توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ بهمن ۲۶, پنجشنبه

فصل دوم دسته‌های خیر و طلیعه‌های نور

 

فصل دوم
دسته‌های خیر و طلیعه‌های نور

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید:

«پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  ده سال در مکه در اماکن مختلف از جمله منازل آنان، در بازار عکاظ و مجنه ودر موسم حج و در منی به دعوت و تبلیغ آنان می‌پرداخت و می‌گفت: چه کسی مرا یاری می‌نماید تا پیام پروردگارم را برسانم؟ و پاداش او بهشت خواهد بود (و کسی او را یاری نمی‌کرد.) حتی اگر مردی از یمن یا از مصر حرکت می‌کرد، قومش نزد او می‌آمدند و می‌گفتند: ازنوجوان قریش بپرهیز و مواظب باش تو را به فتنه مبتلا نکند و زمانی که پیامبر در میان مردم راه می‌رفت، انگشتهایشان به سوی او اشاره می‌رفت تا اینکه خداوند ما را از یثرب به سوی او فرستاد و ما او را جا دادیم و تصدیقش نمودیم و افراد ما نزد او رفتند و به او ایمان آوردند و آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  به آنها قرآن آموخت تا اینکه هیچ خانه‌ای از خانه‌های انصار باقی نماند مگر اینکه در آن گروهی از مسلمانان بودند که اسلام خود را آشکار کرده بودند.[1]

نخستین ملاقات انصار با رسول خدا در موسم حج و عمره

1- اسلام سوید بن صامت

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با اطلاع از ورود افراد صاحب نام و معروف نزد او می‌رفت و او را به سوی خدا دعوت می‌داد و اسلام و حق و هدایت را بر او عرضه می‌کرد؛ چنانکه وقتی سوید بن صامت از قبیلۀ بنی عمرو بن عوف که مردی شاعر و شریف، شجاع و دارای نسب عالی بود و قومش را «کامل» می‌نامیدند، وقتی به مکه آمد و پیامبر از آمدنش مطلع شد نزد او رفت واو را به سوی خدا و دین اسلام فراخواند. سوید به پیامبر گفت: شاید آنچه در اختیار توست، همانند آن چیزی باشد که در اختیار من است؟

پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: چه چیز در اختیار توست؟ سوید گفت: حکمت لقمان دارم. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: آن را بر من عرضه کن. سوید بخشی از آنچه می‌دانست بر پیامبر عرضه کرد. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: این سخن نیکو و خوبی است اما آنچه در اختیار من است، بهتر از این است؛ زیرا آنچه من دارم قرآنی است که از جانب خدا بر من نازل شده است، نور و هدایت است. آن‌گاه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  قرآن را برای ایشان تلاوت نمود و او را به اسلام دعوت کرد.

سوید در حالی از پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فاصله گرفت که می‌گفت: این سخنی نیکو است. سوید پس از آنکه به مدینه بازگشت و به میان قومش رفت، دیری نپائید که به دست قبیلۀ خزرج کشته شد و گروهی از خاندان او می‌گفتند: ما بر این باور هستیم که او مسلمان کشته شده است.

به هر حال او در روز جنگ بعاث به قتل رسید[2] امّا دلیل مستندی وجود ندارد که بیانگر تبلیغ اسلام از جانب او در میان قبیله‌اش باشد[3].

2- مسلمان شدن ایاس بن معاذ

ابوالحیسر بن رافع به همراه جوانانی از بنی عبدالاشهل که ایاس بن معاذ در میان آنها بود به مکه آمد. این گروه آمده بودند تا با قریش علیه خزرج هم‌پیمان شوند. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  با اطلاع از ورود آنان نزد آنان رفت و در مجلسشان نشست و فرمود: آیا مایلید بهتر از آن چیزی که به خاطر آن به اینجا آمده‌اید پیشنهاد کنم؟ گفتند آن چیست؟ فرمود: من پیامبر خدا و فرستاده او به سوی بندگانش هستم و به این فرا می‌خوانم که خداوند را بپرستند و هیچ چیزی را با وی شریک قرار ندهند و بر من کتابی نازل شده است.

سپس اسلام را برای آنها معرفی نمود و قرآن را برایشان تلاوت کرد. ایاس بن معاذ که نوجوان کم سن و سالی بود گفت: سوگند به خدا که این از آنچه شما در پی آن آمده‌اید بهتر است. در این هنگام ابوالحیسر مشتی خاک برداشت و به چهرۀ او پاشید و گفت: این سخن را تکرار نکن؛ به خدا سوگند که ما برای چیزی غیر از این آمده‌ایم و بدین گونه ایاس بن معاذ ساکت شد. سپس آنها به مدینه بازگشتند و جنگ بعاث بین اوس و خزرج در گرفت و دیری نپائید که ایاس چشم از جهان فرو بست. از کسانی که شاهد مرگ او بوده‌اند، روایت شده است که ایاس هنگام مردن، پیوسته می‌گفت: «لا اله الا الله، الله اکبر، سبحان الله و الحمدلله» و این چنین تسبیح و تقدیس خداوند را می‌گفت تا اینکه چشم فرو بست. بنابراین، آنها در اینکه او مسلمان مرده است هیچ تردیدی نداشتند؛ چون او در آن مجلس وقتی سخنان پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  را شنید، به اسلام ایمان آورد[4].

اسلام انصار

نخستین دیدار ثمربخش رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  با گروهی از افراد قبیله خزرج در موسم حج در محل عقبه مِنی انجام شد. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  پس از ملاقات با آنها، فرمود: شما چه کسانی هستید؟ گفتند: افرادی از خزرج. فرمود: آیا از هم‌پیمانان یهودیان هستید؟ گفتند: بله. فرمود: نمی‌نشینید تا با شما سخن بگویم؟ گفتند چرا! آن گاه در کنار پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  نشستند و ایشان، آنها را به سوی خدا دعوت داد و اسلام را بر آنها عرضه نمود و برای آنان قرآن تلاوت نمود[5].

وقتی سخنان رسول خدا تمام شد، آنها به یکدیگر گفتند: ای قوم! به خدا سوگند، این همان پیامبری است که یهودیان شما را به آمدن آن تهدید می‌کردند. نباید آنها در گرویدن به او بر شما پیشی گیرند. بنابراین، آنها به دعوت پیامبر پاسخ مثبت دادند و او را تصدیق کردند و آنچه از تعالیم اسلام بر آنها عرضه کرده بود، پذیرفتند و گفتند: ما قوم خود را در حالی پشت سر گذاشته‌ایم که در میان هیچ قومی به اندازه آنها کینه و دشمنی وجود ندارد؛ امید است خداوند آنها را به وسیلۀ شما متحد و یکپارچه سازد. ما به زودی نزد آنها خواهیم رفت و آنان را به آئین تو فرا می‌خوانیم و آنچه از تعالیم این دین پذیرفته‌ایم، بر آنها عرضه خواهیم کرد. اگر خداوند ارتباط و پیوند آنها را در پرتو شما برقرار و مستحکم گرداند؛ از آن پس عزت هیچ مردی در میان قوم و قبیلۀ ما فراتر از عزت شما نباشد؛ زیرا هیچ کسی عزیزتر از تو نیست.

سپس در حالی رهسپار سرزمین خود گشتند که ایمان آورده و پیامبر را تصدیق کرده بودند[6]. تعدادشان شش نفر بود به نامهای: ابوامامه أسعد بن زراره، عوف بن حارث از قبیلۀ بنی نجار، رافع بن مالک، قطبه بن عامر، عقبه بن عامر، و جابر بن عبدالله بن رباب[7]. وقتی این گروه به مدینه نزد قوم خود رسیدند با آنها در مورد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  سخن گفتند و آنان را به اسلام دعوت دادند تا آنکه آوازۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت او همه جا را فرا گرفت؛ پس هیچ خانه‌ای از خانه‌های انصار باقی نماند مگر اینکه در آن وصف و یاد پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  برقرار بود[8].

بدین صورت این اولین دسته از دسته‌های خیر بود که تنها به ایمان آوردن اکتفا نکردند؛ بلکه با خود پیمان بستند که قومشان را به اسلام دعوت دهند و تمامی آنها به عهدی که با دین خدا و پیامبرش بسته بودند وفا نمودند؛ چنانکه وقتی به مدینه بازگشتند در زمینه دعوت به سوی خدا تلاش نمودند. بنابراین هیچ خانه‌ای از خانه‌های انصار باقی نماند مگر اینکه در آن وصف و یاد محمد  صل الله علیه و آله و سلم  برقرار بود و این گونه هرگاه که امر الهی باشد، لحظۀ سرنوشت ساز و قاطعی که پایان بخش ناامیدیها و رنج‌هاست فرا می‌رسد. این دیدار پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بااین گروه، بدون موعد قبلی صورت گرفت، اما دیداری بود که خداوند آن را فراهم آورد تا نه تنها سرچشمه‌ای نو برای خیر و خوبی و نقطه تحول قاطعی در تاریخ و لحظه‌ای برای تحقق رهایی از پرستش سنگ‌ها باشد؛ بلکه در واقع لحظه‌ای سرنوشت‌ساز برای تمام جهان و لحظۀ انتقال و بیرون آوردن زندگی از تاریکیها به سوی نور بود. آیا معقول بود که در لحظۀ بسیارکوتاه، این افراد بت‌پرست و متعصب به یاوران دعوت که چشم و دلشان به نور حق گشوده شده بود، متحول شوند و به سربازانی مخلص برای حق و به دعوتگرانی به سوی خدا تبدیل شوند که نزد قومشان در حالی می‌روند که نور به همراه دارند و بر چهره‌هایشان نور نشسته است؟ به حق که این خواست الهی بود که برای دعوت زمینه‌ای مناسب و حامیانی امین و واقعی آماده گرداند.

بدین صورت دعوت در مرحلۀ جدیدی قرار گرفت و با این مرحله سال‌های غم و اندوه پیامبر و سال‌هایی که به دنبال هم‌پیمانانی برای حمایت از اسلام بود، سپری گردید؛ به گونه‌ای که از آن روز به بعد قدرت شگفت‌انگیز اسلام و لشکر دلیر و قهرمان آن، نقشهای به یادمانی از خود به یادگار گذاشت و حق بر باطل پیروز گردید و پرهیزگاران از این وضعیت شادمان گشتند و دسته‌های خیر و طلیعه‌های نور که خداوند آنها را برای خیر آماده نموده بود، یکی پس از دیگری به مکه آمدند تا به کاروان هدایت بپیوندند و در نور، شناور و از سرچشمۀ خیر سیراب گردند و با خیر و نوری که فرا گرفته‌اند، به یثرب بازگردند[9].

لازم به یادآوری است که در نخستین ملاقاتی که در عقبه انجام گرفت و گروهی از خزرج با پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  دیدار کردند و به دست ایشان مسلمان شدند، بیعتی صورت نگرفت[10]؛ چراکه تعداد آنان اندک بود و به خود این اجازه را نمی‌دادند که بدون مشورت با قبیله‌های خود در مدینه، پیمانی ببندند، اما آنها مخلصانه به تبلیغ پیام اسلام پرداختند[11].

بیعت عقبۀ اول

یک سال بعد از نخستین دیداری که میان پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  و اهل یثرب در محل عقبه انجام گرفت، در موسم حج دوازده نفر از انصار با پیامبر در «عقبه» دیدار کردند و با او بیعت نمودند. در این بیعت ده نفر از خزرج و دو نفر از اوس بودند و این بیانگر آن است که خزرجیانی که در سال گذشته مسلمان شده بودند، فعالیتشان بیشتر در میان قبیلۀ خودشان متمرکز بوده است، اما موفق شده بودند افرادی از قبیلۀ اوس را نیز به اسلام دعوت نمایند و این آغاز ائتلاف این دو قبیله در زیر پرچم اسلام بود.

عباده بن صامت خزرجی در مورد بیعت در عقبه اولی می‌گوید: «من از جمله کسانی بودم که در عقبۀ اولی حضور داشتم. تعداد کسانی که با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیعت نمودند دوازده نفر بودند و این بیعت معروف به بیعت زنان است. مفاد بیعت عبارت بود از اینکه با خدا چیزی را شریک نسازیم، دزدی نکنیم، زنا نکنیم، فرزندان خود را نکشیم، کسی را به ناحق متهم ننمائیم و در هیچ کار خیری رسول خدا را نافرمانی نکنیم؛ پس پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: اگر به این پیمان وفا کردید بهشت از آن شما خواهد بود و اگر به یکی از این گناهان خود را آلوده کردید، تکلیف شما با خداست. اگر بخواهد شما را می‌آمرزد و اگر بخواهد، عذاب می‌دهد»[12].

براساس مفاد همین پیمان، بعدها با زنان بیعت کرد. از این رو آن را بیعت النساء[13] (بیعت زنان) می‌گویند. رسول خدا به همراه این بیعت کنندگان، مصعب بن عمیر را به مدینه فرستاد تا به آنها دین و قرآن بیاموزد. مصعب، «مقری» نامیده می‌شد. او در نماز امام آنها بود. پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  براساس شناخت شخصیت مصعب و با توجه به آگاهی از وضعیت مدینه او را انتخاب نمود؛ چراکه مصعب ضمن اینکه آنچه را که از قرآن نازل شده بود حفظ داشت، تیزهوش، ماهر و باوقار بود و از اخلاقی خوب و فرزانگی زیادی برخوردار بود و علاوه بر آن دارای ایمانی قوی و سرباز وفاداری برای اسلام بود بنابراین، طی چند ماه توانست اسلام را به سایر خانه‌های مدینه وارد کند و از رهبران بزرگ مدینه افرادی مانند سعد بن معاذ و اسیدبن حضیر به اسلام ایمان آوردند و ایمان آوردن آنان موجب گردید تا اکثر قبیلۀ آنان به اسلام، ایمان بیاورند[14].

مصعب بن عمیر درست زمانی که به عنوان سفیر اسلام در یثرب انتخاب گردیده بود، توانست در راستای شرح و توضیح تعالیم دین جدید و آموزش قرآن کریم و تفسیر آن و تقویت روابط برادری میان افراد قبیله‌هایی که ایمان آورده بودند و میان پیامبر و یارانش در مکه و همچنین ایجاد پایگاهی ایمن برای هجرت و حرکت دعوت موفقیت‌های زیادی به دست آورد. مصعب بن عمیر  صل الله علیه و آله و سلم  در یثرب نزد اسعد بن زراره  رضی الله عنه  اقامت گزید[15] و مسلمانان با جدیت مشغول کار دعوت بودند. حرکت دعوت را در مدینه، مصعب بن عمیر رضی الله عنه  رهبری می‌کرد؛ او در دعوتش شیوۀ قرآن و تعالیم استاد بزرگوارش (محمد  صل الله علیه و آله و سلم  ) را در پیش گرفته بود؛ چنانکه این منهج در یکی از آیات مکی قرآن کریم این گونه بیان شده است:

﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُۚ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعۡلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِۦ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِينَ١٢٥ [النحل: 125].

«به راه پروردگارت با حکمت وموعظۀ حسنه دعوت ده و با آنان به نحو احسن مجادله کن. پروردگارت بهتر می‌داند که چه کسی از راهش منحرف شده و او نیز هدایت یافتگان را بهتر می‌داند».

داستان اسلام آوردن اسید بن حضیر و سعد بن معاذ رضی الله عنه  

سعد بن معاذ و أسید بن حضیر از قبیلۀ بنی عبدالاشهل و از سرداران و اشراف قومشان بودند. آنها مشرک و بر دین قوم خود بودند وقتی از مصعب بن عمیر و فعالیت وی در دعوت به اسلام خبر یافتند، سعد به أسید گفت: به سراغ این دو مرد برو که آمده‌اند تا افراد کم‌جنبۀ ما را به نابخردی و سبکسری بکشانند و با آن دو درگیر شو و آنها را بازدار از اینکه دیگر بار به محیط زندگانی ما پای بگذارند؛ زیرا اسعد بن زراره پسر خالۀ من است و اگر این مسئله نبود، من خود این کار را به جای تو انجام می‌دادم. اسیدبن حضیر، نیزۀ خود را برداشت و نزد آن دو رفت. وقتی اسعد بن زراره او را دید به مصعب گفت: این پیشوای قوم خود می‌باشد که نزد تو آمده است. او را صادقانه به دین دعوت کن. مصعب گفت: اگر بنشیند با او سخن می‌گویم. اسید در کنار آنها ایستاد و دشنام داد و گفت: چه چیزی شما را بدینجا آورده است که سست مایگان ما را به بی‌خردی وا می‌دارید؟ اگر جان خود را دوست دارید ازما دور شوید. مصعب با زبانی خوش و قلبی مطمئن گفت: نمی‌نشینی که سخنان ما را بشنوی تا اگر چیزی را بپسندی بپذیری و اگر نپسندی از آن دوری گزینی؟ اسید گفت: سخنی منصفانه گفتی؛ سپس نیزه‌اش را در زمین فرو برد و نشست. آنگاه مصعب درباره اسلام با او سخن گفت و برای او قرآن خواند و آن گونه که از مصعب و اسعد نقل شده است آن دو می‌گفتند: به خدا سوگند، ما قبل از آنکه او سخن بگوید در نورانیت چهره و رفتار نرم و مهربانانه‌اش اسلام را دریافتیم؛ سپس اسید گفت: چه خوب و زیباست این سخن! وقتی بخواهید وارد این دین شوید چه کار می‌کنید؟ گفتند غسل می‌کنی و لباسهای تمیز می‌پوشی؛ آن گاه کلمۀ شهادت را به زبان می‌آوری و سپس نماز می‌گزاری. اسید برخاست و غسل کرد و لباس‌هایش را تمیز نمود و شهادت حق را به زبان آورد و دو رکعت نماز خواند. آن گاه به آن‌ها گفت: پشت سر من مردی است که اگر از شما پیروی کند، هیچ کس از فرمان او سرپیچی نخواهد کرد و همه در پی او خواهند آمد و من او را که سعد بن معاذ است هم اینک به سوی شما می‌فرستم. سپس نیزه‌اش را برگرفت و به سوی سعد و قومش که در انجمن مشورتی خود گردهم نشسته بودند، بازگشت. وقتی سعد بن معاذ، اسید را دید گفت: سوگند به خدا که اسید با چهره‌ای متفاوت با آنچه از حضور شما رفته بود، باز می‌گردد. وقتی اسید کنار جمع آنان ایستاد سعد به او گفت: چه کار کردی؟ گفت با آن دو مرد سخن گفتم و در کار آنان هیچ ایرادی نیافتم و اکنون من اطلاع یافتم که بنی حارثه به سراغ اسعد بن زراره رفته‌اند تا او را بکشند؛ چون آنها می‌دانند که او پسرخاله تو است بنابراین، می‌خواهند تو را با این کار تحقیر نمایند[16].

سعد در حالی که از آنچه اسید در مورد قصد بنی حارثه گفت خشمگین شده بود، شتابان برخاست، نیزه‌اش را به دست گرفت و به اسید، گفت: می‌بینیم که کاری از پیش نبرده‌ای. سپس خود را نزد اسعد و مصعب رساند. وقتی دید که آنها با آرامش نشسته‌اند، دانست که هدف اسید این بوده که او را به آنجا بکشاند تا سخنان آن دو را بشنود. پس او ناسزاگویان در کنار آن دو ایستاد و به اسعد بن زراره گفت: ای ابا امامه! سوگند به خدا اگر خویشاوندی میان من و تو نمی‌بود از من چنین برخوردی نمی‌دیدی؛ چرا در خانه و کاشانۀ ما دست به کارهایی می‌زنی که ما خوش نداریم؟ اسعد به مصعب گفته بود سوگند به خدا اینک مردی نزد تو آمده است که اگر از تو پیروی کند، هیچ کس از خاندان وی از پیروی تو سر برنخواهد تافت. مصعب به سعد گفت: نمی‌نشینی که سخنان ما را بشنوی؟ تا اگر چیزی پسندیدی آن را بپذیری و اگر ناخوشایندت بود، به دلیل ناخشنودی تو، ما از تو کناره‌جویی خواهیم نمود. سعد گفت: سخن منصفانه‌ای گفتی. سپس نیزه‌اش را در زمین فرو برد و نشست. آن گاه مصعب، اسلام را بر او عرضه کرد و برایش قرآن خواند که به روایت موسی بن عقبه از ابتدای سوره زخرف برای او تلاوت کرد. مصعب و اسعد دربارۀ او نیز می‌گویند: سوگند به خدا قبل از آنکه او سخن بگوید در سیمای نورانی و برخورد نرمش اسلام را یافتیم. سپس سعد به آن دو گفت: وقتی مسلمان می‌شوید و به این دین درمی‌آیید، چه کار می‌کنید؟ گفتند: غسل می‌کنی و خود را پاکیزه و لباسهایت را تمیز می‌کنی؛ سپس شهادت حق را به زبان می‌آوری و آن گاه دو رکعت نماز می‌گزاری. سعد برخاست و غسل کرد و لباسهایش را تمیز نمود و شهادت حق را به زبان آورد و سپس دو رکعت نماز خواند و پس از آن نیزه‌اش را برداشت و در حالی که اسید همراه او بود، به میان جمع خاندانش برگشت. وقتی قومش او را دیدند که به‌سوی آنها می‌آید گفتند: به خدا سوگند که سعد با چهره‌ای غیر از آنچه از میان رفته بود، برمی‌گردد و چون سعد در میان آنها ایستاد، گفت: ای بنی عبدالاشهل! مرا در میان خود چگونه یافته‌اید؟ گفتند: تو سرور و بهترین و فرزانه‌ترین ما هستی. گفت: پس سخن گفتن من با زنان و مردان شما حرام است تا آن گاه که به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید. به خدا سوگند در پی این سخن، در میان قوم و قبیلۀ بنی عبدالاشهل هیچ زن و مردی نماند مگر آنکه همه مسلمان شدند.

اسعد و مصعب، راهی منزل سعد شدند و مصعب نزد او اقامت گزید و مردم را به اسلام دعوت می‌داد تا اینکه هیچ خانه‌ای از خانه‌های انصار باقی نماند مگر اینکه در آن مردان و زنان مسلمانی وجود داشت به جز اصیرم (عمرو بن ثابت بن وقش) که او اسلام آوردنش را تا روز جنگ احد به تأخیر انداخت و در جنگ احد در حالی کشته شد که هنوز یک بار برای خدا سجده نکرده بود و پیامبر در مورد او گفت: از اهل بهشت است. ابن اسحاق با سند «حسن» از ابوهریره روایت نموده است که رسول خدا فرمودند: به من بگوئید چه کسی در حالی وارد بهشت شد که یک بار هم نماز نخوانده بود؟ وقتی نمی‌دانستند پاسخ دهند فرمود: اصیرم از بنی عبدالاشهل[17].

درس‌ها و آموختنی‌ها

1-   برنامه‌ریزی پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  متمرکز به یثرب بود و شش نفری که مسلمان شده بودند، نقش بزرگی در تبلیغ و نشر دعوت اسلام در طی این سال ایفا کردند.

2-   عوامل متعددی به انتشار اسلام در مدینه کمک کرد که برخی عبارتند از: اینکه خداوند کینه و عداوت قبیله‌های اوس و خزرج را به الفت و مهربانی تبدیل نموده بود و آنها دچار خود بزرگ‌بینی نشدند و حق را پذیرفتند و این خصلت به ویژگیهای نژادی و دودمانی آنها برمی‌گردد؛ چنانکه پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  درمورد هیئتی که از یمن آمده بود فرمود: «اهل یمن که دارای مهربان‌ترین و نرم‌ترین دل‌ها هستند، نزد شما آمده‌اند»[18].

افراد اوس و خزرج نیز از نظر نژادی با یمنیها مرتبط‌اند؛ چراکه نیاکانشان از آنجا آمده‌اند. قرآن کریم در مورد اینها می‌گوید:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٩ [الحشر: 9].

«و آنانی که قبل از مهاجران در دارالاسلام و ایمان جای گرفتند و جای پیدا کردند، کسانی را که به سوی آنان هجرت می‌کنند، دوست می‌دارند ودر دل خود نسبت به آنچه که به مهاجران داده شد، تنگی‌ای احساس نمی‌کنند و دیگران را بر خویشتن ترجیح می‌دهند؛ اگر چه خودشان نیازمند باشند و هر کس از حرص و بخل نفس نجات یابد، پس اینان‌اند رستگاران».

یکی دیگر از عواملی که به انتشار اسلام در مدینه کمک کرد، درگیری و زد و خورد موجود بین دو قبیله بزرگ اوس و خزرج بود. جنگ‌های خونینی همانند جنگ بعاث و غیره میان آنها درمی‌گرفت و این جنگ، رهبران بزرگ آنها را از میان برده بود، رهبرانی که امثال آنها در مکه و طائف ودیگر جاهها سنگ‌های نااستواری بر سر راه دعوت به شمار می‌رفتند و در میان اوس و خزرج جز رهبران جوانی که برای پذیرفتن حق آماده بودند دیگر خبری از رهبران گذشته نبود و علاوه بر آن رهبری برجسته و معروف که همه از او اطاعت نمایند و در برابر سخنانش گردن نهند، درمیان نبود و از طرفی به دلیل جنگ طاقت‌فرسای بعاث آنان به کسی نیاز داشتند که باعث ائتلاف آنها بشود تا زیر سایه و پرچم او بتوانند متحد و یکپارچه شوند. بنابراین، جنگ بعاث عاملی بود که خداوند آن را مقدمه‌ای برای ورود پیامبرش قرار داد و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی به مدینه آمد که جمع آنها پراکنده شده بود و سران و رؤسای آنان یا مرده بودند و یا زخمی شده بودند؛ پس خداوند جنگ بعاث را به عنوان زمینه‌ای برای مسلمان شدن اهل مدینه قرار داده بود[19].

یکی دیگر از عوامل انتشار اسلام در مدینه همسایگی اهل مدینه با یهودیان بود؛ چراکه براثر مجاورت با آنها از علم و دانش، هر چند اندک در مورد رسالت‌های آسمانی و خبر پیامبران گذشته برخوردار بودند و آنها در جامعه و در زندگی روزمرۀ خود به این قضایا می‌پرداختند و مانند قریش نبودند که در کنار آنها کسانی از اهل کتاب، سکونت نداشت و جز اخبار پراکنده‌ای در مورد رسالت‌ها و وحی الهی چیزی نمی‌شنیدند که پیوسته فکرشان را به خود مشغول نماید. یهودیان، همواره اوس و خزرج را تهدید می‌کردند که پیامبر آخرالزمان خواهد آمد و زمان بعثت او فرا رسیده است و گمان می‌برند که یهود از او اطاعت خواهند کرد و می‌گفتند: او و خزرج را به وسیلۀ او نابود خواهند کرد؛ همان طور که قبیلۀ عاد و ارم نابود شده‌اند! با اینکه تعداد اوس و خزرج از یهودیها بیشتر بود[20] و خداوند این را از آنها حکایت کرده است ومی‌فرماید:

﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ كِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ٨٩ [البقرة: 89].

اوس و خزرج مدت زمان زیادی در دوران جاهلیت بر یهودیان غالب بودند؛ چون آنها اهل شرک و اینها اهل کتاب بودند. بنابراین، یهودیان می‌گفتند: منتظر پیامبری هستند که زمانش فرا رسیده است و با شما کارزار خواهد کرد و مانند قوم عاد و ارم شما را نابود خواهد کرد[21].

خداوند با ارادۀ یاری رساندن به دین اسلام، شش نفر از اهل مدینه را برای پیامبرش برگزید و آنها با وی در عقبه (عقبه منی) دیدار نمودند و اسلام بر آنها عرضه شد. آنها شادمان شدند و اسلام را پذیرفتند و دانستند که پیامبری که یهودیان از آن سخن می‌گفتند، همین است. براساس اعتقاد سیره‌نگاران[22] آنها با بازگشت به مدینه پایگاه رسالت اسلام را به آن شهر منتقل گردانیدند؛ به گونه‌ای که هیچ یک از خانه‌های انصار نماند مگر اینکه در آن وصف و یاد رسول خدا برقرار بود[23].

3-    در بیعت عقبه اول دو نفر از افراد طائفۀ اوس نیز حضور داشتند و این تحول مهمی به نفع اسلام بود؛ پس بعد از جنگ خونینی که در بعاث رخ داد، شش نفر از خزرج توانستند از حکایت نبردها و کشمکشهای داخلی فراتر بروند و با خود هفت نفر جدید بیاورند که دو نفر آنها از طائفۀ اوس باشند و این به معنی آن بود که آنها به تعهداتی که جهت از بین بردن شکاف بین دو قبیله و فراهم نمودن زمینه برای ورود اسلام، بسته بودند، عمل کردند.

4-   تحول جدیدی که نتیجۀ بیعت عقبه بود، فرستادن مصعب بن عمیر به عنوان نمایندۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه بود که به مردم، قرآن کریم و مبادی اسلام را می‌آموخت و مصعب با حکمت و هوشیاری سیاسی خود توانست پیروزیهای بزرگی برای اسلام کسب نماید[24].

5-   سفیر و نمایندۀ پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  طی یک سال کارهای بسیار بزرگی انجام داد و توفیق الهی و صداقت و اخلاص آن دعوتگر بزرگ رمز موفقیت او به حساب می‌آمد و سفیران دولت‌های مسلمان امروزی با سفیران پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  تفاوت آشکاری دارند و باید حاکمان امروزی، سفیران مؤمن، متعهد، پایبند و دارای نبوغ و استعداد را که می‌‌توانند از سرزمین و دینشان در گفتار و کردار و اخلاق حمایت کنند، به سایر بلاد بفرستند.

6-   مصعب بن عمیر رضی الله عنه  به عنوان سفیر و نماینده توانست محیط مناسبی را برای انتقال دعوت و دولت اسلام به مقر تازه‌اش آماده نماید و علاوه بر آن روح بیعت عقبه اولی را در عمل و رفتار که به معنی پایبندی کامل به نظام اسلام بود به نمایش گذاشت.

7-   رسول خدا، تمام توانایی خود را صرف تربیت و تجهیز نیروهای اسلامی در مدینه نمود و در ساختن پایه‌های محکمی که دولت جدید بر آن بنا گردیده بود، از هیچ کوششی دریغ نورزید[25].

8-   سازماندهی ایمان در وجود انصاری که مسلمان شده بودند، کارساز واقع شد و آنها احساس کردند که اینک زمان قیام دولت جدید فرا رسیده است؛ چنانکه جابر رضی الله عنه  این سیمای زیبا و اجتماعی را این گونه ترسیم می‌نماید: «تا چه زمانی باید پیامبر خدا تنها در میان کوه‌های مکه به گشت و گذار بپردازد و رانده شود و در ترس و هراس باشد»[26].

9-   مصعب اندکی پیش از موسم حج در سال سیزدهم بعثت به مکه آمد و وضعیت مسلمانان را در مدینه برای پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  بازگو نمود و تواناییها، امکانات و فرصت‌های پیش آمده برای مسلمانان را به اطلاع پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  رساند و چگونگی رشد اسلام در میان همۀ دسته‌‌های اوس و خزرج را بیان کرد و گفت: مردم برای بیعتی جدید آمادگی دارند و توانایی حمایت و حفاظت شما را دارند[27].

10-   دیدار پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  در موسم حج سال سیزدهم بعثت جهت تاریخ را تغییر داد. در این سال هفتاد و اندی نفر از مسلمانان یثرب برای ادای مناسک حج به مکه آمده بودند. در آنجا میان آنها و پیامبر اکرم  صل الله علیه و آله و سلم  به صورت پنهانی ارتباطاتی برقرار شد و سرانجام دوطرف اتفاق کردند که در روزهای میانی تشریق، در دره‌ای نزد عقبه، جایی که جمره اولی در مِنی وجود دارد، گردهم بیایند و نیزاتفاق نمودند که این اجتماع کاملاً مخفیانه و در تاریکی شب انجام گیرد[28].




[1]- مسند، احمد، ج 3، صص 340، 339، 323، 322 با سند حسن.

[2]- سیرة ابن هشام، ج 2، ص 140، اسناد حسن.

[3]- السیرة النبویة الصحیحة، ج 1، ص 195.

[4]- سیرة ابن هشام، ج 2، ص 41، با سند حسن.

[5]- همان، ص 41 42.

[6]- البدایة والنهایة، ج 3، ص 148 149.

[7]- شرح المواهب، زرقانی، ج 1، ص 361.

[8]- البدایة والنهایة، ج 3، ص 147.

[9]- اضواء علی الهجرة، توفیق محمد سبع، ص 273 274.

[10]- هجرة الرسول وصحابته، جمل، ص 143.

[11]- همان.

[12]- صحیح مسلم، ج 3، ص 133، شماره 1709.

[13]- الغرباء الاولون، ص 185.

[14]- همان، ص 186 187.

[15]- السیرة النبویة فی ضوء القرآن والسنة، ج 1، ص 441.

[16]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 442.

[17]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 444 صحیح السیرة النبویة، ص 291.

[18]- البخاری، کتاب المغازی، باب قدوم الاشعریین، شمارۀ 4388.

[19]- البخاری، کتاب المناقب، باب مناقب الانصار، ج 4، ص 267، شمارۀ 3777.

[20]- الغرباء الاولون، ص 183.

[21]- الدر المنثور، سیوطی، ج 1، ص 216.

[22]- ابن هشام، ج 1، ص 34 44.

[23]- همان، ص 44.

[24]- التحالف السیاسی، ص 71.

[25]- التحالف السیاسی، ص 71.

[26]- همان.

[27]- همان، ص 72.

[28]- همان، ص 73.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...