خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗۖ وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ أَكۡبَرُۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ٤١﴾ [النحل: 41].
«کسانی که برای خدا هجرت کردند، پس از آنکه مورد ظلم و ستم قرار گرفتند، در این دنیا جایگاه و پایگاه خوبی به انان میدهیم و پاداش اخروی، بزرگتر است اگر بدانند».
قرطبی رحمه الله علیه به نقل از قتاده میگوید: «منظور آیه، اصحاب و یاران رسول خدا هستند که مشرکان در مکه بر آنها ستم کردند و آنان را از مکه بیرون راندند تا اینکه گروهی از آنها به حبشه رفتند؛ سپس خداوندآنها را در دار الهجره جای داد و برایشان یاورانی از مؤمنان مقرر داشت»[1].
خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٞۗ وَأَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٌۗ إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ١٠﴾ [الزمر: 10].
«بگو ای بندگان مومن من، از پروردگارتان بپرهیزید کسانی که نیکی میکنند در همین جهان بدیشان نیکی میشود، زمین خداوند وسیع و فراخ است، قطعاً به شکیبایان اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده میشود».
ابن عباس رضی الله عنها میگوید: «منظور این آیه جعفر بن ابیطالب و کسانی که همراه او به حبشه هجرت کردند، میباشند»[2].
خداوند میفرماید:
﴿يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّ أَرۡضِي وَٰسِعَةٞ فَإِيَّٰيَ فَٱعۡبُدُونِ٥٦﴾ [العنکبوت: 56].
«ای بندگان مومن من، زمین من فراخ است و تنها مرا بپرستید».
ابن کثیر میگوید: این فرمانی است از جانب خداوند متعال به بندگان مؤمنش که از سرزمینی که در آن نمیتوانند دین را بر پا دارند ازآن به سرزمین پهناور الهی هجرت کنند تا اقامه و برپاداشتن دین ممکن باشد تا اینکه میگوید: بنابراین، مستضعفان در مکه در تنگنا قرار داشتند و به سرزمین حبشه هجرت نمودند تا آن جا با امنیت بتوانند دین خود را اقامه نمایند و مسلمانان با مهاجرت به حبشه نجاشی، پادشاه حبشه، را بهترین میزبان یافتند[3].
الف – یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مشقت و تنگنای شدید قرار گرفته بودند. کافران، آنها را زندانی میکردند؛ کتک میزدند؛ گرسه و تشنه نگه میداشتند و در گرمای سنگلاخ مکه و با آتش شکنجه میکردند تا آنها را از دینشان برگردانند. بعضی از مسلمان بر اثر شدت شکنجه دچار فتنه میشدند، امادلشان به ایمان اطمینان داشت و برخی در دین خود صلابت و پایداری نشان میدادند. خداوند نیز آنها را از شکنجه کافران نجات میداد. رسول خدا با مشاهدۀ شکنجههای طاقت فرسایی که یارانش گرفتار آن شده بودند، البته خودش به خاطر جایگاه والایی که نزد خدا داشت و به خاطر حمایت عمویش ابوطالب از این نوع شکنجهها محفوظ بود و چون نمیتوانست آنها را از این شکنجهها نجات دهد، به آنان فرمود: «اگر به سرزمین حبشه بروید بهتر است؛ زیرا در آن جا پادشاهی هست که هیچ کس نزد او مورد ستم قرار نمیگیرد. آن جا بروید تا اینکه خداوند شما را از وضعیتی که در آن قرار دارید، نجات دهد». به این دلیل یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای اقامه و بر پا داشتن دین خدا به سرزمین حبشه مهاجرت نمودند و بدین صورت اولین هجرت در اسلام متحقق شد»[4].
پژوهشگران اسباب متعددی را در علت هجرت مسلمانان به حبشه بیان کردهاند که برخی از آن اسباب ذکر گردید و از آن جمله میتوان به ظهور و چیرگی ایمان اشاره کرد که تعداد مسلمانان زیادشد و دعوت علنی گردیده بود و مردم از آن سخن میگفتند. زهری به روایت عروه در مورد هجرت حبشه میگوید: «وقتی مسلمانان زیاد شدند و دعوت علنی گردید و هر جا سخن از دعوت جدید به میان آمد، مشرکان قریش بر آشفتند و بر کسانی از افراد قبیلههایشان که ایمان آورده بودند، شوریدند و به شکنجه و زندانی کردن آنها پرداختند و خواستند آنها را در مورد دینشان دچار فتنه سازند. بنابراین، رسول خدا به مؤمنان فرمود: در زمین خدا پراکنده شوید. گفتند: به کدام سرزمین مهاجرت نماییم؟ فرمود: «به این سو» و به سرزمین حبشه اشاره کرد»[5].
ب - ترس از دچارشدن به فتنه: اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای مصون ماندن از فتنه در دینشان، اقدام به مهاجرت به حبشه نمودند و این یکی از دلایل مهم هجرت به حبشه به شمار میرود؛ چنانکه ابن اسحاق میگوید: «اصحاب و یاران رسول خدا برای مصون ماندن از فتنه بادینشان به سوی خدا فرار کردند و راه سرزمین حبشه را در پیش گرفتند»[6].
ج – نشر دعوت در خارج از مکه یکی دیگر از دلایل هجرت به حبشه بود. استاد سید قطب میگوید: «پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به دنبال پایگاهی غیر از مکه بود؛ پایگاهی که این عقیده را حمایت کند و آزادی آن را تضمین نماید و فرصتی به آن داده شود که از ممنوعیتی که در مکه به آن گرفتار شده است، رهایی یابد و دعوت، آزادی داشته باشد و به مسلمانان اگر شکنجه و ستمی وارد گردد، مورد حمایت قرار بگیرند و این دلیل نخستین و مهمترین سبب هجرت به حبشه بود».
حبشه به دلیل دارا بودن شرایط مناسب، از اوایل بعثت مکانی برای نشر دعوت اسلامی به شمار میآمد، لذا بسیاری از مسلمانان صدر اسلام به آن هجرت کرده بودند و اینکه بگوئیم: مسلمانان فقط برای نجات خود به حبشه هجرت نمودند، با قرینهها و شواهد قوی سازگار نیست؛ چرا که اگر چنین میبود، مسلمانانی به حبشه هجرت میکردند که از شخصیت و جایگاه و قدرت کمی برخوردار بودند، در صورتی که قضیه برعکس بود؛ زیرا بردگان آزاد شدۀ مستضعفی که بیشتر ستم و شکنجه بر آنها وارد میشد هجرت نکردند و مردانی هجرت کردند که دارای قبیله و خویشاوند بودند و در محیط قبیلهای مکه از حمایت قبیلهای برخوردار بودند و از آزار و شکنجه میتوانستند مصون بمانند و اغلب مهاجرین قریشی بودند ... »[7].
شیخ غضبان نیز سخنان سیدقطب را تأیید میکند و میگوید: مطالبی در سریه موجود است که بیانگر صحت دیدگاه سید است و مهمترین دلیلی که آن را تایید مینماید، وضعیت عمومی مهاجران حبشه است. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم کسی را به دنبال مهاجران حبشه نفرستاد تا اینکه هجرت به مدینه ، انجام گرفت وجنگ بدر و احد و خندق و حدیبیه اتفاق اتفادند. به مدت پنج سال، یثرب در معرض یورش توفنده و سیل آسای قریش بود و آخرین یورش و هجوم قریش جنگ خندق بود. وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مطمئن شد که مدینه دیگر به پایگاهی امن برای مسلمانان در آمده است و خطر یورش مشرکان به پایان رسیده است، آن گاه به دنبال مهاجران حبشه فرستاد و دیگر نیازی به آن پایگاه احتیاطی که در صورت سقوط یثرب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان به آن پناه میبردند، نبود[8].
استاد دروزه نیز معتقد است: یافتن پایگاهی برای دعوت در حبشه یکی از دلایل هجرت به حبشه بوده است؛ چنانکه میگوید: «بلکه چنین به ذهن میرسد که انتخاب حبشه مسیحی برای هجرت به امید به وجود آمدن زمینهای برای دعوت صورت گرفت و احتمالاً اعزام جعفر به عنوان نماینده به خاطر همین بوده است»[9].
دکتر سلیمان بن حمد عوده نیز میگوید: از جمله دلایلی که موید این نظریه میباشد که دعوت به سوی خدا در سرزمین حبشه، یکی از اسباب و اهداف هجرت بدانجا بوده است، اسلام آوردن نجاشی و مسلمان شدن افرادی دیگر از اهل حبشه میباشد؛ پس وقتی که رفتن مسلمانان به حبشه با مشورت و راهنمایی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم انجام گرفت، باقی ماندن آنها در حبشه تا زمان فتح خیبر نیز به دستور و راهنمایی ایشان بود و در صحیح بخاری آمده است: جعفر به اشعریها، وقتی در حبشه با او موافقت کردند، گفت: «پیامبر خدا ما را به اینجا فرستاده و به ما دستور داده است تا در اینجا اقامت کنیم، پس شما هم با ما بمانید[10]». و این یعنی آنها برای وظیفۀ مشخصی فرستاده شده بودند و هیچ وظیفهای شریفتر از دعوت به خدا نیست[11].
د- از جمله انگیزههای هجرت، تلاش برای یافتن مکانی امن برای مسلمانان بود: برنامه امنیتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم این بودکه از گروه منتخب مؤمن حفاظت نماید. بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حبشه را مکانی امن برای مسلمانان میدانست؛ چنانکه مهاجران در آنجا به امنیت و آرامش دست یافتند. ام سلمه رضی الله عنها میگوید: «وقتی در سرزمین حبشه اقامت گزیدیم، نجاشی بهترین همسایه برای ما بود. ما از نظر دینی آزادی کامل داشتیم و خدا را پرستش مینمودیم، بدون آنکه از طرف کسی مورد شکنجه و آزار قرار بگیریم ... »[12].
2- دلایل انتخاب حبشه برای مهاجرت از طرف پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
عوامل متعددی پژوهشگر را یاری میرساند تا پاسخ این پرسش را بیابد. برخی از آن دلایل عبارتند از:
الف – عدالت نجاشی
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به عدالت نجاشی اشاره نمود و به یارانش گفت: «اگر به سرزمین حبشه بروید، آن جا پادشاهی وجود دارد که هیچ کس نزد او مورد ستم قرار نمیگیرد»[13].
ب – اعمال نیک نجاشی
پیامبر خدا در مورد پادشاه حبشه فرمود: «در حبشه پادشاهی صالح وجود دارد که به او نجاشی میگویند. هیچ کس در سرزمین او مورد ستم قرار نمیگیرد». بدین صورت او مورد ستایش رسول خدا قرار گرفته است[14] و صلاح وی در حمایت از مسلمانان و متأثرشدن او از قرآن کریم وقتی توسط جعفر تلاوت گردید، آشکار شد؛ همچنین در مورد عیسی عقیدۀ درستی داشت.
ج – حبشه محل بازرگانی قریش بود
تجارت، پایه و اساس اقتصاد قریش بود و حبشه یکی از مراکز تجارت و بازرگانی به حساب میآمد. بنابراین، برخی مسلمانان که برای تجارت به آنجا رفته بودند، از قبل با آن آشنایی داشتند و اگر هم خودشان به آن سرزمین مسافرت نکرده بودند، از کسانی که آنجا رفته بودند در مورد حبشه چیزهایی شنیده بودند.
طبری در بیان دلایل هجرت به حبشه گفته است: «سرزمین حبشه محل تجارت و بازرگانی قریش بود که در آن به تجارت میپرداختند و آنها روزی فراوان و امنیت مییافتند و محل بازرگانی خوبی برای آنان بود»[15].
همچنین ابن عبدالبر بیان نموده است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وقتی وارد شعب ابی طالب شد و مورد محاصره قرار گرفت، به مؤمنانی که در مکه بودند ، دستور داد تا به سرزمین حبشه بروند و حبشه محل بازرگانی قریش بود ...[16].
ابن حبان در مورد علّت مهاجرت مسلمان به حبشه میگوید: حبشه سرزمین گرمسیری بود که قریش در زمستان به آنجا مسافرت میکردند[17].
د- حبشه سرزمینی امن
در آن دوران، قبیلههای عرب تابع قریش بودند و از دستورات قریش اطاعت مینمودند؛ چون قریش در میان قبایل عرب دارای نفوذ بود و عربها برای انجام حج و تجارت و بازارهای موسمی خود به قریش نیازمند بودند. بنابراین، عربهای مناطق منتهی به مکه به تقلید از قریش با رسول خدا و مسلمانان، مخالفت مینمودند[18].
وضعیت حاکم در جزیرۀ عربی چنین بود بنابراین، در آن هنگام در خارج از جزیره عربی سرزمینی امنتر از حبشه وجود نداشت و از طرفی مشخص است که حبشه از سلطه و قدرت قریش به دور بود و مانند دیگر قبیلهها از قریش اطاعت نمیکرد[19] و در حدیث ابن اسحاق در مورد دلایل انتخاب حبشه برای مهاجرت آمده است: حبشه سرزمین صداقت و خوبیها است و در آن پادشاهی وجود دارد که نزد او هیچ کس مورد ستم قرار نمیگیرد[20].
و – علاقۀ پیامبر به سرزمین حبشه و شناخت وی از آن
در حدیث زهری آمده است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بیشتر از همه جا دوست داشت که به سرزمین حبشه هجرت نماید[21] و شاید علّت انتخاب حبشه، وجود حکومت عدل نجاشی بود.
همچنین پایبندی حبشیها به آیین مسیحیت که از بتپرستان به اسلام نزدیکتر بودند، نیز یکی از عوامل آن بود. بنابراین، مؤمنان از پیروزی مسیحیان بر فارسان آتشپرست در سال هشتم بعثت شادمان شدند، آن گونه که قرآن این قضیه را ذکر کرده است[22].
پیامبر خدا از طریق پرستارش، ام ایمن رضی الله عنها ، از اخبار و اوضاع حبشه با خبر بود. در صحیح مسلم و دیگر کتابها آمده است که ام ایمن اهل حبشه بوده است[23] و در سنن ابن ماجه آمده است که او برای پیامبر غذایی درست کرد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: این چیست؟ گفت: غذایی است که ما در سرزمین خود درست میکینم. بنابراین، دوست داشتم از آن برایت کلوچهای بسازم ...[24] ام ایمن نتوانست لکنت زبان حبشی خود را تغییر بدهد و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در آنچه که او نمیتوانست به زبان بیاورد، او را اجازه داده بود. پس بعید نیست که ام ایمن با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد طبیعت سرزمین خود و جامعه و حکام آن سخن گفته باشد[25] و معمولاً پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از اوضاع اجتماعی دولتهای معاصر خویش، آگاهی داشت.
3- خروج مهاجران و پنهانی بودن هجرت و رسیدن به حبشه
یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در رجب سال پنجم بعثت، مکه را ترک گفتند. آنها ده مرد و چهار زن و طبق روایتی پنج زن بودند. قریش تلاش زیادی برای دستگیری آنان و بازگرداندن آنان نمودند؛ چنانچه آنان را برای دستگیری تا رسیدن به دریا تعقیب نمودند، اما مسلمانان قبلاً به سوی حبشه حرکت کرده بودند[26].
با تجزیه و تحلیل و اندیشیدن در این روایتها به این نتیجه میرسیم که مهاجرت مسلمانان به حبشه به صورت پنهانی و سری بوده است. در روایت واقدی آمده است: «آنها به صورت پنهانی از مکه بیرون شدند»[27]. طبری[28]، ابن سید الناس[29]، ابن قیم[30] و زرقانی[31] را جزو کسانی دانسته است که مهاجرت به حبشه را به صورت پنهانی و مخفی ذکر کردهاند.
مسلمانان وقتی به سرزمین حبشه رسیدند، نجاشی آنها را گرامی داشت و برخورد خوبی با آنها نمود؛ حتی مسلمانان نزد او امنیت و آرامشی یافتند که در وطن خود و بین خانوادههایشان آن امنیت رانداشتند. از ام سلمه رضی الله عنها ، همسر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، روایت است که میگوید: وقتی ما در حبشه اقامت گزیدیم، نجاشی را بهترین همسایه یافتیم و از نظر دینی آزادی کامل داشتیم و در حالی خدا را پرستش مینمودیم که مورد اذیت و آزار کسی قرار نمیگرفتیم و سخن نامناسبی نمیشنیدیم»[32].
ز – اسامی افرادی که در نخستین هجرت به حبشه همراه بودند
مردان عبارت بودند از:
- عثمان بن عفان.
- عبدالله بن عوف
- زبیر بن عوام
- ابوحذیفه بن عتبه بن ربیعه.
- مصعب بن عمیر بن هشام.
- ابوسلمه بن عبدالاسد بن هلال.
- عثمان بن مظعون.
- عامر بن ربیعه.
- سهیل بن بیضاء.
- ابوسبره بن ابی رهم.
این ده نفر نخستین افرادی بودند که به سرزمین حبشه هجرت کردند.
و زنانی که در نخستین هجرت به حبشه رفتند عبارتند از:
- رقیه دختر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم .
- سهله بنت سهیل بن عمرو، یکی از افراد قبیله بنی عامر بن لوی که در حبشه فرزندی به نام محمد بن ابی حذیفه به دنیا آورد.
- ام سلمه بنت ابی امیه، مادر ابوسلمه.
- لیلی دختر ابی حثمه بن حذیفه بن غانم.
- ام کلثوم دختر سهل بن عمرو بن عبدشمس، زن ابی سبره بن ابی رهم[33].
در میان افرادی که ذکر گردید، اولین خانوادهای که هجرت کرد، عثمان بن عفان و همسرش رقیه دختر پیامبر خدا بود؛ چنانکه یعقوب بن سفیان روایت کرده است: «بعد از لوط، اولین کسی که همراه با خانوادهاش هجرت کرد، عثمان بود»[34].
با دقت در اسامی افرادی که از آنها نام بردیم، به این نتیجه میرسیم که در میان آنها نام بردگانی که مورد اذیت و شکنجۀ قریش قرار گرفته بودند، مانند: بلال، خباب و عمار و غیره به چشم نمیخورد؛ بلکه اغلب مهاجران حبشه، افرادی هستند که دارای مقام و جایگاه نسبی و سببی میان قریش بودهاند و آنها متعلق به چند قبیله هستند. افرادی که دارای نسب و جایگاه بودند، مانند دیگران نیز تحت شکنجه و اذیت قرار داشتند، اما در محیطی که به قبیله ارزش قائل است و نسبت را مورد توجه قرار میدهد، بردگان بیشتر مورد شکنجه قرار میگرفتند؛ پس اگر فقط فرار از شکنجه علت هجرت میبود، این بردگانی که تحت شکنجه قرار داشتند از دیگران برای هجرت سزاوارتر بودند و این دیدگاه را ابن اسحاق و دیگران تایید مینماید که دشمنی مشرکان با مستضعفان را بیان داشتهاند، اما از مهاجرت آنان به حبشه سخن نگفتهاند[35].
همچنین از هجرت به سرزمین حبشه به این حقیقت دست مییابیم که تنها آزار و اذیت مشرکان عامل اصلی مهاجرت مسلمانان به حبشه نبود؛ بلکه عوامل دیگری نیز وجود داشت؛ چرا که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم افراد ویژه و مشخصی از یارانش را برای هجرت انتخاب نمود و تقریباً مهاجران از قبایل مختلف قریش بودند، تا در صورت موفقیت قریش در جهت مسلمان نمودن اهل حبشه و بازگرداندن آنان به مکه، حمایت قبیلهای هر یک از آنان میتوانست به آنان کمک کند و از طرفی هجرت آنها تمام قریش و یا بیشتر آنان را تحت تأثیر قرار میداد؛ زیرا فرزندان مکه در آن جا در تنگنا قرار گرفته بودند و چارهای جز اینکه از آن هجرت کنند و به دنبال امنیت در سرزمینی دیگر باشند، نداشتند و از طرفی این مهاجران درصدد تبلیغ دین خدا بودند بنابراین، ممکن بود در آنجا زمینۀ دعوت فراهم شود و دلها و خردهای مردم آن سرزمین به ندای اسلام لبیک گوید، در حالی که دیدهها و خردهای دیگران بسته شده بود[36].
دلایل بازگشت مسلمانان به مکه بعد از نخستین هجرت
1- شبهۀ بازگشت مهاجران به سبب داستان غرانیق
برخی از مورخان و مفسران علت بازگشت دوبارۀ مسلمان به مکه را بعد از هجرت به حبشه، مرتبط با افسانهای میدانند که بخش بزرگی از کتابهای مستشرقان به این موضوع اختصاص یافته است و هدف آنها ترویج این افسانه و قراردادن آن به عنوان حقیقتی انجام یافته در تاریخ دعوت اسلامی میباشد.
پردازندگان اصلی این افسانه، در مورد آن شیوههای مختلفی در پیش گرفتهاند: برخی آن را بدون اینکه تصدیق یا تکذیب نمایند، ذکر کردهاند و برخی میکوشند تا آن را اثبات نمایند و برخی هم در مورد بطلان آن دلایلی ذکر مینمایند[37].
خلاصۀ این افسانه از این قرار است که روزی پیامبر خدا در کنار کعبه نشسته بود و سوره نجم را تلاوت میکرد، وقتی به اینجا رسید:
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ٢٠﴾ [النجم: 19-20].
«آیا این گونه میبینید که لات و عزا و مناۀ ...».
بعد از آن چنین خواند: «تلك الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترتجـی» «اینها بلند مرتبهاند که به شفاعتشان امید میرود».
مشرکان گفتند: قبل از این خدایان ما را به خوبی یاد نکرده بود و ما میدانیم که فقط خداوند روزی میدهد و زنده میکند و میمیراند، اما خدایان ما نزد او شفاعت میکنند. رسول خدا ادامه داد و وقتی به آیه سجدۀ رسید، سجده کرد و همراه او مسلمانان و مشرکان همه به سجده افتادند به جز پیرمردی از قریش که مشتی خاک یا ریگ برداشت و به سوی پیشانی خود برد و بر آن سجده کرد[38] و بدین صورت میانه مشرکان با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خوب شد و آنها دست از آزار و اذیت مسلمانان برداشتند. این خبر به مسلمانانی که به حبشه مهاجرت کرده بودند، رسید. آنها مطمئن شدند که اگر به مکه برگردند، اقامت خوب و مناسبی در مکه خواهند داشت و میتوانند عبادتهای خود را با امنیت انجام دهند از این رو به مکه بازگشتند.
لازم به ذکر است موضع کسانی که به ذکر این داستان پرداختهاند، متفاوت است؛ چنانکه بعضی گفتهاند: وقتی قریش به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفتند: «آیا برای خدایان ما بهرهای قرار ندادی تا در عبادت تفاوتی نداشته باشیم». این سخن قریش بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گران آمد و ناراحت گردید تا اینکه جبرئیل سوره نجم را بر او خواند؛ بعداً جبرئیل آمد و گفت: آیا من این دو کلمه را برایت آوردهام. منظورش «تلك الغرانیق ...». بود. پیامبر به شدت غمگین شد و از پروردگارش ترسید، آن گاه خداوند بر او این آیه را نازل کرد:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٖ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّىٰٓ أَلۡقَى ٱلشَّيۡطَٰنُ فِيٓ أُمۡنِيَّتِهِۦ فَيَنسَخُ ٱللَّهُ مَا يُلۡقِي ٱلشَّيۡطَٰنُ ثُمَّ يُحۡكِمُ ٱللَّهُ ءَايَٰتِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ٥٢﴾ [الحج: 52].
آن گاه رسول خدا عیبجویی و سرکوب معبودان مشرکان را از سر گرفت و آنان نیز اذیت و آزار خود را بار دیگر شروع کردند.
بسیاری از علمای اسلام در گذشته و حال با دلایلی عقلی و نقلی به تکذیب و انکار این داستان پرداختهاند؛ چون این داستان نهتنها با عصمت پیامبرخدا متضاد است؛ بلکه طعنهای است به نبوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همچنین این داستان براساس پژوهشهای علمی، فاقد ارزش است. از مهمترین دلایل نقلی که بر باطلبودن این داستان میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
الف- قرآن کریم به صراحت بیان کرده است که پیامبر خدا نمیتواند چیزی را به دروغ به خدا نسبت دهد:
﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ٤٦﴾ [الحاقة: 44-46].
ب – خداوند ، تحریف و انحراف قرآن را از هرگونه کم و کاستی و یا اضافه شدن مطلبی بر آن بر عهده گرفته است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ٩﴾ [الحجر: 9].
و اگر بپذیریم که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در میان تلاوتش آن دو کلمۀ مذکور را خوانده است؛ پس در قرآن چیزی داخل شد که از آن نبود؛ پس حفاظتی صورت نگرفت و این مخالف با نص قرآن است.
ج – خداوند فرموده است:
﴿إِنَّهُۥ لَيۡسَ لَهُۥ سُلۡطَٰنٌ عَلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٩٩﴾ [النحل: 99].
«شیطان بر مؤمنان و کسانی که به پروردگارشان توکل میکنند، هیچ سلطهای ندارد».
چه کسی ایمانی صادقانهتر و توکلی بالاتر از پیامبران و به ویژه از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خواهد داشت؟ حتی شیطان اعتراف کرد که هیچ سلطهای بر بندگان مخلص خدا ندارد:
﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢﴾ [ص: 82].
چه کسی از پیامبران برگزیدهتر خواهد بود؟ اخلاص بیشتری خواهد داشت؟ و یقیناً محمد مصطفی در رأس برگزیدگان خدا و در قلۀ اخلاص قرار دارد[39].
قاضی عیاض گفته است: هر کس از مفسران و دیگران که به بیان این داستان پرداختهاند، هیچ یک از آنها سند متصلی برای آن ارائه نکردهاند به جز روایت بزار که او خود بیان داشته است که این داستان از طرق دیگر روایت نشده است و فقط همین یک سند را دارد که آن هم خالی از اشکال نیست[40].
ابن حجر معتقد است: آنچه نقل شده است که سجده کردن مشرکان به خاطر آن بود که شیطان در اثنای قرائت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم القاء کرد، از نظر عقلی و نقلی صحت ندارد[41].
عقیدۀ ابن کثیر بر این است که روایت بسیاری از مفسران که داستان غرانیق را بیان کردهاند و به دلیل اینکه مشرکان قریش مسلمان شدهاند، به مکه بازگشتهاند مرسل میباشد و من از هیچ جهتی برای آن سند متصلی نیافتم[42].
اما دلیل باطل بودن داستان از این قرار است که امت اجماع دارد که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از چنین چیزهایی معصوم است و دلیل عقلی برای این هم وجود دارد؛ چرا که اگر چنین امری را در مورد رسول خدا بپذیریم، پس دروغ گفتن را برای او باید ممکن بدانیم، حال آنکه دروغ گفتن برای وی ناممکن و محال است و اگر بگوییم از روی خطا چنین چیزی گفته است؛ پس معصوم نخواهد بود. در حالی که او به اتفاق در امر تبلیغ شریعت معصوم است و از طرفی نیز داستان با عقیدۀ توحید و یکتاپرستی که خدا پیامبرش را برای آن مبعوث کرده است، مخالف و متضاد است.
همچنین این داستان از نظر لغوی نیز باطل است؛ چون هیچ گاه ثابت نشده است که عربها معبودانشان را غرانیق بنامند و در شعر و نثر عرب چنین چیزی نیامده است و از نظر لغت غرنوق و غرنیق اسم پرندهای است آبی که سیاه یا سفید است و همچنین به معنای جوان سفید روی و زیباست[43].
و هیچ یک از معانی لغوی کلمه، به معبودان و بتها دلالت نمیکند؛ پس چگونه مشرکان به آن شادمان میشوند و این را ذکر خیر معبودان خود میشمارند[44].
داستان غرانیق ازنظر نقلی نیز ثابت نمیشود؛ چون با قرآن کریم متضاد ومخالف است و از نظر عقلی هم ثبوتی ندارد و لغت نیز آن را نمیپذیرد و این ما را به این مطلب راهنمایی میکند که داستان غرانیق، داستانی دروغین است که ساخته و پرداخته ی افراد زندیقی است که سعی برای فاسدکردن عقیده و دین، و طعنهزدن به سرور انبیاء و امام پیامبران دارند[45].
3- دلایل اصلی بازگشت مسلمانان از حبشه
سه ماه از آغاز هجرت به حبشه گذشته بود که در این مدت زندگی مسلمانان مکه تغییر بزرگی نمود و شرایطی پدید آمد که قبلاً وجود نداشت و این تغییرات و شرایط فراهم آمده، مسلمانان را به نشر دعوت در مکه امیدوار کرد؛ زیرا در این مدت حمزه بن عبدالمطلب عموی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به حمایت از برادرزادهاش، اسلام آورد و سپس خداوند به او برای پذیرفتن اسلام شرح صدر عنایت نمود و بر اسلام ثابت قدم ماند. حمزه از شجاعترین و قویترین جوانان قریش بود. با گرویدن او به اسلام، قریش دانستند که قدرت پیامبر خدا فزونی یافته است؛ چرا که عمویش از او حمایت خواهد کرد. بنابراین، قریش از برخی اذیت و آزارها که قبلاً به او میرساندند، دست برداشتند[46].
همزمان با گرویدن حمزه به اسلام، عمر بن خطاب نیز مسلمان شد. او بسیار دلیر و بیباک بود. اسلام آوردن حمزه و عمر رضی الله عنه تأثیر بسزایی در مورد تأمین امنیت اصحاب و یاران پیامبر خدا داشت و این روند تا قبل از پیروزی کامل بر قریش ادامه یافت[47].
اسلام این دو مرد بزرگ، بعد از هجرت مسلمانان به حبشه اتفاق افتاد و مسلمان شدن این دو باعث تقویت مسلمانان و ضعف مشرکان گردید و نیز اسلام آنان موجب گردید تا اصحاب و یاران رسول خدا عقیدۀ خود را آشکارا بیان نمایند.
ابن مسعود میگوید: اسلام آوردن عمر، فتحی برای اسلام؛ هجرتش نصرتی و خلافت و حکومتش رحمتی بود و ما تا زمانی که عمر مسلمان نشده بود، قادر نبودیم کنار کعبه نماز بخوانیم، امّا وقتی مسلمان شد با قریش جنگید تا اینکه کنار کعبه نماز خواند و ما همراه او نماز خواندیم.
همچنین ابن عمر میگوید: هنگامی که عمر مسلمان شد گفت: چه کسی از اهل مکه برای نشر احادیث و اخبار شایستهتر و بهتر است؟ گفتند: جَمیل بن مَعمَر جُمَحی! شتابان نزد او رفت. ابن عمر میگوید: همراه او بودم و به دقت افعال او را تحت نظر داشتم تا اینکه نزد جمیل آمد و گفت: ای جمیل! آیا میدانی که من مسلمان شدهام و به دین محمد گرویدهام؟ به خدا سوگند او با عمر سخنی نگفت مگر اینکه برخاست در حالی که چادرش به زمین میخورد. عمر به دنبال او رفت و من هم به دنبال پدرم تا اینکه جمیل بر در مسجد ایستاد و در حالی که قریش در جمع مشورتی خود در اطراف کعبه نشسته بودند با صدای بلند و با تمام قدرت فریاد بر آورد، ای قریشیان: پسر خطاب بیدین شده است. ابن عمر میگوید: عمر که پشت سر او ایستاده بود، گفت: دروغ میگوید؛ بلکه من مسلمان شدهام و گواهی دادهام که هیچ معبودی جز خدا نیست و محمد بنده و فرستادۀ او است. قریش به عمر حمله کردند. او با آنها جنگید و آنها نیز با او جنگیدند تا اینکه خورشید بالای سر آنها قرار گرفت. عمر که از ادامه زد و خورد خسته شده بود، بر زمین نشست و آنها بالای سر او ایستادند. او میگفت: هر کار دوست دارید، انجام دهید. به خدا سوگند وقتی تعداد ما به سیصد نفر برسد، یا مکه را ترک میکنیم و یا اینکه شما آن را ترک خواهید کرد[48].
وضعیت مسلمانان در این هنگام غیر از وضعیتی بود که قبل از هجرت به حبشه در آن قرار داشتند. آنان با مسلمان شدن حمزه و عمر قدرت گرفتند و توانستند در کنار کعبه نماز بخوانند؛ در حالی که قبلاً نمیتوانستند این کار را بکنند، امّا با اسلام آوردن حمزه و عمر آنان آشکارا از خانه ارقم بن ابی ارقم بیرون آمدند تا اینکه وارد مسجد شدند و قریش دیگر مانند گذشته آنها را وحشیانه شکنجه نمیدادند. بنابراین، وضعیت مسلمانان تغییر کرده بود و شرایط آنان نسبت به شرایط پیش از هجرت به حبشه بهتر شده بود؛ پس با توجه به موارد ذکر شده آیا چنین شرایطی برای کسی پنهان میماند؟ و آیا خبر تغییراتی که در زندگی مسلمانان در مکه به وجود آمده بود، حتی از طریق مسافران دریایی که ازجده عبور میکردند به سرزمین حبشه نرسیده بود؟ تمام این موارد به مسلمانان رسیده بود و تردیدی نیست که آنان که از وطن خود دور بودند، بر اثر این ماجرا بسیار خوشحال شده باشند؛ چرا که شوق به وطن علاقهای فطری است. بنابراین آنها را وادار به بازگشت به مکه، جایی که خانواده و قبیله ایشان بود نمود.
قریش به دلیل اسلام آوردن حمزه و عمر رضی الله عنهما به تدابیر و نقشههای جدیدی دست زدند که حیلهگری و فریبکاری از یک سو و از سویی دیگر سنگدلی و خشونت در آن تجلی یافته بود و قریش علاوه بر استفاده از سلاح خشونت و ارعاب که علیه پبامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش به کار میگرفتند، سلاح قاطع دیگری افزودند که عبارت بود از: تحریم اقتصادی که قبلاً از آن سخن گفتیم و در فرایند این موضع خشونت بار قریش بود که مسلمانان بار دوم به حبشه بازگشتند و شمار زیادی از کسانی که قبلاً هجرت نکرده بودند، نیز به آنها پیوستد[49].
ابن سعد روایت میکند: بازگشت اصحاب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مکه موجب گردید تا قومشان بر آنها سختی روا دارند و قبیلههایشان بر آنها یورش ببرند و مسلمانان از جانب آنها با اذیت و آزار شدیدی مواجه گردند بنابراین، پبامبر خدا به آنها اجازه داد تا برای بار دوم به حبشه هجرت کنند. هجرت آنان به حبشه برای بار دوم سختتر و مشقتبارتر بود و خشونت قریش و آزار و اذیت آنان نسبت به مسلمانان دو چندان گردید، به خصوص اینکه رفتار خوب نجاشی با مسلمانان بر قریش گران آمده بود.عثمان عفان گفت: ای پیامبر خدا! بار اول هجرت کردیم و اینک دوباره هجرت میکنیم و تو همراه ما نیستی؟ پیامبر خدا فرمود: شما به سوی خدا و به خاطر من هجرت میکنید و پاداش این هر دو هجرت به شما میرسد. عثمان گفت: ای پیامبر خدا! ما را همین بس است[50].
این مرحله، افراد زیادی همراه آنان هجرت کردند که بیشتر آنان کسانی بودند که در هجرت اول همراه آنها نبودند و شمار مهاجران آن گونه که ابن اسحاق و غیره گفتهاند: هشتاد و سه مرد بوده است، اگر عمار بن یاسر را جزو آنان بدانیم و اگر عمار بن یاسر همراهشان نباشد، هشتاد و دو نفر بودهاند. سهیلی گفته است، این دیدگاه نزد سیرهنگارانی مانند واقدی و ابن عقبه و دیگران درستتر است[51].
تعداد زنان نیز هجده نفر بود که یازده نفر از آنان قریشی و هفت غیرقریشی بودند و نیز در آنجا فرزندانی به دنیا آوردند[52].
1- تلاش قریش برای بازگرداندن مهاجران
افزایش گستردۀ مؤمنان به دین اسلام و برخورداری امنیت و آرامش در سرزمین حبشه و قراردادن آنجا همانند منزل و سرای خویش و رفتار عادلانه و مهربانانه نجاشی با آنان و اینکه در آنجا خداوند را بدون اینکه کسی مزاحم آنها شود و مورد اذیت و آزارشان قرار دهد عبادت میکنند، بر قریش گران آمد بنابراین، با همدیگر مشورت کردند تا هیئتی را نزد نجاشی بفرستند تا مسلمانانی را که به او پناهنده شدهاند، به مکه برگرداند. چون آنها با رفتن نزد نجاشی رابطه پادشاه حبشه و قریش را تیره کردهاند، اما این هیئت قریش بدون اینکه آنها متوجه شوند، به نفع اسلام و مسلمانان انجامید؛ چون توطئه و ترفند قریش نزد نجاشی باعث شد تا گفتگویی سازنده و هدفمند بین یکی از مهاجران (جعفر بن ابی طالب) و بین پادشاه حبشه انجام گیرد و این گفتگو به مسلمان شدن نجاشی و در امنیت قراردادن مسلمانان انجامید. چنانکه از ام سلمه بنت ابی مغیره همسر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روایت است که میگوید: وقتی ما به سرزمین حبشه آمدیم و در پناه بهترین همسایه (یعنی نجاشی) قرار گرفتیم، از نظر دینی امنیت کامل داشتیم و خدا را پرستش مینمودیم بدون اینکه مورد اذیت و آزار کسی قرار بگیریم و چیز ناپسندی نمیشنیدیم. وقتی این خبر به قریش رسید، تصمیم گرفتند تا دو مرد قوی و آگاه را نزد نجاشی بفرستند تا در این باره با او سخن بگویند و هدایای گرانبهایی از کالاهای مکه به نجاشی هدیه کنند. آنچه بیش از همه مورد پسند نجاشی قرار میگرفت، پوست رنگ شده بود بنابراین، قریش چرمها و پوستهای زیادی برای او جمعآوری کردند و برای تمام اسقفهای دربار حبشه هدیهای در نظر گرفتند؛ سپس عبدالله بن ابی ربیعه بن مغیره مخزومی و عمرو بن عاص بن وائل سهمی را به همراه این هدایا به حبشه فرستادند و به آن دو گفتند هدایای اسقفها را قبل از اینکه با نجاشی در مورد مهاجران سخن بگویید، به آنان برسانید، سپس هدایای مخصوص نجاشی را به او بدهید و از او بخواهید که مهاجران را به شما تحویل بدهد. آن دو به راه افتادند و نزد نجاشی آمدند. آنان هدایای اسقفها را به آنان رساندند و به هر یک از آنان گفتند: جوانان نادانی ازما، دینشان را رها کرده و به سرزمین شما آمدهاند. آنها دین قومشان را ترک کردهاند و در دین شما در نیامدهاند و دین تازهای آوردهاند که نه شما و نه ما آن را میشناسیم. ما را سران و اشراف قومشان به نزد پادشاه فرستادهاند تا آنها را نزد آنان برگردانیم بنابراین، وقتی ما با پادشاه در این مورد سخن گفتیم به او پیشنهاد بدهید تا آنها را به ما بسپارد و با آنان سخن نگوید؛ چون قومشان آنها را بهتر میشناسند و نظرشان در مورد آنها از دیگران مهمتر است و بهتر میدانند که چه چیزی را بر آنها عیب گرفتهاند. مشاوران و سرداران پذیرفتند. سپس آنها هدایای خود را به نجاشی تقدیم کردند و نجاشی از آنها قبول کرد آن گاه با او حرف زدند و گفتند: ای پادشاه! تعدادی از جوانان بیخرد ما از دین خود برگشته و به سرزمین تو آمدهاند. آنها دین قومشان را رها کردهاند و در دین تو نیز در نیامدهاند و دینی تازه آوردهاند که ما و شما آن را نمیشناسیم و سران و اشراف قومشان و پدران و عموهایشان ما را فرستادهاند تا تو اینان را نزد قوم و قبیلۀ ایشان بازگردانید. ام سلمه میگوید: هیچ چیزی برای عبدالله بن ابی ربیعه و عمر و بن عاص ناپسندتر از اینکه نجاشی سخن مسلمانان را گوش کند، نبود. مشاوران و سرداران اطراف پادشاه گفتند: راست میگویند، قومشان آنها را بهتر میشناسند و به آنچه از آنها عیب گرفتهاند، داناتراند. ام سلمه میگوید: نجاشی خشمگین شد و گفت: نه به خدا سوگند آنان را به این دو نفر تحویل نمیدهم و با قومی که به من پناهنده شدهاند و در سرزمین من اقامت گزیدهاند و من را از میان دیگران انتخاب کردهاند، مکر و حیلهگری نمیکنم تا وقتی که آنها را بخوانم و از آنها بپرسم که این دو نفر در موردشان چه میگویند؟ اگر همان گونه باشد که میگویند، پس آنها را به این دو نفر تحویل میدهم و به قومشان بر میگردانم و اگر چنین نباشد چنین نخواهم کرد و به خوبی با آنها رفتار میکنم[53].
نجاشی به دنبال اصحاب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرستاد و آنها را به دربار فراخواند. وقتی فرستادۀ نجاشی نزد مسلمانان آمد، جمع شدند و به یکدیگر گفتند: وقتی نزد او رفتید چه میگویید؟ گفتند: به خدا سوگند آنچه میدانیم و آنچه پیامبرمان ما را به آن دستور داده است، میگوییم. هر چه خواهد بشود. وقتی نزد نجاشی آمدند، او اسقفها و دانشمندان مسیحی را فرا خوانده بود و آنها کتابها و انجیلهای خود را اطراف او گشودند. نجاشی به مسلمانان گفت: این دین چیست که به خاطر آن از قوم جدا شدهاید و به دین هیچ یک از ملتها در نیامدهاید؟ ام سلمه میگوید: کسی که با پادشاه سخن گفت، جعفر بن ابی طالب بود. او به پادشاه گفت: ای پادشاه! ما ملتی جاهل بودیم که بتها را پرستش میکردیم و گوشت مردار میخوردیم و کارهای زشت انجام میدادیم و پیوند خویشاوندی را قطع میکردیم و با همسایه بدرفتاری میکردیم و نیرومند ما حق ناتوان و ضعیف را میخورد. ما در چنین وضعیتی به سر میبردیم تا اینکه خداوند پیامبری به سوی ما فرستاد که ما نسبت و صداقت او را میشناسیم و امانتداری و پاکدامنی او را میدانیم. او ما را به سوی خدا فرا خواند تا خدا را یکی بدانیم و فقط او را پرستش کنیم و سنگها و بتهایی که ما و پدران ما پرستش میکردیم، رها کنیم و ما را به راستگویی و امانتداری و برقرارداشتن پیوند خویشاوندی و خوشرفتاری با همسایه و دوری از کارهای حرام و خونریزی فرمان میدهد و ما را از زناکاری و زشتیها و دروغ و خوردن مال یتیم و تهمت زدن به زن پاکدامن باز میدارد و ما را فرمان داده است تا تنها خدا را عبادت کنیم و با او چیزی را شریک نسازیم و ما را به نماز و زکات و روزه امر نموده است.
ام سلمه میگوید: جعفر تعالیم و دستورات اسلام را یکی یکی بر او بر شمرد و در پایان گفت: پس ما به او ایمان آوردیم و از او در آنچه آورده است، پیروی نمودیم و تنها خدا را میپرستیم و چیزی را شریک او نمیسازیم و آنچه را او بر ما حرام کرده است، حرام میدانیم و آنچه را حلال قرار داده است، حلال میدانیم. بدین جهت قوم ما با ما دشمنی کردند و ما را شکنجه دادند و کوشش کردند تا ما را به پرستش بتها بازگردانند و به اینکه ناپاکیهایی را که قبلاً برای خود حلال میشمردیم، دیگر بار حلال بدانیم. هنگامی که ما را مقهور ساختند و بر ما ستم روا داشتند و بر ما سخت گرفتند و میان ما و عبادت خدا مانع شدند، ناچار به سرزمین شما آمدیم و شما را بر دیگران برگزیدیم و به زندگی در پناه شما علاقمند شدیم و امیدواریم که نزد شما مورد ستم قرار نگیریم[54].
ام سلمه میگوید: نجاشی به جعفر گفت: آیا از آنچه پیامبر از طرف خدا آورده است با خود چیزی همراه داری؟ جعفر گفت: بلی. نجاشی گفت: پس آن را برایم بخوان. جعفر آیههای نخست آغازین سورۀ کهف را برای او تلاوت کرد. ام سلمه میگوید: به خدا سوگند که اشک از چشمان نجاشی سرازیر شد، به گونهای که محاسن او خیس شد و کشیشان دربارش نیز وقتی آیههای قرآن را شنیدند، چنان گریستند که مصحفهایی که در دست داشتند، خیس گردید. سپس نجاشی گفت: به خدا سوگند که این کلام و آنچه عیسی آورده است از یک کانون، نور میگیرند. سپس به دو فرستاده قریش گفت: بروید به خدا سوگند آنان را هرگز به شما تحویل نخواهم داد[55].
3- تلاشی دیگر برای به هم زدن میانه مهاجران و نجاشی
هنگامی که عمرو بن عاص و عبدالله بن ابی ربیعه از نزد نجاشی بیرون رفتند، عمرو گفت: فردا عیب مهاجران را برای حبشیان بازگو خواهم کرد و کاری میکنم که آنان را از خود برانند. عبدالله بن ابی ربیعه که نسبت به مهاجران دیدگاه بهتری داشت گفت: چنین مکن. آنها گرچه با ما مخالفت کردهاند، اما خویشاوندان ما هستند. عمرو بن عاص گفت: به خدا سوگند پادشاه را خبر میدهم که آنها گمان میبرند که عیسی پسر مریم بندهای از بندگان است. ام سلمه میگوید: صبح فردا عمرو نزد پادشاه رفت و گفت: پادشاها ! آنها در مورد عیسی پسر مریم سخن ناپسند و ناخوشایندی میگویند. در پی آنان بفرست و از آنچه درباره عیسی میگویند، بپرس.
ام سلمه میگوید: پادشاه کسی را به دنبال مهاجران فرستاد تا آنها را از عقیدۀ آنان در مورد عیسی بپرسد و مسلمانان تاکنون به چنین مشکلی گرفتار نشده بودند. مسلمانان جمع شدند و به یکدیگر گفتند: دربارۀ عیسی بن مریم چه خواهید گفت؟ گفتند: به خدا سوگند همان چیزهایی را خواهیم گفت که پیامبرمان فرموده است. حال نتیجه هر چه میخواهد باشد. وقتی مسلمانان مهاجر به حضور نجاشی رسیدند، نجاشی به آنها گفت: دربارۀ عیسی بن مریم چه میگوئید؟ جعفر در پاسخ اظهار داشت درباره او همان اعتقادی را داریم که پیامبرمان آورده است که او (عیسی) بنده خدا و رسول او و روح و کلمۀ اوست که آن را به مریم، دوشیزه و پاکدامن القاء کرده است. ام سلمه میگوید: نجاشی دستش را به زمین زد و قطعه چوبی برداشت و گفت: به خدا سوگند چنین است هر چند شما قیل و قال کنید و به مسلمانان گفت: بروید شما در امان هستید. هر کس به شما ناسزا بگوید، مؤاخذه میشود، دوست ندارم که کوهی از طلا داشته باشم و در مقابل، فردی از شما را آزار دهم و گفت: هدایای فرستادگان قریش را به خودشان برگردانید؛ ما به آن نیازی نداریم. به خدا سوگند، خداوند وقتی که پادشاهی را به من بازگرداند از من رشوه نگرفت که اکنون من در برابر انجام کارهایی که لازمۀ پادشاهی است رشوه بگیرم و در ارتباط با من از مردم اطاعت نکرد که من در ارتباط با او از مردم پیروی کنم. ام سلمه میگوید: و آنان سرافکنده و شرمگین از دربار نزد نجاشی بیرون آمدند در حالی که آنچه آورده بودند به آنها بازگردانده شده بود و ما نزد نجاشی به بهترین وجه اقامت نمودیم[56].
نجاشی اسلام آورد و نبوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را تصدیق نمود. گرچه ایمانش را از قومش پنهان کرد؛ چون میدانست که قومش بر باطل پافشاری میکنند و بر گمراهی علاقمندند و میدانست که آنها بر عقاید باطل هر چند با عقل و نقل مخالف باشد، تعصب میورزند[57].
از ابوهریره رضی الله عنه چنین روایت است: «پیامبر خدا خبر مرگ نجاشی را اعلام کرد و آنها را به مصلی برد و صف بستند و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نماز جنازه نجاشی را غائبانه خواند و در نماز چهار تکبیر گفت[58]». همچنین از جابر رضی الله عنه روایت است: «وقتی نجاشی در گذشت، رسول خدا فرمود: امروز فردی صالح در گذشته است، پس بلند شوید و بر برادرتان اصحمه نماز جنازه بخوانید». او در سال نهم و یا سال هشتم هجرت و قبل از فتح مکه درگذشت[59].
1- ثبات و پایداری مؤمنان بر عقیدۀ آنان در برابر انواع شکنجه و ستم از جانب اشرار و گمراهان، دلیلی است بر صداقت ایمان و اخلاص عقاید آنان و بیان کنندۀ این مطلب است که هر کدام از آنها دارای شخصیتی والا و روحی پویا و انقلابی بوده است.
همچنین بیانگر این موضوع است که امید آنان به رضامندی خداوند به مراتب از شکنجه و جور و محرومیتی که بر آنان وارد میشد، بیشتر بوده است؛ چراکه همواره امیال روحی و ذاتی مؤمنان صادق و داعیان مخلص بر امیال جسمانی آنان غلبه دارد و آنها شتابان به خواستههای روحی خود لبیک میگویند و به راحتی و لذتی که جسمهایشان میجوید، توجهی نمیکنند و موارد ذکر شده مهمترین عامل در پیروزی هر دعوتی به شمار میرود و تودههای مردم از تاریکی و جهالت رهایی مییابند[60].
2- آنچه از این هجرت بزرگ استنباط میشود، این است که پیامبر خدا نسبت به یارانش بسیار مهربان و دلسوز بود و همواره درصدد فراهم ساختن امنیت و آسایش آنان بوده است. بنابراین، به آنها دستور داد تا نزد پادشاه عادلی بروند که هیچ کس نزد او مورد ستم قرار نمیگیرد و همان طور که گفته بود، مهاجران در دین خود امنیت یافتند و به بهترین صورت نزد آن پادشاه اقامت گزیدند[61].
رسول خدا توجه آنها را به حبشه که جایگاه امنی برای داعیان محسوب میگردید جلب نمود تا این گونه آنان را از نابودی کامل برهاند و حمایت نماید و این تربیتی پیامبرانه برای رهبران مسلمانان در هر زمان است که باید با حکمت و دوراندیشی برای حمایت دعوت و داعیان برنامهریزی نمایند و سرزمینی امن جستجو کنند تا پایگاهی برای دعوت باشد تا در صورت در معرض خطر قرار گرفتن پایگاه اصلی، مرکز احتیاطی به عنوان پشتوانهای برای دعوت باشد. پس داعیان سرمایۀ اصلی دعوت به شمار میروند که باید برای حفاظت وحمایت آنان همه تلاشها مبذول شود بدون اینکه کوچکترین سهلانگاریی در این زمینه اعمال شود و یک مسلمان از همه انسانهایی که کافراند و از دین و توحید فاصله دارند، ارزش بیشتری دارد[62].
3- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از هجرت به حبشه اهداف متعددی را دنبال مینمود بنابراین، سعی نمود تا عناصر مشخصی را برای محقق نمودن این اهداف انتخاب نماید. اهدافی مانند گسترش اسلام و موضع قریش در برابر آن؛ قانع کردن افکار عمومی به عدالت و بر حق بودن اسلام و یا حرکتهای دیپلماسی که دولتهای کنونی برای شرح قضایای خود و به دست آوردن حمایت افکار عمومی انجام میدهند[63].
همچنین اهدافی مانند گشودن سرزمین جدیدی برای دعوت مدنظر بود بنابراین، سران و بزرگان اصحاب در آغاز کار، هجرت کردند و سپس بقیه به آنها پیوستند و سرپرستی امور به جعفر رضی الله عنه سپرده شد[64].
4- وجود جعفر پسر عموی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و عثمان داماد پیامبر و دخترش رقیه در صدر لیست مهاجران، رهنمود و اشارهای است به این موضوع که باید خویشاوندان و خانوادۀ رهبر، رنجها و خطرها را تحمل نمایند و به دوش بکشند، اما اگر نزدیکان رهبر از خطر دور باشند و افرادی که با رهبر جامعۀ اسلامی تناسب خویشاوندی ندارند، درمعرض خطر قرار گیرند، به حق که چنین شیوهای با شیوه و روش پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فاصلهای عمیق و بزرگ دارد[65].
5- اثبات مشروعیت ترک وطن به خاطر حفاظت دین، گرچه این وطن مکه باشد با آن همه فضیلتی که دارد و اگر چه مهاجرت به سرزمین غیراسلامی باشد؛ چنانکه حبشیان، نصرانی بودند و مسیح را میپرستیدند و معتقد نبودند که عیسی بندۀ خداست و این مطلب در حدیث ام سلمه که در گذشته بیان گردید، روشن شد و مسلمانان با این هجرت، مهاجر نامیده شدند و آنها دوباره هجرت نمودند وبه خاطر پیشی گرفتن در هجرت مورد ستایش قرار گرفتند؛ چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ﴾ و در تفسیر آمده است: آنها کسانی هستند که در بیعت رضوان حضور داشتهاند[66]. خداوند اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را به دلیل هجرت به حبشه ستوده است؛ حال آنکه مهاجرت آنان از بیت الله به سرزمین کفر بوده است و آنان را مورد ستایش قرار داده است؛ چراکه آنان به دلیل حفاظت دین خود و به امید عبادت پروردگار مهاجرت نمودند و این حکم تا قیامت ادامه دارد که هرگاه جهالت و بیدینی در سرزمینی غالب گردید و مومنی به خاطر حق، مورد اذیت و آزار قرار گرفت و یقین داشت که باطل چیره است و امیدوار بود که در کشور و سرزمینی دیگر، هر کشور و سرزمینی که میخواهد باشد، میتواند به دینش عمل نماید و پروردگارش را عبادت کند، باید به آنجا هجرت کند؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ١١٥﴾ [البقرة: 115].
«مشرق و مغرب از آن خدایند، پس به هر سو رو کنید،خدا در آنجا است، همانا خداوند دارای فضل و احسان گسترده و دانا است».
6- اثبات این موضوع که مسلمانان در هنگام ضرورت میتوانند نزد غیرمسلمانان پناهنده شوند و تحت حمایت آنها قرار گیرند، خواه پناهدهنده اهل کتاب باشد، مانند نجاشی که در آن وقت نصرانی بود و بعداً مسلمان شد یا اینکه مشرک باشد مانند کسانی که مسلمانان را بعد از بازگشت از حبشه تحت حمایت و پناه خویش در آوردند یا همانند ابوطالب، عموی پیامبر، که همواره از رسول خدا حمایت میکرد و یا مطعم بن عدی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بعد از بازگشت از طایف، تحت حمایت و پناه او وارد مکه شد[67].
البته پذیرفتن حمایت و پناه مشرکان در صورتی مناسب است که ضربهای به دعوت اسلامی نگردد یا موجب تغییر برخی از احکام دین را فراهم نیاورد و مستلزم سکوت در برابر ارتکاب برخی از محرمات نگردد و درغیر این صورت برای مسلمان جایز نیست، چنین پناهندگی را بپذیرد و دلیل آن این است که وقتی ابوطالب از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خواست که سخت نگیرد و او را به کاری وادار نسازد که در توانش نیست و معبودان مشرکان را به بدی یاد نکند، رسول الله خود را برای بیرون شدن از حمایت عمویش آماده کرد و نپذیرفت که ساکت بماند و دست از تبلیغ حق بردارد[68].
7- انتخاب سرزمین حبشه توسط رسول خدا به عنوان محل هجرت به امر استراتژیک مهمی اشاره مینماید که این انتخاب در پرتو شناخت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از دولتها و مناطق پیرامونش صورت گرفته بود. او از اوضاع حاکم بر کشورهای همسایه آگاهی داشت و شرایط حاکم بر آن را اعم از روابط خوب و بد و ستمگر و دادگر را میدانست و این شناخت، او را کمک میکرد تا جای امنی برای هجرت یارانش برگزیند و رهبر دعوت باید از آنچه پیرامون وی میگذرد و از احوال و اوضاع ملتها و حکومتها مطلع باشد[69].
8- رعایت امنیت در عملکرد مسلمانان صدر اسلام و کیفیت هجرت آنان به وضوح نمایان است. این هجرت در قالب مجموعهای اندک که شانزده نفر بیشتر نبودند، انجام یافت؛ چون این تعداد وقتی یکی یکی یا دوتا دوتا مخفیانه از مکه بیرون میآمدند، توجه کسی را به خود جلب نمیکردند واز طرفی تعداد اندک مهاجران به حرکت سریع آنها، که موقعیت هم اقتضاء مینمود، کمک میکرد؛ چون هر لحظه احتمال میرفت که تحت تعقیب قرار بگیرند و دستگیر شوند و شاید پنهانی صورت گرفتن این هجرت باعث شد تا قریش از آن، بیاطلاع باشند و قریشیان بعداً که از ماجرا خبر شدند، در صدد تعقیب آنها برآمدند تا آنها را دستگیر نمایند اما ناموفق ماندند؛ چراکه با نزدیکی به دریا، هیچ کس را آن جا نیافتند و این رهنمودی است بر اینکه باید داعیان در حرکتهای دعوتی خود، جانب احتیاط را مراعات نمایند و نباید دشمن از هر نقل و حرکت مسلمانان اطلاع یابد تا بتواند به حرکت و دعوت، آسیب برساند[70].
9- قریش از هجرت مسلمانان به حبشه راضی نبودند و احساس میکردند که این خطر در آینده منافع آنها را تهدید خواهد کرد؛ زیرا ممکن بود با افزایش تعداد مهاجران، آنان به نیروی خطرناکی تبدیل گردند بنابراین، مشرکان تلاش کردند و از راهکارهایی خاص برای برگرداندن مهاجران استفاده کردند وکوشیدند تا این موقعیت جدید را از دست آنها بگیرند؛ چنانکه دادن هدایایی به نجاشی و به اسقفان دربار از جمله این برنامهها بود. در عصر حاضر نیاز است تا درصدد شناسایی دشمن و برنامههای آنان برآییم و تا آمادگی کامل را برای مقابله با اقدامات و نقشههای فریبکارانه آنان داشته باشیم[71].
10- قریش برنامۀ کاملی برای بازگرداندن مهاجران اجرا نمودند، ولی شکست خوردند؛ چون نجاشی که مسلمانان را پناه داده بود، قبول نکرد که بدون تحقیق و شنیدن سخن مهاجران آنها را تحویل دهد و بدین صورت فرصت برای مسلمانان فراهم شد تا قضیه دادگرانه و آیین استوار خویش را ارائه نمایند.
11- وقتی فرستادۀ نجاشی نزد اصحاب آمد و از آنها خواست تا نزد نجاشی حاضر شوند، آنها گردهم آمدند و به بررسی وضعیت پرداختند و این گونه کار مسلمانان با مشورت و رایزنی انجام گرفت و هر امری که از طریق رایزنی و مشورت انجام گیرد، احتمال موفقیت آن بالاتر میرود؛ چون شورا چکیدۀ تراوش عقلها و اندیشههای زیادی است. نهایتاً آنها بر این اتفاق نمودند که اسلام را آن گونه که پیامبرخدا آورده است عرضه نمایند، حال نتیجه هر چه میخواهد باشد و تصمیم گرفتند اسلام را قاطعانه و صریح ارائه نمایند؛ حتی اگر این کار به نابودی آنها بینجامد.[72]
12- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر اوضاع داخلی تسلط کامل داشت بنابراین، جعفر بن ابیطالب را به عنوان امیر مسلمانان در هجرت انتخاب نمود و نیز مسلمانان او را انتخاب کردند تا در حضور پادشاه سخنگوی آنها باشد و بتواند با مرد تیزهوش و زیرک عرب، عمرو بن عاص، مقابله کند. جعفر دارای چندین امتیاز بود که او را برای پر کردن این رخنۀ بزرگ (نبود پبامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ) بر دیگران مقدم مینمود: یکی اینکه جعفر، پسر ابوطالب بود و با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در یک خانه زندگی نموده بود؛ پس او بیشتر از سایر مهاجران، با رهبر دعوت و سردار امت آشنائی داشت و تنها میبایست در حضور نجاشی با بلاغت و شیوایی سخن میگفت. بیتردید بنیهاشم در میان قبیلههای قریش از نظر نسب معروفتر بودند و خداوند از کنانه هاشم را برگزید و پیامبرش را از بنیهاشم انتخاب کرد. پس آنها دارای فصاحت زبان و نسب عالی بودند و چون جعفر پسر عموی رسول خدا بود، طبعاً دارای شناخت بیشتری نسبت به محمد صل الله علیه و آله و سلم بود تا نجاشی بیشتر به او اعتماد و اطمینان کند[73].
اخلاق جعفر از مشعل نبوت پرتو گرفته بود و زیبایی اندامهای لاغر او به تیره بنی هاشم برمیگشت. پیامبر خدا به جعفر میگفت: «تو در آفرینش و اخلاق به من شباهت داری[74]». پس این نماینده اسلامی که در برابر نجاشی قرار گرفته بود، برای سایر نمایندگان و سفرای مسلمان به خاطر فصاحت، شیوایی بیان، دانش، اخلاق خوب، بردباری، حکمت و زیرکی و قیافه ظاهری الگو قرار گرفت[75].
13- عمرو بن عاص که نماینده دشمنان خدا و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود، هوشیار و زیرک و فریبکار بود. او قبل از آمدن جعفر تمام دلایل خود را آماده کرده بود و آن را برای نجاشی در ضمن نکات ذیل مطرح نمود: او از آشوب و برپا شدن غوغا در محیط مکه و تیرگی روابط بر اثر دعوت محمد سخن گفت؛ او سفیر مکه بود و به نمایندگی ازآن نزد نجاشی آمده بود. عمرو از خطرات پیروی از محمد سخن گفت و به نجاشی گوشزد کردکه ممکن است به زودی سرزمین او را نیز به فساد بکشند، همان گونه که مکه را به فساد کشیدهاند و گفت: اگر محبت و دوستی قریش با نجاشی نمیبود، آنها رنج و خستگی این سفر را تحمل نمیکردند و افزود که: «شما دوست واقعی ما هستید، رفتار شما با قبیله ما به خوبی و مهربانی است و بازرگانان ما نزدشما از امنیت برخوردار هستند». پس حداقل در مقابل خوبی باید خوبی کرد. کمال حسن همجواری و ارتباط مکه وحبشه این را میطلبد که باید پادشاه از این فتنۀ جدید بر حذر داشته شود و خطرناکترین کار این مسلمان این است که اینها علیه عقیده نجاشی برخاستهاند و به آن کفر ورزیدهاند، آنها گواهی نمیدهند که عیسی پسر خدا است. پس آنها نه بر دین قوم خود و نه پیرو شما هستند و دلیل اینکه آنها پادشاه را تحقیر مینمایند و به او توهین میکنند، این است که تمام مردم برای پادشاه سجده میبرند، اما آنها این کار را نمیکنند؛ پس چگونه آنها را نزد خود جای میدهی؟ جعفر باید به همه این اتهامات باطلی که سفیر و نمایندۀ قریش به مهاجران نسبت بود، پاسخ میداد و از بین میبرد[76].
14- پاسخ جعفر به پرسشهای نجاشی در نهایت هوشیاری و مهارت سیاسی، تبلیغاتی، دعوتی و عقیدتی قرار داشت.
او نخست عیب و نقصهای دوران جاهلیت را برشمرد و آن را به صورتی ارائه کرد تا هر شنوندهای از آن متنفر گردد و او با این کار، این هدف را دنبال مینمود تا چهرۀ واقعی قریش را به پادشاه بشناسد و بر صفتهای زشتی انگشت گذاشت که جز با نبوت از میان نمیروند.
آن گاه شخصیت والای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را در این جامعۀ آلوده و آکنده از زشتیها معرفی کرد که او چگونه در چنین جامعهای از همه عیبها به دور بوده و نسب و صداقت و امانتداری و پاکدامنیاش زبانزد است؛ پس او شایسته پیامبری است.
جعفر، خوبیهای اسلام و منش آن را که با شیوههای دعوت پیامبران هم آهنگ است، اظهار داشت. جعفر از تعالیم و دستورات اسلام همانند ترک بتپرستی، راستگویی، ادای امانت، صله رحم، رعایت حقوق همسایه و خوبی با آن،دست نگاه داشتن از حرمتشکنی و خونریزی، برپا داشتن نماز و پرداختن زکات و ... سخن به میان آورد.
از آنجا که نجاشی و اسقفان از آئین مسیحیت اطلاع کاملی داشتند، پس آنها از سخنان جعفر به این مسئله پی بردند که مطالبی که او بر زبان راند، از پیامهای پیامبران هستند که موسی و عیسی و غیره با آن مبعوث شدهاند.
همچنین جعفر یکی دیگر از عوامل دشمنی قریش با مسلمانان را رها نمودن بت پرستی مسلمانان و ایمان به آنچه بر محمد نازل شده است و آراستن زنان به اخلاق و کردار نیک عنوان نمود، امّا نجاشی را از آن گونه که بود به خوبی ستایش کرد که کسی نزد او مورد ستم قرار نمیگیرد و درمیان قوم خود به عدالت رفتار مینماید و نیز گفت که او را از میان دیگران برگزیدهاند تا از ستم کسانی که میخواهند، آنان را شکنجه نمایند، بگریزند. بدین صورت جعفر با این سخنان روشن و واضح، نقشههای عمرو را درهم شکست و عقل و خرد نجاشی و اسقفهای حاضر را اسیر کرد. وقتی پادشاه از آنها خواست تا پارهای از آنچه بر محمد نازل شده است، برای او بخوانند، جعفر آیههای نخست سورۀ مریم را در نهایت زیبایی تلاوت نمود. این آیهها به قدری در آن مجلس مؤثر واقع شد که نجاشی و اسقفان دربارش به گریه افتادند و چنان گریستند که محاسن و مصحفهایشان خیس شد. جعفر سورۀ مریم را برای تلاوت در حضور نجاشی انتخاب نمود واین بیانگر فرزانگی و هوشیاری نمایندۀ مهاجران بود؛ زیرا سورۀ مریم از مریم و عیسی سخن میگوید[77].
مهارت و نبوغ جعفر در انتخاب درست موضوع و زمان مناسب باعث شد که پادشاه قلباً به او گرایش یابد[78] و پاسخ او در مورد قضیۀ عیسی علیه السلام بیانگر حکمت و هوشیاری کمنظیر وی میباشد. او پاسخ داد که آنها عیسی را خدا و معبود نمیدانند و عفت و پاکدامنی مریم را نیز زیر سؤال نمیبرند؛ بلکه عیسی ابن مریم، کلمه و روح خداست که آن را به مریم دوشیزه و پاکدامن القاء کرده است و تصور و اعتقاد نجاشی در مورد عیسی همانند آن چیزی بود که جعفر بیان نمود[79].
علاوه بر آن جعفر نیز توضیح داد که ما برای نجاشی سجده نمیکنیم و هرگز او را با خدا برابر نمیدانیم؛ چون سجده برای کسی جز خدا، شایسته نیست، اما پادشاه را تحقیر و توهین هم نمیکنیم؛ بلکه به او احترام میگذاریم و بر او سلام میکنیم همان طور که بر پیامبر خود، سلام میکنیم سلامی که اهل بهشت به یکدیگر میفرستند.[80]
نتیجۀ امر این بود که نجاشی، صداقت و راستگویی این قوم را اعلام کرد و یقین کرد که اینها راستگو هستند و تصمیم گرفت که در خدمت پیامبر خدا باشد. پیامبری که فرشتهای نزد او میآید همانند فرشتهای که نزد موسی میآمد و تصمیم گرفت تا با حمایت یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خود را به خداوند نزدیک نماید. از این رو به عمرو گفت: با قطع رابطه بازرگانی قریش هیچ ضرری متوجه من نمیگردد[81].
15- قریش در جبهۀ سیاسی، معنوی و تبلیغاتی در برابر مقاومت مسلمانان و برنامه و شیوههای محکم آنان شکست خورد.
16- موضع جعفر و برادرانش مصداق این گفتۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم است که فرمود: «هرکس با ناخشنود کردن مردم، رضامندی خدا را بجوید، خداوند از او راضی میشود و هر کس با ناخشنود کردن خدا رضامندی مردم را بجوید، خداوند او را به مردم میسپارد»[82].
پس مهاجران حبشه درصدد خشنودی خداوند بودند با اینکه از ظاهر امر چنین به نظر میرسید که نصرانیها با سخنان آنها ناراضی شوند، اما نتیجه این شد که خداوند قلب پادشاه حبشه را برای آنها مسخر نمود تا اینکه او سخن حق را که با دعوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم موافق بود، به زبان آورد.[83]
17- برخی از مسیحیان از نظر اعتقادی پایبند اصول و مبانی مسیحیت بودند، امّا جرأت اظهار اعتقادات خویش را به دلیل چیره و غالب بودن پیروان مشرکان نداشتند. از جمله کسانی که عقیدۀ صحیح داشتند، پادشاه حبشه بود و او این ایمان خود را پنهان مینمود تا با قومش مدارا نماید و این گونه بقاء خود و پادشاهی خود را تضمین نماید، اما وقتی در این آزمون قرار گرفت، ایمانش را آشکار کرد تا پروردگارش را راضی کند و وجدان خویش را راحت نماید و از گروه مؤمن حمایت نماید. پادشاه حبشه با اتخاذ این موضع اسم خود را در ردیف رادمردان و بزرگان تاریخ ثبت نمود[84].
17- با توجه به مهاجرت مسلمانان به حبشه به این موضوع پی میبریم که پرداختن به مسائلی که نسبت به برخی از احکام اسلام در اولویت قرار دارد، مهمتر است. ابن تیمیه( رحمه الله ) که ندانستن را عذر میداند، میگوید: «بعد از هجرت به مدینه به نماز حضر (و اقامت) افزوده شد. افرادی که از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دور بودند مانند کسانی که در مکه یا در سرزمین حبشه بودند دو رکعت میخواندند و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آنها را به اعادۀ نماز دستور نداد»[85].
ذهبی میگوید: «هیچ کس قبل از دانستن و اقامۀ حجت گناهکار نمیشود و اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که به حبشه مهاجرت نموده بودند، آیاتی که در مورد حرام بودن بودن برخی از مسائل نازل میگردید، بعد از چند ماه به آنان ابلاغ میگردید بنابراین، آنها در این امور به علت آگاهی نداشتن به این معذور شمرده میشدند تا اینکه نص به آنها میرسید ...»[86]
18- از هجرت به حبشه به این نتیجه میرسیم که هر جهاد بر حسب نیاز از دیگری دارای برتری است. بنابراین، اگر هجرت به مدینه جهادی بود که خداوند فضیلت مهاجران مدینه را ذکر نموده است، این فضیلت را مهاجران حبشه نیز دریافتهاند، گرچه پیوستن آنها به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دیر شد و تا فتح خیبر نتوانستند به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بپیوندند؛ چراکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دستور داده بود تا مهاجرانی که دوبار با کشتی هجرت کرده بودند، در حبشه باقی بمانند[87].
از ابوموسی اشعری رضی الله عنه روایت است که گفت: اسماء بنت عمیس از جمله کسانی بود که همراه ما هجرت کرد. روزی به دیدار حفصه رفته بود. عمر آمد و پرسید این کیست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عمیس است. عمر گفت: حبشی همین است؟ همین است که از راه دریا آمده است؟ اسماء گفت: بلی. عمر گفت ما از شما در هجرت سبقت گرفتیم؛ پس ما به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نزدیکتر و سزاوارتریم. اسماء خشمگین شد و گفت: به خدا سوگند شما همراه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بودهاید، گرسنۀ شما خوراک میخورده و نادانتان پند گرفته است و ما به خاطر خدا و پیامبرش در سرزمینی دور و دوست نداشتنی در حبشه بودهایم و من این قضیه را به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خواهم گفت. وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تشریف آورد، اسماء گفت: ای رسول خدا! عمر چنین و چنان میگوید. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: تو در جوابش چه گفتی؟ گفت: من به او چنین و چنان گفتم: فرمود که همین طور است، او از شما به من نزدیکتر و سزاوارتر نیست. او و یارانش یک بار هجرت کردهاند، ولی شما اهل کشتی دو بار هجرت کردهاید. اسماء میگوید: ابوموسی و اهل کشتی را میدیدم که گروه گروه نزد من میآمدند ومرا از این حدیث میپرسیدند هیچ چیز در دنیا از این بیشتر باعث شادمانی آنها نشده بود و هیچ چیز برایشان بزرگتر و مهمتر از چیزی نبود که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد آنها گفته بود[88].
19- اسلام آوردن عمروبن عاص رضی الله عنه از سرزمین حبشه آغاز شد و این بدون شک اثری از آثار هجرت حبشه به شمار میرود و بیانگر دستاوردهای دعوت است که مهاجران در طی اقامت در حبشه محقق نمودند. براساس دیدگاه ابن حجر و همچنین براساس بسیاری از روایات، عمروبن عاص به دست نجاشی مسلمان شد. این موضوع را به گونهای لطیفه مانند چنین میگویند: کدام صحابی به دست فردی تابعی مسلمان شد[89][90]؟ زرقانی همچنین روایاتی اشاره به این مطلب دارد که عمرو به دست جعفر رضی الله عنه مسلمان شد.
20- ازدواج پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با ام حبیبه ارتباطی محکم و ناگسستنی با هجرت حبشه دارد و ازدواج او با یکی از زنان پایدار مهاجر معنی و مفهومی بزرگ در بردارد. ام حبیبه در حبشه بود که به عقد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در آمد و این داستان در کتابهای حدیث آمده است؛ چنانکه ابوداود در سنن خود با سند صحیح از ام حبیبه روایت نموده است که او همسر عبیدالله بن جحش بود. عبیدالله در سرزمین حبشه درگذشت. آن گاه نجاشی او را به عقد پیامبر خدا درآورد و به او چهارهزار مهریه داد و او را همراه شرحبیل بن حسنه نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرستاد[91].
با بررسی وقایعی که در طی هجرت مسلمانان به حبشه اتفاق افتاد به این نتیجه میرسیم که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم احوال و اوضاع مهاجران را دنبال میکرد و در غمشان شریک بود و آنان را تشویق میکرد و از پایداری آنان تقدیر مینمود. ام حبیبه تنها زن مهاجری نبود که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به او توجه داشت و در مصیبتش با او همدردی کرد؛ بلکه قبلاً با سوده نیز چنین کرده بود[92].
وقتی سوده به همراه همسرش از حبشه به مکه بازگشت، همسرش سکران بن عمرو درگذشت. بعد از اینکه عدّهاش تمام شد، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم کسی را نزد او فرستاد و از او خواستگاری کرد. سوده گفت: اختیار من با شماست. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: به مردی از خانوادهات بگو تا تو را به ازدواج من در بیاورد. سوده، حاطب بن عمرو بن عبدشمس بن عبدود را وکیل کرد و توسط او به عقد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم درآورده شد. ضمناً سوده اولین زنی بود که پیامبر خدا بعد از خدیجه با او ازدواج کرد[93].
از این دو واقعه میتوان به فلسفه تعدد ازدواج و چند همسری پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پی برد، گرچه نباید اهمیت ویژۀ زنان دلیر و مهاجر را نادیده گرفت. همچنین میتوان گفت که هدف پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از ازدواج با ام حبیبه این بود که از دشمنی بنی امیه به صورتی عام و به خصوص از کینه و عداوت رهبر بنیامیه، ابوسفیان که پدر ام حبیبه بود، بکاهد[94].
از آنجا که پیامبر خدا به هدایت قومش به شدت علاقمند بود، لذا برای جلب قلوب و متوجه ساختن آنان به اسلام از هر وسیلهای که تضادی با ارزشهای اسلامی نداشت، جهت هدایت آنها استفاده مینمود[95].
21- برخی از پژوهشگران بر این عقیدهاند که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دوست نداشت به حبشه هجرت نماید و دلایل آن را چنین بیان مینمایند:
1- آن حضرت سرزمین هجرت خود را در خواب دیده بود که سرزمینی است دارای درختان خرما که در بین دو دشت سوخته قرار دارد و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گمان میکرد که سرزمین هجرت (احساء) باشد.
2- وضعیت جغرافیایی حبشه طوری بود که انتشار دعوت و گسترش سلطۀ آن را بر جهان دچار مشکل میکرد.
3- انتخاب جزیرۀ عربی و مکه و مدینه برای نزول وحی و مرکز حرکت دین اتفاقی نبود؛ بلکه به خاطر برخورداری از ویژگیهای زیادی انتخاب شده بودند[96].
4- محیط حبشه به مسلمانان اجازه نمیداد تا دینی که به آن گرویدهاند، در کنار مسیحیت رشد کند و رومیها که بر مسیحیت در جهان فرمانروایی میکردند، چنین اجازهای به حبشیها نمیدادند[97].
23- هجرت به حبشه در کاستن جایگاه قریشیان نزد سایر عربها اثر به سزایی داشت و موضع قریش در برابردعوت و حاملان محکوم میشد؛ چون محیط و جامعۀ آن عصرعرب به پناه دادن فرد بیگانه و ناآشنا و گرامیداشت پناهنده و همسایه افتخار میکرد و در این کار با یکدیگر رقابت مینمودند و از انجام ندادن این امور به خاطر ننگ و عار، دوری میجستند؛ در حالی که با هجرت مسلمانان به حبشه این نکته اثبات گردیدکه در این زمینه حبشیها از قریشیان سبقت گرفتند؛ چراکه آنان کسانی از اشراف مردم و از ضعیفان و از غربای قریش را پناه دادند که قریش آنها را طرد کرده و با آنها بدرفتاری نموده بودند[98].
[1]- الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 107.
[2]- همان، ج 15، ص 240.
[3]- سیره ابن هشام، ج 1، ص 343 – السیرة، ابن کثیر، ج 2، ص 3 – الهجرة فی القرآن الکریم، احزمی سامعون، ص 290.
[4]- الهجرة فی القرآن الکریم، احزمی سامعون، ص 290.
[5]- همان.
[6]- المغازی النبویة، زهری، تحقیق سهیل زکار، ص 96.
[7]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 398.
[8]- فی ظلال القرآن، ج 1، ص 29.
[9]- المنهاج الحرکی للسیرة، ص 67-68.
[10]- سیرة الرسول، ج 1، ص 265، به نقل از شامی، ص 111.
[11]- الصحیح مع الفتح، ج 6، ص 237.
[12]- الهجرة الاولی فی الاسلام، سلیمان العوده، ص 34.
[13]- السیرة النبویة، ابن هشام، تحقیق همام ابو صعلیک، ج 1، ص 413.
[14]- همان، ص 397.
[15]- تاریخ الامم و الملوک، طبری، ج 2، ص 328.
[16]- مغازی رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ، عروة بن زبیر، ص 104.
[17]- الدررفی اختصار المغازی و السیر، ص 27.
[18]- السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ص 72.
[19]- السیر و المغازی، تحقیق سهیل زکار، ص 232.
[20]- هجرة الرسول و اصحابه فی القرآن و السنه، ص 97، احمد الجمل.
[21]- الهجرة الاولی فی الاسلام، ص 46.
[22]- مغازی الزهیری، ص 96.
[23]- صحیح السیرة النبویة، طرهونی، ج 2، ص 152.
[24]- صحیح المسلم، ج 3، ص 1392 - تهذیب الاسماء و اللغات، نووی، ج 3، ص 357.
[25]- سنن ابن ماجه، کتاب الاطمعه، شماره 3336.
[26]- الهجرة الاولی فی الاسلام، ص 48، بخش عمدة هجرت حبشه از این کتاب برگرفته شده است.
[27]- الهجرة فی القرآن الکریم، احزمی سامعون، ص 290-291.
[28]- الطبقات، ج 1، ص 204.
[29]- تاریخ طبری، ج 2، ص 329.
[30]- عیون الاثر، ج 1، ص 116.
[31]- زاد المعاد، ج 3، ص 23.
[32]- شرح المواهب، ج 1، ص 271.
[33]- مسند الامام احمد، ج 1، ص 201-202.
[34]- البدایة والنهایة، ج 3، ص 96-97 – سیره ابن هشام، ج 1، ص 344-352 – الهجرة فی القرآن الکریم، ص 292 تا 294.
[35]- السنة، ابن عاصم، ص 92 – البدایة والنهایة، ج 3، ص 67 به نقل از الهجرة فی القرآن الکریم، ص 294.
[36]- الانساب، بلاذری، ج 1، ص 156-198 – ابن هشام، ج 1، ص 392-396.
[37]- الهجرة الاولی فی الاسلام، ص 37.
[38]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 295.
[39]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 298.
[40]- الشفا، ج 2، ص 117.
[41]- فتح الباری، ج 8، ص 614.
[42]- تفسیر ابن کثیر و بغوی، ج 6، ص 600، به نقل از الهجرة فی القرآن، ص 298.
[43]- القاموس المحیط، ج 3، ص 281.
[44]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 298-299.
[45]- السیرة النبویة فی ضوء القرآن والسنة، ابی شبهه، ج 1، ص 372.
[46]- مختصر سیرة الرسول، محمد عبدالوهاب، ص 90.
[47]- السیرة النبویة، ج 1، ص 294.
[48]- سبل الهدی و الرشاد، صالحی، ج 2، ص 498-499.
[49]- القول المبین فی سیرة سید المرسلین، د محمد نجار، ص 111 – الهجرة فی القرآن الکریم، ص 302.
[50]- طبقات، ابن سعد، ج 1، ص 207 - الهجرة فی القرآن الکریم، ص 302.
[51]- الروض الانف، ج 3، ص 228.
[52]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 303.
[53]- اخرجه احمد، ج 5، ص 290، اسناده صحیح.
[54]- مسند امام احمد، ج 1، ص 202-203.
[55]- همان.
[56]- مسند امام احمد، ج 1، ص 203.
[57]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 309.
[58]- بخاری، کتاب الجنائز، باب التکبیر فی الجنازة، ج 5، ص 64، شماره 1333.
[59]- اسدالغابة، ج 1، ص 99 – الاصابة، ج 1، ص 109.
[60]- السیرة النبویة، دکتر مصطفی سباعی، ص 57.
[61]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 312.
[62]- التربیة القیادیة، غضبان، ج 1، ص 333.
[63]- اضواء علی الهجرة، توفیق محمد سبع، ص 427.
[64]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 333.
[65]- همان.
[66]- تفسیر طبری، ج 11، ص 6 تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 331.
[67]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 316.
[68]- فقه السیرة، بوطی، ص 26 – الهجرة فی القرآن الکریم، ص 317.
[69]- فی السیرة النبویة قراءه لجوانب الحذر و الحیطه، ص 101.
[70]- همان.
[71]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 317.
[72]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 2، ص 92.
[73]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 335.
[74]- همان، ص 336.
[75]- سفراء النبی صل الله علیه و آله و سلم ، محمود شیت خطاب، ج 2، ص 252 تا 317.
[76]- التربیة القیادیة، ج 1، ص 319 - 340.
[77]- السیرة النبویة جوانب الحذر والحیطة، ص 106.
[78]- التربیة القیادیة، ج 1، ص 337.
[79]- همان، ص 342.
[80]- همان.
[81]- همان.
[82]- سنن الترمذی، کتاب الزهد – تحفة الاحوذی، ج 7، ص 97 – صحیح الجامع الصغیر، شماره 5973.
[83]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 2، ص 105.
[84]- همان، ص 106.
[85]- الفتاوی، ج 22، ص 43.
[86]- الکبائر، ص 12.
[87]- الهجرة الاولی فی الاسلام، ص 205.
[88]- البخاری، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر، ج 5، ص 8.
[89]- الهجرة الاولی فی الاسلام، ص 167.
[90]- شرح المواهب، ج 1، ص 271.
[91]- صحیح سنن ابی داود، آلبانی، ج 2، ص 396.
[92]- الهجرة الاولی فی الاسلام، ص 188.
[93]- الطبقات، ج 8، ص 3.
[94]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیه، د. مهدی رزق الله، ص 706 – 707.
[95]- الهجرة الاولی، ص 188.
[96]- الغرباء الاولون، ص 169، 170.
[97]- اضواء علی الهجرة، ص 156 تا 161 – الهجرة فی القرآن الکریم، ص 320.
[98]- الغرباء الاولون، ص 170 - 171.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر