فصل
سوم
شیوههای مبارزه مشرکان با دعوت
مشرکان برای مبارزه با دعوتی که از واقعیت جاهلی آنان پرده بر میداشت و معبودانشان را زیر سؤال میبرد و تصوراتشان را در مورد خدا، زندگی، انسان و جهان نادرست میدانست، از همان روزهای اولیه تصمیم گرفتند تا به هر شکل ممکن و با ابزارهای گوناگون، صدای دعوت را خفه نمایند و از انتشار آن جلوگیری یا حداقل آن را محدود نمایند.
تلاش قریش برای منصرف کردن ابوطالب از یاری و حمایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
قریش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: این برادرزادهات برای ما در مجالس و در مسجد، مزاحمت ایجاد میکند. جلوی او را بگیر. ابوطالب به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفت: عموزادههایت میگویند: تو برای آنها در مجالسشان و در مسجدشان مزاحمت ایجاد میکنی. کاری به کارشان نداشته باش. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چشم به سوی آسمان دوخت و فرمود: «این خورشید را میبینید» گفتند: بلی. گفت: همان طور که شما نمیتوانید شعلهای از آن را به دست بیاورید، من نیز نمیتوانم دست از (خورشید) دعوت و رسالتم بردارم. ابوطالب گفت: به خدا سوگند برادرزادهام دروغ نگفته است. پس دعوت اسلام را بپذیرید[1]. خلاصه قریش بارها تلاش کردند تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را به وسیلۀ خانوادهاش تحت فشار قرار دهند، اما تلاش آنها نافرجام ماند.
حمایت ابوطالب از برادرزادهاش و قاطعیت او در این مورد، زبانزد خاص وعام شد و این امر به اندوه و حسادت و مکر و نیرنگ قریش میافزود. آنها به اتفاق عمارة بن ولید بن مغیره، نزد او رفتند و گفتند: ای ابوطالب! این عماره بن ولید بن مغیره برجستهترین و زیباترین جوان قریش است. این را به فرزندی خود بپذیر و برادرزادهات را که با دین تو و دین پدرانت مخالفت میکند و قوم و خویشاوندان تو را پراکنده ساخته و خردمندان ما را نادان قرار داده است به ما بسپار تا با این وسیله از مشکلاتی که برای ما ایجاد نموده است، رهایی یابیم. ابوطالب گفت: به خدا سوگند، به معاملۀ غیرمنصفانهای مرا فرا میخوانید! شما فرزند خود را به من میدهید که به او غذا بدهم و بزرگش نمایم و من فرزند خود را تقدیم شما کنم تا شما او را به قتل برسانید؟!.
به خدا قسم هرگز چنین چیزی ممکن نیست[2].
جوانمردی و از خود گذشتگی ابوطالب و وفاداری وی نسبت به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هر انسانی را شگفتزده مینماید؛ چرا که ابوطالب سرنوشت خود را با سرنوشت برادرزادهاش گره زده بود و از جایگاه خود برای یکپارچه نمودن تیرههای بنی هاشم و بنی عبدالمطلب جهت حمایت رسول الله استفاده نمود[3] و جز دشمن خدا، ابولهب، همه مطیع ابوطالب شدند، حتی ابوطالب اشعاری میسرود و تیرههای بنی هاشم و بنی عبدالمطلب را به حمایت رسول الله تشویق مینمود، که به پارهای از اشعارش در اینجا اشاره میکنیم:
اذا اجتمعت یوماً قریش لـمفخر |
|
فعبد مناف سرها وصمیمها |
«هر گاه روزی قریش برای کسب افتخاری گرد بیایند، عبد مناف از همه پیشتاز خواهند بود».
وان حصلت اشراف عبد منافها جج |
|
ففی هاشم أشرافها وقدیمـها
|
«اگر اشراف عبد مناف را بخواهی، بنی هاشم اشراف و ریشههای آن به شمار میآیند».
وان فخرت یوماً فان محمداً
|
|
هو الـمصطفی من سر وکریمـها
|
«و اگر به فردی از آنان میخواهی افتخار بکنی، آن فرد جز محمد مصطفی کسی نخواهد بود».
تداعت قریش غثها ثمینها
|
|
علینا فلم تظفر وطاشت حلومها[4]
|
«قریش با تمام توان بر ما هجوم آورد، ولی ناموفق ماند و آرزوهای آنان، عملی نشد».
ابوجهل نیز به این خاطر که ابوطالب به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پناه داده بود و قصد توهین داشت، حمزه در مقابل او برخاست و با کمان خود سرش را زخمی کرد و گفت: محمد را ناسزا میگویی حال آنکه من بر دین او هستم، اگر قدرتی داری سخنت را تکرار کن.
این پدیده که جاهلیت از کسی حمایت نماید که خدایان آن را ناسزا میگوید و دین و آئین آنان را منحرف میداند و خردمندان آنان را نادان خطاب قرار میدهد، پدیدهای بینظیر به نظر میرسد؛ چرا که آنها برای این ارزشها جان و زندگی را تقدیم میکردند و به خاطر این ارزشها معرکه و جنگها به پا میکردند، ولی با این وجود به حمایت محمد بر خواستهاند!.
ابوطالب هنگامی که احساس خطر کرد که مبادا نابخردان عرب بر او و قومش یورش ببرند، قصیدهای سرود که در آن به حرمت مکه و جایگاه خویش اشاره مینماید و اعلام پناهندگی به خانۀ خدا میکند و نیز خاطرنشان میسازد که تا آخرین قطره خونش از محمد حمایت میکند:
ولـمـا رایت القوم لا ود فیهمجج |
|
وقد قطعو کل العری والوسائل
|
«وقتی قوم خود را دیدم که محبت و دوستی در آنها نیست و همۀ پیوندها را بریدهاند».
وقد صارحونا بالعداوة والاذی |
|
وقد طاوعوا امر العدو الـمزایل |
«و آنها به صراحت با ما دشمنی کرده و آزارمان میدهند و از فرمان دشمنی که تفرقه میاندازد، اطاعت میکنند».
وقد حالفوا قوماً علینا اظنه
|
|
بعضون غیظاً خلفنا بالانامل
|
«و با قومی علیه ما همپیمان شدهاند که به گمانم، انگشتانشان را از خشم، به دهان میگیرند».
وأحضرت عند البیت رهطی واخوتی |
|
وامسکت من اثوابه بالوصائل[5]
|
«و نزد خانۀ خدا قوم و خویشانم را آورده و به پردههای آن متمسک شدهام».
آن گاه به خانۀ خدا و تمام مقدسات سوگند خورد که محمد را به دشمنانش نخواهم سپرد، اگر چه جوی خون به راه بیفتد و ادامه داد:
کذبتم و بیت الله نبزی
محمداًج |
|
ولــمـا نطاعن دونه ونناضل
ججججج |
«به خدا سوگند که دروغ پنداشتهاید محمد را ترک بکنیم؛ بدون اینکه زخمی بشویم و تیراندازی کنیم».
ونسلمه حتی نصرّع حوله |
|
وتذهل عن ابنائنا والحلائل |
«و او را به شما تحویل نمیدهیم مگر اینکه در حمایت او کشته شویم و زن و فرزندانمان را ترک کنیم».
و رهبران قریش را یکی یکی نام برد و آنان را چنین مورد ملامت قرار داد:
فعتبه لاستمع بنا قول کاشح
|
|
حسودٍ کذوب مبغض ذی دغاول
|
«ای عتبه! در مورد ما سخن هر دشمن حسود و دروغگو و فریبکار را مشنو».
و در مورد ابوسفیان چنین سرود:
ومر ابوسفیان عنی معرضاً |
|
کمـا قیل من عظام الـمقاول
|
«ابوسفیان متکبرانه از کنار من گذشت، گویا از سرداران بزرگ یمن است».
یفر الی نجد وبرد میاهه |
|
ویزعم انی لست عنکم بغافل ج |
«به نجد و آبهای خنکش چه آسیبی میرساند! و یقین دارد که من از شما غافل نیستم».
و در مورد مطعم بن عدی سردار و رئیس قبیله بنی نوفل میگوید:
امطعم لـم اخذ لك فی یوم نجدة |
|
ولا معظم عند الامور الجلائل
|
«ای مطعم! آنها به تو نقشهای دادهاند، من اگر نابود شوم، تو هم نجات پیدا نمیکنی».
جزی الله عنا عبد شمس ونوفلاً |
|
عقوبه شر عاجلاً غیر آجل[6]
|
«خدا از طرف ما به عبدالشمس و نوفل، پاداش بدی بدهد».
دفاع و حمایت عموی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از وی، پیروزی بزرگی به شمار میآمد و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از عرف و قانون قبیلهای استفاده نمود و از حمایت قبیله خود برخوردار گردید و از هرگونه تجاوز مصون قرار گرفت و از آزادی اندیشه و عمل بهرهمند گشت و این بیانگر آن است که وضعیت حاکم جامعۀ خود را به خوبی درک مینمود و این درسی بزرگ برای دعوتگران راه خداست که باید از محیط و جوامع پیرامون خود و از قوانین و سنتهای اجتماعی حاکم در جهت پیشبرد اهداف دینی استفاده نمایند.
تلاش برای بدنام کردن دعوت پیامبر
مشرکان برای بدنام کردن دعوت پیامبر خدا جنگی تبلیغاتی به رهبری ولید بن مغیره علیه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و برای تخریب شخصیت و دعوت وی سامان دادند. ولید به رهبران قریش گفت: ای گروه قریش! موسم حج فرا رسیده است و به زودی هیئتهای عرب نزد شما خواهند آمد و از ماجرای این مرد با خبر میشوند؛ پس همه اتفاق کنید تا در مورد او نظر واحدی ارائه دهید و با یکدیگر اختلاف نکنید و یکدیگر را دروغگو قرار ندهید و برخی سخن برخی دیگر را تکذیب ننمایید.
آنها گفتند: پس تو ای ابا عبد شمس! چیزی بگو و نظری ارائه بده تا همان را بگوییم.
گفت: خیر. شما بگویید من گوش میدهم.
گفتند: ما به مردم میگوییم او کاهن است.
گفت: خیر. او کاهن نیست؛ چون من کاهنان زیادی را دیدهام. سخنان او با زمزمهها و سخنان کاهنان متفاوت است.
گفتند میگوییم: دیوانه است.
گفت: خیر. او دیوانه نیست؛ چرا که ما جنون را دیده و مشاهده نمودهایم. هیچ یک از نشانههای جنون و دیوانگی از قبیل حالت خفگی و وسواس در وجود او نمییابیم.
گفتند: میگوییم: او شاعر است.
گفت: او شاعر نیست! ما انواع مختلف شعر و رجز را خوب میشناسیم. سخنان او شعر نیست. گفتند: میگوییم: ساحراست. گفت: او ساحر نیست ما جادوگران و جادوهایشان را دیدهایم آنچه او میگوید با دمیدن و گره زدن جادوگران فرق دارد.
گفتند: پس چه بگوییم! گفت: به خدا سخنان وی شیرین و دلربا است و به درخت تازه و خرم و پرطراوتی میمانند که ریشههایش عمیق و شاخههایش پربار هستند. به نظر من بهترین سخن در مورد او این است که بگویید: این شخص ساحر است که با سحر خود میان پدر و پسر و دو برادر و شوهر و همسر و بین خویشاوندان جدایی میاندازد[7].
آن گاه خداوند در مورد ولید این آیات را نازل فرمود:
﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا١١ وَجَعَلۡتُ لَهُۥ مَالٗا مَّمۡدُودٗا١٢ وَبَنِينَ شُهُودٗا١٣ وَمَهَّدتُّ لَهُۥ تَمۡهِيدٗا١٤ ثُمَّ يَطۡمَعُ أَنۡ أَزِيدَ١٥ كَلَّآۖ إِنَّهُۥ كَانَ لِأٓيَٰتِنَا عَنِيدٗا١٦ سَأُرۡهِقُهُۥ صَعُودًا١٧ إِنَّهُۥ فَكَّرَ وَقَدَّرَ١٨ فَقُتِلَ كَيۡفَ قَدَّرَ١٩ ثُمَّ قُتِلَ كَيۡفَ قَدَّرَ٢٠ ثُمَّ نَظَرَ٢١ ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ٢٢ ثُمَّ أَدۡبَرَ وَٱسۡتَكۡبَرَ٢٣ فَقَالَ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ يُؤۡثَرُ٢٤ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا قَوۡلُ ٱلۡبَشَرِ٢٥ سَأُصۡلِيهِ سَقَرَ٢٦﴾ [المدثر: 11-26].
«مرا واگذار با آن کسی که او را تک و تنها (و بدون دارائی و اموال و اولاد) آفریدهام و ثروت بسیاری بدو دادهام و پسرانی بدو دادهام که حاضرند و (وسائل زندگی را) از هر نظر برای او فراهم ساختهام، علاوه بر این امیدوار است که بیفزایم. هرگز چنین نخواهد شد و بدانچه آرزو میکند، نخواهد رسید) چرا که او با آیات ما دشمن است به زودی او را به بالا رفتن از گردنه (مشکلات زندگی) وا میدارم، او بیندیشید و نقشه و طراحی آماده ساخت. مرگ بر او باد! چه نقشهای کشید و چه طرحی ریخت؟! باز مرگ بر او باد، چه نقشهای کشید و چه طرحی ریخت؟! باز نگریست و دقت کرد. سپس چهره درهم کشید و شتابگرانه اخم و تخم کرد. آن گاه گفت: این چیزی جز جادوی منقول نمیباشد و این چیزی جز سخن انسانها نیست. هر چه زودتر او را داخل دوزخ میسازم و بدان میسوزانم».
از این داستان چنین بر میآید که جنگهای روانی و تبلیغاتی علیه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با دقت و برنامهریزی رهبران کافر و انتخاب زمان مناسب و بر طبق قواعد مشخصی که امروز نیز در برنامهریزیهای جنگ روانی از آن استفاده میشود، سامان داده میشدند و آنان برای این امر موسم حج را انتخاب کردند و با هم متفق میشدند تا حمله آنها منظم و سازمان یافته انجام شود و از طرفی بتوانند بر حجاج اثر بگذارند و تبلیغات آنها ثمر و نتیجۀ مطلوب خود را به جا بگذارد و آنان علاوه بر انتخاب زمان مناسب، مکان مناسب را نیز انتخاب کردهاند تا سخن خود را به همۀ گروهها و هیئتهایی که به مکه میآیند، برسانند[8].
از طرفی دیگر عظمت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و تأثیر شگرف وی به وسیلۀ قرآن به روشنی آشکار میگردد. ولید بن مغیره بزرگ قریش و یکی از بزرگترین سرداران و رؤسای آنها بود و با اینکه معمولاً سران و بزرگان قوم، بزرگبین و متکبر بودند، اما او از قرآن متأثر شد و به عظمت قرآن اعتراف کرد[9]. اما این جنگ روانی و تبلیغاتی منظم و سازمان یافته نتوانست دعوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را در محاصره قرار دهد؛ بلکه محمد صل الله علیه و آله و سلم توانست حصار دشمانش را بشکند که علاوه بر متنفرساختن مردم مکه از پبامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و تخریب شخصیت وی نزد آنان، زایران را نیز تحت تأثیر تبلیغات خود قرار میدادند و افکارشان را مسموم میکردند و میان آنها و سخنان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مانع میشدند تا از دعوت او متأثر نکردند، ولی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در دعوت خویش بسیار موفق بود و هر کس را که مورد خطاب قرار میداد، او را سخت متأثر مینمود و قبل از اینکه سخنان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را متأثر نماید، هیئت و وقار و متانت او آنان را تحت تأثیر قرار میداد؛ سپس با سخنانی رسا و شیوا که سرچشمه گرفته از وحی الهی، عقل سلیم، عاطفه، اخلاص، صفا و صمیمیت بود، شنونده را مجذوب خویش مینمود[10]. از بارزترین نمونهها که بر توانایی و اثرگذاری وی دلالت مینماید و بیانگر توانایی او در شکستن دیوار آهنینی است که رهبران مکه ایجاد کرده بودند، برخورد آن حضرت با ضماد ازدی و عمرو بن طفیل دوسی و عمروبن عبسه میباشد.
ضماد ازدی به مکه آمده بود و از تبلیغات و یاوهگوییهای مشرکان در مورد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم متأثر گردیده بود و گمان میکرد که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم واقعاً فردی مجنون و دیوانه است. ضماد از قبیله ازد بود. او جنون را معالجه میکرد، وقتی از بیخردان مکه شنید که محمد صل الله علیه و آله و سلم دچار جنون شده است با خود گفت: من اگر این مرد را میدیدم، شاید خداوند او را به دست من، بهبود بخشد. بنابراین، با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ملاقات کرد و گفت: ای محمد من دعای این بیماری را میدانم و میخوانم و خداوند هر کس را که بخواهد به دست من شفا میدهد. آیا میخواهی برایت دعا بخوانم تا خوب شوی؟
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم سخنانش را این گونه آغاز کرد: «ان الحمدلله نحمده ونستعینه ونستغفره ، من یهده الله فلا مضل له ومن یضلل فلا هادی له، واشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمداً عبده ورسوله، اما بعد». «ستایش خداوند را سزاست. او را ستایش میگوییم و از او یاری میجوییم، هر کس را که خداوند هدایت نماید؛ کسی او را گمراه نمیکند و هر کس را که خداوند گمراه نماید، هیچ هدایتکنندهای برای او نخواهد بود و من گواهی میدهم که هیچ معبودی جز خدا نیست. یگانه است و شریکی ندارد و گواهی میدهم که محمد بنده و فرستادة اوست».
ضماد گفت: سخنانت را باز برایم تکرار کن. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم سخنانش را تکرار نمود.
ضماد گفت: من سخنان کاهنان، جادوگران و شاعران را شنیدهام، ولی سخنانی شبیه سخنان تو نشنیدهام. سخنانت در اعماق دریاها نیز اثر میگذارد.
دست خود را داراز کنید تا بر اسلام با تو بیعت کنم.
پس با پیامبر بیعت نمود و مسلمانان شد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: از طرف قومت نیز بیعت کن. گفت: از طرف خود و قبیلهام بیعت میکنم. بعداً که دولت اسلامی در مدینه شکل گرفت و پیامبراکرم صل الله علیه و آله و سلم سریهها و لشکرهایی را میفرستاد گذر لشکر اسلام، بر قوم ضماد افتاد. فرمانده به لشکریان گفت: آیا از اینها چیزی بر گرفتهاید؟ مردی از قوم گفت: من آفتابهای از اینها برای خود برداشتهام. گفت: آن را باز گردانید؛ زیرا این قوم ضماد است[11].
فواید و درسهایی که از این واقعه فرا گرفته میشوند:
الف – تبلیغات قریش و تخریب و بدنام کردن شخصیت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و متهم کردن وی به دیوانگی و جنون، ضماد را بر آن داشت تا نزد پیامبر برود و با افسون و اذکار مخصوص خود، او را معالجه نماید، ولی نهایتاً این امر موجب گردید ضماد و قومش به اسلام بگروند.
ب – دو صفت بردباری و شکیبایی در شخصیت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روشن میگردد؛ چنانکه ضماد به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پیشنهاد کرد که میخواهد بیماری جنونش را معالجه نماید و این امر، میتوانست خشم پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را بر انگیزد، اما پیامبر خدا با بردباری و آرامی به استقبال ماجرا رفت که موجب تسلیم ضماد، در مقابل رسول خدا گردید.
ج – خطبهای که پیامبر خدا، ارائه داد بیانگر تعظیم، بزرگداشت، ستایش پروردگار و اختصاص عبادت برای الله میباشد، از این رو آن حضرت اغلب سخنرانیها و موعظههایش را با این خطبه آغاز مینمود.
د – ضماد از شیوایی و قوت گویایی پیامبر خدا، متأثر شد؛ زیرا سخن آن حضرت از قلبی آکنده از ایمان و یقین و حکمت بر میخاست بنابراین، سخنانش بر قلبها اثر میگذاشت و آنها را وادار به پذیرش اسلام مینمود.
هـ – اینکه ضماد، بیدرنگ اسلام را پذیرفت، دلالت بر این دارد که اسلام دین فطرت است و انسانها هرگاه وجودشان را از فشارهای داخلی و خارجی پاک و مبرا سازند، گفتهای و یا مشاهدۀ رفتاری پسندیده، اسلام را میپذیرند.
و – علاقه شدید رسول خدا و تلاش ایشان برای انتشار دعوت؛ چنانکه با اسلام آوردن ضماد، از وی برای اسلام آوردن قومش بیعت گرفت.
ز – اهمیت دعوت به سوی خدا، چنانکه تنها به مسلمان شدن ضماد اکتفا نکرد؛ بلکه از او بیعت گرفت تا قومش را به اسلام دعوت بدهد.
ح – احترام قائل شدن به نیکوکاران و سابقین در خیر؛ چنانکه صحابه با قوم ضماد به خوبی رفتار کردند[12].
ط – در حدیث برخی از راهکارها و وسایل تربیتی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد ضماد از آن استفاده نمود، بیان شدهاند مانند: تأنی و حوصله در سخن گفتن، روش گفتگو، توجیه مستقیم و برخی صفات که در شخصیت آن حضرت به عنوان مربی نماد پیدا کرده بود مانند: صبر، بردباری و تشویق به انجام دادن خوبیهای بیشتر.
2- اسلام آوردن عمرو بن عبسه رضی الله عنه
عمرو بن عبسه سلمی میگوید: من در دوران جاهلیت به این موضوع که مردم در گمراهی به سر میبرند و آیین درستی ندارند، واقف بودم؛ چرا که آنان بتها را پرستش میکردند تا اینکه خبر بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به من رسید، بر شترم سوار شدم و نزد او آمدم. دعوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در آن روزها، مراحل پنهانی خویش را طی مینمود؛ چرا که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از جانب قومش احساس خطر مینمود. جستجو کردم تا اینکه نزد او رفتم و گفتم: تو چه کاره هستی؟ گفت: من پیامبر خدا هستم. گفتم پیامبر چیست؟ گفت: خداوند مرا فرستاده است. گفتم: تو را با چه چیزی فرستاده است.گفت: مرا با این پیام فرستاده که حق خویشاوندی ادا شود، بتها شکسته شوند، خداوند به یگانگی پرستش شود و هیچ چیزی با او شریک قرار داده نشود. گفتم: چه کسانی از آیین تو پیروی کردهاند؟ گفت تاکنون یک آزاده و یک برده آیین مرا پذیرفتهاند. میگوید در آن روز از افرادی که ایمان آورده بودند، ابوبکر و بلال با او بودند. گفتم: من از تو پیروی میکنم. گفت: امروز در این موقعیت نمیتوانی از من پیروی کنی. مگر وضعیت مرا با مردم نمیبینی؟ بهتر است نزد خانوادهات برگردی و هر گاه خبر پیروزی مرا شنیدی، نزد من بیا.
عمرو میگوید: من برگشتم و نزد خانوادهام ماندم تا اینکه پیامبر خدا، به مدینه هجرت نمود. من همیشه اخبار او را پیگیری مینمودم تا اینکه تعدادی از اهالی مدینه نزد من آمدند. گفتم: مردی که به مدینه آمده چه کاره است و وضعیت او چگونه است؟ گفتند: از هر سو مردم شتابان نزد او میآیند. خویشاوندانش نقشه قتل او را کشیده بودند، ولی موفق به این نقشۀ شوم و پلید نگردیده بودند. عمرو میگوید: من نیز به مدینه رفتم و در مجلس رسول خدا حاضر شدم. گفتم مرا میشناسی؟ گفت: بله. تو همان کسی هستی که مرا در مکه ملاقات نمودی؟
در ادامه حدیث عمرو آمده است که از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دربارۀ نماز و وضو پرسید[13].
درسها و فوایدی که از این واقعه گرفته میشود:
الف – عمرو بن عبسه از یکتاپرستان دوران جاهلیت بود که پرستش چیزی دیگر غیر از خداوند را نمیپذیرفت.
ب – جنگ شدید تبلیغاتی قریش علیه آن حضرت سبب شد تا عمرو بن عبسه اخبار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را پیگیری نماید.
ج – جسارت و سختگیری قریش بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چنانکه ملاقات عمرو بن عبسه در دوران پنهانی دعوت صورت گرفت که از طرف قومش در معرض خطر قرار داشت.
ح – رعایت ادب و احترام هنگام وارد شدن بر اهل فضل و مقام؛ چنانکه عمرو بن عبسه میگوید: مؤدبانه نزد رسول خدا حضور یافتم.
د – خلاصۀ رسالت محمدی بر دو اساس استوار است که عبارتند از: ادا نمودن حق خدا و حق مردم؛ چنانکه پیامبر خدا فرمود: «مرا با این پیام فرستاده است که حق خویشاوندی مشخص میگردد؛ چرا که این خصلت بزرگ، جزو اولویت دعوت اسلام بود و در کنار دعوت به یکتاپرستی و توحید قرار گرفت. همچنین تهاجم مقتدرانه و شجاعانۀ رسول الله بر بتها که مقدسترین چیزهایی بود که عرب در اختیار داشت، بیانگر این مطلب است که زدودن آثار جاهلیت نیز بسیار مهم است و دعوت توحید با از بین بردن این گونه آثار تحقق مییابد و منتشر میشود.
س – پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با وجود اینکه در ابتدای بعثت توانایی از بین بردن بتها را نداشت، اما این کار را در اولویت قرار داد و این بیانگر آن است که تأخیر در بیان امور دین به دلیل نداشتن توانایی بر اجرای امور و احکام دین، جایز نیست و کسانی که بر این عقیدهاند که فقط باید به تبلیغ اموری از دین پرداخت که اجرای آن ممکن است و نباید بخشهایی را که نیاز به جهاد و مبارزه دارند و اجرای آنها فعلاً ممکن نیست، مطرح کرد، در اشتباه به سر میبرند و باید گفت که دعوتشان بر منوال دعوت رسول خدا، قرار نگرفته است[14].
ش – تلاش پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای فراهم آوردن مکان و فضایی امن و امان برای اصحاب و یارانش.
ه - قوت و حافظه رسول خدا که عمرو را پس از گذشت سالها شناخت.
و – رسول خدا تعداد مسلمانان را فاش نمینمود؛ چرا که مصلحتی برای فاش کردن اسامی آنها نمیدید. از این رو در جواب عمرو بن عبسه پیروان خویش را به عنوان آزاده و برده خطاب قرار داد.
یکی دیگر از کسانی که جنگ تبلیغاتی علیه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به راه انداخته بود و مسلمان شد، طفیل بن عمرو دوسی بود. داستان اسلام آوردن او به طور مفصل در کتابهای سیره بیان گردیده است، اما به نظر دکتر ضیاء عمری، از این داستان فقط همین مقدار با سند صحیح ثابت است که طفیل از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خواست تا به قلعه محکم قبیله دوس پناهنده شود، اما پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از پذیرش این امر خودداری نمود[15].
در روایت صحیحی آمده است که طفیل، قومش را به اسلام دعوت نمود، اما آنها نپذیرفتند و با او مخالفت کردند تا جایی که طفیل از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خواست تا علیه قومش دعا نماید، اما پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای هدایت و راهیاب[16] شد آنان دعا کرد و در آن هنگام پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مدینه منوره بود[17].
ی – از این گفته پیامبر که فرمود: «نزد خانوادهات برگرد و هر گاه خبر پیروزی مرا شنیدی نزد من بیا». این درس را در مورد دعوت میآموزیم که اساس کار بر این نیست که هواداران و اعضای دعوت اسلامی را در معرض خطرها و محل مشکلات و آسیبها قرار دهیم؛ چنانکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم عمرو را به بازگشت نزد خانوادهاش امر نمود و قضیۀ هجرت به حبشه و سپس به مدینه نیز به خاطر همین بود. این کار برای حفاظت مسلمانان و تقویت تدریجی آنان انجام میگرفت تا رهبر نیز با آسودگی خاطر به کارش ادامه دهد و برای آینده آمادگی و برنامهریزی بهتری داشته باشد[18].
3- اسلام آوردن حصین، پدر عمران رضی الله عنه
قریش به حصین احترام خاصی قائل بودند، لذانزد او آمدند و به او گفتند: با این مرد (محمد) حرف بزن. او خدایان ما را به بدی یاد مینماید و آنها را ناسزا میگوید». قریش همراه حصین نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفتند. حصین، وارد خانه شد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «جای بیشتری برای شیخ باز کنید».
پسرش عمران که قبلاً مسلمان شده بود با تعدادی دیگر در آن مجلس نشسته بودند. حصین گفت: این چه سخنی است که از تو به ما رسیده که خدایان ما را ناسزا میگویی؟ پدرت مرد عاقلی بود. رسول خدا فرمود: ای حصین پدر من و پدر تو در دوزخ به سر میبرند. حصین! چند خدا را میپرستی! حصین گفت: هفت خدا در زمین و یکی در آسمان را میپرستم. فرمود: وقتی دچار مصیبتی میگردی، از کدام یک مدد و یاری میجویی؟ گفت: همان را که در آسمان است. رسول خدا فرمود: اگر اموالت نابود شود از کدام یک یاری میطلبی؟ گفت: همان که در آسمان است. رسول خدا فرمود: او صدایت را میشنود و اجابت میکند و تو بتها را با او شریک میسازی؟!حصین میگوید: تا آن روز کسی این گونه با من سخن نگفته بود! رسول خدا فرمود: «ای حصین اسلام بیاور تا سالم بمانی» گفت: من، قوم و قبیلهای دارم به آنان چه بگویم؛ فرمود: «بگو: بار خدایا از تو طلب هدایت مینمایم تا کارم را درست انجام بدهم و به من دانش بیشتری بده که برایم سودمند باشد». حصین کلمات فوق را تکرار کرد و از جا برنخاست تا اینکه مسلمان شد. عمران بلند شد و سر و دستها و پاهای پدرش را بوسید. اشک از چشمان رسول خدا سرازیر شد و فرمود: «از کار عمران گریهام گرفت که وقتی حصین در حال کفر وارد شد، برایش بلند نشد و او توجه نکرد، اما وقتی حصین مسلمان شد، عمران حق او را به جای آورد». وقتی حصین خواست بیرون برود، پیامبر به یارانش فرمود: «بلند شوید و او را تا منزلش بدرقه نمایید». وقتی حصین بیرون آمد و قریش او را دیدند، گفتند: بیدین شده است و از اطراف او پراکنده شدند[19].
استعداد خوب و فطرت سالم حصین و از طرفی قوت استدلال و منطق رسول الله که از راه گفتگو وارد شد، زمینۀ مسلمان شدن حصین را فراهم ساخت.
4- اسلام آوردن ابوذر غفاری رضی الله عنه
ابوذر وضعیت اعتقادی حاکم بر جامعۀ جاهلیت را نمیپذیرفت و از پرستش بتها اباء میورزید و کسی را که چیزی با خدا شریک میگرفت، مورد اعتراض قرار میداد و چند سال پیش از آنکه اسلام بیاورد، نماز میخواند بدون اینکه قبلۀ مشخصی را برای خود تعیین نماید که این بیانگر آن است که او قبلاً بر شیوه و روش یکتاپرستان بوده است. با اطلاع از بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مکه آمد و در مورد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پرس و جو کرد تا اینکه شب شد و استراحت مینمود که علی رضی الله عنه او را دید و دانست که فردی ناآشنا است از او خواست تا شب مهمان او باشد. صبح روز بعد، ابوذر علی را ترک گفت و به مسجدالحرام آمد و تا غروب در آن جا باقی ماند. علی بار دیگر او را برای شب دعوت کرد. شب سوم نیز چنین شد. سپس علی از او پرسید چرا به اینجا آمدهای؟ وقتی ابوذر به او اعتماد کرد گفت: میخواهد محمد را ببیند. علی گفت: او پیامبر بر حق خداست. دنبال من بیا، اگر من خطری احساس نمودم، میایستم و مشغول چیزی میشوم و چون دوباره راه افتادم شما با حفظ فاصله دنبالم بیائید. ابوذر همچنان رفت تا اینکه با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دیدار کرد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: نزد قومت برگرد و آنها را خبر بده و منتظر دستور من باش. ابوذر گفت: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، فریاد اسلام را با صدای بلند در میان آنها سر خواهم داد. پس بیرون آمد تا اینکه به مسجد رسید و با صدای بلند اعلام کرد: «اشهد ان لا اله الا الله وان محمداً رسول الله» با شنیدن این صدا مردم به او یورش بردند تا اینکه او را به زمین زدند. عباس بن عبدالمطلب با دیدن چنین صحنهای آنان را از چنین عملی برحذر داشت و هشدار داد که چنین نکنید؛ زیرا قبیله غفار از شما انتقام خواهد گرفت وکاروانهای تجاری شما را که از سرزمین قبیله غفار به سوی شام عبور مینمایند، در معرض خطر و تعرض قرار میدهند و این گونه عباس او را از دست قریش نجات داد[20]. ابوذر قبل از اینکه خود به مکه برای تحقیق و بررسی نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حاضر گردد، برادرش را به این منظور فرستاده بود، امّا برادر او از میان تمامی سجایای اخلاقی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مکارم اخلاقی و سخنان دلانگیز و دوربودن سخنان او از شعر اشاره نمود، امّا ابوذر گفت: مرا قانع نکردی و آنچه میخواستم بر آورده ننمودی، لذا درصدد برآمد تا نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حاضر گردد، امّا برادرش به او گفت: «مواظب خودت باش. اهل مکه خطرناک هستند؛ زیرا آنها بر من خشمگین شدند و پرخاش کردند»[21].
1- شهرت و آوازۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که بر اثر تبلیغات سوء مشرکان طنین انداخته بود، به قبیلۀ بنی غفار نیز رسیده بود.
2-دانایی و هوشیاری ابوذر که مردی دارای نظر و رای مستقل بود که شایعات و تبلیغات او را از دعوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گریزان و متنفر نمود؛ بلکه به جستجو و تحقیق پرداخت و برادرش را فرستاد تا در مورد واقعیت بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بررسی نماید.
3- اهمیت دادن ابوذر به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چنانکه او به اطلاعاتی که برادرش، انیس، برای او آورده بود بسنده نکرد؛ بلکه خواست حقیقت را با چشمان خود مشاهده نماید؛ زیرا موضوع فقط مردی نیست که به خیر و خوبی فرمان میدهد؛ بلکه سخن از مردی است که میگوید پبامبر خدا است. بنابراین، سختیها، رنجها، دشواریهای طاقت فرسای راه و جدایی از خانواده و وطن باید در راه حق تحمل شود؛ پس ابوذر نیز چنین کرد. خانوادهاش را ترک نمود و باکیسهای که در آن توشهاش را قرار داده بود، برای شناخت نبوت به سوی مکه رهسپار گردید[22].
4- تأخیر و درنگ نمودن ابوذر برای کسب اطلاعات مورد نظر: این اقدامی امنیتی بود که حساسیت موقعیت آن را میطلبید؛ پس اگر ابوذر از همان ابتدا به صورت آشکار درصدد شناسایی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر میآمد و قریش از این موضوع با خبر میگردیدند، در معرض آزار و اذیت قرار میگرفت و به هدفش که به خاطر آن محل زندگی و قومش را ترک نموده بود و در راه رسیدن به آن سختیها و مشقتهای سفر را تحمل کرده بود، نمیرسید.
5- رعایت کردن جانب احتیاط و مواظب بودن: وقتی علی رضی الله عنه از ابوذر هدفش از آمدن به مکه را پرسید؛ ابوذر با اینکه سه روز مهمان علی بود، اما هدف اصلی مسافرت خویش را کتمان نمود؛ زیرا میخواست کاملاً احتیاط نماید بنابراین، قبل از اینکه او را از علت آمدنش آگاه نماید، شرط گذاشت که این را پوشیده نگاه دارد و نیز از او خواست تا وی را راهنمایی نماید و این بیانگر احتیاط وی است بنابراین، ابوذر به اهداف خویش دست یافت.
6- پنهان کاری و پوشش امنیتی در مسیر حرکت نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم علی و ابوذر رضی الله عنهما برای اینکه احساس مینمودند کسی آنان را تعقیب مینماید؛ بین خود رمزی بر این اساس گذاشتند که علی رضی الله عنه ابتدا حرکت نماید و اگر خطری احساس گردید، به گونهای ابوذر رضی الله عنه را آگاه سازد و او نیز بعد از علی رضی الله عنه به حرکت خود ادامه دهد. این پوشش امنیتی برای حرکت آنها بهسوی قرارگاه (دار الارقم) بود.
7- این اشارههای امنیتی گذرا بر این دلالت مینماید که اصحاب رضی الله عنه از بهرۀ والایی در جوانب امنیتی برخوردار بودند و نیز بر این دلالت مینماید که امنیت برای آنها مهم بود و چه قدر دغدغه آن را داشتند تا جایی که امنیت نشان بارزی در هر اقدام خصوصی و عمومی آنها بود. بنابراین، حرکتهای آنان سازمان یافته و بررسی شده انجام میگرفت. به راستی چه قدر ما به این احساس امنیتی اصحاب نیاز داریم، به ویژه در این عصر که مسائل امنیتی اهمیت زیادی در به وجود آمدن و از بین رفتن تمدنها دارد[23] و امنیت دارای مدارس ویژه و تکنولوژی و شیوهها و روشهای پیشرفته و دستگاههای مستقل گردیده است و بودجههای هنگفتی صرف امور امنیتی میگردد. پس وقتی چنین است، مسلمانان باید به جوانب امنیتی اهمیت بدهند تا دشمنان نتوانند به اطلاعات مسلمانان دسترسی و اطلاع یابند و رازها و اسرار مسلمانان در دسترس آنان قرار نگیرد[24].
8- صداقت ابوذر در جستجوی حق و قوت عقل و درک وی: چنانکه بعد از اینکه اسلام به او عرضه شد، اسلام را پذیرفت.
9- سعی و تلاش و اهمیت پیامبر خدا، به امنیت و سلامتی یارانش که ابوذر را دستور داد تا نزد خانوادهاش برگردد و قضیه را پنهان بدارد تا اینکه خداوند آن را آشکار و پیروز نماید.
10- شجاعت ابوذر و قدرت او در بیان حق: او اسلام خویش را در انجمنها و اجتماعات قریش آشکارا اعلام کرد و آنها را به مبارزه طلبید و حق را اظهار کرد[25].
ابوذر رضی الله عنه از این دستور پیامبر که ایمان خویش را مخفی و پنهان بدارد چنین برداشت نموده بود که این دستور، دستوری الزامی و ایجابی نیست؛ بلکه پبامبر از روی شفقت و اینکه شاید از پس چنین کاری بر نمیآید چنین دستوری داد، از این رو رسول خدا نیز مخالفت نکرد و از این بر میآید که گفتن سخن حق در برابر کسی که بیم آن میرود که گوینده را آزار و اذیت نماید، جایز است گرچه سکوت کردن نیز جایز است و این به اقتضای اهداف و موضوع، متفاوت میباشد و برحسب آن به انسان پاداش داده میشود[26].
11- موضع ابوذر برای دعوت، بسیار مفید بود و او در مقابله و مقاومت در برابر جنگ روانی که قریش بر ضد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به راه انداخته بودند، مشارکت جست و اعلام ابوذر ضربه محکمی بود که در مرکز به کفار مکه وارد شد. گرچه خون از بدن ابوذر جاری شد، اما او بار دیگر آشکارا فریاد «اشهد ان لا اله الا الله» را سر داد.
12- دفاع عباس از مسلمانان و تلاش او برای نجات ابوذر، دلیلی است بر اینکه او نسبت به مسلمانان مهربان بود و روش او در دفع تجاوز بر این دلالت مینماید که عباس از شخصیت کفار مکه آگاهی داشت بنابراین، آنها را به خطرهایی که تجارت آنها به هنگام عبور از دیار قبیله غفار مواجه میشد، هشدار داد[27].
13- ابوذر از ترتیب امنیتی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مکه اتخاذ کرده بود، اطاعت نمود بنابراین، با وجود دلبسته بودن ابوذر به پیامبر و با اینکه پیامبر را دوست داشت و به شدت علاقمند دیدار او بود، اما سخن ایشان را در مورد چگونگی ترک گفتن مکه و رفتن به سوی قومش را پذیرفت و به صلاح و هدایت خانواده و دعوت دادن آنان به اسلام اهتمام ورزید و قبل از همه برادر و مادر و قومش را به اسلام دعوت کرد.
14- قوت تأثیر دعوت ابوذر بر قومش و توانایی او در هدایت و قانع کردن آنها به پذیرفتن اسلام، با این حال حایز شرایط امارت نشد. چنانکه مسلم در صحیح خود از ابوذر روایت میکند که میگوید به رسول خدا گفتم: آیا مرا امیر قرار نمیدهی؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دستش را بر شانهام گذاشت و فرمود: «ای ابوذر تو ضعیف هستی و فرماندهی و امارت امانتی است و روز قیامت سبب رسوایی و پشیمانی خواهد شد، مگر کسی که آن را به حق بگیرد و وظیفهای که در مورد آن دارد، انجام دهد»[28].
پس خداوند به هر کس در هر زمینهای که توانایی بخشیده است، باید وظیفۀ خویش را در راستای تحقق آن انجام دهد و نباید از موفقیت او در دعوت الی الله، چنین استنباط کرد که در امارت و فرماندهی نیز موفق خواهد بود.
15- واگذاری رهبری و سرپرستی قبیله غفار به ایماء بن رحضه سردار آن قبیله از جانب ابوذر، با اینکه ابوذر قبل از او اسلام آورده بود و مقامش بالاتر بود، به فراست و حسن مدیریت او و نیز به بزرگداشت مردم، به اندازۀ شخصیت آنها دلالت مینماید؛ چرا که او دوست نداشت تمامی امور در دست او متمرکز گردد[29].
16- موفقیت درخشان ابوذر در دعوت که بر اثر دعوتش نصف قبیله غفار مسلمان شد و نصف دیگر آن قبیله بعد از هجرت اسلام آوردند[30].
تلاشهای تخریبکننده و جنگ تبلیغاتی و محدودیت فکری که کفار علیه دعوت اسلامی در صدر اسلام، از آن استفاده نمودند، ناکام ماند و شکست خورد؛ چرا که تلاش پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از تلاش آنان گستردهتر بود و وسایل تبلیغی او از موانع آنان، قویتر بود و ثبات و پایداری او بسیار بیشتر از آن چیزی بود که دشمنانش انتظار آن را داشتند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در خانهاش اقامت نگزید و در گوشهای از مسجدالحرام گوشهگیر نشد تا دعوتش را پنهان بدارد و خود را از تیرهای مسموم دشمنان مصون بدارد؛ بلکه او شجاعانه خود را به مخاطره انداخت و به محل اقامت اعراب چادرنشین میرفت و با صدای بلند در مسجد الحرام قرآن تلاوت میکرد تا کسی که اندکی حیات در قلبش مانده و انگیزۀ آزادی و نپذیرفتن بندها در وجودش قرار دارد، بشنود و نور هدایت در قلب[31] و مغزش سرایت نماید که از جمله این افراد ضماد ازدی، عمرو بن عبسه، ابوذر غفاری و طفیل بن عمرو دوسی و حصین پدر عمران بن حصین رضی الله عنهم بودند و این دلیلی قاطع و حجتی درخشان بر شکست حملات تخریبی قریش علیه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود که باید از این درسها و آموختنیها، پند بگیریم.
انواع اذیت و آزار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در راه دعوت
قریش از شدت اذیت و آزار خویش نسبت به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از اولین لحظههای دعوت آشکار تا آخرین لحظههای پیروزی دعوت، کاهش ندادند. در این دوران آیههای زیادی بر اونازل میشد و او را به صبر، بردباری و گذشت دعوت میداد و سرگذشت انبیاء پیشین را متذکر میشد و بدین صورت غم و اندوه را از او دور میساخت؛ چنانکه خداوند خطاب به ایشان فرمود:
﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱهۡجُرۡهُمۡ هَجۡرٗا جَمِيلٗا١٠﴾ [المزمل: 10].
«در برابر چیزهایی که میگویند، شکیبایی کن و به گونۀ پسندیده از ایشان دوری کن».
﴿فَٱصۡبِرۡ لِحُكۡمِ رَبِّكَ وَلَا تُطِعۡ مِنۡهُمۡ ءَاثِمًا أَوۡ كَفُورٗا٢٤﴾ [الإنسان: 24].
«حال که چنین است، در طریق تبلیغ و اجرای احکام پروردگارت شکیبا باش و از هیچ کدام از گناهکاران و بیدینانشان فرمانبرداری مکن».
﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُن فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ٧٠﴾ [النمل: 70].
«غم آنان را مخور و از نیرنگهایی که میکنند، تنگدل مباش».
﴿مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدۡ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبۡلِكَۚ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغۡفِرَةٖ وَذُو عِقَابٍ أَلِيمٖ٤٣﴾ [فصلت: 43].
«(از طرف کافران و منافقان و جاهلان) چیزی به شما گفته نمیشود مگر همان چیزهایی که قبلاً به پیغمبران پیش از تو گفته شده است. مسلماً پروردگار تو دارای آمرزش فراوان (در حق مؤمنان) و دارای مجازات دردناک (در حق کافران) است».
نمونههایی از اذیت و آزار مشرکان نسبت به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
1- ابوجهل گفت: آیا محمد در میان شما چهرهاش را به خاک میمالد[32] گفتند: بلی. گفت: سوگند به لات و عزی اگر او را ببینم که چنین مینماید، پای خود را بر گردن او میگذارم و چهرهاش را با خاک آلوده میکنم. آن گاه نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمد، در حالی که آن حضرت نمازمیخواند. او به گمان خود میخواست، پای خود را بر گردن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بگذارد، اما ناگهان حاضران دیدند که به عقب میآید و گویا با دستهایش میخواهد از آسیب چیزی خود را مصون بدارد.
گفتند: تو را چه شده است؟ گفت: میان من و او چالهای از آتش قرار گرفت. بعداً پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر به من نزدیک میشد، فرشتگان او را پاره پاره میکردند[33].
و در حدیث ابن عباس چنین آمده است: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نماز میخواند. ابوجهل آمد و گفت: «آیا تو را از این کار باز ندارم؟ پیامر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برگشت و بر او پرخاش نمود. ابوجهل گفت: تو میدانی که هیچ کس بیشتر از من در مکه یار و همنشین ندارد. آن گاه خداوند این آیه نازل فرمود:
﴿فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ١٧ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِيَةَ١٨﴾ [العلق: 17-18].
«پس او همچنان یاران خود را فرا بخواند، ما به زودی فرشتگان مامور دوزخ را صدا خواهیم زد».
ابن عباس میگوید: اگر او همنشینان خود را صدا میزد، فرشتگان الهی که مامور دوزخ هستند، او را فرا میگرفتند[34].
1- از ابن مسعود رضی الله عنه روایت است که گفت: در حالی که پیامبر خدا در کنار کعبه نماز میخواند، گروهی از قریش در مجلس خود نشسته بودند. ناگهان یکی از آنها گفت: آیا به این ریا کار نگاه نمیکنید؟ کدام یک از شما شکمبه شتری را که بنی فلان کشتهاند میآورد و وقتی او به سجده میرود، آن را میان شانههایش میگذارد؟ چنانکه بدبختترین آنها فرستاده شد و وقتی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در سجده رفت، آن را میان شانههای ایشان گذاشت و رسول خدا بر اثر آن همچنان به حالت سجده باقی ماند. کفار قریش چنان خندیدند که از فرط خنده روی یکدیگر میافتادند. فردی نزد فاطمه رضی الله عنها رفت. او که هنوز دختری کم سن و سال بود، دوان دوان آمد و شکمبه شتر را از میان شانههای رسول خدا برداشت و انداخت و روی به کفار نمود و آنها را ناسزا گفت. وقتی رسول خدا نماز را تمام کرد، گفت: «بار خدایا! نتیجه این کار قریش را به تو وا میگذارم». تا سه بار این دعا را تکرار کرد. سپس از یکی یکی آنها نام برد: بار خدایا! عمروبن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ولید بن عتبه، امیه بن خلف، عقبه بن ابی معیط و عماره بن ولید را هلاک کن.
ابن مسعود میگوید: به خدا سوگند که همه آنها را در روز بدر دیدم که نقش زمین شده بودند؛ سپس به سوی چاه بدر کشانده میشدند ودر آن انداخته شدند[35].
بر اساس روایتهای صحیح دیگر بیان شده است که عقبه بن ابی معیط، به دستور ابوجهل شکمبۀ شتر را بر گردن رسول الله گذاشت[36]. و مشرکان از دعای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم متأثر شدند و برایشان گران آمد؛ چرا که آنها معتقد بودند که دعا در مکه قبول میشود[37].
2- ضرب و شتم آزار و اذیت پیامبر اکرم توسط بزرگان قریش
روزی سران و اشراف قریش در «حجر» جمع شدند و از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم سخن به میان آوردند و گفتند: ما تاکنون ندیدهایم که کسی به اندازهای که ما در مورد این مرد صبر نمودهایم صبر کرده باشد؛ او خردمندان ما را نادان قرار میدهد و به خدایان ما ناسزا میگوید. ما بر کار بزرگی در مورد او صبر نمودهایم. در آن اثنا رسول خدا آمد؛ همه با هم یکباره بر او حمله بردند و میگفتند: تو همان کسی هستی که چنین و چنان میگویی و آنچه را که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد خدایانشان گفته بود، بازگو کردند.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میگفت: بلی من چنین گفتهام. سپس مردی، پیراهن او را گرفت و کشید. ابوبکر به دفاع از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برخاست و گفت: آیا مردی را میکشید که میگوید: پروردگارم الله است؟![38].
3- ابولهب عموی آن حضرت و همسرش ام جمیل بیشتر از دیگران با پیامبر خدا دشمنی میکردند. ام جمیل با سخن چینی قصد داشت ارتباط گستردۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را با مردم کم رنگ جلوه دهند. بنابراین، در راه پیامبر خار میگذاشت و کثافت و آشغال بر در خانهاش میریخت؛ چنانکه خداوند در مورد این زن و شوهر فرموده است:
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُ مَالُهُۥ وَمَا كَسَبَ٢ سَيَصۡلَىٰ نَارٗا ذَاتَ لَهَبٖ٣ وَٱمۡرَأَتُهُۥ حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ٤ فِي جِيدِهَا حَبۡلٞ مِّن مَّسَدِۢ٥﴾ [المسد: 1-5].
«نابود باد ابولهب و حتماً هم نابود میگردد. دارایی و آنچه بدست آورده است، سودی بدو نمیرساند. به آتش بزرگی در خواهد آمد و خواهد سوخت که زبانهکش و شعلهور خواهد بود و همچنین همسرش که هیزمکش است در گردنش رشته طناب تافته و بافتهای از الیاف خواهد بود».
ابولهب و همسرش بعد از نزول آنچه در مورد آنان نازل گردید، نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمد. آن حضرت به اتفاق ابوبکر در کنار کعبه نشسته بود. ام جمیل پاره سنگی در دست داشت و چون نزد آنان رسید گفت: ابوبکر! رفیقت کجاست؟ به من خبر رسیده که مرا هجو کرده است. به خدا سوگند اگر او را بیابم با این پاره سنگ دهانش را خونین خواهم ساخت، سپس برگشت. ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا! فکر نمیکنید شما را دیده باشد؟! پیامبر فرمود: خداوند چشمان او را کور گردانید و مرا ندید و او این شعر را میسرود: «مذمـما ابینا و دینه قلینا و امره عصیان». «فرمان مذمم را نپذیرفتیم و او را نافرمانی کردیم و با او سرسختانه دشمنی کردیم».
پیامبر خدا از اینکه آنان «مذمم» را ناسزا میگفتند، خوشحال میشد و میگفت: آیا تعجب نمیکنید که خداوند چگونه نفرین و ناسزای قریش را از من دور مینماید. آنها مذمم (ناپسند) را ناسزا میگویند و نفرین میکنند و من محمد (ستوده و پسندیده) هستم[39].
کار ابولهب به جایی رسیده بود که در بازارها و مجالس و مراسم حج به دنبال رسول خدا بود و او را تکذیب میکرد[40].
آخرین و بزرگترین آزار قریش این بود که در اواخر دوران مکی برای کشتن پیامبر نقشه کشیدند. آن حضرت در مورد اذیت و آزاری که قریش نسبت به ایشان روا داشته بودند میگفت: من در راه خدا، به قدری ترسانده شدهام که کسی به این اندازه ترسانده نشده است و به قدری مورد اذیت و آزار قرار گرفتهام که هیچ کس به آن اندازه مورد آزار قرار نگرفته است و مدت سی شبانه روز بر من و بلال میگذشت که غذای کافی برای سیر کردن شکم خود نداشتیم، مگر غذای ناچیزی که بلال اندوخته بود[41].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با اینکه دارای شان و منزلت بزرگی بود، اما از نخستین روزهای دعوت علنی بار سنگین بلا و مشقت و رنج را بر دوش گرفت و از سوی بیخردان قریش، مورد اذیت و آزار فراوانی قرار گرفت، به طوری که هر گاه از کنار مجالس آنان میگذشت او را مسخره میکردند ومیگفتند: این پسر ابی کبشه[42] است که از آسمان با او سخن گفته میشود و همچنین یکی از آنان وقتی از کنار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گذشت با تمسخر میگفت: امروز از آسمان برایت سخنی نازل نشده است؟![43].
جنگ علیه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تنها با مسخره کردن و اذیت و آزار روانی تمام نمیشد؛ بلکه فراتر از این رفته و به شکنجه و آزار جسمی رسید و این امر تا حدی دامنهای گسترده و وسیع به خود گرفت که دشمن خدا، امیه بن خلف، بر چهره پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آب دهان انداخت[44]. حتی بعد از هجرت، دشمنان جدید با شیوههای جدید به دشمنی و آزار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روی آوردند و پس از آنکه دشمنی با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم منحصر در قریش مکه بود، افرادی از منافقان که همسایه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بودند، به دشمنی با او برخاستند و علاوه بر اینها یهودیان، فارسها، روم و همپیمانانشان دشمنان دیگری بودند که قدعلم نمودند. در ابتدای امر دشمنان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مکه هر چند به ناسزا گفتن و مسخره کردن و محاصره و زد و کوب مختصر، برخاسته بودند، امّا به این هم اکتفا ننمودند و به دشمنی و رویارویی مسلحانه و نظامی شدید که جنگ و گریز در بر داشت برخاستند و این امر به فاجعهای تبدیل شده بود که نتیجهای جز ضررهای مالی و جانی در پی نداشت[45]. آری دوران رسالت آن حضرت این طور میگذشت و زندگی ایشان زنجیری بود که حلقههای بلا و مصیبت آن را تشکیل میداد، اما در برابر مشکلاتی که در راه خدا به او میرسید، سست و زبون نگردید؛ بلکه استقامت میورزید و به امید پاداش الهی تا دم مرگ تمام سختیها و مشکلات را تحمل مینمود[46].
پیامبر خدا در مواقع متعددی با مشکلات و مصیبتهایی مواجه شد که سختی آنها به ذهن کسی نمیگنجد. مشکلات و مصیبتها به اندازۀ ارزش و مقام رسالتی بود که ایشان بر عهده داشت و بر اثر تحمل چنین مشکلات و مصیبتهایی بود که به مقام و منزلتی والا نزد پروردگارش نائل گردید؛ چرا که او نسبت به قوم خود مهربان بود و نمیخواست که قومش به عذابهایی گرفتار شوند که ملتهای پیشین به آن مبتلا شده بودند و شکیبایی مینمود تا برای دعوتگرن و مصلحان الگو باشد[47]. پس وقتی که رسول خدا از اذیت و آزار مجرمان در امان نماند و با بزرگترین مصیبتها مواجه گردید، داعیان نیز مورد اذیت و آزار قرار خواهند گرفت و سنت و قانون الهی در مورد دعوتها چنین است؛ چنانکه از ابوسعید بن ابی وقاص رضی الله عنه روایت است که از رسول خدا پرسید: بیش از همه چه کسانی به بلا و مصیبت گرفتار میآیند؟ فرمود: «پیامبران، سپس کسانی که بیش از دیگران با پیامبران مشابهت دارند و سپس کسانی که بعد از آنها باشند و هر کس برحسب دینداری و مقام و منزلت معنوی خود به مصیبت و بلا گرفتار میشود و هر چند از نظر ایمان قویتر باشد، مصیبت و بلای او به همان اندازه سختتر خواهد بود و بنده همچنان به بلا و مصیبت گرفتار میشود تا اینکه چنان روی زمین راه میرود که هیچ گناهی برای او باقی نمیماند»[48].
اذیت و آزار یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با مصیبتها و مشکلات بزرگی مواجه شدند که کوههای سر به فلک کشیده و محکم را از پای در میآورد. آنان اموال و جانهای خود را در راه خدا فدا نمودند و خداوند نیز هیچ یک از بزرگان و اشراف مسلمانان را بدون امتحان نگذاشت و آنان را به انواع متعددی از مشکلات و گرفتاریها دچار نمود. در این میان ابوبکر رضی الله عنه نیز مورد اذیت و آزار مشرکان قرار گرفت. بر سرش خاک ریختند و در مسجد الحرام او را چنان زدند که او را برا اثر چهرۀ خون آلودش کسی نمیشناخت بنابراین، او را در لباسی پیچاندند و به خانهاش بردند[49]. عایشه رضی الله عنها روایت میکند که وقتی یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که هشتاد و سه نفر بودند، گردهم آمدند ابوبکر رضی الله عنه اصرار داشت که آشکارا بیرون بیایند. رسول خدا فرمود: «تعداد ما هنوز کم است». اما ابوبکر همچنان پیشنهاد خود را تکرار میکرد تا اینکه پیامبر بیرون آمد. مسلمانان در گوشههای مسجد، هر یک در میان قبیلهاش پراکنده شدند و ابوبکر در میان مردم به سخنرانی برخاست و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نشسته بود و بدین صورت این اولین سخنرانی و دعوتی بود که مشرکان را به سوی خدا و پیامبرش دعوت میداد. مشرکان بیدرنگ به ابوبکر و مسلمانان یورش بردند. آنها، او را به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند و لگدکوب کردند. عتبه بن ربیعه بیش از دیگران به سر و صورت او میزد تا اینکه افراد قبیله بنی تیم آمدند و ابوبکر را از زیر دست و پای آنها بیرون کشیدند و در پارچهای قرار دادند و او را به خانهاش بردند. آنها تردیدی نداشتند که ابوبکر خواهد مرد و گفتند به خدا سوگند اگر او بمیرد، عتبه بن ربیعه را خواهیم کشت. آنها با پدر ابوبکر در کنارش نشستند تا اینکه در قسمتهای آخر روز به هوش آمد. گفت: حال رسول الله چه طور است؟ افراد قبیلهاش ناراحت شدند و او را گذاشتند و رفتند، ولی به مادرش گفتند: مواظب او باشد. مادرش میخواست به او چیزی بدهد، اما ابوبکر چیزی نخورد و گفت: حال پیامبر چه طور است؟ مادرش گفت: من از حال رفیقت خبر ندارم. گفت: نزد ام جمیل بنت خطاب برو و از او حال پیامبر را جویا شو. مادرش بیرون آمد تا اینکه نزد ام جمیل آمد و گفت: ابوبکر حال محمد بن عبدالله را از تو جویا شده است. ام جمیل بنت خطاب گفت: نه ابوبکر را میشناسم و نه محمد بن عبدالله را. اگر دوست داری نزد فرزندت میآیم. گفت: برویم. ام جمیل همراه مادر ابوبکر به راه افتاد تا اینکه نزد ابوبکر آمد. وقتی او را بیهوش و ضعیف یافت، فریاد کشید و گفت: به خدا سوگند قومی که با تو چنین کردهاند، فاسق و کافراند. امیدوارم خداوند انتقام تو را از آنها بگیرد. ابوبکر گفت: حال پیامبر چطور است؟ ام جمیل گفت: مادرت میشنود. ابوبکر گفت: اشکالی ندارد. ام جمیل گفت: حالش خوب است. ابوبکر گفت: کجاست؟ ام جمیل گفت: اودر خانه ارقم است. گفت: به خدا سوگند تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را نبینم، آب و غذا نمیخورم. مادر ابوبکر و ام جمیل صبر کردند تا اینکه رفت و آمد کم شد و مردم در خانهها آرام گرفتند. سپس او را در حالی که به آنها تکیه زده بود، بیرون آوردند تا اینکه نزد پیامبر بردند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را در آغوش گرفت و بوسید و مسلمانان همه گرد او جمع شدند. ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا! پدر و مادرم فدایت باد من چیزی نشدهام به جز ضرباتی که آن مرد فاسق بر چهرهام زد و این مادرم نسبت به فرزندش مهربان است و شما شخصیت با برکتی هستید، او را به سوی خدا دعوت دهید و برایش دعا کنید. شاید خداوند به وسیلۀ تو او را از آتش جهنم نجات بدهد. پیامبر برای مادر ابوبکر دعا کرد و اورا بهسوی خدا دعوت داد و او مسلمان شد[50].
1- علاقۀ شدید ابوبکر به علنی ساختن دعوت اسلام و اظهار آن در برابر کافران: این امر بیانگر قوت ایمان و شجاعت وی میباشد. ابوبکر، شکنجه و آزار بزرگی را تحمل کرد تا جایی که خویشاوندانش فکر میکردند او خواهد مرد.
2- شیفتگی و محبت ابوبکر نسبت به پیامبر خدا به حدی بود که او در آن وضعیت دشوار از حال پیامبر جویا میشد و پافشاری میکرد که او را از حال پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آگاه کنند. سپس سوگند میخورد که تا وقتی او را ندیده است، آب و غذایی نخورد. این محبت برای خداست و نماد ارادههایی است که بر دشواریها چیره میشوند و هر مصیبتی که در راه خدا و به خاطر پیامبرش به آنها برسد، آن را آسان و ساده میبینند.
3-تعصب قبیلهای در آن وقت در توجیه حوادث و رفتار و تعامل با افراد نقش به سزایی داشت؛ چنانکه با وجود اختلاف عقیده، قبیلۀ ابوبکر به حمایت او برخواستند و تهدید کردند که اگر بمیرد، عتبه را خواهند کشت[51].
4- رعایت امور امنیتی توسط ام جمیل رضی الله عنها که او چند واکنش انجام داد که شاید مهمترین آنها عبارت است از: پنهانکاری و ابراز نداشتن شناخت در مورد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر وقتی امالخیر از ام جمیل در مورد رسول الله پرسید، ام جمیل گفت: ابوبکر و محمد بن عبدالله را نمیشناسد. این واکنشی محتاطانه و مناسب بود؛ چون در آن وقت هنوز ام الخیر مسلمان نشده بود و ام جمیل اسلام خود را پنهان میکرد و دوست نداشت ام الخیر از مسلمان بودن او اطلاعی داشته باشد؛ از این رو محل اقامت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از ترس اینکه مبادا این موضوع را به قریش گزارش دهد، پنهان نمود[52].
از طرفی دیگر ام جمیل در این صدد بود که اطلاعات خود را به ابوبکر رضی الله عنه برساند و آنها را برای ام خیر آشکار نسازد تا قضیه کاملاً سری و پنهانی باشد. بنابراین، ام جمیل از وضعیت موجود به نفع خود بهرهبرداری کرد و گفت: اگر تو دوست داری، من همراه تو نزد فرزندت میآیم.
همچنین ام جمیل از وضعیت موجود برای کسب اعتماد مادر ابوبکر و رام کردن وی با دیدن وضعیت ابوبکر که بیهوش و بیجان افتاده بود، داد و فریاد به راه انداخت و گفت: قومی که با تو چنین کردهاند، فاسق و کافراند». شکی نیست که این موضع ام جمیل تا حدودی از حس انتقامجویی و ناراحتی ام خیر از کسانی که با فرزندش چنین کرده بودند، کاهش داد و ام جمیل راخیرخواه و دلسوز خود دانست و این گونه ام جمیل محبت و اعتماد ام الخیر را به خود جلب نمود و این کاری بود که وظیفه ام جمیل را در رساندن خبر و اطلاعات به ابوبکر رضی الله عنه آسان مینمود[53].
انتخاب وقت مناسب برای اجرای مسئولیت
وقتی ابوبکر خواست که او را به خانم ارقم ببرند، ام جمیل بلافاصله خواسته او را نپذیرفت؛ بلکه در انجام آنچه او میخواست تأخیر کرد تا اینکه رفت و آمد کم شد و مردم در خانههای خود آرام گرفتند، آن گاه ام جمیل به همراه مادر ابوبکر او را بیرون آوردند و نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بردند[54].
تحقق این اصل که نعمت بعد از مصیبت به دست میآید؛ چنانکه ام الخیر مادر ابوبکربه علت علاقۀ شدید ابوبکر به اینکه مادرش اسلام را بپذیرد و ابوبکر از پیامبر خدا خواست که برای مادرش دعا کند، مسلمان شد[55].
خلاصه اینکه ابوبکر صدیق به خاطر اینکه از سایر صحابه در خدمت و همراهی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پیشتاز بود، مشکلات و مصائب بیشتری از جانب کفار و مشرکان، متحمل گردید.
1- بلال رضی الله عنه
اذیت و آزار مشرکان به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و یارانش روز به روز دامنه گستردهتری به خود میگرفت تا اینکه به آخرین حد خشونت و سنگدلی رسید و به ویژه رفتار آنان با مسلمانان مستضعف، رفتاری غیرمعقولانه بود؛ چرا که آنها را شکنجه میکردند تا از دین و عقیدۀ خود منصرف شوند و از طرفی با شکنجهکردن آنان، کینه و خشم خود را فرود نشاندند. عبدالله بن مسعود رضی الله عنه میگوید: «اولین کسانی که اظهار اسلام نمودند، هفت نفر بودند: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر، عمار، مادرش سمیه، صهیب، بلال و مقداد. خداوند پیامبرش را به وسیلۀ عموی وی، ابوطالب و ابوبکر را توسط قومش مصون نگاه داشت، امّا مشرکان، سایر مسلمانان را با زرههای آهنین داغ مینمودند و آنها را در گرمای خورشید قرار میدادند. بیشتر آنها بر اثر فشارهای سخت به خواستههای مشرکان تن دادند به جز بلال که وجودش را در راه خدا ناچیز نمود. مشرکان او را به دست کودکانشان میسپردند و آنها او را در شهر مکه میچرخاندند، اما او با قاطعیت میگفت: «اَحدٌ احدٌ خدا یکی است خدا یکی است»[56].
بلال، قبیلهای نداشت که او را حمایت نماید و شمشیرهایی نبود که از او دفاع کند و چنین انسانی در جامعه جاهلی مکه ارزشی نداشت. او در زندگی نقشی جز اینکه کار بکند و فرمان ببرد و مانند حیوانات در معرض خرید و فروش قرار بگیرد نداشت، اما اینکه دارای نظری مستقل و اندیشهای و یا صاحب دعوت و یا قضیهای باشد، چنین امری در جامعه جاهلی مکه برای کسی همچون بلال، جنایتی بسیار زشت و نابخشودنی به شمار میرفت، اما دعوت جدید، که جوانانان شتابان به آن گرویده بودند و با سنتها و رسوم پدرانشان مبارزه میکردند، در ژرفای دل این بردۀ فراموش شده نیز جای گرفته بود و از او شخصیتی جدید در میدان هستی ارائه داده بود[57].
ایمان در اعماق قلب بلال رسوخ کرده بود و به خاطر عقیده و دینش در معرض شکنجه قرار میگرفت. دیری نپائید که آزاد مردی به شکنجهگاه بلال رفت و رو به امیه بن خلف کرد و گفت: آیا در مورد این بیچاره از خدا نمیترسی؟! امیه گفت: تو او را فاسد کردهای و اکنون او را از وضعیتی که میبینی نجات بده. ابوبکر گفت: چنین میکنیم. من بردۀ سیاهی دارم که از او قویتر است و بر دین تو میباشد او را بگیر و بلال را به من بده. امیه گفت: پذیرفتم. ابوبکر غلامش را به او داد و بلال را در عوضش گرفت و آزاد کرد»[58]. و در روایتی دیگر آمده است که او را به هفت اوقیه یا به چهل اوقیه طلا خرید[59]. به راستی بلال شکیبا و سرسخت بود؛ چرا که او صادقانه اسلام آورد و قلبش پاک بود. بنابراین، استوار ماند و در برابر چالشها و انواع شکنجهها، سست و زبون نگردید. شکیبایی و پایداری بلال مشرکان را به خشم میآورد و کینۀ آنها را شدت میبخشید به ویژه اینکه او تنها کسی بود که از مسلمانان ناتوان بر اسلام ثابت قدم مانده بود و او با کافران در آنچه میخواستند هماهنگ نشد و کلمۀ توحید را با صدای بلند در حالی که آنها را به مبارزه میطلبید سر میداد و وجودش را در راه خدا ارزانی کرده بود[60].
بلال از شکنجه و عذاب و مصیبت رهایی یافت و از قید بردگی آزاد گردید و بقیۀ زندگی خود را در رکاب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گذراند و پیامبر خدا در حالی که از بلال خشنود بود در گذشت و به او بشارت بهشت داد و فرمود: «... صدای کفشهای بلال را پیش از خودم در بهشت شنیدم»[61].
بلال اگرچه در دوران جاهلیت به دلیل برده بودن خویش، ارزش و مقامی نداشت، امّا بعد از بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و گرویدن به اسلام، ارزش و مقام والایی کسب نمود. عمر رضی الله عنه میگفت: «ابوبکر که سرور ماست، بلال را که او نیز سرور ماست، آزاد کرد»[62].
آزادسازی بردگان مسلمان توسط ابوبکر، یکی از برنامههایی بود که رهبری اسلامی برای مقاومت در برابر شکنجهای که مستضعفان به آن گرفتار بودند، در پیش گرفته بود. ابوبکر اموال خود را در آزادکردن تازه مسلمانان از بردگی صرف مینمود و قبل از هجرت به مدینه شش برده که به اسلام گرویدند را آزاد نمود. بلال هفتمین آنها بود و بقیه عبارت بودند: از عامر بن فهیره که در جنگ بدر و اُحد شرکت نمود و در روز بئر معونه به شهادت رسید؛ ام عبیس و زنّیره که بعد از آزادی نابینا گردید. قریش میگفتند: لات و عزی بینایی او را گرفتهاند. گفت: به خدا سوگند شما دروغ میگوئید؛ چرا که لات و عزی کوچکتر از آن هستند که به کسی ضرری برسانند. خداوند نیز بینایی چشمانش را برگردانید[63].
همچنین گذر ابوبکر به کنیزی افتاد که عمر بن خطاب در دوران جاهلیت، او را ضرب و شتم میکرد. ابوبکر او را خرید و آزاد کرد[64].
ابوبکر آزادیبخش و آزادکننده بردگان و شیخ با وقار و متین اسلام بود که در میان قومش معروف بود که به بینوایان کمک مینماید و پیوند خویشاوندی را برقرار میدارد و سختی را به دوش میگیرد و مهماننوازی مینماید و از ستمدیدگان حمایت میکند. او مهربان و دوستداشتنی و نسبت به ناتوانان و بردگان دلسوز است. ابوبکر بخش بزرگی از دارایی خود را صرف خریداری بردگان نمود و آنها را در راه اسلام آزاد کرد[65].
اهل مکه، ابوبکر رضی الله عنه را که دارایی خود را برای آزادکردن مستضعفان خرج میکرد، مورد تمسخر و استهزاء قرار میدادند، اما ابوبکر آنها را همسنگر و یاران خود در دین جدید میدانست و هر یک از آنها نزد او با تمام مشرکان و طاغوتیان روی زمین برابر نبودند و سنگ زیربنای دولت توحید و تمدن اسلامی توسط افرادی همچون بلال و سایر مؤمنان صدر اسلام، بنیانگذاری گردید. هدف ابوبکر از آزاد نمودن بردگان این نبود که مورد ستایش قرار گیرد و یا مقامی کسب نماید و یا به اهداف دنیوی دست یابد؛ بلکه او رضای خداوند متعال را جستجو مینمود. روزی پدرش به او گفت: «فرزندم تو را میبینم که بردگان ضعیف را آزاد میکنی. اگر به جای اینها مردان نیرومند و چابکی را آزاد میکردی که تو را حمایت میکردند بهتر بود؟ ابوبکر رضی الله عنه گفت: پدر! هدفم خشنودی خدا است». پس شگفت نیست که خداوند در مورد ابوبکر صدیق رضی الله عنه آیههایی در قرآن نازل نماید که تا روز قیامت تلاوت بشوند. خداوند میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ١٠ وَمَا يُغۡنِي عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ١١ إِنَّ عَلَيۡنَا لَلۡهُدَىٰ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ١٣ فَأَنذَرۡتُكُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ١٤ لَا يَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى١٥ ٱلَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ١٦ وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ٢١﴾ [اللیل: 5-21].
«کسی که (در راه خدا دارائی خود را) بذل و بخشش کند و پرهیزگاری پیشه سازد و به پاداش خود ایمان و باور داشته باشد، او را آماده رفاه و آسایش مینماییم. و اما کسی که تنگ چشمی بکند (و به بذل و بخشش در راه خدا دست نیازد) و خود را بینیاز بداند و به پاداش خود ایمان و باور نداشته باشد، او را آماده برای سختی و مشقت میسازیم. در آن هنگام که به (گور) پرت میگردد، دارائیش چه سودی به حال او دارد؟ مسلماً نشان دادن (راه هدایت و ضلالت به مردم) بر عهدۀ ماست و قطعاً آخرت و دنیا همه از آن ماست. من شما را از آتش هولناکی بیم میدهم که شعلهور میشود و زبانه میکشد. بدان داخل نمیشود و نمیسوزد مگر بدبختترین (انسانها) همان کسی که (حق و حقیقت را دروغ میداند و آن را) تکذیب مینماید و (به آیات آسمانی) پشت میکند ولیکن پرهیزگارترین (انسانها) از آن (آتش) به دور داشته خواهد شد. آن کسی که دارایی خود را (در راه خدا) میدهد تا خویشتن را پاکیزه بدارد، هیچ کس بر او حق نعمتی ندارد تا چشم به پاداش داشته باشد؛ بلکه تنها هدف او جلب رضای ذات پروردگار بزرگوارش میباشد. قطعاً (چنین شخصی از کارهایی که کرده است) راضی خواهد بود و (از پاداشهایی که از پروردگار خود دریافت میدارد) خشنود خواهد شد».
همیاری و همکاری میان مسلمانان صدر اسلام، نماد بارزی از خیر و بخشش است و بردگان وسیلۀ اسلام، صاحبان عقیده و اندیشهای گشتند که به خاطر آن مناقشه میکردند و از آن دفاع مینمودند و در راه آن جهاد میکردند. اقدام ابوبکر به خریدن بردگان و آزاد کردن آنان نهتنها بیانگر عظمت این دین است؛ بلکه بیانگر این موضوع است که دین جدید در ژرفای وجود ابوبکر صدیق نفوذ نموده بود و او را به خود مشغول نموده بود و به راستی مسلمانان معاصر برای احیاء نمودن روح همبستگی و همیاری و همکاری میان فرزندان امت که در معرض فروپاشی از جانب دشمنان عقیده و دین است، میبایست از رفتار و احساسات پاک مسلمانان صدر اسلام، الگو بگیرند.
پدر عمار بن یاسر متعلق به یکی از قبیلههای یمن به نام بنی عنس بود. همراه دو برادرش به نامهای حارث و مالک برای جستجوی یکی از برادرانشان به مکه آمدند. حارث و مالک به یمن بازگشتند و یاسر در مکه اقامت گزید و با ابوحذیفه بن مغیره مخزومی پیمان بست[66]. ابوحذیفه یکی از کنیزانش به نام سمیه بنت خیاط به ازدواج یاسر در آورد.
یاسر از سمیه صاحب فرزندی به نام عمار شد. ابوحذیفه او را آزاد کرد، اما دیری نگذشت که ابوحذیفه از جهان چشم فرو بست و با طلوع فجر اسلام، یاسر و سمیه و عمار و برادرش عبدالله بن یاسر مسلمان شدند. بنو مخزوم که اربابان آنها شمرده میشدند، خشمگین شدند و آنها را تحت فشار قرار دادند. ظهر که هوا به شدت گرم میشد، آنها را به سنگلاخ تافته و داغ مکه میبردند[67] و به پشت و رو میغلطاندند[68] پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در حالی که آنها تحت شکنجه بودند، از کنارشان میگذشت و به آنان میگفت: ای خانواده یاسر صبر داشته باشید؛ بهشت در انتظار شماست[69].
ابوجهل نزد سمیه آمد و گفت تو عاشق زیبایی محمد شدهای که به او ایمان آوردهای؟ سمیه در جواب ابوجهل سخنان تندی به او گفت. ابوجهل شمشیری در شرمگاه سمیه زد و او را به شهادت رساند و بدین صورت افتخار نخستین شهید اسلام به نام سمیه ثبت شد[70]. این موضع دلیرانه سمیه ستودنی است که بالاترین و گرانبهاترین چیزی را که در اختیار داشت یعنی وجود خود را در راه خدا تقدیم نمود و باید زنان مسلمان تا جهان باقی است، شاهکار او را فراموش نکنند و قلبشان در اقتدا به سمیه بتپد و همانند او از تقدیم نمودن هیچ چیزی در راه خدا دریغ نورزند[71].
عثمان رضی الله عنه میگوید: «در حالی که پیامبر خدا دستم را گرفته بود و در سنگلاخ مکه قدم میزدیم از کنار خانواده یاسر گذشتیم. پدر عمار گفت: ای پیامبر خدا! روزگار چنین است. پیامبر گفت: صبر داشته باش. سپس فرمود: بار خدایا خانواده یاسر را بیامرز[72].
دیری نپایید که یاسر هم زیر شکنجه، جان به جان آفرین سپرد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نمیتوانست برای خانواده یاسر که نماد و رمز جانفدایی و جانفشانی بودند کاری بکند؛ زیرا آنها برده بودند و رسول خدا از چنان قدرتی برخوردار نبود که با استفاده از قدرت خویش آنان را از شکنجه و عذاب برهاند؛ بلکه تمام آنچه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میتوانست برای آنها انجام دهد، این بود که آنان را به آمرزش الهی و بهشت مژده بدهد و به بردباری و صبر تشویق نماید. تا این خانواده مبارک سرمشق و الگویی برای نسلهای آینده باشد؛ چنانکه در طول تاریخ مردم با خواندن جملات زیبای رسول الله که فرمود: «ای خانواده یاسر، بهشت در انتظار شماست»[73]. از آنان تجلیل مینماید.
عمار بعد از خانوادهاش دچار انواع شکنجهها و آزار و اذیتها گردید؛ چرا که او از زمرۀ مستضعفانی بود که در مکه قبیلهای نداشت تا آنها را حمایت نمایند و خودشان نیز نیرو و قدرتی نداشتند. قریش آنها را در زمین تافته و داغ مکه به هنگام گرمای ظهر، شکنجه میکردند تا آنان از دین خود بازگردند. عمار چنان شکنجه میشد که نمیدانست چه میگوید[74] و مشرکان او را نگذاشتند تا اینکه او را وادار نمودند پیامبر خدا را ناسزا بگوید و از معبودان و مشرکان به خوبی یاد نماید. وقتی نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمد، رسول خدا پرسید: چه خبر داری؟ عمار گفت: خبر بدی آوردهام. به خدا سوگند، مشرکان مرا رها نکردند تا اینکه مجبور کردند به تو ناسزا بگویم و معبودانشان را ستایش نمایم. پیامبر فرمود: قلبت را چگونه مییابی؟ گفت: قلبم سرشار از ایمان است. پیامبر فرمود: اگر آنها شکنجههای خود را تکرار کردند، تو نیز گفتههایت را تکرار کن[75].
خداوند نیز با نزول آیههایی به ایمان راستین و صداقت عمار شهادت داد؛ چنانکه فرمود:
﴿مَن كَفَرَ بِٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِهِۦٓ إِلَّا مَنۡ أُكۡرِهَ وَقَلۡبُهُۥ مُطۡمَئِنُّۢ بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَٰكِن مَّن شَرَحَ بِٱلۡكُفۡرِ صَدۡرٗا فَعَلَيۡهِمۡ غَضَبٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ١٠٦﴾ [النحل: 106].
«کسانی که پس از ایمان آوردنشان کافر میشوند به جز آنانکه وادار به اظهار کفر میگردند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است. آری چنین کسانی که سینه خود را برای پذیرش مجدد کفر گشاده میدارند، خشم تند و تیز خدا گریبانگیرشان میشود».
عمار در تمامی صحنهها و جنگها در رکاب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود[76].
واقعه بلال و عمار حاوی درسهایی بزرگ و شامل بحث عزیمت و رخصت هستند. شایسته است که دعوتگران آن را به صورت کامل فرا بگیرند و در جای خود و بر حسب معیارهای دقیقش از آن استفاده نمایند.
3- سعد بن ابیوقاص رضی الله عنه
سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه از جانب مادر کافرش در معرض فتنه قرار گرفت. مادرش اعتصاب غذا کرد و گفت آب و غذا نخواهم خورد تا وقتی که به دین پدرانت برگردی. طبرانی روایت نموده است که سعد گفت: این آیه در مورد من نازل شد که:
﴿وَإِن جَٰهَدَاكَ لِتُشۡرِكَ بِي مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٞ فَلَا تُطِعۡهُمَآ﴾ [العنکبوت: 8].
«اگر آن دو (پدر و مادرتان) تو را مجبور کردند که با من شریک قرار دهی، چیزی که اصلاً بدان علم نداری، پس از آنان اطاعت مکن».
سعد میگوید: به مادرم گفتم چنین مکن؛ زیرا من دینم را به خاطر هیچ چیزی ترک نخواهم کرد. سه شبانهروز متوالی چیزی نخورد تا اینکه سخت ضعیف و ناتوان گردید. وقتی من این حالت او را دیدم گفتم: مادرم تو میدانی به خدا سوگند، اگر صد جان داشته باشی و یکی را پس از دیگری از دست بدهی، من از دین و آئینم دست بردار نیستم. مادرم وقتی که وضعیت را چنین دید، غذاخورد[77].
بر اساس آنچه مسلم روایت نموده است، آمده است: مادر سعد سوگند خورد که هرگز با سعد سخن نگوید تا وقتی که به دینش کفر نورزد و نیز آب و غذا نخواهد خورد و گفت: تو میگویی که خداوند تو را توصیه نموده است تا با پدر و مادرت به نیکی رفتار کنی و من مادرت هستم و تو را به این کار دستور میدهم. سعد میگوید: سه شبانهروز، مادرم از خوردن و آشامیدن امتناع ورزید تا اینکه به علت ضعف و ناتوانی بیهوش شد. یکی از پسرانش به نام عماره به او آب داد و سعد را دعای بدکرد. خداوند در قرآن کریم این آیه را نازل نمود:
﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حُسۡنٗاۖ وَإِن جَٰهَدَاكَ لِتُشۡرِكَ بِي﴾ [العنکبوت: 8].
«ما به انسان توصیه میکنیم که به پدر و مادرش کاملاً نیکی کند و اگر آن دو تلاش کردند که برای من انباز قرار دهی که کمترین اطلاعی از آن نداری، از ایشان اطاعت مکن».
و در ادامۀ همین آیه آمده است:
﴿فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗا﴾ [لقمان: 15].
«در دنیا با آن دو به خوبی رفتار کن».
سعد میگوید وقتی آنها میخواستند به او غذا بدهند دهانش را با چوبی باز میکردند، سپس آن را میبستند[78].
به راستی که سعد دچار مشکل بزرگی گردیده بود، اما موضع او موضعی بینظیر بود که به جوشش فوقالعادۀ ایمان در قلبش دلالت مینماید و بیانگر این است که او هرگز حاضر نیست ایمان را معامله کند و حاضر بود نتیجۀ این امر را هر چه باشد، با جان و دل بپذیرد.
از مضامین آیههای قرآن به این نتیجه میرسیم که مسلمانان نباید رابطه خود را با خویشاوندان غیرمسلمان خود قطع نمایند و میبایست با آنها رابطهای که فاقد محبت باشد، برقرار نماید و به آنها مهربانی نمایند؛ چرا که محبت و دوستی باید فقط برای رضای خدا و پیامبر و دینش و مؤمنان انجام گیرد[79].
4- مصعب بن عمیر رضی الله عنه
مصعب بن عمیر با وجود اینکه مرفهترین جوان مکه بود و زیباترین لباسها را میپوشید و پدر و مادرش او را بسیار گرامی داشتند و مادرش از ارث فراوانی برخوردار بود، بیش از همۀ جوانان مکه عطر و مواد خوشبوکننده استفاده مینمود و کفشهای مخصوص میپوشید[80]. امّا با شنیدن بعثت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و دعوت او در خانه ارقم بن ابی ارقم نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمد و اسلام را پذیرفت.
مصعب بن عمیر از خانه ارقم بن ابی ارقم در حالی بیرون شد که اسلام آوردن خود را از ترس مادر و خویشاوندانش پنهان میداشت. از آن پس به صورت پنهانی، نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفت و آمد میکرد تا اینکه عثمان بن ابی طلحه[81] او را در حال نماز خواندن مشاهده نمود.عثمان، جریان را به مادر و بستگانش گفت. آنها او را گرفتند و زندانی کردند و تا هجرت اول به سرزمین حبشه زندانی بود[82].
سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه میگوید: او را دیدم که دراسلام دچار رنج و مشقت شدیدی شده بود؛ پوستش خشکیده بوده و چون پوست مار از تنش جدا میشد.
پیامبر خدا هر گاه از او یاد میکرد میگفت: «هیچ کس را در مکه ندیدم که زلفهای زیباتر و لباس شیکتری از مصعب داشته باشد و از او مرفهتر باشد»[83]. مصعب با همۀ مشکلات و مصیبتهایی که با آن مواجه شده و قوای جسمی او تحلیل رفته بود، از خوبیها و فضل و جهاد در راه خدا که اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به آن همت گمارده بوند، باز نماند تا اینکه فضل الهی شامل حال او شد و در جنگ احد به شهادت رسید[84].
مصعب بن عمیر الگو و نمونهایست از جوانان مرفهی که در دامان اسلام تربیت یافتهاند؛ نمونهای است برای فرزندان قشر ثروتمند و مرفه که در ناز و نعمت بزرگ شدهاند؛ نمونهایست برای فرزندانی که در قصرهای مجلل و در میان ثروت و مقام رشد کردهاند و نمونهای است برای افرادی که همواره به خود میبالند و در شیکپوشی نهایت تلاش خود را مبذول میدارند و همواره به دنبال مظاهر زندگی هستند و درجستجوی هر نوع تغییراند.
مصعب بن عمیر بعد از اینکه اسلام آورد، روحی قوی و نیرومند داشت؛ دیگر ضعف و تنبلی در وجود او راهی نداشت و نفس و لذتها بر او چیره نمیشدند[85].
از روزی که مصعب به دین جدید پیوست و با پیامبر بیعت نمود، تمام راحتیها، لذتها و خوشگذرانیها را ترک نمود؛ چرا که میبایست او از مسیر مشکلات و فجایع عبور میکرد تا ازنظر ایمان و یقین استوار و محکم میگردید. مصعب از خطرها، فقر، شکنجهها هجرت و جهاد در راه خدا با خشنودی و آرامش خاطر استقبال کرد[86].
5- خباب بن ارت رضی الله عنه
خباب رضی الله عنه در مکه آهنگری میکرد. خواست خداوند چنین بود که خیلی زود هدایت نصیب او شود. بنابراین، قبل از اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خانه ارقم بن ابی ارقم را مرکز دعوت اسلام قرار دهد، او مسلمان شد. او جزء مستضعفانی بود که در مکه شکنجه میشدند تا از دینشان برگردند. مشرکان او را بر سنگهای داغ بر پشت میخواباندند تا اینکه آب و چربی پشت او خشکید و از بین رفت[87].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خباب را دوست میداشت ونزد او رفت و آمد میکرد. وقتی مولا و سرپرست او که زنی به نام ام انهار خزاعیه بود، از مسلمان شدن خباب آگاه شد، آهنی را داغ کرد و بر سر او گذاشت. خباب نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از این موضع شکایت برد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: بار خدایا! خباب را یاری کن. ناگهان آن زن دچار سردرد شدیدی شد و چنان بیماری او شدت گرفت که مانند سگها پارس میکرد. به او گفته شد که باید برای رفع این بیماری، سرش را داغ کند. آن زن به خباب دستور داد که سرش را داغ نماید. خباب همان آهن را برداشت و داغ نمود و مکرر بر سر مولا و سرپرست خود میگذاشت. به راستی که یاری و مدد الهی چه قدر زود بندگان مؤمن و شکیبای پروردگار را در مییابد؛ به گونهای که آن زن از خباب خواست تا آهن گداخته را بر سرش بنهد[88].
با شدت یافتن فشار مشرکان بر مسلمانان ضعیف و ناتوان، خباب نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در حالی که رسول خدا در سایه کعبه چادرش را زیر سرش گذاشته بود، آمد و گفت:آیا از خدا نمیخواهی که ما را یاری کند؟ آیا برای ما دعا نمیکنی؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برخاست و نشست و درحالی که چهرهاش سرخ شده بود، فرمود: «برای مسلمانان ملتهای پیش از شما چالهای میکندند و فرد را در آن میگذاشتند؛ سپس ارهای میآوردند و بر فرق سرش میگذاشتند و او را از وسط به دو نیم میکردند، اما با این حال از دینش دست بردار نبود. برخی دیگر را نیز با شانههای آهنین گوشت و رگشان بیرون میآمد، اما این کار آنها را از دینشان باز نمیداشت. به خدا سوگند که کار این دین چنان قدرت خواهد گرفت که فرد مسافر از «صنعا» تا «حضرموت» راهش را ادامه خواهد داد و جز از خدا و از اینکه گرگ، گوسفندهایش را پاره کند، از کسی هراسی نخواهد داشت، اما شما شتاب به خرج میدهید[89].
شیخ سلمان عوده حفظه الله بر این حدیث، شرح و توضیحی نوشته است، او میگوید: سبحان الله! چه پیش آمده بود که چهرۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دگرگون و سرخ شد و قبلاً به پهلو دراز کشیده بود و اینک بلند شد و نشست؟ و یارانش را با این اسلوب قوی و مؤثر، مورد خطاب قرار داد و سپس آنان را از اینکه شتاب میورزند، سرزنش نمود؟ آیا به خاطر اینکه آنها از او خواستند تا برایشان دعا نماید؟ نه هرگز؛ چون او نسبت به امت خود مهربان است. شیوۀ درخواست خباب این را میرساند که این سخنان از قلبی برمیخیزند که شکنجه آن را دردمند نموده و سختیها آن را خسته کردهاند و مصیبتها آن را از پای در آورده است. بنابراین، پیری زود هنگام را میجوید و احساس مینماید که مدد و یاری الهی دیر خواهد رسد. اما رسول خدا میداند که کارها در وقت خود و به هنگام فراهم آمدن اسبابشان انجام میپذیرند و به بلاها گرفتار میشوند، اما سرانجام کار به نفع آنها خواهد بود؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَيَۡٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ كُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا يُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِينَ١١٠﴾ [یوسف: 110].
«تا آن جا که پیغمبران (از ایمان آوردن کافران وپیروزی خود) ناامیدگشته و گمان بردهاند که (از سوی پیروان اندک خویش هم) تکذیب شدهاند. در این هنگام یاری ما به سراغ ایشان آمده است و هر کس را خواستهایم نجات دادهایم (بلی در هیچ زمان و هیچ مکانی) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمیگردد».
همچنین پیامبر خدا با مشاهدۀ وضعیت یارانش و بررسی احوال آنان، خستگی و پریشانی که آنان بر اثر شکنجۀ کافران میدیدند، احساس مینمود[90].
باید اعتراف کرد که با خواندن این حکایتها به آسانی نمیتوان حقیقت وضعیتی که آنها درآن قرار داشتند و از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دعا و طلب مدد الهی را خواستار شدند، درک نمود و نمیتوان احساساتی را که در وجودشان میجوشید دریافت، مگر اینکه درحالتی نزدیک به حالت آنان به سر برد و برخی از رنجهایی را که آنان تحمل نمودند، تحمل نمود.
خلاصه رهنمودهای آن حضرت در این داستان
الف – الگو گرفتن از پیامبران گذشته و پیروانشان در تحمل آزار و اذیت در امر خدا وتأسی به آنان در این مورد.
ب – دلبسته بودن به نعمتهایی که خداوند در بهشت برای مؤمنان شکیبا آماده کرده است و فریب نخوردن به زیباییهای زندگانی دنیا که کافران از آن بهرهمند شدهاند.
ج – امید داشتن به آیندهای که خداوند در این دنیا، اسلام را از آن بهرهمند خواهد ساخت و اهل ذلت و گناه را خوار میگرداند[91].
خباب رضی الله عنه از برخی شکنجهها و سختیهایی که از طرف مشرکان بر آنان وارد میشد و از معاملاتی که مشرکان پیشنهاد میکردند تا آنها را به کفر باز گرداند، سخن گفته است. او میگوید: من آهنگر بودم، برای گرفتن بدهی خود نزد عاص بن وائل رفتم. او به من گفت: وام تو را نخواهم داد، مگر اینکه به محمد کفر بورزی. گفتم: هرگز کفر نخواهم ورزید حتی اگر تو بمیری و پس از مرگ دوباره زنده شوی. گفت: «مگر من پس از مردن زنده میشوم؟ اگر پس از مردن زنده شوم ، آن گاه وقتی به مال و فرزندانم دست یافتم، وام تو را خواهم داد» آن گاه این آیه نازل شد:
﴿أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي كَفَرَ بَِٔايَٰتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالٗا وَوَلَدًا٧٧﴾ [مریم: 77].
نقل است که عمر بن خطاب رضی الله عنه در دوران خلافتش از خباب در مورد شکنجههایی که در راه خدا دیده بود، پرسید: خباب، پیراهنش را بلند کرد و پشت خود را به او نشان داد. گویا به جذام و پیسی مبتلا شده بود. عمر گفت تا امروز چنین چیزی ندیده بودم. خباب گفت: ای امیر المؤمنین آنها آتشی برافروختند و مرا بر آن انداختند؛ سپس مردی از آنها پایش را بر سینهام گذاشت تا اینکه زمین به وسیله پشت من سرد شد و آتش را چربیهای بدنم خاموش کرد[92].
6- عبدالله بن مسعود رضی الله عنه
روش پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفتار و برخورد با مردم با فرزانگی و حکمت بود. او با بزرگان و رهبران قبایل با نرمی و مهربانی رفتار مینمود و با کودکان نیز مهربانی میکرد. ابن مسعود رضی الله عنه از دیدار محبتآمیز پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با خود این گونه سخن میگوید: تازه به سن بلوغ رسیده بودم و گوسفندان عقبه بن ابی معیط را میچراندم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر از کنار من گذشتند. آن حضرت فرمود: ای جوان! نزد تو شیر یافت میشود؟ گفتم: آری. ولی امانت هستند. فرمود: آیا گوسفندی هست که اصلاً شیر نداشته باشد؟ من بزی را نزد او آوردم. دستی بر پستانهایش کشید و آن را در ظرفی دوشید و علاوه بر اینکه خودش نوشید به ابوبکر نیز داد و سپس به پستان گفت: جمع شو و آن جمع شد. ابن مسعود میگوید: نزد او آمدم و گفتم ای پیامبر خدا! از این سخن به من بیاموز. پس دستی بر سرم کشید و گفت: «خدا بر تو رحم نماید؛ تو نوجوانی هستی که دیگران را علم میآموزی»[93].
سخنان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم باعث مسلمان شدن عبدالله بن مسعود را فراهم نمود به خصوص گفت: «من امانتدار هستم» سخن دیگری که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به او گفت «تو نوجوان معلمی هستی». و این دو کلمه نقش بزرگی در زندگی او داشتند و او بعدها از دانشمندان برجسته قرار گرفت. عبدالله در حالی که در دوران جاهلیت در شرک و بت پرستی غوطهور بود، امّا بعد از اینکه اسلام را پذیرفت، یکی از پیشگامانی شد که خداوند آنان را در قرآن ستوده است[94].
ابن حجر در مورد عبدالله بن مسعود میگوید: «او یکی از پیشگامان نخستین بود که از ابتدای دعوت اسلامی مسلمان شد و به حبشه و مدینه هجرت کرد ودر جنگ بدر و دیگر جنگها حضور داشت و همواره در سفر و حضر در رکاب پیامبر خدا بود[95].
عبدالله بن مسعود اولین کسی است که آشکارا قرآن خواند
با وجود اینکه ابن مسعود دارای قبیلهای نبود که از او حمایت نماید و خودش با اینکه از نظر جسمی ضعیف هم بود، ولی این ضعف، مانع ظهور و درخشش شجاعت وی نگردید. او از خود صحنههای شگفتانگیزی به نمایش گذاشت که از جمله میتوان به موضع شورانگیز او در مکه اشاره کرد که دعوتش را آشکار ساخت و قریش به شدت بر او حملهور شدند، اما او همچنان در میان جمع قریش ایستاد و با صدای بلند شروع به تلاوت قرآن نمود و آیههای قرآن را به گوشهای بسته و دلهای مهرزدۀ قریش میرساند[96]. ابن مسعود بعد از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نخستین کسی بود که در مکه با صدای بلند و آشکار قرآن را تلاوت نمود. روزی اصحاب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گردهم آمدند و گفتند: به خدا سوگند برای قریش تاکنون کسی قرآن را با صدای بلند نخوانده است، آیا مردی هست که قرآن را به آنها بشنواند؟ عبدالله بن مسعود گفت: من این امر را به عهده میگیرم. گفتند: ما میترسیم که آنها به تو آسیبی برسانند؛ چرا که تو دارای قبیلهای نیستی که در صورت تعرض قریش، از تو حمایت نمایند. گفت: من این امر را انجام میدهم و خداوند مرا از شر آنها نجات خواهد داد. صبح روز بعد، ابن مسعود وارد حرم شد و در حالی که قریش مشغول برگزاری مراسم خود بودند، کنار مقام ابراهیم ایستاد و با صدای بلند این گونه شروع به خواندن قرآن نمود: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ١ عَلَّمَ ٱلۡقُرۡءَانَ٢﴾ [الرحمن: 1-2]. قریش به همدیگر نگاه کردند و گفتند چه میگوید؟ سپس گفتند: او برخی از آنچه را که محمد آورده است، تلاوت میکند! همۀ آنان درصدد کتک زدن ابن مسعود برآمدند. آنها با اینکه ضربههای خود را بر چهرۀ ابن مسعود وارد میکردند، امّا او همچنان به خواندن قرآن ادامه میداد. سپس به سوی یارانش بازگشت و آثار ضرب و شتم بر چهرهاش نمایان بود. آنها گفتند: ما به دلیل برجا شدن شما به این امر نگران و در هراس بودیم. ابن مسعود گفت: اینک دشمنان خدا نزد من از قبل هم خوارتر و کوچکتر شدند و اگر شما میخواهید، فردا نزدشان خواهم رفت و چنین خواهم نمود. گفتند: بس است تو به آنها آنچه را که دوست نداشتند، شنواندی[97]. بدین صورت عبدالله بن مسعود بعد از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نخستین کسی بود که در مکه با صدای بلند و آشکار قرآن خواند و این عمل عبدالله بن مسعود به معنای مبارزه طلبیدن قریش بود؛ چرا که آنها تحمل چنین وضعیتی را نداشتند[98].
7- خالد بن سعید بن عاص رضی الله عنه
خالد از روزهای نخست به اسلام گروید؛ چون او در آغاز ظهور پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در خواب دید که گویا بر لبه آتش ایستاده است و کسی نیز تلاش مینماید تا او را در آتش بیندازد، اما پیامبر او را به آغوش میگیرد تا در آتش نیفتد. خالد هراسان ازخواب پرید و خوابش را برای ابوبکر صدیق تعریف کرد. ابوبکر گفت: من خیر تو را میخواهم. محمد پیامبر خداست بنابراین از او پیروی کن. خالد نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفت و مسلمان شد و از ترس پدرش اسلام خود را پنهان نمود، اما پدرش وقتی متوجه شد که خالد به اسلام گرویده است برادرانش که تا آن وقت هنوز مسمان نشده بودند، خواست تا خالد را نزد او بیاورند. پدرش علاوه بر سرزنش خالد با چماق یا عصایی که به دست داشت او را کتک زد. سپس او را در مکه زندانی نمود و برادرانش را از حرف زدن با او منع کرد و آنان را از مسلمان شدن برحذر داشت. علاوه بر موارد ذکر شده او را تحت فشار قرار داد و تا سه روز به او آب نداد اما او شکیبایی میورزید و به پاداش خداوند چشم دوخته بود. سپس پدرش گفت: به خدا سوگند که هرگز به تو غذا نمیدهم. خالد گفت: خداوند به اندازهای که من زندگی کنم به من خوراک خواهم داد. خالد نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برگشت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را گرامی داشت و نزد او ماند تا اینکه در هجرت دوم به حبشه به آن سرزمین مهاجرت نمود[99].
8- عثمان بن مظعون رضی الله عنه
با مسلمان شدن عثمان بن مظعون قومش بنو جمح علیه او شوریدند و او را مورد آزار و اذیت قرار دادند. کسی که بیشتر از همه او را شکنجه و آزار میداد، امیه بن خلف بود. از این رو بعد از آنکه به سوی حبشه مهاجرت نمود، امیه را به وسیلۀ اشعار سرزنش میکرد و هجو مینمود[100].
عثمان بن مظعون مدت زمانی در حبشه ماندگار شد، اما دیری نپایید که به همراه مسلمانانی که در مرحلۀ اول از مهاجرت به حبشه به مکه برگشتند او نیز در پناه ولید بن مغیره وارد مکه شد. در کنار ولید با آسایش خاطر زندگی کرد، اما با مشاهدۀ این وضعیت که یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گرفتار شکنجه و آزار هستند و او در تندرستی و سلامتی به سر میبرد این را برای خود نپسندید و گفت اینکه من با آسایش و امنیت در پناه مردی از مشرکان روزگار را سپری کنم و یاران و هم کیشان من در راه خدا به شکنجهها و بلاهایی گرفتار هستند که من از آن در امان هستم، منصفانه نیست[101]. بنابراین، نزد ولید بن مغیره رفت و به او گفت تو به مسئولیت خود وفا نمودی و من پناه تو را به تو بر میگردانم. ولید گفت: چرا برادرزادهام؟ شاید اذیت و آزار شدهای یا به تو توهین شده است. گفت: نه بلکه من به پناه خدا راضیام و نمیخواهم که به کسی جز او پناه ببرم. ولید گفت: به مسجد الحرام برو و آشکارا پناهم را به من برگردان، همان طور که من آشکارا تو را پناه دادم. او پذیرفت و به مسجد رفت و در جلوی مردم پناهش را به او برگرداند و سپس عثمان به یکی از مجالس قریش برگشت و با آنها نشست. در میان مردمی که آنجا نشسته بودند، لبید بن ربیعه[102] شاعر بود که برای آنها شعر میسرود. لبید گفت: «هان هر چیز غیر از خداوند باطل است». عثمان گفت: راست گفتی و لبید به شعرش ادامه داد و گفت: «و هر نعمتی قطعاً روزی از بین خواهد رفت». عثمان گفت: دروغ گفتی، نعمت بهشت از بین نخواهد رفت. لبید گفت: ای گروه قریش! به خدا سوگند که همنشین شما مورد اذیت وآزار قرار نمیگرفت. پس از چه هنگام این خصلت در میان شما پدید آمده است؟ مردی از قوم گفت: این یکی از بیخردانی است که از دین ما جدا شدهاند، از سخن او ناراحت مباش. سوال و جوابهایی که بین عثمان و آن مرد رد و بدل گردید، موجب ناراحتی آنان را فراهم آورد. آن مرد بلند شد و سیلی بر چشم عثمان زد که در نتیجۀ آن چشم عثمان سبز و کبود شد. ولید بن مغیره که شاهد قضیه بود گفت: ای برادرزادهام به خدا سوگند تا زمانی که در پناه من میبودی، به چنین دردی گرفتار نمیگردیدی. عثمان گفت: به خدا سوگند اگر چشم سالم من به دردی گرفتار شود که چشم دیگر من به آن مبتلا گردیده است، برای من باعث خرسندی و سرافرازی است؛ چرا که من در پناه کسی هستم که از تو قدرت بیشتری دارد. سپس ولید بار دیگر به او پیشنهاد کرد که اگر میخواهد، او را در پناه خود جای خواهد دارد، اما عثمان نپذیرفت[103].
شجاعت و دلاور مردی عثمان در مقابل نپذیرفتن درخواست ولید؛ بیانگر قوت ایمان و علاقمندی فوقالعاده به مزد و پاداش خداوندی است. بنابراین، وقتی عثمان از جهان چشم فرو بست، زنی در خواب دید که او چشمهای دارد که روان است؛ پس آن زن نزد پیامبر خدا آمد و او را از این خواب باخبر کرد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: آن چشمه، عمل اوست[104]. سایر اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز در معرض شکنجه و آزار قرار گرفتند؛ چرا که آنان جوانانی بودند که با وجود مواضع سرسخت پدران و خویشاوندان خود به دعوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روی آوردند و آن را پذیرفتند و گرد شمع فروزان رسالت، پروانهوار حلقه زدند. آنها از تمام امتیازاتی که در دوران جاهلیت از آن برخوردار بودند و از آنجا که شیفته و علاقمند مزد و پاداش الهی بودند، در معرض شکنجه قرار گرفتند و اذیت و آزار زیادی را تحمل نمودند. آری هر گاه ایمان وارد وجود انسان شود و با آن در بیامیزد، چنین شگفتیهایی میآفریند و آن گاه که همۀ رنجها و محرومیتها رضایت الهی و رسیدن به بهشت را در بر دارند، آسان و پیش پا افتاده محسوب میشوند.
شکنجه و اذیت و آزار دادن فقط به مردان منحصر نبود؛ بلکه قسمت بزرگی از شکنجه و آزار نیز متوجه زنان بود و آنان نیز به خاطر اسلام آوردنشان شکنجه میشدند؛ چنانکه سرگذشت سمیه بن خیاط و فاطمه بنت خطاب و جاریه بنی مومل و زنیره رومیه و نهدیه و دخترش و ام عبیس و حمامه مادر بلال و دیگر زنانی که در راه خدا شکنجه شدند، قبلاً بیان گردید[105].
فلسفه خودداری پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از جنگ در مکه و اهتمام به تربیت و سامان دادن اوضاع داخلی
مسلمانان علاقمند بودند که ترتیبی اتخاذ گردد که آنها از خودشان دفاع کنند و چنین به نظر میآید که موضع آشتیجویانۀ مسلمانان در مقابل کافران، مسلمانان به ویژه جوانان را خشمگین کرده بود.
چنانکه عبدالرحمان بن عوف و یارانش در مکه نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا! ما در دوران شرک با عزت بودیم ولی حالا که ایمان آوردهایم ذلیل و خوار شدهایم. فرمود: من به گذشت فرمان داده شدهام، بنابراین، با اینان جنگ نکنید[106]. برخی از پژوهشگران درصدد بررسی حکمت الهی در فرض ننمودن جنگ در مکه بر آمدهاند و از جمه استاد سید قطب رحمه الله علیه میگوید: به آنچه در این مورد دست مییابیم، یقین قطعی نداریم؛ چون اگر بگوییم قطعاً هدف این بوده است ، به خداوند چیزی را نسبت دادهایم که فلسفه آن را برای ما بیان نکرده است و عواملی را سبب دانستهایم که ممکن است اسباب و عوامل حقیقی نباشند.
پس وظیفۀ مؤمن در مقابل هر تکلیفی یا هر حکمی از احکام شریعت، این است که مطلقاً تسلیم شود؛ چون خداوند متعال دانا و آگاه است و ما این حکمت و اسباب را به صورت اجتهاد و در نتیجۀ بررسیها و تعلیقات خود میگوییم و بر این اساس میگوییم که اینها فقط احتمال هستند؛ چون حقیقت را کسی جز خدا نمیداند و خداوند نیز آن را برای ما مشخص نکرده و با لفظی صریح ما را ازآن آگاه ننموده است[107].
از جمله اسباب و حکمتهای احتمالی میتوان به امور ذیل اشاره کرد:
1- شاید علّت خودداری از کارزار و جنگ در مکه این بوده است که دوران مکی، دوران تربیت و آمادگی در محیط معینی برای افرادی و با شرایط خاص بوده است و یکی از اهداف تربیت در چنین محیطی، این است که افرادی که در این منطقه زندگی مینمایند، صبر و شکیبایی را فرا گیرند تا اگر احتمالاً ظلم و ستمی طاقتفرسا به آنان وارد گردد، در برابر آن صبور و بردبار باشد و احساس تنهایی ننماید و خیلی زود عصبانی نشود و آن وقت است که اعتدال و میانه روی در سرشت و حرکت او به وجود میآید. دیگر اینکه او چنان تربیت شود که در نظام و قانون جامعه جدید تسلیم فرمان رهبری جدید شود و جز با دستور او، واکنش و حرکتی انجام ندهد هر چند برخلاف میل و عادت او باشد و این امر عاملی مهم و بنیادین در تربیت و آماده سازی شخصیت مسلمانان صدر اسلام برای ایجاد جامعه مسلمان به شمار میرفت.
2- در محیطی مانند محیط قریش که عواملی همانند فخر فروشی و غرور از امتیازات آنان محسوب میگردید، دعوت مسالمتجویانه تأثیر بیشتری داشت؛ چرا که جنگیدن با آنان در چنین برههای از زمان، عناد و لجاجت آنها را شدت میبخشید و باعث پدید آمدن جنگهای خونین تازهای مانند جنگهای انتقام جویانه معروف عرب میگردید و بدین صورت اسلام از یک دعوت، وارد جنگی انتقامجویانه میشد که نقشه و فکر اساسی آنان تحت الشعاع قرار میگرفت.
3- دستور ندادن به جنگ و قتال به خاطر این بود تا از ایجاد معرکه و قتل و خونریزی در هر خانهای پرهیز شود؛ زیرا آنجا قدرتی نظامی وجود نداشت که مومنان را شکنجه کند؛ بلکه اولیای هر کس او را شکنجه میکردند بنابراین، اجازه دادن به جنگ در چنین محیطی قتل و خونریزی را در هر خانهای رواج میداد و آن گاه بر اسلام خرده میگرفتند و با آنکه اسلام از جنگیدن باز میداشت، چنین گفتند. تبلیغات قریش نیز در موسم حج این بود که محمد میان پدر و فرزند جدایی میافکند، آن گاه میگفتند: به فرزند دستور میدهد تا پدر را به قتل برساند و برده را فرمان میدهد تا ارباب و آقایش را به قتل برساند.
4- دستور ندادن به جنگ شاید به خاطر این بود که خداوند میدانست بسیاری از کسانی که دراوایل ظهور اسلام مخالف آن هستند و مسلمانان را شکنجه مینمایند تا از دینشان برگردند، نه تنها در آینده از سربازان و لشکریان مخلص اسلام خواهند بود؛ بلکه از رهبران آن خواهند شد. آیا عمر بن خطاب یکی از اینها نبود؟
5- دستور ندادن به جنگ به خاطر این بود که نخوت وخود بزرگبینی عربی در محیط قبیلهای، آنها را به حمایت مظلومان وا میداشت؛ به ویژه اگر افراد شرافتمند، مورد ستم و اذیت قرار میگرفتند.
چنانکه ابن دغنه[108] راضی نشد که ابوبکر که مردی با شرافت بود، هجرت کند و از مکه بیرون رود بنابراین، به او پیشنهاد کرد که در حمایت و پناه او در مکه باقی بماند همچنین نقض عهدنامه محاصره بنیهاشم در شعب ابیطالب از همین قبیل بود.
6- دستور ندادن به جنگ و قتال به دلیل تعداد اندک مسلمانان بود که فقط در مکه منحصر بودند؛ زیرا هنوز دعوت یا به سایر نقاط جزیره عربی نرسیده بود یا اینکه به صورت پراکنده گسترش یافته بود؛ زیرا قبیلههای دیگر در کشمکش داخلی قریش با برخی از فرزندانش تا رسیدن به نتیجۀ نهایی موضعی بیطرفانه اتخاذ کرده بودند. پس در چنین وضعیتی اگر مسلمانان اقدام به کارزار مینمودند، این جنگ به کشته شدن مجموعۀ اندک مسلمانان میانجامید، گرچه مسلمانان چندین برابر از آنها را میکشتند، اما نهایتاً خودشان نابود میشدند و اسلام از بین میرفت و شرک باقی میماند. در صورتی که اسلام آیین جاودانی بود که برای سامان بخشیدن دنیاو آخرت مردم و شیوه زندگانی آنان نازل گردیده بود.
7- از طرفی در آنجا چنان نیاز مبرم و فوری احساس نمیشد که به خاطر آن همۀ این امور نادیده گرفته شود و دستور جنگ صادر گردد و در مقابل اذیت کافران به دفاع برخاسته شود؛ چون امر اساسی (که دعوت بود) جریان داشت؛ چرا که دعوت وابسته به شخصیت دائمی بزرگ (محمد) بود و شخص او در حمایت شمشیرهای بنوهاشم قرار داشت و هر دستی که به قصد سوء به سوی رسول خدا دراز میشد، خطر قطع شدن، آن را تهدید میکرد. بنابراین، کسی جرات نمیکرد که ایشان را از رساندن دعوت و اعلام کردن آن در مجالس قریش و اعلان آن از بالای کوه صفا و در اجتماعات عمومی باز دارد و یا او را زندانی کند یا به قتل برساند یا سخنی را به زور به او تحمیل نماید تا آن را به زبان بیاورد.
همۀ موارد ذکر شده، از حکمتهای الهی بودند که اقتضا مینمود خداوند مسلمانان را به خودداری از جنگ در دوران مکی دستور دهد تابه صورت کامل تربیت و آماده شوند و مسلمانان منتظر دستور فرماندهی بمانند تا در وقت مناسب به آنان فرمان جنگ بدهد و این گونه کار آنها خالصانه برای خدا و در راه او باشد[109].
اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از قرآن کریم، فقه منافع و مفاسد و کیفیت تعامل با این بینش را از خلال وضعیت موجود خویش فرا گرفتند. خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖۗ كَذَٰلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِم مَّرۡجِعُهُمۡ فَيُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٠٨﴾ [الأنعام: 108].
«آنهایی را که آنان به جز خدا میخوانند، دشنام ندهید، پس آنان هم از روی عداوت و بدون علم خدا را ناسزا میگویند».
و این چنین اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آموختند که هر گاه رعایت نمودن مصلحت به فساد و زیان بزرگتری بینجامد، ترک کردن آن مانعی ندارد[110]. و این تربیتی اخلاقی و ایمانی است و آنان ثابت کردند که مقام و منزلت آنان بالاتر از این است که با بیخردانی که حقایق را نمیدانند و دلهایشان از معرفت خدا و تقدس او خالی و تهی است، هم صدا گردند. علما بر این باورند که این حکم برای همیشه باقی است؛ یعنی، هر گاه کافران از قدرت و سلطه برخوردار بودند، مسلمانان نباید موجبات بیحرمتی کفار را به اسلام یا پیامبر یا خداوند فراهم آورند و یا نباید عملی انجام دهند که به ناسزا گفتن مقدسات اسلامی منجر شود؛ چون این کار به منزله تحریک دیگران برای انجام گناه محسوب میگردد[111].
با بررسی سیزده سال دوران مکی و اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در این دوران تمام سعی و تلاش خویش را در تربیت و آمادگی و کاشتن مفاهیم لا اله الا الله در وجود مسلمانان سپری نمود، اهمیت این عقیده را درک مینماییم که نباید در آن شتابزدگی کرد و قبل از رسیدن وقت مناسب اقدام نمود؛ پس عقیده نهالی است که نیاز به کاشتن و آبیاری و مواظبت پیوسته دارد و شتاب و بینظمی در آن بهرهای ندارد و چه بجاست که داعیان راه خدا از روش تربیت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم درس و الگو بگیرند؛ چون در برابر جاهلیت گذشته و جدید و مدرن و چه جاهلیتی که در آینده ظهور خواهد کرد، هیچ کس نخواهد ایستاد جز مردانی که دلهایشان با بشاشت و نور عقیده ربانی در آمیخته و درخت توحید در وجودشان ریشه دوانیده باشد[112].
رسول خدا، یارانش را به کنترل نفس خویش و شکیبایی در مقابل خواستههای آنان، فرمان میداد. او خود تربیت یارانش را به عهده داشت و آنان را راهنمایی میکرد تا پیوند خویش را با خداوند محکم نماید و به وسیلۀ عبادت خدا، به او نزدیک گردند و آیههای دوران مکی با چنین مفاهیمی نازل میشد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ١ قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا٣ أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا٤﴾ [المزمل: 1-4].
«ای جامه به خود پیچیده، شب را جز اندکی (از آن) بیدار بمان. نیمی از شب یا کمی از نیمه بکاه یا بر نیمۀ آن بیفزا و قرآن بخوان، خواندنی (همراه با تأمل و دقت و شمرده شمرده)».
آیههای نخست سوره مزمل به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دستور میدهد تا بخشی از شب را به نماز اختصاص بدهد و پیامبر را مخیّر نمود که نصف شب و یا بیشتر از آن و یا کمتر از آن را به عبادت و نیایش مشغول شود. بنابراین، نزدیک به یک سال پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش چنین مینمودند تا اینکه پاهایشان ورم کرد. تلاش آنان در طلب خشنودی او و اجرای دستوراتش بر آنان رحم نمود و از سنگینی مسئولیت آنها کاست و فرمود:
﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعۡلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدۡنَىٰ مِن ثُلُثَيِ ٱلَّيۡلِ وَنِصۡفَهُۥ وَثُلُثَهُۥ وَطَآئِفَةٞ مِّنَ ٱلَّذِينَ مَعَكَۚ وَٱللَّهُ يُقَدِّرُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ عَلِمَ أَن لَّن تُحۡصُوهُ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ ٱلۡقُرۡءَانِۚ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرۡضَىٰ وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ فَٱقۡرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنۡهُۚ وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَقۡرِضُواْ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗاۚ وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنۡ خَيۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِ هُوَ خَيۡرٗا وَأَعۡظَمَ أَجۡرٗاۚ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمُۢ٢٠﴾ [المزمل: 20].
«پروردگارت میداند که تو و گروهی از کسانی که با تو هستند، نزدیک به دو سوم شب یا نصف و یا یک سوم آن را به نماز میایستید. خدا است که اوقات شب و روز را میداند و دقیقاً تعیین میکند. او میداند که شما نمیتوانید حساب آن را داشته باشید، لذا بر شما بخشید؛ پس آن مقدار از قرآن را (در نماز) بخوانید که برایتان میسر است. خدا میداند که کسانی از شما بیمار میشوند و گروهی دیگر برای جستجوی روزی و به دست آوردن نعمت خدا در زمین مسافرت میکنند و دسته دیگر در راه خدا میجنگند، لذا آن مقدار که برایتان ممکن است و توانایی دارد (در نماز شبانه) قرآن بخوانید. نماز بگزارید و زکات مال بدر کنید و قرضالحسنه به خدا دهید. هر خوبی و خیری را که برای خود پیشاپیش میفرستید، آن را نزد خداوند بهتر و با پاداش بیشتری خواهید یافت. از خدا آمرزش بخواهید؛ چرا که خدا آمرزگار و مهربان است».
آزمودن آنها در ترک رختخواب و مقاومت در برابر خواب و آنچه انسان به آن تمایل دارد، برای این بود تا بر اساس پایداری و سختکوشی تربیت شوند و از بند هواها و امیال نفس آزاد گردند و این گونه برای بر عهده گرفتن زمام رهبری و راهنمایی انسانها در جهان آماده شوند؛ چون برای چنین وظیفۀ مهمی آنها باید از آمادگی روحی والایی برخوردار باشند. خداوند آنان را برای حمل رسالت خویش انتخاب نموده و به عنوان امانتداران دعوت خویش برگزیده بود.
مومنان در این مرحله از تاریخ بر این اساس تربیت میشدند تا امور مهم و بزرگی را در دعوت مردم به توحید و رهایی آنان از شرک به عهده بگیرند و حقا که دعوت مردم به یکتاپرستی و رهایی آنان از بند شرک وظیفۀ بزرگی است که کسانی که بر انجام آن توانا خواهند بود که دارای این صفت باشند:
﴿تَتَجَافَىٰ جُنُوبُهُمۡ عَنِ ٱلۡمَضَاجِعِ يَدۡعُونَ رَبَّهُمۡ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا﴾ [السجدة: 16].
«پهلوهایشان از خوابگاه فاصله میگیرد، خدا را از روی بیم و امید میخوانند».
خداوند نیز نماز خواندن و قرآن خواندن در شب را همراه با دقت و تأمل چنین توصیف نموده است:
﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّيۡلِ هِيَ أَشَدُّ وَطۡٔٗا وَأَقۡوَمُ قِيلًا٦﴾ [المزمل: 6].
«عبادت شبانه، مؤثرتر و ماندگارتر و نیروبخشتر و پابرجا است».
پس عبادت شبانه و قرآنی که شب هنگام با تدبر تلاوت میشود، در آن وقت که مردم آرام گرفته و خواباند و آرامش و سکون شب، همه جا را فرا گرفته است، مؤثرتر است؛ چون در این وقت مردم از کارهایشان دست میکشند و به دور از وابستگیهای دنیا و کارهای روز به ذکر و مناجات میپردازند و با این کار آمادگی لازم برای فراگرفتن وحی الهی محقق میشود.
﴿إِنَّا سَنُلۡقِي عَلَيۡكَ قَوۡلٗا ثَقِيلًا٥﴾ [المزمل: 5].
«ما سخن سنگینی را بر تو نازل خواهیم کرد».
مراد از سخن سنگین، قرآن کریم است. بعدها اثر این آمادگی دقیق در مسلمانان صدر اسلام و توانایی آنان برای برعهده گرفتن مسئولیت جهاد و تأسیس حکومت در مدینه آشکار گردید و نیز در اخلاص عمیق آنها برای اسلام و جانفدایی آنان برای اقامۀ اسلام در جهان و نشر آن میان جهانیان نماد پیدا کرد[113].
پیامبر خدا به جبهه داخلی توجه کامل داشت و به شدت میکوشید تا یارانش را با عقیدهای قوی که سستی و ضعف در آن راهی ندارد، تجهیز نماید و این انگیزهای قوی با قدرتی روحی و معنوی بلند بود که آنها را برای دفاع و تحمل شکنجه و آزار در راه دعوت وادار مینمود.
مسلمانان صدر اسلام پیکرۀ واحد و به هم پیوستهای بودند که حملات روانی دشمن در آنان هیچگونه تأثیری نداشت و این به هم پیوستگی از راه ایجاد اخوت و برادری بین مسلمانان به وجود آمده بود و نسبت برادری در راه خدا و رابطه اخوت دینی در دین اسلام، بالاتر از نسبت خویشاوندی و فامیلی و روابط نسبی و سببی بود. مسلمان صدر اسلام با ارزشهای والای برادری که بر اساس محبت و دوستی و ایثار و ایمان شکل گرفته بود، زندگی خویش را سپری مینمودند. آن حضرت مسلمانان را به برادری و همکاری و گره گشایی از مشکلات یکدیگر و فقط برای خشنودی خداوند نه به قصد اینکه طرف مقابل، روزی جبران خواهد کرد، تشویق مینمود.
این مبادی و اصول ارزشهای اخلاقی، راز استمرار برادری اسلامی و یکپارچگی و انسجام جامعه اسلامی بود[114].
پیامبر خدا در حدیثی قدسی به نقل از پروردگارش فرمود: «کسانی که با هم به خاطر من دوست میشوند، روز قیامت بر فراز منبرهایی از نور خواهند نشست که پیامبران و شهدا به آنان رشک میبرند»[115].
اخوت و برادری صادقانه، معیار و مقیاس ارزش اعمال قرار گرفت و محبت در راه خدا از بهترین اعمال شمرده شد که نزد خدا از برترین درجات برخوردار بود.
آن حضرت نیز مسلمانان را از اینکه این پیوند ضعیف و سست گردد، برحذر داشته است و مهمترین عاملی را که به برادری اسلامی ضربه میزند، نیز بیان نموده و فرموده است: «حسد نورزید و به یکدیگر پشت و قهر نکنید و با تمام انسانها برادر باشید».
پیامبر خدا برای استحکام اوضاع داخلی، اعلام نمود که همه افراد جبهه با یکدیگر برابر هستند و به آنها آزادی بخشید تا در برابر جنگ روانی که متوجه این جبهه بود، بایستند. آری، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به آنها آزادی داده بود بنابراین، آنها آزادانه وارد این جامعه شدند و در داخل این جامعه از آزادی اندیشه و بیان برخوردار شدند و آزادانه نظر خود را بیان میداشتند.
آری محمد صل الله علیه و آله و سلم مساوات و برابری بین حاکم و رعیت و ثروتمند و فقیر و سایر قشرهای جامعه را به ارمغان آورد و این اصل بزرگ تأثیر بزرگی در وجود پیروان محمد گذاشت و آنان را چنان تربیت نمود که باهمدیگر دوستی و محبت مینمودند و متحد و یکپارچه بودند و جان خویش را فدای یکدیگر مینمودند و با تمام قدرت از این اصل دفاع میکردند. پیامبر خدا، به خاطر رنگ و ملیت ونسبت میان مردم تفاوتی قایل نبود و اختلاف در نسبها، ملیتها و رنگها باعث اختلاف و تفاوت در حقوق و وظایف یا عبادتها نمیگردید. بنابراین، همه در برابر خداوند یکسان بودند و هنگامی که اشراف مکه از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خواستند تا برای آنان مجلسی غیر از مجلس بردگان و ضعیفان ترتیب دهد تا آنها و بردگان و ضعیفان در یک مجلس کنار هم قرار نگیرند، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم این موضوع را برای آنان یادآوری نمود که همه آنان از فقیر و یا غنی در فرا گرفتن وحی و بهرهمند شدن از هدایت، برابر هستند. کفار و سران مکه از اینکه در یک مجلس با بردگان و کسانی که آنها را ناتوان میشمردند بنشینند، ابا ورزیدند؛ چنانکه خداوند این آیه را نازل فرمود:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ تُرِيدُ زِينَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِكۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَكَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا٢٨ وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن يَسۡتَغِيثُواْ يُغَاثُواْ بِمَآءٖ كَٱلۡمُهۡلِ يَشۡوِي ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا٢٩﴾ [الکهف: 28-29].
«با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند و تنها رضای او رامیطلبند و چشمانت از ایشان برای جستن زینت حیات دنیوی بر نگردد و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساختهایم و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. بگو حق همان چیزی است که از سوی پروردگارتان (آمده) است، پس هر کس که میخواهد ایمان بیاورد و هر کس که میخواهد (بدان) کافر شود، ما برای ستمگران آتشی را آماده کردهایم که سرا پردۀ آن، آنها را در بر میگیرد و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند (که آب) با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان میرسند که چهرهها را بریان میکند، چه بد نوشابهای و چه زشت منزلی»!.
حتی وقتی پیامبر خدا از ابن ام مکتوم که نابینا بود، روی برگرداند و مشغول گفتگو با بعضی از اشراف مکه بود، خداوند او را به شدت مورد سرزنش قرار داد.
دعوت آن حضرت به همکاری مادی و معنوی بین مسلمانان تا ارتباط بین افراد فقیر و ثروتمند گسترده گردد و افراد قوی به یاری ضعیفان بپردازند و ثروتمندان، افراد فقیر را مورد مهر و توجه قرار دهند، یکی از بزرگترین روشهای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در یکپارچگی و انسجام بخشیدن به جامعه اسلامی و تقویت اوضاع داخلی آن بود و همین امر جامعه اسلامی را منسجم و استوار قرار داده بود بدین صورت پیامبر خدا تمام سعی و تلاش خویش را برای راه نیافتن جنگ روانی به صفوف مسلمانان به کار گرفته بود. مسلمانان صدر اسلام بسان صخرۀ بزرگی بودند که تمام تلاشها و برنامههایی که رهبران مکه برای از بین بردن آن به کار میگرفتند، بینتیجه ماند[116].
تأثیر قرآن کریم در بالابردن معنویات اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
حمایت قرآن از مؤمنان از یک طرف و تهدید قرآن، کافران را به عذابی که چون اسلحهای سنگین بر کافران فرود میآمد و از طرفی دیگر، تأثیر بزرگی در بالابردن معنویات اصحاب داشت. دفاع قرآن از اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در دو مورد نماد پیدا میکرد:
اول: اینکه رسول خدا را دستور به رعایت و برخورد مناسب و استقبال گرم از اصحاب میداد و ایشان را به خاطر اتخاذ برخی مواضع که در آن به خاطر مشغولیت به دعوت، به تعدادی از اصحاب و یارانش توجه نکرده بود، سرزنش میکرد.
دوم: بیان مثالها و داستانهایی از امتهای گذشته و پیامبرانشان و بیان اذیت و آزارهایی که از جانب قومشان بر آنان وارد میگردید، موجب دلگرمی و شکیبایی اصحاب میگردید.
هدف قرآن از بیان این امور این بود تا آنها شکیبایی ورزند و آنچه را که در راه خدا با آن مواجه میشوند، دشوار نپندارند و نیز قرآن با ستودن برخی از کارهای اصحاب و نوید دادن آنان به پاداش همیشگی و پایدار بهشت و تهدید دشمنانشان به عذاب، آنها راتشویق مینمود[117].
برای تشریح مورد اول باید بگوییم: وقتی پیامبر خدا در مسجد با اصحاب مستضعف مانند: خباب، عمار و ابن فکیهه غلام صفوان ابن امیه و صهیب و امثال آنها مینشست، قریش آنان را به باد مسخره میگرفتند.
کافران با حالتی تمسخرآمیز به یکدیگر میگفتند: اینها یاران محمد هستند؛ سپس میگفتند: آیا از بین این همه مردم، خداوند حق و هدایت را به اینان داده است؟ اگر آنچه محمد آورده است امری شایسته میبود، اینها بر ما پیشی نمیگرفتند و خداوند این امور را به آنان اختصاص نمیداد[118].
خداوند به مسخرۀ کافران با بیان این موضوع که رضایت پروردگار نسبت به برخی از بندگانش بستگی به مقام و جایگاه آن بنده در دنیا ندارد، پاسخ داد و به پیامبرش تأکید نمود که ازسخن کافران که میکوشند تا از اهمیت این اصحاب مستضعف بکاهند، متأثر نشوند؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ مَا عَلَيۡكَ مِنۡ حِسَابِهِم مِّن شَيۡءٖ وَمَا مِنۡ حِسَابِكَ عَلَيۡهِم مِّن شَيۡءٖ فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ٥٢ وَكَذَٰلِكَ فَتَنَّا بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لِّيَقُولُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنۢ بَيۡنِنَآۗ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَعۡلَمَ بِٱلشَّٰكِرِينَ٥٣ وَإِذَا جَآءَكَ ٱلَّذِينَ يُؤۡمِنُونَ بَِٔايَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡۖ كَتَبَ رَبُّكُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَةَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنكُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٥٤﴾ [الأنعام: 52-54].
«کسانی را (از پیش خود) مران که سحرگاهان و شامگاهان خدای را به فریاد میخوانند و منظورشان (تنها رضای) او است نه حساب ایشان بر تو است و نه حساب تو بر آنان است، اگر آنان را برانی از زمرۀ ستمگران خواهی بود.
این چنین برخی را با برخی دیگر آزمودهایم تا بگویند: آیا اینان همان کسانیند که خداوند از میان ما برایشان منت نهاده است؟ آیا خداوند، سپاسگزاران را بهتر نمیشناسد. هر گاه مؤمنان به آیات ما به پیش تو آمدند، بدیشان بگو درودتان باد! خدای شما بر خویشتن رحمت واجب نموده است که هر کس از شما از روی نادانی دچار لغزشی شد، ولی بعد از آن توبه کرد و اصلاح کرد (خداوند عذر تقصیر او را میپذیرد)؛ چرا که آمرزگار و مهربان است».
و این گونه خداوند علاوه بر اینکه برای پیامبرش اهمیت و جایگاه و ارزش اصحاب را که کافران نمیدانستند یا خود را به نادانی میزدند و میکوشیدند به آنان توهین کنند بیان نمود؛ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را نیز از طرد نمودن برخی اصحاب باز داشت و به او دستور داد تا با آنان برخورد شایسته داشته باشد و نیز به او فرمان داد که آنها را مژده دهد که خداوند گناهانشان را بعد از توبه میآمرزد. با این وصف، روحیۀ این گروه بعد از این دلداری و ستایش الهی در مورد اذیت و آزار کافران چگونه خواهد بود. آری آنها از این اذیت و آزار که به سبب آن به این مقامهای بزرگ دست یافتهاند، شادمان میگردند[119].
سپس خداوند در آیاتی که پیامبرش را مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد و این سرزنش به خاطر مردی فقیر و نابینا از اصحاب بود که فقط یک بار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از او روی بر تافت و پاسخ پرسش او را نداد؛ چون مشغول دعوت دادن برخی از اشراف مکه بود[120].
خداوند این آیات را نازل فرمود:
﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ٢ وَمَا يُدۡرِيكَ لَعَلَّهُۥ يَزَّكَّىٰٓ٣ أَوۡ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّكۡرَىٰٓ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ٦ وَمَا عَلَيۡكَ أَلَّا يَزَّكَّىٰ٧ وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ٨ وَهُوَ يَخۡشَىٰ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ١٠﴾ [عبس: 1-10].
«چهره درهم کشید و روی بر تافت، از اینکه نابینایی پیش او آمد. تو چه میدانی شاید او خود را پاک و آراسته سازد یا اینکه پند گیرد و اندرز بدو سود برساند، اما آن کس که خود را بینیاز میداند، تو بدو روی میآوری و میپردازی، چه گناهی بر تو است اگر او خویشتن را پاک و پاکیزه ندارد؟! اما کسی که شتابان و مشتاقانه نزد تو میآید و از خدا ترسان است، تو از او غافل میشوی».
به راستی که در دعوت حق هیچ زمینه و مجالی برای امتیازات نژادی یا ثروت و مقام وجود ندارد؛ بلکه دعوت حق برای ریشهکن کردن غرور و خودخواهی و بیان اینکه انسانها از نظر نسب یکی هستند و با یکدیگر برابرند، آمده است. بر اساس مطالب ذکر شده و توجه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به ابی بن خلف و استقبال ننمودن از ابن ام مکتوم که فردی ضعیف بود، میتوان به علّت اصلی خطاب قرار دادن خدا به پیامبر با اسلوبی شدید پی برد؛ پس ابن ام مکتوم در میزان حق بر میلیونها فرد همچون ابی بن خلف ملعون[121] برتری دارد. این داستان حاوی درسها و اندرزهایی بود که مسلمانان صدر اسلام از آن استفاده نمودند که از مهمترین این درسها توجه به مؤمنان است. آنچه بر داعیان لازم است، رساندن پیام الهی است و هدایت بر عهدۀ آنان نیست. ذکر این داستان در قرآن و ابلاغ آن از جانب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دلیلی بر حقانیت محمد است؛ چون اگر ایشان پیامبر نبود، این حادثه را پنهان مینمود و مردم را از آن با خبر نمیساخت و اگر ایشان توانایی کتمان وحی را داشت، یقیناً این آیه را پنهان مینمود یا آیههایی که در مورد قصه زید و زینب بنت جحش[122] نازل شده است، را پنهان مینمود.
دوم دفاع قرآن کریم از اصحاب در راستای کاستن از دشواریها و آسان نمودن برای آنها بود. قرآن آنان را این گونه دلداری میداد؛ آزاری که به شما میرسد، در نوع خود بینظیر نیست؛ بلکه قبلاً نظیر آن و حتی سختتر از آن رخ داده است. داستانهایی که از زندگانی پیامبران در قرآن کریم از زمان نوح، ابراهیم، موسی و عیسی علیه السلام سخن میگوید، مسلمانان را پایدار و روح جان فدایی و بردباری به خاطر دین را در وجودشان تثبیت مینمود و الگوها و خصلتهای نیک و پسندیده را از زمانهای گذشته برایشان بیان مینمود که این از موفقترین راهکارها در میدان تبلیغات و تربیت و تعلیم و روابط عمومی است. بنابراین، داستانهای قرآنی حاوی بسیاری از عبرتها، پندها و مثالها میباشند. یکی از شیوههای قرآن در آسان نمودن و کاستن از رنجهای اصحاب یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و دفاع از آنان، این بود که آنان و اعمال نیک آنان در قرآن کریم، که تا روز قیامت تلاوت میشود، ستایش میشد. مثلاً وقتی ابوبکر صدیق هفت نفر از اصحاب را خرید و آزاد کرد تا آنان را از شکنجه و عذاب برهاند، قرآن او را ستایش نمود و از امیه بن خلف که بلال بن ابی رباح را شکنجه میکرد، نکوهش و عیبجویی میکرد. پس قرآن با دستور اخلاقی خود اصول و مبادی پاداش و عذاب را ارائه نمود و مؤمنان را تشویق نمود و مخالفان را بیم داد و این امر مفهومی عمیق و پربار داشت و راه را برای صحابه روشن میکرد و اندوه و رنج کافران را که تردید داشتند، افزایش میداد؛ قرآن در این باره میگوید:
﴿فَأَنذَرۡتُكُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ١٤ لَا يَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى١٥ ٱلَّذِي كَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ١٦ وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ٢١﴾ [اللیل: 14-21].
«من شما را از آتش هولناکی بیم میدهم که شعلهور میشود و زبانه میکشد. بدان داخل نمیشود و نمیسوزد مگر بدبختترین (انسانها) همان کسی که حق و حقیقت را تکذیب مینماید و به آیات آسمانی پشت میکند ولیکن پرهیزگارترین (انسانها) از آن بدور داشته خواهد شد. آن کسی دارایی خود را میدهد تا خویشتن را پاکیزه بدارد. هیچ کس بر او حق نعمتی ندارد تا نعمت جزا داده شود؛ بلکه تنها هدف او جلب رضای ذات پروردگار بزرگوارش میباشد، قطعاً راضی خواهد بود و خشنود خواهد شد».
و قرآن، ثبات و پایداری هیئت مسیحیان نجران را نیز بر اسلام علیرغم تمسخر کافران و تلاش آنان در راستای بازداشتن از اسلام، جاودانه اعلام نمود؛ در مورد مسیحیان آیاتی نازل شد و خداوند متعال فرمود:
﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ يُؤۡمِنُونَ٥٢ وَإِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا كُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِينَ٥٣ أُوْلَٰٓئِكَ يُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَيۡنِ بِمَا صَبَرُواْ وَيَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٥٤ وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ وَقَالُواْ لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَكُمۡ أَعۡمَٰلُكُمۡ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡ لَا نَبۡتَغِي ٱلۡجَٰهِلِينَ٥٥﴾ [القصص: 52-55].
«کسانی که پیش از نزول قرآن، برایش کتاب فرستادیم به قرآن ایمان میآورند. هنگامی که قرآن بر آنان خوانده میشود، میگویند: بدان باور داریم؛ چرا که حق بوده و از سوی پروردگارمان (نازل شده) است. ما پیش از نزول قرآن هم مسلمان بودهایم. آنان کسانیند که دو بار اجر و پاداش داده میشوند به سبب اینکه شکیبایی کردهاند و بدیها را با نیکیها از میان بر میدارند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم، خرج میکنند و میبخشند».
همچنین آیههای قرآنی، اصحاب را به پاداش بزرگ و به نعمت پایدار و همیشگی بهشت که بر اثر صبر و شکیبایی خود و آزارهایی که در راه خدا متحمل شدهاند، سزاوار آن میباشند، مژده میداد تا آنها را تشویق نماید که راه دعوت را بدون توجه به آنچه از دشمنان میشنوند و مییابند، ادامه دهند؛ زیرا پیروزی و موفقیت نهایی آن گونه که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به آنها گفته و قرآن بیان داشته بود، متعلق به آنان بود؛ چنانکه قرآن میگوید:
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ٥١ يَوۡمَ لَا يَنفَعُ ٱلظَّٰلِمِينَ مَعۡذِرَتُهُمۡۖ وَلَهُمُ ٱللَّعۡنَةُ وَلَهُمۡ سُوٓءُ ٱلدَّارِ٥٢﴾ [غافر: 51-52].
«ما قطعاً پیغمبران خود را و مؤمنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهی به پا میخیزند، یاری میدهیم و دستگیری میکنیم. آن روزی که عذرخواهی ستمگران بدیشان سود نمیرساند و نفرین بهرۀ آنان خواهد بود و سرای بد (دوزخ) از آن ایشان خواهد بود».
همچنین فضیلت تمسک آنان و ایمان آنان را این گونه بیان مینماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَتۡلُونَ كِتَٰبَ ٱللَّهِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ يَرۡجُونَ تِجَٰرَةٗ لَّن تَبُورَ٢٩ لِيُوَفِّيَهُمۡ أُجُورَهُمۡ وَيَزِيدَهُم مِّن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّهُۥ غَفُورٞ شَكُورٞ٣٠﴾ [فاطر: 29-30].
«کسانی که کتاب خدا (قرآن) را میخوانند و نماز را بر پای میدارند واز چیزهایی که بدیشان دادهایم، پنهان و آشکار بذل و بخشش مینمایند. آنان چشم امید به تجارتی دوختهاند که هرگز بیرونق نمیگردد و از میان نمیرود تا خداوند اجرشان را به تمام و کمال بدهد و از فضل خود بر پاداششان بیفزاید؛ چرا که خدا آمرزگار و سپاسگزار است».
خداوند متعال نیز فضیلت تمسک به عبادت الهی را با وجود اذیت و شکنجه و همچنین پاداش صبر بر آن را چنین بیان کرده است:
﴿أَمَّنۡ هُوَ قَٰنِتٌ ءَانَآءَ ٱلَّيۡلِ سَاجِدٗا وَقَآئِمٗا يَحۡذَرُ ٱلۡأٓخِرَةَ وَيَرۡجُواْ رَحۡمَةَ رَبِّهِۦۗ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٩ قُلۡ يَٰعِبَادِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمۡۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٞۗ وَأَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٌۗ إِنَّمَا يُوَفَّى ٱلصَّٰبِرُونَ أَجۡرَهُم بِغَيۡرِ حِسَابٖ١٠﴾ [الزمر: 9-10].
«(آیا چنین شخص مشرکی که بیان کردیم بهتر است) یا کسی که در اوقات شب سجدهکنان و ایستاده به طاعت و عبادت مشغول میشود و (خویشتن را) از عذاب آخرت به دور میدارد و رحمت پروردگار خود را خواستار میگردد؟ بگو: آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند برابر و یکسانند؟ (هرگز) تنها خردمندان پند و اندرز میگیرند. بگو: ای بندگان مؤمن من، از پروردگارتان بپرهیزید. کسانی که نیکی کنند در همین جهان بدیشان نیکی میشود. زمین خداوند وسیع و فراخ است، قطعاً به شکیبایان اجر و پاداششان به تمام و کمال و بدون حساب داده میشود».
قرآن کریم با روشهای متعدد، سختیها و دشواریهای راه دعوت را برای اصحاب آسان مینمود و از رنجهای آنان میکاست و از آنها دفاع میکرد و آنان را برای مقابله با جنگ روانی بر میانگیخت و به دلیل این اسلوب حکیمانۀ قرآن بود که دسیسهها و شکنجههای آنان، در دلهای آنان اثر نمیگذاشت. آری، همۀ روشها و نقشههای مشرکان در راه مبارزه با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اصحابش در برابر عقیدۀ درست و برنامۀ سالمی که با دلهای مسلمانان صدر اسلام در آمیخته بود، نابود گردید و از بین رفت.
وقتی شیوههای گوناگون مشرکان برای از بین بردن اثر دعوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اثری نبخشید، آنان از آگاهترین فرد نسبت به فن جادوگری و کهانت و شعرگویی دعوت نمودند تا نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برود و با او سخن بگوید و پاسخ او را بشنود؛ چرا که آنان معتقد بودند پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم جماعت آنان را پراکنده نموده و دین آنان را مورد نقد قرار داده است. آنان عتبه بن ربیعه را نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرستادند. عتبه نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: ای محمد! تو بهتری یا عبدالمطلب؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم سکوت اختیار نمود.
گفت: اگر گمان میکنی که اینها از تو بهتراند، پس اینها خدایانی را پرستیدهاند که تو بر آنها خرده میگیری و اگر گمان میکنی که تو از آنها بهتر هستی، پس سخن بگو تا گفتهات را بشنویم؛ چرا که کسی را سراغ نداریم که بیشتر از تو موجبات بدبختی قومش را فراهم آورده باشد. تو گروه ما را پراکنده کردهای و ما دچار تشتت نمودهای و بر دین ما خرده و عیب گرفتهای و در میان عربها ما را رسوا نمودهای تا جایی که شایع شده است: در قریش کاهنی ظهور کرده است. به خدا سوگند چیزی باقی نمانده است که ما با شمشیر در مقابل هم قرار بگیریم و یکدیگر را نابود کنیم.
ای مرد! اگر فقیر و ناداری، برای تو از اموال خود جمعآوری میکنیم تا اینکه ثروتمندترین مرد قریش گردی و اگر نیاز به زن دارید هر کدام از زنان قریش را که میخواهی انتخاب کن. ده تا را به ازدواج تو در میآوریم. آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا حرفهای تو تمام شده است؟ گفت: بلی. پیامبر خدا این آیهها را تلاوت نمود:
﴿حمٓ١ تَنزِيلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ٢ كِتَٰبٞ فُصِّلَتۡ ءَايَٰتُهُۥ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا لِّقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ٣﴾ [فصلت: 1-3].
تا اینکه به اینجا رسید که
﴿فَإِنۡ أَعۡرَضُواْ فَقُلۡ أَنذَرۡتُكُمۡ صَٰعِقَةٗ مِّثۡلَ صَٰعِقَةِ عَادٖ وَثَمُودَ١٣﴾ [فصلت: 13].
«این کتابی است که از طرف خداوند بخشایشگر مهرورز نازل شده است. کتابی است که آیههای آن تفصیل و تبیین شده است (یعنی) قرآن که به زبان عربی است، برای قومی که اهل دانش باشند، آمده است؛ اگر رویگردان شدند بگو شما را از صاعقهای همچون صاعقه عاد و ثمود میترسانم».
عتبه بعد از اتمام سخنان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نزد قریش برگشت. آنها وقتی نتیجۀ این گفتگو را از او پرسیدند، گفت: هیچ چیزی را که فکر میکردم شما به او میگویید، نگذاشتم مگر اینکه به او گفتم. گفتند: پاسخ تو را داد؟ گفت: بلی[123].
و در روایتی از ابن اسحاق آمده است: وقتی عتبه نزد آنها نشست گفتند: چه خبر داری ای ابا ولید! گفت: به خدا سوگند گفتهای شنیدم که هرگز مانند آن را نشنیدهام. سخنانش شعر و جادو و کهانت نیست ... ای گروه قریش از من اطاعت کنید و به این مرد اجازه دهید تا به کار خویش ادامه دهد. به خدا سوگند سخنی که من از او شنیدم، خبر بزرگی خواهد داشت. اگر عرب بر او چیره شوند، شما توسط دیگران از شر او راحت میشوید و اگر او بر عربها پیروز شود، پادشاهی و قدرت او برای شماست و شما به وسیلۀ او خوشبختترین مردم خواهید بود.گفتند به خدا سوگند که تو را با زبانش جادو کرده است. گفت: این رأی من است و شما نیز هر عملی که دوست دارید؛ انجام دهید»[124].
الف- آن حضرت وارد مباحث حاشیهای در مورد اینکه ایشان از پدر و پدر بزرگش برتر است و غیره نگردید؛ چرا که اگر به این قضیه میپرداخت، ازهدف خود باز میماند و نمیتوانست به عتبه پیام خویش را برساند.
ب – مشغول درگیری با پیشنهادهای فریبنده نگردید و به خاطر اتهامهایی که به او روا میداشت، خشمگین و ناراحت نگردید؛ بلکه مؤدبانه به عتبه گفت: ای ابا ولید! غیر از حرفهایی که گفتی، سختی دیگر نداری؟
ج – پاسخ پیامبر خدا، قاطع و صریح بود و انتخاب آیههای فوق برای تلاوت، بیانگر حکمت ایشان است؛ چون در این آیهها قضایای مهم و اساسی بیان شده است از جمله اینکه قرآن از جانب خدا فرو فرستاد شده است؛ بیان موضع کافران و رویگردانی آنان؛ وظیفۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اینکه او یک انسان است؛ بیان این موضوع که آفریننده یکی است که آفرینندۀ آسمانها و زمین است؛ همچنین از تکذیب امتهای گذشته و عذابی که به آنها رسیده است، سخن به میان آمده است و نهایتاً قریش به صاعقهای مانند: صاعقۀ عاد و ثمود تهدید شدهاند[125].
ح – خطر گرفتارشدن داعی در دام مال، مقام و زن: چه بسا داعیانی که در راه کسب مال و ثروت سقوط کردهاند. همواره به شیوههای مختلف مبالغ هنگفتی به داعیان راه خدا پیشنهاد میشود تا دست از دعوت خود بردارند و کسانی که در برابر فریبندگی مال و ثروت پایداری نشان بدهند، حقا که رسول خدا را سرمشق خودش قرار داده است و به او اقتدا نمودهاند. داعی ربانی کسی است که در حرکت، گفتارها و کارهایش، فریفتۀ این امور نگردد و هدف والایی را که مرگ و زندگیاش به خاطر آن است، فراموش ننماید؛ چنانکه قرآن میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٦٢ لَا شَرِيكَ لَهُۥۖ وَبِذَٰلِكَ أُمِرۡتُ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ١٦٣﴾ [الأنعام: 162-163].
«بگو نماز، عبادت، زیستن ومردن من از آن خداست که پروردگار جهانیان است. خدا را هیچ شریکی نیست و به همین دستور داده شدهام و من اولین مسلمان هستم».
اما در مورد زنان، رسول خدا فرموده است: «زیان بارترین فتنه برای مردان در امت من، زنان میباشند»[126].
منظور از این زنان، زنانی هستند که مانع شوهر از دعوت و جهاد گردند و یا زنان فاسدی که توسط دشمنان، دامهایی برای مسلمانان به ویژه داعیان بشوند. زن در هر یک از مواضع مذکور ظاهر شود، فتنه و خطر بزرگی برای دین محسوب میشود.
بنابراین، قریش زنان خود را به پیامبر اکرم ارائه میدهند که اگر فعلاً توانایی ازدواج با یکی از آنها را ندارد، ده تا از زنان زیبای قریش را به عنوان همسر انتخاب نماید. آری خطر زنانی که از مسیر مستقیم و هدایت منحرف گردیدهاند، از خطر شمشیرهای برهنه بیشتر است[127]. پس باید داعیان اسلام به سرور انسانیت، اقتدا نمایند و همواره این سخن یوسف را به خاطر داشته باشند که فرمود:
﴿قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدۡعُونَنِيٓ إِلَيۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّي كَيۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَيۡهِنَّ وَأَكُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ٣٣ فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ كَيۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ٣٤﴾ [یوسف: 33-34].
«پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرامیخوانند و اگر نیرنگ ایشان را از من باز نداری بدانان روی میآورم و مرتکب گناه میشوم و آن وقت از زمره نادانان میگردم. پروردگارش دعای او را اجابت کرد و کید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خداست که شنوای آگاه میباشد».
خ – عتبه از عکسالعمل رسول خدا، شدیداً متأثر شد و این تأثیر تا حدی بود که یاران عتبه قبل از اینکه او سخنی بگوید، سوگند خوردند که عتبه تحت تأثیر قرار گرفته است و آنان با فرستادن عتبه نهتنها به مقصود خویش نرسیدند؛ بلکه عتبه از آنان خواست تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را در راستای تبلیغ اهداف و مقاصدش، آزاد بگذارند[128].
س: یاران رسول خدا، به آنچه بین پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و عتبه رخ داد، گوش فرا دادند و شاهد رد کردن و نپذیرفتن پیشنهادهای عتبه از جانب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بودند. پس این درسی تربیتی بود که با آن انس گرفته بودند و از آن پایداری و تمسک به عقیده و ارزشهای معنوی را آموختند.
ش: آنها از پیامبر خدا در این قضیه بردباری و سعه صدر را آموختند، آن حضرت در مقابل هرزهگویی و یاوهگوییهای عتبه بن ربیعه هیچ عکسالعملی از خود نشان نداد.
چنانکه عتبه گفت: در قریش جادوگری پدید آمده است یا اینکه هیچ کس از تو بیشتر باعث بدبختی قومت نشده است. رسول خدا سخنان وی را شنید اما به این بخش از سخنانش توجهی نکرد تا پرداختن به این امور، او را از دعوت دادن سردار بنی عبد شمس باز ندارد وهر سخنی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر زبان میآورد، اصل و مبدأئی بود که باید از آن پیروی کرد و هر حرکتش، آئینی بود قابل پیروی و چشم پوشی ایشان، اخلاقی بود که باید به آن تأسی جست[129].
برخی از کتابهای سیره نوشتهاند که رهبران مکه بعد از آن با پیامبر وارد گفتگو شدند و چیزهای فریبندهای به ایشان پیشنهاد کردند که معمولاً انسانهای دنیا طلب و کسانی که به ثروت و متاع دنیا چشم دوختهاند، شیفتۀ این پیشنهادها میگردند، اما رسول خدا، بدون هیچ انعطافی، در برابر باطل موضعی قاطع اتخاذ کرد[130]؛ زیرا عقیده باید روشن و واضح و نیز قاطع باشد و سازش و کوتاه آمدن در آن راهی ندارد بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم سخن آنها را نپذیرفت و در جوابشان فرمود: «آنچه شما در مورد من میپندارید، اشتباه است؛ چرا که در قبال چیزی که برایتان آوردهام، مال و یا کسب مقام و شرافتی نیستم و یا قصد پادشاهی و فرمانروایی بر شما را ندارم؛ بلکه خدا مرا به عنوان رسول و پیامآور خود به سوی شما فرستاده است و بر من کتابی نازل فرموده و مرا فرمان داده است تا به شما مژده و بیم دهم. بنابراین، من تنها پیام پروردگارم را به شما میرسانم و شما را اندرز میدهم. اگر آنچه من آوردهام بپذیرید، در دنیا و آخرت خوشبخت خواهید شد و اگر نپذیرید، منتظر دستور خدا میمانم و صبر پیشه میسازم تا خدا میان من و شما داوری نماید»[131].
آری با این موضع ایمانی ثابت، نقشههای آنان نقش بر آب شد و دسیسههایشان به خودشان بازگشت و موضوع عقیده، بیآلایش و پاک ماند[132].
هر کس از عقیده و کیش خود پیروی نماید
مشرکان با مشاهدۀ صلابت و پایمردی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب و یارانش و پی بردن به این موضوع که مسلمانان با دین و آیین جدید خود احساس برتری بر هر باطلی را دادند و از دین خود در هیچ شرایطی دست بردار نخواهند بود و ناامیدی آنان یکی دیگر از برنامههای مضحک و مسخرۀ خود را در پیش گرفتند که بر سبکسری و حماقت آنها دلالت مینماید. آنها اسود بن عبدالمطلب و ولید بن مغیره و امیه بن خلف و عاص بن وائل را نزد پیامبر فرستادند. آنها به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفتند: بیا، ما خدایی را که تو میپرستی، میپرستیم و خدایی را که ما میپرستیم، تو نیز بپرست و بدین صورت ما با تو در این امر اشتراک خواهیم داشت و بدین صورت پس اگر آنچه تو میپرستی، حق باشد ما بهرۀ خویش را از آن گرفتهایم و اگر آنچه ما پرستش میکنیم، حق باشد تو نیز بهرهات را از آن گرفتهای[133]. خداوند درباره این پیشنهاد آنها آیههای سورۀ کافرون را نازل فرمود:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ٢ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ٣ وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ٤ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ٥ لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ٦﴾ [الکافرون: 1-6].
«بگو ای کافران، آنچه را که شما (به جز خدا) میپرستید، من نمیپرستم و شما نیز نمیپرستید آنچه را که من میپرستم. همچنین نه من به گونۀ شما پرستش را انجام میدهم ونه شما به گونۀ من پرستش را انجام میدهید. آئین خودتان برای خودتان و آئین خودم برای خودم باشد».
علاوه بر این سوره، آیههای دیگری نیز وجود دارد که در اعلان برائت از کفر و کافران با این آیهها مشابهت دارند مانند اینکه خداوند میفرماید:
﴿وَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِّي عَمَلِي وَلَكُمۡ عَمَلُكُمۡۖ أَنتُم بَرِيُٓٔونَ مِمَّآ أَعۡمَلُ وَأَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ٤١﴾ [یونس: 41].
«اگر تو را تکذیب کردند، بگو عمل خودم از آن خودم و عمل خودتان از آن خودتان. شما پاک و بیگناهید از آنچه من انجام میدهم و من هم پاک و بیگناهم از آنچه شما میکنید».
همچنین فرمود:
﴿قُلۡ إِنِّي نُهِيتُ أَنۡ أَعۡبُدَ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ قُل لَّآ أَتَّبِعُ أَهۡوَآءَكُمۡ قَدۡ ضَلَلۡتُ إِذٗا وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُهۡتَدِينَ٥٦ قُلۡ إِنِّي عَلَىٰ بَيِّنَةٖ مِّن رَّبِّي وَكَذَّبۡتُم بِهِۦۚ مَا عِندِي مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦٓۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ يَقُصُّ ٱلۡحَقَّۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡفَٰصِلِينَ٥٧﴾ [الأنعام: 56-57].
«بگو: من نهی شدهام از اینکه پرستش کنم آنهایی را که جز خدا به فریاد میخوانید. بگو من از هوی و هوسهای شما پیروی نمیکنم که (اگر چنین کنم) در آن وقت گمراه میشوم و از زمره راه یافتگان نخواهم بود. بگو من بر شریعت واضحی هستم که از سوی پروردگارم نازل شده است و شما قرآن را تکذیب میکنید (بدانید عذاب و کیفری) که در (نزول) آن شتاب میورزید، در قدرت من نیست. فرمان جز در دست خدا نیست. خدا به دنبال حق میرود و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است».
سوره کافرون این مطلب را خاطر نشان ساخت که راه حق یکی است و شکاف و انحراف در آن وجود ندارد و آن پرستش خداوند یگانه (پروردگار جهانیان) میباشد. این سوره بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نازل شد تا قاطعانه یک نوع پرستش را بیان کند و عبادتهای دیگر را از آن جدا نماید. همچنین قاطعانه برنامۀ الهی را از سایر برنامهها و جهانبینی توحیدی را از جهانبینی غیر توحیدی از هم جدا بکند. این سوره نازل گردید تا راهها را ازهم جد کند. در این سوره نفی و تأکید به صورت تکرار و به دنبال هم آمدهاند و خداوند به خواستۀ کافران جواب منفی داد و تأکید نمود که حق و باطل با هم مدارا ندارند و نور و ظلمت با هم جمع نمیشوند؛ پس اختلاف کاملاً کلی است و جوهر و ذات هر یک با دیگر بسیار متفاوت است که با داشتن چنین تفاوتی به هم پیوستن و در یک مسیر قرار گرفتن ممکن نیست و این کار به سازش و فریبکاری نیازی ندارد. این موضوع، مصلحتی شخصی، علاقه و احساسی زودگذر نیست و نمیتوان که سم و عسل را به هم آمیخت و این گونه نیست که گفته شود دین برای خدا و وطن برای همه آن طور که جاهلیت معاصر چنین میگوید و منافقان و غربزدگان میگویند؛ آنهایی که از گمراهان (مسیحیان) و از کسانی که خداوند بر آنها خشم گرفته (یهود) و از دشمنان ملحد خدا، پیروی میکنند. پیامبر خدا قاطعانه خواستۀ رهبران قریش را نپذیرفت و دست رد بر سینه آنها زد و در دین خدا معامله و داد و ستدی با آنها ننمود؛ زیرا در هر زمان و مکانی اسلام و جاهلیت متفاوتند و فاصلهای بسیار زیاد بین آنان وجود دارد.
ارزش وجودی و ذاتی اسلام و جاهلیت بسان ارزش خاک و طلاست و تنها راه رسیدن به هدایت این است که از جاهلیت دوری گزید و در امور عبادی و حکومتی تابع اسلام گردید و این برائت کامل و جدایی قاطع و صریح بین حق و باطل برای همۀ زمانها است:﴿لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ٦﴾ [الکافرون: 6][134].
بعد از شکست هیئت مذکور، هیئتی دیگر متشکل از عبدالله بن ابی امیه، ولید بن مغیره، مکرز بن حفص، عمر و بن عبدالله بن ابی قیس و عاص بن عامر نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمدند[135]. این هیئت به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پیشنهاد نمودند که از برخی از موضوعات قرآن کریم صرف نظر نماید. از جمله از پیامبر خواستند تا از بیان آیاتی که در نکوهش خدایان آنها هستند خودداری نماید.
خداوند با این پاسخ قاطع، دست بر سینه آنها زد:
﴿وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ ءَايَاتُنَا بَيِّنَٰتٖ قَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَرۡجُونَ لِقَآءَنَا ٱئۡتِ بِقُرۡءَانٍ غَيۡرِ هَٰذَآ أَوۡ بَدِّلۡهُۚ قُلۡ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أُبَدِّلَهُۥ مِن تِلۡقَآيِٕ نَفۡسِيٓۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۖ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ١٥﴾ [یونس: 15].
«هنگامی که آیههای روشن ما بر آنان خوانده میشود، کسانی که به ملاقات ما ایمان ندارند میگویند: قرآنی جز این را برای ما بیاور یا اینکه آن را تغییر بده. بگو مرا نرسد که خودسرانه و به میل خود آن را تغییر دهم. من جز به دنبال چیزی نمیروم و چیزی را نمیگویم جز آنچه بر من وحی میگردد؛ اگر از فرمان پروردگارم تخطی کنم، از عذاب روز بزرگ میترسم».
این تلاشهای بیهوده رهبران قریش بر این موضوع دلالت میکند که آنها از اینکه مسلمانان به طور کلی اسلام را رها نمایند، مایوس شده بودند بنابراین، از آنان میخواستند که بعضی از دستورات اسلام را رها کنند.
درخواست مشرکان برای اولین بار از مسلمانان مبنی بر اطاعت ننمودن و رها کردن دستورات دینشان از مرحلههای دیگر بیشتر بود و این بیانگر این امر است که آنها از پیشنهادهای بزرگ آغاز کردند تا بتوانند به تدریج دل رهبر دعوت را به دست آورند و او را قانع سازند. همچنین آنها افراد متفاوتی را برای گفتگو با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرستادند؛ مثلاً، کسانی که در مرحله اول با پیامبر خدا گفتگو کردند غیر از کسانی بودند که بار دوم با ایشان گفتگو نمودند به جز ولید بن مغیره که در هر دو مرحله همراه بود و هدف آنان از این امر علاوه براینکه میخواستند چهرههایی که با آن حضرت روبرو میشوند و دیدارهایی که انجام میگیرد تکراری نباشد، از طرفی دیگر میخواستند از استعدادها و اندیشههای گوناگون برای گفتگو با ایشان استفاده کنند تا شاید درخواستهای آنان مؤثر واقع بشود. آخر الامر اینکه این مسئله برای داعیان دین بیانگر این موضوع است که کوتاه آمدن و دست کشیدن از اسلام امر مشروعی نیست؛ چرا که اسلام، دعوتی الهی است و به طور مطلق داد و ستد و معامله در آن جایی ندارد، هر چند عوامل و انگیزهها و دلایل توجیهکنندهای برای این کار وجود داشته باشد و دعوتگران امروز باید از چنین پیشنهادها و فریبندگیهای مادی که بسا به صورت مستقیم عرض اندام نمیکند و ممکن است به صورت غیرمستقیم به صورت پستهای مهم و یا قراردادهای کاری پرسود و یا داد و ستدهای تجاری سودآور، ارائه شود پرهیز کنند و اینها اموری هستند که مؤسسههای جهانی به صورت مرموزی برای منصرف کردن و برگرداندن داعیان از دعوتشان به ویژه دعوتگرانی که نقش رهبری دارند، برنامهریزی میکنند، به طور کامل با یکدیگر تبادل اطلاعات میکنند[136].
در گزارشی که ریچارد – ب – میچل یکی از فعالان بزرگ در زمینه کنترل و بررسی بیداری اسلامی در خاورمیانه ارائه داده آمده است: یکی از راههای سرکوبی حرکتهای اسلامی، اتخاذ برنامه جدیدی برای پاکسازی حرکتهای اسلامی است؛ یکی از بندهای این گزارش ویژه، روش فریب دادن رهبران دعوت است. ریچارد میچل برای محقق نمودن این هدف خود امور زیر را پیشنهاد میکند:
الف – مشخص کردن افرادی که میتوان آنها را با پستهای بزرگ فریب داد؛ چرا که با دستیابی آنان به پستهای مهم و کلیدی پرداختن آنها به برنامههای اسلامی و دیگر کارهایی که قبلاً مشغول آن بودهاند، بیمعنی خواهد بود. این مسئله با فراهم آوردن و بخشیدن امکانات مادی و معنوی به آنها و دادن تسهیلات زیاد، ممکن است انجام بپذیرد و این گونه برنامهها و اهداف آنان محدود به کشور خودشان خواهد گشت و پایگاههای مردمی و ملی خود را نیز از دست خواهند داد.
ب – فعالیت برای جذب مشارکت در پروژههای تجاری و اقتصادی که دارای اهداف مرموزی است که در منطقه به نفع دشمنان اعراب انجام گیرد.
ج – فعالیت برای ایجاد فرصتهای کاری و قراردادهای سودآور در کشورهای ثروتمند عربی، امری است که به دور کردن آنها از فعالیتهای اسلامی منجر خواهد شد[137].
با تفکر و اندیشیدن در موارد ذکر شده، پی خواهیم برد که این موارد دسیسهها و فریبندگیهای مادی غیرمستقیمی هستند که در جهان اسلام حاضر، بسیارآرام اجرا میشود؛ چرا که برخی از دعوتگران صاحبان پستهای بلند و عالی گردیدهاند و برخی از کشورهای ثروتمند عربی، گروه بزرگی از داعیان را در چارچوب منافع خود حبس نمودهاند و برخی را تجارتشان غافل کرده است[138].
استفاده از روش مجادله و تلاش برای خنثی کردن تبلیغات دشمن
پیامبر خدا برای اقامه و بیان دلایل و حجتهای الهی و در راستای رد نمودن هر نوع شبههای از جانب مشرکان، از اوقات و فرصتهای مناسب استفاده مینمود و در مجادله با کافران از شیوههای زیادی کار میگرفت که این شیوهها را از آیههای قرآنی در مورد اقامه حجت عقلی و استفاده از قیاسهای منطقی و استحضار اندیشه فرا گرفته بود. از جمله شیوههایی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در رویارویی با کافران مکه از آن استفاده مینمود، عبارت بودند از:
آن حضرت با بیان مسائل خیر و تشویق به آن و با بیان مسائل شر و برحذر داشتن از آن با تحریک عقل و خرد برای اندیشیدن در این دو قضیه و انجام هر یک از آنها، عملاً کفار و مشرکان را وادار به تفکر میکرد.
چنانکه خداوند میفرماید:
﴿أَوَ مَن كَانَ مَيۡتٗا فَأَحۡيَيۡنَٰهُ وَجَعَلۡنَا لَهُۥ نُورٗا يَمۡشِي بِهِۦ فِي ٱلنَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُۥ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ لَيۡسَ بِخَارِجٖ مِّنۡهَاۚ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلۡكَٰفِرِينَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٢٢﴾ [الأنعام: 122].
«آیا کسی که مردهای بوده است و ما او را زنده کردهایم و نوری فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن میان مردمان راه میرود، مانند کسی است که در تاریکیها فرو رفته است و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید؟ همانگونه اعمال کافران در نظرشان زیبا جلوه داده است».
ابن کثیر در تفسیر این آیه میگوید: «این مثالی است که خداوند برای مؤمنی زده که مرده بوده است؛ یعنی، در گمراهی بوده است پس خداوند او را با نور هدایت زنده گردانیده است و قلبش را به وسیلۀ ایمان زنده کرد و او را بهسوی ایمان رهنمود شد و به او توفیق داد تا از پیامبرش پیروی نماید»[139].
2- شیوۀ واداشتن به اقرار و اعتراف
این روشی است که انسان بعد از محاکمۀ عقل و وجدان خود به آن اعتراف میکند؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ٣٦ أَمۡ عِندَهُمۡ خَزَآئِنُ رَبِّكَ أَمۡ هُمُ ٱلۡمُصَۜيۡطِرُونَ٣٧ أَمۡ لَهُمۡ سُلَّمٞ يَسۡتَمِعُونَ فِيهِۖ فَلۡيَأۡتِ مُسۡتَمِعُهُم بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِينٍ٣٨ أَمۡ لَهُ ٱلۡبَنَٰتُ وَلَكُمُ ٱلۡبَنُونَ٣٩ أَمۡ تَسَۡٔلُهُمۡ أَجۡرٗا فَهُم مِّن مَّغۡرَمٖ مُّثۡقَلُونَ٤٠ أَمۡ عِندَهُمُ ٱلۡغَيۡبُ فَهُمۡ يَكۡتُبُونَ٤١ أَمۡ يُرِيدُونَ كَيۡدٗاۖ فَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ هُمُ ٱلۡمَكِيدُونَ٤٢ أَمۡ لَهُمۡ إِلَٰهٌ غَيۡرُ ٱللَّهِۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٤٣ وَإِن يَرَوۡاْ كِسۡفٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ سَاقِطٗا يَقُولُواْ سَحَابٞ مَّرۡكُومٞ٤٤ فَذَرۡهُمۡ حَتَّىٰ يُلَٰقُواْ يَوۡمَهُمُ ٱلَّذِي فِيهِ يُصۡعَقُونَ٤٥﴾ [الطور: 36-45].
«آیا ایشان بدون هیچ گونه خالقی آفریده شدهاند؟ و یا اینکه خودشان آفریدگارند؟ یا اینکه آنان آسمانها و زمین را آفریدهاند؟ بلکه ایشان طالب یقین نیستند. آیا گنجینههای پروردگارت نزد ایشان و در اختیار آنان است یا اینکه ایشان (بر همه چیز جهان) سیطره دارند. آیا نردبانی دارند و بالای آن گوش فرا میدارند. گوش فرادهندۀ ایشان دلیل روشنی بیاورد و ارائه دهد. آیا دختران سهم خدایند و پسران سهم شما؟!. یا اینکه تو از آنان اجر و پاداشی میخواهی و همچون بارگرانی بر دوش آنان سنگینی میکند؟ یا اینکه نزد ایشان علم غیبیات و اسرار نهان است و از روی آن مینویسد یا اینکه میخواهند نیرنگ بزنند (باید بدانند که) کفار به حیلت خود گرفتار میآیند یا اینکه (آنان خیال میکنند که) معبودی جز خدا دارند؟ خدا پاک و منزه از چیزهایی است که انبازش میدانند و میخوانند. حتی اگر بنگرند که قطعهای از آسمان فرو میافتد، میگویند: ابر متراکمی است؛ پس ایشان را به حال خود واگذار تا برسند به روزی که در آن هلاک میگردند».
ابن کثیر میگوید: این آیات بیانگر اثبات ربوبیت و توحید الوهیت میباشد؛ چنانکه میفرماید:
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ٣٥﴾ [الطور: 35].
یعنی آیا بدون پدیدآورندهای پدید آمدهاند؟ یا اینکه خودشان خود را آفریده و پدید آوردهاند؟ یعنی نه این و نه آن؛ بلکه خداوند است که آنها را آفریده و آنان را بعد از آنکه هیچ چیزی نبودند، پدید آورده است[140].
این آیه ازنظر دلیل عقلی در نهایت قوت قرار دارد؛ چون پدید آمدن آنها بدون دخالت، امری است که فطرت آن را نمیپذیرد و به جدال و جر و بحث نیرو و ارادهای نیاز ندارد، اما این ادعا را نیز ننمودهاند که آنها خودشان، خود را آفریده باشند و هیچ آفریده و مخلوقی ادعای آن را نمیکند و وقتی که این دو فرضیه به حکم منطق فطرت امکان ندارد، چیزی جز حقیقتی که قرآن میگوید، باقی نمیماند و آن اینکه همۀ آنان، آفریدههای خداوند هستند[141].
فطرت یعنی آنچه از دیدگاه عقلی بدیهی و ثابت است. در مورد ملزم ساختن به اقرار به خالقیت و الوهیت خداوند، سعدی میگوید: «و این استدلال علیه آنها امری است که در آن راهی جز تسلیم شدن به حق یا بیرون رفتن از آنچه عقل و دین ایجاب میکند وجود ندارد؛ چون آنها وقتی یگانگی خداوند را انکار میکنند و پیامبرش را تکذیب مینمایند، این کارشان مستلزم این است که گویا نمیپذیرند، خداوند آنها را آفریده است. در حالی که از نظر عقلی و شرعی واضح است که این جریان از سه حالت خارج نیست: یا اینکه آنها بدون آفریننده، آفریده شدهاند و بدون اینکه پدیدآورندهای داشته باشند، پدید آمدهاند و این محال و غیرممکن است؛ یا اینکه خودشان خود را آفریدهاند و این نیز محال و غیرممکن است؛ چون ممکن نیست کسی خود را بیافریند؛ پس وقتی این دو امر باطل شدند و ناممکن بودنشان روشن شد، نوع سوم مقرر میگردد و آن اینکه خداوند، آنها را آفریده است. بنابراین، فقط او شایستۀ عبادت است و بس»[142].
3- شیوۀ اهمیت قائل نشدن به سخنان مشرکان و باطل نمودن آنان
این شیوهای قوی در ساکت کردن مخالفان مغرور و متکبر است که به گفتههایشان اهمیتی داده نشود و به برخی از حجتهای باطل آنها اعتنایی نگردد تا از کشمکش و جدال جلوگیری شود و حجتی قاطع ارائه گردد که غرورشان را از بین ببرد و دلیلشان را باطل گرداند. داستان موسی و فرعون نمونهای طولانی از این شیوه است که موسی از هر اعتراض و شبههای که فرعون وارد میکرد، روی بر میتافت و به آن توجه نمینمود و به ابطال ادعای الوهیت فرعون از خلال حجت روشن عقلی که بر ربوبیت و الوهیت خداوند دلالت مینمود، پرداخت و این داستان در سورۀ شعراء آمده است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٢٣ قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ٢٤ قَالَ لِمَنۡ حَوۡلَهُۥٓ أَلَا تَسۡتَمِعُونَ٢٥ قَالَ رَبُّكُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِكُمُ ٱلۡأَوَّلِينَ٢٦ قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ ٱلَّذِيٓ أُرۡسِلَ إِلَيۡكُمۡ لَمَجۡنُونٞ٢٧ قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٨ قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَيۡرِي لَأَجۡعَلَنَّكَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِينَ٢٩﴾ [الشعراء: 23-29].
«فرعون گفت: پروردگار جهانیان کیست؟ (موسی) گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر شما راه یقین میپوئید. (فرعون رو) به اطرافیان خود کرد و گفت: آیا نمیشنوید؟ (موسی) گفت: پروردگار شما و نیاکان پیشین شماست. (فرعون) گفت: پیغمبری که به سوی شما فرستاده شده است، قطعاً دیوانه است. (موسی) گفت: او پروردگار طلوع وغروب و همه چیزهایی است که در میان آن دو قرار دارد، اگر شما عاقل میبودید. (فرعون) گفت: اگر جز مرا به پروردگاری برگزینی تو را از زمرۀ زندانیان خواهم کرد».
روش و شیوههای قرآنی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مجادله با مشرکان استفاده نمود، آنان را به بنبست رساند بنابراین، اندیشۀ کج و منحرفشان، آنان را به این رهنمود کرد که از آن حضرت چیزهایی درخواست نمایند که هدفی جز لجاجت و سختسری و ناتوان کردن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چیز دیگری نداشتند. آنها از رسول خدا موارد زیر را درخواست نمودند:
الف – برای آنها از زمین چشمهای بجوشاند.
ب – یا اینکه باغی از درختان خرما و انگور داشته باشند که جویبارها در زیر آن جاری باشند.
ج – یا اینکه آسمان را قطعه قطعه پایین بیندازد، آنگونه که روز قیامت چنین میشود.
د – یا اینکه خدا و ملائکه را روبرو بیاورد.
و – یا به آسمان بالا برود یعنی نردبانی بر گیرد و از آن به آسمان بالا رود.
ز – از آسمان کتابی بیاورد که آنها بخوانند. مجاهد میگوید: یعنی برای هر یک نامه و کتابی از آسمان بیاورد که در آن نوشته شده باشد، این کتابی از جانب خدا برای فلانی فرزند فلانی است[143].
درخواست امور خارقالعاده و معجزات، برنامهای است که در طول تاریخ همواره انسانها در هر مرحله از زمان، آن را از پیامبران درخواست مینمودند. رسول خدا با اینکه شیفتۀ این بود که قومش ایمان بیاورند و در این راه جانفشانی مینمود، اما تربیت الهی و ادب پیامبرانه که او بدان آراسته بود، ایشان را از طلب نمودن و خواستن معجزه باز میداشت. بنابراین، خواستههای آنان را از خداوند طلب نمیکرد[144].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مقابل درخواست آنان میفرمود: «من با این چیزها به سوی شما فرستاده نشدهام من از جانب خداوند برایتان چیزهایی آوردهام که با آن فرستاده شدهام و آنچه به همراه آن به سوی شما فرستاده شدهام، آن را به شما رساندهام. اگر آن را بپذیرید، در دنیا و آخرت خوشبخت خواهید شد و اگر آن را به من برگردانید و قبول نکیند، منتظر فرمان الهی میمانم و صبر میکنم تا خداوند میان من و شما قضاوت نماید»[145].
امید پیامبر خدا به ایمان آوردن قومش، به یاس و ناامیدی تبدیل گشت؛ چرا که آنها او را رها کردند. وقتی دید که آنها از او دوری میجویند، با تأسف و اندوه به خانهاش برگشت و خداوند این لجاجت و سختسری آنها را بیان نمود و فرمود:
﴿وَقَالُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ تَفۡجُرَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَرۡضِ يَنۢبُوعًا٩٠ أَوۡ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٞ مِّن نَّخِيلٖ وَعِنَبٖ فَتُفَجِّرَ ٱلۡأَنۡهَٰرَ خِلَٰلَهَا تَفۡجِيرًا٩١ أَوۡ تُسۡقِطَ ٱلسَّمَآءَ كَمَا زَعَمۡتَ عَلَيۡنَا كِسَفًا أَوۡ تَأۡتِيَ بِٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ قَبِيلًا٩٢ أَوۡ يَكُونَ لَكَ بَيۡتٞ مِّن زُخۡرُفٍ أَوۡ تَرۡقَىٰ فِي ٱلسَّمَآءِ وَلَن نُّؤۡمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَيۡنَا كِتَٰبٗا نَّقۡرَؤُهُۥۗ قُلۡ سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا٩٣ وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن يُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَبَعَثَ ٱللَّهُ بَشَرٗا رَّسُولٗا٩٤ قُل لَّوۡ كَانَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِكَةٞ يَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّينَ لَنَزَّلۡنَا عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَكٗا رَّسُولٗا٩٥ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ بِعِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا٩٦﴾ [الإسراء: 90-96].
«گفتند ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه از زمین چشمهای برای ما بیرون جوشانی یا اینکه باغی از درختان خرما و انگور داشته باشی و رودبارها و جویبارهای فراوان در آن روان گردانی. یا آسمان را قطعه قطعه بر سرما فرود آری، همان گونه که میپنداری و یا اینکه خدا و فرشتگان را بیاوری و با ما رویاروی گردانی و یا اینکه سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی و یا اینکه بهسوی آسمان بالا روی و تنها چیزی که مانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هدایت برای ایشان شد، این است که میگویند: آیا خداوند انسانی را به عنوان پیغمبر فرستاده است؟! بگو اگر در زمین (به جای انسانها) فرشتگانی مستقر و در آن راه میرفتند، ما از آسمان فرشتهای را به عنوان پیغمبر به سویشان میفرستادیم، بگو کافی است که خدا میان من و شما گواه باشد. بیگمان او از (حال) بندگانش بسیار آگاه (و نسبت به کارشان) بس بینا است».
همچنین این فرموده الهی در همین مورد نازل شد:
﴿وَلَوۡ أَنَّ قُرۡءَانٗا سُيِّرَتۡ بِهِ ٱلۡجِبَالُ أَوۡ قُطِّعَتۡ بِهِ ٱلۡأَرۡضُ أَوۡ كُلِّمَ بِهِ ٱلۡمَوۡتَىٰۗ بَل لِّلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ جَمِيعًاۗ أَفَلَمۡ يَاْيَۡٔسِ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن لَّوۡ يَشَآءُ ٱللَّهُ لَهَدَى ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۗ وَلَا يَزَالُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ أَوۡ تَحُلُّ قَرِيبٗا مِّن دَارِهِمۡ حَتَّىٰ يَأۡتِيَ وَعۡدُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُخۡلِفُ ٱلۡمِيعَادَ٣١﴾ [الرعد: 31].
«اگر قرآنی باشد که کوهها بدان به حرکت در آید یا زمین به وسیلۀ آن شکافته شود و یا بدان مردگان به سخن در آورده شوند (باز هم بعضیها به سبب عناد با حق بدان نمیگرایند)؛ بلکه همۀ کارها در دست خداست. آیا مسلمانان مگر نمیدانند که اگر خدا میخواست همۀ مردمان را هدایت میداد؟ پیوسته کافران به سبب کاری که میکنند، دچار بلا و مصیبت کوبنده میگردند و یا اینکه بلا و مصیبت کوبنده بر خانۀ آنان فرود میآید تا وعدۀ خدا فرا رسد. بیگمان خداوند خلاف وعده نمیکند».
فلسفه اینکه درخواست مشرکان از جانب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مبنی بر ارائه معجزه پذیرفته نشد، این بود که آنها به قصد راهیابی و حق طلبی، خواهان این معجزات نبودند؛ بلکه از روی لجاجت و تمسخر، خواستار آن گردیدند و خداوند میدانست که اگر اینها آنچه را که خواستهاند به صورت آشکار ببینند و مشاهده نمایند، باز هم ایمان نخواهند آورد و همچنان سرگشته و سرکش خواهند ماند؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَأَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ لَئِن جَآءَتۡهُمۡ ءَايَةٞ لَّيُؤۡمِنُنَّ بِهَاۚ قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِۖ وَمَا يُشۡعِرُكُمۡ أَنَّهَآ إِذَا جَآءَتۡ لَا يُؤۡمِنُونَ١٠٩ وَنُقَلِّبُ أَفِۡٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١١٠ ۞وَلَوۡ أَنَّنَا نَزَّلۡنَآ إِلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَحَشَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ كُلَّ شَيۡءٖ قُبُلٗا مَّا كَانُواْ لِيُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَجۡهَلُونَ١١١﴾ [الأنعام: 109-111].
«مشرکان با همه توان و با تأکید هر چه بیشتر به خدا سوگند میخورند که اگر معجزهای برای آنان آورده شود به سبب آن ایمان میآورند. بگو معجزات از سوی خدا است و شما چه میدانید اگر بدیشان نموده شود، ایمان نمیآورند. ما دلها و چشمهای آنان را واژگونه و حیران میگردانیم، همان گونه خواهند بود که در آغاز بودند و ایشان را به خود وا میگذاریم تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند. اگر ما فرشتگانی را به پیش ایشان میفرستادیم و مردگانی با ایشان سخن میگفتند و همه چیز را آشکار در برابر آنان گرد میآوریم، آنان ایمان نمیآوردند، مگر اینکه خدا میخواست ولیکن بیشتر آنان نمیدانند».
بنابراین، حکمت الهی و رحمت ربانی چنین اقتضاء نمود که خواسته آنان پذیرفته نشود؛ زیرا سنت الهی چنین حکم میکند که هر گاه قومی نشانهها و معجزات بخواهند و خواستۀ آنان پذیرفته شود، اما باز هم ایمان نیاوردند، آنان را ریشهکن خواهد کرد، آن طور که با قوم عاد، ثمود و قوم فرعون کرد.
آنچه بیش از هر چیزی بیانگر تمسخر و لجاجت و سبکسری آنها میباشد، این است که قرآن که یکی از معجزات و نشانههای بزرگ الهی است، نزد آنان بود بنابراین، وقتی خواستار ارائه نشانههایی شدند، خداوند در پاسخ آنها فرمود:
﴿وَقَالُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ ءَايَٰتٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ قُلۡ إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ وَإِنَّمَآ أَنَا۠ نَذِيرٞ مُّبِينٌ٥٠ أَوَ لَمۡ يَكۡفِهِمۡ أَنَّآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَحۡمَةٗ وَذِكۡرَىٰ لِقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ٥١ قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ شَهِيدٗاۖ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ وَكَفَرُواْ بِٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٥٢﴾ [العنکبوت: 50-52].
«و میگویند چه میشد اگر معجزاتی از سوی پروردگارش بدو عطاء میگردید. بگو: معجزات متعلق به خداست و من تنها بیمدهنده روشنگری هستم و بس. آیا همین اندازه برای آنان کافی و بسنده نیست که ما این کتاب را بر تو نازل کردهایم و پیوسته بر آنان خوانده میشود. مسلماً در این رحمت بزرگی و تذکر سترگی است. بگو همین بس است که خدا میان من و شما گواه است. او میداند آنچه در آسمانها و زمین است کسانی که باطل را باور میدارند و به خدا اعتقاد ندارند، آنان واقعاً زیانکارند».
عبدالله بن عباس روایتی ذکر نموده است که قریش به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میگفتند: از پروردگارت بخواه کوه صفا را برای ما به طلا تبدیل نماید، آن وقت ما ایمان میآوریم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: ایمان میآورید؟ گفتند: بلی. ابن عباس میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دعا کرد. آن گاه جبرئیل آمد و گفت: پروردگارت سلام میکند و میگوید: اگر تو میخواهی کوه صفا راتبدیل به طلا مینماییم، اما اگر بعد از آن هم کفر ورزیدند، به آنان چنان عذابی خواهم داد که به هیچ یک از جهانیان آن عذاب را ندادهام و اگر میخواهی درهای توبه و رحمت را بر روی آنها میگشایم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: درهای توبه و رحمت را بر روی آنها میگشایم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: درهای توبه و رحمت را بر آنان بگشا و آن وقت خداوند این آیه را نازل فرمود:
﴿وَمَا مَنَعَنَآ أَن نُّرۡسِلَ بِٱلۡأٓيَٰتِ إِلَّآ أَن كَذَّبَ بِهَا ٱلۡأَوَّلُونَۚ وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ مُبۡصِرَةٗ فَظَلَمُواْ بِهَاۚ وَمَا نُرۡسِلُ بِٱلۡأٓيَٰتِ إِلَّا تَخۡوِيفٗا٥٩﴾ [الإسراء: 59].
«چیزی ما را از انجام این معجزات باز نمیدارد، مگر اینکه گذشتگان، آنها را تکذیب کردهاند. ما برای قوم ثمود، شتر (از سنگ به در آوردیم) دادیم که معجزۀ روشنگری بود، اما آنان نسبت بدان کفر ورزیدند و ما معجزات را جز برای بیم دادن اجرا نمیسازیم».
هدف رهبران قریش از این خواستهها، راه انداختن جنگی تبلیغاتی علیه دعوت و داعی و توطئه بر ضد حق بود تا قبیلههای عرب از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دوری گزینند؛ چون رهبران قریش چیزهایی را میخواستند که میدانستند این امور در طبیعت این دعوت نیست. بنابراین، خواستههای خود را با اصرار ارائه میکردند حتی به صراحت میگفتند: اگر چیزی از آنچه میخواهند تحقق یابد، باز هم هرگز به این دعوت ایمان نخواهند آورد. اینها همه تلاشهایی از سوی آنان برای تضعیف پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود و از این امور به عنوان وسیلهای برای جلوگیری مردم از ایمان و اطاعت پیامبر اکرم استفاده میکردند[146].
نقش یهودیان در دوران مکی و کمک گرفتن مشرکان مکه از آنها
قرآن کریم از بنیاسرائیل در پنجاه مورد در دوران مکی و مدنی سخن گفته است. ازآنجا که یهودیان بزرگترین نقش را در راستای خاموش کردن نور الهی و از بین بردن دعوت اسلامی و شخص پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم داشتند، لذا قرآن در مورد هیچ ملت و قومی با تفصیلاتی که از این قوم سخن به میان آورده است سخن نگفته است. سخن قرآن از یهود به شیوهای دقیق و متناسب با مراحل دعوت اسلام بیان شده است. قرآن کریم غفلت مشرکان از رسالت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اهمیت قائل نشدن به دعوت و تبعیت ننمودن از ایشان را شبیه اقوامی همانند قوم عاد، ثمود، فرعون و بنی اسرائیل و قوم تبع و اصحاب الرس میداند[147].
در سوره مزمل که سومین سورۀ قرآن است، چنین آمده است:
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَيۡكُمۡ رَسُولٗا شَٰهِدًا عَلَيۡكُمۡ كَمَآ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ رَسُولٗا١٥ فَعَصَىٰ فِرۡعَوۡنُ ٱلرَّسُولَ فَأَخَذۡنَٰهُ أَخۡذٗا وَبِيلٗا١٦ فَكَيۡفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرۡتُمۡ يَوۡمٗا يَجۡعَلُ ٱلۡوِلۡدَٰنَ شِيبًا١٧ ٱلسَّمَآءُ مُنفَطِرُۢ بِهِۦۚ كَانَ وَعۡدُهُۥ مَفۡعُولًا١٨ إِنَّ هَٰذِهِۦ تَذۡكِرَةٞۖ فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ سَبِيلًا١٩﴾ [المزمل: 15-19].
«ما پیغمبری را بهسوی شما فرستاهایم که گواه بر شماست، همان گونه که به سوی فرعون پیغمبری را فرستاده بودیم. فرعون با آن پیغمبر به مخالفت برخاست و ما هم او را به سختی فرو گرفتیم. اگر کافر شوید، چگونه خود را از (عذاب شدید) روزی بر کنار میدارید که کودکان را پیر میسازد؟! در آن روز آسمان از هم شکافته میگردد، وعدۀ خدا قطعاً به وقوع میپیوندد، اینها اندرز و یادآوری است هر کس که خواستار (استفاده از آنها) است، او راهی را به سوی پروردگار خود بر میگزیند».
همچنن در سوره اعلی بعد از بیان برخی از صفات بزرگ الهی و اشاره به نعمتهای دنیوی و اخروی خداوند که بندگانش را از آن برخوردار نموده است و بیان راه موفقیت در دنیا و آخرت به بیان این مسئله میپردازد که آخرت بهتر و ماندگارتر است.
در پایان چنین آمده است:
﴿إِنَّ هَٰذَا لَفِي ٱلصُّحُفِ ٱلۡأُولَىٰ١٨ صُحُفِ إِبۡرَٰهِيمَ وَمُوسَىٰ١٩﴾ [الأعلى: 18-19].
«این در کتابهای پیشین (نیز آمده و ) بوده است (از جمله در) کتابهای ابراهیم و موسی».
و در سوره فجر آمده است:
﴿أَلَمۡ تَرَ كَيۡفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ٦ إِرَمَ ذَاتِ ٱلۡعِمَادِ٧ ٱلَّتِي لَمۡ يُخۡلَقۡ مِثۡلُهَا فِي ٱلۡبِلَٰدِ٨ وَثَمُودَ ٱلَّذِينَ جَابُواْ ٱلصَّخۡرَ بِٱلۡوَادِ٩ وَفِرۡعَوۡنَ ذِي ٱلۡأَوۡتَادِ١٠ ٱلَّذِينَ طَغَوۡاْ فِي ٱلۡبِلَٰدِ١١ فَأَكۡثَرُواْ فِيهَا ٱلۡفَسَادَ١٢ فَصَبَّ عَلَيۡهِمۡ رَبُّكَ سَوۡطَ عَذَابٍ١٣ إِنَّ رَبَّكَ لَبِٱلۡمِرۡصَادِ١٤ فَأَمَّا ٱلۡإِنسَٰنُ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ رَبُّهُۥ فَأَكۡرَمَهُۥ وَنَعَّمَهُۥ فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَكۡرَمَنِ١٥ وَأَمَّآ إِذَا مَا ٱبۡتَلَىٰهُ فَقَدَرَ عَلَيۡهِ رِزۡقَهُۥ فَيَقُولُ رَبِّيٓ أَهَٰنَنِ١٦﴾ [الفجر: 6-16].
«آیا ندانستهای که پروردگارت چگونه با قوم عاد رفتار کرده است. قوم ارم که صاحب قامتهای بلند و ستون مانند و (کاخهای و خیمههای) ستوندار بودند. کسانی که همسان ایشان باشند در شهرها و کشورها پیدا نشده است و (آیا ندانستهای که پروردگارت) با قوم ثمود چه کرده است؟ همان قومی که صخرههای عظیم را در وادی القری میبریدند و میتراشیدند و (آیا خبر نداری که پروردگارت) با فرعون چه کرده است؟ فرعونی که دارای میخها بود. اقوامی که در شهرها و کشورها طغیان کردند و در آن جا خیلی فساد و تباهی به راه انداختند، لذا پروردگارت تازیانه عذاب را بر سر ایشان فرو ریخت، مسلماً پروردگارت در کمین است».
در سورۀ نجم نیز از بنی اسرائیل به عنوان انسانهایی که در معرض آزمایش و ستم قرار گرفتهاند یاد شده است که برخی از آنها در این آزمایش شکست خورده و منحرف شدهاند و برخی پایداری ورزیده و موفق شدهاند[148].
خداوند میفرماید:
﴿فَأَعۡرِضۡ عَن مَّن تَوَلَّىٰ عَن ذِكۡرِنَا وَلَمۡ يُرِدۡ إِلَّا ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا٢٩ ذَٰلِكَ مَبۡلَغُهُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱهۡتَدَىٰ٣٠ وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَسَٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ بِٱلۡحُسۡنَى٣١ ٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَۚ إِنَّ رَبَّكَ وَٰسِعُ ٱلۡمَغۡفِرَةِۚ هُوَ أَعۡلَمُ بِكُمۡ إِذۡ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَإِذۡ أَنتُمۡ أَجِنَّةٞ فِي بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡۖ فَلَا تُزَكُّوٓاْ أَنفُسَكُمۡۖ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ٣٢ أَفَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي تَوَلَّىٰ٣٣ وَأَعۡطَىٰ قَلِيلٗا وَأَكۡدَىٰٓ٣٤ أَعِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡغَيۡبِ فَهُوَ يَرَىٰٓ٣٥ أَمۡ لَمۡ يُنَبَّأۡ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَىٰ٣٦ وَإِبۡرَٰهِيمَ ٱلَّذِي وَفَّىٰٓ٣٧ أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰ٣٨ وَأَن لَّيۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ٣٩ وَأَنَّ سَعۡيَهُۥ سَوۡفَ يُرَىٰ٤٠ ثُمَّ يُجۡزَىٰهُ ٱلۡجَزَآءَ ٱلۡأَوۡفَىٰ٤١ وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ ٱلۡمُنتَهَىٰ٤٢﴾ [النجم: 29-42].
«از کسی روی بگردان که به قرآن ما پشت میکند و جز زندگی دنیوی نمیخواهد . منتهای دانش ایشان همین است. پروردگار تو کسی را که از راه منحرف شده باشد و همچنین کسی را که راهیاب بوده باشد، به خوبی میشناسد. هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، متعلق به خدا است. سرانجام، خداوند بدکاران را در برابر کارهایی که میکنند، کیفر میدهد و نیکوکاران را در برابر کارهایی که میکنند به بهترین وجه پاداش عطاء میکند. همان کسانی که از گناهان بزرگ و بدکاریها کنارهگیری میکنند و اگر گناهی از آنان سر زند، تنها صغیره است؛ چرا که پروردگار تو دارای آمرزش گسترده و فراخ است. خداوند از همان زمان که شما را از زمین آفریده است و از آن روز که شما به صورت جنینهای ناچیزی در درون شکمهای مادرانتان بودهاید، از شما به خوبی آگاه بوده و هست پس از پاک بودن خود سخن مگوئید؛ زیرا که او پرهیزگاران را بهتر میشناسد. آیا آن کسی را دیدهای که دوری گزیده است؟ و اندکی بذل و بخشش کرده است و بعد از آن کسی را دیدهای که دوری گزیده است؟ و اندکی بذل و بخشش کرده است و بعد از بذل و بخشش دست کشیده است. آیا او علم غیب دارد و مییبیند یا بدانچه در تورات موسی بوده است، مطلع و با خبرش نکردهاند یا از آنچه در صحف ابراهیم بوده است، مطلع و با خبرش نکردهاند؛ ابراهیمی که وظیفۀ خود را به بهترین وجه ادا کرد (و بیان داشته ) که هیچ کس بار گناهان دیگری را بر دوش نمیکشد و برای انسان نیست جز آنچه خود کرده است و قطعاً سعی و کوشش او دیده خواهد شد. سپس پاداش کامل داده میشود و نتیجه و پایان (همه کارها) به پروردگار تو است».
این مبادی و اصول در صحیفههای موسی که به سوی بنی اسرائیل فرستاده شده بود، ثبت شدهاند. پس اگر در مورد رسالت محمد صل الله علیه و آله و سلم تردید دارند به آن مراجعه کنند و همچنین در صحیفههای ابراهیم ذکر شدهاند و قریش گمان میبرند که به ابراهیم منسوباند و آیینهای ابراهیمی را که از پدران و نیاکانشان به ارث بردهاند، تعظیم مینمایند آن گونه که پرده داری کعبه و خدمت حجاج را انجام میدهند[149].
و در سورههای ص، یس، مریم و طه نمونههایی از داستانهای پیامبران با اقوامشان و مشکلات و رنجهایی که به آنان رسیده و کیفیت شکنجه شدن آنها و شکیبایی ورزیدنشان بیان شده است و نیز سنت الهی در مورد اقوامی که به صورت گروهی، در برابر حق ایستادهاند، بیان گردیده است:
﴿جُندٞ مَّا هُنَالِكَ مَهۡزُومٞ مِّنَ ٱلۡأَحۡزَابِ١١ كَذَّبَتۡ قَبۡلَهُمۡ قَوۡمُ نُوحٖ وَعَادٞ وَفِرۡعَوۡنُ ذُو ٱلۡأَوۡتَادِ١٢ وَثَمُودُ وَقَوۡمُ لُوطٖ وَأَصۡحَٰبُ لَۡٔيۡكَةِۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلۡأَحۡزَابُ١٣ إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ ٱلرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ١٤ وَمَا يَنظُرُ هَٰٓؤُلَآءِ إِلَّا صَيۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ مَّا لَهَا مِن فَوَاقٖ١٥ وَقَالُواْ رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبۡلَ يَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ١٦ ٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَا دَاوُۥدَ ذَا ٱلۡأَيۡدِۖ إِنَّهُۥٓ أَوَّابٌ١٧﴾ [ص: 11-17].
«اینان که اینجا هستند، سپاه ناچیز شکست خوردهای از دستهها و گروههایند. قبل از اینان نیز قوم نوح، عاد و فرعون که دارای بناهایی بلند و استوار همچون کوه بودهاند، تکذیب کردهاند و قوم ثمود، لوط و صاحبان باغهای فراوان و سر درهم کشیده، اینان همان گروهها و دستههایند. هر یک از این گروهها پیغمبران را تکذیب کرده و عذاب من گریبانگیرشان گشته است. اینان انتظاری جز این نمیکشند که یک صدای آسمانی فرا رسد؛ صدائی که نیاز به تکرار ندارد. میگویند: پروردگارا! سهم ما را پیش از روز رستاخیز و حساب، به ما برسان. در برابر چیزهایی که میگویند شکیبا باش و به خاطر بیاور بنده ما داوود قدرتمند و توانا را، او بسی توبه کار بود».
سرگذشت اقوامی که برای نابودی دعوت حق دست به دست هم داده و پیامبرانشان را تکذیب کردند و به عذاب الهی گرفتار شدند و سرانجام اهل حق بر آنان پیروز گشتند، اشارات و رهنمودهایی تربیتی برای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب و یاران او بودند، هیچ یک از پیامبران هر چند که مقام و جایگاه والایی در جوامع خود داشتهاند، از اذیت و آزار قومهای خود در امان نماندهاند. اگر نوح، هود، موسی، صالح، لوط و شعیب از نظر اجتماعی همانند سایر مردم بودهاند، اما داوود صاحب قدرت و پادشاهی بوده است که معجزاتش از قبیل تسبیح گفتن کوهها همراه او و بیرون آمدن پرندگان برای شنیدن نغمهها و تلاوت او عیان و مشهود است، امّا بنیاسرائیل در سخنان و کتابهای خود به او عیب و نقصهایی نسبت دادهاند، در حالی که او پیامبری عابد و توبه کار بود. آنان علاوه برآن، تهمتها و سخنانی زشت به مریم و فرزندش نسبت میدادند، در حالی که قرآن کریم، حاملگی و زایمان مریم و معجزاتی که برای او و فرزندش به وجود آمد، نشانهای برای جهانیان قرار داده و بیان کرده است:
﴿قَالَ كَذَٰلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٞۖ وَلِنَجۡعَلَهُۥٓ ءَايَةٗ لِّلنَّاسِ وَرَحۡمَةٗ مِّنَّاۚ وَكَانَ أَمۡرٗا مَّقۡضِيّٗا٢١﴾ [مریم: 21].
«گفت چنین است و پروردگارت گفته است این برای من آسان است. به خاطر آن است که (میخواهم) او را معجزهای برای مردمان کنیم و رحمتی از سوی خود سازیم، دیگر کار انجام گرفته است».
بنی اسرائیل با وجود اینکه اهل کتاب بودند و تورات که سرشار از هدایت و نور بود، به اختیار آنان قرار داشت، با پیامبران خود بدرفتاری مینمود پس جای تعجب نیست که قریش در مورد دعوت حق چیزهایی بگویند که بیانگر گمراهی و جهالت آنان باشد. بیان این مطلب برای آن بود تا مردم بدانند که همواره روش دشمان خدا چه مشرکان و چه اهل کتاب، برای مبارزه با حق یکنواخت بوده است؛ پس باید از خود پایداری و قاطعیت نشان داد. این موضع یهودیان فقط در مورد پیامبرانی صدق نمینماید که به تکذیب آنان پرداختند و ایمان نیاوردند؛ بلکه آنان مواضع عجیب و زشت خود را در برابر بزرگترین پیامبری که به پیروی او افتخار میورزند و گمان میکنند که پیرو کتاب او هستند و حاملان آیین و رهنمودهای او میباشند، اتخاذ کردند.
در سورۀ طه آمده است که به محض اینکه موسی علیه السلام بنی اسرائیل را به قصد مناجات با پروردگارش،ترک نمود و برادرش هارون را در میان آنها جانشین خود کرد تا به اصلاح امور قوم بپردازد و از راه تبهکاران پیروی نکند، آنها دست به توطئه زدند و زیورآلات قوم را جمع کردند و سامری، گوسالهای برایشان درست کرد که دارای صدایی بود و شروع به طواف و پرستش آن کردند.
﴿فَأَخۡرَجَ لَهُمۡ عِجۡلٗا جَسَدٗا لَّهُۥ خُوَارٞ فَقَالُواْ هَٰذَآ إِلَٰهُكُمۡ وَإِلَٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ٨٨﴾ [طه: 88].
«سپس مجسمۀ گوسالهای را برای مردم بیرون آورد که صدای گوساله داشت. گفتند: این معبود شما و معبود موسی است و او (چنین چیزی را) فراموش کرده است».
موسی با پی بردن به حقیقت ماجرا، سامری را نزد خود خواست تا انگیزهاش را از این اقدام احمقانه جویا شود:
﴿قَالَ بَصُرۡتُ بِمَا لَمۡ يَبۡصُرُواْ بِهِۦ فَقَبَضۡتُ قَبۡضَةٗ مِّنۡ أَثَرِ ٱلرَّسُولِ فَنَبَذۡتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتۡ لِي نَفۡسِي٩٦﴾ [طه: 96].
«گفت: من از چیزهایی آگاهم که بنیاسرائیل از آن آگاه نیستند. من مقداری از آثار پیغمبر را بر گرفتم. آنها را ریختم و این چنین نفس من مطلب را در نظرم آراست».
آیا به قومی که بیخردی موجب گمراهی و انحراف و تبهکاری آنان گردد، میتوان اعتماد کرد و از آنها انتظار خوبی یا حمایت و یاری کردن حق را داشت؟! در حقیقت بیان داستانهای بنی اسرائیل در دوران مکی، اثر گستردهای در ساختار شخصیت اسلامی اصحاب و یاران رسول خدا داشت، شخصیتی که از همۀ این گروهها و ملتها متمایز و جداست[150].
از اسرار لطیف قرآنی و از صورتهای زیبای مناسبتها، این است که از جهانی بودن دعوت اسلامی از خلال بیان عهد و پیمانی که از بنیاسرائیل مبنی بر پذیرش دعوت جهانی آخرین پیامبر گرفته شد، در سورۀ اعراف سخن به میان آمده است. بیان مفصل انحرافهای بنی اسرائیل برای این بوده است تا مؤمنان تحت تأثیر موضعی که یهودیها در برابر اسلام اتخاذ کرده بودند، قرار نگیرند و اگر آنان در برابر مسلمانان، راهی خصمانه در پیش گرفتهاند باید دانست که قومی سرکش و عجیب هستند و در برخورد با پیامبران خودشان نیز چنین شیوهای در پیش گرفتهاند. پس اگر آنها از دعوت اسلام روی بر تافتند و محمد را تکذیب کردهاند با اینکه در کتابهایشان صفات او را خواندهاند، چنین چیزی از قومی تبهکار و فاسد بعید نیست[151].
خداوند میفرماید:
﴿وَٱكۡتُبۡ لَنَا فِي هَٰذِهِ ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ إِنَّا هُدۡنَآ إِلَيۡكَۚ قَالَ عَذَابِيٓ أُصِيبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِنَا يُؤۡمِنُونَ١٥٦ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧ قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ وَيُمِيتُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٨﴾ [الأعراف: 156-158].
«و برای ما در این دنیا و آن دنیا نیکی مقرر دار؛ چرا که به سوی تو بازگشت کردهایم. گفت: عذاب خود را به هر کس که بخواهم میرسانم و رحمت من هم همه چیز را در بر گرفته است. آن را برای کسانی مقرر خواهم داشت که پرهیزگاری کنند و زکات بدهند و به آیات ایمان بیاورند. کسانی که پیروی میکنند از فرستاده خدا؛ پیغمبر امّی که در تورات و انجیل نگاشته مییابند. او آنان را به کار نیک دستور میدهد و از کار زشت باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال مینماید و ناپاکها را برای آنان حرام میسازد و فرو میاندازد، بند و زنجیر از ایشان. پس کسانی که به او ایمان بیاورند و از او حمایت کنند و وی را یاری دهند و از نوری پیروی کنند که به همراه او نازل شده است، بیگمان آنان رستگارند (ای پیغمبر) بگو ای مردم من فرستاده خدا به سوی جملگی شما هستم. خدایی که ملک آسمانها و زمین از آن اوست، جز او معبودی نیست. او است که میمیراند و زنده میگرداند؛ پس ایمان بیاورید به خدا و فرستادهاش آن پیغمبر درس نخواندهای که ایمان به خدا و به سخنهایش دارد. از او پیروی کنید تا هدایت یابید».
آری این پیام بزرگ روحی و روانی؛ برخاسته از سرزمین مکه و کوهها و درههای آن به همه کشورهای جهان بود؛ زیرا آیههای الهی، نشانههای دعوت جهانی را وقتی از شهر مکه بیرون میآید و جهان را تحت پوشش قرار میدهد، ترسیم مینمایند. همان گونه که سورۀ اعراف با حکایت زندگی بنی اسرائیل و حوادث بزرگی که در زندگی آنان اتفاق افتاده است، سرشار از درسهای تربیتی بزرگی برای امت محمد است و از طرفی هشداری است برای این امت که از آنچه بنیاسرائیل بدان مبتلا شدهاند، بپرهیزند و در ادامه از ملتهایی که از نوادگان و فرزندان بنی اسرائیل شکل گرفتهاند، سخن میگوید و بیان مینماید که چگونه آنها را از تنگنا و شرایط سخت زندگی که در آن به سر میبردند رهایی داد و با جوشاندن چشمهها و فرو فرستادن «منّ و سلوی» «خوراکی آسمانها که خداوند برای بنی اسرائیل در بیابان فراهم آورد» و سایهکردن آنها با ابرها، زندگی مرفه و آسودهای برایشان فراهم آورد، اما آیا آنها سپاس این نعمتها را به جا آوردند؟ و در برابر تکالیف و وظایف شرعی خوب عمل کردند؟ به راستی که پاسخ آنهابه این نعمتها فقط مخالفت و تحریف و حیلهگری و سرکشی و سرپیچی همیشگی بود.
انسانیت انسان و به کمال رسیدن وی فقط با پیروی نمودن از وحی الهی که از جانب آفریننده آسمانها و زمین فرو فرستاده میشود تحقق مییابد؛ چرا که انسان با بندگی خداوند، هدفی را که برای آن آفریده شده است، محقق نموده و انجام میدهد و هرگونه سستی و بیاعتنایی به این وظیفه و هرگونه دوری از روشنایی وحی، انسان را از کمال انسانیت دور مینماید و او را با چهارپایان و حیوانات ملحق میسازد و بسا که از حیوانات هم گمراهتر میشود؛ چرا که انسان عقلش را در امور بیمعنا و انحطاط بیشتر به کار میگیرد، در صورتی که حیوانات برای حماقت و انحطاط حیلهگری نمیکنند؛ بلکه حیوانات را غریزههایشان برای فعالیتهای معینی سوق میدهد.
سوره اعراف که از سورههای مکی است، رهنمودهای تربیتی و الهی را بیان میدارد و از خلال اندرز گرفتن و درس آموختن از داستانهای بنیاسرائیل، به تشریح و توضیح سنتهای الهی میپردازد[152].
وقتی قریش به ناتوانی خود در برابر دعوت حق پی بردند و نضر بن حارث از این ناتوانی پرده برداشت و به صراحت گفت: «ای گروه قریش! به خدا سوگند چیزی برایتان اتفاق افتاده است که تاکنون نتوانستهاید چارۀ آن را بکنید ... پس در مورد کارتان بیندیشید. به خدا سوگند اتفاق بزرگی برایتان رخ داده است». بعد از آن قریش تصمیم گرفتند که نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط را نزد علماء و دانشمندان یهود در مدینه بفرستند تا حقیقت این دعوت را بشناسند، البته این شناسائی به خاطر آن نبود که از آن پیروی نمایند؛ بلکه به خاطر اینکه آنها میدانستند که یهودیان با تمام پیامبران و با اهل حق در هر کجا دشمنی و کینه میورزند. بعثت رسول اکرم صل الله علیه و آله و سلم در واقع صدمۀ بزرگی برای یهودیان به شمار میرفت. چون آنها و پدران و نیاکانشان که در جزیره عربی زندگی میکردند، امیدوار بودند پیامبری رهایی بخش در این زمان و مکان از میان آنان مبعوث میشود و آنان را از پراکندگی و تفرقهای که در آن به سر میبردند نجات میدهد[153].
همبستگی اردوگاه کفر و شرک با یهودیان به تناسب هدف مشترک آنها برای از بین بردن دعوت اسلامی بود بنابراین، برای هئیت مکی پرسشهایی مطرح کردند و این گونه کوشیدند تا پیامبر را ناتوان نموده و شکست بدهند.
ابن عباس میگوید: قریش، نضر بن حارث و عقبه بن ابی معیط را نزد علمای یهود مدینه فرستادند و به آنان گفتند: از آنان در مورد محمد بپرسید و حالت او را برایشان بازگو نمایید و آنان را از گفته و سخن محمد با خبر سازید؛ زیرا آنها اهل کتاب هستند و ما آگاهی و دانشی که آنان در مورد پیامبران دارند، نداریم. نضربن حارث و عقبه بن ابی معیط مکه را به قصد مدینه ترک نمودند. در مدینه نزد اهل تورات رفتند و گفتند شما اهل تورات هستید و ما نزد شما آمدهایم تا ما را در مورد این مرد آگاه نمایید. ابن عباس میگوید: آن گاه دانشمندان یهود به آنها گفتند؛ این سه سوال را از او بپرسید، اگر پاسخ داد، پس نبی مرسل است و اگر پاسخ نداد، پس بدانید که مرد دروغگویی بیش نیست و آن گاه در مورد او تصمیم بگیرید. نخست از او در مورد جوانانی که در زمان گذشته زبانزد بودهاند بپرسید که ماجرایشان چه بوده است؟ دوم، از او در مورد مردی جهانگرد که به شرق و غرب زمین سفر کرده است بپرسید که حکایتش چه بوده است؟
سوم، از او در مورد روح بپرسید که چیست؟
اگر پاسخ صحیح این پرسشها را داد پس یقین بدانید که نبی مرسل است و از او پیروی کنید و اگر پاسخ نداد؛ پس مردی دروغگو است آن گاه هر تصمیمی که خواستید اتخاد نمایید.
نضر و عقبه به مکه آمدند و گفتند: ای قریش! ما با چیزی آمدهایم که میان شما و محمد قاطعانه داوری مینماید. علمای یهود ما را دستور دادهاند که ما او را از چیزهایی بپرسیم و سوالات را برای آنان گفتند. آن گاه قریش نزد پیامبر خدا آمدند و سؤالات یهودیان را جویا شدند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به آنها گفت: فردا پاسخ پرسشهایتان را خواهم داد، ولی فراموش کرد بگوید: «ان شاءالله» بنابراین، پیامبر پانزده روز منتظر ماند، اما خداوند در این مورد بر او چیزی نازل نکرد و جبرئیل به نزد او نمیآمد. از طرفی اهل مکه به شایعه پراکنی پرداختند و گفتند: محمد به ما وعده داد که فردا پاسخ شما را میدهم و امروز پانزده روز است که در مورد چیزهایی که از او پرسیدهایم، چیزی به ما نمیگوید. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به علت نازل نشدن وحی، اندوهگین شد و آنچه اهل مکه میگفتند بر او دشوار و سخت میگذشت. سپس جبرئیل آمد و سوره کهف را از جانب خداوند بر او نازل کرد که در این سوره خداوند، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را در مورد اندوه زیاد او نسبت به ایمان نیاوردن قریش، سرزنش نمود و نیز در این سوره در مورد اصحاب کهف و مرد جهانگردی که قریش در مورد او پرسیده بودند، سخن به میان آمد و در مورد روح نیز این مطلب نازل شد:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥﴾ [الإسراء: 85].
«از تو (ای محمد) دربارۀ روح میپرسند بگو روح چیزی است که تنها پروردگارم از آن آگاه است و جز دانش اندکی به شما داده نشده است».
سورۀ کهف علاوه بر اینکه پاسخ پرسشهای آنان را میداد به این نکته اشاره میکرد که پناهگاهی برای مستضعفان از یاران محمد، به وجود خواهد آمد، همان گونه که آن غار، جوانان مومنی را که دینشان را گرفته و از فتنه گریخته بودند، در خود جای داد و نیز این مسئله را تبیین نمود که انسانهایی از یثرب در کنار کسانی که قریش را در تردیدشان یاری کردند، با چهرهای باز و خندان مستضعفان را به آغوش خواهند گرفت و انصار دین خدا خواهند بود و به توضیح داستان موسی با خضر پرداخت که از بزرگترین پیامبران بنیاسرائیل است. موسی علیه السلام فلسفۀ قضایای سه گانه را که برای او اتفاق افتاد، ندانست و به کارهای خضر اعتراض کرد، در حالی که تعهد کرده بود که اعتراض ننماید. البته اتفاقات مذکور و آنچه پیرامون آن به وجود آمد، اثری در نبوت و پیامبری موسی نگذاشت و بنیاسرائیل در نبوت او شک نکردند پس انگیزۀ آنان از مطرح نمودن چنین پرسشهایی برای پی بردن به حقانیت و صداقت رسالت محمد صل الله علیه و آله و سلم چه میتواند باشد؟[154].
خداوند این مناسبت را بهانه قرار داد و به این مطلب اشاره نمود که راه نجات مومنان نزدیک است و پناهگاهی خواهند یافت همانطور که آن جوانان پناهگاهی یافتند و اهل مدینه با شادی از آنها استقبال خواهند کرد، آن طور که اهالی آن شهر با دیدن یکی از آن جوانان، شادمان شدند و در صدد اکرام و تعظیم و جاودانه کردن یاد و خاطرۀ آنان بر آمدند[155].
هدف از نزول قرآن کریم ساختن و تربیت بهترین امتی است که اقدامات و فعالیتهای آنان در جهت خیرخواهی و سود رسانی به مردم است. از دیدگاه قرآن این امت، دارای بالندگیها و ارزشهای ذاتی و درونی و منابع ادراکی و معرفتی فراوان است و سورۀ فاتحه از نخستین سورههایی است که در دوران مکی نازل شده است. این سوره شامل تضرع و زاری به درگاه خداوند است تا مومن را به راه راست هدایت نماید و او را از راه کسانی که خداوند بر آنها خشم گرفته و از راه گمراهان، نجات دهد. کسانی که خدا بر آنها خشم گرفته است، یهودیان هستند و گمراهان، نصارا میباشند؛ چنانکه این مطلب در حدیث عدی بن حاتم رضی الله عنه آمده است[156].
پس تعیین این برنامه و بیان راه راست، مقتضی این است که برنامهها و شیوههای گمراه کننده بیان گردند تا بتوان از کور راههای پراکندهای که هر کس آنها را در پیش بگیرد، سرانجام در ورطۀ هلاکت سقوط خواهد کرد، پرهیز نمود.
بنابراین، پرداختن به عقاید یهودیان و انحرافاتشان و بیان مواضعی که آنها در برابر پیامبرشان اتخاذ میکردند، امری است که برای ساختن شخصیت ممتاز اسلامی به آن نیاز است؛ زیرا نبرد مسلمانان با یهودیان، معرکهای مستمر و پیوسته است؛ چرا که معرکه و نبردی است بین برنامه الهی و صراط مستقیم و برنامههای جاهلی که توسط انسانها ساخته شده است. برنامههائی که کلمات الهی را تحریف مینماید و برای تباهی و فساد در زمین تلاش میکند[157].
محاصرۀ اقتصادی و اجتماعی در اواخر سال هفتم بعثت
خشم قریش در مقابل بردباری و شکیبایی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش در برابر اذیت و آزار آنان و پا فشاری مسلمانان بر دعوت به سوی خدا و منتشر ساختن اسلام در میان قبیلههای اطراف، فزونی گرفت. از این رو آنان آزارهای خود را افزایش دادند و از روی ستم و عداوت، رسول خدا و یارانش و آن دسته از خویشاوندانشان را که با آنها همدردی مینمودند، در محاصرۀ مادی و معنوی قرار دادند و بدین صورت اذیت و آزار به اوج خود رسید[158].
زهری میگوید: «مشرکان تا آخرین حد به اذیت و آزار مسلمانان شدت بخشیدند تا اینکه آنها شدیداً تحت فشار قرار گرفتند و دچار مشقت شدند و قریش در توطئه چینی به این نتیجه رسیدند تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را آشکارا به قتل برسانند. ابوطالب وقتی از تصمیم قریش آگاه گردید، بنی عبدالمطلب را جمع نمود و به آنها دستور داد تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را به محلۀ خودشان ببرند و ایشان را از کسانی که میخواهند او را به قتل برسانند، حفاظت نمایند. افراد قبیلۀ بنی عبدالمطلب اعم از مسلمانان و کافر بر اثر تعصب قوی و یا انگیزههای ایمانی بر این رأی اتفاق کردند و حمایت خود را از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اعلام نمودند. قریش با اطلاع از این موضوع که بنی عبدالمطلب، محمّد را در حمایت خود قرار دادهاند، بر این اتفاق کردند که با بنی عبدالمطلب همنشینی نکنند و با آنان معامله ننمایند و تا زمانی که پیامبر خدا را به آنان تحویل ندهند تا او را به قتل برسانند، با آنان رفت و آمد نکنند. آنها این توطئۀ خود را در عهد نامهای نوشتند، که در آن، پیمانها و تعهداتی قید شده بود و اینکه هرگز راهی دیگر برای آشتی با بنی هاشم وجود ندارد و قریش هیچ مهربانی نسبت به آنها نخواهد کرد، مگر اینکه محمد را به قریش بسپارند تا آنان، او را قتل برسانند[159].
و در روایتی آمده است: «بر این عهد بستند که نه از بنی هاشم زن بگیرند و نه به آنها زن بدهند و نه به آنها چیزی بفروشند و نه از آنها چیزی بخرند؛ مانع رسیدن وسایل ارتزاق آنان گردند؛ صلحی از آنها را نپذیرند؛ با آنان مهربانی نکنند؛ با آنها همنشینی نکنند؛ با آنها سخن نگویند و به خانههایشان وارد نشوند مگر اینکه محمد را تحویل دهند تا به قتل برسانند؛ سپس قریش با یکدیگر عهد بستند و آن گاه عهدنامهای نوشتند و آن را در خانۀ کعبه آویزان کردند تا بیشتر بر این پافشاری نمایند و به مفاد عهدنامه پایبند باشند[160].
بدین صورت بنیهاشم سه سال در شعب و محلۀ خود باقی ماندند و در شرایط بسیار سخت و دشواری زندگی میکردند. قریش، بازارهای خوراک و مواد غذایی را به روی آنها بستند؛ هر نوع کالا و خوراکی که قرار بود وارد مکه گردد، پیشدستی مینمودند و آن را میخریدند و هدفشان این بود تا شاید راهی برای ریختن خون پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بیابند[161].
ابوطالب از آنجا که بر جان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میترسید، شب هنگام که مردم به رختخواب میرفتند تا بخوابند، رسول خدا را وادار میکرد تا او نیز به بستر خود برود؛ سپس وقتی دیگران نیز میخوابیدند، ابوطالب یکی از فرزندان یا برادران یا عموزادگانش را میفرستاد تا در رختخواب پیامبر بخوابد و آن حضرت را به جائی دیگر منتقل میکرد[162].
دایرۀ محاصره بر صحابه و بنیهاشم و بنی عبدالمطلب تنگتر میشد تا جائی که آنها ناچار شدند، برگ درختان را بخورند و زندگی سخت و طاقتفرسایی را سپری نمایند.
حتی آنان به وضعیتی گرفتار شدند، که وقتی برای قضای حاجت میرفت و صدایی زیر پایش میشنید و متوجه قطعه پوست شتری میگردید، آن را بر میداشت و میشست؛ سپس آن را میسوخت و میکوبید و به صورت پودر در میآورد و میخورد سپس بر آن آب مینوشید و تا سه روز به وسیلۀ آن امرار معاش مینمود[163]. و حتی وضع به گونهای بود که قریش از آن سوی دره داد و فریاد کودکان را میشنیدند که از گرسنگی آه و ناله سر میدادند.
محاصره تا سه سال به طول انجامید، تا اینکه سال سوم محاصره، خداوند مردانی از اشراف قریش را برانگیخت تا عهدنامه را نقص نمایند و کسی که نقض عهدنامه را سرپرستی میکرد، هشام بن عمر و هاشمی بود. او نزد زهیر بن امیه مخزومی رفت. مادر زهیر، عاتکه دختر عبدالمطلب بود. هشام به او گفت: ای زهیر! آیا میپسندی که غذا بخوری و لباس بپوشی و با زنان ازدواج بکنی و داییهایت در چنین وضعیتی به سر ببرند؟ خرید و فروش نمیکنند؛ زن نمیگیرند و کسی نیز از آنها زن نمیگیرد. به خدا سوگند اگر داییهای ابن حکم بن هشام (ابوجهل) بودند و تو او را به انجام کاری مشابه این با بستگانش فرا میخواندی، هرگز نمیپذیرفت.
گفت وای بر تو ای هشام! پس چه کار کنم؟ من یک نفر هستم. به خدا سوگند اگر مردی دیگر با من همراه میشد، برای نقض عهدنامه به پا میخواستم. هشام گفت: یک نفر با تو همکاری میکند. گفت: او کیست؟ گفت من. زهیر گفت: فرد سومی جستجو کن.
آن گاه هشام نزد مطعم بن عدی رفت و به او گفت: آیا تو میپسندی که دو تیره از بنی عبد مناف هلاک شوند و تو شاهد این ماجرا و در آن همگام و همراه باشی؟ به خدا سوگند! اگر چنین فرصتی را به قریش بدهید، به انجام چنین کاری خواهند شتافت.
گفت: وای بر تو من چه کار کنم؟ من یک نفر هستم. گفت: من برای تو نفر دیگری یافتهام گفت او کیست؟ گفت من هستم. مطعم گفت: نفر سومی برایمان پیدا کردهام و آن زهیر بن امیه است. گفت: برو و نفر چهارمی جستجو کن. هشام نزد ابوالبختری بن هشام رفت و آنچه به مطعم گفته بود به او نیز گفت. ابوالبختری گفت: وای بر تو آیا کسی را مییابیم که ما را بر این کار یاری نماید؟ گفت: زهیر بن ابی امیه و مطعم بن عدی ما را کمک مینمایند. گفت: نفر پنجمی پیدا کن. هشام نزد زمعه بن اسود بن مطالب بن اسد رفت و با او سخن گفت و خویشاوندی او و حق آنان را برایش بازگو نمود. زمعه گفت: آیا بر این چیز که میگویی، کسی هست که با ما موافق باشد؟ گفت: بلی. سپس این گروه را نام برد. آنان با یکدیگر وعده کردند که شبی در منطقۀ خطم الحجون در بالای مکه گردهم بیایند. آنان در آنجا جمع شدند و با همدیگر پیمان بستند که برای نقض عهدنامه تحریم اقتصادی، اجتماعی بنی هاشم و بنی مطلب قیام نمایند. زهیر به جمع دوستانش گفت: من این کار را آغاز میکنم و نخستین کسی خواهم بود که در این باره سخن بگوید.
فردای آن روز وقتی قریشیان روانه محافل و جمع دوستان خود شدند، زهیر بن امیه در حالی که لباس فاخری بر تن داشت وارد شد و هفت بار بر گرد کعبه طواف به جای آورد و آن گاه رو به مردم کرد و گفت: آیا درست است که ما بخوریم و بپوشیم حال آنکه بنیهاشم در معرض نابودی قرار دارند؛ نه چیزی از آنان خریداری میشود و نه چیزی به آنان فروحته میشود. به خدا سوگند من نمینشینم تا آنکه این عهدنامۀ مبتنی بر تحریم و قطع روابط پاره گردد. ابوجهل که در گوشهای از مسجد نشسته بود گفت: دروغ میگویی؛ به خدا سوگند آن عهدنامه پاره نخواهد شد. زمعه بن اسود در پاسخ ابوجهل اظهار داشت: به خدا سوگند تو بسیار دروغگویی. ما از همان آغاز به نوشتن این پیمان راضی نبودیم. ابوالبختری نیز گفت: زمعه راست میگوید، ما از آنچه در این عهدنامه نوشته شده است، خشنود نیستیم و آن را به رسمیت نمیشناسیم. مطعم بن عدی خطاب به دو دوستش گفت: شما هر دو راست میگویید و هر کس جز این بگوید، دروغ گفته است. ما از این پیمان و از آنچه در آن نوشته شده است، به خدا پناه میبریم و از آن بیزاری میجوییم. هشام بن عمرو نیز سخنانی همانند سخنان آنها اظهار داشت. ابوجهل گفت این تصمیمی است که قبلاً گرفته شده و دربارۀ آن در جایی دیگر دربارۀ آن مشورت گردیده است.
در این میان ابوطالب در گوشهای از مسجد نشسته بود و سخن نمیگفت. مطعم بن عدی بلند شد تا عهدنامه را پاره کند، ناگهان دید که موریانه آن را خورده است و از آن چیزی جز «باسمك اللهم» «به نام خدا» باقی نمانده است[164] اما ابن اسحاق روایت کرده است: خداوند موریانه را فرستاد تا عهدنامه را بخورد و موریانه هیچ نامی از خداوند را در آن نگذاشت فقط ستم قطع رابطه و اتهام در آن باقی ماند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از این ماجرا، عمویش را با خبر کرد. پس ابوطالب نزد قومش رفت و آنها را از این جریان خبر کرد و گفت اگر برادرزادهام دروغ گفته باشد، من او را در اختیار شما قرار میدهم تا او را به قتل برسانید و اگر راست گفته بود، شما باید از تحریم ما دست بردارید. دو طرف این پیمان را پذیرفتند. سپس وقتی عهدنامه را گشودند، به صحت گفتههای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پی بردند؛ پس در این هنگام مطعم بن عدی و هشام بن عمرو گفتند: ما از این پیمان مبنی بر ظلم و ستم و قطع روابط بیزاری میجوییم و با هیچ کس در بیآبرو کردن خود و اشراف خود هم آهنگ نمیشویم و به دنبال آنها مردانی از اشراف قریش آنها را تایید کردند و بالاخره این پیمان لغو شد و محاصره پایان یافت[165].
1- با توجه به مفاد بندهای این عهدنامه، پی خواهیم برد که قریش، بندهای این عهدنامه را بسیار محکم نموده و در آن روزنهای برای انعطاف نگذاشتند و این بیانگر آن است که این عهدنامه بعد از رایزنیها و مشورتهای گسترده، ترتیب یافته و وضع شده است و در ترتیب دادن این عهدنامه از عقل و اندیشههای متعددی استفاده شده است.
2- اینکه در آن ذکر شده است که ازدواجی بین دوطرف صورت نگیرد، قضیۀ اجتماعی مهمی است؛ زیرا ازدواج، اغلب باعث دوستی و همدلی و همبستگی میشود و نیز به سبب ازدواج، ارتباط خانواده زن و شوهر را فراهم میآورد و هر گاه چنین کاری انجام میگردید، مسلماً این کار به ضعف و شکسته شدن محاصره و تحریم میانجامید. بنابراین، به خاطر جلوگیری از چنین وضعی، در پیمان تصریح شده بود که نباید ازدواجی میان بنی هاشم و دیگر افراد قریش صورت بگیرد.
3- نهی از داد و ستد با بنی هاشم، جانب اقتصادی قضیه را که از اهیمت به سزایی برخوردار است، مورد توجه قرار داده است؛ زیرا خرید و فروش شالودۀ اصلی حیات اقتصاد است و براساس خرید و فروش، منافع میان انسانها مبادله میشود؛ پس هر گاه این تعامل و داد و ستد وجود نداشته باشد، ساختار و بنای اقتصادی جامعه یا جماعت فرو خواهد ریخت و حیات اقتصادی با خطر جدی روبرو خواهد شد و انسان ضروریات اولیه زندگی را از دست خواهد داد که در نتیجه، به علت فقدان ضروریات زندگی، مجبور به پذیرش خواستههای کسانی میشود که چنین شرایطی برای او ایجاد نمودهاند. بنابراین، هدف قریش از این بند عهدنامه، گرسنه نگهداشتن مسلمانان بود و این محاصره در طی این چند سال تاب و توان آنان را گرفته بود به گونهای که اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برگ درختان و حتی پوستهای خشکیده را میخوردند[166].
4- علاوه بر محاصره و تحریم اقتصادی، بند دیگری در عهدنامه وجود داشت که راه مسلمانان را برای معامله با بازرگانانی که از بیرون مکه میآمدند، میبست. بنابراین، تاجرانی که از بیرون میآمدند، قیمت اجناس را گران میگفتند تا مسلمانان نتوانند چیزی بخرند و شکم کودکانشان را که از گرسنگی، گریه و ناله سر میدادند، سیر بکنند.
آری گریۀ کودکان از دور شنیده میشد[167] و همه این فشارها به خاطر این بند عهدنامه بود که میگفت: «هیچ چیزی که باعث ارتزاق است، نباید به آنان برسد». حتی این بند اجازه نمیداد کسی، چیزی را به عنوان هدیه یا تحت هر نام دیگری به آنان بدهد[168].
5- بند بعدی که میگفت: «هیچ گونه پیشنهاد صلح و آشتی را از آنها نپذیرند». راه را برای انتخابی دیگر جز سپردن محمد به قریش، میبست. بنابراین، جایی برای راهحلهای منصفانه وجود نداشت. و اما بند دیگری که میگفت: «قریش هچ نوع مهربانی در حق بنی هاشم نکنند». بندی است که مانع بروز عواطف و احساسات میگردد تا دلسوزی و عاطفه در میان همپیمانان وجود نداشته باشد؛ چون مهربانی و دلسوزی ممکن بود به شکسته شدن تحریم و محاصره بینجامد که در نتیجه به شکست تلاشهای قریش منجر میگردید و این امر ناخوشایند قریش بود بنابراین قریش با گنجاندن این بند در عهدنامه جایی برای مهربانی و دلسوزی در عهدنامه نگذاشتند.
6- این بند که «با آنها همنشینی و اختلاط نکنند و سخن نگویند». بستن روزنه مهمی بود؛ چون ممکن بود از این راه تحریم و محاصرۀ آنان در معرض خطر قرار بگیرد؛ زیرا همنشینی و اختلاط و سخن گفتن با مسلمانان به گفتگو و مناقشه و تبادل آرا و دیدگاهها منجر میشد و با این کار امکان داشت مسلمانان بتوانند احساسات و عواطف آنان را تحریک کنند یا اینکه آنان را قانع سازند که دین آنها بر حق است و ... برای اینکه چنین امری اتفاق نیفتد در عهدنامه تصریح کرده بودند که نباید با مسلمانان همنشینی و اختلاط کرد و با آنها سخن گفت.
7- اینکه قریش گفتند (به خانههایشان نروند) بندی است که با بندهای گذشته تفاوتی ندارد؛ چون وارد شدن آنها به خانهها جوانب انسانیت را در وجود تحریک مینماید؛ زیرا وقتی انسان خانهای را ببیند که از سادهترین لوازم زندگی خالی است و اهل آن خانه از گرسنگی و بیماری ونداشتن پوشش کافی رنج میبرد و گناهی جز اینکه دینی غیر از دین قریش انتخاب کردهاند ندارند، بدون تردید عاطفه تحریک میشود و انسان با شعور به این فکر میافتد که این ستم و رنج را از اهل آن خانه برطرف کند.
به خاطر اینکه رهبران قریش در چنین مواقعی قرار نگیرند، در عهدنامه تصریح شده بود که به خانههای مسلمانان وارد نشوند.
8- آویختن عهدنامه در کعبه، به عهدنامه نوعی تقدس میداد و مفاد بندهای آن رنگ قداست به خود میگرفت؛ زیرا عربها بدون استثناء کعبه را مقدس میدانستند و برای آن حرمت و تقدس والایی قایل بودند[169].
9- مشرکان بنیهاشم و بنی عبدالمطلب به حمایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پرداختند و این از رسوم جاهلیت بود که از خویشاوندان خود حمایت میکردند بنابراین، از این ماجرا و قضایای مشابه میتوان چنین استنباط کرد که مسلمان میتواند از قوانین کفر در آنچه به نفع دعوت است، استفاده نماید به شرط اینکه این کار بر اساس رأی راجع اهل فتوا انجام گیرد[170].
10- قوانین حقوق بشر در عصر حاضر تضمینی است برای مسلمان که امنیت او را تأمین مینماید و میتوان از آزادی دینی که در بسیاری از کشورها وجود دارد، استفاده کرد و نیز قوانین بسیاری از کشورها، فرصتهایی را در اختیار انسان مسلمان میگذارد، باید از آن و از دیگر فرصتها با سنجش و محاسبات دقیق بهرهبرداری نمود[171].
11- باید دانست که حمایت خویشاوندان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از وی، حمایت از رسالت ایشان نبود؛ بلکه آنها فقط از شخص پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حمایت میکردند. بنابراین، اگر روزی ممکن بود که مسلمانان از این گونه حمایتها به عنوان وسیلهای از وسیلههای جهاد و چیره شدن بر کافران و پاسخ دادن به توطئهها و دشمنیهای آنان استفاده نمایند، باید ازآن بهرهبرداری نمایند[172].
12- ابوطالب نتوانست با پیمان متجاوزانه و ستمکارانه مبارزه کند و تنها راه مبارزه با این پیمان، جنگ سیاسی از یک طرف و تلاش برای از هم گسیختن و متلاشی کردن این پیمان از طرفی دیگر بود. بنابراین، قصیده معروفش را سرود که در آغاز آن آمده است:
ولــمـا رأیت القوم لاود عندهم |
|
وقد قطعوا کل العری والوسائل |
«وقتی قوم را دیدم که دوستی و محبتی ندارند و همه پیوندها و ذریعههای دوستی و محبت را بریدهاند».
وقد حالفوا قوماً علینا اظنه |
|
یعضون غیظاً خلفنا با الانامل[173] |
«و با قومی پیمان بستند که ما را متهم میکنند و نسبت به ما بدگمان هستند و پشت سر ما از بس که تنفر دارند و خشمگین هستند، انگشتهایشان را به دندان میگیرند».
این قصیده، تأثیر مهم و به سزایی داشت که مکه را تکان داد و توانست حس پنهان نژاد پرستی و تعصب قومی را در خویشاوندان بنی هاشم تحریک نماید که در نتیجه، آنان به طور پنهانی مشورت کردند و مردم را به نقض عهدنامه فرا خواندند[174].
13- ابوطالب در مبارزه با جامعه قریش به وسیله قصیدههای بزرگ که کیان جامعه قریش را تکان داد، پیروز شد و افرادی که قبلاً نام بردیم برای نقض عهدنامه به پا خاستند. آن پنج نفری که نسبت خویشاوندی با بنی هاشم و بنی عبدالمطلب داشتند و توانستند با برنامهریزی دقیق، موضع ستم و جور را از مسلمانان و یاوران و همپیمانانشان برطرف نمایند، به این اشاره میکند که بسیاری از افراد که به ظاهر از حامیان و پایههای حکومت جاهلی بودند، در درون خود از این ستم و تجاوز ناراضی بودند و برای رفع این ستم، از فرصت مناسب استفاده کردند. مسلمانان معاصر نه تنها باید به این امور اهمیت بدهند؛ بلکه اهمیت این امور میبایست در ژرفای وجودشان نفوذ کند و حقیقت قرآن کریم و سنت نبوی برایشان روشن شوند و طبیعت دشمنی بین اسلام و یهود و نصارا و سکولاریسم را درک نمایند تا با این شناخت درصدد خدمت بهتر به اسلام بر آیند[175].
14- حالت ابولهب به عنوان پدیدۀ مخالف در خور بررسی و عنایت است؛ چون این پدیده در تاریخ اسلامی تکرار میشود و بسا نزدیکترین خویشاوندان داعیان با آنها دشمنی میورزند و در آزار و اذیت داعیان از هیچ امری فروگذار نمیکنند و معمولاً مبارزه چنین کسانی با داعیان به مراتب سختتر از دشمنان بیگانه میباشد[176].
15- پیامبر خدا، به مسلمانان آموخت که با دشمن رو در رو نشوند و خونسردی خویش را حفظ کنند و آغازگر جنگ نباشند. بزرگترین تربیت در این مرحله، صبر و شکیبایی ورزیدن قهرمانان در برابر این اذیت و آزار بود که بدون هیچ مقاومتی آن را تحمل میکردند. حمزه، عمر، ابوبکر، عثمان و دیگران مطیع و فرمانبردار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بودند. بنابراین، تمام این آزارها و ستمها و کینهورزی را تحمل مینمودند و در مقابل این نوع آزار و اذیتها و حوادث نهتنها یک بار و یا دو بار مقاومت ورزیدند؛ بلکه سه سال که در محاصره بودند، این گونه اذیتها را متحمل نمودند و این در حالی بود که سختترین شرایط را تحمل مینمودند، امّا با این وجود به آنها اجازه داده نمیشد که حتی یک تیر شلیک کنند[177].
16- این حوادث، عظمت مسلمانان صدر اسلام را در پایبندی به دستورات فرماندهشان ثابت مینماید و دوری نمودن آنها از فعالیتهای خشونتآمیز، بیانگر الزام و شکوه آنان است. از نظر آنان هیچ چیزی آسانتر از ترور ابوجهل و شعلهور نمودن جنگی حساب نشده و نابرابر که نتیجه آن را فقط خدا میداند، نبود، اما آنها بردباری نمودند و به دستورات پیامبر پایبند ماندند.
17- دعوت اسلامی پیروزیهای شگفتی در حبشه و نجران و در قبیلۀ ازد و در قبیلۀ اوس و در غفار به دست آورد و دعوت در خط و محوری روشن شکل گرفت که در آینده میتوانست پایگاهی برای اسلام و مسلمانان و مراکزی قوی باشد که میتوانست در لحظات حساس بجنبد و حرکت کند و دعوت از حدود مکه که اهالی آن سنگدل و ستمکار بودند، فراتر رفته بود.
18- این سه سال برای نسل پرچمدار ، توشه بزرگی در زمینه ساخت و تربیت فراهم ساخت که آنها را در تحمل دردها، گرسنگیها و ترسها شکیبا میساخت.
19- برخی از مشرکان نیز از عظمت شخصیت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم متأثر میشدند و در اعماق وجودشان به مبادی و اصولی که دین جدید ارائه میداد میاندیشیدند و واکنش نشان میداند، اما تسلط سران و اشراف و قدرت بزرگان از ابزار این تأثیر و این محبت و تربیت مانع میگردید و پایان داستان عهدنامه، سیمای روشنی از این قضیه به ما ارائه میدهد[178].
20- دلایل قاطع و موجه و حجتهای روشن و معجزات خارقالعاده در افرادی که پیرو هواهای نفسانی هستند و تنها به فکر منافع و مصالح خود هستند، اثر نمیگذارد؛ چون آنها از عقلهای خود استفاده نمینمایند و دروازۀ اندیشیدن و تفکر را به روی دلها و عقلهایشان میبندند و گوشهای خود را برای شنیدن حق میگیرند و چشمهایشان را از دین و تأمل و راهیابی به حق بعد از دلایل آن، فرو میبندند. ابوطالب، آنها را خبر داد که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آنچه برای عهدنامه اتفاق افتاده، به او گفته است و به او خبر داده است که موریانه آن را خورده و فقط نام خدا (باسمك اللهم) باقی مانده است. آنها با وجود اینکه شاهد حقیقت این موضوع بودند، اما هیچ یک از آنها ایمان نیاورد. به راستی این هواپرستی است که انسان را این گونه از حق دور مینماید و گوشها را کر میگرداند[179].
21- حادثه تحریم اقتصادی و اجتماعی در نهایت به نفع دعوت اسلامی انجامید و عاملی مهم برای تبلیغات دین جدید در میان قبیلههای عرب گردید. پس از موسم حج در میان تمام قبایل عرب این خبر پخش شد و توجۀ تمام مردم جزیره عربی را به این دعوت که صاحبان آن و یارانش گرسنگی و تشنگی و انزوا را در این مدت تحمل مینمایند، جلب کرد و این در وجود آنها حقانیت این دعوت را تداعی نمود.
22- این تحریم و محاصره، عربها را نسبت به کفار مکه به خاطر سنگدلی آنها در رفتار با بنیهاشم و بنی عبدالمطلب خشمگین ساخت و از طرفی آنان را واداشت تا نسبت به پیامبر خدا و یارانش دلسوزی کنند و چون محاصره شکسته شد، مردم به اسلام روی آوردند و جریان این دعوت در تمام نقاط پخش شد و صدای آن در تمام سرزمینهای عرب طنین انداخت و این گونه تحریم اقتصادی همانند سلاحی علیه افرادی که آن را ایجاد کرده بودند، قرار گرفت و تحریم کاملاً به عکس آنچه رهبران شرک خواسته بودند، عاملی بسیار قوی در نشر دعوت اسلامی گردید[180].
23- پایمردی و مقاومت بنیهاشم و بنی عبدالمطلب در کنار پیامبر خدا اثر خود را در فقه اسلامی گذاشته است و بعدها باعث شد که سهمیه بنیهاشم و بنی عبدالمطلب از خمس داده شود. ابن کثیر در تفسیر آیه زیر مینویسد:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ٤١﴾ [الأنفال: 41].
«(ای مسلمانان) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ میآورید، یک پنجم آن متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و واماندگان در راه است اگر به خدا و بدانچه بر بنده خدا در روز جدایی نازل کردیم، ایمان دارید، روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویارو شدند و خدا بر همه چیز تواناست».
ابن کثیر میگوید: «سهم ذی القربی به بنی هاشم و بنی عبدالمطلب داده میشود؛ چون بنی مطلب در جاهلیت در آغاز اسلام، بنی هاشم را حمایت و یاری کردند و به خاطر حمایت از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وارد دره شدند، اما بنی عبدشمس و بنی نوفل گرچه عموزادگان آنها بودند، ولی در این کار با آنان هم آهنگ نشدند؛ بلکه با آنها مبارزه کردند و با آنها قطع رابطه نمودند و با دیگر تیرهها و طوایف قریش برای جنگ با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هم آهنگ گردیدند. بنابراین، ابوطالب در قصیدهاش آنها را بیشتر از دیگران مورد نکوهش و مذمت قرار داد[181].
23- وقتی خداوند بعد از شرایط یاری نمودن دین، عزت دادن پیامبر و فتح مکه را فراهم آورد، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز با فرا رسیدن حجه الوداع ترجیح میداد که در دره بنی کنانه پایین بیاید و اردو بزند تا مشکلات و سختیهای دوران گذشته را به یاد بیاورد و شکر الهی را به خاطر ارزانی نمودن فتح بزرگ و واردشدن آنها به مکه که روزی از آن بیرون رانده شده بودند را به جای آورد و تا قضیۀ پیروزی حق و سربلندی آن و قدرت یافتن اهل حق را گوشزد نماید[182]. از اسامه بن زید رضی الله عنه روایت است که میگوید: من گفتم ای پیامبر خدا، فردا کجا پایین خواهی آمد. فرمود: آیا عقیل برای ما جایی گذاشته است؟ سپس گفت: ما فردا در درۀ بنی کنانه پایین خواهیم آمد. جایی که بنی کنانه با قریش بر کفر سوگند یاد کردند و علیه بنی هاشم پیمان بستند که با آنها داد و ستند نکنند و آنها را جای ندهند[183].
24- هر ملتی در هر زمانی که برای تطبیق و اجرای شریعت الهی تلاش مینماید، باید در محاسبات خود، احتمالات تحریم و محاصره از جانب اهل باطل را بگنجاند. کفر یک ملت است بنابراین، رهبران امت اسلامی باید خود و پیروانشان را برای چنین شرایطی آماده نمایند و اگر چنین امری اتفاق افتاد، راه حلهای مناسب برای آن وضع نمایند و بیندیشند که با جایگزینهای مناسب، تحریم و محاصره را خنثی نمایند تا امت بتواند در برابر هر نوع تحریم و محاصره استقامت و پایداری ورزد[184].
[1]- صحیح السیرة النبویة، ابراهیم العلی، ص 78.
[2]- البدایة والنهایة، ج 3، ص 48.
[3]- فقه السیرة النبویة، ص 184.
[4]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 269.
[5]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 273.
[6]- فقه السیرة، ص 212.
[7]- السیر و المغازی، ابن اسحاق، ص 150-151 – تهذیب السیره، ج 1، 64-65.
[8]- الحرب النفسیه ضد الاسلام، د. عبدالوهاب کحیل، ص 103.
[9]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 1، ص 123.
[10]- همان، ص 127-137.
[11]- مسلم، کتاب الجمعة، باب تخفیف الصلاة والخطبة، شمارۀ 868.
[12]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 1، ص 132 – 133، الوحی وتبلیغ الرسالة، یحیی الیحیی، ص 111 – 113.
[13]- صحیح مسلم، شماره 832، کتاب صلاة المسافرین.
[14]- التاریخ الاسلامی، ج 1، ص 109.
[15]- صحیح مسلم، ج 1، ص 190.
[16]- صحیح بخاری فتح الباری، ج 6، ص 107.
[17]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 2، ص 76 – السیرة النبویة الصحیحة، دکتر عمری، ج 1، ص 146.
[18]- الاساس في السنة، سعید حوی، ج 1، ص 126.
[19]- الاصابة فی تمییز الصحابة، ابن حجر، ج 1، ص 337 – حیاة الصحابة، ج 1، ص 75-76 به نقل از الاصابة.
[20]- صحیح بخاری، فتح الباری، ج 7، ص 173.
[21]- صحیح مسلم، ج 4، ص 1923 – السیرة النبویة الصحیحة، عمری، ج 1، ص 145.
[22]- الوحی وتبلیغ الرسالة، یحیی الیحیی، ص 91 - 93.
[23]- فی السیرة النبویة قراءه لجوانب الحذر والحمایة، ابراهیم علی، ص 58-59.
[24]- دروس فی الکتمان، محمود خطاب، ص 9.
[25]- الوحی وتبلیغ الرسالة، ص 95.
[26]- فتح الباری، ج 7، ص 134.
[27]- الوحی و تبلیغ الرساله، ص 95-94.
[28]- مسلم، کتاب الامارة، باب کراهة الاماره، ج 3، ص 1457، شماره 825.
[29]- الوحی و تبلیغ الرسالة، ص 100.
[30]- السیرة النبویة الصحیحة، عمری، ج 1، ص 45.
[31]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 1، ص 144.
[32]- یعنی سر به سجده میگذارد.
[33]- مسلم، کتاب صفات المنافقین، باب قوله ان الانسان لیطغی، شماره 2797.
[34]- ترمذی، شماره 3349، حسن صحیح غریب.
[35]- فتح الباری، ج 1، ص 594 – مسلم، ج 3، ص 1418-1420.
[36]- صحیح مسلم، ج 3، ص 1420.
[37]- السیرة النبویة الصحیحة عمری، ج 1، ص 149.
[38]- صحیح السیرة النبویة، ابراهیم العزی من طرق اخری، ص 96.
[39]- فتح الباری، ج 6، ص 554-555.
[40]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 293.
[41]- سنن الترمذی، ج 4، ص 645، صححه آلبانی رحمه الله ، - صحیح الجامع، ص 5001.
[42]- ابی کبشه پدر رضاعی پیامبر بود.
[43]- الروض الانف، ج 2، ص 33.
[44]- همان، ص 48.
[45]- ابی شنب، ص 137.
[46]- التمکین للامة الاسلامیة، ص 243.
[47]- محنة المسلمین فی العهد المکی، د سلیمان السویکت، ص 197.
[48]- ابن ماجه، باب الصبر علی البلاء، شماره حدیث 4023.
[49]- التمکین للامة الاسلامیة، ص 243.
[50]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 1، ص 439-441 - البدایة والنهایة، ج 3، ص 30.
[51]- محنة المسلمین فی العهد المکی، ص 79.
[52]- السیرة النبویة قراءة لجوانب الحذر والحمایة، ص 50.
[53]- همان.
[54]- همان، ص 50-52 و در درسهای امنیتی از این کتاب استفاده نمودهام.
[55]- همان، ص 75.
[56]- مسند احمد، ج 1، ص 404 باسناد و حسن.
[57]- التربیة القیادیة، ج 1، ص 136.
[58]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 394.
[59]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 140.
[60]- محنة المسلمین فی العهد المکی، ص 92.
[61]- صحیح مسلم، ج 2، ص 1410، شمارۀ حدیث 2458.
[62]- الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 232 و راویان آن ثقه هستند.
[63]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 393.
[64]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 346.
[65]- همان، ص 345.
[66]- انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 100 - 157.
[67]- السیرة النبویة، ج 2، ص 68.
[68]- بهجة المحافل، عامری، ج 1، ص 92.
[69]- صحیح السیرة النبویة، ابراهیم العلی، ص 97-98.
[70]- المسلمین فی العهد المکی، ص 99.
[71]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 217.
[72]- صحیح السیرة النبویة، ص 98.
[73]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 217-218.
[74]- محنة المسلمین فی العهد مکی، ص 100.
[75]- فقه السیرة، غزالی، ص 103.
[76]- همان.
[77]- تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 446.
[78]- صحیح مسلم، ج 2، ص 1787-1877.
[79]- الولاء و البراء، محمّد قحطانی، ص 174-175.
[80]- الطبقات الکبری، ج 3، ص 116.
[81]- سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 3، ص 10-12.
[82]- محنة المسلمین فی العهد المکی، ص 107.
[83]- الطبقات الکبری، ج 3، ص 116.
[84]- محنة المسلمین فی العهد المکی، ص 108.
[85]- مصعب بن عمیر الداعیه المجاهد، محمد بریغش، ص 105.
[86]- همان، ص 105-107.
[87]- محنة المسلمین فی العهد المکی، ص 95.
[88]- همان، ص 96.
[89]- البخاری، مناقب الانصار، باب مالقی النبی صل الله علیه و آله و سلم واصحابه، ج 4، ص 238.
[90]- البخاری، مناقب الانصار، باب مالقی النبی صل الله علیه و آله و سلم واصحابه، ج 4، ص 238.
[91]- الغرباء الاولون، ص 145-146.
[92]- الروض الانف، ج 2، ص 98.
[93]- البدایة والنهایة، ج 3، ص 32 – سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 465.
[94]- عبداله بن مسعود، عبدالستار الشیخ، ص 43.
[95]- الاصابه، ج 6، ص 214.
[96]- عبدالله بن مسعود، ص 45.
[97]- ابن هشام، ج 1، ص 314-315 – أسد الغابة، ج 3، ص 385-386.
[98]- محنة المسلمین فی العهد المکی، ص 88.
[99]- سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 260.
[100]- السیرة النبویة، ذهبی، ص 112.
[101]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 120.
[102]- طبقات الشعرا، ابن سلام، 48-49.
[103]- السیر و المغازی، ابن اسحاق، ص 178-180.
[104]- صحیح بخاری، ج 4، ص 265.
[105]- محنة المسلمین فی العهد المکی، ص 116 – 117.
[106]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 158.
[107]- الظلال، ج 2، ص 714.
[108]- ابن دغنه مردی از دوران جاهلیت بود که ابوبکر را آن گاه که قومش او را بیرون کردند و او میخواست به حبشه هجرت نماید. پناه داد، الاصابة، ج 2، ص 344.
[109]- الولاء و البراء، محمد قحطانی با تلخیص مواردی از فی ظلال القرآن، ج 2، ص 714-715 و معالم الطریق، ص 69-71.
[110]- تفسیر المنیر، زحیلی، ج 7، ص 325.
[111]- همان، ص 326.
[112]- الولاء و البراء، ص 171.
[113]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 160.
[114]- الحرب النفیسة ضد الاسلام، عبدالوهاب کحیل، ص 128.
[115]- ترمذی، کتاب الزهد، ج 4، ص 515، شماره 2390.
[116]- الحرب النفیسة ضد الاسلام، ص 125 تا 140.
[117]- همان، ص 269.
[118]- همان، ص 270-271.
[119]- الحرب النفسیة ضد الاسلام، ص 270-271.
[120]- همان، ص 271.
[121]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 167.
[122]- تفسیر ابن عطیه، ج 1، ص 316 - القاسمی، ج 7، ص 54.
[123]- البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 3، ص 68-69.
[124]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 294.
[125]- معین السیرة، شامی، ص 75.
[126]- صحیح الجامع الصغیر، ج 5، ص 138.
[127]- فقه السیرة النبویة، غضبان، ص 169.
[128]- فی السیرة النبویة قراءه لجوانب الحذر، ص 87.
[129]- التربیة القیادیة، ج 1، ص 304.
[130]- الوفود فی العهد المکی، علی اسطل، ص 37.
[131]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 197 - التربیة القیادیة، ج 1، ص 305.
[132]- تاریخ صدر الاسلام، عبدالرحمان شجاع، ص 39.
[133]- سیرة ابن هشام، ج 1، ص 362.
[134]- فی ظلال القرآن، ج 6.
[135]- اسباب النزول، واحدی، ص 200 - نور الیقین، خضری، ص 61.
[136]- السیرة النبویة قراءه لجوانب الحذر و الحمایه، ص 89.
[137]- مجلة المجتمع الکویتیه، شمارۀ 428، 17 صفر 1399 ه ، به نقل از السیرة النبویة قراءه لجوانب الحذر والحمایة
[138]- السیرة النبویة قراءه لجوانب الحذر و الحمایة، ص 91.
[139]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 172.
[140]- همان، ج 4، ص 244.
[141]- فی ظلال القرآن، ج 6، ص 3399.
[142]- تفسیر سعدی، ج 7، ص 195-196.
[143]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 311.
[144]- همان.
[145]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 459.
[146]- الوفود فی العهد المکی، ص 40-51.
[147]- معالم قرآنیه في الصراع مع الیهود، مصطفی مسلم، ص 30-31.
[148]- همان، ص 36.
[149]- معالم قرآنیه فی الصراع مع الیهود، ص 316.
[150]- معالم قرآنیه فی الصراع مع الیهود، ص 39-40.
[151]- همان، ص 54.
[152]- معالم قرآنیة فی الصراع مع الیهود، ص 55 تا 60.
[153]- الیهود فی السنة المطهره، عبدالله الشقاری، ج 1، ص 88.
[154]- مباحث فی التفسیر الموضوعی، مصطفی مسلم، ص 189.
[155]- تاملات فی سورة الکهف، ابوالحسن ندوی، ص 46 – معالم قرآنیه فی الصراع مع الیهود، ص 61.
[156]- مسند الامام احمد، ج 4 378.
[157]- معرکة الوجود بین القرآن و التلمود، ص 79-78 به نقل از معالم قرآنیه، مصطفی مسلم، ص 29.
[158]- ظاهرة الارجاء، سفر الحوالی، ج، ص 50.
[159]- تفاصیل قصة الشعب وما تخللها من احداث – دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 80-85 - السیرة النبویة، - ابن کثیر، ج 2، ص 43-72 - الروض الانف، ج 2، ص 101-129.
[160]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 350 - زاد المعاد، ج 2، ص 46 - الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 87.
[161]- ظاهرة الارجاء، ج 1، ص 51.
[162]- فقه السیرة النبویة، غضبان، ص 180.
[163]- الغرباء الاولون، ص 148، به نقل از حلیة الاولیاء، شماره 7.
[164]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 2، ص 43-50، 69-67.
[165]- السیر و المغازی، ابن اسحاق، ص 156-162.
[166]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 377 - الرحیق المختوم، ص 129.
[167]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 377 – السیرة النبویة، ندوی، ص 120.
[168]- السیرة النبویة جوانب الحذر والحیطة، ص 96.
[169]- السیرة النبویة جوانب الحذر و الحیطه، ص 96-97.
[170]- الاساس فی السنة وفقها السیرة النبویة، سعید حوی، ج 1، ص 264.
[171]- همان.
[172]- فقه السیرة، بوطی، ص 88.
[173]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 1، ص 245.
[174]- التحالف السیاسی، غضبان، ص 35 - 37.
[175]- فقه السیرة النبویة، غضبان، ص 185.
[176]- همان، ص 186.
[177]- التربیة القیادیه، ج 1، ص 371.
[178]- همان، ج 384-385.
[179]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 167.
[180]- الحرب النفسیه ضد الاسلام، د عبدالوهاب کحیل، ص 101.
[181]- تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 312.
[182]- الغرباء الاولون، ص 149.
[183]- بخاری، کتاب الجهاد، ص 180، باب اذا اسلم قوم فی دار الحرب، ج 4، ص 33.
[184]- السیرة النبویة قراءه فی جوانب الحذر و الحمایه، ص 98.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر