گفتگوی ابوسفیان با پیامبر و یارانش
براء رضی الله عنه میگوید: ابوسفیان از بالای تپهای به سوی مسلمانان نگاه کرد و گفت: آیا محمد زنده است؟.
پیامبر فرمود: جواب او را ندهید. دوباره پرسید: آیا ابن ابی قحافه زنده است؟ پیامبر فرمود: جوابش را ندهید. دوباره سئوال نمود: آیا ابن خطاب زنده است؟ بعد از آن خودش گفت: معلوم میشود همه کشته شدهاند؛ چراکه اگر زنده میبودند، پاسخ میدادند.
عمر رضی الله عنه که تاب و تحمل او تمام شده بود، فرمود: دروغ میگویی ای دشمن خدا! خداوند اینها را جهت رسوایی تو زنده نگه داشته است.
ابوسفیان گفت: زنده باد « هبُلْ».
پیامبر از یاران و اصحابش خواست تا در جوابش بگویند: الله أعلی و أجل «خدا از همه بالاتر و بزرگتر است».
ابوسفیان گفت: لنا العزّی و لاعزّی لکم «بت عزا از آن ماست و شما از آن محروم هستید».
پیامبر فرمود جوابش را بدهید! اصحاب گفتند: چه بگوئیم؟.
فرمود بگویید: الله مولانا ولا مولی لکم «خدا مولای ما است و شما مولا ندارید».
ابوسفیان گفت: امروز انتقام کشتهشدگان بدر را از شما خواهیم گرفت؛ چراکه نتیجه جنگ یا پیروزی و یا شکست است. و افزود که کشتهشدگان شما به دستور من مثله نگردیدهاند، اما ناراحت هم نیستم[1].
در روایتی دیگر نیز آمده است که عمر گفت: «کشتهشدگان ما و شما هرگز برابر نیستند، جایگاه کشتهشدگان ما بهشت و جایگاه کشتهشدگان شما دوزخ میباشد»[2].
از سئوالات ابوسفیان در مورد پیامبر، ابوبکر و عمر چنین برمیآید که مشرکان به خوبی به نقش این افراد در پایداری اسلام و استوار بودن اساس و نظام دولت اسلام اطلاع داشتند و ظاهراً معتقد بودند با مرگ این افراد اسلام سیر نزولی خود را طی خواهد نمود.
علل سکوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مقابل سخنان ابوسفیان نیز این بود که وی را غافلگیر نمایند به این صورت که ابتداء به وی جواب ندادند و خواستند وی به اوج غرور و تکبر خود برسد و سپس ناگهان وی را از حقیقت ماجرا با شجاعت تمام مطلع ساختند.
ابن قیم در مورد این ماجرا میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم زمانی به اصحاب و یارانش دستور داد تا درصدد مقابله با ابوسفیان برآیند که ابوسفیان نسبت به خدایان باطل خویش به اوج غرور و افتخار رسید؛ چراکه با این عمل، عظمت توحید و عزت مسلمانان نمایان گردد و ثابت شود که خداوند متعال مغلوب نمیشود و سپاه خداوند نیز همواره پیروز خواهند بود.
سؤال مهم در عملکرد پیامبر با ابوسفیان این است که چرا هنگامی که ابوسفیان از زنده بودن پیامبر و ابوبکر و عمر سئوال نمود، رسول خدا اجازۀ مقابله اصحاب را با او صادر ننمود؟ علت این امور را میتوان اینگونه بیان نمود که خشم و غضب مسلمانان هنوز فروکش نکرده بود و زخمهایشان تازه بود، امّا هنگامی که ابوسفیان از حد تجاوز نمود و خطاب به سپاهیانش گفت: مسلمانان را به شکستی عظیم دچار نمودهاید، عمر رضی الله عنه نتوانست خود را کنترل نماید و گفت: دروغ میگویی ای دشمن خدا!.
واکنش عمر رضی الله عنه علاوه بر اینکه بیانگر شجاعت ایشان در آن شرایط سخت بود، برای مشرکان نیز آزاردهنده بود و حکایت از آن داشت که سپاه مسلمانان، ضعیف و سست نشده است و خداوند متعال نیز دشمنان را توسط مؤمنان خوار و زبون میگرداند.
مهم آنکه زنده بودن این سه نفر، بعد از اینکه ابوسفیان و قوم او تصور نابودی آنها را داشتند، در تضعیف روحیه دشمن اثراتی عمیقتر از آن گذاشت که در ابتدا به سؤالات او پاسخ داده میشد.
ابوسفیان تمام تلاش خویش را در جهت تضعیفنمودن سپاه اسلام به کار بست و خبر نابودی پیامبر و یارانش را به سپاه خویش اعلام مینمود و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز صبر میکرد تا اینکه عمر رضی الله عنه در برابر ابوسفیان قد علم نمود و پاسخش را داد.
سکوت پاسخ ندادن در مرحله اولیه و پاسخ دادن در مرحلۀ دوم بهترین گزینهای بود که عمر رضی الله عنه در برابر ابوسفیان اتخاذ نموده بود؛ چراکه پاسخ ندادن به ابوسفیان در ابتدا نوعی تحقیر و اهانت به وی بود، اما هنگامی که تصور نمود پیامبر و نیروهای اصلی سپاه اسلام کشته شدهاند، بسیار مغرور و متکبر گردید که در آن شرایط، جوابدادنش بزرگترین اهانت و تحقیر به وی محسوب میگردید. بنابراین، پاسخ دادن عمر مخالف با دستور رسول خدا نبود. آخرالامر اینکه گزینهای بهتر از سکوت نخست و پاسخدادن در مرحله بعدی وجود نداشت[3].
بازدید رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از وضعیت شهدا
بعد از اینکه ابوسفیان و سپاهش میدان جنگ را ترک نمودند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به بررسی یارانش پرداخت. بعد از اینکه تعدادی از آنان از جمله: حمزه، مصعب، حنظله، سعد بن ربیع و دیگران را مشاهده نمود، فرمود: من بر اینها گواه هستم. کسی در راه خدا زخمی نمیشود، مگر اینکه روز قیامت چنان حشر میشود که زخمش رنگ خون و بوی آن ، بوی مشک دارد؛ بس هر کدام بیشتر قرآن حفظ دارد، ابتدا او را در قبر بگذارید[4].
جابربن عبدالله میگوید: «پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هر دو نفر از شهدای احد را با هم در یک چادر میگذاشت؛ سپس سئوال مینمود: کدام یک بیشتر قرآن حفظ کرده است؟ اگر به یکی اشاره میشد، آن را در لحد مقدم مینمود و میفرمود: من روز قیامت بر اینها گواه هستم و دستور داد تا با خونشان دفن شوند و علاوه بر آن نه بر آنها نماز خواند و نه آنان را غسل داد»[5].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دستور داد تا شهدای احد در مکانهایی که به شهادت رسیدهاند، دفن شوند و کسانی که نیز به مدینه انتقال داده شده بودند، برگردانیده شوند[6].
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وقتی حمزه بن عبدالمطلب را با وضعیت مثله نمودن، مشاهده نمود، چنان گریست که نزدیک بود از حال برود و فرمود: «اگر صفیه غمگین نمیشد و این عمل من برای آیندگان سنت قرار نمیگرفت، جسد حمزه را رها مینمودم تا پرندگان و درندگان از آن استفاده نمایند و چنانچه خداوند مرا بر قریش مسلط بگرداند، 30 نفر از آنان را مثله خواهم نمود».
مسلمانان نیز با مشاهدۀ غم و اندوه پیامبر به خاطر از دستدادن عمویش گفتند: اگر برقریش دست یابیم، چنان آنها را مثله خواهیم کرد که هرگز عرب نظیر آن را مشاهده نکرده باشند[7].
آن گاه خداوند این آیه را نازل کرد:
﴿وَإِنۡ عَاقَبۡتُمۡ فَعَاقِبُواْ بِمِثۡلِ مَا عُوقِبۡتُم بِهِۦۖ وَلَئِن صَبَرۡتُمۡ لَهُوَ خَيۡرٞ لِّلصَّٰبِرِينَ١٢٦﴾ [النحل: 126].
«اگر انتقام گرفتید، چنان انتقام بگیرید که با شما معامله شده است و اگر صبر نمایید، برای صابران بهتر است».
در این غزوه نیز مشرکان به اعمال وحشیانهای اقدام نمودند و شکم بسیاری از شهدا را پاره و بینیها، گوشها و آلات تناسلی آنان را قطع کرده بودند[8]. با این وجود رسول خدا و یارانش صبر نمودند و تعالیم قرآنی را پذیرفتند و رسول خدا ضمن اینکه صبر و گذشت نمود، کفارۀ سوگند خود را ادا نمود و از مثلهکردن نهی کرد.
ابن اسحاق با استناد به روایت سمره بن جندب از وی چنین نقل مینماید: «رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در تمامی اوقات، ما را به صدقهدادن توصیه و از مثلهنمودن نهی مینمود»[9].
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نماز ظهر را به جهت خون زیادی که از بدنش بیرون آمده بود، نشسته خواند و یارانش نیز نشسته به وی اقتدا نمودند. بعد از ادای نماز، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جهت دعا و حمد و ثنا به دلیل مصیبتی که به آن دچار گردیده بودند، به درگاه خداوند متعال روی آورد و به یارانش گفت: «صفهایتان را راست بگیرید تا ثناء خدا را به جای آورم.» آنان پشت سر رسول خدا صف بستند و پیامبر دعاهای ذیل را که بیانگر عمق ایمانش میباشد، به درگاه خداوند عرضه داشت[10]:
«اللهم لك الحمد كله، اللهم لا قابض لـمـا بسطت، و لا باسط لـمـا قبضت، ولاهادي لـمـا أضللت، ولا مضل لـمن هديت، و لـمـا معطي لا منعت، و لا مانع لـمـا أعطيت، ولا مقرب لـمـا باعدت، ولا مبعد لـمـا قربت، اللهم ابسط علينا من بركاتك ورحمتك وفضلك ورز قك، اللهم إني أسألك النعيم الـمقيم الذي لا يحول ولا يزول، اللهم اني أسألك النعيم يوم الغلبة والأمن يوم الخوف، اللهم عائذ بك من شر ما أعطيتنا وشر ما منعت. اللهم حبب إلينا الإيمـان وزينه في قلوبنا وكرِّه إلينا الكفر والفسوق والعصيان واجعلنا من الراشدين. اللهم توفنا مسلـمين وأحينا مسلـمين وألحقنا بالصالحين غير خزايا ولا نادمين ولا مفتونين، اللهم قاتل الكفرة الذين يكذبون رسلك، ويصدون عن سبيلك، واجعل عليهم رجزك وعذابك، اللهم قاتل الكفرة الذين اوتو الكتاب إله الخلق»[11]. رسول خدا بعد از آن به مدینه برگشت[12]. عملکرد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بیانگر امر مهمی بود که ایشان درصدد آن بود که آن را به امتش تعلیم دهد تا آنها نصرت و توفیق را از خداوند بخواهند و بدانند که دعا در شرایط پیروزی و شکست امری ضروری و حتمی است و دعا علاوه برآنکه مغز عبادت است از مهمترین ابزار جهت دفع نابسامانیها و دستیافتن به مقاصد عالی است و دعا، وسیلهای است که انسان را با خالقش مرتبط میگرداند و در نتیجه بر چنین فردی آرامش، سکون و ثبات نازل شده و خداوند وی را از قوت روحی فوقالعاده زیادی بهرهمند میگرداند و این فرد قلههای معنویت را میپیماید.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در پایان جنگ با ابهت تمام، مسلمانان را در صفوف منظمی قرار داد تا با خدای خود راز و نیاز نماید. این موضعگیری مهمی است که حکایت از ایمان عمیق دارد و از عبودیت کامل در برابر رب العالمین پرده برمیدارد. یقیناً این امر از مهمترین صحنههای عبودیت است که مقام عابد و معبود در آن تجلی پیدا مینماید[13].
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بعد ازاینکه مشرکان، صحنه جنگ را ترک کردند، علی رضی الله عنه را جهت بررسی وضعیت دشمن به تعقیبشان فرستاد و فرمود: دشمن را تعقیب کن که درصدد انجام چه امری هستند و چه هدفی را دنبال مینمایند. اگر اسبها را مهار کرده و بر شتران سوار شدهاند، بیانگر این است که آنان قصد مکه را دارند و اگر بر اسبها سوار شدهاند و شتران را میرانند، ارادۀ مدینه را دارند و به خدا سوگند اگر ارادۀ حمله به مدینه را داشته باشند در برابرشان خواهم ایستاد.
علی میگوید: من به تعقیب آنان پرداختم و دیدم که اسبها را مهار کرده و شتران را سوار شدهاند و به سوی مکه حرکت نمودهاند[14]. علی رضی الله عنه برگشت و این خبر را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رساند.
ماجرای فوق بیانگر نکات و درسهای آموزندهای است: نخست آگاهی پیامبر و مراقبت دقیقش نسبت به تحرکات دشمن و قدرت فوقالعادهاش در سنجش امور و از همه مهمتر قدرت عالی معنوی وی که اگر ارادۀ مدینه را داشته باشند، به مبارزۀ آنها خواهد پرداخت. نکتۀ دیگری که در این ماجرا نهفته است، اعتماد پیامبر به علی رضی الله عنه و همین طور شجاعت علی است که در این شرایط حساس اگر دشمن به وجود وی پی میبرد، قطعاً در کشتنش درنگ نمیکردند[15].
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بعد از پایان جنگ، همچنان در میدان جنگ باقی ماند و به بررسی وضعیت زخمیان و شهدا پرداخت و دستور دفن شهدا را صادر نمود. به ثنا و ستایش پروردگارش پرداخت و علی را جهت بررسی وضعیت دشمن به تعقیب آنها فرستاد. تمام این امور بدان جهت انجام گرفت تا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از این طریق، پیروزیای که در این غزوه مسلمانان به آن نائل شده بودند، حفظ نماید و این یکی از سنن الهی در جنگ است. خداوند متعال عوامل پیروزی و شکست را بیان نموده است که هرکس، عوامل پیروزی را مورد استفاده قرار دهد و صادقانه بر خدا توکل نماید، خدا او را پیروز میگرداند. و خداوند میفرماید:
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾ [الفتح: 23].
«این سنت خدا است که قبلاً هم گذشته و (درآینده) شما سنت خدا را غیرقابل تغییر خواهید دید».
در بعضی روایات آمده است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم همچنان به تعقیب اخبار مشرکان بعد از اینکه به مکه رسیدند، پرداخت و از این سخن ابوسفیان که سپاهیانش را سرزنش کرده بود که چرا کار محمد و یارانش را یکسره نکردهاید، اطلاع یافت.
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: زمانی که ابوسفیان با یارانش در بازگشت از احد به «روحاء»[16] رسیدند، ابوسفیان گفت: نه محمد را کشتید و نه زنانشان را اسیر کردید.
این سخن ابوسفیان به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رسید و این بیانگر آن است که آن حضرت بعد از جنگ همچنان پیگیر احوال دشمن بود[17].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با اطلاع از اینکه قریش قصد بازگشت به مدینه را دارند، با افرادی که در جنگ احد شرکت کرده بودند، به تعقیب دشمن پرداخت و تا حمراءالأسد آنان را تعقیب نمود.
ابن اسحاق میگوید: غزوۀ احد، روز شنبه نیمههای شوال به وقوع پیوست و روز بعد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اعلان نمودند که ارادۀ تعقیب دشمن را دارد و صرفاً کسانی میتوانند شرکت کنند که در جنگ احد حضور داشتهاند. جابر بن عبدالله که در جنگ احد شرکت نکرده بود، امّا با اجازۀ پیامبر توانست شرکت کند. اقدام پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در جهت حرکت به این غزوه، به خاطر تهدید دشمن و اینکه بدانند که مسلمانان ضعیف نگردیدهاند[18]. یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز به ندای جهاد لبیک گفتند و حتی مجروحان نیز آماده شدند.
فردی از بنی عبدالأشهل میگوید: من و برادرم در غزوه احد شرکت نمودیم و هر دو زخمی شده بودیم. وقتی که منادی رسول خدا، تعقیب دشمن را اعلام نمود، ما به یکدیگر گفتیم چگونه امکان دارد از شرکت در رکاب رسول خدا محروم شویم. به خدا سوگند! ما حیوانی جهت سوارشدن نداشتیم و هر دو به شدت زخمی بودیم، اما برای جنگ خارج شدیم و من زخمم نسبت به برادرم سبکتر بود. هرگاه او توان راهرفتن را نداشت، من او را به دوش میگرفتم و بدین صورت همگام با دیگر مسلمانان پیش رفتیم[19].
رسول خدا، راه حمراءالأسد را در پیش گرفت ودر آنجا سه شبانه روز اقامت گزید و دشمن را به مبارزه طلبید، اما آنها جرأت نکردند تا با مسلمانان روبرو شوند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دستور داد تا برای کثرت نشاندادن مسلمانان در نقاط مختلف آتش روشن کنند؛ چنانکه در پانصد نقطه آتش روشن نمودند[20].
معبد بن ابی معبد خزاعی نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به وی دستور داد تا خود را به ابوسفیان برساند و او را تهدید نماید. معبد در روحاء به ابوسفیان رسید و ابوسفیان، از اسلام آوردنش خبر نداشت. ابوسفیان از وی سئوال نمود: چه خبرداری؟ معبد گفت: محمد و یارانش در این صددند تا علیه شما قیام نمایند و در سپاهی بینظیر حرکت نمودهاند و کسانی که در جنگ احد شرکت نکرده بودند، نیز به آنها پیوستهاند. ابوسفیان گفت: باید چه اقدامی انجام دهیم؟ معبد گفت: به نظر من تا پیشقراولان سپاه اسلام از پشت این تپه به شما حمله نکردهاند، این جا را ترک نمایید[21].
ابوسفیان گفت: ما تصمیم قطعی گرفتهایم تا کار آنها را یکسره کنیم. معبد گفت: من تو را از این عمل بازمیدارم و به خدا سوگند! دیدن سپاه، مرا به سرودن این ابیات واداشت:
کادت تهد من الاصوات راحلتی |
|
اذ سالت الارض بالجرد الابابیل |
تردی بأسدکرام لاتنابله |
|
عنداللقاء ولا میل معازیل |
فظلت عدوا اظن الارض مائلة |
|
لـمـا سمو برئیس غیر مخذول |
فقلت: ویل ابن حرب من لقائکم |
|
اذا تغطمطت البطعاء بالجیل |
الی نذیرٌ لاهل البسل ضاحیة |
|
لکل ذی أُرَبةٍ منهم ومعقول |
من جیش احمد وخش قنابله |
|
ولیس یوصف ما انذرت بالقیل[22] |
«از آن همه انسان و سروصداهایشان نزدیک بود، مرکب من بانگ برآورد...
سیل عظیم شیرمردانی بود که هنگام رویارویی، بیاسلحه و ترسو نیستند و از بذل هیچ چیزی دریغ نمیورزند...
زمین هم به فرمان آنها است؛ چون فرماندهی شکستناپذیر دارند... با خود گفتم وای به حال کسانی که قصد جنگ علیه او را دارند...
من هر آن کسی را که ذرهای عقل و شعور دارد، از سپاه محمد، بیم میدهم. سپاهی که با زبان نمیتوان حقیقت آن را بیان داشت».
این اشعار باعث شد تا ابوسفیان و همراهانش منصرف شوند؛ البته ابوسفیان خواست با راه انداختن جنگی روانی، این شکست و فرار خود را مخفی بدارد، به همین منظور نامهای با کاروان عبدالقیس که به قصد تجارت عازم مدینه بود، به رسول خدا فرستاد و در آن نامه متذکر شد که ابوسفیان و سپاهش تصمیم قطعی دارند تا به منظور ریشهکن کردن مسلمانان به مدینه حمله نمایند. ابوسفیان به کاروان مزبور وعده داد هرگاه در بازار عکاظ به مکه باز گشتند، به آنها کشمش بدهد.
کاروان فوق در حمراءالأسد با رسول خدا و مسلمانان ملاقات نمود و پیام ابوسفیان را به آنها رساند. پیامبر و یارانش در جواب گفتند: «حسبنا الله ونعم الوكيل»[23].
مسلمانان همچنان در اردوگاه خود باقی ماندند، امّا قریش، از معرکه گریختند.
مسلمانان بعد از اینکه مشرکان از معرکه گریختند، با روحیهای قوی که طعم شکست و نتیجه سستی را زدوده بودند، با عزت و غرور تمام وارد مدینه شدند و پیروزی مشرکان را به شکست تبدیل نمودند و شادمانی منافقان و یهود مدینه را خنثی کردند. قرآن نیز به این جنگ سرد، اشاره نموده و قسمتهایی از آن را ذکر کرده است[24]؛ چنانکه میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِيمٌ١٧٢ ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ١٧٣ فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ يَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِيمٍ١٧٤ إِنَّمَا ذَٰلِكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ يُخَوِّفُ أَوۡلِيَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ١٧٥﴾ [آل عمران: 172-175].
«کسانی که به دعوت خدا و رسول بعد از اینکه زخمی شده بودند، لبیک گفتند، برای محسنین و پرهیزکاران آنها پاداش بزرگ است. کسانی که مردم به آنها گفتند: دشمنانتان برای شما صفآرایی نمودهاند، از آنها بترسید. بعد از این خبر، ایمان آنها افزوده شد و گفتند: خداوند برای ما کافی است و او بهترین کارساز است. آنها با فضل و نعمت الهی برگشتند، بدون اینکه دچار شکستی بشوند. رضایت الهی را دنبال کردند و خداوند دارای فضل بزرگ است. این شیطان است که از دوستانش میترساند؛ از آنها نترسید، از من بترسید اگر ایمان دارید».
قبل از بازگشت پیامبر به مدینه، شاعری به نام ابوعزه جمحی به اسارت مسلمانان درآمد. او قبلاً در جنگ بدر اسیر شده بود و پیامبر وی را مشروط بر اینکه علیه مسلمانان شمشیر نکشد، آزاد نمود، اما او بار دوم در احد نیز در برابر مسلمانان ایستاد و دستگیر شد. این بار هم از رسول خدا خواست تا وی را ببخشد. پیامبر فرمود: به خدا سوگند هرگز دوباره به تو فرصت داده نخواهد شد تا در مکه با غرور بگویی: محمد را دو بار فریب دادم؛ مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود.
این عمل رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نوعی سیاست شرعی بود؛ زیرا این شاعر از مفسدان فی الارض و داعیان فتنه بود که آزادی وی میشد تا بار دیگر علیه مسلمانان اقدام نماید و غیر از ابوعزه کسی دیگر از مشرکان به اسارت مسلمانان درنیامد[25].
براساس آیات قرآنی در جنگ احد هفتاد تن از مسلمانان به شهادت رسیدند؛ چنانکه میفرماید:
﴿أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡكُم مُّصِيبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَيۡهَا قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَاۖ قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ١٦٥﴾ [آل عمران: 165].
«آیا هنگامی که به مصیبتی دچار شدهاید و حالا که پیروزی مضاعفی کسب نمودهاید، میگویید این شکست از کجاست ؟ بگو: از جانب خود شما است و خداوند بر هر چیز قادر است».
شأن نزول آیۀ فوق جهت تسلی مسلمانان به خاطر شهادت عزیزانشان در احد میباشد.
ابن عطیه میگوید: در جنگ احد هفتاد تن از مسلمانان توسط مشرکان به شهادت رسیده بودند همانگونه که مسلمانان در جنگ بدر هفتاد تن از مشرکان را کشته و هفتاد تن را نیز اسیر کرده بودند[26]. تعداد کشتهشدگان مشرکان در روز احد نیز بیست و دو تن بود[27].
اهدافی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در تعقیب مشرکان به سوی حمراءالأسد دنبال مینمود، عبارت بودند از:
1- کسانی که در احد شرکت داشتند، احساس شکست ننمایند.
2- خاطرنشان ساختن این موضوع به دشمن که مسلمانان در هر حال به ندای خدا و پیامبر پاسخ مثبت خواهند داد.
3- جرأتدادن به صحابه در مبارزه با دشمن.
4- یادآوری این موضوع به دشمن که شکست در جنگ احد، آزمایش و حکمت الهی بوده است وگرنه آنها قوی بودند و این شکستها بر روحیه قوی آنان تأثیری نخواهد گذاشت[28].
حرکت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به سوی حمراءالأسد، بیانگر اهمیت استفاده از جنگ روانی است تا ازاین طریق بتوانند بر روحیه دشمن، ضربهای وارد نمود؛ به همین دلیل سپاه اسلام سه شبانهروز در حمراءالأسد اقامت گزید و به دستور رسول خدا در نقاط مختلف، آتش روشن نمودند تا دشمن تصور کند که تعداد مسلمانان چندین برابر شده است؛ چنانکه آنها چنین تصور نمودند و از معرکه گریختند[29].
ابن سعد میگوید: «پیامبر به اتفاق یارانش به حمراءالأسد رسید. مسلمانان در آن شب در پانصد نقطۀ مختلف آتش روشن کردند. خبر لشکرکشی مسلمانان در همه جا پیچید و از این طریق دشمنانشان شکست خوردند»[30].
جنگ احد، اولین غزوهای بود که زنان مسلمان در آن شرکت نمودند. زنان، نقش مهمی در آبدادن مجاهدان و پانسمان زخمیان داشتند. در این جنگ، شجاعت و صداقت ایمان زنان مسلمان بروز نمود. آنها هر چند به قصد آبدادن تشنهکامان و مداوای زخمیان شرکت کرده بودند، اما برخی جهت دفاع از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در برابر ضربات سهمگین دشمن نیز ایستادگی نمودند.
زنانی که در احد شرکت نمودند عبارتند از: امالمؤمنین، عایشه، امعماره، حمنه بنت جحش الأسدیه، امسلیط، امسلیم و تعدادی از زنان انصار[31].
ثعلبه بن ابی مالک رضی الله عنه میگوید: «روزی عمر رضی الله عنه چادرهایی بین زنان مدینه تقسیم نمود. در پایان، یک چادر خوب باقی ماند. برخی از حاضران گفتند: این چادر را به دختر رسول الله (یعنی امکلثوم که دختر علی و همسر عمر بود، بده) عمر گفت: امسلیط انصاری که با پیامبر بیعت نموده است، حق تقدم دارد. او در جنگ، مسئولیت حمل آب برای مجاهدان را برعهده داشت[32].
انس رضی الله عنه میگوید: روز احد، افراد از اطراف پیامبر پراکنده شدند. در آن روز عایشه بنت ابی بکر و امسلیم را دیدم که مشکها را آب میکردند و به پشت میگذاشتند و با سرعت خود را به مجاهدان میرساندند و دوباره باز میگشتند و این عمل را چندین بار تکرار کردند[33].
کعب بن مالک میگوید: در روز احد، عایشه و امسلیم بنت سلمان را دیدم که مشکهای آب را به پشت حمل میکردند و حمنه بنت جحش به تشنگان آب میداد و زخمیان را مداوا مینمود. امایمن نیز به مجروحان آب میداد[34].
از انس بن مالک روایت است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در غزوات، امسلیم و تعدادی از زنان انصار را با خود میبرد و آنها به مداوای مجروحان و آبدادن تشنگان میپرداختند[35].
عبدالرزاق از زهری چنین روایت مینماید: «زنان، در صحنههای جنگ در رکاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حضور داشتند و مجروحان را مداوا مینمود و به مجاهدان نیز آب میدادند»[36].
ربیع بنت معوذ میگوید: ما همراه رسول خدا در جنگ شرکت داشتیم و مجاهدان را آب میدادیم و مجروحان را مداوا مینمودیم و شهدا را به مدینه میرساندیم و در روایتی میگوید: ما در جنگ شرکت داشتیم. به مجاهدان آب میدادیم و به آنان خدمت مینمودیم و زخمیان و کشتهشدگان را به مدینه میرساندیم[37].
ابیحازم میگوید: از سهل بن سعد که از زخم رسول خدا مورد سئوال قرار گرفت، شنیدم که میگفت: به خدا سوگند من دقیقاً کسی را که زخم رسول خدا را شستشو میداد و کسی که آب میریخت و داروئی را که ایشان را با آن معالجه کردند، به یاد دارم و افزود که فاطمه، زخم را میشست و علی آب میریخت و چون خون متوقف نمیگردید، فاطمه قطعه حصیری برداشت و آن را سوزاند و بر زخم رسول خدا گذاشت تا اینکه خون متوقف گردید[38].
ج - دفاع از اسلام و پیامبر خدا با شمشیر
در جنگ احد غیر از امعماره، نسیبه مازنی، کسی دیگر از زنان وارد کارزار نگردید. حمزه بن سعید از مادربزرگش که خود در جنگ احد برای آبدادن مجاهدان شرکت داشت، چنین نقل میکند: از پیامبر شنیدم که میگفت: امروز عملکرد امعماره، از فلانی و فلانی (تعدادی از مردان) بهتر بود. او در آن روز با شدت تمام در حالی که کمرش را بسته بود، میجنگید. او در آن روز سیزده زخم برداشت. من در هنگام وفاتش از کسانی بودم که در غسل وی شرکت داشتم؛ بدنش سیزده زخم برداشته بود.
مادربزرگ حمزه میگوید: من در جنگ احد شاهد ضربۀ ابنقمئه بر شانۀ امعماره بود و آن عمیقترین زخمش بود که تا یک سال آن را مداوا مینمود.
بعد از اتمام جنگ، پیامبر از مسلمانان خواست تا به سوی حمراءالأسد حرکت کنند. امعماره نیز لباسهایش را پوشید، اما شدت زخم و خونریزی او مانع حرکت وی گردید و در آن شب تا صبح به پانسمان زخمهای او مشغول بودیم.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بعد از بازگشت از حمراءالأسد، هنوز به خانه نرسیده بود که برادر امعماره، عبدالله بن کعب مازنی، را جهت اطلاع از احوالش نزد وی فرستاد[39]. او خبر سلامتی خواهرش را به پیامبر رساند و ایشان خوشحال شدند[40].
استاد حسین باکری در مورد شرکت امعماره در جنگ میگوید: در مورد مشارکت زنان با مردان در جنگ احد شرکت امعماره قطعی است، امّا شرکت سایر زنان را نمیتوان حتمی دانست و مشارکت امعماره نیز اضطراری بود؛ زیرا وی در شرایطی پیامبر را مشاهده نمود که تمام اطرافیانش پراکنده شده بودند و این شرایط اقتضا مینمود که آن شیرزن، به دفاع از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بپردازد[41].
دکتر اکرم ضیاء عمری دربارۀ مشارکت زنان در جنگ احد میگوید: براساس روایات، استفاده از حضور زنان جهت مداوا و خدمت به مجروحان در شرایط خاص جائز است؛ مشروط بر اینکه احتمال بروز فتنه نباشد و با صیانت و حجاب لازم شرکت نمایند و اگر چنانچه از طرف دشمن مورد تعرض قرار گرفتند، جایز است از خویش دفاع نمایند؛ اگرچه جهاد فقط بر مردان فرض است، اما در صورت تهاجم دشمن به دیار مسلمانان، جهاد بر تمامی ساکنان آن دیار فرض میشود[42].
استاد محمد احمد باشمیل میگوید: جنگ احد، اولین جنگ در اسلام بود که زنان مسلمان در آن شرکت داشتند و با مشرکان به مبارزه پرداختند؛ البته تنها یک زن در نبرد شرکت نمود و به دفاع از پیامبر پرداخت. از طرفی نیز این امر به اثبات است که زن مزبور به قصد جنگ شرکت نکرده بود و مانند مردان مسلح نبود. هدف اصلی وی از شرکت در جنگ، مشاهده وضعیت مسلمانان از نزدیک و در صورت لزوم مساعدت مسلمانان در مداوا و آبدادن زخمیان بود و از طرفی نیز این زن از نظر سنی دوران جوانی را گذرانیده بود و شوهر و دو تا از فرزندانش نیز در جنگ شرکت داشتند. برخورداربودن امعماره از چنین خصوصیاتی، بر اثر تربیت دینی و اخلاقیای بود که امعماره از آن برخوردار بود که به هیچوجه زنان نظامی عصر حاضر که مهمترین امتیازشان، یکسان بودن آنان با مردان در لباس و پوشش فتنهانگیز و فریبنده آنان میباشد، نمیتوان با آن زن صحابی بزرگوار مقایسه نمود؛ همانطور که نمیتوان مردان این زمان را در شهامت، استقامت، عفت و مردانگی، با مردان آن زمان مقایسه نمود. تمام مردانی که در غزوۀ احد شرکت داشتند، گزیدۀ امت اسلامی، رمز شرافت و شهامت، الگوی مردانگی و استقامت بودند.
بنابراین، نمیتوان مشارکت یک زن را در غزوۀ احد از جنبۀ شرعی اصلی در نظر گرفت و جواز استخدام زن را که دوشادوش مردان بجنگد، برآن قیاس نمود. بدیهی است که چنین قیاسی، قیاس معالفارق بوده و قطعاً باطل است[43].
زمانی که برادرش، حمزه، در غزوه احد به شهادت رسید، صفیه برای آخرین دیدار جسد برادرش در کنار آن ایستاد. این در حالی بود که مشرکان، گوشها، بینی وی را قطع کرده و شکمش را پاره کرده بودند. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به فرزند صفیه، زبیر بن عوام، گفت: خودت را به صفیه برسان و نگذار چشمش به جسد مثلهشدۀ برادرش بیفتد!.
زبیر خطاب به مادرش گفت: مادر! رسول خدا از شما خواسته است تا برگردی! صفیه گفت: برای چه؟ من از مثلهشدن برادرم مطلع هستم و از آنجا که این امر برای رضایت خداوند انجام گرفته است بنابراین، صبر خواهم کرد و آن را برای آخرتم ذخیره محسوب میکنم. زبیر نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و موضوع را برایش تعریف کرد. آن حضرت فرمود: مادرت را به حال خود بگذار! صفیه کنار جسد برادر خود ایستاد و برایش دعای مغفرت کرد[44].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بعد از اینکه از دفن یارانش فارغ شد، به اتفاق مسلمانان، به سوی مدینه بازگشت و در مسیر راه، حمنه بنت جحش با رسول خدا روبرو شد. پیامبر به وی فرمود: مصیبتت را به خدا بگذار! حمنه گفت: منظورت چه کسی است؟.
پیامبر فرمود: داییات حمزه بن عبدالمطلب کشته شد.
حمنه گفت: «انالله وانا اليه راجعون» خداوند وی را بیامرزد و شهادت مبارکش باد.
دوباره پیامبر فرمود: مصیبتت را به خدا بگذار! حمنه گفت: منظورت چه کسی است؟ پیامبر فرمود: همسرت، مصعب بن عمیر، کشته شد. حمنه گفت: وای برمن! و بیتابی نمود.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خطاب به صحابه فرمود: شوهر از جایگاه خاصی نزد همسر برخوردار است؛ چون وی از خبر شهادت دایی و برادرش زیاد غمگین نشد، اما از خبر شهادت شوهرش بیتابی نمود.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از حمنه پرسید: چرا این قدر بیتابی نمودی؟ گفت: وقتی یتیمی فرزندانش را تصور نمودم، وحشت وجودم را فرا گرفت. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای وی و فرزندانش دعای خیر نمود و از خدا خواست تا عوض خوبی برایشان عنایت نماید[45].
حمنه بعد از مدتی با طلحه بن عبیدالله ازدواج نمود و صاحب دو فرزند به نام محمد و عمران گردید[46]. محمد بن طلحه از همه بیشتر به فرزندان مادرش رسیدگی مینمود[47].
سعد بن ابیوقاص میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با زنی از بنیدینار که شوهر برادر و پدرش را در جنگ احد از دست داده بود، روبرو شد. وقتی خبر شهادت آنها را به وی دادند، گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در چه حالی است؟ گفتند: ای امفلان! الحمدلله رسول خدا حالش خوب است. گفت: پیامبر را به من نشان دهید تا ببینم. بعد از اینکه چشمش به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم افتاد، گفت: کل مصیبه بعدک جلل «هر مصیبتی بعد از سلامتی تو آسان است»[48].
آری ایمان، وقتی در دل جای گیرد، این گونه نتیجه میدهد.
د – امسعد بن معاذ، کبشه بنت عبید خزرجی
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر اسبش سوار بود و سعد بن معاذ لگام اسبش را دردست داشت. مادر سعد بن معاذ دواندوان بهسوی پیامبر آمد.سعد گفت: مادرم میآید. پیامبر فرمود: خوش آمده است.
مادر سعد نزدیک آمد و با دقت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را نگاه کرد و گفت: با وجود سلامتی و عافیت شما مصیبتها آسان است.
پیامبر شهادت فرزندش عمرو بن معاذ را به وی تسلیت گفت و فرمود: خانوادههایشان را بشارت بده که همه شهدا به اتفاق هم در بهشت هستند و در حق بازماندگانشان شفاعت میکنند. تعداد آنها هفت نفر بود.
مادر سعد گفت: ای رسول خدا! برای بازماندگان آنان دعا کن!.
پیامبر فرمود: بارالها، غم را از دلشان بزدای، مصیبتشان را جبران نما و پاداش خوبی به بازماندگان آنان عنایت فرما[49].
[1]- بخاری، مغازی، شماره 4043 – السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 392.
[2]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 2، ص 392.
[3]- زادالمعاد، ج 3، ص 202 – 203.
[4]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 109.
[5]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 3079.
[6]- سنن نسائی، به شرح سیوطی و حاشیه سندی، کتاب الجنائز، باب این بدفن الشهید؟ ج 4، ص 79، شماره 2006
[7]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 106.
[8]- غزوه احد، ابیفارس، ص 104.
[9]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 107.
[10]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 2، ص 210.
[11]- مجمع الزوائد، ج 6، ص 121 – 122.
[12]- السیرة النبویة الصحیحه، ج 2، ص 394.
[13]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینة، محمد فیضالله، ص 132-133.
[14]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 41.
[15]- غزوه احد، ابیفارس، ص 95 -96.
[16]- «روحاء» در مسیر مدینه به مکه در 73 کیلومتری واقع شده است.
[17]- مجمع الزوائد، هیثمی، ج 6، ص 121.
[18]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 50.
[19]- همان.
[20]- غزوه احد، ابیفارس، ص 144 به نقل از الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 43.
[21]- زادالمعاد، ج 3، ص 245.
[22]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 51.
[23]- تاریخ الإسلام، ذهبی – مغازی، ص 226.
[24]- صور و عبرمن الجهاد النبوی فی المدینه، ص 142.
[25]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 53.
[26]- المحرر الوجیز، ابن عطیه، ج 3، ص 411.
[27]- مرویات غزوه احد، باکری، ص 367 – 369.
[28]- فی ظلال القرآن، ج 1، ص 519.
[29]- غزوه احد، ابیفارس، ص 51.
[30]- الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 49.
[31]- مسلم، کتاب الجهاد، باب غزوة النساء، شماره 1779.
[32]- بخاری، کتاب المغازی شماره 4071.
[33]- بخاری، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوة النساء، شماره 2880.
[34]- المغازی، واقدی، ج 1، ص 249.
[35]- مسلم، کتاب الجهاد و السیر، غزوة النساء، شماره 1779.
[36]- البخاری، فتح الباری، ابن حجر، ج 6، ص 92، شماره 2880.
[37]- بخاری، کتاب الجهاد و السیر، شمارة 2882، 2883.
[38]- بخاری، کتاب المغازی، شماره 4075.
[39]- سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 278.
[40]- المغازی، واقدی، ج 1، ص 269 – 270.
[41]- مرویات غزوه احد، ص 254.
[42]- السیرة النبویة الصحیحه، ج 2، ص 391.
[43]- غزوه احد، محمد باشمیل، ص 171 – 173.
[44]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 108.
[45]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 47 – غزوه احد دراسة دعویه، ص 236.
[46]- الإصابه، ج 8، ص 88، شماره 11060.
[47]- غزوه احد، ابیفارس، ص 109.
[48]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 48.
[49]- مغازی، واقدی، ج 1، ص 315 – 316.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر