فصل چهارم
جنگ موته (هشتم هجری)
عامل اصلی ایجاد درگیری بین مسلمانان و بیزانیسها را عربهای ساکن شام فراهم ساختند؛ چنانکه طایفۀ کلب که شاخهای از قضاعه و در دومهالجندل بود، همواره سعی میکرد راه تجاری مسلمانان را به شام مسدود نماید و نوعی تحریم اقتصادی بر آنان تحمیل نماید و برای این منظور، مزاحمتهایی برای کاروانهای مسلمانان ایجاد مینمود. بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در سال پنجم هجری به قصد تأیب طایفهی کلب به قصد دومهالجندل حرکت کرد، اما آنان قبل از رسیدن ایشان متفرق شده بودند.
همچنین مردانی از طوایف لخم و جذام، راه فرستادۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دحیه بن خلیفۀ کلبی را در مکانی به نام حسمی بستند و هر آنچه با خود داشت، بردند. آن حضرت در سال ششم هجری زید بن حارثه را با گروهی جهت تأدیب آنها فرستاد. همچنین در همین سال طوایف مذحج و قضاعه برای زید بن حارثه و همراهانش که جهت تبلیغ اسلام به وادیالقرای میرفتند، مزاحمت ایجاد کردند[1].
بعد از صلح حدیبیه این موضعگیریهای جنگ افروزانه علیه اسلام شدت گرفت؛ چنانکه سفیر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، حارث بن عمیر ازدی، توسط شرحبیل بن عمرو غسانی، حاکم بصری، که تابع حکومت روم بود، کشته شد درحالی که قبل از آن ، کشتن پیک و سفیر مرسوم نبود.
همچنین حاکم دمشق، حارث بن ابی شمرغسانی، با فرستادۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برخورد شایستهای نکرد و با اعلان جنگ علیه مدینه او را تهدید نمود. هنوز مدت زمانی طولانی از این وقایع نگذشته بود که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گروهی از مبلغان را به سرکردگی عمرو بن کعب غفاری به منطقهای به نام ذات أطلاح جهت تبلیغ اسلام فرستاد، اما آنان نه تنها دعوت مبلغان اسلام را نپذیرفتند؛ بلکه آنان را محاصره نمودند و همه را، به جز امیرشان که مجروح شده بود و خود را به مدینه رسانید و رسول خدا را از ماجرا مطلع ساخت، دیگران را به قتل رسانیدند[2].
همچنین نصرانیان شام به سرپرستی امپراطور رم به اذیت و آزار کسانی که مسلمان میشدند یا به اسلام تمایل نشان میدادند، پرداختند؛ چنانکه والی شهر معان را که مسلمان شده بود، کشتند و والی شام نیز عربهایی را که مسلمان شده بودند، به قتل رسانید[3].
این وقایع دردناک و به ویژه قتل سفیر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، حارث بن عمیر ازدی، مسلمانان را بر آن داشت تا چارهای برای سرکوبی مسیحیان تجاوز کار بیندیشند و انتقام خون برادرانشان را که فقط به جرم اینکه بر این عقیده بودند که الله پروردگار ما و محمد پیامبر خدا است، ریخته شده بود، بگیرند. همچنین تأدیب عربهای شام که تابع دولت رم بودند و علیه اسلام و مسلمانها جرایم هولناکی مرتکب شده بودند، نیز لازم به نظر میرسید تا آنان به هیبت و قدرت دولت اسلام پی ببرند و دست از مزاحمتهایی که برای داعیان و مبلغان اسلام و کاروانهای تجاری حامل لوازم ضروری از شام به مدینه ایجاد میکردند، بردارند[4].
بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در سال هشتم هجری، مسلمانان را دستور داد که برای جنگی تمام عیار آماده شوند. مسلمانان به دعوت پیامبر، لبیک گفتند و لشکر بزرگ و بیسابقهای که متشکل از سه هزار جنگجو بود، تشکیل دادند. فرماندهان نظامی این سریه به ترتیب عبارت بودند از: زید بن حارثه، جعفر و عبدالله بن رواحه[5]؛ چنانکه عبدالله بن عمر میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در جنگ موته، زید بن حارثه را امیر مقرر کرد و فرمود: اگر زید کشته شد، پس جعفر و اگر جعفر کشته شد پس عبدالله بن رواحه امیر است[6].
همچنین پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به لشکر اسلام دستور داد که نخست به مکانی بروند که در آنجا حارث کشته شده است و آنها را به اسلام فراخوانند؛ اگر اسلام را پذیرفتند، قوانین جامعۀ اسلامی شامل آنان خواهد گردید؛ در غیر اینصورت با آنان به جنگ بپردازید[7].
آن حضرت نیز هنگام اعزام لشکر، توصیههای مربوط به آداب جنگ در اسلام را با آنان بیان نمود[8] و فرمود: «من شما را به تقوای الهی و به خوبی رفتار نمودن با مسلمانانی که همراه شما هستند، توصیه مینمایم. به نام خدا و در راه خدا با کسانی که به خدا کفر ورزیدهاند، مبارزه کنید. عهدشکنی ننمائید. کودکان، زنان و کهنسالان و کسانی را که در عبادتگاه خود، منزوی هستند، نکشید. نخلها و درختان را قطع ننمائید و خانهها را تخریب نکنید و هرگاه با دشمنان مشرک خود روبرو میشوید، آنها را به یکی از این سه امر فراخوانید: نخست اسلام، سپس جزیه و اگر این دو مورد را نپذیرفتند، با آنان مبارزه نمایید»[9].
هنگامی که لشکر اسلام آمادۀ اعزام شد، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و مسلمان برای بدرقۀ لشکر اسلام بیرون شدند و همه از خدا پیروزی و سلامتی این مجاهدان جان برکف را میخواستند و آنها را با این جمله اعزام کردند: «خداوند شما را حفاظت نماید و سالم و با غنیمت برگرداند»[10].
هنگامی که مردم با عبدالله بن رواحه خداحافظی کردند، به گریه افتاد و اشکها بر گونههایش جاری شد. پرسیدند: چرا گریه میکنی؟ گفت: به خدا سوگند به خاطر دوستی دنیا گریه نمیکنم : بلکه از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که این آیه را تلاوت مینمود:
﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا٧١﴾ [مریم: 71].
«همه شما وارد دوزخ میشوید (مؤمنان برای عبور و دیدن و کافران برای دخول و ماندن)، این امر حتمی و فرمانی است قطعی از پروردگارتان».
به خدا سوگند نمیدانم که حال من بعد از ورود در آن چگونه خواهد بود. مسلمانان او را تسلی دادند و گفتند: خداوند شما را حفاظت نماید و به سلامتی برگردید. عبدالله درجواب آنان چنین سرود:
لکنی أسأل الرحمن مغفره |
|
وضربة ذات فراغ تقذف الزبدا |
«من از خدا مغفرت میخواهم و ضربهای کارساز که مغزها را متلاشی سازد.»
اوطعنة بیدی حران مجهزة |
|
بحربة تنفذ الاحشاء والکبدا |
حتی یقولوا اذا امروا علی جدثی |
|
ارشده الله من غاز وقد رشدا[11] |
«یا زخمی به دستان محکم و کشنده با نیزهای که رودهها و جگر را پاره بکند».
«تا اگر بر جسدم گذر کردند، بگویند: آفرین بر این جنگجوی موفق».
و هنگامی که عبدالله با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خداحافظی کرد، چنین سرود:
یثبت الله ما آتاك من حسن |
|
تثبیت موسی ونصرا کالذی نصروا |
«خداوند، خوبیهای تو را تثبیت نماید و به تو یاری رساند همان طور که خوبیهای موسی را تثبیت نمود و او را یاری رساند».
انی تفرست فیك الخیر نافلة |
|
فراسة خالفتهم في الذی نظروا |
«من در وجودتان آثار خیر فراوانی دیدم که با تمامی کسانی که قبل از این دیده شدهاند، فرق میکند».
انت الرسول فمن یحرم نوافله |
|
والوجه منه فقد ازری به القدر[12] |
«تو پیامبر خدا هستی؛ پس هر کس که ازخوبیهای و چهرهی تو محروم ماند، واقعاً بیارزش است».
رسیدن لشکر به منطقۀ معان و به شهادت رسیدن فرماندهان سهگانه
لشکر اسلام با رسیدن به منطقۀ معان در سرزمین شام، که اکنون استانی از استانهای اردن است، به آنان خبر رسید که عرب و عجم و مسیحیان صلیبی، صدهزار از طوایف مختلف به سرکردگی مالک بن رافله و صد هزار صلیبی اعزامی از جانب هرقل روم و مجهز با سلاحهای پیشرفته وملبس با ابریشم آمادۀ نبرد با آنان شدهاند[13].
مسلمانان که با این لشکر عظیم غافلگیر شده بودند، درمعان دو روز به رایزنی و مشورت پرداختند. برخی گفتند: کسی را نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بفرستیم و کسب تکلیف کنیم. عدهای به فرمانده لشکر، زید بن حارثه گفتند: اکنون که آوازۀ ما همه جا پیچید و دشمنان را دچار رعب و وحشت نمودیم، بهتر است برگردیم؛ زیرا هیچ چیزی را نمیتوان با عافیت مقایسه نمود[14].
عبدالله بن رواحه برخاست و سخنانی حماسهآفرین ایراد نمود و روحیۀ جنگ و جهاد را در آنان دمید. او چنین گفت: «ای قوم! سوگند به خدا آن چیزی که شما از روبرو شدن با آن ابا میورزید، همان چیزی است که شما به وسیلۀ آن در جستجوی شهادت هستید. ما هیچ گاه براساس تعداد و قوت و کثرت افراد وارد نبرد نمیشویم؛ بلکه ما به قدرت دینی که خداوند ما را با آن سرافراز نموده است، وارد معرکه میشویم؛ پس حرکت کنید که یکی از دو خیر، در انتظار ما است: یا پیروزی و یا شهادت.
سخنان ابن رواحه احساسات مجاهدان را برانگیخت. زید، لشکر را به منطقۀ موته در جنوب کرک هدایت نمود و ترجیح داد که در آنجا با نیروهای دشمن وارد معرکه شود. بین دو لشکر کارزار سختی درگرفت. فرماندهان سهگانۀ لشکر اسلام، رشادتهای بزرگی از خود نشان دادند که منجر به شهادتشان گردید[15].
زید بن حارثه با شجاعت وصفناپذیری وارد صفوف دشمن شد و پرچم اسلام را درمیان نیزههای دشمن به اهتزاز درآورد؛ سپس جعفر پرچم را بدست گرفت و وارد صفوف دشمن شد. دشمن از هر طرف او را محاصره نمود، ولی جعفر از پای نایستاد و همچنان میجنگید و سرانجام از اسبش پیاده شد و پاهای آن را زد و چنین میسرود:
یا حبذا الجنة واقترا بُها |
|
طیبة وبارداً شرابها |
«چه خوب است بهشت و چه نزدیک است و چه آب پاکی و خنکی دارد.»
والروم روم قد دنا عذابها |
|
کافرة بعیدة انسابها |
«و رومیها درماندهاند و عذابشان نزدیک است؛ آنها ملتی کافر و بیگانهاند».
«علیَّ اِذ لاقیتها ضرابها»[16].
«بر من لازم است که در جنگ آنان را متلاشی سازم».
بعد از آن، پرچم را بدست راست گرفت آنها دست راستش را قطع کردند؛ بلافاصله پرچم را بدست چپ گرفت و هنگامی که دست چپش را نیز قطع نمودند، پرچم را با بازوهایش به سینهاش چسبانید تا اینکه به شهادت رسید. او هنگام شهادت، 33 سال سن داشت و بر جسدش آثار 90 زخم وتیر دیده میشد[17].
امام بخاری با سند صحیح از ابن عمر نقل میکند که میگوید: من در آن غزوه حضور داشتم. وقتی سراغ جعفر را گرفتیم، او را درمیان کشته شدگان یافتیم و آثار نود و اندی ضربه بر وجودش دیده میشد[18].
خداوند به پاداش دستهای از کار افتاده و به پاداش شجاعت و رشادت جعفر، دو بال به او عنایت کرد تا در بهشت به وسیلۀ آنها پرواز نماید؛ چنانکه بخاری از ابن عامر روایت میکند که هرگاه عبدالله بن عمر، با فرزند جعفر روبرو میشد، میگفت سلام خدا بر فرزند کسیکه صاحب دوبال است[19].
بعد از به شهادت رسیدن جعفر بن ابیطالب، عبدالله بن رواحهی انصاری پرچم را بدست گرفت و چنین میسرود:
«ای نفس! به خدا سوگند چه بخواهی و چه نخواهی، باید وارد معرکه بشوی.
چرا تو رفتن به بهشت را دوست نداری؟.
عمر زیادی را در آرامش سپری نمودی، مگر تو بیش از یک نطفه هستی؟.
ای نفس! اگر کشته نشوی، خواهی مرد و این همان چیزی است که آرزو میکردی و اگر مانند آن دو (زید و جعفر) رفتار نمایی، راهیاب شدهای»[20].
میگویند یکی از پسرعموهایش که در جنگ شرکت داشت، قطعه گوشتی آورد و گفت: این را بخور که در این روزها زیاد به زحمت افتادهای. عبدالله آن قطعه گوشت را برداشت و با عجله یک لقمه از آن را در دهان گذاشت. در همین اثنا متوجه سر و صدایی در جبهۀ جنگ شد، خطاب به خود گفت: تو هنوز در دنیا زندگی مینمایی. آن گاه قطعه گوشت را انداخت و پیش رفت و جنگید و به شهادت رسید و این ماجرا در آخر روز اتفاق افتاد[21].
انتخاب خالد بن ولید توسط مسلمانان به سمت فرماندهی جنگ
بعد از شهادت عبدالله بن رواحه و به زمینافتادن پرچ لشکر اسلام، ثابت بن اقرم انصاری آن را برداشت و گفت: ای جماعت مسلمانان! از میان خود یکی را به امیر انتخاب نمایید. گفتند: تو امیر باش. گفت: من نمیپذیرم. سرانجام همه به فرماندهی خالد بن ولید راضی شدند[22].
طبق روایتی چنین آمده است که ثابت به خالد گفت: اباسلیمان پرچم را بدست بگیرد او گفت: من چنین کاری نمیکنم؛ چراکه تو بدان شایستهتری؛ چون هم از نظر سنی از من بزرگتری و هم در بدر شرکت داشتهای. ثابت گفت: ای مرد! آن را بردار. به خدا سوگند من آنرا برای تو آوردهام. آن گاه خالد پرچم را بدست گرفت[23].
اکنون طرح اساسی را میبایست خالد طرحریزی مینمود و مسلمانان را از کشتار جمعی نجات میداد؛ چراکه آنان گرفتار جنگی نابرابر شده بودند و تعداد جنگجویان دشمن 66 برابر مسلمانان بود. بنابراین، بعداز اینکه خالد موقعیت جنگ را در نظر گرفت و نتایج آن را ارزیابی نمود، به این نتیجه رسید که عقبنشینی به صورت منظم و حسابشده، تنها راهحل قضیه است؛ چنانکه براساس همین طرح نقشۀ زیر را اجرا نمود:
خالد درصدد تغییر تاکتیک برآمد و قصد داشت تا دشمن را بفریباند تا آنها فکر کنند که به مسلمانان نیروی کمکی رسیده است و بدین صورت از فشار حملاتشان کاسته شود تا عقبنشینی برای آنان میسر گردد. برای این منظور در تاریکی شب نیروهایش را جابجا کرد و کسانی را که در میمنه (سمت راست) لشکر بودند با کسانی که در مسیره (سمت چپ) بودند، جابجا کرد و خط مقدم را با کسانی که در پشت جبهه بودند، جابجا نمود و هنگام جابجایی، سر و صداهایی به راه انداختند که وانمود کنندۀ قدوم لشکری جدید بود و صبح زود، حملات متعددی از هر طرف به نیروهای دشمن کرد تا آنها را دچار ترس و وحشت نمایدو آنان مطمئن گردند که برای مسلمانان، نیروی امدادی رسیده است[24].
بدین صورت نقشۀ خالد به موفقیت انجامید. صبح روز بعد که هوا روشن شد، جنگجویان دشمن با چهرههای جدید و پرچمهای جدیدی روبرو شدند و از نوع برخورد و هجوم مسلمانان پی بردند که نیروی جدیدی وارد میدان نبرد شده است. این نقشه، باعث تضعیف روحیۀ سربازان دشمن گردید و آنها دریافتند که نابودی لشکر اسلام، کار سادهای نیست. بنابراین، از هجوم بر مسلمانان و تعقیب لشکر خودداری کردند. خالد نیز فرصت را غنیمت شمرد و قبل از اینکه دشمن متوجه اصل قضیه بشود، به دور از چشمان دشمن شروع به عقبنشینی کرد.
عملیات عقبنشینی نیز به قدری با مهارت انجام گرفت که نمیتوان برای آن در تاریخ جنگهای قدیم، نمونهای سراغ گرفت و بیشتر شبیه تاکتیهای زمان حاضر بود.
خالد نخست دو طرف لشکر را به حمایت خط مقدم به عقب کشید؛ سپس آنها را تثبیت نمود و خط مقدم را به عقب کشید تا اینکه به عقبنشینی کامل دست یافت[25].
مورخان میگویند: تعداد کشتههای مسلمانان در این جنگ بیش از 12 نفر نبود. خالد میگوید: در روز جنگ موته، نه شمشیر یکی پس از دیگری بدست گرفتم و همه شکستند و تا آخر شمشیری یمنی در دست داشتم[26].
به هر حال میتوان گفت که خالد با این نقشۀ موفقیتآمیز خود، مسلمانان را از کشتاری جمعی و شکستی حتمی نجات داد و این عقبنشینی با توجه به موقعیت خطرناک آنها، در واقع پیروزی بزرگی بود که نصیب مسلمانان گردید[27].
معجزۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و مطلع شدن اهل مدینه از جریان لشکر
معجزۀ پیامبر در مورد جریان لشکر آشکار گردید. آن حضرت که در مدینه بود، قبل از اینکه کسی خبری از آنها بیاورد، خبر شهادت زید و جعفر و ابیرواحه را به مردم داد و اندوهگین شد و اشکهایش سرازیر گردید؛ سپس آنها را از فرماندهی خالد خبر داد و او را شیر خدا نامید[28] آن گاه کسی آمد و اخبار جنگ را به آنان رسانید و چیزی بر آنچه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرموده بود، نیفزود[29].
هنگامی که لشکر نزدیک مدینه رسید، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان به استقبال آنان رفتند. فرزندان رزمندگان نیز پیشاپیش همه به سوی پدران خود میرفتند. آن حضرت فرمود: بچهها را در آغوش بگیرید و فرزند جعفر را به من بدهید؛ چنانکه عبدالله بن جعفر را آوردند و آن حضرت او را بر مرکب خود نشاند. مردم به سوی لشکر خاک میپاشیدند و میگفتند: شما از راه خدا فرار کردهاید. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اینها فرار نکردهاند؛ بلکه خود برگشتهاند[30].
انسان از این گونه تربیت والای نبوی در شگفت میماند که کودکان و نوجوانان و مردان به استقبال جنگجویان خود بروند و آنها را به خاطر اینکه در راه خدا شهید نشدهاند، فراریان از راه خدا بخوانند و سرزنش نمایند! چه خوب بود که جوانان جوامع ما نیز که در کوچه و خیابانها با قیافۀ زنانه بیهدف میچرخند، از این مردانگی و غیرت ایمانی عبرت بگیرند و یقیناً امت به این درجه از عزت نفس و مردانگی نمیرسد مگر با تربیت صحیح اسلامیای که پایههای آن براساس راه و منهج پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم استوار شده باشد[31].
این معرکه مهمترین درگیری بین مسلمانان و صلیبیان مسیحی محسوب میگردید؛ چراکه این نخستین درگیری مسلحانۀ مهم بین دو گروه بود و تأثیر منفی زیادی بر آیندۀ دولت روم گذاشت و از طرفی زمینه را برای فتح شهرهای شام توسط مسلمانان فراهم ساخت و رعب و وحشتی که از ناحیۀ روم بر دلهای عرب سایه افکنده بود، برطرف گردید و علاوه بر اینکه روحیۀ والای سربازان اسلام برای همه آشکار گشت، برای مسلمانان نیز فرصتی فراهم آورد تا روحیۀ ضعیف و ناتوان سربازان رومی و تاکتیکهای جنگی آنان را شناسایی نمایند[32].
2- محبت شهادت، باعث جانفدایی میگردد
صبر و استقامت و جانفدایی فرماندهان سهگانۀ جنگ از شوق فراوان آنها به شهید شدن در راه خدا، سرچشمه میگرفت. تا در بهشت با انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحین همنشین باشند. بهشتی که بینهایت گسترده است و در آن نعمتهایی وجود دارد که تاکنون کسی ندیده و نشنیده و در خاطر کسی نیز نیامده است.
تنها معرکهای است که اخبار آن توسط وحی آسمانی به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میرسید؛ چنانکه آن حضرت خبر شهادت سه فرمانده جنگ را به اطلاع مردم رسانید. همچنین تنها واقعهای است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در آن، سه فرمانده را به ترتیب مقرر کرد تا یکی بعد از دیگری فرماندهی لشکر را به عهده بگیرند[33].
4- گرامیداشت آل جعفر توسط پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
با به شهادت رسیدن جعفر، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نزد اسماء، بنت عمیس (همسر جعفر) آمد و گفت: فرزندان جعفر را نزد من بیاور. وقتی اسماء آنها را آورد، آن حضرت آنان را در آغوش گرفت و بوئید و بوسید و اشک از چشمانش سرازیر گردید. مادر آنان گفت: مگر از جعفر و همراهانش خبری شده است؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: بلی. امروز آنان به شهادت رسیدهاند. اسماء با شنیدن این سخن، داد و فریاد به راه انداخت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مردم گفت که از خانوادۀ جعفر فراموش نکنید. برای آنان غذا تهیه نمائید؛ چون آنها را مرگ جعفر مشغول داشته است[34].
این جریان حاوی نکات زیر است:
الف – جواز گریستن زن به خاطر وفات شوهرش
چنانکه اسماء بنت عمیس پس از اینکه خبر شهادت همسرش، جعفر را شنید، به گریه افتاد و سر و صدا به راه انداخت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز او را از این کار منع نکرد. پس باید دانست که گریهای که از آن منع شده است همان نوحهسرایی زمان جاهلیت است که در آن به سر و صورت میزدند و سینه چاک میکردند و به کار خدا اشکال میگرفتند.
ب – استحباب تهیه نمودن غذا برای خانوادۀ متوفی
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به همسایگان خانوادۀ جعفر دستور داد تا برای آنها غذا تهیه نمایند؛ چراکه آنان عزادار بودند و میبایست از اندوه و ناراحتی آنان کاسته میشد؛ اما متأسفانه امروزه، این سنت حسنه به بدعت سیئهای تبدیل شده است و به جای درست کردن غذا برای اهل میت، همسایگان و کسانی که برای عرض تسلیت میآیند، منتظر درست کردن غذا توسط خانوادۀ میت میمانند! این امر زشتی است که باید از آن پرهیز نمود[35].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هرچند از گریه نمودن برای میت نهی ننموده است، امّا از گریستن بیش از سه روز برای میت، نهی نموده است؛ چنانکه بر اسماء بنت عمیس وارد شد و فرمود: «بعد از امروز برای برادرم گریه نکنید؛ سپس فرمود: برادرزادههایم را بیاور». آنها را که بسیار کودک بودند، نزد ایشان آوردند پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم کسی را خواست و دستور داد که موهای سر آنها را بتراشد و فرمود: این محمد، شبیه عموی ما ابوطالب است، اما عبدالله، از نظر خلقت و اخلاق شبیه من است. آن گاه دست عبدالله را گرفت و برایش چنین دعا کرد: «خدایا جای خالی جعفر را پر کن و کسب دستان عبدالله را برکت بده. این را سه بار تکرار کرد. آنگاه مادر بچهها از یتیم شدن و بیسرپرست بودن آنها سخن گفت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «تو از تنگدستی و فقر آنان سخن میگویی؛ در حالی که من ولی آنها در دنیا و آخرت هستم»[36].
این شیوۀ برخورد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، بیانگر شیوۀ برخورد با یتیمان و فرزندان شهدایی است که جان خود را در راه سربلندی امت اسلام از دست دادهاند[37].
ج – ازدواج ابوبکر با اسماء بنت عمیس
بعد از اتمام عدت اسماء، ابوبکر از او خواستگاری کرد و با او ازدواج نمود؛ چنانکه محمد بن ابوبکر نتیجۀ همین ازدواج است و بعد از وفات ابوبکر، علی با اسماء ازدواج نمود و از او دارای فرزندانی گردید[38].
ابنکثیر این قصیده را از اسماء بنت عمیس نقل کرده است که در رثای شوهرش، جعفر خوانده است:
فآلیت لاتنفك نفسی حزینة |
|
علیك ولاینفكُّ جلدی اغبرا |
«سوگند خوردهام که هیچ گاه از غم تو رها نشوم و پوست بدنم همواره غبارآلوده بماند».
فلله عینا من رای مثله فتی |
|
اکر واحمر قی الهیاج واصبرا[39] |
«به خدا سوگند تاکنون چشمی، جوانی حملهآورتر و سختتر و صبورتر از او در نبرد ندیده است».
رفتار صحابی بزگوار، ثابت بن أقرم عجلانی، که پرچم را بعد از شهادت عبدالله بن رواحه بدست گرفت تا به زمین نیفتد؛ چون افتادن پرچم به معنی شکست لشکر بود و سپس در آن شرایط مسلمانان را خطاب کرد که برای خود، امیری انتخاب نمایید، درس بزرگی است برای مسلمانان که در چنین اوضاع آشفتهای نیز، چنین مسئلۀ با اهمیتی را فراموش نکنیم.
در روایتی نیز آمده است که پرچم را بدست گرفت و نزد خالد رفت، او نپذیرفت وگفت تو بدان سزاوارتری. ثابت گفت: من این را برای تو آوردهام.
هر دو روایت بیانگر تفکر وسیع ثابت در آن شرایط حساس نسبت به سرنوشت لشکر اسلام میباشد. ایشان پیشنهاد برخی از که گفتند: تو امیر ما هستی، نپذیرفت؛ چراکه او بر این عقیده بود که در لشکر، افرادی مانند خالد بن ولید وجود دارند که از او برای احراز این مقام، شایستگی بهتری دارند و نیز میدانست که اگر امور لکشر به کسانی که شایستگی آن را ندارند، سپرده شوند، به جای اصلاح و بهبود وضعیت، میبایست فساد و خرابکاری اوضاع را انتظار داشت و هرگاه امور برای رضایت خداوند انجام پذیرد، نفس و حب شهرت در آن اثری نخواهند گذاشت.
ثابت برای فرماندهی لشکر بیکفایت نبود، امّا او خالد را بر خویشتن ترجیح داد؛ زیرا اگرچه هنوز از مسلمان شدن خالد سه ماه نگذشته بود، امّا او در وجود خالد شایستگیهایی میدید که در خود سراغ نداشت و هدف نهایی او تنفیذ اوامر خدا به بهترین صورت ممکن بود که خالد توانایی بیشتری جهت عملی ساختن این هدف داشت[40].
ای کاش، زمامداران و رهبران حرکتها و دعوتهای اسلامی امروز، از رفتار این صحابی بزگوار درس میگرفتند و برای کسانی که تازه به دعوت ویا حرکت اسلامی پیوستهاند، به خاطر ترس از دست دادن جایگاه و امتیازات شخصی خود، موانع ایجاد نمینمودند، امّا به طور حتم کسی که قلب بیدار و گوش شنوایی داشته باشد، از این ماجرا درس خواهد گرفت.
6- تربیت نبوی در مورد رعایت احترام فرمانده
عوف بن مالک اشجعی میگوید: من با زید بن حارثه در غزوۀ موته شرکت کردم و مرد یمنی نیز با من بود. هنگام رویارویی با دشمنان رومی، مردی درمیان رومیان بر اسبی که زینی طلائی داشت، با شمشیری آراسته به طلا سخت با مسلمانان پیکار میکرد. آن برادر یمنی پشت صخرهای کمین کرد و هنگامی آن مرد رومی نزدیک شد، با شمشیر به مچ پای حیوان زد. رومی پا به فرار گذاشت، امّا مرد یمنی به او فرصت نداد باالفور بر او حمله کرد و او را از پای درآورد و اسب وشمشیرش را برگرفت. پس از پیروزی مسلمانان، خالد بن ولید کسی را دنبال آن مرد یمنی فرستاد و از آنچه بدست آورده بود، مقداری را پس گرفت. عوف میگوید: من نزدخالد آمدم و گفتم: مگر نمیدانی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: آنچه در جهاد از مقتول میماند، به قاتل تعلق میگیرد؟.
گفت: این را میدانستم، ولی آنها برای او زیاد بود. گفتم یا آنها را برگردان و اگرنه نزد رسول خدا از تو شکایت خواهم کرد.
عوف میگوید: همۀ ما نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفتیم و من این جریان را برای آن حضرت توضیح دادم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به خالد گفت: چرا چنین کردهای؟ خالد گفت: ای رسول خدا آنها برای او زیاد دانستم. فرمود: آنها را به او برگردان. عوف میگوید: من به خالد گفتم: مگر من قبلاً همین را به تونگفته بودم؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم سخنان مرا شنید و فرمود: چه گفتی؟ من سخنم را تکرار کردم. آن گاه ایشان عصبانی شد و به خالد گفت: آنها را برنگردان و فرمود: آیا شما فرماندهان مرا راحت نمیگذارید؟ سود فرماندهی آنان به شما و ضرر آن به خودشان برمیگردد[41].
این موضعگیری بزرگی است از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در حمایت فرماندهان و رهبران تا بر اثر اشتباهاتی که معمولاً بشر از آنها درامان نیست، مورد اهانت قرار نگیرند؛ چنانکه خالد بن ولید در این صدد نبودتا با این کار، ستمی بر آن مرد یمنی روا دارد؛ بلکه براساس اجتهاد چنین تصور نمود که واگذاری این اموال برای یک نفر زیاد است بنابراین، مصلحت عمومی را بر مصلحت فردی ترجیح داد و باقیماندۀ اموال را به سایر غنایم ملحق ساخت تا تمامی مجاهدان از آن بهرهمند گردند و عوف بن مالک نیز اگر به خالد اعتراض نمود، به وظیفۀ خود عمل کرد؛ چراکه احساس مینمود حق آن مرد یمنی ضایع میشود و پس از اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حق او را پس گرفت، مسئولیت عوف تمام شده بود، اما او فراتر از انجام وظیفۀ شرعی قدم نهاد و خالد را تحقیر نمود. بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر او خشم گرفت و حق فرماندهان را بر زیردستان خاطرنشان ساخت.
البته از این موضوع که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به خالد فرمود: آنها را برنگردان، نباید چنین تصور نمود که پیامبر حق آن مرد یمنی را به خاطر جرمی که عوف مرتکب شده بود، ضایع کرد، هرگز چنین چیزی ممکن نیست و یقیناً پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آن مرد یمنی را راضی نموده است، اما ادامۀ ماجرا در حدیث ذکر نشده است[42].
بنابراین، ملتی که به صاحبان فکر و اندیشه و فرماندهان خود احترام قائل نباشد، هرگز نظمپذیر نخواهد و این شیوۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم موجب تشکیل امتی سالم و منظم گردید. چه زیبا بود اگر مسلمانان امروزی نیز قدر و احترام یکدیگر را به تناسب تقدم در خدمت دین رعایت میکردند و سپس همه مشمول ویژگیهای بیان شده در این آیه میشدند که میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ٥٤﴾ [المائدۀ: 54].
«ای مؤمنان! هرکس از شما از آئین خود بازگردد، خداوند جمعیتی را خواهد آورد که خداوند دوستشان میدارد و آنان هم خدا را دوست میدارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومند هستند. در راه خدا جهاد میکنند و به تلاش میایستند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل خداست. خداوند آن را به هرکس بخواهد عطا میکند و خداوند دارای فضل فراوان و آگاه است».
و اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا فرماندهان مرا راحت نمیگذارید؟» بیانگر افتخاری دیگری بر افتخارات خالد است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اورا از امیران و فرماندهان خود دانسته است[43].
7- ایمان و اثر آن در صحنههای مبارزه
لشکر مسلمانان در معان توقف نمود و با در نظر داشتن مقیاسهای مادی که تعداد جنجگویان لشکر مقابل خیلی زیاد بود، جرات پیشروی نداشتند، اما هنگامی که مقیاسهای ایمانی مطرح گردید، شهامت و روحیۀ تازهای در کالبد آنان دمیده شد. با خود گفتند: ما در جستجوی شهادت خارج گردیدهایم؛ پس چرا باید از این بهراسیم؟
زید ابن ارقم میگوید: من یتیمی بود که تحت تکفل عبدالله بن رواحه قرار داشتم و در سفر موته همراه او بودم. شبی در حالی که مسیر را به سوی دشمن میپیمود، شنیدم که گفت:
وجاء الـمسلمون و غادرونی |
|
بأرض الشام مشتهی الثَّواء |
«مسلمانان که مشتاق خانههای خود هستند، آمدند و مرا در سرزمین شام تنها گذاشتند».
زید میگوید: با شنیدن این شعر به گریه افتادم. او با شلاق بر کجاوه زد و گفت: چرا گریه میکنی؛ چراکه اگر من شهید شوم تو در حالی بر میگردی که هر دو طرف کجاوه از آن تو خواهد بود[44].
با دقت و بررسی در قضایای مربوط به غزوۀ موته، میتوان به معالجۀ شکست روحی و روانیای که امت اسلام به آن گرفتار شده است، پی برد و علاوه بر این غزوۀ موته پاسخ قانعکنندهای است به کسانی که شکست امت اسلام را ناشی از برتری مادی و پیشرفت تکنولوژی دشمنان میدانند. ابنکثیر در مورد سریۀ موته میگوید: «این امر شگفت آور است که دو لشکر با دو اندیشۀ متفاوت، رویاروی یکدیگر قرار گرفتهاند. تعداد یکی از آنان که به خاطر رضایت خداوند وارد معرکه شده است، سه هزار میباشد در حالی که لشکر مقابل که کافر هستند، تعدادشان دویست هزار نفر است. این دو لشکر نابرابر،با یکدیگر به مبارزه پرداختند که در نتیجه، جمع کثیری از کافران کشته میشوند؛ در حالی که کشتهشدگان لشکر مسلمان فقط دوازده نفر هستند. خالدی میگوید: من به تنهایی نه شمشیر را بر اثر درگیری با کفار عوض نمودم و یقیناً توسط این شمشیرها چندین نفر را به قتل رسیدهاند و آن گاه شکسته اند؛ پس مسلم است که سایر قهرمانان و حاملان قرآن چه عکسالعملی با صلیبیان کافر داشتهاند»[45].
8- اشعار کعب بن مالک در رثای شهدای موته
«در شبی، غمها بر من هجوم آورد. گاهی مینالیدم و گاهی میغلطیدم. اندوهی بر من مسلط شد، بیدار ماندم و ستارهها را میشمردم. گویا در پهلوهایم، آتش پارهای نفوذ کرده است. اندوهم به خاطر کسانی بود که یکی پس از دیگری در میدان موته افتادندو برنخاستند. رحمت خدا بر جوانانشان باد و بزرگانشان را نیز مشمول رحمتهای بیدریغ خویش گرداند به خاطر رضایت خدا، صبر و استقامت کردند تا جانهای خود را باختند؛ از ترس اینکه به عقب رانده نشوند و مجبور به فرار نگردند.
آنها پیشاپیش دیگر مسلمانان همچون شترهای نر که ملبس به ذره آهنی باشند، درحرکت بودند.
جعفر با پرچم خود پیشاپیش همه بود و صفهای دشمن را میشکافت تا اینکه پس از گذشت صفهای صعبالعبور، نقش زمین شد.
با شهادت او، رنگ نورانی ماه تغییر یافت و خورشید نزدیک بود، کسوف نماید»[46].
این ابیات، از ابیاتی است که مالک بن کعب در رثای شهدای موته سرود و حسان بن ثابت نیز ساکت ننشست و در مدح شهدای موته و به ویژه فرماندهان دلیری چون، جعفر و زید و عبدالله بن رواحه مرثیههایی سرود.
[1]- المسلمون و الروم فی عصر النبوة، عبدالرحمن احمد سالم، ص 87.
[2]- تاریخ الطبری، ج 3، ص 103.
[3]- خاتم النبیین، ج 2، ص 1139، به نقل از الصراع مع الصلیبیین، ابیفارس، ص 20.
[4]- المسلمون و الروم فی عصر النبوه، ص 89.
[5]- الصراع مع الصلیبیین، ص 20.
[6]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 102، شماره 4261.
[7]- السیرة الحلبیه، ج 2، ص 787.
[8]- الصراع مع الصلیبین، ص 21.
[9]- المغازی، ج 2، ص 757 – 758.
[10]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 21.
[11]- همان.
[12]- مغازی رسول الله، عروه بن زبیر، ص 204 – 205.
[13]- شرح المواهب اللدنیه، ج 2، ص 271.
[14]- تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 1، ص 396.
[15]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 468.
[16]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 26.
[17]- الصراع مع الصلیبیین، ص 58.
[18]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 102، شماره 42615.
[19]- همان، ص 103، شماره 4264.
[20]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 26 – 27.
[21]- الصراع مع الصلیبیین، ص 61.
[22]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 27.
[23]- امتاع الاسماع، ج 1، ص 348-349.
[24]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 247 – واقدی، ج 2، ص 764.
[25]- معارک خالد بن ولید، یاین سوید، ص 173.
[26]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 103، شماره 4266.
[27]- معارک خالد بن ولید، ص 175.
[28]- نظرة النعیم، ج 1، ص 360.
[29]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 255.
[30]- السیرة النبویة، ندوی، ص 328 – تاریخ الذهبی، ص 491.
[31]- دروس و عبر من الجهاد النبوی، ص 358.
[32]- الصراع مع الصلیبیین، ص 64.
[33]- همان، ص 66.
[34]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 28.
[35]- الصراع مع الصلیبیین، ص 68.
[36]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 252.
[37]- السیرة النبویة، ابیشهبه، ج 2، ص 430.
[38]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 353.
[39]- همان.
[40]- معین السیرة، شامی، ص 376.
[41]- مسلم، کتاب الجهاد، ص 1373، شاره 1753.
[42]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 130.
[43]- معین السیرة، ص 378.
[44]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 24 – 25.
[45]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 259.
[46]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 33 – 34.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر