فصل
اول
شکست نقشۀ مشرکان و برنامهریزی دقیق پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای هجرت
بعد از آنکه قریش در جلوگیری یاران رسول خدا از هجرت به مدینه با وجود شیوههای تند خود با شکست مواجه شده بودند، به جدی بودن خطری که منافع اقتصادی و جایگاه اجتماعی آنان را میان قبیلههای عرب تهدید میکرد، پی بردند و در دارالندوه (محل مشورتی قریش) در مورد از بین بردن رهبر دعوت به رایزنی پرداختند؛ چنانکه ابن عباس در تفسیر این آیه مینویسد:
﴿وَإِذۡ يَمۡكُرُ بِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثۡبِتُوكَ أَوۡ يَقۡتُلُوكَ أَوۡ يُخۡرِجُوكَۚ وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ٣٠﴾ [الأنفال: 30].
«(ای پیامبر به خاطر بیاور) هنگامی را که کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا اینکه بیرون کنند. آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند و خدا هم تدبیر و چارهسازی میکرد و خداوند بهترین چارهساز است».
قریش در مکه با یکدیگر به مشورت پرداختند. برخی گفتند: صبح فردا او را با زنجیر ببندید و نگاه دارید و برخی گفتند او را به قتل برسانید و برخی گفتند او را از میان خودمان اخراج میکنیم. خداوند، پیامبرش را از این توطئه آگاه کرد بنابراین، آن شب علی در بستر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خوابید[1] و پیامبر مکه را به قصد مدینه ترک نمود. برگزیدگان قریش اطمینان داشتند که توطئه پست و زبونانۀ آنان موفقیتآمیز خواهد بود، امّا صبح هنگام با یورش بر بستری که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خوابیده بود، علی را دیدند، به شکست فاحش خویش پی بردند و با حالت یاس و ناامیدی از علی رضی الله عنه پرسیدند: رفیقت کجاست؟ علی گفت: نمیدانم. آنها رد پای پیامبر را گرفتند و وقتی به کوه رسیدند، سردرگم شدند. از کنار غار گذشتند، امّا عنکبوتی را دیدند که بر دهانه غار تار تنیده بود. با خود گفتند: به این تازگی کسی اینجا نیامده است و رسول خدا سه روز در غار به سر برد[2].
سید قطب در تفسیر این آیات مینویسد: «این یادآور اوضاع مکه قبل از تغییر و تبدیل اوضاع و موضع اهل مکه است و این جریان، الهامگر یقین و اعتماد به آینده است همانطور که بیانگر تدبیر الهی در آنچه مقدر نموده است، میباشد. مسلمانانی که اولین بار با این آیهها مورد خطاب قرار میگرفتند، به هر دو حالت یعنی شرایط زندگی در مکه و سختیها و دشواریهایی که با آن سروکار داشتند، آگاهی کامل داشتند و کافی بود که با این آیهها گذشتۀ نزدیک خود را و ترسها و اضطرابهای آن را با وضعیت فعلی و امنیت و آسایش آن مقایسه بکنند و به خاطر بیاورند و چارهاندیشی و توطئههای مشرکان را علیه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و سپس نجات یافتن و پیروزی وی را به یاد بیاورند.
حیله ونقشۀ شوم مشرکان این بود که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را به زنجیر بکشند و او را زندانی کنند تا بمیرد و یا او را به قتل برسانند و از دست او راحت شوند و یا او را از مکه اخراج نمایند. آنها همۀ این نقشهها را طراحی نمودند، امّاسرانجام بر کشتن وی اتفاق نظر کردند و قرار بر این شد که جوانانی از همۀ قبایل، این عمل زشت و مذموم را انجام دهند تا خون او بین همه قبیلهها تقسیم شود؛ چراکه آنان بر این باور بودند که بنیهاشم توانایی قصاص از تمامی قبایل عرب را نخواهد داشت و در نتیجه به گرفتن خون بهای پیامبر راضی خواهند شد و کار بدین گونه به اتمام خواهد رسید.
﴿وَإِذۡ يَمۡكُرُ بِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثۡبِتُوكَ أَوۡ يَقۡتُلُوكَ أَوۡ يُخۡرِجُوكَۚ وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ٣٠﴾ [الأنفال: 30].
«آنها مکر میکنند و خدا نیز مکر میکند و خدا بهترین مکرکنندگان است».
خداوند این گونه توطئۀ آنها را به باد تمسخر میگیرد و با تعبیری کوبنده با آنان سخن میگوید؛ چراکه قدرت خداوند توانا و جبار، که بر بندگانش چیره است و بر کار خود توانا و محیط بر همه چیز است را نمیتوان با توانایی انسانهای ناتوان و ضعیف مقایسه کرد[3].
برنامهریزی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای هجرت
از امالمؤمنین، عایشه، روایت است که: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هر روز صبح یا شام به خانه ابوبکر میآمد تا اینکه روزی فرا رسید که در آن روز به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اجازه داده شد تا هجرت را آغازنماید و از میان قومش از مکه خارج شود و در این روز بود که به هنگام ظهر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به خانۀ ما آمد.
عایشه میگوید: وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وارد شد، ابوبکر از تخت خود که بر آن نشسته بود، کمی آن طرفتر رفت و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نشست و آنجا جز پدرم و من و خواهرم اسماء کسی نبود. آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اینها را از نزد خود بیرون کن. ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا، این دو دختران من هستند، پدر و مادرم فدایت باد چه خبر است؟ فرمود: به من اجازه داده شده است تا به قصد هجرت از مکه بیرون بروم. عایشه میگوید: ابوبکر گفت: من همراهتان خواهم بود؟ فرمود: آری تو همراهم خواهی بود.
عایشه میگوید: به خدا سوگند تا آن روز ندیده بودم کسی از شادی گریه کند، اما برای اولین بار ابوبکر را دیدم که گریه میکرد. سپس ابوبکر گفت: ای پیامبر خدا! این دو سواری را من برای همین منظور آماده کردهام. آنگاه آنها عبدالله بن ارقط مردی از بنی دیل بن بکر را که مشرک بود، اجیر کردند تا راهنمای آنان در این سفر باشد و آنها سواریهای خود را به او دادند تا اینکه زمان موعد خروج از مکه فرا رسید[4].
بخاری نیز در حدیثی طولانی این ماجرا را از عایشه روایت نموده و در آن آمده است: «روزی ظهر هنگام در خانۀ ابوبکر نشسته بودیم که کسی به پدرم گفت: این پیامبر خدا است، در حالی که سرش را پوشانده بود و قبل از این معمولاً در این وقت نزد ما نمیآمد. ابوبکر گفت: پدر ومادرم فدای او باد، سوگند به خدا او جز برای امر مهمی دراین وقت به سراغ ما نیامده است. عایشه میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به ابوبکر گفت: اینها را از نزد خود بیرون کن. ابوبکر گفت: اینها خانوادۀ شما هستند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: به من اجازۀ هجرت داده شده است. ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدایت باد، آیا من نیز همراهت خواهم بود؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: بله. ابوبکر گفت: پدرم فدایت باد، پس یکی از این سواریهای من را بردار. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفت: آن را میخرم. عایشه میگوید: پس ما شتران آنها را به بهترین صورت تجهیز کردیم و توشۀ آنها را در کیسهای قرار دادیم. اسماء، دختر ابوبکر، قطعه پارچهای از کمرش جدا کرد و با آن دهانه کیسه را بست بنابراین، او را ذات النطاقین میگویند. سپس پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر به غاری درکوه ثور پناه بردند و در آنجا سه شب پنهان شدند و عبدالله بن ابوبکر که نوجوانی هوشیار و فهمیده بود، شب را نزد آنها میگذراند و در آخر شب از پیش آنها حرکت میکرد و صبح در میان قریش طوری وانمود میکرد که شب را در مکه گذرانده است و از طرفی هر توطئهای که علیه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر انجام میگرفت، بعد از تاریکی هوا، آنان را مطلع مینمود و گوسفندان را شبانگاه به آن جا میآورد تا آنها از شیر آن بنوشند. عامر بن فهیره به هنگام سپیدهدم که هنوز هوا تاریک بود، گله را از آن جا حرکت میداد. این کار را در هر سه شبی که پیامبر و ابوبکر آن جا بودند، انجام میداد. ابوبکر و رسول خدا مردی از بنی دیل را که از نسل عبدبن عدی بود به عنوان راهنمای خود اجیر کردند. آن مرد بر دین قریش بود، اما آنها بر او اعتماد کردند و سواریهای خود را به او دادند و با او وعده کردند که بعد از سه شب به غار ثور بیاید. روز موعد فرا رسید. عامر بن فهیره و راهنما همراه آنها به راه افتادند و راه ساحل را در پیش گرفتند[5].
وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از مکه بیرون شد، کسی جز علی بن ابیطالب و ابوبکر صدیق و خانوادۀ ابوبکر از ماجرا اطلاع نداشت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به علی فرمان داد که در مکه بماند تا امانتهای مردم را برگرداند؛ زیرا بسیاری از مردم مکه امانتهای خود را به خاطر صداقت و امانتداری رسول خدا، نزد وی میگذاشتند[6].
ابوبکر و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با هم قرار گذاشتند و از دریچهای که پشت خانه ابوبکر بود، بیرون رفتند[7] و این به خاطر آن بود تا حرکت آنها کاملاً مخفیانه انجام گیرد تا قریش متوجه خروج آنان نشوند و مزاحمتی ایجاد ننمایند و از قبل با راهنمای خود قرار گذاشته بودند که پس از سه شب، همدیگر را در غار ثور ملاقات نمایند[8].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هنگام ترک مکه این دعا را به زبان آورد: «سپاس خداوندی را که مرا آفرید در حالی که هیچ نبودم. پروردگارا! مرا در مقابل نگرانیهای دنیا و سختیهای روزگار و مصیبتهای شب و روز یاری ده.
پروردگارا! مرا در سفرم همراهی کن و در میان خاندانم جانشین و کفیل من باش و در آنچه به من روزی دادهای، برکت عنایت کن و در پیشگاه خود زبون و تسلیمم ساز و مرا بر خلق و خوی شایسته قوت بخش و در پیشگاه خود محبوبم ساز و مرا به مردم وامگذار. ای پروردگار مستضعفان! تو پروردگار منی و من به جمال بزرگوارت که آسمانها و زمین بدان روشن شده و تاریکیها بدان از بین رفته و کار اولین و آخرین مردمان بدان سامان یافته است، پناه میبرم از اینکه خشم تو بر من فرود بیاید و یا ناخشنودی خود را بر من فرود آوری. به تو پناه میبرم و از زوال نعمتهایت و از غافلگیرشدن به نعمتهایت و از رخت بربستن عافیت و از همه جلوههای ناخشنودیت. فرجام و فرمان از آن توست و من بهترین آنچه را در توان دارم تقدیم میکنم و هیچ نیرو و توانی جز یاری تو نیست»[9].
همچنین پیامبر به هنگام خروج از مکه در حزوره در بازار مکه ایستاد و گفت: «سوگند به خدا که تو بهترین سرزمین خدا هستی و خداوند تو را از همۀ سرزمینها بیشتر دوست دارد و اگر نبود که ساکنان تو مرا از دامنت بیرون راندهاند، هرگز بیرون نمیرفتم».
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به سفرش ادامه داد و از دسترس مشرکان بیرون شد. امام احمد چنین روایت میکند.: مشرکان رد پای آنها را گرفتند تا اینکه به کوه رسیدند، کوه ثور و در آنجا رد پای آنان را گم کردند و ندانستند که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همراهش کجا رفته است. پس بالای کوه رفتند و به کنار غار آمدند و دیدند که بر دهانه غار تار عنکبوت تنیده شده است، گفتند: اگر کسی داخل این غار میرفت تار عنکبوت بر دهانه غار باقی نمیماند و بدین صورت خداوند به وسیلۀ این لشکر خود، باطل را خوار و زبون کرد و حق را پیروز نمود؛ چون لشکریان خدا خواه مادی باشند یا معنوی، یارای مقابله با لشکر باطل را دارند. اگر مادی باشند، قدرت و خطر آن در بزرگی جسم آن نماد پیدا نمیکند و چه بسا میکروبهائی که با چشم دیده نمیشوند، لشکر بزرگی را از بین میبرند؛ چنانکه خداوند فرموده است:
﴿وَمَا جَعَلۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ إِلَّا مَلَٰٓئِكَةٗۖ وَمَا جَعَلۡنَا عِدَّتَهُمۡ إِلَّا فِتۡنَةٗ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيَسۡتَيۡقِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَيَزۡدَادَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِيمَٰنٗا وَلَا يَرۡتَابَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَلِيَقُولَ ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡكَٰفِرُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۚ كَذَٰلِكَ يُضِلُّ ٱللَّهُ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَمَا يَعۡلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَۚ وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكۡرَىٰ لِلۡبَشَرِ٣١﴾ [المدثر: 31].
«مأموران دوزخ را جز از میان فرشتگان برنگزیدهایم و تعداد آنان را نیز جز آزمایش کافران نساختهایم. هدف این است که اهل کتاب، یقین و اطمینان حاصل کنند و بر ایمان مؤمنان نیز بیفزاید و اهل کتاب و مؤمنان تردید به خود راه ندهند و کسانی که در دلشان بیماری (نفاق) است و کافران بگویند: خدا مثلاً از بیان این چه میخواسته است؟ این گونه خداوند هر کس را بخواهد، گمراه میسازد و هر کس را بخواهد هدایت میبخشد. لشکرهای پروردگارت را جز او کسی نمیداند واین جز اندرزی برای مردم نیست».
یعنی سپاهیان و لشکریان پروردگارت از بس که زیادند، کسی جز خودش شمار آنها را نمیداند؛ پس لشکریان خدا، غیرمحدود و بیحساباند[10]. همانطور که هیچ کس نمیتواند ممکنات را حساب نماید و به حقایق و صفتهای آن حتی به صورت اجمالی آگاه باشد، گذشته از اینکه از اوضاع کمی و کیفی و نسبی آنها به طور مشروح اطلاع یابد[11].
عنایت و حفاظت ویژة پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از جانب خداوند
اگرچه پیامبر خدا از سایر اسباب موجود استفاده کرد، اما ایشان به طور مطلق به اسباب تکیه نکرد؛ بلکه به خدا اعتماد کرد و امید بزرگی به یاری و کمک وی داشت و همواره این جملهای که خداوند به او آموخته بود تسلیبخش خاطرش بود[12] و آن را زمزمه میکرد.
﴿وَقُل رَّبِّ أَدۡخِلۡنِي مُدۡخَلَ صِدۡقٖ وَأَخۡرِجۡنِي مُخۡرَجَ صِدۡقٖ وَٱجۡعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِيرٗا٨٠ وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١﴾ [الإسراء: 80-81].
«بگو: پروردگارا! مرا صادقانه وارد کن و صادقانه بیرون آور و از جانب خود قدرتی به من عطاء فرما که برایم یار و مددکار باشد».
این آیۀ کریمه دعایی است که خداوند به پیامبرش میآموزد تا او را با همین دعا به فریاد بخواند و همچنین برای امت او درسی باشد که خدا را این گونه بخوانند و به سوی او متوجه گردند؟ منظور از صداقت در ورود و خروج کنایه از خوب بودن تمام سفر از آغاز تا پایان است و ارزش صداقت و راستی در اینجا به اندازۀ ارزش تلاشهایی است که مشرکان انجام دادند. آنها کوشیدند تا او را در مورد آنچه خداوند بر او نازل نموده بود، به فتنه مبتلا سازند تا با افترا و دروغ چیزهایی را به خداوند نسبت دهند که خداوند این امور را نازل نفرموده بود، اما صداقت، نتیجهاش را که عبارت از پایداری و پاکیزگی و اخلاص بود، میداد.
﴿وَٱجۡعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِيرٗا﴾ [الإسراء: 80].
«و از جانب خود قدرتی به من عطا کن که یار و مددکار من باشد».
یعنی قدرت و هیبتی که با آن بتوان بر قدرت زمین و نیروی مشرکان غالب آمد و کلمه ﴿مِن لَّدُنكَ﴾ بیانگر نزدیک بودن و ارتباط با خدا و کمک خواستن مستقیم از وی و پناه بردن به ایشان است؛ چراکه امکان ندارد که صاحب دعوت، قدرت را جز از خدا بخواهد و امکان ندارد که جز از قدرت الهی از چیزی دیگر بترسد و یا به حاکم و یا کسی که صاحب مقامی است، پناه ببرد تا او را یاری دهد و حفاظت کند؛ بلکه قبل از همه او متوجه خدا میشود و گاهی هم، دعوت در دل قدرتمندان و صاحبان پست و مقام نفوذ میکند، آن گاه آنان سربازان و خدمتگزاران واقعی دعوت میشوند و در نتیجه کامیاب میگردند، اما اگر قضیه برعکس شود و دعوت، سرباز پادشاهان و اربابان قدرت و خدمتگزار آنها باشد، هرگز به موفقیت نخواهد انجامید؛ زیرا دعوت، فرمان الهی است و از قدرتمندان و صاحبان مقام بالاتر است[13].
هنگامی که مشرکان، غار را محاصره کرده بودند و پیامبر و ابوبکر در محل دید آنها قرار داشتند، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم به ابوبکر اطمینان میداد که آرام باشد؛ چراکه خداوند با ماست؛ چنانکه ابوبکر صدیق میگوید: در حالی که در غار بودم به پیامبر گفتم: اگر یکی از آنها زیر پایش را نگاه کند ما را خواهد دید. پیامبر فرمود: «ابوبکر! در مورد دو نفری که سومین آنها خدا است، چه گمان میبری؟».
و در روایتی دیگر آمده است که فرمود: «ابوبکر! ساکت باش! دو نفراند که سومین آنها خداست»[14].
خداوند نیز این گفتگوی زیبا را در کلام همیشه جاوید خود ثبت نموده و فرموده است:
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ٤٠﴾ [التوبة: 40].
«اگر پیغمبر را یاری نکنید، خدا او را یاری کرد بدانگاه که کافران او را بیرون کردند، در حالی که او دومین نفر بود. هنگامی که آن دو در غار شدند، در این هنگام پیغمبر خطاب به رفیقش گفت: غم مخور که خدا با ما است. خداوند آرامش خود را بهرۀ او ساخت و پیغمبر را با سپاهیانی یاری داد که شما آنان را نمیدیدید و سرانجام سخن کافران را فرو کشید و سخن الهی پیوسته بالا بوده است و خدا با عزت است و حکیم».
طبری در تفسیر این آیه میگوید: دراینجا خداوند به اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اعلام میدارد که او یاری و پیروزی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مقابل دشمنان دین خدا را برعهده خواهد گرفت؛ حال چه آنها درصدد یاری او برآیند و یا راضی به یاری وی نگردند و خداوند به آنها یادآور میشود که او یاری پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را وقتی که دشمنان ایشان زیاد و دوستانشان اندک بودند، انجام داد؛ پس چگونه وقتی که تعداد همراهان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم زیاد و دشمنان اندک باشند، چنین نخواهند کرد! خداوند خطاب به یاران رسول خدا چنین میگوید: ای مؤمنان! اگر شما همراه پیامبر من بیرون نروید و حرکت نکنید وبه یاری او برنخیزید، بدانید که خداوند یاری کنندۀ اوست. چنانکه هنگامی که کافران قریش او را از وطن و خانهاش بیرون کردند و رسول خدا در حالی که فقط یک نفر با خود داشت (یعنی وقتی ابوبکر رضی الله عنه ) در غار به سر میبرد، وقتی ابوبکر ترسید که مبادا مشرکان جای آنها را بدانند، رسول خدا گفت: غمگین مباش چون خداوند با ماست و یاری کنندۀ ماست و هرگز مشرکان جای ما را نخواهند دانست و دستشان به ما نخواهد رسید. خداوند میگوید: «خدا پیامبرش را در آن روز بر دشمن پیروز گردانید و این در حالی بود که آن حضرت در وضعیت هراسناک و بیکسی قرار داشت؛ پس چگونه خداوند او را خوار و نیازمند شما میگرداند؛ در حالی که یاران و لشکریان او را زیاد کرده است»[15].
دکتر عبدالکریم زیدان در مورد این همراهی و معیت خدا که در این آیه به میان آمد میگوید: و این معیت و همراهی الهی که از فرمودۀ الهی ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ فهمیده میشود بالاتر از همراهی خداوند با پرهیزگاران و نیکوکاران است که در این آیه ذکر شده است:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلَّذِينَ ٱتَّقَواْ وَّٱلَّذِينَ هُم مُّحۡسِنُونَ١٢٨﴾ [النحل: 128].
«خداوند با پرهیزگاران و با کسانی است که آنها نیکوکارند».
چون همراهی در آن جا با خود پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همراهش میباشد و مشروط به صفتی مانند پرهیزگاری و نیکوکاری نیست که نتیجۀ عمل و کار آن باشد؛ بلکه این همراهی مخصوص پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همراهش میباشد و این همراهی با یاری کردن به وسیلۀ نشانهها و امور خارق العاده تضمین شده است[16].
سید قطب در مورد این نشانهها و معجزات مینویسد: این زمانی بود که قریش از محمد به تنگ آمده بودند، همان طور که همواره قدرتهای بزرگ از سخن حق به تنگ میآیند و به جایی میرسند که نه توان دور کردن آن را دارند ونه میتوانند در برابر آن صبر کنند. بنابراین، قریش علیه آن حضرت توطئه کردند و تصمیم بر این گرفتند تا خود را از دست او راحت کنند، اما خداوند او را از توطئه آنها آگاه ساخت و به او وحی کرد تا تنها به اتفاق همراهش ابوبکر بیرون برود و این در حالی بود که نه لشکری داشت و نه سلاحی، امّا دشمنان او زیاد بودند و قدرتشان از قدرت او بیشتر بود، اما سرانجام چه شد؟ از یک طرف همه قدرتهای مادی جمع شده بود و در طرف دیگر فقط پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همراهش بود که از این قدرتها چیزی در اختیار نداشتند؟ خداوند از سوی خود با سپاهیانی که مردم آن را نمیدیدند، پیامبرش را پیروز گردانید و کافران را شکست داد و آنها خوار و زبون برگشتند:
﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰ﴾ [التوبة: 40].
«و سرانجام، سخن کافران را فروکشید (و شوکت و آئین آنها را از هم گسیخت».
و کلمۀ «الله» همچنان در جایگاه بلند خود پیروز و با قدرت باقی ماند و این نمونۀ زندهای از نصرت خدا به پیامبرش و کلمهاش میباشد و خداوند تواناست که این صحنه را به دست قومی دیگر که اهل تنبلی و سستی نباشند، تکرار نماید و این نمونهای از واقعیت است اگر کسی بعد از وعدۀ خداوند به دنبال دلیلی دیگر باشد[17].
گذر بر خیمة ام معبد در مسیر هجرت
سه شب بعد از آنکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در غار بود، او و همسفرش از غار بیرون رفتند و اینک تعقیب کنندگان خسته و مشرکان از دسترسی به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ناامید شده بودند. قبلاً به ذکر این موضوع پرداختیم که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر مردی از قبیلۀ بنیدیل به نام عبدالله بن اریقط را اجیر کرده بودند. او مشرک بود و آنها به او اعتماد کرده بودند و شتران خود را به او داده بودند و با او وعده گذاشته بودند که بعد از سه شب شتران آنها را به غار ثور بیاورد. آن مرد در وقت مقرر نزد آنها آمد و به اتفاق آنها از راهی که معمولاً از آن کسی رفت و آمد نمیکرد، به سوی مدینه حرکت نمود[18].
در راه مدینه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در محل قدید[19] گذر آنها بر ام معبد[20] افتاد. در این منطقه قبیلۀ خزاعه، سکونت داشتند. ام معبد، خواهر حبیش بن خالد خزاعی است که راوی این ماجرا است. ابن کثیر میگوید: داستان آن معروف است و از طرقی روایت شده است که یکدیگر را تقویت میکنند[21]. از خالد بن جیش خزاعی رضی الله عنه که یکی از یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم است، روایت شده است که میگفت: «پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وقتی از مکه به قصد هجرت به سوی مدینه بیرون رفت، گذر ایشان و ابوبکر و غلام ابوبکر به نام عامر بن فهیره و راهنمای آنان، عبدالله بن اریقط لیثی، به خیمه ام معبد خزاعی افتاد. او پیرزنی برازنده و پرتوان بود که در کنار خیمه مینشست و به رهگذران آب و غذا میداد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش از او پرسیدند که گوشت و خرمایی دارد تا از او خریداری کنند، اما نزد او چیزی نیافتند. مردم نیز در آن سال در خشکسالی و تنگدستی به سر میبردند. در آن هنگام پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در گوشۀ خیمه گوسفندی را دید، فرمود: ام معبد! این گوسفند چیست؟ او گفت: گوسفندی است که از شدت ضعف و لاغری تاب و توان رفتن با گله را نداشته است، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: شیر دارد؟ گفت: ضعیفتر از آن است که شیری داشته باشد. فرمود: اجازه میدهی آن را بدوشم؟ گفت: پدر و مادرم فدایت باد، اگر شیری در پستانهایش یافتی، آن را بدوش. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دستی بر پستانهای گوسفند کشید و نام خدا را بر زبان آورد و دعا کرد. شیر از پستانهای گوسفند به شدت فواره زد، رسول خدا ظرفی خواست و در آن شیر دوشید تا اینکه ظرف پر شد. به آن زن شیر نوشانید تا سیراب شد. سپس به همراهانش داد و آنها سیر شدند و خودش نیز نوشید و سیر شد. سپس چندبار آنها شیر نوشیدند؛ سپس بار دیگر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در آن ظرف شیر دوشید تا اینکه ظرف پر شد و آن گاه آن ظرف را نزد او نهادند و رفتند.
سپس آنان آهنگ حرکت نمودند و طولی نکشید که شوهر ام معبد به خیمه برگشت در حالی که چند بز لاغر و ضعیف که در حال مردن بودند و آهسته آهسته راه میرفتند، در پیش داشت. وقتی ابومعبد شیر را مشاهده کرد شگفت زده شد و از همسرش پرسید: ام معبد! این شیر از کجا است؟ ما که حیوان شیردهی نداشتهایم. گوسفندان از خانه دور هستند و فقط شب به خانه میآیند و گوسفندی که در خیمه هست، نیز شیری ندارد؟ ام معبد در پاسخ همسرش گفت: سوگند به خدا ما حیوان شیردهی نداشتیم، اما مرد مبارکی از کنار خیمۀ ما عبور کرد که دارای چنین و چنان ویژگیهائی بود. همسرش گفت: اوصاف او را برای من بگو. ام معبد گفت: مردی خوش سیما و زیبا، خوش خلق و با چهرهای درخشان، که نه لاغر بود و نه سرش کوچک بود؛ چشمانی سیاه و مژگانی درشت داشت. صدایش درشت بود و درازای گردنش بر زیباییاش افزوده بود، محاسنی انبوه و پرپشت داشت و ابروانش کشیده و به هم پیوسته بود. شیرین سخن و گزیدهگوی بود. نه یاوهگو و نه کمگوئی میکرد. گویا سخنان وی دانههای رشتۀ مرواریدی بود که فرو میریخت. زیباترین و خوشسیماترین مردم از فاصله دور بود و نیکوترین آنان از نزدیک. شاخهای میان دو شاخه بلند و کوتاه بود که زیباترین و نیکقامتترین آنها بود. همراهانش به فرمان او گوش فرا میدادند، ترشرو و سبکسر نبود.
ابومعبد گفت: سوگند به خدا این همان مردی است که قریش در صدد یافتن او هستند و من خواستم با او همراه شوم و اگر بتوانم این کار را خواهم کرد. در همین اثنا در مکه صدایی طنینانداز بود که اهل مکه آن را میشنیدند، ولی نمیدانستند که صدا از کیست و از کجا است، میگفت:
جزی الله رب الناس خیر جزائه |
|
رفیقین قالا خیمتی ام معبد |
«خداوند، بهترین پاداش خود را به دو همراهی بدهد که به هنگام ظهر در خیمه ام معبد استراحت کردند». |
||
هـمـا نزلا بالـهدی واهتدت به |
|
فقد فاز من امس رفیق محمد
|
«آنها با هدایت آمدند و ام معبد به وسیلۀ اوهدایت یافت و چه رستگار است آن کس که رفیق و همسفر محمّد گردد»[22]. |
قریش در انجمنهای مکه اعلام کردند که هر کس محمد را زنده یا مرده بیاورد، صد شتر جایزه دارد. این خبر به گوش قبیلههای عربی که در اطراف مکه بودند، رسید. سراقه بن مالک بن جعشم برای کسب این جایزه چشم طمع دوخته و سخت امیدوار بود. اما خداوند با قدرت خویش که هیچ چیزی نمیتواند بر آن چیره شود، با او چنان کرد که از مدافعان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گردید.
ابن شهاب میگوید: عبدالرحمان بن مالک مدلجی برادرزاده سراقه بن جعشم به حکایت از پدرش به من گفت که پدرش از سراقه بن جعشم شنید که میگفت: پیام کفار قریش نزد ما آمد که هر کس پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وابوبکر را بکشد یا اسیر کند در مقابل هر یک از آنها صد شتر دریافت خواهد کرد. آن گاه در حالی که من در انجمن قبیلهام، بنی مدلج، نشسته بودم، مردی از قبیله ما وارد شد و گفت: سراقه! من هم اکنون شبحهایی در ساحل دیدم؛ گمان میکنم که آنان محمد و همراهانش باشند. سراقه گفت: به یقین دانستم که آنها محمد و همراهانش هستند، ولی گفتم: هیچ وقت آنها نبودهاند. آنهایی که تو دیدهای، فلانی و فلانی هستند که ما هم با چشمانمان آنان را دیدهایم، آنگاه پس از درنگی کوتاه، بلند شدم و به سوی خانهام راه افتادم و به کنیزم فرمان دادم تا اسب مرا پشت تپه ببرد و منتظر من نگاه دارد و من نیزهام را برداشتم و از پشت خانه خارج شدم و سوار بر اسب خود بیدرنگ به محلی رفتم که او گفته بود، تا اینکه به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همراهانش نزدیک شدم. در این هنگام پای اسبم لغزید و از بالای آن به زمین افتادم. پس تیرهای مخصوص قرعه را درآوردم و با آن قرعه زدم که میتوانم به آنها آسیبی برسانم یا نه. همان تیری در آمد که خوشایندم نبود. دوباره سوار بر اسب خود شدم و به آنها نزدیک شدم تا اینکه صدای تلاوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را شنیدم، رسول خدا سرشان را برنمیگرداند، امّا ابوبکر زیاد به این طرف و آن طرف روی برمیگرداند. در این هنگام دستهای اسبم تا زانو در زمین فرو رفت و من از آن به زمین افتادم. سپس برخاستم و اسبم را برون کشیدم. ناگهان دیدم بر اثر فرو رفتن دستهایش غباری چون دود به هوا بلند شد؛ باز دیگر بار قرعه زدم، اما همان تیری درآمد که دوست نداشتم. پس آنها را صدا زدم که در امانید. آنها ایستادند. من بر اسبم سوار شدم تا اینکه نزد آنها آمدم. از آنچه برایم پیش آمده بود، دانستم که به زودی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بر همگان پیروز خواهد شد. گفتم: قوم و قبیلۀ شما مقرر کردهاند که هر کس تو را دستگیر کند دیهات را به او بدهند و برای آنان مقاصدی که مردم دربارۀآنان داشتند، باز گفتم؛ سپس توشه و کالا به آنها عرضه داشتم، اما آنها از من قبول نکردند و از من چیزی نخواستند و فقط گفتند: این راز را برای ما پوشیده دار؛ پس من از آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم خواستم تا برای من امان نامهای بنویسد و او به عامر بن فهیره دستور داد که در قطعهای پوست برایم اماننامهای بنویسد؛ سپس پیامبر خدا به راهشان ادامه دادند[23].
در مورد داستان سراقه مطالب دیگری نیز معروف است؛ چنانکه ابن عبدالبر و ابن حجر و دیگران ذکر کردهاند. ابن عبدالبر میگوید: سفیان بن عیینه از ابوموسی و ایشان از حسن روایت کردهاند که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به سراقه بن مالک گفت: «آن روز چه حالتی به تو دست خواهد داد که دستبندهای کسری را خواهی پوشید؟» بعدها وقتی که دستبندهای کسری و کمربند و تاج او نزد امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه آورده شد، سراقه را صدا زد و دستبندها را به دست سراقه داد. سراقه مردی پرمو بود که دستهایش موهای زیادی داشتند، عمر گفت: دستهایت را بند کن. گفت: الله اکبر! سپاس خداوندی را که این دستبندها را از کسری بن هرمز که ادعای خدایی مینمود، گرفت و به سراقه بن جعشم بادیهنشینی از بنی مدلج پوشاند. عمر با صدای بلند این جمله را میگفت[24]. سپس سراقه سوار بر اسبی شد و در مدینه دور میزد ومردم اطراف او بودند و سراقه با صدای بلند سخنان عمر را تکرار میکرد: الله اکبر! سپاس خدائی را که این دستبندهای کسری بن هرمز را که ادعای خدایی مینمود، از او گرفت و به سراقه بن جعشم بادیهنشینی از بنیمدلج پوشاند[25].
پاک است خدایی که دگرگون کننده دلهاست
سراقه میخواست پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را دستگیر کند و به رهبران مکه تحویل دهد تا صد شتر جایزه بگیرد، اما او که در آغاز روز بر علیه آنان در تکاپو و جستجو بود، در پایان روز نگهبان آنان گردیده بود. سراقه آنهایی را که در جستجو و یافتن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برآمده بودند، برمیگردانید و میگفت: من از سرتاسر این منطقه برای شما خبر گرفتم و کار را برای شما آسان نمودهام. وقتی سراقه مطمئن شد که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مدینه رسیده است، داستان خود و اسبش را برای مردم تعریف کرد و مردم آن را برای همدیگر نقل مینمودند تا اینکه این داستان موضوع اصلی مجالس مشورتی مکه قرار گرفت. سران قریش از اینکه مبادا این داستان باعث مسلمان شدن عدهای گردد، در هراس بودند؛ چراکه سراقه امیر و رئیس قبیله بنی مدلج بود. ابوجهل به آنها نامهای نوشت که حامل این اشعار بود:
بنی مدلج انی اخاف سفیهکم |
|
سراقه مستغوٍ لنـصر محمد |
«ای بنی مدلج من از نادان شما، سراقه، که قصد کمک به محمّد را دارد، درهراسم». |
||
علیکم به ألا یفرق جمعکم |
|
فیصبح شتی بعد عز وسؤدد |
«مانع او گردید تا جمع شما را متفرق نسازد تا بعد از عزت و سروری، پراکنده نشوید». |
سراقه در پاسخ ابوجهل چنین سرود:
ابا حکـم واله لوکنت شاهداً |
|
لامر جوادی اذ تسوخ قوائمه |
|
«ای اباحکم! اگر تو میدیدی که چگونه پاهای اسبم در زمین فرو رفت». |
|||
علمت ولـم تشکك بان محمداً |
|
رسول وبرهان فمن ذا یقاومه |
|
«میدانستی و اصلاً تردیدی نداشتی که محمد رسول خدا است؛ پس چه کسی میتواند در مقابل او مقاومت کند». |
|||
علیك فکف القوم عنه فاننی |
|
اری امره یوماً ستبدو معالـمه |
|
«بر تو لازم است که مردم را از او بازداری؛ چون من بینم که به زودی کار او آشکار و چیره میگردد ». |
|||
بامر تود الناس فیه بأسرهم |
|
بان جمـیع الناس طُراً مسلمـه[26] |
|
«به گونهای که همۀ مردم راضی خواهند شد و با او مصالحه خواهند نمود». |
|||
استقبال انصار از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم
مسلمانان با اطلاع از این موضوع که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مکه را به قصد مدینه ترک نموده است، هر روز بامدادان به حرّه میآمدند و در انتظار قدوم پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مینشستند تا اینکه گرمای ظهر آنها را وادار مینمود تا به خانههایشان برگردند. روزی بعد از آنکه انتظار آنها طولانی شده بود، به خانههایشان برگشتند، وقتی وارد خانههایشان شدند، مردی یهودی برای کاری که داشت بر بام یکی از خانهها رفت که ناگهان چشم او به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همراهانش افتاد که لباس سفید بر تن دارند و از دور به سوی مدینه میآیند. آن مرد یهودی با صدای بلند فریاد زد: ای گروه عربها! این است آن بخت و اقبالی که انتظارش را میکشیدید. مسلمانها شتابان هر یک سلاح خود را برداشتند و به استقبال پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفتند و با او ملاقات کردند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم همراه آنها به سمت راست حرکت کرد تا اینکه در محله بنی عوف اقامت گزید و این پنجشنبه[27] دوم ماه ربیع الاول بود. ابوبکر بلند شد و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ساکت نشسته بود. بنابراین، آن دسته از انصار که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را ندیده بودند، نزد ابوبکر میآمدند و به او تحنیت میگفتند. تا اینکه آفتاب بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تابید. ابوبکر برخاست و آن حضرت را زیر سایۀ ردای خود قرار داد. اینجا بود که مردم پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را شناختند. بعد از آن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تقریباً ده شب[28] در میان بنی عمرو بن عوف ماند و مسجدی بر پایۀ تقوا بنیانگذاری و تأسیس کرد و در آن نماز خواند. سپس سوار بر مرکب خود شد (و به مدینه رفت)[29].
بعداز آنکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم این مدت را در قبا سپری کرد و خواست وارد مدینه گردد، به دنبال انصار فرستاد. آنها نزد پیامبر خدا آمدند و در حالی که مسلح بودند، به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر سلام کردند و گفتند: سوار شوید در حالی که در امنیت قرار دارید و از فرمان شما اطاعت میشود.
آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر در حالی سوار شدند که انصار اطراف آنها را با سلاح گرفته بودند[30].
وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، اهل مدینه با نگاه توأم از مهربانی و شرافتگونه میگفتند: «جاء نبی الله، جاء نبی الله» «رسول خدا آمد، رسول خدا آمد»[31].
روز ورود پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مدینه روز شادی بود که تا قبل از آن، مدینه چنین روزی به خود ندیده بود و مردم بهترین لباسهایشان را پوشیدند و گویا برای آنها عید بود و به حق که روز عید بود؛ چراکه روزی بود که اسلام از محیط خفتبار و تنگنای مکه به سرزمین مبارک و آزاد مدینه گسترش یافت و قرار بود از مدینه به سایر مناطق دنیا گسترش یابد. اهل مدینه فضل و احسانی را که خداوند به آنها ارزانی داشته و شرافتی را که به آنها اختصاص داده بود، احساس میکردند. شهر آنها، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یاران مهاجرش را در خود جای داده و پناهگاه مهمی برای یاری کردن اسلام و سرزمینی بود که به زودی نظام اسلامی به صورت کلی و کامل با همۀ مبادی و اصولش در آن اجرا میگردید. بنابراین، اهل مدینه با شادی به استقبال آنها آمدند و تکبیر و تهلیل میگفتند[32].
امام مسلم با سند خود چنین روایت نموده است: «وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، مردان و زنان بر بالای خانهها رفتند و علما و خدمتگزاران بر سر راهها ایستادند و فریاد میزدند: یا محمد، یا رسول الله، یا محمد یا رسول الله»!![33].
پس از این استقبال گرم و صمیمانه که تاریخ بشری نمونۀ آن را ندیده بود و نخواهد دید، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در خانۀ ابوایوب انصاری اقامت گزید؛ چنانکه از انس رضی الله عنه در حدیثی طولانی هجرت چنین روایت شده است: «پیامبر همچنان میرفت تا اینکه در کنار خانه ابوایوب پایین میآمد تا با خاندان خود سخن بگوید. ناگهان عبدالله بن سلام که مشغول چیدن خرما بود به محض شنیدن سخن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ظرفی را که در آن برای خانوادهاش خرما میچید، به زمین گذاشت و به سخنان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گوش داد؛ سپس برگشت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گفت: خانه چه کسی از خاندان ما نزدیکتر است[34]. ابوایوب گفت: ای پیامبر خدا! این خانه من است. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: برو و برای ما استراحتگاهی آماده کن[35].
آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نزد ابوایوب سکنی گزید تا اینکه مسجد و خانههایش را ساخت.
هجرت پیامبراکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش با تمام مشکلات و سختیهایی که در راه آن متحمل گردیده بودند، پایان پذیرفت، اما اهداف و مقاصد هجرت پایان نیافت؛ بلکه اهداف هجرت بعد از آنها که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مدینه رسید آغاز شد و سختیها و رنجها و چالشهای جدیدی شروع شد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مبارزه را شروع کرد تا آیندهای درخشان برای امت و دولت اسلامی بسازد و توانست تمدنی اسلامی و زیبا بر پایههای ایمان و تقوا و احساس و عدالت بسازد که قدرتمندترین دولتهای آن زمان؛ یعنی، دولت فارس و روم را شکست دهد و پرچم حاکمیت الله را به اهتزاز دربیاورد»[36].
1- نبرد بین حق و باطل از دیرباز ادامه دارد و این، یکی از سنتهای الهی است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ٤٠﴾ [الحج: 40].
«همان کسانی که به ناحق ازخانه و کاشانۀ خود اخراج شدهاند و تنها گناهشان این بوده است که میگفتهاند: پروردگار ما خدا است. اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دفع نکند دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کلیساهای (مسیحیان) و کشتهای (یهودیان) و مسجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران میگردد و به طور مسلم خدا یاری میدهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است».
اما سرانجام این نبرد و کشمکش معلوم است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿كَتَبَ ٱللَّهُ لَأَغۡلِبَنَّ أَنَا۠ وَرُسُلِيٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٞ٢١﴾ [المجادلة: 21].
«خداوند چنین مقدرکرده است که من و پیغمبرانم قطعاً پیروز میگردیم؛ بیگمان خداوند نیرومند چیره است».
2- توطئه و حیلۀ دشمنان دعوت علیه داعیان امری است که همواره ادامه دارد و تکرار میشود؛ خواه به صورت زندان باشد ویا به صورت کشتن و یا تبعید و ... از این رو داعی باید به پروردگارش پناه ببرد و به او اعتماد نماید و بر او توکل کند و بداند که مکر و توطئه بد، فقط کسانی را فرا خواهد گرفت که آن را انجام میدهند[37] همان طور که خداوند میفرماید:
﴿وَإِذۡ يَمۡكُرُ بِكَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثۡبِتُوكَ أَوۡ يَقۡتُلُوكَ أَوۡ يُخۡرِجُوكَۚ وَيَمۡكُرُونَ وَيَمۡكُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَيۡرُ ٱلۡمَٰكِرِينَ٣٠﴾ [الأنفال: 30].
«(و به یادآور ای پیامبر) هنگامی را که کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا اینکه بیرون کنند، آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند و خدا تدبیر و چارهسازی میکرد و خداوند بهترین چارهساز است».
از جمله دسیسههای باطلگرایان و دشمنان این است که برای فریب دادن انسانهای ضعیف از سلاح ثروت و مال استفاده میکنند تا دعوت و داعیان را از بین ببرند بنابراین، قریش صد شتر سرمایهگذاری کرد تا هر کس که یکی از مهاجران را زنده یا مرده بیاورد، این صد شتر را به عنوان جایزه به او بدهند. بنابراین، طمعورزان برای کسب این جایزه بر یکدیگر سبقت گرفتند و یکی از آنها سراقه بود که بعد از این اقدام مخاطرهآمیز که سودی ازنظر مادی به بار نیاورد، امّا به سود کاملتر و گواراتری دست یافت که آن روزی و ثروت ایمان بود و او دیگر راه را برای دیگر آزمندان و طمعورزان که در تعقیب و جستجوی پیامبر بودند کور میکرد و این گونه خداوند از دوستان خود و داعیان دینش خطرها را دور میسازد[38]. خداوند میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ لِيَصُدُّواْ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيۡهِمۡ حَسۡرَةٗ ثُمَّ يُغۡلَبُونَۗ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ يُحۡشَرُونَ٣٦﴾ [الأنفال: 36].
«کافران اموال خود را خرج میکنند تا از راه خدا باز دارند. آنان اموالشان را خرج خواهند کرد، اما بعداً مایۀ حسرت و ندامت ایشان خواهد گشت و شکست هم خواهند خورد؛ بیگمان کافران همگی به سوی دوزخ رانده میگردند و در آن گرد آورده میشوند».
3- با بررسی و اندیشیدن در واقعه هجرت و برنامهریزی دقیق و استفاده دقیق از اسباب از آغاز تا پایان هجرت و از مقدمات هجرت گرفته تا آنچه بعد از آن اتفاق افتاد به این نتیجه میرسیم که این برنامهریزی با وحی حمایت میشد. برنامهریزی بخشی از سنت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود و جزئی از تکلیف الهی است، در همۀ آنچه از یک مسلمان خواسته شده است[39].
در برنامهریزی رسول خدا برای هجرت موارد ذیل از اهمیت خاصی برخوردار است:
1- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هنگام شدت گرما به خانه ابوبکر آمد. این درست زمانی بود که هیچ کس در آن وقت از خانه بیرون نمیشد. حتی عادت خود پیامبر بر این بود که در این وقت به خانه ابوبکر نمیآمد و این بدان خاطر بود که کسی متوجه آمدن ایشان نگردد.
2- پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هنگام آمدن نزد ابوبکر صدیق خود را مخفی نمود و نقاب زده آمد؛ چون کسی که سر و صورت خود را بپوشاند، کمتر امکان شناساییاش وجود دارد[40].
3- به ابوبکر دستور داد تا کسانی را که نزد او هستند، بیرون نماید وگفت: هجرت را بدون تعیین جهت آغاز مینماییم.
4- آنها شب هنگام و از دری که پشت خانه ابوبکر بود، بیرون رفتند[41].
5- آنها با در پیش گرفتن راههایی که برای قوم ناشناخته بود، کمال احتیاط را نمودند و برای این هدف از راهنمایی کمک گرفتند که راههای بیابان و صحرا را خوب میدانست. گرچه این راهنما مشرک بود، اما دارای اخلاق و مهارت بود و این دلیلی بر این است که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از کمک گرفتن و استفاده از مهارتها دریغ نمیورزید و فرق نمیکرد که منبع و مصدر آن چه کسی باشد[42].
6- در امر هجرت از شخصیتهای فرزانه استفاده نمود؛ چنانکه همۀ این شخصیتها با پیوند خویشاوندی و یا پیوند همکار بودن با هم مرتبط بودند و بدین صورت گروه واحدی را تشکیل میدادند که برای محقق کردن هدف بزرگ با یکدیگر همکاری مینمودند.
7- انتخاب افراد با در نظر گرفتن توانایی او در کاری که به او واگذار میگردید تا بتواند آن را به بهترین وجه انجام دهد.
8- خوابیدن علی بن ابیطالب در بستر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نقشۀ موفقی بود که این نقشه موجب گمراهی قریش گردید و آنها را از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دور نمود. به گونهای که رسول خدا از جلوی آنان در حالی که خواب بر چشمانشان غلبه کرده بود، گذشت و آنها بعد از بیدار شدن به رختخواب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم چشم دوخته بودند و مطمئن بودند که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هنوز خواب است در حالی که علی بن ابیطالب در آنجا خوابیده بود.
علاوه بر برنامهریزی دقیق پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای هجرت، نیازهای هجرت نیز به صورت حکیمانهای سامان یافته بود که میتوان موارد ذیل را ذکرنمود:
1- علی در بستر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میخوابد تا قریش را فریب دهد و بعداً امانتهایی را که نزد پیامبر بودند، به صاحبانشان برگرداند و سپس به پیامبر بپیوندد.
2- عبدالله بن ابیبکر نیروی اطلاعاتی راستگوئی است و تحرکات دشمن را کنترل مینماید.
3- اسماء ذات النطاقین، آذوقه و تدارکات را از مکه در حالی که مشرکان دیوانهوار درصدد یافتن محمد صل الله علیه و آله و سلم هستند، به غار میبرد.
4- عامر بن فهیره چوپان سادهای که گوشت و شیر برای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر فراهم مینماید نقش امدادگری بارز را ایفا نمود؛ چراکه با بردن گوسفندانش در مسیری که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه پیمودند، ردپای تاریخی آنها ناپدید نمود تا قریش نتوانند آنان را تعقیب نمایند.
5- عبدالله بن اریقط راهنمای امین هجرت و کارشناس آگاه بیابان در کمال هوشیاری منتظر فرمان رسول خدا است که بگوید شروع کن تا کاروان، راهش را از غار به سوی یثرب در پیش بگیرد.
آخرالامر اینکه تمامی امور هجرت به صورت شگفتانگیز و با دقت سامان داده شدند و از شرایط و محیط به نحو مطلوب و حکیمانهای استفاده شد و هر یک از دستاندرکاران هجرت، در جای مناسب خود گمارده شدند و همه رخنهها بسته شدند و همه نیازهای سفر به صورت زیبا و شگفتانگیزی تحت پوشش قرار داده شد و افراد کافی هم در اختیار داشتند.
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ضمن استفاده از اسباب به اندازۀ توان خود به عنایت الهی و مدد او امیدوار بود[43].
4- استفاده از اسباب امری ضروری است
استفاده از اسباب امری ضروری و واجب است، اما به این معنی نیست که استفاده از آن، همواره نتیجۀ مطلوب را دربرخواهد داشت، چون نتیجۀ کار امری است که به فرمان خدا و خواست او تعلق دارد و از این رهگذر است که توکل نمودن امری ضروری است که بعد از استفاده کامل از اسباب باید بر خدا توکل نمود.
آن حضرت همۀ اسباب را فراهم کرد و از همه وسیلهها استفاده نمود، اما در عین حال او با خدا بود و خدا را میخواند و از او یاری میخواست تا تلاش او را موفق گرداند. خداوند نیز درخواست ایشان را پذیرفت؛ چراکه قریش بعد از آنکه بر دهانه غار رسیدند، برگشتند و دستهای اسب سراقه به زمین فرو رفت و کار با موفقیت به پایان رسید[44].
5- ایمان به معجزات محسوس
در هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم معجزات محسوسی اتفاق افتاد و اینها دلایل ملموسی هستند بر اینکه خداوند، پیامبرش را حفاظت مینماید. از جمله آن معجزهها، طبق آنچه روایت شده است، یکی این است که عنکبوت بر دهانۀ غارتاری تنید؛ یکی آنچه با ام معبد اتفاق افتاد و آنچه به خاطر او برای سراقه اتفاق افتاد و اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به سراقه وعده داد که دستبندهای کسری را به دست خواهد کرد. پس لازم است که دعوتگران به این معجزهها بیاعتنا نباشند و از آن روی نگردانند؛ بلکه پس از ثبوت آنها با سند صحیح، آنها را بازگو کنند؛ چون این معجزات از جمله اموری است که بر نبوت و رسالت آن حضرت دلالت مینماید[45].
6- جایز بودن کمک خواستن از کافری که فردی امین و مورد اطمینان است
برای داعی جایز است از کسی کمک بگیرد که به دعوت او ایمان ندارد، اما در مورد آنچه از او کمک خواسته میشود، مطمئن باشد؛ چراکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر مشرکی را به اجرت گرفتند تا آنها را در راه هجرت راهنمایی نماید و شترهای خود را به او دادند و با او وعده گذاشتند که به همراه شتران به غار ثور بیاید و اینها اسرار خطرناکی بود که ابوبکر و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در اختیار او گذاشتند؛ چون به او اعتماد نمودند و او را امین خود قرار دادند و این مسئله بستگی به مقایسه و سنجش دارد که زیرکی و هوشیاری داعی و شناخت وی ازشخص موردنظر امری مهم محسوب میگردد[46].
7- نقش زنان در هجرت
در آسمان هجرت، ستارههای زیادی درخشید که نقشی بزرگ و سهمی مهم در جهاد داشتند از آن جمله یکی عایشه دختر ابوبکر صدیق است که داستان هجرت را برای ما حفظ نموده و به خاطر سپرده و به امت رسانیده است و دو نفر دیگر ام سلمه؛ مهاجر صبور و همچنین اسماء ذات النطاقین[47] که در تأمین آب و غذای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و همراهش در غار سهیم بود، میباشند. اسماء میگوید: وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه مکه را به قصد مدینه ترک نمودند، گروهی از قریش نزد ما آمدند که یکی از آنها ابوجهل بن هشام بود. آنها بر در خانه ابوبکر ایستادند. من به سوی آنها رفتم. گفتند: ای دختر ابوبکر! پدرت کجاست؟ گفتم: نمیدانم کجاست؟ میگوید: آن گاه ابوجهل دستش را بلند کرد و سیلی محکمی به صورتم زد که بر اثر آن گوشوارهام افتاد[48].
این درسی است که اسماء به زنان مسلمان در هر نسلی میدهد که چگونه یک زن مسلمان باید اسرار مسلمانها را از دشمنانشان پنهان بدارد و چگونه محکم و استوار در برابر قدرتهای ستم و تجاوز بایستد؟
درس دوم اینکه وقتی پدر بزرگ اسماء، ابوقحافه، که نابینا بود، نزد او آمد و گفت: به خدا سوگند میبینم که ابوبکر ناگهان همراه مال و داراییاش از یپش شما رفته است؛ اسماء گفت: هرگز چنین نیست. دست خود را بر این مال بگذار. اسماء میگوید: پدربزرگم گفت: اشکالی ندارد وقتی این را برای شما گذاشته است، رفتن او ایرادی ندارد. اسماء میگوید: به خدا سوگند که او چیزی برای ما نگذاشته بود، ولی من خواستم با این کار پدربزرگم را آرام کنم[49].
و با این هوشیاری و زیرکی، راز پدرش را مخفی نگاه داشت و قلب پدربزرگ نابینای خود را آرام گردانید بدون اینکه دروغی گفته باشد؛ زیرا به راستی پدر آنها همین سنگهایی را که او انباشته بود، برای آنها باقی گذاشته بود و او این کار را برای تسلی بخشیدن خاطر پدربزرگش انجام داد، اما در واقع ابوبکر برای آنها ایمانی فولادین به جا گذاشته بود که طوفانها وبادهای سهمگین آن را تکان نمیداد؛ ایمانی که کمبود یا فراوانی ثروت و دارایی هیچگونه تأثیری در آن نداشت و برای آنها یقین و اعتمادی به جا گذاشت که حدی نداشت و در آنها همتی را کاشت که بر اثر آن نگاهشان به امور بزرگ معطوف بود و کارهای ناچیز و حقیر را ارج نمینهادند و این گونه برای خانوادۀ مسلمان نمونهای ارائه داد که کمتر نظیر آن یافت میشود و چنین مواردی به ندرت تکرار میگردد.
اسماء با اتخاذ چنین مواضعی، برای زنان و دختران مسلمان، نمونه و الگویی ارائه داد تا به او اقتدا کنند و همانند او حرکت نمایند.
اسماء با خواهرانش در مکه ماند بدون آنکه از تنگدستی شکایت کند و اظهار نیازمندی نماید تا اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، زید بن حارثه و ابا رافع غلامش را به مکه فرستاد و به آنها دو شتر و پانصد درهم داد. آنها به سراغ دو دختر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم (فاطمه و ام کلثوم) و همسر رسول خدا، سوده بنت زمعه و ام برکه یا ام ایمن رفتند و به همراه اینها عبدالله بن ابی بکر با خانواده ابوبکر به سوی مدینه حرکت کرد که عایشه و اسماء در میان آنها بودند. آنان در خانۀ حارثه بن نعمان در مدینه جای داده شدند[50].
8- امانتهای مشرکان نزد پیامبر
امانتهایی که مشرکان به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میسپردند با اینکه با او سر ستیز داشتند و تصمیم قتل او را گرفته بودند، دلیل آشکاری است بر تناقض و تضاد عجیبی که آنها در آن قرار داشتند و این موضوع زمانی بود که مشرکان، ایشان را تکذیب میکردند و گمان میبردند که او جادوگر یا دیوانه یا دروغگوست، امّا با تمام این تفاصیل در جامعۀ خود کسی را بهتر از او سراغ نداشتند که امانتدار و راستگو باشد. بنابراین، آنها اموال خود را نزد وی به امانت میگذاردند و این بیانگر این است که کفر ورزیدن آنها به خاطر این نبود که در صداقت و راستگویی پیامبر شک و تردید داشتند؛ بلکه به خاطر کبر و سرکشی درونی آنها و اینکه میترسیدند که با روی کار آمدن رسول خدا، رهبری و طغیان و سرکشی آنها از بین برود با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مخالفت برخواسته بودند[51]. چنانکه خداوند میفرماید:
﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ٣٣﴾ [الأنعام: 33].
«(ای پیغمبر) ما میدانیم که آنچه (کفار مکه) میگویند تو را غمگین میسازد (ناراحت مباش)؛ چراکه آنان تو را تکذیب نمیکنند؛ بلکه ستمکاران آیات خدا را انکار مینمایند».
دستور پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با وجود آن شرایط سخت و اضطراب و آشفتگی مبنی بر اینکه علی رضی الله عنه میبایست امانتهای مردم را به آنان بازگرداند، بیانگر اوج صداقت و امانتداری ایشان میباشد[52].
9- تهیه سواری با پول
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نپذیرفت که بر شتر ابوبکر سوار شود مگر بعد از اینکه آن را از ابوبکر خریداری نمود. این عمل پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برای حاملان دعوت در برگیرندۀ این موضوع است که شایسته نیست در هیچ زمانی باری بر روی دوش دیگران باشند؛ بلکه دعوتگران باید منبع بخشش و سخاوت باشند.
برای داعیان شایسته نیست که اگر چیزی برای بذل و بخشش ندارند، دست طمع به سوی دیگران دراز نمایند؛ چراکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اصرار مینماید که شتر متعلق به ابوبکر رضی الله عنه را با پرداخت قیمتش بخرد و در این رفتار پیامبر این آیه نماد پیدا میکند که میگوید:
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٠٩﴾ [الشعراء: 109].
«من در مقابل این دعوت هیچ مزدی ازشما نمیخواهم، مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست».
بیگمان برای حاملان ایمان و عقیده که به واسطۀ آن به بشارت و انذار مردم میپردازند، شایسته نیست که دست نیاز به سوی کسی غیر از خدا دراز نمایند؛ چراکه این عمل با آنچه بهسوی آن دعوت میدهند، مخالف و متضاد است و مردم عادت کردهاند که زبان حال را بیشتر درک کنند و بفهمند؛ چون زبان حال رساتر و گویاتر از زبان گفتاری است.
عقبماندگی مسلمانان و مصیبتهایی که به آن دچار گردیدهاند از زمانی شروع شد که داعیان و کارکنان دین در برابر مادیات سر فرود آوردند و به چیزی غیر از گرفتن حق و حقوق خود نمیاندیشیدند و در چنین زمانی بود که کار دعوت به کاری مادی که فاقد روح و شادابی و درخشندگی است، تبدیل گردید؛ چراکه افراد برای امر به معروف حقوق میگیرند. همچنین سخنرانان و ائمۀ مساجد برای این عمل خود، ماهیانه حقوق دریافت مینمایند.
به درستی صدایی که از حنجرهای برمیخیزد که در پی آن ترس از خدا و امیدواربودن به رضای او نهفته است، با صدایی که طنین میاندازد تا مقداری پول کسب نماید، برابر نیست؛ چراکه در مقابل دریافت پول به وعظ و سخنرانی میپردازد. از قدیم گفتهاند: آنکه به خاطر دریافت مزد، نوحهسرایی میکند به هیچ وجه نوحهاش با نوحۀ زنی که فرزندش را از دست داده است، برابر نیست. به این دلیل تأثیر سخن کم شده است و مردم از راه حق دور ماندهاند[53].
10- داعی هیچ گونه طمعی به اموال مردم ندارد
وقتی پیامبر خدا سراقه را بخشید، سراقه پیشنهاد کرد که میخواهد ایشان را یاری نماید و گفت: این تیرکش من است، از آن تیری بگیر و بر شتران و گوسفندان من در فلان جا گذر خواهی کرد به اندازهای که نیاز داری برای خود بردار. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: به آن نیازی ندارم[54].
پس هرگاه داعیان به دارایی و ثروت مردم بیعلاقه باشند، مردم آنها را دوست خواهند داشت و هرگاه به اموال مردم چشم طمع بدوزند، مردم از آنها متنفر خواهند شد و این درس مهم و آشکاری برای دعوتگران به سوی خداست[55].
11- احساس وظیفۀ یک سرباز نمونه
اثر تربیت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در شخصیت ابوبکر صدیق رضی الله عنه و علی بن ابیطالب رضی الله عنه به عنوان دو سرباز اسلام آشکار میشود. ابوبکر وقتی خواست به مدینه هجرت نماید، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «شتاب مکن شاید خداوند برای تو همراهی مقر بدارد» از آن وقت ابوبکر برای هجرت برنامهریزی و آمادگی پیدا مینمود و برای این منظور دو شتر خرید و آنها را در خانه نگاه داشت و علفشان میداد تا به عنوان مرکب برای هجرت آماده شوند و در روایت بخاری آمده است که از برگهای درخت کنار به آنها میداد.
ابوبکر با هوشیاری خاص خود، مسائل را درک مینمود و او کسی بود که برای اداره و رهبری جامعۀ اسلامی تربیت شده بود و میدانست که لحظه هجرت دشوار است و ناگهان فرا خواهد رسید بنابراین، قبلاً وسیلۀ هجرت را فراهم کرده بود و آذوقۀ سفر را مرتب نموده و خانوادهاش را برای خدمت به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم گمارده و مقرر داشته بود.
هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دستور خداوند مبنی بر هجرت به مدینه را به اطلاع ابوبکر رضی الله عنه رساند، از چشمان او از شدت خوشحالی اشک جاری شد. عایشه رضی الله عنها در این مورد میگوید: سوگند به خدا که قبل از آن روز نمیدانستم که کسی از خوشحالی گریه میکند تا آنکه در آن روز ابوبکر را دیدم که از شادی گریه میکرد، به راستی این اوج شادی انسان است که به گریه تبدیل شود همان طور که شاعر در این مورد گفته است!.
ورد الکتاب من الحبیب بانه |
|
سیزورنی فاستعبرت اجفانی |
«از دوست نامهای آمد که به زودی او به دیدارم خواهد آمد، در این هنگام اشک از چشمهایم جاری شد». |
||
غلب السرور علی حتی اننی |
|
من فرط ما قد سرنی ابکانی |
«شادی بر من غالب شد تا آن جا که از بس که خوشحال شدم، به گریه افتادم». |
||
یا عین صار الدمع عندك عاده |
|
تبکـین من فرح و من احزانی |
«ای چشمی که اشک ریختن برایت عادت شده است، هم از شادی و هم از غمهای من گریه مینمایی». |
ابوبکر صدیق رضی الله عنه میدانست کسی که رفیق سفر او است، پیامآور پروردگار جهانیان است و او باید زندگیاش را فدای سرور و رهبر و دوستش (محمد) نماید؛ پس در این جهان چه موفقیتی بالاتر از این وجود خواهد داشت که از میان تمام مردم روی زمین و از میان همه همراهان، تنها ابوبکر صدیق برای همراهی سرور بشریت برگزیده شده است[56].
از طرفی مفاهیم محبت در راه خدا در خوف و هراس ابوبکر در غار نمود پیدا میکند؛ چرا که او میترسد که مبادا مشرکان آنها را ببینند و بدین صورت ابوبکر صدیق الگویی قرار گرفت که شایسته است یک سرباز راستین دعوت با رهبر امین خود وقتی خطر او را محاصره مینماید، چنین باشد و اینگونه از به خطر افتادن زندگی او احساس ترس نماید و نسبت به او دلسوزی کند. اگر ابوبکر در آن وقت از مرگ خود میترسید در این هجرت خطرناک همراه پیامبر نمیشد؛ چون میدانست اگر مشرکان به آنها دست پیدا نمایند، کمترین سزای او مرگ خواهد بود[57]. اما او زندگی پیامبر بزرگوار وآیندۀ اسلام را در خطر میدید و احتیاط امنیتی والای وی در هجرتش با پیامبر اکرم در مواضع زیادی آشکار میگردد که از آن جمله یکی این است که به کسی که پرسید: این مرد کیست که جلوی تو هست؟ گفت: این راهنمای من است. سؤال کننده گمان برد که منظور ابوبکر، راه است و حال آنکه منظور ایشان راه حق بود و این بیانگر آن است که ابوبکر به موقع از کنایهگویی استفاده مینمود تا دروغ نگفته باشد[58] و از طرفی دچار مشکل نگردد[59].
همچنین موضع علی بن ابیطالب نمونه سربازی صادق و مخلص برای دعوت اسلام است که زندگیاش را فدای رهبر خود نمود؛ زیرا اگر رهبر سالم بماند، دعوت سالم خواهد ماند و اگر رهبر از بین برود دعوت، سست میشود. پس کاری که علی در شب هجرت انجام داد؛ یعنی، خوابیدن بر رختخواب پیامبر، کاری بزرگ بود؛ زیرا احتمال میرفت که شمشیرهای جوانان قریش بر سر او فرود بیاید، اما علی رضی الله عنه به این توجه نکرد و فقط برای او همین بس که پیامبر خدا و نبی امت و رهبر دعوت سال بماند[60].
12- شیوه رهبری و تعامل با افراد
در ماجرای هجرت، محبت عمیق ابوبکر نسبت به رسول خدا آشکارا مشاهده میگردد؛ همانگونه که سایر اصحاب و یاران پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم محبت و علاقۀ خویش را به سیرۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به اثبات رساندند و این محبت خدایی برخاسته از دل و با اخلاص بود و محبتی منافقانه و براساس مصالح دنیوی نبود. یکی از عوامل مهم این پیوند و دوستی ناگسستنی صفتهای والای رهبری بود که در شخصیت ایشان مشهود بود. آری او بیدار میماند تا یارانش بخوابند، خود را خسته میکرد تا همراهانش استراحت نمایند و گرسنه میماند تا یارانش سیر شوند. ایشان از خوشحالی آنها خوشحال میشد و از غمگین بودن آنها غمگین میشد؛ پس هر کس سنت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را در رفتار با یارانش در زندگی عمومی و خصوصی خود در پیش بگیرد و با مردم در غمها و شادیهایشان شریک گردد و کارش برای خدا باشد، اگر از رهبران و فرماندهان یا مسئولان امت اسلام باشد، بخشی از این محبت، نصیب او میشود و مسلمانان او را دوست خواهند داشت[61]. و یکی از شاعران لیبی این رویکرد را چنین سروده است:
فاذا احب الله باطن عبده |
|
ظهرت علیه مواهب الفتاح |
«هرگاه خداوند، بندهاش رادوست داشته باشد، بخشش های خداوند بر اوآشکار میگردد». |
||
واذا صفت لله نیه مصلح |
|
مال العـباد الیـه بالارواح[62] |
«و هرگاه نیت مصلحی خالص و فقط برای خدا باشد، بندگان با جان و دل به او گرایش پیدا میکنند». |
به راستی رهبری موفق است که قبل از هر چیز بتواند بر جان و قلبها رهبری کند و بتواند قبل از هر چیز با جان و دل مردم تعامل نماید و به هر اندازه که رهبر، نیکوکار و مطیع باشد، به همان اندازه سربازانش نیکوکار و مطیع خواهند بود و محبت و مهربانی میان رهبر با لشکریان و سربازان، عاملی مهم و متقابل خواهد بود. آن حضرت قبل از هجرت یارانش هجرت خویش را آغاز نکردو زمانی هجرت نمود که جز افراد ناتوان و آنهایی که به فتنه مبتلا شده بودند، کسی باقی نمانده بود[63].
13- مسلمان شدن بریده اسلمی صل الله علیه و آله و سلم در مسیر راه مدینه همراه کاروانی از قوم خود
حقا که مسلمانی که دعوت در ژرفای قلب او رسوخ نموده است، لحظهای از دعوت دادن مردم به دین خدا غفلت و سستی نمیورزد؛ هرچند شرایط سخت و حالات آشفته باشند و احساس امنیت نداشته باشد؛ بلکه هر فرصت مناسبی را برای رساندن دعوت خدا، غنیمت میشمارد. پیامبر خدا، یوسف علیه السلام در شرایط سخت و دشوار زندان و در پشت میلههای آن، وظیفهاش را فراموش نکرد و زندگی تاریک در گوشۀ زندان، او را از دعوت توحید و رساندن آن به مردم و مبارزه با شرک و با پرستش غیر الله بازنداشت؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿قَالَ لَا يَأۡتِيكُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُكُمَا بِتَأۡوِيلِهِۦ قَبۡلَ أَن يَأۡتِيَكُمَاۚ ذَٰلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّيٓۚ إِنِّي تَرَكۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ٣٧ وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ مَا كَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِكَ بِٱللَّهِ مِن شَيۡءٖۚ ذَٰلِكَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَيۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ٣٨ يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ٣٩ مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٤٠﴾ [یوسف: 37-40].
«(یوسف) گفت: پیش از آنکه جیرۀ غذایی شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. اینکه به شما میگویم، از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است؛ چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیدهام که به خدا نمیگروند و به روز باز پسین ایمان ندارند و من از آئین پدران خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام و ما را نسزد که چیزی را انباز خدا کنیم. این لطف خدا است در حق ما و در حق همۀ مردمان و لیکن بیشتر مردمان سپاسگزاری نمیکنند، ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهتراند یاخدای یگانۀ چیره؟ این معبودهایی که غیر از خدا میپرستید، چیزی جز اسمهائی نیست که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیدهاید. خداوند حجت و برهانی برای آنها نازل نکرده است. فرمانروایی از آن خدا است و بس. خدا دستور داده است که جز او را نپرستید، این است دین راست و ثابت ولی بیشتر مردم نمیدانند ».
سوره یوسف سورهای مکی است و خداوند به پیامبرش محمد صل الله علیه و آله و سلم دستور داده است تا در دعوت دادنش به سوی خدا از پیامبران و رسولان پیشین اقتدا نماید. بنابراین ایشان در هجرتش از مکه به مدینه در حالی که مشرکان او را طرد کرده بودند و جنایتکاران خود را با اموال هنگفت فریب داده بودند تا سر او را زنده یا مرده بیاورند، وظیفه و رسالت خود را فراموش نکرد. رسول خدا درراهش با مردی ملاقات کرد که بریده بن حصیب اسلمی رضی الله عنه نام داشت. بریده همراه کاروانی از قومش بود. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آنها را به اسلام دعوت داد؛ پس آنها دعوت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را اجابت نمودند بنابراین، ایمان آوردند و مسلمان شدند[64].
ابن حجر عسقلانی میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در راه هجرتش به مدینه با بریده بن حیب بن عبدالله بن حارث اسلمی برخورد کرد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را به اسلام دعوت داد؛ در شانزده غزوه همراه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شرکت نمود[65] و بریده بعد از آن یکی از داعیان اسلام گردید و خداوند به وسیلۀ اسلم درهای هدایت را به روی قومش گشود و آنها به اسلام گرویدند[66]. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: (قبیله) اسلم را خداوند سالم نگاه دارد و قبیله غفار را خداوند بیامرزد، به خدا سوگند، من این را نگفتهام؛ بلکه این گفته خداوند است[67].
14- همچنین در راه هجرت دو سارق توسط پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به اسلام گرویدند. اینها از قبیلۀ اسلم معروف به مهانان یعنی توهینشدگان بودند که در نزدیکی مدینه سکونت داشتند. رسول خدا نامهایشان را پرسید؛ آنها گفتند: ما «مهانان» (توهینشدگان) هستیم. فرمود: نه بلکه شما «مکرمان» (گرامیان) هستید و به آنها فرمان داد که در مدینه نزد او بیایند[68]. و در این جریان اهمیت والای دعوت در نظر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روشن میشود که او در راهش فرصت را غنیمت شمرد و آن دو سارق را به اسلام دعوت داد و آنها مسلمان شدند و اسلام آوردن این دو با اینکه به زندگی همراه با چپاول و غارت خوی گرفته بودند، دلیلی بر این است که انسانها به سرعت به حق روی میآورند به شرطی که کسی صادقانه وبا اخلاص آن را عرضه دارد و وجود شنونده و مخاطب از هواپرستی و منحرف خالی باشد و اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نام این دو دزد را از «مهانان» (توهینشدگان) به «مکرمان» (اکرامشدگان) تغییر داد، دلیلی بر این است که آن حضرت به آوازه و حیثیت مسلمانها اهتمام میورزید و توجه داشت و احساسات آنها را رعایت میکرد تا این گونه آنها را گرامی بدارد و معنویات آنها را بالا ببرد؛ چراکه هرگاه انسان از نظر معنوی پیشرفت نماید، موجب رشد وترقی شخصیت او میگردد و پیشرفت مینماید و به جلو میرود و آماده میشود تا همه نیروهایش را در راه خیر و رستگاری صرف نماید[69].
15- طلحه و زبیر و دیدار با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در راه هجرت
از جمله آنچه در راه هجرت به مدینه اتفاق افتاد، این بود که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با زبیر بن عوام و مسلمانان تاجری که از شام برگشته بودند، ملاقات کرد. براساس آنچه بخاری ذکر کرده است، زبیر به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر، لباسهای سفیدی اهدا نمود[70] و براساس روایت سیره نگاران طلحه بن عبیدالله نیز در راه با آنها که از شام میآمد، دیدار کرد و او به آنها لباسهای سفیدی اهدا نمود[71].
16- اهمیت عقیده و دین در زدودن دشمنی و کینه
عقیدۀ درست و سالم و دین بزرگ اسلام اهمیت و نقش بزرگی در دور کردن دشمنیها و کینهها و ایجاد همدلی ومحبت دارد و این نقشی است که غیر از عقیدۀ سالم عامل دیگری نمیتواند آن را ایفا کند و مصداق واقعی آن را میتوان در متحد شدن قبیلۀ اوس و خزرج ذکر نمود که بر این اساس آثار جنگهایی را که تا روزگار زیادی ادامه داشت، از بین برد و پروندۀ خونها و انتقامهای زیادی را در مدت کوتاهی به محض تمسک به عقیده و بیعت بر آن مختومه و برای همیشه بست و نیز آثار عقیده در وجود انصار تحولی شگفت آفرید؟ آنها با آغوشی باز از مهاجران استقبال کردند و با آنها برادری و اخوت برقرار کردند. به صورتی که نمونۀ آن خیلی کم یافت میشود و محبت و برادری آنها همواره شگفتی بر میانگیزد و مثال زده میشود و در دنیا اندیشه یا شعاری دیگر وجود ندارد که به اندازۀ عقیدۀ اسلام صاف و خالص در وجود انسانها کارساز باشد و از اینجا راز تلاش همیشگی دشمنان برای ضعیف کردن این عقیده و کاستن از تأثیر آن در وجود مسلمانها را در مییابیم و به این موضوع متوجه میگردیم که آنها چرا همواه به تأیید و خوب نشان دادن فریادهای نژادی و وطنی و قومی و غیره میکوشند و آن را به عنوان جایگزین عقیده درست ارائه میدهند[72].
17- احساس شادی و سرور مهاجران و انصار از رسیدن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم مؤمنان مهاجر و انصاری که ساکن مدینه بودند، چنان به قدوم پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و سالم رسیدن او خوشحال شدند که زنان و کودکان از خانهها بیرون آمدند و مردان دست از کار کشیدند. یهودیان مدینه هرچند در ظاهر در این شادی با ساکنان مدینه مشارکت داشتند، اما در حقیقت در درون خود از رهبری جدید آزرده و ناراحت بودند، اما شادی مؤمنان با دیدن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم جای تعجب ندارد؛ چراکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آنها را از تاریکیها نجات داد و به فرمان پروردگارشان به سوی نور و راه راست هدایت نمود و نیز از موضع یهودیان نباید تعجب کرد؛ چون ملتی بودند که نه در جامعهای مسلط بودند و نه از نظر حکومتی، دارای قدرت و نیرویی بودند بنابراین، به نفاق و چاپلوسی روی میآورند و کسی که مانع فرمانروایی آنها بر ملتها گردد و نگذارد که آنها اموال مردم را به نام قرض از دستشان بیرون کنند و خون مردم را به نام خیرخواهی و مشورت بریزند، بر او خشمگین میشوند و کینۀ او را در دل دارند و آنها به این معروفاند و یهودیان همواره بر هر کسی که بخواهد ملتها را از زیر لطمۀ آنها آزاد نماید، خشمگیناند و بر اثر کینه و خشم دست به توطئهچینی و دسیسه میزنند؛ سپس اگر بتوانند به ترور روی میآورند؛ چراکه آئین و خو و سرشت آنان بر این پایه و اساس استوار است[73].
18- مقایسه بین هجرت و اسراء و معراج
هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و مهاجران براساس اصول و شیوهای انجام گرفت تا الگو و اسوهای در این زمینه تحقق یابد و مسلمانان بر شیوه و راهی شناخته شده حرکت نمایند بنابراین، خداوند براق را نفرستاد تا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به وسیلۀ آن هجرت کند؛ همان گونه که در شب اسراء اتفاق افتاد با اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در روز هجرتش از هر زمان دیگری به براق نیازمندتر بود؛ چون قریشیان در زمان هجرت در کمین او بودند و در شب اسراء کمین و تعقیبی وجود ندارد و اگر در جریان هجرت، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را دستگیر میکردند، خود را با کشتن او راحت میکردند وحکمت در این مورد، والله اعلم، این است که هجرت مرحلهای طبیعی از مراحل تحول دعوت و وسیلهای از مهمترین وسیلههای گسترش و تبلیغ دعوت بود و مخصوص پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نبود؛ بلکه سایر مؤمنان به آن موظفاند.
همچنین اسلام، دوستی بین مهاجران و آنانی که توانایی هجرت را داشتند، امّا به دلایل گوناگون از هجرت سرپیچی نمودند را قطع نمود[74].
خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَٰيَتِهِم مِّن شَيۡءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ فَعَلَيۡكُمُ ٱلنَّصۡرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ٧٢﴾ [الأنفال: 72].
«بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نمودهاند و کسانی که مهاجران را پناه دادهاند و یاری نمودهاند، برخی از آنان یاران برخی دیگراند و اما کسانی که ایمان آوردهاند و لیکن مهاجرت ننمودهاند ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه که مهاجرت میکنند. اگر به سبب دینشان از شما کمک و یاری خواستند، کمک و یاری بر شما واجب است؛ مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشان پیمان باشد. خداوند میبیند آنچه را که میکنید».
اما سفر اسراء و معارج سفر بزرگداشت و تقدیر از جانب خداوند عز و جل برای پیامبرش بود تا او را از عالم غیب آگاه نماید و آیات و نشانههای بزرگ خود را به اونشان بدهد؛ پس سفر از اول تا آخر معجزه و مشاهده امور پنهان و غیبی است بنابراین، مناسب بود که وسیلۀ آن با هدف نهایی آن همگون و مشابه باشد. علاوه بر این سفر، اسراء به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم اختصاص داشت و آرزوی رسیدن و نیل به چنین سفری، آرزویی بیپایه و بنیاد است بنابراین، از مسلمانان خواسته نشده است که به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در آن سفر اقتدا کنیم و درصدد رسیدن به آن برآییم. بنابراین، سفر اسراء و معراج به مناسبترین شیوه ممکن انجام گرفت[75].
19- سنت تدریجی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در گسترش دعوت
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وقتی با طلیعهها ودستههای اول انصار ملاقات کرد، کاری جز تشویق آنها به اسلام و خواندن قرآن برای آنها نکرد، امّا وقتی برای بار دوم نزد پیامبراکرم صل الله علیه و آله و سلم آمدند، با آنها بر عبادتها و اخلاق و خوبیها بیعت کرد و این را بیعت نساء مینامند و در بیعت عقبۀ دوم بر جهاد و یاری کردن و پناه دادن بیعت نمودند[76].
لازم به یادآوری است که بیعت جنگ جز بعد از دو سال کامل انجام نشد؛ یعنی، بعد از آماده نمودن کامل مسلمانان که دوسال کامل به طول انجامید و این گونه کار به صورت تدریجی انجام پذیرفت؛ به صورتی که با روش تربیتی که دعوت از روز اول بر آن حرکت کرده بود، هماهنگ بود[77].
و آن روشی است که خداوند، پیامبرش را به پایبندی به آن رهنمود کرده است. در بیعت عقبۀ اول با انصار که تازه به اسلام گرویده بودند، بر اسلام به عنوان یک عقیده و شیوه زندگی و قانونی تربیتی بیعت کرد و در بیعت عقبۀ دوم با انصار بر حمایت دعوت و برعهده گرفتن مسئولیتهای خطیر جامعه اسلامی که نتیجۀ زحمات آنان فرا رسیده بود و پایههای آن سخت و قوت گرفته بود، بیعت نمود. این دو بیعت علاوه بر ضمانت برنامۀ تربیتی دعوت اسلامی، مکمل یکدیگر نیز هستند. بیعت اول ضمانتی است برای بیعت دوم که حامل امر اول جنگ است و بسان حصاری است که این بیعت تضمین شده را حمایت میکند. آری، بیعت برای جنگ بعد از دو سال که آنها اسلام را به عنوان دین خود اعلام کردند، انجام شد و از آنان بعد از پذیرش اسلام بر جنگ بیعت گرفته نشد.
بیعت برای جنگ زمانی صورت گرفت که آنان از نظر تعداد کامل گردیدند و شایستگی بیعت را پیدا نمودند و مورد اعتماد قرار گرفتند و ملاحظه میشود که بیعت جنگ قبل از آن روز با هیچ مسلمانی انجام نشده بود و زمانی بیعت برای جنگ گرفته شد که دعوت میان انصار و در سرزمینی که در آن اقامت میکردند، پایگاه مناسبی که جنگجویان از آن حرکت میکنند را یافت؛ چراکه مکه به خاطر وضعیتی که داشت، در آن وقت برای جنگ مناسب نبود[78].
رحمت الهی نیز برای بندگانش چنین اقتضاء کرده بود که وظیفه جنگ و مبارزه را تا قبل از فراهم شدن سرزمینی اسلامی بر عهدۀ آنها نگذارد؛ چراکه در صورت مهیاشدن چنین سرزمینی آن سرزمین برای آنان بسان پایگاهی میبود که در آن جای میگرفتند و به آن پناه میبردند و مدینه منوره اولین دارالاسلام بود[79].
مفاد بیعت عقبۀ اول را ایمان به خدا و پیامبرش تشکیل میداد و مفاد بیعت عقبه دوم علاوه بر موارد بیعت عقبه اول هجرت و جهاد نیز از شاخصهای اصلی آن بود و با سه عنصر ایمان به خدا، هجرت و جهاد، وجود اسلام در واقعیتی اجتماعی و گروهی تحقق یافت و اگر گروهی نبود که مسلمانان مهاجر را پناه میداد، هجرت بیمعنا و مفهوم میگردید.
بنابراین، خداوند متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلَٰيَتِهِم مِّن شَيۡءٍ حَتَّىٰ يُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ فَعَلَيۡكُمُ ٱلنَّصۡرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ٧٢﴾ [الأنفال: 72].
«بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد نمودهاند و کسانی که (مهاجران را) پناه دادند و یاری نمودهاند، برخی از آنان یاران برخی دیگرند و اما کسانی که ایمان آوردهاند و لیکن مهاجرت ننمودهاند، ولایتی در برابرآنان ندارند تا آن گاه که مهاجرت میکنند. به سبب دینشان از شما کمک و یاری خواستند و کمک ویاری بر شما واجب است؛ مگر زمانی که مخالفان آن گروهی باشند که میان شما و ایشان پیمان باشد. خداوند میبیند آنچه را که میکنید».
و خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ مِنكُمۡۚ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ٧٥﴾ [الأنفال: 75].
«و کسانی که پس از (نزول این آیات) ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با شما جهاد نمودهاند، آنان از زمرۀ شما هستند و کسانی که با یکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سزاوارترند در کتاب خدا. بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است».
و بیعت جنگ، آخرین مقدمه برای هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش به مدینه محسوب میگردید و با این بیعت، اسلام وطن خود را که داعیان حق براساس حکمت و اندرز نیکو طی طریق مینمودند و دستههای مجاهد حق اولین بار به جهاد برخاستند و دولت اسلامی که شریعت خدا را حاکم گردانید، یافت[80].
20- هجرت قربانی و جان فدایی بزرگ در راه خدا
هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و یارانش از شهر و «بلد امین» جان فدایی و قربانی بزرگی بود که پیامبر آن را این گونه تعبیر کرده است: «سوگند به خدا که تو بهترین سرزمین خدا هستی و خداوند تو را از همه سرزمینها بیشتر دوست میدارد و اگر من از دامن تو بیرون کرده نمیشدم، بیرون نمیرفتم[81]» و از عایشه روایت است که گفت: وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مدینه آمد، مدینه وباخیزترین سرزمین خدا بود و در وادی آب لجن سرازیر بود! بنابراین، اصحاب پیامبر بیمار شدند و خداوند این بیماری را از پیامبرش دور داشت. عایشه میگوید: ابوبکر و عامر بن فهیره و بلال در یک خانه بودند؛ آنها تب داشتند. من از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم اجازه خواستم که به عیادت آن بروم و این قبل از فرض شدن حجاب بر ما بود و آنها چنان تب شدیدی داشتند که خدا میداند. من به ابوبکر نزدیک شدم و گفتم پدر جان حالت چه گونه است؟ گفت:
کل امری مصبح في اهلـه |
|
والـموت ادنی من شراك نعـله |
«هر انسانی در میان خانوادهاش صبح را آغاز میکند، در حالی که مرگ از بند نعلین به او نزدیکتر است». |
عایشه میگوید: گفتم سوگند به خدا که دانسته نمیشود که پدر چه میگوید. سپس به عامر بن فهیره نزدیک شدم، به او گفتم: تو حالت چه گونه است ابن عامر؟ گفت:
لقد وجدت الـموت قبل ذوقه |
|
ان الـجبان حتفه من فوقه |
«مرگ را قبل از چشیدن آن یافتم، مرگ انسان بزدل از بالای سرش میآید». |
||
کل امری مجاهد بطوقه |
|
کالثور یحمـی جلده بروقه |
«هر انسانی با تمام قدرت و توان خود تلاش میکند، مانند گاو که با شاخ خود از پوستش دفاع میکند». |
عایشه میگوید، گفتم: به خدا سوگند متوجه سخنان عامر نشدم.
عایشه میگوید: بلال وقتی تبش قطع میشد، کنار خانۀ خدا به پهلو تکیه میداد وبا صدای بلند این اشعار را میخواند:
الا لیت شعری هل ابیتن لیله |
|
بواد وحولی اذخر وجلیل |
وهل اردن یوماً میاه مجـنه! |
|
وهل یبدون لی شامه وطفیل |
«ای کاش، میدانستم که میشود شبی را در وادی مکه بگذرانم؛ در حالی که گیاهان خوشبوی اذخر و جلیل اطرافم را گرفته باشند»؟!. |
||
و آیا روزی میشود که بر سر آبها مجنه بروم و آیا بار دیگر شامه و طفیل (کوههای مکه) برای من نمودار میشوند؟!. |
عایشه میگوید: من پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را از این ماجرا باخبر نمودم، او فرمود: «خداوند، مدینه را به اندازۀ مکه وحتی بیشتر برای ما محبوب بگردان و از بیماریها این شهر را حفاظت نما و به وزن و پیمانهاش برکت بده و تب و وبای مدینه را به جحفه منتقل فرما»[82].
خداوند، دعای پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را پذیرفت و بعد از آن مسلمانها از تب درامان ماندند و مدینه مکانی امن برای مسلمانانی گردید که از محیط و وطنهای مختلف به آن هجرت میکردند[83].
21- پیامبر اکرم خوبیهای ام معبد را جبران مینماید: روایت شده است که گوسفندان ام معبد زیاد شدند و زاد و ولد آنان زیاد شد تا اینکه او گلهای از گوسفندانش را برای فروش به مدینه آورد. ابوبکر از آن جا گذشت؛ پسر ام معبد او را شناخت؛ پس به مادرش گفت: مادر این همان مردی است که با فرد با برکت همراه بود. ام معبد به سوی ابوبکر بلند شد و گفت: ای بنده خدا، مردی که همراه تو بود، کیست؟ ابوبکر گفت: آیا تو نمیدانی که او کیست؟ گفت: نه. ابوبکر گفت: او پیامبر خداست، آنگاه ابوبکر، ام معبد را خدمت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برد. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به او غذا داد و به او چیزهایی بخشید و در روایتی آمده است: ابوبکر گفت: ام معبد همراه من نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمد و مقداری کشک و از کالاهای بادیهنشینان به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هدیه داد و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به او لباس و چیزهایی دیگر بخشید. راوی میگوید: آنچه میدانم، این است که ام معبد مسلمان شد و صاحب الوفاء ذکر کرده است که او و شوهرش هجرت کردند و برادرش مسلمان شد و روز فتح مکه به شهادت رسید[84].
22- ابو ایوب انصاری و مواضع جاودان او: ابوایوب انصاری رضی الله عنه میگوید: وقتی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در خانه ما اقامت گزید، او در قسمت پایین ساکن شد و من و امایوب در بالای خانه سکنی گزیدیم. من به رسول خدا گفتم: ای پیامبر خدا! پدرو مادرم فدایت باد، من این را نمیپسندم که تو در قسمت پایین خانه زندگی کنی و من در قسمت بالای آن. بنابراین تو در قسمت بالای آن سکونت گزین و ما در قسمت پایین آن سکونت میکنیم. فرمود: ای ابوایوب برای ما و کسانی که به نزد ما میآیند راحتتر است که در قسمت پایین سکونت داشته باشیم. میگوید کوزۀ آب ما شکست؛ من و امایوب با چادری که جز آن لحافی نداشتیم به خاطر ترس از اینکه مبادا بر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آبی بچکد و موجب آزار ایشان را فراهم آورد، به خشک نمودن آن آب آغاز مینمودیم»[85].
23- هجرت علی رضی الله عنه و امر به معروف و نهی از منکر در جامعۀ جدید
علی بعد از آنکه امانتهایی را که نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بودند به صاحبانشان برگرداند و بعد از اینکه از رسیدن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم دو یا سه شب گذشته بود، در قبا به او پیوست. علی در قبا دو شب اقامت کرد. سپس روز جمعه به همراه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مدینه رفت و علی در مدت اقامت خود در قبا، زن مسلمانی را که شوهر نداشت، مشاهده کرد و دید که فردی نیمه شب نزد این زن میآید و دروازۀ خانه او را میزند و زن به سوی او بیرون میرود و آن مرد چیزی که به همراه دارد، به این زن میدهد و این زن، آن را میگیرد. علی میگوید: در مورد این مرد مشکوک شدم بنابراین، به آن زن گفتم: ای کنیز خدا! این کیست که هر شب در خانهات را میزند و تو بیرون میآیی و او به تو چیزی میدهد که من نمیدانم آن چه هست؟ در حالی که تو زن مسلمانی هستی که شوهر نداری؟ آن زن گفت: این سهل بن حنیف است. میداند که من زنی هستم و کسی را ندارم بنابراین، هنگام غروب نزد بتهای قوم خود میرود و آنها را میشکند و برای من میآورد و میگوید که از آن به جای هیزم استفاده کن. بنابراین، بعدها وقتی سهل بن حنیف نزد علی در عراق درگذشت، علی این شاهکار او را میستود[86].
24- هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نقطۀ تحول در تاریخ زندگی
هجرت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از مکۀ مکرمه به مدینه منوره بزرگترین رخدادی است که مجرای تاریخ را تغییر داد و مسیر زندگی و برنامههای آن را که با آن میزیست و شیوههایی که به صورت قوانین و نظمها و عرفها و عادتها و اخلاق و رفتار برای افراد و گروهها و عقاید و عبادتها و علم و شناخت و جهالت و بیخردی و گمراهی و هدایت و عدالت و ستم برنامهای برای زندگی بودند، را عوض کرد[87].
25- هجرت از سنتهای پیامبران الهی است
هجرت در راه خدا سنتی دیرینه است و هجرت پیامبرمان محمد صل الله علیه و آله و سلم چیز تازه و نو پیدایی در زندگی پیامبران برای یاری کردن عقیدههایشان نبود. اگر پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از وطن و زادگاهش به خاطر دعوت و حفظ آن و ایجاد محیطی آباد که دعوت را میپذیرد و از آن دفاع میکند، هجرت نمود، برادران پیامبر او بیش از وطنهای خود به خاطر همین انگیزههایی که سبب هجرت پیامبر ما گردید، هجرت کردهاند؛ زیرا باقی ماندن دعوت در سرزمینی که نه تنها یاری دهندۀ پیشرفت و گسترش آن نیست؛ بلکه مسیر آن را کج میکند و حرکت آن را فلج مینماید و بسا آن را وادار میکند تا در دایرهای بسیار تنگ و کوچک بماند، دعوت را از بین میبرد و قرآن کریم نمونههایی از هجرت پیامبران و پیروانشان از امتهای گذشته را برای ما بیان کرده است تا به روشنی یکی از سنتهای خدا در مورد دعوتها برای ما آشکار گردد تا انسان مؤمن برای همیشه وقتی خواستند او را از ایمان و عزتش دور سازند و به او توهین نمایند و بر جوانمردی و ارزش او تجاوز نمایند، به این سنت عمل نمایند[88]. این برخی از درسها و آموختنیهایی بودند که به ذکر آن اکتفا مینماییم و بقیه آن را بر عهدۀ خوانندگان میگذاریم؛ چرا که درسها و آموختنیهای زیادی از این رخداد بزرگ استنباط میگردد.
[1]- السیرة النبویة قراءة لجوانب الحذر والحیطة، ص 135.
[2]- البدایة والنهایة، ج 3، ص 181. ابن حجر در الفتح آن را ذکر نموده و سند آن را حسن قرار داده است، فتح الباری، ج 7، ص 236.
[3]- فی ظلال القرآن، ج 3، ص 1501.
[4]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 2، ص 233 – 243.
[5]- بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجرة النبی، شمارۀ 3905.
[6]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 2، ص 234.
[7]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 334.
[8]- خاتم النبیین، ابوزهره، ج 1، ص 659 – السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 2، ص 234.
[9]- السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 2، ص 230 – 234.
[10]- تفسیر رازی، ج 30، ص 208.
[11]- تفسیر ابیالسعود، ج 9، ص 60.
[12]- الهجرة النبویة المبارکة، ص 72.
[13]- فی ظلال القرآن، ج 4، ص 2247.
[14]- البخاری، کتاب فضائل الصحابة، باب مناقب المهاجرین، شمارۀ 3653.
[15]- تفسیر طبری، ج 10، ص 135.
[16]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 100.
[17]- فی ظلال القرآن، ج 3، ص 1656.
[18]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 101.
[19]- وادی قدید در هشت کیلومتری جاده قرار دارد.
[20]- او عاتکه بنت کعب است.
[21]- البدایة والنهایة، ج 3، ص 188.
[22]- الهجرة النبویة المبارکة، ص 107.
[23]- بخاری، کتاب مناقب الانصار، شمارۀ 3906.
[24]- الروض الانف، ج 4، ص 218 – الهجرة فی القرآن، ص 346.
[25]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 495.
[26]- همان، ص 494.
[27]- حافظ، ابن حجر میگوید: همین گفته مورد اعتماد است و کسی که میگوید : روز جمعه بوده است قولش نادرست است. الفتح، ج 7، ص 544.
[28]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 352.
[29]- صحیح بخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجرة النبی صل الله علیه و آله و سلم ، ج 5، ص 77 – 78.
[30]- همان، کتاب مناقب الانصار، شمارۀ 3911.
[31]- همان.
[32]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 353.
[33]- مسلم، کتاب الزهد و الرقائق، باب حدیث الهجره، شمارۀ 2009.
[34]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 354.
[35]- البخاری، کتاب مناقب الانصار، باب هجره النبی الی المدینة، ج 5، ص 79.
[36]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 355.
[37]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 199.
[38]- همان، ص 200.
[39]- الاساس فی السنة، سعید حوی، ج 1، ص 357.
[40]- السیرة النبویة قراءة لجوانب الحذر والحیطة، ص 141.
[41]- معین السیرة، ص 147.
[42]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 361.
[43]- اضواء علی الهجرة، توفیق محمد، ص 393 – 397.
[44]- معین السیرة، ص 148.
[45]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 108.
[46]- المستفاد من قصص القرآن، ج 2، ص 108.
[47]- الهجرة النبویة المبارکة، ص 206.
[48]- همان، ص 126.
[49]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 2، ص 102 اسناد آن صحیح است.
[50]- الهجرة النبویة المبارکة، ص 128.
[51]- فقه السیرة، دکتر محمد سعید رمضان، ص 193.
[52]- الهجرة في القرآن الکریم، ص 364.
[53]- معین السیرة، ص 148 - 149.
[54]- المسند، ج 1، ص 3 تحقیق احمد محمد شاکر.
[55]- فی ظلال الهجرة النبویة، ص 58.
[56]- التربیة القیادیة، ج 2، ص 191 – 192.
[57]- السیرة النبویة دروس و عبر، سباعی، ص 71.
[58]- الهجرة النبویه المبارکه، ص 204.
[59]- السیرة النبویة، ابی فارس، ص 254.
[60]- السیرة النبویة، سباعی، ص 68.
[61]- الهجرة النبویة، ابی فارس، ص 54.
[62]- الحرکه السنوسیة فی لیبیا، صلابی، ج 2، ص 7 و شاعر، احمد رفیق مهدوی است.
[63]- الهجرة النبویة المبارکة، ص 205.
[64]- الهجرة النبویة، ابی فارس، ص 59 – شرح المواهب، ج 1، ص 405.
[65]- الاصابه، ج 1، ص 146.
[66]- المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 92، شمارۀ 6981 صحیح الاسناد.
[67]- صحیح الجامع الصغیر، ج 1، ص 328، شمارۀ 986.
[68]- الفتح الربانی، ساعاتی، ج 20، ص 289.
[69]- التاریخ الاسلامی، حمیدی، ج 3، ص 178.
[70]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 495.
[71]- همان - صحیح السیرة النبویة، ص 181.
[72]- الهجرة النبویة المبارکه، ص 205.
[73]- السیرة النبویة، سباعی، ص 43 – الهجرة فی القرآن الکریم، ص 367.
[74]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 365.
[75]- تأملات فی سیرة الرسول صل الله علیه و آله و سلم ، محمد سیدالوکیل، ص 103 – 104 با اندکی تصرف.
[76]- الهجرة النبویة المبارکة، ص 202.
[77]- بناء المجتمع الاسلامی فی عصر النبوة، محمد توفیق، ص 119.
[78]- همان، ص 122 – 123.
[79]- فقه السیرة، بوطی، ص 172.
[80]- الغرباء الاولون، ص 198 – 199.
[81]- الترمذی، کتاب المناقب، باب فضل مکه، ج 5، ص 722، شمارۀ 3925.
[82]- بخاری، کتاب الدعوات، باب الدعاء برفع الوباء و الوجع، شماره 6372.
[83]- التربیة القیادیة، ج 2،ص 310.
[84]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 1، ص 189 – 190.
[85]- السیرة النبویة الصحیحة، عمری، ج 1، ص 220.
[86]- محمد رسول الله، محمد الصادق عرجون، ج 2، ص 421.
[87]- همان، ج 2، ص 423.
[88]- الهجرة فی القرآن الکریم، ص 175.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر