توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۲۶, پنجشنبه

فصل اول مرحله‌ی قبل از معرکه

 

فصل اول
مرحله‌ی قبل از معرکه

به مسلمانان خبر رسید که کاروان تجارتی قریش با اموال هنگفتی و به سرپرستی ابوسفیان با سی الی چهل نفر نگهبان در حال گذر است. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فردی به نام بسبس بن عمرو را جهت پیگیری اخبار کاروان فرستاد. هنگامی که بسبس خبر دقیق کاروان را آورد، رسول خدا به صحابه دستور آمادگی داد و فرمود: این کاروان قریش است و اموال ایشان در آن می‌باشد بسوی آن حرکت کنید شاید خداوند آنها را نصیب شما بگرداند[1].    

رسول خدا در دوازدهم رمضان سال دوم هجری به قصد تعرض به کاروان تجارتی قریش که اموال مغصوبه‌ی زیادی از مسلمانان مهاجر نیز در آن وجود داشت مدینه را ترک کرد.

رسول اکرم، عبدالله بن ام مکتوم را بعنوان پیش نماز تعیین کرد و هنگامی که در محلی به نام روحاء رسید، ابولبا را به عنوان جانشین خود به مدینه فرستاد[2].

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیشاپیش دو تن از یاران خود را بسوی بدر فرستاد تا اخبار دقیق تری از دشمن بدست آورد. منابع مورد اعتماد پیرامون تعداد سپاه اسلام در جنگ بدر، اختلاف نظر دارند. بنابر روایت‌های مختلف 313 یا 340 یا 319 نفر رسول خدا را همراهی می‌کردند. ناگفته پیدا است که آنها انتظار نداشتند بجای کاروان تجارتی قریش، با لشکری مجهز که تعداد جنگجویان‌اش بیش از هزار نفر با دویست اسب و دیگر ساز و برگ نظامی بود، روبرو خواهند شد. در صورتی که مسلمانان فقط دو اسب و هفتاد شتر داشتند[3].

در اثنای حرکت بسوی بدر

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در اثنای حرکت بسوی بدر نظری به همراهان خود انداخت و دو نفر از آنان به نام‌های براء بن عازب و عبدالله بن عمر  رضی الله عنه  را بخاطر اینکه خردسال بودند برگردانید[4].

همچنین در مسیر حرکت بسوی بدر، فرد مشرکی نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و آمادگی خود را برای شرکت در جنگ، اعلام نمود ولی رسول خدا نپذیرفت و فرمود: من از فرد مشرکی کمک نمی‌خواهم. آن مرد خیلی اصرار کرد و رسول خدا نپذیرفت تا اینکه مسلمان شد و به سپاه اسلام پیوست[5].

اتفاق دیگری که در مسیر حرکت بسوی بدر افتاد اینکه هر سه نفر از مسلمانان یک نفر شتر در اختیار داشتند که به نوبت بر آن سوار می‌شدند. ابن مسعود می‌گوید: ابولبابه و علی شرکای رسول خدا بودند. آنها به رسول خدا گفتند: شما همچنان سوار باشید ما پیاده روی می‌کنیم. رسول خدا فرمود: نه شما از من قوی تر هستید و نه من بی‌نیازتر از شما در برخورداری از پاداش الهی هستم[6].

تصمیم قریش برای رویارویی با مسلمانان در بدر

به ابوسفیان خبر رسید که رسول خدا و همرا‌هانش به قصد تعرض بر کاروان او به راه افتاده اند. وی بلا درنگ ضمن تغییر مسیر کاروان بسوی ساحل، عمرو بن ضمضم غفاری را بسوی قریش فرستاد تا چاره‌ای برای نجات کاروان و اموال خود بیندیشند. ابوسفیان با نگرانی و احتیاط حرکت می‌کرد و در مورد اخبار سپاه اسلام پرس و جو می‌نمود. وقتی به بدر نزدیک شد از کسانی که در آنجا بودند درباره‌ی سپاه مدینه پرسید. آنها گفتند: ما جز دو نفر که کنار این تپه آمدند و شتران خود را خواباندند و ظرف‌هایشان را آب کردند کسی دیگر را ندیدیم. ابوسفیان فوراً به محل خواباندن شتران آن دو نفر رفت ویکی از پشکل‌های شتران را شکافت و درمیان آن هسته‌ی خرمایی دید. گفت: به خدا سوگند این علوفه‌ی یثرب است و از طرفی ضمضم به سرعت خود را به کله رساند و در حالی که بینی شترش را شکافته و پالانش را وارونه کرده و پیراهن خود را چاک داده بود، فریاد برآورد و گفت: ای گروه قریش! مال التجاره خود را دریابید که همه‌ی آن در خطر است. محمد و یارانش راه را بر ابوسفیان و کاروان بسته‌اند اگر دیر بجنبید همه را خواهند برد، کمک! کمک![7].

پس از اینکه ابوسفیان توانست کاروان قریش را از تیررس پیامبر و یارانش برهاند، پیام نجات خود را برای لشکر مکه که در جحفه بودند فرستاد. و از آنها خواست تا به مکه برگردند. وقتی این پیام به سپاه مکه رسید، آنها قصد بازگشت نمودند و عده‌ای برگشتند. اما اکثریت قاطع سپاه به پیش روی بسوی بدر و رویارویی با مسلمانان اصرار داشتند و به راهشان ادامه دادند تا به بدر رسیدند[8].

رسول خدا و مشورت و رایزنی با صحابه

هنگامی که خبر نجات کاروان و اصرار سران مکه به جنگ با مسلمانان به رسول خدا رسید، ایشان فوراً مجلس مشورتی تشکیل داد. عده‌ای از همراهان آنحضرت بخاطر عدم آمادگی برای رویارویی با چنین لشکر مجهزی سعی به انصراف رسول خدا از جنگ نمودند، چنانکه قرآن کریم موضعگیری این عده را چنین به تصویر کشیده است:

﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ٥ يُجَٰدِلُونَكَ فِي ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَهُمۡ يَنظُرُونَ٦ وَإِذۡ يَعِدُكُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَيۡنِ أَنَّهَا لَكُمۡ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡكَةِ تَكُونُ لَكُمۡ وَيُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ وَيَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٧ لِيُحِقَّ ٱلۡحَقَّ وَيُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ٨ [الأنفال: 5-8].

«همانطوری که خداوند تو را از خانه ات به حق بیرون فرستاد در حالی که جمعی از مؤمنان ناخشنود بودند، (آنها) با تو درباره حق (جهاد) مجادله می‌کنند. پس از آن که روشن شده است انگار به‌سوی مرگ رانده می‌شوند و به آن می‌نگرند آنگاه که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته (کاروان تجاری یا سپاه مکه) را به شما وعده داد، شما دوست داشتید دسته‌ای نصیب شما گردد که از قدرت و قوت چندانی برخوردار نیست (یعنی کاروان تجاری) ولی خدا می‌خواست حق را با سخنان خود ظاهر و استوار گرداند و کافران را ریشه کن سازد تا بدینوسیله حق را پا برجا و باطل را نابود گرداند. هرچند که بزهکاران نپسندند».

ولی فرماندهان سپاه اسلام و سران مهاجرین در اینکه باید با دشمن روبرو شد و جنگید اتفاق نظر داشتند. از جمله مقداد بن اسود که به رسول خدا گفت: ما همانند یاران موسی نمی‌گوییم: «فاذهب انت وربک فقاتلا». (تو و پروردگارت بروید و بجنگید)، بلکه ما همراه شما و در کنار شما خواهیم جنگید. برق شادی از چهره‌ی رسول خدا با شنیدن این سخن مقداد، درخشید[9].

کسانی که تاکنون اظهار نظر کرده بودند از مهاجرین بودند. رسول خدا دوست داشت رأی فرماندهان انصار را هم بداند؛ زیرا اکثریت سپاه از انصار بود و از طرفی پیمان بیعت عقبه بگونه‌ای بود که آنها را مجبور به جنگ در خارج مدینه نمی‌کرد. بنابراین رسول خدا فرمود: ای مردم! نظرتان را بگوئید! سعد بن معاذ که پرچمدار انصار بود متوجه هدف رسول خدا شد و گفت: ای رسول خدا! گویا منظورتان ما هستیم؟ فرمود: آری! سعد گفت: ما به تو ایمان آورده، تو را تصدیق کرده، گواهی داده ایم که هر چه آورده‌ای حق است و بر همین اساس با تو عهد وپیمان بسته ایم که با جان و دل از تو حرف شنوی داشته باشیم، پس ای رسول خدا! هر جا که می‌خواهی برو، با تو هستیم و سوگند به خدایی که تو را بحق فرستاده است اگر رو به دریا کنی و در آن فرو روی ما نیز همراه تو در آن غوطه ور خواهیم شد. ما از رویارویی با دشمن هراسی نداریم، مردمانی جنگاور و شکیبا هستیم، به امید اینکه خداوند از ما رفتاری به تو نشان دهد که موجب خنکی چشمان شما گردد[10].

رسول اکرم از سخنان سعد خوشحال شد و فرمود: راه بیفتید و به شما مژده می‌دهم که خداوند یکی از دو گروه (کاروان یا لشکر قریش) را به من وعده داده است. به خدا سوگند! گویا هم اکنون جاهای کشته شدن قوم را می‌بینیم[11].

پیشروی بسوی دشمن و گرد آوری اخبار

رسول خدا سپاه خود را منظم کرده، برای جنگ با دشمن آماده نمود و پرچم سفیدی بدست مصعب بن عمیر و دو پرچم سیاه بدست هر یک از سعد بن معاذ و علی بن ابی طالب داد[12] و خود شخصاً با یار غارش؛ ابوبکر صدیق اقدام به گشت زنی در منطقه نمود و پیرامون سپاه قریش پرس و جو می‌کرد. درآن اثنا به پیرمردی برخورد و از او در مورد قریش و سپاه مدینه جویا شدند. پیرمرد گفت: تا خودتان را معرفی نکنید چیزی نخواهم گفت. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: شما ابتدا جواب ما را بده سپس ما خواهیم گفت از کجائیم. پیرمرد گفت: به من خبر رسیده که محمد و یارانش فلان روز از مدینه حرکت کرده‌اند اگر راست باشد باید اکنون آنها در فلان مکان باشند ـ نام مکانی را گرفت که سپاه اسلام فعلاً در آنجا مستقر بود ـ و افزود که به من خبر رسیده سپاه قریش در فلان روز حرکت کرده است اگر راست باشد اکنون باید در فلان مکان باشند ـ نام جایی را گرفت که اکنون سپاه قریش در آنجا مستقر بود ـ سپس پیرمرد گفت: حالا شما بگوئید که از کجا هستید؟ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ما از آب هستیم». این را گفت و فوراً از آنجا حرکت کرد. پیرمرد با خود تکرار می‌کرد: از کدام آب؟ از آب عراق؟[13].

شامگاه آن روز رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سه نفر از فرماندهان خود به نام‌های علی، زبیر و سعید بن ابی وقاص را با تعدادی از صحابه بسوی آب‌های بدر فرستاد تا اطلاعاتی در مورد تحرکات دشمن بدست بیاورند. آنها دو نفر از کسانی را که برای مشرکین آب می‌کشیدند دستگیر کرده نزد رسول خدا آوردند. آنحضرت از تعداد افراد سپاه دشمن پرسید. گفتند: خیلی زیاد هستند. رسول خدا پرسید: روزانه چند نفر شتر سر می‌برند؟ گفتند: روزی نُه و روزی دیگر ده نفر. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: پس تعداد سپاهیان نهصد الی هزار نفر می‌باشد و چون مطلع شد که عتبه، شیبه، امیه و ابوجهل و دیگر سران قریش در لشکر حضور دارند فرمود: مکه جگر گوشه‌هایش را تقدیم شما کرده است[14].

امام نووی از این عملکرد رسول خدا بر استحباب کتمان کاری در جنگ استدلال نموده است. تا از رسیدن خبر به دشمن جلوگیری شود[15].

همچنین ما شاهد روش امنیتی هستیم که رسول خدا از آغاز دعوت تا کنون آنرا رعایت می‌کرد. و حتی در غزوه‌هایش نیز از آن غافل نبود.

استقرار لشکر اسلام و پیشنهاد حباب بن منذر

رسول خدا پس از جمع آوری اطلاعات لازم، شتابان حرکت نمود تا قبل از مشرکین، آب‌های بدر را به تصرف خویش در آورد و در کنار اولین چاه بدر اتراق نمود. حباب بن منذر که مردی کارشناس و تجربه دیده بود برخاست و گفت: ای رسول خدا! این دستور خدا است یا اینکه قضیه جنگ و چاره اندیشی است؟ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: جنگ و چاره اندیشی است. حباب گفت: اگر چنین است پس اینجا جای مناسبی برای اتراق نیست. ما باید نزد آخرین چاه اتراق کنیم و دهانه‌ی بقیه چاه‌ها را مسدود نمائیم. رسول خدا فرمود: این رأی بسیار خوبی است و سپاهش را بسوی نزدیکترین چاه به دشمن حرکت داد و در آنجا اتراق نمود و حوضی ساختند و آنرا پر از آب کردند و بقیه‌ی چاه‌ها را مسدود نمودند.

این موضعگیری حباب بن منذر به خوبی بیانگر نوع تربیتی است که رسول خدا بر اساس آن یارانش را تربیت کرده بود. آنها در ابراز نظریات خویش از آزادی کامل برخوردار بودند. و فرماندۀ کل پس از شنیدن آرای آنها اگر صلاح می‌دانست از دستوری که صادر کرده بود صرف نظر می‌کرد. همچنین برخورد مؤدبانه حباب بن منذر که گفت: این دستور وحی است یا رأی و نظر شخصی شما؟ آشکار کنندۀ گوشۀ دیگری از این تربیت ربانی است که در پرتو آن، فرد اصل مشوره، جایگاه ابراز نظر، مفهوم سمع و طاعت و معنای مناقشه را به خوبی می‌فهمد و درک می‌کند.

توصیف سپاه قریش از زبان قرآن

خداوند می‌فرماید:

﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ [الأنفال: 47].

خداوند در این آیه سه وصف برای سپاهیان قریش بیان نموده است که عبارت‌اند از:

1-   ﴿بَطَرٗا با کبر، غرور و معصیت بیرون شدند.

2-    ﴿رِئَآءَ با تظاهر و مانوری که هدف نشان دادن قدرت و توان رزمی خویش بود.

3-    ﴿وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ با این هدف بیرون شدند که مردم را از راه خدا که همان دین خدا است باز دارند.

قرطبی در تفسیر این آیه نوشته است:

ابوجهل عهد کرده بود که پس از شکست رسول الله و سپاه اسلام، پیروزی خود را در کنار چاه‌های بدر با نوشیدن شراب و ساز و آواز و رقصیدن غلامان جشن بگیرد و برای این کار آمادگی لازم را گرفته بودند.

سپاه مکه در آستانه‌ی اختلاف

اهل مکه هنگامی که شهر مکه را بقصد جنگ با مسلمانان ترک می‌کردند از خدا خواستند که هر یک از این دو گروه (مسلمانان یا قریش) برحق است خدا او را یاری دهد و گروه دوم را نابود سازد. خداوند در این مورد می‌فرماید:

﴿إِن تَسۡتَفۡتِحُواْ فَقَدۡ جَآءَكُمُ ٱلۡفَتۡحُۖ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۖ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدۡ وَلَن تُغۡنِيَ عَنكُمۡ فِئَتُكُمۡ شَيۡ‍ٔٗا وَلَوۡ كَثُرَتۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٩ [الأنفال: 19].

«شما که از خدا درخواست پیروزی گروه برحق را داشتید و هم اینک چنین شد و (مسلمانان) پیروز شدند اگر از کفر و دشمنی (با پیامبر و مسلمانان) دست بردارید برای شما بهتر است و اگر (به کفر و جنگ با آنان) برگردید ما نیز (پیروزی آنان و شکست شما را) تکرار خواهیم کرد و جمعیت شما هر چند که زیاد باشد کاری از پیش نخواهد برد. بیگمان خدا با مؤمنان است».

پس از اینکه مسلمانان در بدر مستقر شدند، لشکر قریش وارد میدان شد، چشم رسول خدا به عتبه بن ربیعه که سوار بر شتر سرخ رنگی بود، افتاد فرمود: اگر درمیان آنها فردی حامل خیر باشد او خواهد بود، و اگر از او پیروی کنند موفق خواهند شد. آنگاه عتبه درمیان سپاه قریش به ایراد سخن پرداخت و گفت: «ای قریش! بخدا سوگند! در جنگ با محمد و یارانش کاری از پیش نمی‌برید و نفعی عایدتان نمی‌گردد؛ چرا که اگر بر آنها پیروز شوید و آنها را بکشید، ناگزیر چشمانتان در چشمان کسانی خواهد افتاد که پسر عمو یا پسر دایی یا یکی از خویشاوندان نزدیک او را کشته اید و نخواهید توانست به صورت همدیگر نگاه کنید؛ پس دست از جنگ بردارید و به مکه بازگردید...». ابوجهل با پیشنهاد عتبه شدیداً مخالفت کرد و او را ترسو و بزدل قلمداد نمود.

حکیم بن حزام نیز که تا آن روز مسلمان نشده بود نیز تلاش کرد تا ابوجهل را متقاعد سازد و از جنگ بازدارد، ولی کار بجایی نبرد.

همچنین عمیر بن وهب از طرف قریش مأموریت یافت تا سپاه مدینه را بررسی کند. او تا مسافتی دور در صحرا پیش رفت و چیزی ندید. نزد قریش بازگشت و گفت: تعداد آنها حدود سیصد نفر است ولی ای گروه قریش! بدانید که شتران بارکش یثرب حاملان مرگی سهمگین می‌باشند. مردمانی هستند که هیچ پناه و دفاعی جز شمشیرهایشان ندارند، تا به تعداد خود از شما نکشند نخواهند مرد؛ پس چاره‌ای بیندیشید. امیه بن خلف نیز که از بزرگان قریش بود با دلی ناخواسته همراه لشکر براه افتاد واز خدا می‌خواست که درگیری و جنگی رخ ندهد؛ زیرا شنیده بود که رسول خدا فرموده است او را به قتل خواهد رسانید و می‌دانست که محمد  صل الله علیه و آله و سلم ، وعده‌اش را عملی خواهد ساخت و سرانجام چنین هم شد و او در بدر به هلاکت رسید.

این اختلاف و دو دستگی پیرامون جنگ باعث تضعیف روحیه‌ی جنگجویان قریش گردید. علاوه بر این‌ها خوابی که عاتکه دختر عبدالمطلب دیده بود که مردی تخته سنگی از بالای کوه ابوقبیس بسوی شهر مکه پرتاب کرده و قطعه‌های آن سنگ درون همه‌ی خانه‌های مکه وارد شده است، باعث تضعیف بیشتر روحیه‌ی اهل مکه گردید.

توصیف قرآن در مورد جایگاه دو سپاه

﴿إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ وَٱلرَّكۡبُ أَسۡفَلَ مِنكُمۡۚ وَلَوۡ تَوَاعَدتُّمۡ لَٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡمِيعَٰدِ وَلَٰكِن لِّيَقۡضِيَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا كَانَ مَفۡعُولٗا لِّيَهۡلِكَ مَنۡ هَلَكَ عَنۢ بَيِّنَةٖ وَيَحۡيَىٰ مَنۡ حَيَّ عَنۢ بَيِّنَةٖۗ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ٤٢ [الأنفال: 42].

 در این آیه خداوند جایگاه سپاه اسلام را به «عدوة الدنیا»؛ یعنی کناره‌ی وادی که به مدینه نزدیک است و جایگاه کفار را به «عدوة القصوا»؛ یعنی آنسوی وادی، تعبیر کرده است و مراد از رکب کاروان تجارتی قریش است که با فاصله‌ی سه میل از میدان بدر بسوی ساحل، قرار داشت. ﴿لِّيَقۡضِيَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا كَانَ مَفۡعُولٗا بدینصورت خداوند ترتیبی داد تا دین را سربلند و قدرت خویش را آشکار سازد.




[1]- سیره ابن هشام (2/61).

[2]- البدایة والنهایة (3/260) و مستدرک حاکم (3/632).

[3]- المسند (1/411)، مجمع الزوائد و جوامع السیر.

[4]- سیره نبوی ابو شهبه (2/124).

[5]- سیره نبوی عمری (2/355).

[6]- سیره نبوی عمری (2/355).

[7]- سیره نبوی ابن هشام (2/221).

[8]- موسوعة نظرة النعیم (1/287).

[9]- بخاری کتاب المغازی (7/287).

[10]- مسلم ش 1779.

[11]- البدایة والنهایة (3/262).

[12]- زاد المعاد (3/172)

[13]- سیره نبوی ابن هشام (2/228).

[14]- مسلم (3/1404).

[15]- شرح مسلم (13/45)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...