فصل سوم
درسها، فوائد و عبرتها
تفسیر سوره نصر و خبر از وفات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
عایشه رضی الله عنه میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خیلی زیاد «سبحان الله وبحمده» میگفت و توبه و استغفار مینمود.
از ایشان علت این امر را پرسیدم. فرمود: خداوند مرا به نشانهای در امتم خبر داده است که هرگاه آن را دیدم، کلمات بالا را زیاد بخوانم و زیاد توبه و استغفار کنم و من اکنون آن نشانه را دیدم و این سوره را تلاوت نمود:
﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١ وَرَأَيۡتَ ٱلنَّاسَ يَدۡخُلُونَ فِي دِينِ ٱللَّهِ أَفۡوَاجٗا٢ فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ كَانَ تَوَّابَۢا٣﴾ [النصر: 1-3] [1].
«آن گاه که یاری خدا و پیروزی رسید و مردم را دیدی که دستهدسته وارد دین خدا میشوند؛ پس خدا را به پاکی یاد کن و شکر او را به جای آور و طلب آمرزش کن که خدا، بسیار توبهپذیر است».
قرطبی میفرماید:
بعد از فتح مکه، عربها گفتند: اکنون که محمد بر اهل حرم غالب گردیده است، بر کسانی که خدا آنها را از لشکر فیلها نجات داد، پس کسی توان مقابله با او را ندارد. بنابراین، آنها دستهدسته میآمدند و مسلمان میشدند[2].
این سوره به گونهای از نزدیک بودن وفات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خبر میداد[3]؛ چنانکه ابن عباس رضی الله عنه میگوید: عمر رضی الله عنه همواره با بزرگانی از اهل بدر نزد من میآمد. آن گاه بعضی به او گفته بودند: تو چرا ما را نزد کسی میبری که همسن فرزندان ما است؟ بنابراین، او مرا روزی در جمع آنها فراخواند و از آنان پرسید که شما در مورد مفهوم ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١﴾ چه میگوئید؟ برخی گفتند: این آیه ما را به این دلیل که به فتح و پیروزی دست یافتیم، ما را به استغفار و ستایش الهی فرامیخواند، و بعضی از آنها ساکت ماندند و چیزی نگفتند. آن گاه عمر رضی الله عنه رو به من کرد و گفت: ابنعباس! تو نیز همین را میگویی؟ گفتم: خیر؛ بلکه خدا با این سوره، نزدیکی وفات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را به ایشان ابلاغ نموده است؛ آن گاه عمر رضی الله عنه گفت: رأی من نیز در این مورد همین است[4].
سید قطب میگوید: در آغاز این سوره تصوری ویژه ایجاد شده است و آن به حقیقتی اشاره دارد که تمامی حوادثی که در این جهان به وجود میآیند و نقش پیامبر و یارانش و هر نقل و حرکت بدان وابسته است. این تصور بویژه در جمله: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١﴾ نهفته است. بنابراین، پیروزی و نصرت از جانب خداوند است و این نصرت و پیروزی در هر زمانی و مکانی که او بخواهد و برای هر گروهی که او اراده نماید، محقق خواهد شد و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و صحابه در پدیدآوردن نصر و پیروزی اختیاری ندارند و این امر، تنها به ارادۀ خدا بستگی دارد[5] و این امر، مفهوم ایمانی عمیقی است که قرآن تلاش مینماید تا آن را در دلهای مؤمنان تثبیت نماید که عبارت است از اینکه دستیابی به قدرت فقط توسط خدا و ارادۀ او انجام میپذیرد و اختیار زمان و مکان و افراد مناسب برای این امر نیز در دست خداست.
موضعگیریهای داعیانه و محترمانه در برخورد با مردم
سهیل بن عمرو میگوید: وقتی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وارد مکه شد و بر آن چیره گشت، من داخل خانۀ خود شدم و در آن را بستم؛ سپس به فرزندم، عبدالله، گفتم: من به خاطر دشمنی که با محمد و یارانش داشتهام، میترسم که کشته شوم؛ زیرا من در تمامی توطئههای قریش علیه محمد و مسلمانان شرکت داشتهام و در صلح حدیبیه برخورد شایستهای با ایشان نداشتهام؛ پس هر چه زودتر برای من امان بگیر. عبدالله نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفت و گفت: ای رسول خدا! به پدرم امان میدهی؟ ایشان فرمود: بلی. او درامان خداست و از خانه بیرون شود و به اطرافیان خود فرمود: با سهیل کار نداشته باشید و افزود که او انسان شریف و خردمندی است نباید از اسلام فاصله میگرفت. آن گاه عبدالله نزد پدرش برگشت و ماجرا را به او گفت.
سهیل گفت: به خدا سوگند! او در کوچکی و بزرگی انسان مهربانی بوده و هست؛ پس از آن سهیل، متردد ماند، امّا با این وجود با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به سوی حنین رهسپار گردید تا اینکه به مکان جعرانه رسید و مسلمان شد[6].
سخنان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد سهیل، تأثیری شگرف در او گذاشت؛ چنانکه به تعریف و تمجید پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پرداخت و بعد از چند روز مسلمان شد و در مسلمانی خویش ثابتقدم ماند و از خود اعمال صالحهای برجای گذاشت[7]؛ چنانه زبیر بن بکار میگوید: سهیل زیاد نماز میخواند و روزه میگرفت و صدقه میداد و هنگام شنیدن تلاوت قرآن به شدت میگریست و در جنگ یرموک سرپرستی سپاه عظیمی را به عهده داشت[8].
عبدالله بن زبیر میگوید: ... اما صفوان بن امیه پا به فرار گذاشت و به بندر شعیبه رفت و به غلام خود، یسار، گفت: وای بر تو، ببین چه کسی ما را تعقیب میکند؟ یسار گفت: عمیر بن وهب به سوی ما میآید. صفوان گفت: به خدا او را محمد برای قتل من فرستاده است. وقتی که عمیر به آنها نزدیک شد، صفوان گفت: آیا آنچه با من کردهای بس نیست. وامهایت را پرداخت نموده و بچههایت را نفقه دادهام و اکنون آمدهای تا مرا به قتل برسانی؟ عمیر گفت: فدایت شوم، من از نزد بهترین انسانها نزد تو آمدهام.
عمیر نیز به پیامبراکرم صل الله علیه و آله و سلم گفته بود: ای رسول خدا! سردار قوم ما از ترس شما راه دریا را در پیش گرفته است و میخواهد خود را به دریا بیندازد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: من به او پناه میدهم. آن گاه عمیر راه دریا را در پیش گرفت و خود را به صفوان رسانید و گفت: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به تو امان داده است. صفوان گفت: به خدا سوگند من برنمیگردم مگر اینکه تو علامتی در دست داشته باشی تا من مطمئن شوم. آن گاه عمیر نزد پیامبر برگشت و عمامه آن حضرت را به عنوان نشانی با خود آورد و به صفوان گفت: من از نزد بهترین انسانی که صلۀ رحم را به جا میآورد و به وعدۀ خویش وفا مینماید، آمدهام. شرف او شرف تو است و قدرت او قدرت تو است، او فرزند پدر و مادر تو است. صفوان گفت: من میترسم که کشته شوم. عمیر گفت: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تو را به اسلام فراخوانده و برای این دوماه به تو فرصت داده است و این عمامه اوست که در روز فتح بر سر بسته بود. صفوان با مشاهدۀ عمامه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آن را شناخت و گفت: بلی به یاد دارم که او را بر سربسته بود. عمیر گفت: آنگاه او با من به مکه برگشت تا اینکه نزد پیامبر آمدیم. آن حضرت با یارانش مشغول خواندن نماز عصر بود. بعد از اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نماز را تمام کرد، صفوان با صدای بلند گفت: ای محمد! عمیر با عمامه تو نزد من آمده و اظهار داشته است که تو مرا به اسلام فراخواندهای و یا تا دو ماه در این مورد بیندیشم؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: صفوان! از مرکبت پیاده شو. گفت: به خدا سوگند تا این موضوع را برایم بازگو نکنی، از مرکبم پایین نخواهم آمد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: من به جای دو ماه، چهار ماه به تو فرصت میدهم، آن گاه صفوان از مرکبش پیاده شد.
سپس هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به جنگ هوازن رفت، صفوان نیز در حالی که کافر بود با پیامبر اکرم بیرون شد. آن حضرت از او یکصد زره خواست. صفوان پرسید که آیا از این امر میبایست اطاعت نمایم و یا اینکه اجباری در این امر نیست؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: خیر؛ بلکه آنها به عنوان امانت در نزد ما میباشد و بعد از جنگ آنها را به تو برمیگردانیم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با بازگشت از حنین و طائف و با رسیدن به جعرانه، در حالی که صفوان در کنار ایشان بود به غنایم نگریست و کنار درهای که مملو از گاو، گوسفند و شتر بود، ایستاد. صفوان به آن دره نگریست و غنایم را تحت نظر گرفت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: ای صفوان! آنها تو را شگفتزده کردهاند؟ صفوان گفت: بلی. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: همه را به تو بخشیدم. صفوان گفت: به خدا سوگند کسی توانایی این بخشش عظیم را ندارد مگر اینکه پیامبر خدا باشد بنابراین، اسلام را پذیرفت[9].
بدین صورت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با بخشیدن اموال هنگفتی به سران قریش که فقط انبیاء میتوانند چنین بذل و بخشش عظیمی داشته باشند، دلهای آنان را تسخیر نمود؛ چنانکه صفوان میگوید: به خدا! تا آن لحظه او منفورترین شخص نزد من بود، اما بعد از آن محبوبترین انسانها نزد من قرار گرفت[10].
3- اسلام آوردن عکرمه، پسر ابوجهل
عبدالله بن زبیر میگوید: همسر عکرمه، امحکیم به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفت: همسرم از ترس شما به یمن فرار کرده است. آیا به او امان میدهی؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: او را امان دادم. آن گاه امحکیم با غلامی که داشت، به تعقیب شوهرش پرداخت. در اثنای راه، غلام وی او را به انجام کار فحشاء فراخواند. امحکیم او را امیدوار ساخت تا اینکه به محلهای از طایفۀ عک رسیدند.
امحکیم از آنان کمک خواست و آنها دست و پای غلام او را بستند. آن گاه امحکیم راه خود را به سوی ساحل ادامه داد تا اینکه به عکرمه در حالی رسید که سوار بر کشتی شده بود. هنگامی که عکرمه سوار کشتی شد، ناخدا به او گفت : بگو: «لا اله الا الله».
عکرمه گفت: من از همین فرار کردهام. آن گاه امحکیم به شوهرش گفت: من از نزد بهترین انسانی که صلۀ رحم را به جای آورد، آمدهام. او به تو پناه داده است و آن قدر اصرار کرد تا او را متقاعد ساخت و هر دو برگشتند. آن گاه از برخورد غلام رومی او را خبر داد. عکرمه وقتی به محلۀ عک رسید، غلام را از آنان تحویل گرفت و او را کشت.
از طرفی دیگر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به صحابه گفته بود: عکرمه درحالی که مسلمان و مهاجر است، نزد شما میآید. با او کاری نداشته باشید و به پدرش ناسزا نگویید؛ زیرا ناسزا گویی به مردگان نمیرسد؛ بلکه باعث آزار زندگان را فراهم میآورد.
عکرمه در اثنای راه چندین جا اراده نمود با همسرش مباشرت نماید، اما او نپذیرفت و گفت: من مسلمان شدهام در حالی که تو هنوز مشرک هستی. عکرمه گفت: پس امر بزرگی تو را از من بازمیدارد.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با مشاهدۀ عکرمه، بلند شد و خوشحال گردید. امحکیم نیز در کنارش در حالی که نقاب به چهره داشت، ایستاده بود. عکرمه گفت: ای محمد! این به من گفته است که تو مرا پناه دادهای؟ ایشان فرمود: راست میگوید. عکرمه گفت: پس مرا به سوی چه چیزی فرا میخوانی؟ آن حضرت فرمود: به یگانگی خدا و رسالت من اقرار کن و نماز را برپادار و زکات بده و ... ارکان اسلام را برشمرد.
عکرمه گفت: به خدا سوگند! تو به سوی حق و امری نیکو فرا میخوانی و قبل از اینکه ما را به این امر بخوانی، از همه راستگوتر و بهتر بودی؛ سپس شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد و از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پرسید که دیگر چه بگویم؟ آن حضرت فرمود: بگو: خدا را گواهی میگیرم و کسانی را که اینجا حضور دارند به اینکه من مسلمان و مهاجر و مجاهدی هستم. عکرمه آنچه را که پیامبر به او تلقین نمود، گفت؛ سپس فرمود که هرچه امروز از من بخواهی دریغ نخواهم کرد. عکرمه گفت: از تو میخواهم به خاطر تمام دشمنیهایی که با شما کردهام و به خاطر تمام ناسزاگوییها و موضعگیریهای خصمانهام، برای من طلب آمرزش نمایی. آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای او طلب آمرزش نمود.
بعد از آن عکرمه گفت: ای رسول خدا! از این تاریخ به بعد هر چه برای بازداشتن مردم از راه خدا هزینه کردهام، دوبرابر آن را در راه خدا هزینه خواهم کرد و دو برابر جنگی را که در مقابله با دین خدا نمودهام، در راه خدا خواهم نمود و بعد از آن همیشه در جنگها شرکت مینمود تا اینکه سرانجام در جنگ یرموک به شهادت رسید.
بعد از اسلام آوردن عکرمه، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم همسرش را با همان عقد سابق به نکاح او برگردانید[11].
رفتار پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با عکرمه به قدری عاطفهآمیز بود که برای جذب او به اسلام کفایت مینمود؛ چنانکه ایشان صل الله علیه و آله و سلم بلافاصله از جابر خواست تا به خوشامد گویی عکرمه بپردازد و طبق روایتی فرمود: خوش آمدی ای سوار مهاجر[12]. بنابراین، احساسات و عواطف عکرمه تحریک شد و دیری نگذشت که اسلام را پذیرفت.
تلاشهای همسر عکرمه، امحکیم دختر حارث بن هشام،را در مسلمان شدن شوهرش، نمیتوان نادیده گرفت. او بعد از اینکه برای شوهرش از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پناهندگی گرفت، خود را به خطر انداخت و در پی شوهر خود به راه افتاد تا اینکه به او رسید و او را با اصرار به مکه بازگردانید و در بین راه از همبستری با همسر خود دریغ ورزید تا به او بفهماند دین اسلام، دینی عظیم و باارزش است.
این عمل همسر عکرمه، او را وادار نمود تا به اسلام بیندیشد و به تدریج بعد از ملاقات با پیامبر و اندیشیدن در اسلام، مسلمان شد و در مسلمانی خود چنان صادق بود که وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به ایشان، پیشنهاد مال کرد، نپذیرفت و گفت: برای من از خدا طلب آمرزش کن و سوگند خورد دوبرابر مالی را که در جاهلیت انفاق نموده است، در راه خدا انفاق نماید و همچنین دو برابر نبردی را که علیه اسلام جنگیده است، در راه خدا و علیه دشمنان اسلام بجنگد و به وعدهای که داده بود، جامۀ عمل پوشاند ویکی از شجاع ترین فرماندهان جهادی علیه دشمنان اسلام بود و سرانجام بعد از تلاش فراوان جانی و مالی در نبرد یرموک به شهادت رسید[13].
4- برخورد متواضعانۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با پدر ابوبکر و اسلام آوردن وی
اسماء دختر ابوبکر میگوید: بعد از فتح مکه در حالی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم داخل مسجد نشسته بود، ابوبکر، پدرش را نزد ایشان آورد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با مشاهدۀ آنان، فرمود: چرا نگذاشتی پیرمرد در خانهاش باشد و من نزد او بروم؟ ابوبکر گفت: او باید نزد شما بیاید نه شما نزد او. پیامبر او را در مقابل خود نشاند و دست بر سینهاش گذاشت و فرمود: مسلمان شو. او فوراً مسلمان شد. اسماء میگوید: موهای پدربزرگم سفید بود، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: رنگ موهایش را تغییر دهید[14].
براساس روایتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مسلمان شدن پدر ابوبکر را به او تبریک گفت[15].
این برخورد بیانگر سنت همیشگی ایشان در برابر انسانهای سالخورده میباشد؛ چنانکه در حدیثی میفرماید: هرکس احترام بزرگان ما را رعایت نکند و به خردسالان ما شفقت نورزد، از ما نیست[16].
همچنین میفرماید: از مظاهر تجلیل خدا، گرامیداشت مسلمانی است که موی سفید دارد[17]؛ همچنین آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم گرامیداشت نزدیکان و بستگان کسی را که سابقۀ خوبی در اسلام و خدمت به آن دارند، مسنون قرار داده است[18].
5- اسلام آوردن فضاله بن عمیر بر اثر عفو و بخشش پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
فضاله بن عمیر بن ملوح لیثی، بعد از فتح مکه، در این صدد بود تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را ترور نماید، لذا برای این منظور در حالی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مشغول طواف بود، به ایشان نزدیک شد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود : تو فضاله هستی؟ گفت: بلی فضاله هستم. فرمود: در دلت چه میگذرد؟ گفت: چیزی نیست. مشغول ذکر خدا بودم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خندید و فرمود: استغفار کن و دستش را بر سینۀ او گذاشت. فضاله میگوید: به خدا سوگند، هنوز پیامبر دست از سینهام برنداشته بود که از تمامی خلق خدا برایم محبوبتر شد. فضاله میگوید: در راه بازگشت به خانهام، از کنار زنی گذشتم که همواره با او مینشستم و گفتگو میکردم. گفت: بیا با هم بنشینیم و سخن بگوئیم. فضاله نپذیرفت و چنین پاسخ گفت:
قالت هلم الی الحدیث فقلت لا |
|
یأبی علیك الله والاسلام |
«و مرا به سخن گفتن و مجالست فراخواند، امّا نپذیرفتم و به او گفتم: خدا و اسلام اجازه نمیدهد».
لو ما رایت محمداً و قبیله |
|
بالفتح یوم تکسر الاصنام |
«اگر محمد و قومش را روز فتح که بتها را میشکست، میدیدی».
لرایت دین الله اضحی بینا |
|
والشرك یغشی وجهه الاظلام[19] |
«دین خدا را بسیار روشن و واضح میدیدی و شرک را میدیدی که چهرهاش را تاریکی فراگرفته است».
آیا در مورد حدی از حدود الهی با من سخن میگویی؟
عروه بن زبیر میگوید: زنی در فتح مکه مرتکب سرقتی شد. بستگانش نزد اسامه بن زید رفتند تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را از اجرای حد شرعی منصرف گرداند. هنگامی که اسامه با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در این مورد مذاکره نمود، رنگ چهرۀ آن حضرت تغییر یافت و بعد از عشاء خطبهای ایراد کرد و بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود: امتهای گذشته به خاطر اینکه هرگاه فردی که از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود و دزدی میکرد، او را رها میکردند و اگر ضعیفی مرتکب دزدی میشد، بر او حد اجرا مینمودند، هلاک گردیدند. به خدا سوگند! اگر فاطمه دختر محمد، مرتکب سرقت میشد، دستش را قطع مینمودم؛ سپس دستور داد تا دستزنی را که دزدی کرده بود، قطع نمایند. بعد از آن، او توبه نمود ودر توبۀ خویش، استوار ماند و ازدواج نمود. عایشه میگوید: آن زن همیشه نزد من میآمد و من نیازهای او را به رسول خدا منعکس میکردم[20].
بدین صورت ساختار تربیتی امت اسلامی ادامه مییافت و حدود الهی و شرعی، بدون هیچ گونه رعایت طبقاتی اجرا میگردید و قریش نیز به خوبی دریافتند که در مقابل شریعتی ربانی قرار گرفتهاند که برای همه یکسان است؛ چون در این شریعت، تمامی مردم مورد خطاب پروردگار جهانیان هستند و ملاک شرف و ارزش التزام به اوامر خدا میباشد. این موضعگیری پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و خشم گرفتن ایشان بیانگر اهمیت والای حدود الهی است و درسی برای مسلمانان است تا احکام و حدود خدا را کوچک نشمارند و هیچ گاه درصدد شفاعت و وساطت برای اجرا ننمودن حدی از حدود خدا نباشند[21].
پناه دادن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به کسانی که امهانی آنان را پناه داده بود
امهانی، دختر ابوطالب، میگوید: هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با یارانش در ناحیۀ بالای مکه فرود آمد، دو نفر از خویشان همسرم (که مشرک بودند) نزد من پناهنده شدند. وقتی برادرم، علی، آنها را دید، گفت: به خدا سوگند! آنها را خواهم کشت. من در خانهام را بر روی آنها قفل کردم و نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفتم. آن حضرت را در حالی یافتم که، دخترش، فاطمه، با پارچهای اورا پوشانده بود و مشغول شستشوی جسم مبارک خود بود. بعد از اینکه غسل نمود، پارچه را از دست فاطمه گرفت و دور خود پیچاند. سپس هشت رکعت نماز چاشت خواند و بعد از آن رو به من کرد و خوشآمد گفت و پرسید چرا آمده ای؟ من ایشان را در جریان پناهندگی آن دو مرد و عکسالعمل علی قرار دادم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: کسی را که تو پناه دادهای ما نیز پناه میدهیم و نباید علی آنها را بکشد[22].
پیامبران با اشارۀ چشم دستور نمیدهند
فردی به نام عبدالله بن سعد ابیسرح، بعد از اینکه اسلام را پذیرفت، کاتب وحی قرار گرفت، اما پس از مدتی، مرتد شد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بعد از ورود به مکه، او را از کسانی برشمرد که میبایست کشته میشدند، امّا عبدالله نزد عثمان که برادر رضاعی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بود، پناهنده شد. عثمان اورا نزد پیامبر آورد تا برایش پناهندگی بگیرد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در ابتدا در پذیرفتن پناهندگی وی تأمل نمود؛ سپس پناهندگی او را پذیرفت. بعد از اینکه عثمان با پناهندهاش بیرون شد، پیامبر خطاب به یارانش فرمود: چرا هنگامی که من تأمل نمودم، او را نکشتید؟ آنها گفتند: چرا شما اشاره نکردید؟ پیامبر فرمود: پیامبران کسی را با اشاره به قتل نمیرسانند[23] یا فرمود: شایسته نیست که پیامبر کسی را با اشارۀ چشم به قتل برساند[24].
ابنهشام میگوید: بعد از آن عبدالله مسلمان گردید و در مسلمانی خویش ثابتقدم و استوار ماند و در زمان عمر و عثمان مسئولیتهایی نیز بر عهدۀ او گذاشته شد[25].
ابن کثیر میگوید: عبدالله در حال سجده در نماز صبح یا بعد از ادای نماز صبح در خانهاش وفات نمود[26].
با شما زندگی خواهم کرد و درمیان شما خواهم مرد
ابوهریره میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در ایام فتح، بر کوه صفا بالا رفت و روبروی کعبه ایستاد و دستهایش را بالا برد و شروع به ذکر و دعا کرد. انصار مدینه کمی پائینتر نشسته بودند؛ برخی از آنان به یکدیگر گفتند: این مرد شیفتۀ شهر خود گشته و به قبیلۀ خود رغبت پیدا کرده است. (و مدینه را ترک خواهد گفت). ابوهریره میگوید: آثار نزول وحی بر پیامبر پدیدار گردید و این امر را همه میتوانستند در وجود ایشان احساس نمایند. لحظهای بعد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خطاب به انصار گفت: آیا شما چنین و چنان گفتید؟ گفتند: بلی. پیامبر فرمود: اگر من چنین عملی را انجام دهم، آن گاه اسم من چه خواهد بود؟ سپس فرمود: خیر؛ بلکه من بنده و رسول خدا هستم و به سوی خدا و شما هجرت نمودهام؛ پس با شما زندگی خواهم کرد و درمیان شما خواهم مرد. ابوهریره میگوید: آنان گریهکنان به سوی پیامبر اکرم شتافتند و گفتند: به خدا سوگند! این فقط گمانی بود که در مورد خدا و پیامبرش در ذهن ما خطور نمود؛ آن گاه فرمود: خدا و رسولش نیز شما را تصدیق مینماید و عذرتان را میپذیرد[27].
اسلام آوردن عبدالله بن زبعری، شاعر قریش
بعد از فتح مکه، عبدالله بن زبعری سهمی که از دشمنان سرسخت اسلام بود، فرار کرد، اما دیری نگذشت که اشعار حسان که علیه او سروده بود، به گوشش رسید. حسان در این اشعار، او را ترسو و فراری توصیف کرده بود و در بخشی از آن گفته بود:
لاتعد من رحلاً احلك بُغضُهُ |
|
نجران من عیش احذَّ لیم[28] |
از خدا میخواهیم که این مرد بزرگ (محمد) را برای ما زنده نگه دارد؛ کسی که خشم و غضبش تو را به نجران فراری داده است. به امید اینکه از زندگی بهرۀ خوشی نبینی و مشمول خشم و عذاب الهی گردی.
احساسات زبعری با اطلاع از این اشعار، برانگیخته شد بنابراین، این اشعار او را به تفکر وادار نمود و سرانجام مشمول لطف خدا قرار گرفت و به قصد مسلمان شدن راهی مکه گردید. در مکه با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ملاقات نمود و اسلام خود را اعلام کرد و از پیامبر خواست تا برایش طلب آمرزش نماید. آن حضرت فرمود: اسلام، موجب آمرزش گناهان گذشته میگردد[29].
سپس پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را نزدیک خود آورد و با وی مؤانست نمود و به او جامهای بخشید[30].
تمامی راویان بر این عقیدهاند که ابن زبعری بعد از آنکه مسلمان شد، در اشعاری که سرود از کردار گذشتۀ خود معذرت خواهی نمود[31].
ابن عبدالبر میگوید: اشعاری که ابن زبعری در مدح پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم سرود، ناسخ مضمون اشعاری است که او در زمان جاهلیت سرود[32].
ابن کثیر میگوید: ابن زبعری از بزرگترین دشمنان اسلام و از شاعرانی بود که با تمام نیرو به هجو مسلمانان میپرداخت؛ سپس خداوند بر او منت گذاشت و توبه کرد و مسلمان شد و به دفاع از اسلام پرداخت[33] و شعر زیر از اشعار معروفی است که در مدح پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و معذرتخواهی از ایشان سروده است:
إنی لـمعتذر إلیك من الذی |
|
أسدیت إذا أنا في الضلال أهیم |
فالیوم آمن بالبنی محمد |
|
قلبی ومخطیء هذه محروم |
مضت العداوة وانقضت أسبابها |
|
ودعت أواصر بیننا ولوم |
فاغفر فدیً لك والدی کلاهما |
|
زللی فإنك راحم مرحوم |
و...
«من از آنچه در زمان گمراهی و سرگردانی مرتکب آن شدهام، معذرتخواهی مینمایم و امروز قلبم به پیامبر خدا(محمد) ایمان میآورد که قبلاً در خطا و حرمان بوده است.
دشمنی و اسباب آن تمام شد و پیوندها و بردباری بین ما حاکم گشت؛ پس پدر و مادرم فدایت باد، لغزشهایم را ببخش؛ زیرا تو رحمکننده و رحمشونده هستی».
احکام شرعی برگرفته از فتح مکه و مکان فرود آمدن پیامبر و لشکرش
1- احکام شرعی زیادی از خلال حوادث فتح مکه استنباط میگردد که عبارتند از:
الف – جواز روزه گرفتن و یا روزه نگرفتن ماه رمضان برای مسافری که در سفر غیر معصیتی بسر میبرد؛ چنانکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در این سفر تا مکانی به نام کدید روزه داشتند و آنجا افطار نمودند[34].
ب – پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هشت رکعت نماز خفیف به عنوان نماز چاشت خواند بنابراین، گروهی استدلال کردهاند که این سنت مؤکده است[35].
ج – قصر نماز چهار رکعتی برای مسافر؛ چنانکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نوزده روز در مکه نمازها را قصر مینمود[36].
ه - پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مقرر نمود که فرزند از آن پدری است که در خانۀ او متولد شده است و کسی که مرتکب زنا گردد، باید سنگسار شود. این سخن را پیامبر اکرم زمانی فرمود که سعد بن ابیوقاص و عبدالله بن زمعه در مورد نوزادی که در خانۀ عبدالله بن زمعه متولد گردید، با هم درگیر شدند[37].
و – جایز نبودن وصیت بیش از یک سوم اموال؛ چنانکه سعد بن ابیوقاص در ایام بیماری خود در مکه از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مورد اینکه بیش از یک سوم را وصیت نماید، به مشورت پرداخت[38].
مسائل ذکر شده برخی از احکام فقهیای بود که از حوادث استنباط گردید.
مکان فرود آمدن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و لشکر اسلام در مکه
آن حضرت در مکانی به نام حجون، جایی که کفار قریش، مسلمانان و بنیهاشم را تحریم کرده بودند، فرود آمد.
برخی از پیامدهای فتح مکه عبارتاند از:
1- مکه به تصرف مسلمانان درآمد و حکومت کفر منقرض گردید و زمینه برای چیدن نظام کفر در حنین و طائف و تمامی عالم فراهم گردید.
2- مسلمانان بزرگترین نیروی نظامی شبهجزیره عربستان محسوب میشدند و با فتح مکه بزرگترین آرزوی پیامبر که مسلمان شدن قریشیان بود، برآورده شد و بزرگترین قوای نظامی در شبهجزیره شکل گرفت که هیچ یک از قبایل یا نیروهای متحد قبیلهای توانایی رویارویی با آن را نداشت و اسلام، شایستگی این را داشت که رهبری عربها را برعهده بگیرد و نیز این لیاقت را دارا بود که به حکومتهای ظالم روزگار خاتمه دهد و برای بندگان خدا آزادی را به ارمغان بیاورد تا بتوانند بدون هیچ مزاحمتی، خدای خود را پرستش نمایند[39].
3- این فتح، آثار بزرگ دینی و سیاسی و اجتماعی، برای مکه در برداشت که با توجه و تدبر در فتح مبارک، میتوان آثار فوق را مشاهده نمود.
آثار اجتماعی این فتح در برخورد توأم با مهر و محبت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با مردم و سعی ایشان به جلب اعتماد آنان تبلور مییابد تا به وضع جدید که بر مکه حاکم گشته است، خرسند شوند؛ چنانکه معاذ بن جبل را بعد از اینکه قصدداشت تا مکه را ترک نماید، برای اقامۀ نماز و آموزش مسائل دینی مقرر کرد.
آثار سیاسی آن نیز برای مکه با مقرر کردن عتاب بن اسید به عنوان امیر مکه که براساس کتاب خدا درمیان آنان قضاوت نماید و حق ضعیف را از قوی بگیرد و مظلوم را در مقابل ظالم یاری دهد، آشکار میگردد[40].
آثار دینی فتح نیز عبارت بود از تصرف مکه زیر سلطۀ اسلام که بعد از آن تمامی عربها اذعان نمودند که اسلام تنها دین حقیقی و الهی است که خدا برای بندگانش انتخاب نموده و فرستاده است. بنابراین تمامی عربها دستهدسته به اسلام گرویدند[41].
4- با فتح مکه، وعدۀ خدا مبنی بر تمکین و قدرتیابی مسلمانان، تحقق پیدا کرد. مسلمانانی که در راه اسلام از هیچ چیزی دریغ نداشتند و از قبل، شرایط چنین پیروزی بزرگی را محقق نموده بودند و با سنن الهی از قبیل تحمل مصیبتها، تدافع، پیشروی تدریجی و استفاده از اسباب خوی و عادت نموده بودند. هرگز نمیتوان آن لحظۀ به یادماندنی را فراموش کرد که بلال حبشی بعد از اینکه در سرزمین سنگلاخ مکه و در حالی که در غل و زنجیر شکنجه داده میشد، در روز فتح مکه بر بام کعبه ایستاد و با صدای رسا و زیبای خود و در حالت ایمانی خاصی، کلمات اذان را تکرار میکرد و الله میگفت.
[1]- مسلم، کتاب الصلاه، باب ما یقال فی الرکوع و السجود، ج 1، ص 351.
[2]- تفسیر قرطبی، ج 20، ص 230.
[3]- حدیث القرآن الکریم عن غزوات الرسول، ج 2، ص 572.
[4]- البخاری، کتاب المغازی، شماره 4294.
[5]- فی ظلال القرآن، ج 6، ص 3996.
[6]- المغازی، واقدی، ج 2، ص 846 – 847 – المستدرک، حاکم، ج 3، ص 381.
[7]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 216 – 217.
[8]- سیرة اعلام النبلاء، ج 2، ص 195.
[9]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 853 – 855.
[10]- مسلم، کتاب الفضائل، ص 1806، شماره 2313.
[11]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 851 – 853.
[12]- مجمع الزوائد، ج 9، ص 385.
[13]- التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 223 – 225.
[14]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 54.
[15]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 577.
[16]- سنن الترمذی، کتاب البر، باب 15.
[17]- سنن ابیداود، کتاب الادب، باب 20.
[18]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 7، ص 195.
[19]- همان، ص 213.
[20]- البخاری، المغازی، شماره 4304.
[21]- معین السیرة، ص 402، التاریخ الاسلامی، ج 7، ص 233.
[22]- السیرة النبویة، ابنهشام، ج 4، ص 59 – 60 – صحیح السیرة، ص 527.
[23]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 296.
[24]- صحیح السیرة النبویة، ص 528.
[25]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 58.
[26]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 296.
[27]- صحیح السیرة النبویة، ص 529 – 530.
[28]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 307.
[29]- المغازی، ج 2، ص 848.
[30]- الاعلام، زرکلی، ج 4، ص 87 – الاصابه، ابن حجر، ج 2، ص 308.
[31]- الصحابی الشاعر عبدالله بن زبعری، ص 97.
[32]- الاستیجاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 310.
[33]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 308.
[34]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 574.
[35]- همان.
[36]- المجتمع المدنی، ص 185.
[37]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4303.
[38]- المجتمع المدنی، عمری، ص 186 – سنن الترمذی، ج 3، ص 291.
[39]- قیادة الرسول السیاسیه و العسکریة، احمد عرموش، ص 129.
[40]- تأملات فی سیرة الرسول، ص 266.
[41]- همان، ص 267.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر