود. به همین جهت عمر تدابیر لازم امنیتی را به خاطر حفاظت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اندیشید و دست از حمائل شمشیرش دور نکرد و به وی امکان نداد تا عملیات خود را اجرا نماید و به تعدادی از نفرات دستور داد تا به حراست رسول خدا بپردازند.

3-    افتخار به فرامین دین و شعارهای اسلامی: چنانکه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن شرایط از اینکه به تحیت جاهلی با وی روبرو شود، انصراف ورزید و به وی خاطرنشان نمود که خداوند متعال تحیت اهل بهشت را به آنها عنایت نموده است.

4-    برخورد و رفتار نیک رسول خدا: با اینکه عمیر، جهت کشتن پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمده بود، آن حضرت از مجازات وی صرف‌نظر نمود و او را بخشید و فرزندش را نیز بعد از اسلام آوردنش آزاد نمود و به یارانش گفت: به برادرتان مسائل دینی بیاموزید و قرآن را به وی تعلیم دهید و فرزندش را آزاد نمائید[12].

5-    قوت ایمان عمیر: وی تصمیم گرفت تا با اسلام در برابر تمام مردم مکه بایستد. پیامبر نیز به وی اجازه داد و او در مکه تصمیمش را عملی نمود و سپس به مدینه بازگشت و تعداد زیادی توسط او مسلمان شدند. او یکی از کسانی بود که بعدها عمر بن خطاب آنها را مساوی با هزار نفر می‌دانست[13].




[1]- التاریخ السیاسی و العسکری، علی معطی، ص 274 275.

[2]- همان، ص 274 275.

[3]- صحیح السیرة النبویة، ص 257.

[4]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 258.

[5]- المراة فی العهد النبوی، عصمة الدین کرکر، ص 166.

[6]- السیرة النبویة، ابی شهبة، ج 2، ص 171.

[7]- التاریخ السیاسی العسکری، ص 274.

[8]- السیرة النبویة، ابی‌شهبة، ج 2، ص 171.

[9]- صحیح السیرة النبویة، ص 259.

[10]- صحیح السیرة النبویة، ص 260.

[11]- غزوة بدر الکبری، ابی‌فارس، ص 82.

[12]- صحیح السیرة النبویة، ص 260.

[13]- التربیة القیادیة، ج 3، ص 73.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...