فصل پنجم
از تولد پیامبر اکرم صل الله
علیه و آله و سلم تا پیمان حلف الفضول
نسب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دارای شریفترین نسب و از نظر جسمی و اخلاقی کاملترین مردم بود و در شرافت نسب او احادیث صحیحی وارد شده است، از جمله حدیثی است که مسلم روایت نموده است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خدا از فرزندان ابراهیم، اسماعیل را برگزید و از فرزندان اسماعیل کنانه را و از کنانه قریش را و از قریش بنیهاشم را و از بنیهاشم مرا انتخاب نمود»[1].
امام بخاری نسب پیامبر را ذکر نموده و گفته است: «او ابوالقاسم محمد بن عبدالله بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مره بن کعب بن لوی بن غالب بن فهربن مالک بن النضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معدبن عدنان است»[2].
بغوی در شرح السنة بعد از بیان نسب رسول الله تا عدنان گفته است: «بعد از عدنان حفظ نسب ایشان دقیق نیست»[3].
ابن قیم نیز بعد از بیان نسب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تا عدنان، گفته است: «تا اینجا صحت نسب معلوم و مورد اتفاق تمام علمای انساب است و هیچ اختلافی در آن نیست و بعد از عدنان مورد اختلاف است، اما در اینکه عدنان از فرزندان اسماعیل علیه السلام است، اختلافی وجود ندارد»[4].
ابن سعد در طبقات میگوید: «در مورد نسب نامۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از عدنان تا اسماعیل میبایست سکوت نمود»[5].
از عروه ابن زبیر روایت شده است که میگوید: «مشهورترین و عالمترین عالمان انساب، عدنان و قحطان است»[6].
ذهبی رحمه الله در کتاب السیرة النبوی میگوید: «نظریۀ اکثر علما بر این است که عدنان از فرزندان اسماعیل بن ابراهیم علیهما السلام است، اما در میان پدرانی که بین عدنان و اسماعیل هستند، اختلافنظر وجود دارد»[7].
مسئلۀ شرافت نسب در میان اعراب دارای اهمیت خاصی بوده و هست؛ زیرا کسی که از نظر نسب در ردۀ بالایی قرار دارد و به عنوان پیامبر یا پادشاه بر جامعه رهبری و ریاست نماید، مورد اعتراض قرار نمیگیرد، اما این امر برای کسی که از نظر نسب در ردۀ پایینی قرار دارد، مورد اعتراض قرار میگیرد بنابراین، کسی که دارای نسب والایی باشد، افراد زیادی دوست خواهند داشت تا زیر پرچم او گرد بیایند و از آن جا که خداوند قصد داشت تا محمّد را به پیامبری برگزیند، خداوند نسب ممتازی را برای او تدارک دید تا زمینه گرد آمدن مردم زیر لوای او فراهم گردد[8].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دارای نژادی پاکیزه و ارزشمند و از نسل اسماعیل ذبیح الله و ابراهیم خلیل الله و نتیجه پذیرش دعایی بود که ابراهیم علیه السلام به درگاه خداوند عرضه داشته بود؛ چنانکه خود ایشان میگوید: من نتیجۀ دعای پدرم؛ ابراهیم و مژدۀ برادرم؛ عیسی هستم[9].
بیتردید در میان اعراب برخوردار بودن از نژاد پاک و نسب بالا انسان را از کارهای بیاهمیت و بیارزش دور میداشت و داعیۀ پرداختن به کارهای والا و ارزشمند را در او به وجود میآورد. پیامبران و دعوتگران برای پاکیزه کردن نسبهای خود میکوشیدند و نزد مردم به پاکی نسب معروف بودند بنابراین، مورد احترام و اعتماد مردم قرار میگرفتند[10].
با بررسی نسب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به این نتیجه میرسیم که خداوند متعال، عرب را از نظر نسب بر سایر مردم و قریش را بر قبیلههای دیگر عرب برتری داده است و محبت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اقتضا مینماید که قومی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در میان آنها ظهور کرد و قبیلهای که در آن متولد شد، مورد محبت قرار بگیرند و محبت با آنان براساس ملیت و نژاد نیست؛ بلکه به علت منسوب بودن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به آن و اطاعت آنان از رسول الله است، امّا برخی از قریش راه خدا و پیامبر را در پیش نگرفتند و این انحراف و انحطاط باعث میشود تا نسبتی که آنان با پیامبر دارند، از اعتبار ساقط و لغو گردد[11].
عبدالمطلب از میان فرزندانش، عبدالله را بیشتر از همه دوست میداشت و بعد از اینکه عبدالمطلب صد شتر به علّت نجات یافتن عبدالله، فدیه داد، آمنه بنت وهب ابن عبد مناف بن زهره بن کلاب که از شریفترین زنان مکه از نظر نسب بود را به ازدواج عبدالله در آورد[12].
هنوز محمد متولد نشده بود که عبدالله در گذشت و در مدینه نیز داییهایش (بنو عبد بن نجار) به خاک سپرده شد. او برای تجارت به شام رفته بود و در بازگشت، به مدینه رفت و شاید تقدیر به او میگفت: وظیفه تو در راستای تربیت فرزندت تمام شد و تربیت این جنین پاک برای رهبری بشر از تاریکیها به سوی نور، به عهدۀ خدای با حکمت و مهربان خواهد بود.
ازدواج عبدالله با آمنه، تنها عامل اصلی تولد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم نبود؛ بلکه دعا و مژدۀ پیامبرانی همانند ابراهیم و عیسی علیهما السلام نیز چنین بود؛ چنانکه رسول الله فرمود: من نتیجۀ دعای پدرم ابراهیم و مژده عیسی هستم، مادرم دیده بود که نوری از او بیرون میآید که از آن قصرهای شام روشن میشوند[13].
دعای ابراهیم علیه السلام ، در قرآن بدین صورت است:
﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ١٢٩﴾ [البقرة: 129].
«پروردگارا، از میان آنان پیامبری برگزین که آیات تو را بر آنان تلاوت نماید و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد و آنان را تزکیه بکند. همانا تو غالب و با حکمتی».
ابن رجب در مورد سخن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «مادرم دیده بود که نوری از او بیرون میآید که از آن، قصرهای شام روشن میشوند». میگوید: بیرون آمدن این نور به هنگام تولد ایشان، اشاره به نور هدایتی است که اهل زمین به وسیلۀ آن هدایت میشوند و ظلمت شرک از بین میرود. همان طور که خداوند فرموده است:
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَيَعۡفُواْ عَن كَثِيرٖۚ قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ١٥ يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ١٦﴾ [المائدة: 15-16].
«ای اهل کتاب، رسول ما (محمد) نزد شما آمده تا برای شما بسیاری از چیزهایی را که از کتاب (تورات و انجیل) پنهان میکردید، بیان کند و از بسیاری (از مسائل که نیازی بدانها نیست) میگذرد. از جانب خدا نزد شما نور و کتاب روشنگری آمده است. خداوند با آن، کسی را به راههای امن و امان هدایت میکند که در پی کسب خشنودی وی باشند و با خواست و فرمان خود، آنان را از تاریکیها بیرون میآورد و به سوی نور میبرد و به راه راست رهنمود میشود».
ابن کثیر میگوید: «اختصاص یافتن شام به پرتو نور رسالت اشاره به استقرار و پا بر جا شدن دین در سرزمین شام دارد. چنانکه شام در آخر الزمان، پایگاهی برای اسلام و مسلمانان میگردد و عیسی بن مریم در دمشق در مناره شرقی بیضاء نزول مینماید» و در صحیحین آمده است: «همواره گروهی از امت من بر حق خواهند ماند. هر کس آنان را خوار و یا با آنان مخالفت نماید، نمیتواند به آنان زیانی برساند و تا قیام قیامت آنان در مسیر حق باقی خواهند ماند». و در صحیح بخاری آمده است که آنها در شام خواهند بود[14].
تولد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
مورخان بر این عقیدهاند که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه به دنیا آمده است. همچنین اکثر آنان، تولد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را در دوازدهم ربیع الاول درست میدانند[15].
همچنین اجماع کردهاند که ایشان در عامالفیل[16] به دنیا آمده است. مادرش به هنگام تولد او در خانه ابوطالب در شعب بنیهاشم بود[17].
احمد شوقی در مورد میلاد پیامبر گفته است:
|
ولد الـهدی فالکائنات ضیاء |
|
وفم الزمان تبسم وثناء |
«هدایت به دنیا آمد؛ پس جهان روشن شد و تبسم و ستایش بر لبان زمان نشست».
|
الروح، والـملأ، الـملائك حوله |
|
للدین والدنیا به بشراء |
«جبرئیل و سایر فرشتگان اطراف او، مژدۀ دین و دنیا دادند».
|
والعرش یزهو الحظیره تزدهی |
|
والـمنتهی السدره العصمـاء |
«عرش میدرخشید و زمین و سدره درخشان به خود میبالیدند».
|
بك بشر الله السمـاء فزینت |
|
وتضوعت مسکاً بك الغبراء |
«آسمان را خداوند به تو مژده داد، پس آراسته شد و زمین با قدومت عطر افشانی گردید».
|
یوم یتیه علی الزمان صباحه |
|
ومساءه بمحمد وضاء |
«روزی که صبح و شام در حیرت و سرگردانی به سر میبرد با محمد روشن شد».
|
ذعرت عروش الظالـمین فزلزلت |
|
وعلت علی تیجانهم اصداء |
«تختهای ستمکاران را ناگهان به هراس انداخت، پس متزلزل شدند و تاجهایشان زنگ گرفتند».
|
والنار خاویه الجوانب حولـهم |
|
جمعت ذوائبها وغاض الــمـاء |
«و آتش برافروخته آنها از بین رفت و گیسوهایش را جمع کرد و آب کاهش یافت».
|
والآی تتری والخوارق جمه |
|
جبریل رواح بهـا غدّاء |
«نعمتها و معجزات، فراوان گردید و جبرئیل صبح و شام بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نازل میگشت».
دوران شیرخوارگی و دایگان آن حضرت
ام ایمن کنیز عبدالله او را پرورش داد و اولین کسی که به محمد شیر داد ثویبه؛ کنیز ابولهب بود[18]. در حدیث زینب دختر ابی سلمه آمده است که ام حبیبه به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفت: با خواهرم؛ دختر ابوسفیان ازدواج کن. رسول الله گفت: دوست داری چنین بکنم؟ گفت: بلی. البته دوست ندارم نزد کسی دیگر بروی ولی اگر قرار باشد کسی در این خیر شریک بشود، ترجیح میدهم خواهر من باشد. رسول الله گفت: این برای من جایز نیست. گفت ما شنیدیم میخواهی با دختر همسرت، ام سلمه، ازدواج بکنی؟ رسول الله گفت: او اگر دختر همسرم نبود و در دامان من زندگی نمیکرد باز هم به خاطر اینکه پدرش، ابوسلمه، با من از ثویبه شیر خورده است، برایم جایز نبود و افزود که دختران و خواهرانتان را برای ازدواج به من پیشنهاد نکنید[19]. ام ایمن، مادر اسامه بن زید و کنیز عبدالله بن عبدالمطلب، اهل حبشه بود.
بعد از تولد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، پرورش و تربیت او را ام ایمن برعهده گرفت و بعد از گذشت دوران کودکی، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را آزاد کرد، سپس زید بن حارثه با او ازدواج کرد و پنج ماه بعد از وفات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ام ایمن نیز چشم از جهان فرو بست[20].
حلیمه سعدیه دایه پیامبر در بنیسعد
حلیمه سعدیه آثار برکات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را که در وجود فرزندان و گوسفندان خود احساس کرده است، چنین حکات مینماید.
از عبدالله بن جعفر رضی الله عنه روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد، حلیمه بنت الحارث به همراه زنانی از قبیله بنی سعد بن بکر به جستجوی شیرخواری به مکه آمدند. حلیمه میگوید: به همراه تنی چند از زنان قبیله، سوار بر ماده الاغی سفید رنگ مایل به سرخ، به قصد مکه بیرون رفتم. شوهرم، حارث بن عبدالعزی، همراه من بود. سمهای پای ماده الاغ ما خونین شده بود؛ ماده شتر پیری نیز همراه داشتیم. به خدا سوگند یک قطره شیر نمیداد! و آن سالی بود که خشکسالی و قحطی همه جا را فراگرفته و توان مردم بر اثر گرسنگی از بین رفته بود. تمام شب را به خاطر گریه پسر بچهام از فرط گرسنگی نمیخوابیدم و چیزی نداشتم که او را سیر کنم، اما چون گوسفند داشتیم امیدوار بودیم که بارانی ببارد و اوضاع بهبود یابد. وقتی به مکه رسیدیم، هیچ زنی همراه ما نبود مگر اینکه رسول خدا بر او عرضه میشد و آنها از پذیرفتن وی خودداری میکردند؛ زیرا با خود میگفتیم این کودک یتیم است و مخارج دایه توسط پدر کودک تأمین میگردد و مطمئن نبودیم که مخارج زندگی ما توسط پدر بزرگ، مادر و یا عمویش تأمین گردد. تمام همراهانم شیرخوارانی برای خودشان گرفتند. من وقتی جز او کسی را نیافتم و از آنجا که دوست نداشتم بیآنکه کودکی یافته باشم، بگردم، لذا به شوهرم گفتم: به خدا سوگند به سراغ آن یتیم عبدالمطلب میروم و حتما او را میگیرم، امید است خداوند ما را به وسیلۀ او سودمند بگرداند و شوهرم نیز با این درخواست من موافقت نمود.
حلیمه میگوید: به سراغ آن کودک یتیم رفتم و او را تحویل گرفتم و با خود به سوی کاروان بردم. دیری نگذشت که پستانهایم پر از شیر شد تا اینکه او و برادرش را سیر نمودم. پدرش به سراغ شترمان رفت، شتر نیز پستانهایش پر از شیر شده بود. آن را دوشید و ما سیر خوردیم. شوهرم گفت: حلیمه! به خدا سوگند موجود مبارکی را با خود آوردهای و خداوند به ما چیزهایی بخشید که فکرش را نمیکردیم. آن شب را به خیر و خوشی و به راحتی خوابیدیم؛ در حالی که در شبهای گذشته گرسنگی فرزندم، خواب را از من گرفته بود. فردای آن روز به اتفاق زنان همراهم بهسوی سرزمین خود برگشتیم. بر ماده الاغ خود سوار شدم و آن کودک را نیز با خود برداشتم. سوگند به ذاتی که جان حلیمه در دست اوست آن چنان از همسفران خود جلو افتادم که زنان میگفتند: قدری به پشت سر خود بنگر و ملاحظۀ ما را بکن. مگر این همان ماده الاغی نیست که با آن به سفر آمده بودی؟ گفتم بله. گفتند وقتی که آمدیم، سمهایش خونین شده بود اکنون آن را چه شده است؟ حلیمه گفت: به خدا سوگند پسر با برکتی بر آن سوار نمودهام. حلیمه میافزاید: وضعیت ما هر روز، بهتر از روز قبل میشد تا اینکه به سرزمین خود رسیدیم. خشکسالی همه آن جا را فرا گرفته بود. چوپانهای ما گوسفندان را میبردند ولی گوسفندان بنی سعد شامگاهان گرسنه بر میگشتند و گوسفندان من با شکم و با پستانهایی پر از شیر میآمدند، پس ما شیر میدوشیدیم و شیر مینوشیدیم. مردم میگفتند: چرا گوسفندان حارث بن عبدالعزی و حلیمه شامگاه سیر و با پستانهایی پر از شیر بر میگردند و گوسفندان شما گرسنه میآیند؟ و ای بر شما! گوسفندان خود را به جایی به چرا ببرید که چوپان آنها، گوسفندان را به چرا میبرد. پس چوپانهایشان همراه چوپان ما گوسفندانشان را میبردند، اما همچنان غروب گرسنه بر میگشتند و گوسفندان من سیر بودند.
محمد چنان رشد میکرد و بزرگ میشد که هیچ یک از بچهها مانند او رشد نمیکرد. رشد او در یک روز به اندازۀ رشد یک سال بچههای دیگر بود. چون دو سال او تکمیل شد، من و پدرش او را به مکه آوردیم و با خودمان گفتیم به خدا سوگند هرگز از او جدا نمیشویم. وقتی نزد مادرش آمدیم گفتیم: به خدا سوگند هرگز کودکی با برکتتر از او نیافتهایم و ما میترسیم که به بیماریهای مکه مبتلا شود، پس او را بگذار با خود برگردانیم تا اینکه تو از بیماریت بهبود یابی. همچنان با او سخن گفتیم تا اینکه اجازه داد و ما او را گرفتیم و برگشتیم. سه یا چهار ماه گذشته بود که روزی به اتفاق برادرش با بزغالهها بازی میکرد، ناگهان دیدیم برادرش دوان دوان آمد و گفت دو مرد سفید پوش آمدند و برادر قریشیام را گرفتند به پهلو خواباندند و شکمش را پاره کردند. من و پدرش، شتابان بیرون آمدیم. دیدیم که ایستاده و رنگش پریده است. وقتی ما را دید گریه کرد. حلیمه میگوید: من و پدرش او را به آغوش گرفتیم و به خود چسباندیم و گفتیم: پدر ومادرمان فدایت باد چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: دو مرد آمدند و مرا خواباندند و شکم مرا پاره کردند و در آن چیزی گذاشته و سپس آن را به همان صورت که بود بازگرداندند. پدرش گفت: سوگند به خدا که فرزندم به بلایی گرفتار شده است. نزد خانوادهاش برو و او را به آنان باز گردان قبل از اینکه اتفاقی برای او رخ دهد که ما از او بیمناکیم. حلیمه میگوید او را گرفته و پیش مادرش آوردیم. مادرش وقتی ما را دید، تعجب کرد و گفت: چه چیزی شما را واداشت تا او را قبل از اینکه از شما بخواهم به من برگردانید با اینکه شما برای نگاه داشتن او سخت علاقمند بودید؟ گفتیم چیزی نیست مگر اینکه مدت شیرخوارگیاش به پایان رسیده است. آمنه گفت: اگر چیزی هست مرا خبر کنید؟ ما را نگذاشت تا اینکه او را آگاه کردیم. گفت: به خدا سوگند هرگز خدا با فرزندم چنین نمیکند. فرزندم را جایگاه والایی است. آیا به شما خبر بدهم که وقتی او را در شکم داشتم، باری را بلند نمیکردم مگر احساس میکردم چیزی بر دوشم نیست و وقتی حامله بودم در خواب دیدم که نوری از من بیرون آمد که گردنهای شتران در بصری از آن روشن شد، یا گفت قصرهای بصری را روشن ساخت، و همچنین تولد او با تولد سایر کودکان متفاوت بود؛ چراکه او در حالی متولد شد که دو دستش را بر زمین زده بود و به آسمان نگاه میکرد. آن گاه آمنه فرزندش را تحویل گرفت و ما رفتیم[21].
الف – با برکت بودن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای حلیمه: آثار این برکت برای حلیمۀ سعدیه در هر چیز آشکار گردید. این برکت به صورت پر شدن پستانهای او از شیر و همچنین پستانهای شترش و همچنین در گوسفندان لاغر و بیشیر حلیمه که قبلاً هیچ شیری نداشتند و نیز در آرام گرفتن کودک حلیمه نمایان گردید که قبل از آن بر اثر گریۀ زیاد، خواب را از چشمان مادرش گرفته بود.
ب – این برکتها نوعی بزرگداشت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم توسط خداوند بود و خانه حلیمه سعدیه که افتخار شیردهی او را داشت، به سبب او مورد اکرام قرار گرفت و این مسئله امری غیرمنتظره نیست[22].
حکمت این برکت این بود که تا اهل آن خانه، این کودک را دوست و گرامی بدارند و با او مهربانی نمایند و در تربیت و پرورش او کوتاهی نکنند؛ چنانکه آنها محمد را حتی از فرزندان خود، بیشتر دوست داشتند[23].
ج – چیزی را که خدا انتخاب نماید، بهتر و با برکت است: خداوند این کودک یتیم را برای حلیمه انتخاب کرد و حلیمه او را با بیمیلی تحویل گرفت؛ چون کودک دیگری غیر از او نیافته بود و نتیجههای این خیر در ابتدای تحویل گرفتن او آشکار شد و این درسی است برای هر مسلمان تا قلبش به تقدیر و انتخاب الهی آرام بگیرد و مطمئن شود و به آن راضی گردد و بر گذشته و بر آنچه خداوند مقدر نکرده است، پشیمان نشود.
د – اثر بیابان در سلامتی جسم و صفای وجود و هشیاری عقلها: شیخ محمد غزالی رحمه الله میگوید: پرورش یافتن کودکان در بیابان برای این بود که در آغوش طبیعت رشد کنند و از محیطی آزاد بهرهمند گردند و به تزکیه فطری و رشد اعضاء و احساسات و آزادی افکار و عواطف برسند. متأسفانه فرزندان ما در مجتمعهای مسکونی و خانههای به هم چسبیده که گویا جعبهای است که دروازهاش به روی کسانی که در آن هستند بسته شده است، زندگی میکنند و این آپارتمانها آنها را از لذت تنفس هوای عمیق و روح بخش محروم کرده است.
بیتردید پریشانی روان و ناراحتیهای عصبی که با تمدن جدید همراه است به خاطر دوری از طبیعت و غرق شدن در امور صنعتی است. توجه و روی آوردن اهل مکه به بیابان وصحرا تا میدانهای وسیع آن جولانگاه ایام کودکی آنان باشد را تقدیر میکنیم. بسیاری از مربیان و صاحب نظران میگویند: ای کاش دامان طبیعت اولین مدرسه کودکان قرار میگرفت تا تواناییهای فکری و قوای ذهنی آنان با حقایق هستی سازگار و هماهنگ میشد، ولی این آرزویی است که محقق شدن آن در عصر حاضر، مشکل به نظر میرسد[24].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در بادیه بنی سعد زبان فصیح عربی را آموخت و از فصیحترین مردم شد و هنگامی که ابوبکر به او گفت: من کسی را از تو فصیحتر ندیدهام، فرمود: آری من قریشی هستم و در قبیلۀ بنیسعد شیر خوردهام[25].
حادثۀ شق صدر که برای پیامبر در زمانی که در میان خیمههای بنیسعد زندگی میکردرخ داد، از مقدمات نبوت و از دلائلی است که بیانگر انتخاب وی برای مأموریت مهمی است[26].
امام مسلم در صحیح خود، حادثه شق صدر را که در کودکی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رخ داده است از انس بن مالک چنین روایت میکند: «جبرئیل نزد پیامبر آمد در حالی که او با بچهها بازی میکرد. او را گرفت و بر زمین خواباند؛ سینهاش را شکافت و قلب او را در آورد و از آن، لخته خون سیاه رنگ را بیرون کشید و گفت این است بهره شیطان از تو. سپس قلب او را در طشتی طلایی با آب زمزم شست و سپس آن را سر هم کرد و در جایش قرار داد. بچهها به سوی مادرش (حلیمه) دویدند و گفتند: محمد کشته شد. آنان به سوی محمد شتافتند و او را در حالی یافتند که رنگ چهرهاش پریده بود. انس میگوید من اثر پارگی را در سینۀ رسول خدا میدیدم[27].
شکی نیست که پاک کردن قلب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از بهرۀ شیطان، مقدمهای برای نبوت و نوعی آمادگی برای مصونیت ازشر پرستش غیر الله بود، پس در دل پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چیزی جز توحید خالص جای نمیگرفت؛ چنانکه حوادث کودکیاش بیانگر این مطلب میباشد. آن حضرت هیچ گاه مرتکب گناهی نشد و با اینکه بتپرستی رواج داشت، ولی اصلاً برای غیر الله سجده نکرد[28].
دکتر بوطی حکمت ماجرای شق صدر را چنین بیان میکند: حکمت این کار، آشکار کردن امر پیامبر و ایجاد زمینه از کودکی با وسایل مادی برای عصمت و وحی بوده است تا این گونه مردم بهتر به او ایمان بیاورند و رسالت او را تصدیق کنند. بنابراین، ماجرای شق صدر در واقع عملی جراحی و معنوی بود، اما این شکل مادی محسوس را به خود گرفت تا مردم اعلان الهی را بهتر درک نمایند[29]. بیرون آوردن لخته خون برای این بود که رسول الله از حالات و بازیهای بیهوده کودکی اجتناب بورزد و به ویژگیهای جدیت و قاطعیت وتوازن و دیگر صفتهای مردانگی متصف شود. همان طور که این ماجرا بیانگر عنایت و توجه خدا در امر حفاظت رسول الله میباشد[30].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بعد از وفات مادرش، تحت کفالت جد و عموی بزرگوارش قرار میگیرد
محمد، شش سال سن داشت که مادرش در منطقه «ابوا» واقع بین مکه و مدینه درگذشت. او برای دیدار داییهایش، بنی عدی ابن نجار، رفته بود و هنگام بازگشت به سوی مکه زندگی را بدرود گفت[31] و در همانجا به خاک سپرده شد. بعد از مرگ مادر، پدر بزرگش یعنی عبدالمطلب سرپرستی او را به عهده گرفت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تحت کفالت و سرپرستی او زندگی مینمود. عبدالمطلب او را بر فرزندان خود یعنی عموهای پیامبر ترجیح میداد. اومرد با هیبتی بود که هیچ کدام از فرزندانش بر زیرانداز او نمینشستند. ولی محمد روی زیرانداز جدش مینشست. عموهایش تلاش میکردند تا او را از نشستن روی زیرانداز پدرشان منع بکنند، اما پدر بزرگ میگفت: با او کاری نداشته باشید. عبدالمطلب نشانههای خیر را در سیمای محمد مشاهده میکرد و میدانست که به زودی جایگاه بزرگی خواهد داشت[32]. پدر بزرگ، او را خیلی دوست میداشت و هر کاری به او محول مینمود، آثار خیر و برکت را مشاهده مینمود. روزی او را به دنبال شتری فرستاد مدتی گذشت و از محمد خبری نشد، آن گاه عبدالمطلب در حالی که کعبه را طواف مینمود چنین میگفت: [33].
|
رب رد راکبی محمدا |
|
رده لی واصنع عندی یدا |
«پروردگارا! سوارم، محمد، را به من برگردان و در حق من لطف کن».
هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برگشت و شتر را آورد، عبدالمطلب گفت: فرزندم! من همانند زنان برایت نگران شدم[34].
در سن هشت سالگی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم عبدالمطلب درگذشت و فرزندش، ابوطالب، را در مورد او سفارش نمود. از آن پس ابوطالب سرپرستی او را به عهده گرفت و با او مهربانی مینمود[35].
اقتضای حکمت الهی چنین بود که پیامبر یتیم باشد و تنها مورد عنایت و توجه خداوند، قرار بگیرد، به دور از دستانی که برای راهنمایی او تلاش نمایند و مالی که به رفاه او کمک کند، رشد نماید و شیفتۀ مال و مقام نگردد و از ریاست و رهبری متأثر نشود تا تقدس نبوت برای مردم با مقامهای دنیوی مشتبه نگردد و اینکه مردم چنین نپندارند که هدف وی از ادعای نبوت، رسیدن به مال و مقام است[36]،[37]. مصیبتهایی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از دوران کودکی با آن مواجه گردید مانند وفات پدر و محروم شدن از مهر مادری و وفات پدر بزرگش باعث شد که بارها طعم غم را بچشد و این مصیبتها او را مهربان و دارای درکی عظیم نموده بود؛ زیرا غم و اندوه، آلایشها و چرکهای سنگدلی و تکبر و غرور را از قلب و وجود انسان میزداید و او را مهربانتر مینماید.
در گذشت پدر ومادرش در دهه بیست بهار زندگی آنان، بر اثر لاغری و ناتوانی جسمی و یا ناشی از بیماری خاصی نبود؛ بلکه خداوند آنها را پس از اینکه وظیفه خود را انجام دادند از جهان برد تا هر کسی که پدر و مادرش یا یکی از آنها را از دست میدهد و یتیم میشود، محمد را الگوی خود قرار بدهد و برای اینکه ادب و اخلاق پیامبر با وجود اینکه یتیم بود دلیلی بر این باشد که خداوند تربیت و پرورش او را به عهده گرفته است. خداوند او را یتیم گرداند تا با ارادهای قوی و مصمم و بدون اینکه در کارهایش به کسی تکیه نماید، رشد کند و نیز تا پدر و مادرش هیچ اثری در دعوت او نداشته باشند[38] و تا دست انسانی در تربیت و توجیه او دخالتی نداشته باشد و تنها خداوند مربی او باشد و تا اینکه از مفاهیم و سنتهای جاهلیت چیزی را فرا نگیرد و چیزی به او تلقین نشود؛ بلکه تنها از خداوند فرزانه و آگاه آموزش ببیند و خداوند پدر بزرگ و عمویش را برای تهیه و تدارک امور مادی زندگیاش برگماشت در حالی که تربیت روانی و اخلاقی و فکری او بر اثر عنایت الهی انجام میگرفت[39].
چوپانی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
ابوطالب، فردی تنگدست و فقیر بود. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای اینکه کمکی به عمویش کرده باشد، به چرانیدن گوسفندانش پرداخت. او در مورد خود ودیگر پیامبران فرموده است که گوسفند چرانیدهاند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در سنین نوجوانی برای مردم مکه گوسفند میچراند و مزدش را دریافت میکرد. در حدیث صحیح آمده است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد مگر اینکه گوسفند چرانیده است. اصحاب پرسیدند: شما هم گوسفند چرانیدهاید؟ فرمود: من برای اهل مکه در قبال چند قیراط، گوسفند میچرانیدم»[40]. چرانیدن گوسفند آرامشی را که وجود بزرگوار او نیاز داشت، فراهم مینمود و فرصت بهرهمندی از زیبایی صحرا را در اختیار او قرار میداد و میتوانست به مظاهر شکوه خداوندی در پهنای جهان آفرینش چشم بدوزد و نیز در آرامش شب و در پرتو ماه و در میان نسیم درختان فرصت مناجات را برای او فراهم مینمود. شبانی برای آن حضرت نوعی تربیت روانی بود؛ زیرا بردباری و شکیبایی و مهربانی و توجه به ناتوان و کاوش برای یافتن جاهای سرسبز و دوری از مواقع نابودی و ترس، چیزهایی هستند که در زندگی دور از بیابان به دست نمیآیند[41].
گوسفند چرانیدن رسول الله صل الله علیه و آله و سلم موجب گردید تا احادیثی را بیان دارند مبنی بر اینکه مسلمانان میبایست با حیوانات به نیکی رفتار نمایند[42]. پس گوسفند چرانیدن ایشان تمرینی بود برای پرداختن به امور ملتها و فرصتی بود برای فراگیری خصلتهای زیر:
1- صبر: فردی که گوسفند میچراند از طلوع خورشید تا غروب صبر مینماید؛ زیرا گوسفند آهسته آهسته میخورد بنابراین، چوپان به صبر و تحمل نیاز دارد و تربیت انسان نیز چنین است[43].
چوپان، در قصری باشکوه و در ناز و نعمت زندگی نمیکند؛ بلکه در فضایی به شدت گرم به خصوص شبه جزیره عربستان که خیلی گرم است زندگی خود را سپری مینماید، لذا چوپان به آب فراوان نیاز دارد تا تشنگیاش را رفع نماید و او جز سختی در زندگی و غذای خشک چیزی نمییابد بنابراین، طبعاً خود را به تحمل این شرایط سخت وادار مینماید و به آن انس میگیرد و صبر را پیشه میسازد[44].
2- فروتنی: یکی از خصلتهای تربیتی که چوپان فرا میگیرد، تواضع و فروتنی است؛ زیرا وظیفۀ چوپان عبارت است از خدمت رسانی به گوسفندان و نظارت و مواظبت آنان به هنگام زاییدن و پاسداری از آنان و خوابیدن در کنار گوسفندان و چه بسا با ادرار و سرگین گوسفندان آلوده شدن که به تدریج تکبر و خود بزرگ بینی از وجود چوپان رخت میبندد و خصلت فروتنی و تواضع جایگزین آن میگردد[45]. در صحیح مسلم آمده است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس به اندازه دانه خردلی تکبر در دل داشته باشد، وارد بهشت نخواهد شد. مردی گفت: ای پیامبر خدا کسی دوست دارد که لباس خوب بپوشد؟ فرمود: خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد. تکبر یعنی نپذیرفتن حق و تحقیر مردم»[46].
3- شجاعت: معمولاً چوپان با حیوانات وحشی و درنده برخورد مینماید بنابراین، باید در حد زیادی شجاع باشد تا بتواند درندگان را از دریدن گوسفندانش باز دارد[47].
4- مهربانی و عطوفت: گوسفندان اگر بیمار شوند یا دست و پای گوسفندی بشکند یا مشکلی برای آنها پیش بیاید ناگزیر چوپان به پرستاری آنها میپردازد و نسبت به گوسفندان مهربان میشود و هر کس که با حیوانات مهربان باشد با انسانها مهربانتر خواهد بود به ویژه اگر آن فرد از جانب خداوند برای راهنمایی انسانها ونجاتشان از آتش جهنم و سعادت آنان، به پیامبری مبعوث شود[48].
5- کسب درآمد از طریق تلاش و کوشش: یقیناً خداوند میتوانست، محمد را از چرانیدن گوسفندان بینیاز سازد، ولی میخواست به او و امتش لذت استفاده نمودن از نتیجه تلاش و زحمتشان را بچشاند. به ویژه کسی که صاحب دعوت است باید از آنچه مردم دارند بینیاز باشد و با دعوتش بر آنان متکی نباشد؛ زیرا هر گاه از مردم بینیاز باشد ارزش اوهمچنان باقی میماند و جایگاه بلندی خواهند داشت و کارش خالصانه برای خدا انجام میگیرد و شبهۀ کافران ستمگر که برای مردم چنین وانمود میکنند که هدف پیامبران از دعوتشان رسیدن به اهداف دنیوی بوده است، مردود میگردد[49].
﴿قَالُوٓاْ أَجِئۡتَنَا لِتَلۡفِتَنَا عَمَّا وَجَدۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا ٱلۡكِبۡرِيَآءُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا نَحۡنُ لَكُمَا بِمُؤۡمِنِينَ٧٨﴾ [یونس: 78].
«گفتند: (ای موسی!) آیا به پیش ما آمدهای تا ما را از چیزهایی منصرف گردانی که پدران و نیاکان خود را بر آن دیده و یافتهایم و میخواهید بزرگی در زمین برای شما دو نفر باشد؟ ما به هیچ وجه به شما ایمان نمیآوریم».
این بود سخن فرعون به موسی و از آن جا که صحبت دنیا و اموال آن بر عقلهایشان چیره بود چنین میپنداشتند که هر اندیشه و هر حرکت به خاطر دنیا میباشد. و چون پیامبران به این امور نیازی نداشتند، به اقوامشان میگفتند:
﴿وَيَٰقَوۡمِ لَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مَالًاۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۚ وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْۚ إِنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَلَٰكِنِّيٓ أَرَىٰكُمۡ قَوۡمٗا تَجۡهَلُونَ٢٩﴾ [هود: 29].
«ای قوم من! من در برابر آن، از شما مالی نمیخواهم؛ چرا که مزد من جز بر عهدۀ خدا نیست و من کسانی را که ایمان آوردهاند، از خود نمیرانم. آنان خدای خود را ملاقات میکنند و اما من شما را گروه نادانی میدانم».
بخاری از مقدام رضی الله عنه و او از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روایت میکند که فرمود: هیچ کس غذایی بهتر از دسترنج خود نخورده است و پیامبر خدا، داوود از دسترنج خود میخورد[50].
شکی نیست که تکیه بر درآمد حلال، به انسان آزادی کامل و قدرت سخن گفتن و آشکار کردن حق میبخشد[51] و چه بسامردانی که سرهایشان را در برابر طاغوتیان پایین میاندازند و در برابر باطل سکوت اختیار میکنند و با هواخواهی آنان همراهی میکنند از ترس اینکه مبادا حقوقشان قطع بشود[52].
همانا صاحب هر دعوتی، اگر مخارج زندگی او پس از دعوتش تأمین شود یا براساس بخشش و صدقات مردم، تأمین گردد، از اهمیت دعوت او در میان مردم کاسته خواهد شد. بنابراین، داعیان دعوت اسلامی بیش از دیگران نیازمند تأمین مایحتاج زندگی خود میباشند؛ چراکه هیچ کس بر او منت و فضلی نداشته باشد تا او را از آشکار کردن حق باز بدارد. اگرچه محمد نمیدانست که به زودی دعوت و رسالت الهی به او سپرده میشود، اما روشی که خداوند برای زندگی او تدارک دیده بود، این حکمت را در بردارد و روشن میشود که خداوند چنین خواسته بود که زندگی قبل از بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با زندگی بعد از بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چندان تفاوتی نداشته باشد تا مانعی بر سر راه دعوت او باشد یا تأثیر منفی بر آن بگذارد[53].
روی آوردن پیامبر به گوسفند چرانی، جهت کسب روزی و تأمین زندگی به دلائل مهمی در شخصیت مبارک او اشاره مینماید که از آن جمله میتوان به امور ذیل اشاره نمود:
اولاً: احساس دقیق و سلیقه خوشی که خداوند، پیامبرش را به آن آراسته بود، با آنکه عمویش او را کاملا مورد عنایت و توجه قرار میداد و در مهربانی و شفقت با پیامبر چون پدری مهربان بود، اما پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به محض اینکه احساس کرد که میتواند به کسب و کار بپردازد، شروع به کار کرد و حتی خود را برای کمک به عمویش در مخارج زندگی آماده نمود و این بیانگر شهامت طبع و نیکوکاری و تلاش وی میباشد[54].
ثانیاً: بیانگر نوع زندگیی است که خداوند برای بندگانش در سرای دنیا میپسندد. طبعاً برای خداوند آسان بود که در ابتدا برای پیامبرش اسباب رفاه و آسایش و وسائل زندگی را به اندازهای فراهم نماید تا او را از زحمت و کار و چرانیدن گوسفندان به خاطرتأمین زندگی بینیاز کند، اما حکمت الهی به ما میآموزد که بدانیم بهترین مال آن است که از دسترنج خود حاصل نماید و صرف خدمت به جامعه و همنوعانش باشد و بدترین مال آن است که انسان بدون تلاش آن را کسب نماید بدون اینکه در راه بدست آوردن آن خستگی و رنجی ببیند و بدون اینکه کوچکترین فایدهای از مالش به جامعه برساند[55].
7- محافظت خداوند از پیامبر در دوران قبل از بعثت
خداوند متعال، پیامبرش را از شرک و عبادت بتها حفاظت نمود. امام احمد در مسند از هشام بن عروه و او از پدرش روایت مینماید که گفت: همسایهای از همسایگان خدیجه به من گفت: از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شنیده که به خدیجه گفته است: «ای خدیجه! سوگند به خدا که لات و عزی را نمیپرستم». لات و عزی نام دو بت مورد پرستش آنها بود[56]. همچنین پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، گوشت حیواناتی را که به نام بتها ذبح میشد، نمیخورد و زید بن عمرو بن نفیل در این کار با او موافق بود[57].
خداوند، پیامبرش را در جوانی از کشمکش و گرایشهای نادرستی که معمولاً در دوران جوانی، انسان به آنها روی میآورد و شایسته انسان با وقار و رهبران آینده نیست، محافظت نمود[58].
از علی بن ابی طالب رضی الله عنه روایت است که فرمود: از پیامبر خدا شنیدم که میگفت: «قصد هیچ کار زشتی که اهل جاهلیت انجام میدادند، نکردم مگر دوبار چنین تصمیمی گرفتم و در هر دو بار خداوند مرا محافظت نمود. شبی به جوانی از قریش که با هم گوسفندانمان را به چرا برده بودیم، گفتم: مواظب گوسفندانم باش تا امشب در مکه شبنشینی کنم آن گونه که جوانان شبها بیدار میمانند. بعد از موافقت او به سمت مکه به راه افتادم تا به نزدیکترین خانه از خانههای مکه رسیدم. صدای موسیقی و ترانه و طبلها را شنیدم. گفتم چه خبر است؟ گفتند فلانی با فلان زن عروسی کرده است، (مردی از قریش بود که با زنی از قریش ازدواج کرده بود) به صدای موسیقی و ترانه علاقمند شدم، فوراً خوابی بر من مسلط شد تا اینکه گرمای خورشید روز بعد مرا بیدار کرد. دوستم گفت: چه کار کردی؟ او را از ماجرا آگاه ساختم. باز شبی دیگر به او همان سخن گذشته را گفتم. قبول کرد. به سمت مکه به راه افتادم و باز موسیقی و ... شنیدم، پرسیدم ماجرا چیست؟ آنچه قبلاً به من گفته شده بود گفتند. به آنچه شنیدم سرگرم شدم تا اینکه به خواب رفتم و دوباره گرمای خورشید مرا بیدار کرد؛ سپس نزد دوستم برگشتم. او گفت چه کار کردی؟ گفتم کاری انجام ندادم.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: سوگند به خدا که بعد از آن قصد انجام هیچ کار بدی که اهل جاهلیت انجام میدادند ننمودم تا اینکه خداوند مرا با رسالت خویش اکرام نمود.[59]
از حدیث فوق مطالب زیر استنباط میگردد:
1- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دارای تمام ویژگیهای انسانی بود و گرایشهای گوناگون فطری که به اقتضای حکمت خداوند در سرشت انسان قرار دارد و هر جوانی آن را احساس مینماید، در وجود او نیز قرار داشت. بنابراین، شبنشینی و سرگرمی و لذت آن را احساس میکرد و دوست داشت تا مانند دیگران از این سرگرمیها بهرهمند شود.
2- با وجود این، خداوند او را از تمام مظاهر انحراف و از هر آنچه با مقتضیات دعوتی که خداوند او را برای آن آماده کرده بود، مطابقت نداشت، محافظت نمود[60].
ملاقات بحیرا راهب نصرانی با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
بازرگانان قریش هر سال، یک بار به سوی شام میرفتند. ابوطالب نیز چون تصمیم گرفته بود در سفر سالانۀ آنان شرکت نماید، لذا همراه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و عدهای از بزرگان قریش به سمت شام حرکت کردند. در سرزمین بصری راهبی مسیحی به نام بحیرا در صومعۀ مخصوص خود مشغول عبادت و احترام مسیحیان بود و کاروانهای تجاری در آن نقطه توقف مینمودند و برای تبرک به حضور او میرسیدند؛ چون به راهب رسیدند، بار انداختند و راهب به سوی آنان بیرون آمد و پیش از این هیچ گاه راهب به سوی آنها بیرون نمیآمد. در هنگامی که آنها بارهایشان را پایین میآوردند و باز میکردند، راهب در میان آنها راه میرفت تا اینکه، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را دید و دست پیامبر را گرفت و گفت: این سرور جهانیان، فرستاده خدا، است. خداوند او را به مثابۀ رحمتی برای همه جهانیان برخواهد انگیخت. بزرگانی از قریش به او گفتند: تو از کجا میدانی؟! گفت وقتی شما بر تپۀ ورودی شهر قرار گرفتید، هیچ سنگ و هیچ درختی نماند مگر آنکه به سجده افتادند و سنگها و درختان در پیشگاه پیامبران خدا سجده به جای میآورند! و من از روی مهر نبوت که به اندازه یک دانه سیب در قسمت پایین شانه راست او قرار دارد، او را میشناسم. سپس برگشت و برای آنان غذایی تهیه کرد و چون غذا را بر ایشان آورد، کسی را به دنبال پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که مواظب شتران بود فرستاد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در حالی که ابری بالای سرش سایه انداخته بود، آمد. چون به قوم نزدیک شد، دید که آنها زیر سایه درخت نشستهاند و جایی برای او نمانده است. وقتی نشست، سایۀ درخت به طرف او مایل شد. راهب گفت: به سایه درخت نگاه کنید که بر او مایل شد. سپس آنها را سوگند داد تا این جوان را با خود به روم نبرند؛ زیرا معتقد بود اگر رومیها او را بشناسند، خواهند کشت. در آن اثنا هفت نفر از ناحیۀ روم نزد راهب آمدند. گفت: برای چه آمدهاید؟ گفتند: به ما خبر رسیده است که پیامبر آخرالزمان در این ماه از شهرش بیرون شده است. پرسید کسی از شما آگاهتر وجود دارد؟ گفتند خیر. گفت: اگر خدا چیزی را اراده بکند، آیا شما میتوانید جلوی آن را بگیرید؟ گفتند: خیر. گفت: پس با او بیعت کنید و استقامت ورزید. سپس به وفد قریش گفت: کدام یک از شما از نظر خویشاوندی به او نزدیکتر هستید؟ گفتند: ابوطالب. به ابوطالب سوگند داد و گفت: او را به مکه بازگردان و ابوطالب پیامبر را به مکه برگرداند[61].
1- راستگویان از راهبان اهل کتاب دانستند که محمد پیامبر عالمیان است و این را از نشانهها و صفتهای بیان شده در کتابهایشان میدانستند.
2- اثبات سجده درخت و سنگ برای پیامبر و سایه انداختن ابر و متمایل شدن سایۀ درخت بر ایشان.
3- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از گشت و گذار خود با عمویش و به خصوص از همراهی با بزرگان قریش استفاده نمود و از تجربههای دیگران و دانش آنان اطلاع یافت و از آرای آنان استفاده کرد؛ زیرا آنها اهل آگاهی و دانش بودند و این سفر تجربهای بود که پیامبر در سن خود تا آن زمان بدان دست نیافته بود.
4- بحیرا آنان را از مسیحیان بر حذر داشت وبیان کرد که مسیحیان اگر بدانند که او پیامبر آخر زمان است او را خواهند کشت و عموی پیامبر و بزرگان مکه را سوگند داد تا او را با خود نبرند؛ زیرا رومیها وقتی نشانه و صفات اورا بشناسند، او را خواهند کشت. رومیها میدانستند که رسالت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به نفوذ استعماری آنها در منطقه پایان میدهد و به زودی منافع دولتمردان روم را نابود مینماید و این منافع را به صاحبان آن برمیگرداند و عامل اصلی دلهره و هراس رومیها این موضوع بود.
این جنگ، میان قریش و قبیله کنانه از یک طرف و قبیله هوازن از طرفی دیگر درگرفت. علت اصلی درگیری این بود که عروه الرحال بن عتبه بن هوازن، یکی از کاروانهای تجاری نعمان بن منذر را که حامل کالاهای تجاری، عطر و پارچه بود در بازار عکاظ به مسئولیت خود جای داد. براض بن قیس بن کنانه به عروه گفت: آیا در مقابل کنانه هم از آنان دفاع میکنی؟ عروه گفت: آری و در مقابل همگان. عروه به همراه کاروان به راه افتاد و از طرفی براض هم به راه افتاد تا او را غافلگیر کرد و به قتل رساند. قبیله کنانه آهسته حرکت کردند تا از مکه بگریزند. قبیلۀ هوازن وقتی از این موضوع اطلاع یافتند، به تعقیب آنان پرداختند و قبل از ورود به حرم به آنها رسیدند و جنگ میان آنها در گرفت و با یکدیگر جنگیدند تا اینکه شب شد و داخل حرم رفتند و از جنگ دست کشیدند، سپس بعد از آن، چندین روز دیگر با یکدیگر جنگیدند و قریش، کنانه را کمک کرد و محمد نیز در کنار عموهایش در جنگ شرکت نمود. و این روز به خاطر اینکه حرمت مکه در آن شکسته شد، روز فجار (فسق و فجور) نامگذاری شد[62].
پیامبر در مورد این جنگ فرموده است: «من برای عموهایم تیر آماده میکردم و به آنها میدادم»[63].
سن پیامبر در آن زمان چهارده یا پانزده سال بیش نبود. البته بعضی گفتهاند او بیست ساله بوده است. اما قول اول بر قول دوم ترجیح دارد؛ زیرا اوتیرها را جمع مینمود و به دست عموهایش میدادکه این کار بیانگر سن وسال کم او میباشد. ایشان با این کار، جرأت و شهامت را فرا گرفت و از سنین نوجوانی، جنگ راتمرین کرد، امّا بعد از رسالت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تمامی دشمنیها و جنگهای خونین اعراب، جای خود را به الفت و مهربانی دادند و پایان پذیرفتند[64].
بعد از بازگشت قریش از جنگ فجار پیمانی تحت عنوان «حلف الفضول» منعقد گردید. سبب انعقاد این پیمان این بود که مردی از زبید[65] کالائی را به مکه آورد. عاص بن وائل آنها را از او خرید، اما بهای آن را نپرداخت. زبیدی از اشراف قریش کمک خواست اما آنها به خاطر منزلت و جایگاه عاص، از کمک به او خودداری نمودند. او در کنار کعبه ایستاد و از آل فهر و جوانمردان کمک خواست و با صدای بلند صدا زد:
|
یا آل فهر لـمظلوم بضاعته |
|
ببطن مکه نائی الدار والنفر |
«ای آل فهر! به یاری مظلومی بشتابید که در مرکز مکه، کالاهایش را از او گرفتند و او از خانه و کسان خود دور است».
|
ومحرم اشعث لـم یقض عمرتهج |
|
یا للرجال وبین الحِجر والحَجَر
|
«به داد کسی که در احرام به سر میبرد و هنوز عمرهاش را به پایان نبرده و میان حجر اسماعیل و حجر الاسود قرار دارد، برسید».
|
ان الحرام لـم تـمت کرامته |
|
ولاحرم لثوب الفاجر الغدر[66] |
«حرمت این مکان از بین نرفته است، البته نیرنگباز و تبهکار حرمتی ندارد».
زبیر بن عبدالمطلب برخاست و گفت: چرا این مرد تنها و بییار و مددکار مانده است؟ بنی هاشم، زهره و بنوتیم بن مره در خانه عبدالله بن جدعان جمع شدند و او برایشان غذایی درست کرد و در ماه حرام ذی القعده با یکدیگر هم سوگند و هم پیمان شدند و به خدا سوگند خوردند تا زمانی که قطره آبی در دریاها باقی است و تا زمانی که زمین و آسمان برجا است در مقابل هر ستمگری بایستند تا آن هنگام که حق ستمدیده را به وی بازگردانند[67]. سپس پیش عاص بن وائل رفتند وکالای زبیدی را از او پس گرفتند و به زبیدی دادند.
قریش این پیمان را «حلف الفضول» نامیدند و عمل بانیان این پیمان را ستودند.
و زبیر بن عبدالمطلب در مورد این پیمان چنین سرود:
|
ان الفضول تعاقدوا وتحالفوا |
|
الا یقیم ببطن مکه ظالـم |
«افرادی که در حلف الفضول شرکت داشتند، بر این همپیمان شدند که در مکه هیچ ستمگری، ستم نکند».
|
امر علیه تعاقدوا وتواثقواج |
|
فالجار والـمعتر فیهم سالـم |
«این امری بود که بر آن همپیمان شدند و با یکدیگر عهد بستند و از این پس همسایگان و زائران این شهر از هر گزندی ایمن خواهد بود».
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در این پیمان که به وسیلۀ آن دژ ستم را نابود کردند و پرچم حق را برافراشتند، حضور داشت و این پیمان از افتخارات عربها شمرده میشود[68] و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «در پیمان پاکان همراه با عموهایم در حالی که نوجوان بودم حضور داشتم و حتی دوست ندارم که در مقابل شتران سرخ مو آن را بشکنم»[69].
همچنین فرمود: «در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پیمانی بودم که دوست ندارم این پیمان را با شتران سرخ موی فراوان عوض کنم و اگر در اسلام نیز به آن فرا خوانده شوم، اجابت خواهم کرد»[70].
درسها، فوائد و عبرتهای آموزندة حلف الفضول
1- عدالت، ارزشی است که سرچشمۀ آن نسب نیست و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مشارکت خود در تحکیم اصل عدالت قبل از بعثت، افتخار مینماید، پس ارزشهای مثبت اگرچه از سوی اهل جاهلیت انجام گرفته باشند، شایستۀ تقدیراند[71].
2- حلف الفضول علاوه بر اینکه درخشی در تاریکی دوران جاهلیت بود، این نکته را نیز به اثبات رساند که شیوع فساد در نظام و جامعهای به معنی خالی بودن آن از سایر ارزشها و خوبیها نیست. مکه جامعهای جاهلی بود که بتپرستی و ستم و اخلاق زشت و ظلم و زنا و رباخواری آن را فرا گرفته بود، امّا با وجود این در مکه جوانمردان و غیرتمندانی بودند که ظلم را نمیپسندیدند و اجازه ظلم را نیز به کسی نمیدادند و این درس بزرگی است برای دعوتگرانی که در جامعۀ آنها بر حسب دستورات اسلام حکم نمیشود یا اینکه برخی با اسلام مبارزه میکنند[72].
3- ظلم به هر نحو و شکلی پذیرفتنی نیست. برای قیام علیه ستمگران فقط این شرط نیست که به دعوتگران راه خدا ستم روا دارند؛ بلکه باید با ستمگران حتی اگر بر پایینترین طبقۀ مردم ستم کنند، مبارزه گردد[73]. اسلام با ظلم مبارزه مینماید و از مظلوم بدون اینکه به رنگ و دین و وطن و ملیت وی توجه داشته باشد، حمایت مینماید[74].
4- جواز بستن پیمان و تعهد همکاری: چنانکه در قرآن کریم نیز به آن فرمان داده شده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَلَا ٱلۡهَدۡيَ وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّينَ ٱلۡبَيۡتَ ٱلۡحَرَامَ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗاۚ وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوكُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ٢﴾ [المائدة: 2].
«ای مؤمنان! شعائر خدا را برای خود حلال ندانید و نه ماه حرام را و نه قربانیهای بینشان و نه قربانیهای نشانداری را و نه کسانی را که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را دارند و به دنبال لطف و خشنودی خدایند. هر وقت که از احرام بدر آمدید و از سرزمین حرم خارج شدید، شکار کنید. و (مواظب باشید که) شما را دشمنی با قومی که مانع آمدن شما به مسجدالحرام شدهاند، وادار نکند به اینکه از حد تجاوز بکنید و با یکدیگر بر نیکوکاری و تقوا همکاری داشته باشید و بر گناه و تجاوز همدیگر همکاری نکنید و از خدا بترسید، همانا خداوند دارای مجازات شدیدی است».
پس برای مسلمانان جایز است که در چنین حالتی با یکدیگر پیمان ببندند؛ چون این تأکید به امری است که از نظر شرعی مطلوب است به شرط اینکه مانند قضیه مسجد ضرار نباشد که پیمان بر ضد مسلمانان و برای وارد ساختن ظلم و ستم باشد، اما پیمان بستن مسلمانان با غیر مسلمانان برای دفع ظلم یا ایستادن در مقابل ظالم، جایز است به شرط اینکه در آن مصلحت کنونی و منافع آینده مسلمانان در نظر گرفته شده باشند[75].
چنانکه رسول الله فرمود: دوست ندارم به جای این پیمان، شتران سرخ موی فراوان به من داده میشد»[76]. و همچنین فرمود: «اگر در اسلام به آن فرا خوانده شوم، اجابت خواهم کرد».
پس آنچه عدالت را تحقق میبخشد و یا از ظلمی جلوگیری میکند، نمیتوان با چیزی دیگر معاوضه نمود. بنابراین فرمود: در مقابل شتران سرخ مو حاضر نیست این پیمان را بشکند.
5- مسلمان باید در جامعۀ خود عنصری مثبت و کارآمد باشد نه اینکه نسبت به مسائل گوناگون جامعۀ خود نقشی نداشته باشد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در جامعۀ خود چنان بود که الگوی دیگران قرار گرفته بود و در میان آنها ضرب المثل بود تا اینکه به امین ملقب گردید و زنان و مردان او را به خاطر اخلاق خوبی که خداوند به وی بخشیده بود، دوست داشتند و این اخلاق خوب همچنان رشد میکرد و میبالید تا اینکه قومش به او دلبسته شدند و این تصویری زنده از ارزش اخلاق و احترام و بزرگداشت فرد متخلق به اخلاق نیک حتی در جامعۀ منحرف میباشد[77].
[1]- مسلم، کتاب الفضائل، باب فضل نسب النبی صل الله علیه و آله و سلم ، ج 4، ص 1782، شمارۀ 2776.
[2]- بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب مبعث النبی، ج 4، ص 288، شمارۀ 3851.
[3]- شرح السنة، ج 13، ص 193.
[4]- زاد المعاد، ج 1، ص 71.
[5]- ابن سعد، ج 1، ص 58.
[6]- همان.
[7]- السیرة النبوی، ذهبی، ص 1.
[8]- دراسة تحلیلیه لشخصیه الرسول محمد، ص 96.
[9]- الحاکم، ج 2، ص 600.
[10]- السیرة النبویة، ابوفارس، ص 102.
[11]- فقه السنة، بوطی، ص 45.
[12]- وقفات تربویه مع السیرة، احمد فرید، ص 46.
[13]- احمد، ج 5، ص 262 – الحاکم، ج 2، ص 600 – مجمع الزوائد، ج 8، ص 222 و اسناد احمد حسن وله شواهد تقویه و قال الحاکم صحیح الاسناد و لم یخرجاه و وافقه الذهبی.
[14]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 184 – البخاری، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، ج 8، ص 189، شمارۀ 7311.
[15]- صحیح السیرة النبوی، ابراهیم العلی، ص 41.
[16]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 1، ص 203.
[17]- وقفات تربویة مع السیرة النبویة، ص 47.
[18]- وقفات تربویة مع السیرة النبویة، ص 48.
[19]- البخاری، کتاب النکاح، باب (وامهاتکم اللائی ارضعنکم)، شماره 5101.
[20]- مسلم، کتاب الجهاد، باب رد المهاجرین الی الانصار، شمارۀ 1771.
[21]- مجمع الزوائد، ابویعلی، ج 8، ص 221.
[22]- فقه السیرة النبویة، بوطی، ص 44.
[23]- السیرة النبویة، ابی فارس، 105.
[24]- فقه السیرة، ص 60، 61.
[25]- الروض الانف، سهیلی، ج 1، ص 188.
[26]- فقه السیرة، بوطی، ص 47.
[27]- مسلم، کتاب الایمان، ج 1، ص 45، شماره 259.
[28]- السیرة النبویة الصحیحة، عمری، ج 1، ص 104.
[29]- فقه السیرة النبویة، ص 47.
[30]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 106 - 107.
[31]- السیره ابن هشام، ج 1، ص 168.
[32]- السیرة النبویة، ابو فارس، ص 101.
[33]- صحیح السیرة النبویة، علی، ص 56.
[34]- اخرجه الطبرانی فی الکبیر : 5524 و صححه ابراهیم العلی فی صحیح السیرة النبویة، ص 56.
[35]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 101.
[36]- مدخل لفهم السیرة، الیحیی، ص 191.
[37]- فقه السیرة، بوطی، ص 46.
[38]- رسائل الانبیاء، عمر احمد، ج 3، ص 20.
[39]- فقه السیرة النبویة، غضبان، ص 84، 85.
[40]- البخاری، کتاب الاطعمه، ج 9، ص 488، شماره 2262.
[41]- محمد رسول الله، محمد الصادق عرجون، ج 1، ص 177.
[42]- السیرة النبویة الصحیحة، عمری، ج 1، ص 106.
[43]- مدخل لفهم السیرة، الیحیی، ص 124.
[44]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 114، 115.
[45]- همان.
[46]- مسلم، ش 1.
[47]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 114.
[48]- مدخل لفهم السیرة، ص 127.
[49]- همان، ص 137.
[50]- البخاری، کتاب البیوع، شماره 2072.
[51]- مدخل لفهم السیرة، ص 128.
[52]- فقه السیرة، غضبان، ص 93.
[53]- فقه السیرة، بوطی، ص 50.
[54]- همان.
[55]- همان.
[56]- وقفات تربویه، احمد فرید، ص 51.
[57]- همان.
[58]- محمد رسول الله، محمّد عرجون، ج 1، ص 51.
[59]- صحیح السیرة النبوی، ابراهیم العلی، ص 57.
[60]- فقه السیرة النبویة، بوطی، ص 50، 51.
[61]- صحیح السیرة النبویة، ص 58 - 59.
[62]- وقفات تربویة مع السیرة النبویة، ص 53.
[63]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 221، 224 – السیرة الحلبیه، ج 1، ص 127 – 129.
[64]- وقفات تربویه، ص 53.
[65]- شهری در یمن است.
[66]- الروض الانف، سهیلی، ج 1، ص 155 – 156.
[67]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 213.
[68]- همان، ج 1، ص 214.
[69]- صحیح السیرة النبویة، ابراهیم العلی، ص 59 و صحح الآلبانی رحمه الله .
[70]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 134 - فقه السیرة، غضبان، ص 102.
[71]- السیرة النبویة الصحیحة، عمری، ج 1، ص 112.
[72]- فقه السیرة، غضبان، ص 110.
[73]- همان.
[74]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 121.
[75]- الاساس فی السنة و فقها، السیرة النبویة، ج 1، ص 171 - 172.
[76]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 134.
[77]- فقه السیرة، غضبان، ص 110 - 111.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر