توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۱۵, یکشنبه

فصل اول غزوه خیبر

 

فصل اول
غزوه خیبر

تاریخ و انگیزه آن

ابن اسحاق می‌گوید: غزوه خیبر در محرم سال هفتم ه‍ اتفاق افتاد[1] و واقدی معتقد است که در ماه صفر و یا ربیع‌الاول سال هفتم و پس از بازگشت از حدیبیه بوده است[2]. ابن سعد تاریخ این غزوه را در جمادی الاول سال هفتم[3] و زهری و مالک تاریخ این غزوه را در محرم سال ششم هجری می‌دانند[4].

یهودیان خیبر تا قبل از اسکان سران یهود بنی نضیر، دشمنی خود را با اسلام آشکار ننموده بودند. بنی نضیر به خاطر اخراج از مدینه، کینۀ مسلمانان را در دل داشتند. البته اخراج آنان از آنجا برای از هم پاشیدن قدرتشان کافی نبود؛ زیرا آنها در حالی مدینه را ترک نمودند که زنان، فرزندان و اموال خود را به همراه داشتند و کنیزانشان پشت سر آنها در حرکت بودند. دف می‌زدند و آهنگ موسیقی می‌نواختند[5].

از چهره‌های سرشناس بنی نضیر که در خیبر ساکن شدند، می‌توان سلام ابن ابی الحقیق، کنانه بن ابی الحقیق وحی بن اخطب را نام برد[6].

آنها چنین می‌پنداشتند که همکاری یهودیان خیبر با آنان برای مقابله با مسلمانان و گرفتن انتقام از آنان کافی خواهد بود. آنها همواره فکر بازگشت به مدینه را در سر می‌پروراندند و کینۀ مسلمانان را در دل داشتند.

برای این منظور اولین اقدام آنان، تدارک غزوه احزاب بود که در آن یهود خیبر و در رأسشان سران بنی نضیر نقش اساسی در جمع‌آوری و متقاعد ساختن قریش و دیگر قبایل عرب برای حمله به مدینه ایفا نمودند؛ چنانکه موفق به جلب حمایت یهودیان بنی قریظه نیز شدند و آنها را برای خیانت و نقض عهد با مسلمانان وادار ساختند[7]. و بدین صورت خیبر به خطری جدی برای مسلمانان و دولت نو پای مدینه تبدیل گردید.

بنابراین، مسلمانان بعد از صلح حدیبیه در صدد دفع این خطر بزرگ بر آمدند؛ چنانکه سوره فتح نیز که بعد از صلح حدیبیه نازل گردید، در بر گیرندۀ وعده الهی مبنی بر فتح خیبر بود.

خداوند می‌فرماید:

﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا١٨ وَمَغَانِمَ كَثِيرَةٗ يَأۡخُذُونَهَاۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٩ وَعَدَكُمُ ٱللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةٗ تَأۡخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمۡ هَٰذِهِۦ وَكَفَّ أَيۡدِيَ ٱلنَّاسِ عَنكُمۡ وَلِتَكُونَ ءَايَةٗ لِّلۡمُؤۡمِنِينَ وَيَهۡدِيَكُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِيمٗا٢٠ وَأُخۡرَىٰ لَمۡ تَقۡدِرُواْ عَلَيۡهَا قَدۡ أَحَاطَ ٱللَّهُ بِهَاۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٗا٢١ [الفتح: 18-21].

«خداوند از مومنانی که در زیر درخت با تو بیعت کردند راضی شد. و آنچه را در دل داشتند دانست. پس بر آنها آرامش نازل نمود و فتحی نزدیک پاداششان داد و غنایمی که بدست خواهند آورد و خدا غالب و با حکمت است. خداوند به شما وعدۀ غنیمت‌های زیادی را داده که بدست خواهید آورد. ولی این یکی را (فتح خیبر) زودتر برایتان فراهم ساخت و دست تعدی مردمان را از شما بازداشت تا نشانه‌ای برای مومنان باشد و شما را به راه راست رهنمون کند و غنیمت‌های دیگری که شما بر آن، قدرت نداشته و ندارید، ولی خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد و او بر هر چیزی تواناست».

رهسپارشدن لشکر اسلامی به سوی خیبر

لشکر اسلام با اطلاع از این موضوع که خیبر دارای دژهای محکم و مردان جنگجو و امکانات جنگی پیشرفته‌ای است، با روحیه و ایمانی قوی در‌ حالی که با صدای بلند تکبیر و تهلیل می‌گفت، به سوی خیبر حرکت نمود. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به آنان گفت: «ای مردم! شما کسی را صدا می‌کنید که شنوا و نزدیک بوده و با شما است (پس صدای خود را پائین بیاورید»[8].

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  معمولاً برای لشکرکشی، شب را انتخاب می‌نمود؛ چنانکه سلمه بن اکوع می‌گوید: ما در رکاب پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و در شب به سوی خیبر پیش می‌رفتیم[9].

عامر بن اکوع رجز می‌خواند و لشکر را تقویت می‌نمود و می‌گفت:

اللهم لولا اَنت ما اهتدينا

 

ولا تصدقنا ولا صلينا

خدایا اگر تو نبودی، ما هدایت نمی‌شدیم و صدقه نمی‌دادیم و نماز نمی‌خواندیم.

فاغفر فداء لك ما اتقينا

 

وثبت الا قدام اِن لا قينا

پس ما را ببخش و هنگام رویارویی با دشمن قدمهایمان را استوار گردان.

وألقين سكينه علينا

 

إنا اذا صيح بنا أتينا

و بر ما آرامش نازل کن تا وقتی ما را فرا بخوانند، آماده باشیم.

پیامبر اکرم پرسید چه کسی رجز می‌خواند؟ گفتند: عامر بن اکوع است. فرمود: خدا بر او رحم کند.

مردی (عمر بن خطاب) گفت: ای پیامبر اکرم! ‌دعای شما قبول شد (او شهید گردید) اما کاش می‌گذاشتی ما بیشتر از او استفاده کنیم[10].

هنگامی که لشکر به محلی به نام «صهباء» در نزدیکی خیبر رسید، نماز عصر را خواندند و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خوراک طلبید. آنها آرد گندم و شیر آوردند. آن گاه دستور داد تا در آن، نان ترید کنند، سپس خود و یارانش از آن خوردند آن گاه برای نماز مغرب برخاست و فقط آب را مضمضه نمود و به ادای نماز با صحابه پرداخت و وضو نگرفت[11].

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  عباد بن بشر را پیشاپیش به سرکردگی دسته‌ای جهت جمع‌آوری اخبار مربوط به دشمن و برای حصول اطمینان از امنیت، فرستاده بود. او در راه، با مردی از قبیلۀ «اشجع» که جاسوس یهودیان بود، برخورد کرد. عباد پرسید: تو کی هستی؟ گفت: دنبال شترهای گمشده‌ام می‌گردم. عباد گفت: آیا از خیبر خبری داری؟ گفت: بلی من تازه از خیبر آمده‌ام. در مورد اخبار چه کسانی می‌پرسی؟ عباد گفت: در مورد یهودیان از تو می‌پرسم. مرد گفت: کنانه بن ابی حقیق و هوذه بن قیس را دیدم که نزد هم‌پیمانان غطفانی خود رفته و حمایت آنان را در مقابل محصول یک سال خیبر جلب کرده و به سر پرستی عتبه بن بدر با سلاح‌هایشان به داخل دژهای خود آمده‌اند و حدود ده هزار جنگجو برای نبرد آماده ساخته بودند. آنها در دژهایی تسخیر ناپذیر قرار دارند و در آنجا تو‌شۀ چندین سال را تدارک دیده‌اند و آب کافی نیز در اختیار دارند، فکر نمی‌کنم کسی بتواند به آنها دسترسی داشته باشد.

عباد با شنیدن سخنان آن شخص، با شلاقی که در دست داشت، ضربه‌ی محکمی به او زد و گفت: تو جاسوس آنان هستی راست بگو وگرنه گردنت را می‌زنم. بدوی گفت: در قلوب آنان نسبت به شما ترس و اضطراب شدیدی ایجاد گردیده است. و از رفتاری که شما با یهودیان مدینه کردید، سخت بیمناک هستند. آنها مرا مأمور نموده‌اند تا بر سر راه شما قرار بگیرم و این سخنان دور از واقعیت را به شما بگویم[12]. ‌

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با رسیدن لشکر اسلام به دروازه‌های خیبر، دستور به توقف آنان داد؛ سپس فرمود: بارالها! ای پروردگار آسمانها و آنچه آنها بر آن سایه افکنده‌اند و ای پروردگار زمینها و آنچه آنها را حمل نموده‌اند و ای پروردگار شیاطین و آنچه آنها گمراه کرده‌اند و ای پروردگار بادها و آنچه آنها پراکنده ساخته‌اند! ما از تو خوبیهای این قریه، ساکنان آن و آنچه در آن وجود دارد را می‌طلبیم و از شر آن و ساکنانش و آنچه در آن وجود دارد، به تو پناه می‌بریم؛ سپس فرمود: به نام خدا پیش بروید و این را معمولاً هنگام داخل شدن در هر شهر و قریه‌ای می‌گفت[13].

با رسیدن به دروازه‌های خیبر، شب فرا رسید، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به مسلمانان دستور داد تا شب را در آنجا سپری نمایند. صبح زود خیمه‌های خود را در وادی رجیع که راه ارتباطی غطفان با خیبر بود، نصب کردند[14].

یهودیان، صبح هنگام، در حالی که ابزار کار بر دوش داشتند و به سوی زمینهای کشاورزی خود می‌رفتند، متوجه لشکر اسلام شدند و گفتند: به خدا سوگند! محمد و لشکرش است. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: الله اکبر. خیبر خراب شد. و ما هر گاه به سرزمین قومی وارد شویم، وای بر حال کسانی که قبلاً تذکر داده شده‌اند[15].

فتح و سقوط قلعه‌ها

یهودیان با مشاهدۀ مسلمانان، به دژها و قلعه‌های خود پناه بردند. مسلمانان، آنان را محاصره نمودند و قلعه‌ها را یکی بعد از دیگری فتح کردند. اولین قلعه‌هایی که فتح شد، عبارت بودند از: قلعه ناعم و صعب که در محلۀ نطاه و قلعۀ ابونزار که در محله شق قرار داشتند. این دو محله از محله‌های شمال شرقی خیبر به شمار می‌رفتند، سپس قلعه محکم و معروف قموص را در محلۀ کتیبه که متعلق به ابن أبی الحقیق بود و بعد از آن قلعه‌های و طیح و سلالم را فتح نمودند[16].

مسلمانان در فتح برخی از این قلعه‌ها با مقاومت‌های شدیدی روبرو شدند. به ویژه در فتح قلعه ناعم که در کنار دیوار آن، محمود بن مسلم انصاری به وسیله سنگ آسیابی که توسط فردی به نام مرصب بر او‌ انداخته شد، شهید گردید[17]. فتح این قلعه ده روز به طول انجامید[18]. و مسلمانان از فتح آن خسته شدند تا اینکه سرانجام شبی پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  اعلام نمود که فردا پرچم را به دست کسی خواهد سپرد که خدا و رسولش او را دوست می‌دارند و او نیز آنها را دوست می‌دارد و توسط او، قلعه فتح خواهد شد.

مسلمانان با شنیدن این خبر، بی‌نهایت خوشحال گردیدند. آن حضرت صبح فردا بعد از نماز، علی رضی الله عنه  را فراخواند و پرچم را به دست او سپرد و بدین صورت قلعه توسط علی فتح گردید[19].

علی در آن لحظه دچار چشم درد شده بود. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  چشمان او با آب دهان خیس نمود و برایش دعا کرد، فوراً بهبود یافت[20].

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  قبل از اینکه علی رضی الله عنه  را برای فتح این قلعه بفرستند، به او گفت: نخست آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: «به خدا سوگند! اگر خدا توسط تو یک نفر را هدایت نماید، برایت از شتران سرخ مو بهتر خواهد بود»[21]. و هنگامی که علی پرسید و گفت: ای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم ! با آنها بر چه اساسی بجنگم؟ فرمود: «با آنان بجنگ تا به یگانگی خدا و رسالت پیامبرش ایمان بیاورند. اگر پذیرفتند، پس مالها و جانهایشان را ایمن ساخته‌اند. مگر در مقابل حقوق خدا و حساب کارشان با خدا است»[22].

هنگامی که مسلمانان، قلعه را محاصره نمودند، قهرمان یهود که مرحب نام داشت و باعث قتل عامر بن اکوع شده بود، مبارز طلبید. از سپاه مسلمانان، علی رضی الله عنه  به مصاف او رفت و او را به قتل رساند. و این امر بر روحیۀ یهودیان اثر ناگواری گذاشت و منجر به شکست آنها گردید[23]. در برخی روایات آمده است که علی رضی الله عنه  در فتح قلعه ناعم بعد از اینکه زره ‌او توسط فردی یهودی از دست‌ او افتاد، دروازۀ قلعه را از بیخ بر کند و از آن به عنوان زره استفاده نمود. باید گفت: این روایات ضعیف‌اند و نمی‌توان به آن استدلال نمود، با این وجود نمی‌توان شجاعت علی رضی الله عنه  را منکر شد و آنچه در مورد شجاعت ایشان در روایات صحیح آمده است ما را از این گونه روایات مستغنی می‌سازد[24]. بعد از فتح قلعۀ ناعم، مسلمانان متوجه فتح قلعه صعب بن معاذ شدند و آن را بعد از سه روز مبارزه فتح نمودند. در فتح این قلعه، حامل پرچم اسلام، حباب بن منذر، از خود رشادت خوبی نشان داد تا اینکه توانست آن را فتح نماید. در این قلعه، مواد غذایی و اثاثیۀ فراوانی بدست مسلمانان افتاد و آنها را از تنگدستی‌ای که به خاطر کمبود مواد غذایی به آن گرفتار شده بودند، نجات داد.

سپس آنان به سوی قلعه زبیر، جایی که فراریان قلعه‌های فتح شدۀ سابق به آنجا پناه برده بودند، حرکت کردند. مسلمانان، قلعه را محاصره نمودند و آب آن را قطع کردند. ساکنان قلعه ناچار به میدان کارزار آمدند و جنگیدند و بعد از سه روز شکست خوردند و قلعه به تصرف مسلمانان در آمد و بدین صورت آخرین قلعۀ منطقه نطاه فتح گردید.

مسلمانان آن گاه متوجه منطقۀ «شق» شدند و قلعه‌ ابی و سپس قلعه نزار را فتح کردند. و بعد از آن قلعه‌های قموص، و طیح و سلالم را که فراریان دو قلعۀ سابق نیز به آنها پیوسته بودند، محاصره کردند و این محاصره چهارده روز به طول انجامید. تا آنکه سرانجام آنها پیشنهاد صلح دادند[25].

بدین صورت خیبر با تجهیزات نظامی مسلمانان فتح گردید[26] در این اثنا ساکنان «فدک»، واقع در شمال خیبر، قبل از اینکه میان آنان نبردی صورت گیرد، به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  پیشنهاد صلح دادند و باغ معروف فدک را به عنوان عوض صلح به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بخشیدند[27]. بنابراین، فدک به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  اختصاص یافت؛ زیرا در فتح آن هیچ گونه اسب و اسلحه‌‌ای از جانب مسلمانان مورد استفاده قرار نگرفت. سپس مسمانان، وادی قری را که مجموعه‌ای از چند قریه بود، به محاصره در آوردند و محاصره آن چند شب طول کشید تا اینکه آنان سلاح‌های خود را کنار گذاشتند و تسلیم شدند. مسلمانان به غنیمت‌های هنگفتی دست یافتند و زمینهای کشاورزی و نخلهای خرما را مانند زمینهای خیبر به یهودیان سپردند و آنها را در محصول شریک ساختند؛ سپس با ساکنان تیماء نیز صلح نمودند[28].

بدین صورت تمامی قلعه‌های یهود فتح گردید و در مجموع نود و سه نفر کشته شد[29]. و زنان و کودکان زیادی اسیر شدند. از جمله صفیه، دختر حی بن اخطب، نیز اسیر شد که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  او را آزاد نمود و با او ازدواج کرد[30].

ابن اسحاق می‌گوید: از مسلمانان بیست نفر به شهادت رسیدند[31] اما واقدی می‌گوید: پانزده نفر به شهادت رسیدند[32].

 

شهید بادیه‌نشین، چوپان سیاه و قهرمان دوزخی

1- شهید بادیه‌نشین

مردی از بادیه‌نشینان، نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و ایمان آورد و با ایشان همراه شد. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به برخی از صحابه توصیه کرد تا مراقب وی باشند. این بادیه‌نشین در غزوه خیبر شرکت کرد. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از غنایم، سهمی به او داد. گفت: این چیست؟ گفتند: سهم تو از غنایم است. او آنها را برداشت و نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای پیامبر اکرم این‌ها چیست؟ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: سهم تو از مال غنیمت است. بادیه‌نشین گفت: من به خاطر این‌ها از تو پیروی نکرده‌ام؛ بلکه از تو پیروی کرده‌ام تا در مبارزه با کفار، به من تیری اصابت کند و بمیرم و وارد بهشت گردم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: اگر راست می‌گویی، خدا نیز همین طور با تو معامله خواهد کرد. او برخاست و وارد معرکه شد و بعد از مدتی، جنازه‌اش را آوردند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آیا این، همان شخص است؟ گفتند: بلی. فرمود: او در گفتار خویش صادق بود، خدا نیز با او همان طور معامله کرد.

آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  او را در ردای خود کفن نمود و بر او نماز خواند و برایش چنین دعا کرد: بارالها! این بنده‌ات در راه تو هجرت نمود و شهید شد و من بر او گواهم[33].

2- چوپان سیاه

برده‌ای سیاه پوست حبشی که ساکن خیبر بود، نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و تعدادی گوسفند که متعلق به ارباب او بودند، همراه داشت. او از ساکنان خیبر علت حمل سلاح آنها را جویا شده بود. آنها گفته بودند که قصد جنگیدن با کسی را دارند که مدعی نبوت است. او نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: به چه چیزی فرا می‌خوانی! پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: به اسلام فرا می‌خوانم و اینکه گواهی بدهی که جز خدا معبودی وجود ندارد و من فرستادۀ او هستم و با خدا چیزی دیگر را در پرستش شریک نسازی. بردۀ حبشی گفت: اگر من به خدا ایمان بیاورم، پاداشم چیست؟ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آن گاه اگر با همین ایمان چشم از جهان فروبستی، وارد بهشت می‌شوی.

آن گاه او مسلمان شد و گفت: ای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  این گوسفندان، نزد من امانت هستند. آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آنها را از خود دور کن و چند عدد سنگ ریزه پشت سر آنها بینداز، خدا امانت‌ تو را به صاحبشان بر ‌می‌گرداند. او چنان کرد و گوسفندان نزد صاحبشان برگشتند؛ پس آن مرد یهودی دانست که غلام ‌او مسلمان شده است.

سپس پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  مردم را برای جهاد و مبارزه در راه خدا تشویق نمود و مسلمانان رویاروی یهودیان قرار گرفتند و جنگیدند. درمیان کشته شدگان، جسد آن بردۀ حبشی نیز وجود داشت . پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با مشاهده جسد او فرمود: خدا بر این بنده احسان نمود و او را به خیبر آورد. من دو حور بهشتی را بالای سر او می‌بینم در حالی که او یک بار برای خدا سجده نکرد[34].

3- قهرمان دوزخی

درمیان لشکر اسلام، مردی جنگجو قرار داشت که هیچ یک از مشرکان تاب مقاومت و مبارزه با او را نداشتند؛ مگر اینکه آنان را به قتل می‌رساند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  دربارۀ آن شخص گفته بود که دوزخی است. مردی کنجکاو شد و او را تحت تعقیب قرار داد. تا اینکه او را در حالی یافت که زخمی شده بود و سرانجام بر اثر تحمل ننمودن درد، نوک شمشیرش را بر سینۀ خود گذاشت و بر آن غلطید و خودکشی کرد. آن مرد با مشاهده این صحنه، نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: گواهی می‌دهم که تو رسول بر حق خدایی. آن حضرت فرمود: چه خبر است؟‌ او آن قضیه را به آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  بازگو نمود. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: گاهی انسان، در ظاهر، اعمال بهشتیان را انجام می‌دهد، اما در واقع دوزخی است و گاهی فردی در ظاهراً مرتکب اعمال دوزخیان می‌شود، اما در حقیقت بهشتی است[35].

آمدن جعفر و همراهانش از حبشه

جعفر بن ابی‌طالب و همراهان وی که به حبشه هجرت کرده‌ بودند، روز فتح خیبر نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رسیدند. آن حضرت جعفر را در آغوش گرفت و بر پیشانی او بوسه زد و گفت: نمی‌دانم نسبت به کدامیک از این دو حادثه بیشتر شادمان گردم، با فتح خیبر و یا با آمدن جعفر.

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  عمر و بن امیه ضمری را نزد نجاشی جهت بازگرداندن مهاجران به مدینه فرستاده بود. او آنها را سوار بر دو کشتی از راه دریا فرستاد. بازگشت آنان مقارن با فتح خیبر بود. در این سفر، ابوموسی اشعری با تعدادی از افراد قوم خود نیز با جعفر همراه بودند[36]؛ چنانکه ابوموسی می‌گوید: در یمن از هجرت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه اطلاع یافتیم بنابراین، با پنجاه و‌ اندی نفر، که من کوچک‌ترین آنها بودم، به راه افتادیم و سوار کشتی شدیم و به حبشه رسیدیم. در آنجا با جعفر آشنا شدیم و همانجا اقامت گزیدیم؛ سپس همه با هم نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  برگشتیم و روز فتح خیبر به ایشان پیوستیم[37].

جعغر و همراهان وی حدود ده سال و‌اندی در حبشه ماندند. در این مدت، بخشهای زیادی از قرآن نازل گردید که آنها از آن اطلاعی نداشتند و مسلمانان، معرکه‌هایی را پشت سرگذاشته بودند که آنها در آن شرکت نداشتند. بنابراین، برخی چنین گمان می‌کردند که مهاجران حبشه فاقد قدر و منزلتی هستند که دیگران از آن برخورداند[38].

ابوموسی اشعری می‌گوید: برخی می‌گفتند: ما با هجرت از مکه به مدینه بر شما سبقت گرفتیم و برتری یافتیم. از آن جمله عمر رضی الله عنه  بود که به اسماء بنت عمیس که نزد حفصه نشسته بود، گفت: ما با هجرت بر شما سبقت گرفتیم و به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نزدیک‌تر هستیم. او ناراحت شد و گفت: به خدا چنین نیست. شما در رکاب پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بوده‌اید. گرسنۀ شما را غذا و نادان شما را پند می‌داده است؛ در حالی که ما به خاطر خدا و پیامبرش در آن سرزمین دور دست و در رنج و سختی زندگانی خویش را سپری نموده‌ایم. به خدا من قبل از اینکه آبی بنوشم و یا غذایی بخورم، مسائلی را که تو بیان داشتی، بدون کم و زیاد، از پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خواهم پرسید. را در مورد آنچه تو گفتی بدون اینکه کم و زیاد بکنم می‌پرسم. آن گاه نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رفت و گفت: عمر رضی الله عنه  چنین و چنان می‌گوید. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: او از شما به من نزدیکتر نیست. آنها یک بار هجرت کرده‌اند در حالی که شما اهل کشتی دوبار هجرت نموده‌اید[39].

اسماء این افتخار را به تمامی مهاجران بازگو نمود[40]. چنانکه می‌گوید: آنها یکی بعد از دیگری نزد من می‌آمدند و از این حدیث می‌پرسیدند و برای آنها در دنیا هیچ چیزی محبوب‌تر از آنچه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در مورد آنان گفته بود، وجود نداشت[41].

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نیز آنان را با موافقت مجاهدانی که در فتح خیبر شرکت داشتند، آنان را در غنایم بدست آمده از خیبر مشارکت داد[42].

تقسیم غنایم

1-   غنایمی که از این غزوه عاید مسلمانان گردید، بیش از سایر غزوه‌ها بود درمیان آنها زمینهای کشاورزی، نخل‌های خرما، پارچه و مواد غذایی زیادی وجود داشت که می‌توان مهم‌ترین آنها را این گونه توضیح داد:

الف مواد غذایی: مسلمانان از قلعه‌های خیبر، انواع مواد غذایی از قبیل روغن، عسل و غیره بدست آوردند که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خوردن آنها را مباح دانست و از آنها خمس دریافت نکرد[43].

ب - لباس: اثانیه منزل و گاو و گوسفند و شتر: یک پنجم این اموال را پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به عنوان خمس برداشت و بقیه را درمیان مجاهدان تقسیم نمود.

ج - اسیران: در این جنگ زنان و کودکان زیادی به عنوان غنیمت به اسارت در آورده شد و درمیان جنگجویان تقسیم گردید.

د – زمین‌ها و املاک و نخلستان‌های خیبر نیز به دو قسمت تقسیم گردیدند. که یک بخش آن به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و مجاهدان اختصاص یافت و قسمت دیگر آن به بیت المال اختصاص یافت تا در امور و مصارف اجتماعی هزینه شود[44].

ه‍ - درمیان اموال غنیمت، چند مصحف تورات نیز وجود داشت که به درخواست یهودیان به آنها برگردانیده شدند و مسلمانان مانند رومیها رفتار نکردند که هنگام فتح اورشلیم، کتابهای مقدس را زیر پاهای خود لگدکوب کردند یا مانند نصارا که در‌اندلس، تورات را به آتش کشیدند[45]. زمین‌های کشاورزی خیبر نیز براساس درخواست یهودیان، جهت آبیاری و کشاورزی به آنها سپرده شد و آنها در مقابل نصف محصول، خدمات کشاورزی را بر عهده گرفتند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آنها را مشروط بر این گذاشت که هر گاه صلاح دانست، آنها را از خیبر اخراج خواهد نمود. این شرط به خاطر آن بود تا آنها کاری نکنند که باعث ضرر مالی و یا جانی برای مسلمانان باشد، چنانکه وقتی در زمان خلیفه دوم، عمر بن خطاب، با عبدالله بن عمر کاری کردند که هر دو دستش از مچ در رفت و قبل از آن نیز در زمان پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  عبدالله بن سهل را کشته بودند و برای عمر  رضی الله عنه  خیانت آنها محرض گردید، دستور به اخراج آنان از خیبر داد[46].

یهودیان، سعی داشتند تا جواهرات خود را از دید پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش پنهان نمایند؛ چنانکه مشکیزه‌ای پر از جواهرات که متعلق به حی بن اخطب بود و خودش درمیان بنی قریظه کشته شده بود، ناپدید گشت. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از عموی حی در مورد آن پرسید. او گفت: در گیرودار جنگ‌ها هزینه شده است. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  او را به دست زبیر بن عوام سپرد تا واقیعت را به وی بگوید. آن گاه عموی حی گفت: من حی را می‌دیدم که به این خرابه آمد وشد داشت. وقتی به آن خرابه رفتند و در آن جستجو نمودند،‌ مشکیزۀ جواهرات را یافتند[47].

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از اینکه زمین‌های خیبر را به یهودیان واگذار نمود، عبدالله بن رواحه را هر سال می‌فرستاد تا براساس بر آورد کارشناسی، نصف محصول خیبر را جمع‌آوری نماید. یهودیان از سخت‌گیری ابن رواحه به پیامبر اکرم شکایت بردند تا جایی که به او پیشنهاد رشوه دادند تا محصول را از آنچه هست، کمتر گذارش دهد. عبدالله بن رواحه خطاب به یهودیان گفت: ای دشمنان خدا! شما می‌خواهید به من رشوه بدهید؟ به خدا سوگند! من از طرف محبوب‌ترین انسان روی زمین، نزد شما آمده‌ام و شما فرزندان میمون و خنزیر نزد من، مبغوض‌ترین انسان‌های روی زمین هستند، اما این محبت من با او و دشمنی‌ام با شما باعث نمی‌شود که در مورد شما به عدالت رفتار نکنم. آنها گفتند: با همین چیز آسمان‌ها و زمین ثابت و پا بر جا هستند[48]. بدین صورت خیبر به مسلمانان تعلق گرفت و منبع مالی بسیار خوبی برای آنها شد؛ چنانکه عبدالله بن عمر  رضی الله عنه  می‌گوید: قبل از فتح خیبر هیچ گاه شکم سیر ندیدیم[49]. بنابراین، مهاجران درختان خرمای انصار را پس دادند و وضعیت اقتصادی مسلمانان بهبود یافت[50].

ازدواج پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با صفیه دختر حی بن اخطب

بعد از فتح قلعه قموص، صفیه، دختر حی بن اخطب، به اسارت مسلمانان در آمد. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  او را به یکی از یارانش، به نام دحیه کلبی داد. مردی از مسلمانان نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و گفت: ای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  صفیه دختر سردار طایفه برای کسی جز شما شایسته نیست. ایشان پیشنهاد او را پذیرفت و به دحیه کلبی گفت: از میان زنان اسیر شده، زنی دیگر بر گیر و صفیه را به من بازگردان. آن گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  او را آزاد کرد و مهریۀ صفیه، همان آزادی او قرار گرفت[51]. و بعد از اینکه دوران حیض او به اتمام رسید و مسلمانان گردید، با او ازدواج نمود[52].

سپس وقتی آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  از خیبر به قصد مدینه حرکت نمود، در شش مایلی خیبر قصد عروسی با صفیه را داشت، صفیه نپذیرفت، اما وقتی به منطقه‌ای دورتر به نام صهباء رسیدند، ام‌‌سلیم او را برای شب زفاف آماده کرد و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  سه روز در آنجا اردو زد و به یارانش ولیمه داد. و از صفیه پرسید که چرا قبل از آن حاضر نشد، عروسی کند؟ صفیه گفت: با یهودیان نزدیک بودیم بنابراین، برای شما احساس خطر نمودم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با شنیدن این سخن صفیه خوشحال شد و به فراست وی پی برد[53].

صفیه قبل از ازدواج با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خوابی دیده بود؛ چنانکه بیهقی با سند صحیح از ابن عمر رضی الله عنه  نقل می‌کند که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  متوجه کبودی‌ای در زیر چشم صفیه شد. از او علت آن را جویا شد. صفیه گفت: چند روز قبل در حالی که سرم را در آغوش (شوهرم) فرزند حقیق گذاشته بودم، خواب رفتم. در خواب دیدم که قرص ماه در دامنم افتاد. وقتی خوابم را با شوهرم درمیان گذاشتم، سیلی محکمی به صورتم زد و گفت: آرزوی حاکم یثرب را داری[54].

بدین صورت، خواب صفیه به حقیقت پیوست و خدا او را با ازدواج با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گرامی داشت و از عذاب خود نجات داد و او را به ام‌‌المؤمنین ملقب ساخت و در بهشت نیز او را همنشین پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گرداند[55] آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  نیز او را بسیار گرامی و دوست می‌داشت. وقتی می‌خواست سوار بر شتر بشود، در کنار آن می‌نشست و به صفیه می‌گفت پایت را بر زانوی من بگذار و سوار شو[56].

بنابراین، صفیه می‌گوید: هیچ کس را سراغ ندارم که دارای اخلاق بهتری از پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  باشد. او می‌گوید: وقتی از خیبر پشت سر ایشان بر مرکبش نشستم، شب هنگام بود و خوابم می‌برد، ایشان با دستش سرم را می‌گرفت و می‌گفت: مواظب باش[57].

همچنین صفیه روزی از عائشه و حفصه به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  شکایت برد. آنها گفته بودند: ما نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از صفیه گرامی‌تر هستیم؛ چرا که ما عموزادگان ایشان می‌باشیم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: چرا تو نگفتی که من دختر پیامبر خدا،‌هارون و برادرزادۀ موسی و همسر محمد  صل الله علیه و آله و سلم  هستم[58].

صفیه سخت تحت تاثیر اخلاق و محبت پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  قرار گرفته بود و او را از پدر، برادر و خویشاوندان نزدیک خود بیشتر دوست می‌داشت؛ چنانکه در مریضی وفات پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و در حالی که همه ازواج آن حضرت پیرامون ایشان نشسته بودند، به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: ای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به خدا! من دوست داشتم به جای تو بیمار بودم. زنان پیامبر، با شنیدن سخن صفیه به یکدیگر نگریستند. آن حضرت فرمود: چرا به یکدیگر نگاه می‌کنید؟ به خدا! او راست می‌گوید[59].

در شب زفاف پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با صفیه، ابوایوب خالد بن زید انصاری خیمۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را زیر نظر داشت و تا صبح نگبهانی داد. صبح هنگام پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با مشاهدۀ او فرمود: اینجا چه کار می‌کنی! ابوایوب گفت: ای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم ! من از این زن که پدر و برادر و خویشاوندانش به دستور شما کشته شده‌اند، ترسیدم که مبادا به شما آسیبی برساند؛ زیرا او تازه مسلمان شده است[60].

آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  از این عمل ابوایوب بی‌نهایت شادمان شد و در حق او چنین دعا کرد: بارالها! ابوایوب را در حفاظت خویش در آور؛ همان‌طور که او از من پاسداری نموده است[61].

ازدواج پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با صفیه، به خاطر مصلحت‌های بزرگی بود که از جمله می‌توان به کاهش دشمنی یهود با اسلام و جبران دردهایی که صفیه به خاطر از دست دادن افراد خانواده‌اش متحمل آن شده بود، اشاره کرد و یقیناً کسی دیگر جز پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نمی‌توانست آن طور که شایسته است با این بانوی بزرگ زندگی و شرافت و منزلت خانوادگی او را رعایت نماید.

ام‌المؤمنین، صفیه، زنی عاقل، بردبار و راستگو بود. می‌گویند: کنیزی نزد عمر بن خطاب  رضی الله عنه  رفت و گفت: صفیه روز شنبه را گرامی می‌دارد و با یهودیان رابطه برقرار می‌کند. عمر  رضی الله عنه  کسی را نزد صفیه فرستاد و از او در این مورد سوال کرد. صفیه گفت: از روزی که خدا، جمعه را به من داده است، شنبه را گرامی نداشته‌ام. و اما درمیان یهودیان، خویشاوندان من وجود دارند که با آنان، صله رحم می‌نمایم، عمر  رضی الله عنه  سخن صفیه را پذیرفت. صفیه به کنیز خود گفت: چه چیزی تو را واداشت که شکایت مرا نزد عمر  رضی الله عنه  ببری؟ کنیز گفت: شیطان مرا به این امر وادار کرد. صفیه گفت: برو تو آزادی.

صفیه  رضی الله عنها  در رمضان سال پنجاه ه‍ و در زمان معاویه چشم از جهان فرو بست. رحمت خدا بر او باد[62].

کوشش نافرجام یهود برای مسموم کردن پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم

ابوهریره می‌گوید: بعد از فتح خیبر، یهودیان به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم ، گوشت زهر آلود گوسفندی هدیه دادند. آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  آنها را فراخواند و در جمع آنان گفت: من از شما سؤالی دارم، آیا پاسخ مرا می‌دهید؟ گفتند: بلی، ای ابا القاسم! پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: شما فرزندان چه کسی هستید؟ گفتند: ما فرزندان فلانی هستیم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: دروغ گفتید، پدر شما فلانی است. گفتند: راست گفتی.

سپس فرمود: اگر از شما سؤالی بکنم، به من صادقانه پاسخ خواهید داد؟ گفتند: بلی؛ چرا که اگر دروغ بگوییم، مانند سوال اول ما به آن پی خواهی برد.

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: اهل دوزخ چه کسانی هستند؟ گفتند: ما زمان ‌اندکی در آن می‌مانیم؛ سپس شما جایگزین ما خواهید شد.

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: در آن بمانید، چرا که به خدا ما هرگز جایگزین شما نخواهیم شد.

آن‌گاه پیامبر اکرم فرمود: اکنون سؤال دیگری از شما دارم، آیا صادقانه پاسخ خواهید داد؟ گفتند: بلی.

آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آیا شما گوشت این گوسفند را زهر آلود ساخته‌اید؟.

گفتند: بلی.

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: چرا چنین کردید؟.

گفتند: با خود گفتیم اگر از جانب خداوند به پیامبری مبعوث شده باشی؛ پس آن به تو ضرری نمی‌رساند و اگر یک دروغگو هستی، پس از شر تو خلاص می‌شویم[63].

مولف کتاب بلوغ الامانی می‌گوید: این گوسفند از طرف زنی به نام زینب بنت حارث همسر سلام بن مشکم هدیه شده بود. او از کسی پرسید که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  کدام قسمت گوسفند را بهتر می‌پسندد و بعد از اینکه دانست که آن حضرت، شانه گوسفند را بهتر می‌پسندد، همان قسمت را بیشتر زهرآلود کرد. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نیز همان قسمت گوشت کباب شده را برداشت و در دهان گذاشت، اما فرو نبرد؛ پس آن را از دهان بیرون ‌انداخت، اما یکی از یارانش به نام بشر بن براء که با ایشان هم خوراک بود، از آن لقمه‌ای فرو برد و بر اثر آن از دنیا رفت[64].

در روایت دیگری آمده است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی که یارانش آماده خوردن گوشت کباب شده بودند، بعد از اینکه لقمه‌ای برداشته و در دهان گذاشته بود، فرمود: دست نگه دارید. شانۀ گوسفند می‌گوید: زهر آلود است. آن‌گاه همه دست نگه داشتند، به جز بشر که لقمه‌ای را فرو برده بود[65].

ابن قیم می‌گوید: آن زن یهودی را نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آوردند. او گفت می‌خواستم تو را به قتل برسانم. ایشان فرمود: خدا تو را بر من چیزه نمی‌سازد. سپس پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  حجامت نمود و به همه کسانی که از آن گوشت خورده بودند، نیز دستور داد تا حجامت کنند و تعدادی از آنان وفات نمودند[66].

در مورد اینکه آن زن کشته شد یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد، اما صحیح آن است که آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از مرگ بشر، دستور داد تا وی را به قتل برسانند[67].

زهری که در گوشت گوسفند جاسازی شده بود، بسیار قوی بود. بنابراین، بلافاصله بشر بن براء را از پای در آورد و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  تا آخر عمر همچنان از آن رنج می‌برد. چنانکه از عایشه روایت است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در مریضی وفات خود فرمود: ای عایشه! من هنوز هم آثار آن سم را احساس می‌کنم و فکر می‌کنم اثر نهایی خود را اکنون برجای گذاشت[68].

حجاج بن علاط سلمی و بازگردانیدن اموال وی از مکه

انس ابن مالک می‌گوید: بعد از فتح خیبر، حجاج (که از مهاجران مکه بود) به پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: من در مکه خانواده و اموالی دارم، می‌خواهم آنها را به طریقی برگردانم، آیا اجازه می‌دهی در مورد تو نزد مشرکان سخنانی بگویم؟ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به او اجازه داد. حجاج به خانه‌اش برگشت و به همسرش گفت: دارایی و ثروت خود را جمع کن و به من بده که می‌خواهم از اموال محمد و یارانش که تاراج شده است، خریداری بکنم.

این سخن در مکه شایع شد و مسلمانان مکه نگران شدند و مشرکان خوشحال و شادمان گشته بودند. چون این خبر به عباس رسید، ناراحت گردید و خانه‌نشین شد و غلام خود را نزد حجاج فرستاد و گفت: تو را چه شده است! و این چه سخنانی است که از تو به من می‌رسد. به خدا آنچه خدا تو را بدان وعده داده است، بهتر از چیزی است که تو به خاطر آن اینجا آمده‌ای.

حجاج به غلام عباس گفت: به ابوالفضل سلام مرا برسان و بگو در یکی از خانه‌هایش ترتیبی بدهد تا من با او خلوت گزینم و به او خبری برسانم که خوشحال کننده است. وقتی غلام، نزد عباس برگشت، گفت: مژده‌ات باد عباس! عباس از جای خود پرید و پیشانی او را بوسه زد. غلام آنچه را حجاج به او گفته بود، بازگو کرد. عباس از خوشحالی، غلام را آزاد کرد؛ سپس حجاج آمد و به عباس خبر داد که خیبر فتح شده و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با صفیه؛ ازدواج نموده است[69]. و من به خاطر اموال خود و با اجازه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمده‌ام. آن گاه به عباس گفت: از راز آمدن من تا سه روز به کسی چیزی مگو، بعد از آن اگر خواستی بگو[70].

همسر حجاج، جواهرات و دارائیهای او را جمع کرد و به او داد حجاج آنها را برداشت و به مدینه برگشت.

عباس بعد از سه روز نزد همسر حجاج آمد و گفت: شوهرت کجا است؟ او گفت شوهرم چند روزی است که به مدینه رفته است. سپس به عباس گفت: ابوالفضل! خدا خوارت نکند. ما نیز از آنکه شما نگران شده‌اید، ناراحت شدیم. عباس گفت: بلی، خدا مرا خوار نمی‌گرداند و خدا را شکر که جز آنچه من دوست داشتم، اتفاق نیفتاده است. خیبر فتح گردیده و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با صفیه ازدواج نموده است و من صلاح تو را در این می‌بینم که به شوهرت بپیوندی. همسر حجاج گفت: به خدا راست می‌گویی؛ سپس عباس به مجالس قریش آمد، از کنار هر مجلس که می‌گذشت آنها می‌گفتند: ای عباس! بدنبینی. عباس در جواب آنها می‌گفت: خدا را شکر بد ندیده‌ام. حجاج به من خبر داد که خیبر فتح گردیده و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با صفیه، دختر حی، ازدواج نموده است و او به اینجا آمده بود تا اموال خود را به مدینه ببرد و به من گفته است که تا سه روز، این خبر را به کسی نگویم. بدین صورت نگرانی و پریشانی مسلمانان به مشرکان منتقل شد و مسلمانان خوشحال و شادمان گردیدند[71].

این داستان در بر گیرندۀ مطالب گوناگونی است: از جمله این که جایز است انسان هنگام ضرورت به خاطر احقاق حق خود، البته به شرطی که به کسی دیگر ضرری نرساند دروغ بگوید.

برخی از احکام فقهی که در این غزوه نازل گردید

1- حکم تحریم خوردن گوشت الاغ اهلی

از ابن عمر رضی الله عنه  روایت است که روز خیبر پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از خوردن گوشت الاغ اهلی منع فرمودند[72].

2- تحریم همبستری با زنان اسیر حامله

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: هر کسی که به خدا و روز واپسین ایمان دارد، زراعت دیگران را آبیاری نکند[73].

3- تحریم همبستری با زنان اسیر غیر حامله قبل از استبراء

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در این باره فرمود: «هر کسی که به خدا و روز واپسین ایمان دارد، بازنی که اسیر شده است، نزدیکی نکند تا از حامله نبودن وی مطمئن گردد»[74].

و استبراء با گذراندن یک نوبت قاعدگی به اثبات می‌رسد و نیازی به گذراندن مدت کامل نیست.

4- تحریم ربای تفضیلی

از ابوسعید خدری و ابوهریره  رضی الله عنه  روایت است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  مردی را جهت جمع‌آوری محصولات خیبر، انتخاب کرد بود. آن مرد نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  خرمای ممتازی تقدیم کرد. آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: آیا همه خرماهای خیبر؛ از همین نوع هستند؟ گفت: خیر. بلکه ما یک صاع این نوع خرما را در مقابل دو الی سه صاع از خرمای نوع دیگر می‌خریم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: چنین مکن؛ بلکه انواع دیگر خرما را بفروش. سپس با پول آنها این نوع خرما را خریداری کن[75].

پس اتحاد در جنس و اختلاف در کیفیت، ربا محسوب می‌گردد و حرام است. بنابراین، پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  راه حل مناسبی پیشنهاد نمود و فرمود: آنها را بفروشد؛ سپس با پول خود آنچه را که دوست دارد و می‌پسندد، خریداری نماید[76].

5- تحریم فروش طلا و نقرۀ ناخالص با طلا و نقرۀ خالص

عباده ابن صامت می‌گوید: روز خیبر پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  ما را از فروختن طلای ناخالص در مقابل سکۀ طلا و از فروختن نقرۀ ناخالص در مقابل سکۀ نقره منع کرد و فرمود: طلای ناخالص را در مقابل سکۀ نقره و نقرۀ ناخالص را در مقابل سکۀ طلا بفروشید[77].

مراد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  از این حدیث این است که اگر قصد داشتید که طلای ناخالص و سکه نزده را با سکۀ طلای معامله کنید، باید مساوات را رعایت نمایید و هیچ کدام از این دو طرف معامله نباید کم و یا اضافه باشد.

اما در در معامله‌ای که دو طرف معامله شبیه به هم نیستند؛ یعنی در معاملۀ طلا با نقره، مساوات هم شرط نیست و هر طور که می‌خواهید معامله کنید[78].

6- مشروعیت سپردن زمین برای آبیاری و کشاورزی

عبدالله بن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  زمین‌های خیبر را به یهودیان سپرد تا در مقابل نصف محصول، به کشاورزی بپردازند[79].

در پاسخ به این سوال که بعضی بر این عقیده‌اند که حکمت نازل گردیدن احکام مربوط به معاملات در خیبر چیست؟ شیخ ابوزهره می‌گوید: با فتح خیبر در مدینه معاملات مالی جدیدی رونق گرفتند که تا قبل از آن سابقه نداشت از جمله مسئلۀ آبیاری و مشارکت در امر کشاورزی[80]. بنابراین احکام متعلق به این معاملات نازل گردید[81].

7- حلال بودن گوشت اسب

از جابر بن عبدالله  رضی الله عنه  روایت است که پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  روز خیبر از خوردن گوشت الاغ منع کرد و خوردن گوشت اسب را جایز قرار داد[82].

9- مشارکت زنان در غزوۀ خیبر

امیه بنت ابی صلت از زنی غفاری روایت می‌کند که گفت: من و تعدادی دیگر از زنان طایفۀ غفار نزد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  آمدیم و گفتیم: ای پیامبر اکرم! ما می‌خواهیم در این غزوه (خیبر) برای مداوای زخمیان و کمک به مسلمانان همراه شما بیائیم؟ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: به امید خدا (حرکت کنید) و با فتح خیبر پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به ما نیز از مال غنیمت چیزهایی بخشید و اشاره به گردنبند خود کرد و گفت: این را پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با دستان خود به گردنم‌ انداخت و من آن را تا زنده‌ام از گردنم بیرون نخواهم آورد[83]. می‌گویند: آن گردنبند تا هنگام مرگ بر گردن او بود و وصیت نمود که آن را با او دفن نمایند[84].

این امر نمونه‌ای است برای زنان مسلمانی که در صددند تا از پاداش مجاهدان راه خدا بر خوردار شوند[85].

بر این اساس زندگی پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  چه در حالت صلح و چه در حالت جنگ در تعلیم و تربیت امت براساس مبانی عقیدتی و عبادی سپری می‌شد.

لازم به ذکر است که فتح خیبر، فدک، وادی القری و تیماء عامل پیامدهای بسیار مفیدی بود و تاثیری هم در قبایل مختلف به جای گذاشت. به ویژه قریش شدیداً نگران و آشفته خاطر شدند؛ زیرا آنها انتظار چنین شکستی را برای یهودیان خیبر با وجود اینکه آنان از ساز و برگ نظامی و دژهای تسخیر ناپذیر برخوردار بودند، نداشتند؛ همچنین دیگر قبایل عربی سخت مرعوب گشته و دست صلح و دوستی به سوی مسلمانان دراز کردند. و این امر باعث گسترش اسلام در شبه جزیره عربستان گردید و همچنین سبب بهبود اوضاع اقتصادی مسلمانان گردید[86].

بعد از فتح خیبر، دسته‌های نظامی پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  یکی بعد از دیگری به سر کردگی اصحاب بزرگ، به مناطق مختلف اعزام شدند که برخی توأم با جنگ و خونریزی و برخی مسالمت‌آمیز بودند[87].

 




[1]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 455.

[2]- المغازی، ج 2، ص 634.

[3]- الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 106.

[4]- تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج 1، ص 32.

[5]- السیرة النبویة الاصلیة، ج 1، ص 319.

[6]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 319.

[7]- نظرة النعیم، ج 1، ص 349.

[8]- بخاری، کتاب الدعوات، شماره 6384.

[9]- همان، کتاب المغازی، شماره 4196.

[10]- همان، شماره 4196.

[11]- الصراع مع الیهود، ج 2 ص 30.

[12]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 610-641.

[13]- المستدرک، ج 2، ص 100 حاکم آن را صحیح دانسته و ذهیی نیز تایید نموده است.

[14]- الصراع مع الیهود، ج 2، ص 45.

[15]- البخار، کتاب المغازی، شماره 4210.

[16]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیه، ص 501.

[17]- واقدی، ج 2ف ص 657.

[18]- همان.

[19]- المستدرک، ج 3، ص 37.

[20]- مسلم، ج 4، ص 1872، شماره 2406.

[21]- همان، ج 2، ص 1871، شماره 2404-2405.

[22]- همان، ج 2، ص 1872، شماره 1405.

[23]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیه، ص 502.

[24]- السیرة النبویة الصحیحه، ج 1، ص 324.

[25]- واقدی، ج 2، ص 658.

[26]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 504.

[27]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 699.

[28]- زاد المعاد، ج 3، ص 354-355.

[29]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 504.

[30]- صحیح مسلم، کتاب النکاح، ج 2، ص 1045.

[31]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 327.

[32]- المغازی، ج 2، ص 700.

[33]- نسائی، ج 4، ص 60 – شرح معانی الآثار، طحاوی، ج 1، ص 291 – حاکم، ج 3، ص 595 – بیهقی، ج 4 ص 15-16 – زاد المعاد، ج 3، ص 324.

[34]- زاد المعاد، ج 3، ص 323-324 – السیرة الحلبیه، ج 3، ص 39.

[35]- صحیح البخاری، کتاب مغازی، باب غزوۀ خیبر، شماره 4202-4207.

[36]- معین السیرة، ص 353.

[37]- بخاری، کتاب المغازی، باب غزوۀ خیبر، شماره 4230-4231.

[38]- فقه السیرة، غزالی، ص 350.

[39]- کتاب المغازی، باب غزوۀ خیبر، شماره 4231.

[40]- فقه السیرة، غضبان، ص 535.

[41]- صحیح مسلم، فضل الصحابه، شماره 2502-2503.

[42]- الصراع مع الیهود، ابی فارس، ج 3، ص 96.

[43]- الصراع مع الیهود، ابی فارس، ج 3، ص 140.

[44]- همان، ص 141-142.

[45]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 2، ص 419.

[46]- تاملات فی سیرة الرسول، محمد سید وکیل، ص 228-229.

[47]- تاریخ الاسلام، ذهبی، ص 424.

[48]- همان.

[49]- بخاری، کتاب المغازی، غزوة خیبر، شماره 4243.

[50]- معین السیرة، ص 352.

[51]- السیرة النبویة، ابی شبهه، ج 2، ص 383.

[52]- الصراع مع الیهود، ج 3، ص 101.

[53]- السیرة النبویة، ابی شبهه، ج 2، ص 384.

[54]- السنن الکبری، ج 9، ص 138 به نقل از الصراع مع الیهود، ج 3، ص 103.

[55]- الصراع مع الیهود، ج 3، ص 122.

[56]- السیرة النبویة، ابی شبهه ج 2، ص 384.

[57]- السیرة الحلبیه، ج 3، ص 45.

[58]- شرح المواهب اللدنیة، ج 2، ص 233.

[59]- همان.

[60]- زاد المعاد، ج 3، ص 328.

[61]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 2، ص 385.

[62]- همان.

[63]- البخاری، کتاب الجهاد و السیر، ج 4، ص 79، شماره 3169.

[64]- بلوغ الامانی به حاشیه فتح الربانی، ج 21، ص 123.

[65]- مغازی رسول الله، عروة بن زبیر، ص 198.

[66]- زادالمعاد، ج 3، ص 336.

[67]- همان.

[68]- صحیح البخاری شرح فتح الباری، ج 9، ص 159-196.

[69]- صحیح السیرة النبویة، ص 459.

[70]- تاریخ الذهبی، مغازی، ص 439.

[71]- المسند، امام احمد، ج 3، ص 138-139 المصنف عبدالرزاق، شماره 9771 – السنن، بیهقی، ج 9، ص 151. الدلائل، ج 4، ص 266-267 المجمع، هیثمی، ج 6، ص 154-155 البدایة، ابن کثیر، ج 4، ص 23.

[72]- زاد المعاد، ج 4، ص 122-123 بخاری، کتاب المغازی، شماره 4215.

[73]- الطبقات، ج 2، ص 113.

[74]- الروض الانف، ج 4، ص 41.

[75]- البخاری، کتاب المغازی، شماره 4244.

[76]- الصراع مع الیهود، ج 3، ص 134.

[77]- السیرة النبویة، ابن هشام، الروض الانف، ج 4، ص 41.

[78]- السیرة النبویة، ابن هشام، الروض الانف، ج 4، ص 41.

[79]- صورو عبر من الجهاد النبوی فی المدینة، ص 321.

[80]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4248.

[81]- خاتم النبیین، ج 2، ص 1104 – الصراع مع الیهود، ج 3، ص 136.

[82]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4219.

[83]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 205.

[84]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 372-373.

[85]- فقه السیرة، غضبان، ص 534.

[86]- نظرة النعیم، ج 1، ص 353.

[87]- السیرة النبویة، ندوی، ص 221.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...