آغاز جنگ و شدت آن و آثار پیروزی مسلمانان
در آغاز جنگ ابوسفیان سعی نمود تا در صفوف به هم پیوسته مسلمانان شکاف ایجاد نماید؛ چنانکه برای این منظور فردی را نزد انصار فرستاد و گفت: «ما و پسرعمویمان را به حال خود بگذارید. با شما کاری نداریم و ما نیازی به جنگ با شما نداریم.» اما انصار پاسخی غیرمنتظرانه به او دادند[1].
بعد ازاینکه تلاش نخست آنان مؤثر واقع نشد، از طریق فردی خائن به نام «ابوعامر الراهب» که در مدینه زندگی میکرد، تلاش دیگری آغاز کردند و وی کوشید تا با سخنان خود برخی از انصار را فریب دهد و گفت: ای قبیله اوس! من ابوعامر هستم. آنها گفتند: ای فاسق! نامبارک باد چشمی که تو را ببیند.
ابوعامر وقتی که این پاسخ را از انصار شنید، گفت: قوم من دچار شری شده است و بر انصار پرخاش نمود[2].
جنگ احد با مبارزۀ تن به تن علی بن ابی طالب رضی الله عنه و طلحه بن عثمان (پرچمدار مشرکان) آغاز گردید.
مؤلف السیرة الحلبیة میگوید: طلحه بن عثمان که پرچمدار مشرکان بود، به میدان آمد و چندین مرتبه هماورد طلبید. کسی جلو نرفت؛ سپس گفت: ای یاران محمد! شما تصور میکنید که خداوند ما را با شمشیرهای شما به جهنم میفرستد و شما را با شمشیرهای ما به بهشت میبرد، آیا کسی نیست تا مرا با شمشیرش به جهنم بفرستد و یا من او را با شمشیرم به بهشت بفرستم؟ علی بن ابی طالب رضی الله عنه به سراغش رفت و گفت: به خدا سوگند! رهایت نخواهم کرد تا خداوند تو را با شمشیرم به جهنم واصل نماید یا مرا با شمشیرت به بهشت برساند.
علی با وارد کردن ضربه شدیدی پایش را قطع نمود و او را نقش زمین کرد؛ طوری که عورتش کشف شد. به علی گفت: ای پسرعمو! تو را به خدا و به صلۀ رحم سوگند میدهم. علی او را به حال خود گذاشت و برگشت. آن حضرت و مسلمانان تکبیر گفتند[3].
آن گاه هر دو سپاه به هم ریختند و جنگ شدت یافت. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به تقویت همت و روحیۀ یاران خود پرداخت؛ چنانکه شمشیری به دست گرفت و فرمود: چه کسی این را از من تحویل میگیرد. همه کسانی که حضور داشتند، اعلام آمادگی نمودند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسی آن را تحویل میگیرد تا حق آن را ادا نماید؟ آنها دستانشان را عقب کشیدند، ابودجانه گفت: ای رسول خدا! حق آن چیست؟ فرمود: چنان آن را بر سر دشمن بکوبی که کج شود. او گفت: پس من آن را تحویل میگیرم. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شمشیر را به ابودجانه داد. او مردی شجاع بود و هنگام مبارزه متکبرانه راه میرفت. وقتی که چشم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به وی افتاد که درمیان صفوف دشمن متکبرانه راه میرود، فرمود: «انها لـمشية يبغضها الله إلا في مثل هذا الـموطن»[4] «این طرز راه رفتن را خداوند نمیپسندد، مگر در چنین جایی».
زبیر بن عوام در مورد عملکرد ابودجانه در روز احد میگوید:
وقتی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم شمشیر را به من نداد و آن را به ابودجانه داد، ناراحت شدم و گفتم: من با وجود اینکه پسرعمهاش بودم و قبل از ابودجانه بلند شدم و آن را خواستم، آن حضرت شمشیر را به من نداد و به ابودجانه داد بنابراین، در این صدد برآمدم تا عملکرد او را ببینم و او را تعقیب نمودم. او با قطعه پارچه قرمز رنگی سرش را بست. انصار گفتند: ابودجانه لباس مرگ پوشید و هرگاه وی این قطعه پارچه را به سر میبست به او چنین میگفتند. او به میدان رفت و این گونه رجز میخواند:
أنا الذي
عاهدني خليلي |
|
ونحن
بالسفح لدي النخيل |
انا لا أقوم الدهر في الكيول |
|
أضرب بسيف الله والرسول[5] |
«من با دوستم (پیامبر خدا) در حالی که در دامنۀ کوه در بین نخلستان بودیم عهد و پیمان بستهام. من هرگز در آخر صف نمیایستم؛ بلکه با شمشیر خدا و رسول به مبارزه دشمنان میپردازم».
او با هر کسی که روبرو میگردید، او را از پا در میآورد. درمیان مشرکان فردی بود که حتی بر افراد زخمی رحم نمیکرد مگر اینکه او را به شهادت میرساند. ابودجانه کمکم به او نزدیک میشد. زبیر میگوید: دوست داشتم تا با یکدیگر روبرو شوند. آنها در برابر هم قرار گرفتند. آن فرد مشرک، ضربهای به ابودجانه زد، اما ابودجانه آن را دفع نمود؛ سپس با ضربهای وی را به هلاکت رساند.
لحظاتی بعد دیدم که شمشیر را بالای سر هند دختر عتبه گرفته است، اما از کشتن وی منصرف شد. با خود گفتم! هدفش را خدا بهتر میداند[6].
ابن اسحاق میگوید: ابودجانه گفت: انسانی را دیدم که مردمان را به شدت تحریک مینماید، در برابرش ایستادم و شمشیرم را بالای سرش بردم، امّا وقتی متوجه شدم او یک زن است، مناسب شأن و کرامت شمشیر رسول الله صل الله علیه و آله و سلم زنی را به قتل برسانم[7].
مخالفت تیراندازان با دستور رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم
مسلمانان در برابر مشرکان با شعار «امت، امت» شجاعانه ایستادگی کردند. آنها در جنگی حماسی و قهرمانانه که شیرمردان اسلام صحنههای شگفتانگیزی از شجاعت و قهرمانی به ثبت رسانیدند، از خودگذشتگی نشان دادند[8].
تاریخ، شگفتیهای قهرمانانی همچون حمزه بن عبدالمطلب، مصعب بن عمیر، ابودجانه، ابوطلحه انصاری، سعدبن ابیوقاص و تعداد زیادی امثال آنان را ثبت نموده است[9]. در مرحله اول جنگ، مسلمانان به پیروزی رسیدند[10]؛ چنانکه آیه ذیل موید این موضوع است:
﴿وَلَقَدۡ صَدَقَكُمُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥٓ إِذۡ تَحُسُّونَهُم بِإِذۡنِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا فَشِلۡتُمۡ وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ وَعَصَيۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ مَآ أَرَىٰكُم مَّا تُحِبُّونَۚ مِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلدُّنۡيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۚ ثُمَّ صَرَفَكُمۡ عَنۡهُمۡ لِيَبۡتَلِيَكُمۡۖ وَلَقَدۡ عَفَا عَنكُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٥٢﴾ [آل عمران: 152].
«آنگاه که آنان را به اجازۀ خدا از پای در میآورید، خداوند وعدهاش را برشما تحقق بخشید تا اینکه سست شدید و اختلاف ورزیدید و نافرمانی کردید. بعد از اینکه به شما نشان داد آنچه را دوست داشتید، برخی از شما ارادۀ دنیا داشت و برخی ارادۀ آخرت؛ سپس خداوند شما را از آنان منصرف گردانید تا شما را بیازماید و خداوند دارای فضل و احسان بر مؤمنان است».
تیراندازان با مشاهده شکست مشرکان و همراهانشان و مشاهده غنایمی که در میدان جنگ رها شده بود، به فکر جمعآوری غنایم افتادند و تصور نمودند که جنگ پایان رسیده است، بنابراین به امیرشان، عبدالله بن جبیر، گفتند: «منتظر چه هستید، یاران پیروز شدند؛ پس برای جمعآوری غنایم اقدام نمایید».
عبدالله بن جبیر گفت: مگر سخن رسول الله را فراموش کردید؟.
گفتند: به خدا سوگند باید سهم خویش را از غنیمت برگیریم[11].
بدین صورت شروع به جمعآوری غنایم نمودند و به سخنان امیرشان توجه ننمودند.
عبدالله بن عباس رضی الله عنه وضعیت تیراندازان را این گونه توصیف مینماید:
«تیراندازان با مشاهدۀ شکست مشرکان و دستیابی مسلمانان به غنایم، صحنۀ نبرد را ترک نمودند؛ به گونهای که به صحنه آمدند و صفوف یاران رسول خدا انبوه گردید. هنگامی که تیراندازان آن نکته حساس را خالی گذاشتند، سپاه مشرکان از آنجا بر مسلمانان یورش بردند و سرانجام تعداد زیادی از مسلمانان را به شهادت رساندند»[12].
خالد بن ولید که یکی از شهسواران مشرکان بود، از فرصت استفاده نمود و توانست مسلمانان را از دو جهت محاصره کند. مشرکان با دیدن این وضعیت، دوباره به میدان آمدند و مسلمانان مواضع اولی خود را از دست دادند و بدون برنامه و با پراکندگی میجنگیدند؛ به گونهای که تشخیص افراد سپاه اسلام، از سپاه کفر امری دشوار بود و پدر حذیفه را به اشتباه کشتند.
مسلمانان یکی بعد از دیگری در میدان به شهادت رسیدند و ارتباطشان با پیامبر قطع شد و شایع گردید که آن حضرت کشته شده است[13]. همه چیز با هم مخلوط شد و شدت جنگ به اوج خود رسید. مشرکان به هر مسلمانی که میرسیدند، او را میکشتند تا جایی که توانستند خود را به پیامبر برسانند و سنگی بهسوی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم پرتاب نمودند که بر اثر آن بینی و دندان مبارکش شکست و سرش را زخمی کردند به گونهای که خون از آن فوران میزد[14].
انس میگوید: در روز احد یکی از دندانهای پیامبر شکست و سرش زخمی گردید. خون از سرش جاری بود و میگفت: قومی که پیامبر خود را زخمی نمودند و دندانش را شکستند، چگونه رستگار میشوند؟.
چنانکه این آیه بیانگر این موضوع است:
﴿لَيۡسَ لَكَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٌ أَوۡ يَتُوبَ عَلَيۡهِمۡ أَوۡ يُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٢٨﴾ [آل عمران: 128].
«چیزی از کار در دست تو نیست، یا توبۀ آنها را خداوند میپذیرد یا آنها را شکنجه میدهد؛ زیرا آنها ظالم هستند».
همچنین فردی از آنها به نام ابن قمئه بر مصعب بن عمیر حمله کرد و او را به شهادت رسانید و از آنجا که مصعب شباهت زیادی به رسول خدا داشت، ابن قمئه شایع کرد که محمد صل الله علیه و آله و سلم را کشته است[15].
این شایعه، تأثیر نامطلوبی بر روحیه مسلمانان گذاشت؛ چنانکه موجب پراکندگی آنان را فراهم آورد و حتی بعضی به مدینه بازگشتند و به کلی وضعیت تغییر یافت و مسلمانان از شدت فاجعه نابسامان و دچار هرج و مرج گردیده بودند[16].
تعدادی از مسلمانان از میدان جنگ گریختند، برخی هم از جنگیدن بازایستادند، برخی بعد از اینکه تصور کردند پیامبر کشته شده است، شهادت را ترجیح دادند که یکی از آنان انس بن نضر بود. او از اینکه نتوانسته بود، در جنگ بدر حضور داشته باشد، تأسف میخورد و همواره میگفت: به خدا سوگند! اگر دوباره خداوند مرا در رکاب رسول الله در جنگ توفیق دهد، خواهد دید که چه میکنم.
انس بن نضر بر وعدهاش وفا نمود؛ چنانکه روز احد برجمعی که از شایعه مزبور خود را باخته بودند گذشت و گفت: چرا دست از جنگ کشیدهاید؟ گفتند: پیامبر کشته شده است. گفت: اگر محمد کشته شده است، خدای محمد که کشته نشده است. پس بهتر است به خاطر آنچه او کشته شده است شما نیز کشته شوید.
آن گاه چنین گفت: «بارالها! من در پیشگاه تو از آنچه اینها میگویند، معذرتخواهی میکنم و از آنچه مشرکان با آن اعتقاد دارند، اظهار برائت مینمایم.» سپس با سعد بن معاذ برخورد کرد و گفت: ای سعد! من بوی بهشت را از جانب احد استشمام میکنم. آن گاه وارد میدان معرکه شد و جنگید تا به شهادت رسید.
پس از اتمام معرکه در بدن وی اثر هشتاد و اندی ضربه شمشیر و سرنیزه یافتند به گونهای که شناخته نمیشد. فقط خواهرش او را از سر انگشتانش شناخت[17].
خداوند در شأن انس بن نضر و امثالش، این آیه را نازل کرد:
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾ [الأحزاب: 23].
«برخی از مؤمنان صادقانه برعهدی که با خدا بستند عمل نمودند، برخی به آرزویشان رسیدند و (شهید شدند) برخی منتظرند و عهد خویش را تبدیل ننمودند».
خداوند در مورد کسانی که صحنه جنگ را ترک نمودند و به ندای پیامبر گوش ندادند، فرمود:
﴿إِذۡ تُصۡعِدُونَ وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖ وَٱلرَّسُولُ يَدۡعُوكُمۡ فِيٓ أُخۡرَىٰكُمۡ فَأَثَٰبَكُمۡ غَمَّۢا بِغَمّٖ لِّكَيۡلَا تَحۡزَنُواْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا مَآ أَصَٰبَكُمۡۗ وَٱللَّهُ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٥٣﴾ [آل عمران: 153].
«آن گاه که پراکنده شدید و برکسی توجه نمیکردید و پیغمبر از پشت سر، شما را صدا میزد، سپس در برابر غم (که به پیامبر رساندید) خداوند به شما غم رساند، این بدان جهت بود تا غمگین نشوید بر آنچه از دست دادید و نه هم برآنچه به شما رسیده است و خداوند از آنچه انجام میدهید، باخبر است».
همچنین قرآن وضعیت آن دسته از یاران را که با شنیدن شایعه قتل پیامبر، از میدان گریختند، بیان نموده است. گفتنی است اولین کسی که از نجات پیامبر و اینکه وی زنده است با خبر شد، کعب بن مالک بود که صدایش را با بشارت بلند نمود و پیامبر او را به سکوت واداشت تا مشرکین متوجه او نشوند[18].
خداوند، جماعتی را که فرار کردند، مورد عفو و بخشش، قرار داده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَلَّوۡاْ مِنكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا كَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٞ١٥٥﴾ [آل عمران: 155].
«آنانکه در روز جنگ فرار کردند، همانا شیطان آنها را لغزاند؛ به سبب برخی اعمالی که انجام دادند. بیگمان خداوند از آنها گذشت نمود و خداوند بخشاینده و شکیباست».
نقشه پیامبر در برگرداندن پراکندگی سپاه به وضعیت نخست
هدف اصلی مشرکان از تهاجم علیه مشرکان، به قتل رساندن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بود، امّا رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از جایش تکان نخورد و یاران یکی بعد از دیگری در دفاع از ایشان، جان خود را از دست میدادند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در محاصره مشرکان بود و به جز هفت الی نه نفر از انصار کسی دیگر در کنارش نبود. هدف پیامبر خدا، شکستن محاصره کفار و رسیدن به کوه و ملحقشدن به یارانش بود. انصار در دفاع از پیامبر شدیداً فداکاری کردند و یکی بعد از دیگری به شهادت رسیدند[19].
طلحه بن عبیدالله نیز به دفاع از پیامبر برخاست و آن قدر مورد تهاجم تیرهای دشمن قرارگرفت که دستش فلج گردید[20].
پیامبر خواست روی صخرهای بالا رود، اما نتوانست. طلحه به زمین نشست و پیامبر با گذاشتن پای مبارک بر دوش او، توانست روی صخره قرارگیرد. زبیر میگوید: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: طلحه (با این کار) بهشت را برای خود واجب نمود»[21].
سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه نیز در کنار پیامبر میجنگید و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تیر به دستش میداد و میگفت: «ارم يا سعد فداك ابي وامي» «شلیک کن ای سعد! پدر و مادرم فدایت باد»[22].
ابوطلحۀ انصاری که از ماهرترین تیراندازان بود، در جلوی پیامبر میجنگید و پیامبر در مورد او گفت: «نعره ابوطلحه به تنهایی در سپاه دشمن، سختتر از نعره یک جماعت است»[23].
در آن روز دو الی سه کمان در دستان ابوطلحه، شکست. وقتی پیامبر به سوی دشمن مینگریست، ابوطلحه میگفت: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ! پدرم فدایت باد، به سوی آنها نگاه نکن، مبادا تیری به شما اصابت کند. سینهام سپر سینۀ شماست. همچنین نسیبه دختر کعب، جلوی پیامبر ایستاد و با شمشیر و پرتاب تیر از آن حضرت دفاع نمود و جراحات سختی را متحمل شد.
یکی دیگر از فدائیان رسول خدا، ابودجانه بود که خود را سپر رسول خدا کرده بود و تیرهای دشمن بر پشتش فرود میآمد[24].
در آن لحظات سخت، ابوبکر و ابوعبیده از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حمایت مینمودند. ابوعبیده، با دندانهای خویش، خورده تیرها را از چهره پیامبر بیرون میآورد. سپس جمعی از قهرمانان مسلمان که تعدادشان سی نفر بود، اطراف پیامبر را گرفتند و از او دفاع نمودند.
در این فرصت عمر بن خطاب، ضد حملهای ترتیب داد و با دستهای در مقابل خالد قرار گرفت و او را وادار به عقبنشینی نمود و بدین ترتیب مسلمانان به مواضع قبلی خود مسلط شدند. مشرکان وقتی وضعیت را چنین مشاهده نمودند از پایان دادن معرکه با پیروزی قطعی خویش ناامید گشتند و از صبر و ایستادگی مسلمانان به ستوه آمدند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با کسانی که به وی ملحق شده بودند به یکی از درههای احد، پناه بردند. مسلمانان با وجود اینکه مانع موفقیت کامل مشرکان گردیده بودند، امّا نسبت به آنچه به رسول خدا اصابت نموده بود، ناراحت و پریشان و دردمند بودند. آن گاه از جانب خداوند، خواب و آرامشی بر آنان نازل گردید و به حالت عادی و اولیه خود بازگشتند؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيۡكُم مِّنۢ بَعۡدِ ٱلۡغَمِّ أَمَنَةٗ نُّعَاسٗا يَغۡشَىٰ طَآئِفَةٗ مِّنكُمۡۖ وَطَآئِفَةٞ قَدۡ أَهَمَّتۡهُمۡ أَنفُسُهُمۡ يَظُنُّونَ بِٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ ظَنَّ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِۖ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ مِن شَيۡءٖۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَمۡرَ كُلَّهُۥ لِلَّهِۗ يُخۡفُونَ فِيٓ أَنفُسِهِم مَّا لَا يُبۡدُونَ لَكَۖ يَقُولُونَ لَوۡ كَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَيۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَاۗ قُل لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡۖ وَلِيَبۡتَلِيَ ٱللَّهُ مَا فِي صُدُورِكُمۡ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ١٥٤﴾ [آل عمران: 154].
«سپس خداوند بعد از غم و اندوه، امنیت بر شما نازل نمود، خوابی که برخی از شما را میپوشاند و برخی دیگر به فکر خویش بودند و در مورد خداوند پندارهای جاهلی داشتند (و میگفتند)، آیا چیزی از پیروزی نصیب ما میشود؟ بگو: همه کارها در دست خداست، در دل چیزی را پنهان میکنند که برای تو آن را ظاهر نمینمایند. میگویند: اگر کار به دست ما میبود ما اینجا کشته نمیشدیم. بگو: اگر شما در خانههایتان میبودید آنانکه کشته شدن در سرنوشتشان بود، خود به قتلگاه میآمدند. تا اینکه خداوند آنچه را در سینه دارید، بیازماید و آنچه را در دلها دارید خالص گرداند و خداوند به آنچه در دلهاست، آگاه است».
مفسران بر این عقیدهاند که کسانی که دارای چنین خصوصیاتی بودند، از منافقان بودند[25].
قریش نیز وقتی متوجه استواری و پایداری مسلمانان گردیدند و آنان را در اطراف پیامبر دیدند. و خداوند نیز آرامش و اطمینان را بر آنان نازل نمود، از ادامه مبارزه و رسیدن به پیروزی نهایی صرفنظر نمودند[26].
الف - سردار شهیدان، حمزه بن عبدالمطلب رضی الله عنه
شیرخدا، حمزه، شجاعانه و با شدت جنگید. بسیاری از پرچمداران مشرکان را که از بنیعبدالدار بودند، به قتل رساند. او در حالی که در قلب سپاه دشمن مشغول کارزار بود، توسط پرتاب سرنیزه فردی به نام وحشی، به شهادت رسید.
وحشی میگوید: حمزه در جنگ بدر، طعیمه بن عدی بن خیار را کشته بود. مولایم، جبیر بن مطعم، به من گفت: اگر حمزه را در انتقام عمویم به قتل برسانی، آزاد هستی. بنابراین زمانی که مردم برای جنگ از مکه خارج شدند، من هم با آنها حرکت کردم. در سپاه در برابر یکدیگر قرار گرفت. سباع، از سپاه مشرکان به میدان آمد و مبارز طلبید. حمزه بن عبدالمطلب در مقابلش از صف مسلمانان بیرون آمد و چنین گفت: ای سباع! ای فرزند ام انمار، که شغلش ختنهکردن زنان بوده است، آیا با خدا و رسول او سرجنگ داری؟ آن گاه بر او حمله کرد و او را چنان از پای درآورد که گویی سباع در میدان وجود نداشته است. من پشت تخته سنگی برای حمزه کمین نمودم. وقتی که به من نزدیک شد، نیزهام را به طرف او پرتاب کردم به گردنش فرو رفت و به شهادت رسید.
بعد از جنگ به اتفاق مردم به مکه برگشتم، تا اینکه اسلام در مکه انتشار یافت. از آنجا به طائف گریختم؛ سپس با تعدادی از مردم طائف به سوی مدینه حرکت کردم؛ البته به من گفته بودند که آن حضرت با فرستادگان قومی به خشونت رفتار نمیکند. بعد از اینکه به مدینه رسیدم و با پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روبرو گردیدم، گفت: تو وحشی هستی؟ گفتم: آری.
فرمود: «حمزه را تو کشتی؟» گفتم: بلی.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «آیا میتوانی چهرهات را از من پنهان کنی».
وحشی میگوید: به خاطر اینکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا نبیند، از آنجا رفتم و بعد از وفات آن حضرت، هنگامی که مسیلمه کذاب، ادعای پیامبری کرده بود، تصمیم گرفتم که در جنگ با مسیلمه شرکت کنم، شاید بتوانم قتل حمزه را جبران بکنم.
من در رکاب سایر مجاهدین در این جنگ شرکت کردم. مردی را دیدم مانند شتری خاکستری با موهای به همریخته کنار دیواری ایستاده بود، با سرنیزهام چنان به سینهاش زدم که از میان شانههایش درآمد. سپس مردی از انصار پرید و با شمشیر برسرش کوبید.
عبدالله بن فضل میگوید: سلیمان بن یسار از عبدالله بن عمر رضی الله عنه چنین روایت میکند: آن روز کنیزکی بر روی بام خانهای فریاد کشید: امیرالمؤمنین، مسیلمه، توسط غلامی سیاه رنگ کشته شد[27].
1- جستجوی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از قتلگاه حمزه رضی الله عنه
بعد از پایان جنگ احد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از یارانش سئوال نمود: قتلگاه حمزه را چه کسی دیده است؟ مردی گفت: من دیدهام. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به اتفاق آن مرد آمد و کنار جنازه حمزه ایستادند. حمزه را در حالی مشاهده نمود که شکمش پاره و مثله گردیده بود[28].
در روایتی دیگر آمده است: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با اطلاع از شهادت حمزه، گریه نمود و وقتی که جسد وی را مشاهده نمود، فریاد کشید»[29].
پیامبر در حالی که در کنار جنازه شهدا ایستاده بود، فرمود: «من روز قیامت بر اینها شاهد هستم. آنها را با خونهایشان کفن نمائید. در راه خدا هیچ زخمی به وجود نمیآید، مگر اینکه روز قیامت آن زخم تازه میگردد، رنگ رنگ خون است، ولی بوی آن بوی مشک است و افزود که هر کدام بیشتر قرآن خوانده است آن را در لحد مقدم نمائید»[30].
با شهادت حمزه و برخی دیگر از یاران، خوابی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قبل از خروج به میدان احد دیده بود، تحقق یافت.
پیامبر فرمود: خواب دیدم که در شمشیرم، ذوالفقار، شکافی به وجود آمده است. آن را به شکستی که پیش آمد، تعبیر نمودم. همچنین فرمود: همچنین قوچی در خواب دیدم که پشت سرم بر مرکب، قرار دارد. آن را به فرماندهی لشکر تعبیر کردم و دیدم که لباس زرهی محکمی به تن دارم، آن را به مدینه تعبیر نمودم و دیدم که گاوی ذبح میشود، به خدا سوگند! ذبح گاو خیر است. ذبح گاو خیر است. و سرانجام نتیجۀ جنگ همان گونه که رسول خدا تعبیر نموده بود، تحقق یافت[31].
2- صبر صفیه دختر عبدالمطلب برشهادت برادرش، حمزه رضی الله عنه
زبیر بن عوام رضی الله عنه میگوید: روز احد، زنی با سرعت به سوی اجساد شهدا میآمد.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم که نمیخواست چشم آن زن به اجساد بیفتد، فرمود: مواظب آن زن باشید. مواظب آن زن باشید. زبیر میگوید: من او را شناختم که صفیه است. قبل از اینکه به اجساد برسد، خودم را به وی رساندم. او زنی تندخو و قهرمان بود. به سینهام زد و گفت: از سر راهم کنار برو. گفتم: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من فرموده است تا تو را از این کار بازدارم. آن گاه ایستاد و از زیر چادرش دو قطعه پارچه درآورد و گفت: از شهادت برادرم، حمزه، با خبرشدهام، اینها را آوردهام تا او را در آن کفن نمائید.
زبیر میگوید ما خواستیم حمزه را کفن کنیم، امّا دیدیم در کنارش یک شهید انصاری وجود دارد که او نیز مانند حمزه به شهادت رسیده و مثله گردیده است. ما شرم کردیم که حمزه دو کفن داشته باشد و آن مرد انصاری بدون کفن باشد و از آنجا که یکی از آن دو قطعه پارچه، بزرگتر و یکی کوچکتر بود به قید قرعه یکی را کفن حمزه کردیم و دیگری را کفن مرد انصاری[32].
اسائلة اصحاب احد مخافة |
|
بنات ابی من اعجم وخبیر |
فقال الخبیر ان حمزة قد ثوی |
|
وزیر رسول الله خیر وزیر |
دعاه اله الحق ذوالعرش دعوة |
|
الی جنة یحیا بها وسرور |
فذلک ما کنا فرجی ونرتجی |
|
لحمزة یوم الحشر خیر مصیر |
فوالله لاانساك ما هبت الصبا |
|
بکاء وحزنّاً محضری ومسیری |
علی اسدالله الذی کان مدرها |
|
یذود عن الاسلام کل کفور |
فیا لیت شلوی عند ذاك و اعظمی |
|
لدی اضبع تعتادنی ونسور |
اقول وقد اعلی النّعی عشیرتی |
|
جزی الله خیراً من اخ ونصیر |
«آیا دختران پدرم از اهل بدرمی پرسند که چه خبر است؟...
خبررسان به ما خبر داد که وزیر و مشاور رسول خدا، حمزه، به شهادت رسیده است...
او را معبود بر حق و صاحب عرش به سوی بهشت فراخواند تا در آن زیسته و خوشحال شود...
انتظار مااین است که حمزه، در روز حشر به جایگاه خوبی نائل گردد...
به خدا سوگند! تو را هرگز فراموش نخواهم کرد و تا زندهام به خاطر غم از دست دادن تو خواهم گریست...
بر شیرخدا خواهم گریست که همواره از اسلام دفاع میکرد...
خدا به بهترین برادر و یاورم، بهترین پاداشها را بدهد»[33].
4- حمزه کسی را ندارد تا برایش گریه کند
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در بازگشت از احد و شنیدن صدای گریه زنان انصار که به خاطر از دست دادن عزیزان خود، گریه میکردند، فرمود: «برای حمزه کسی گریه نمیکند».
وقتی از این خبر زنان انصار اطلاع یافتند، آنها به حال حمزه گریستند، به گونهای که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم که در خواب بود، با صدای گریه آنان بیدار شد و فرمود: وای براینها، هنوز گریه میکنند. از امروز به بعد برای مردهای گریه نکنند. بدین ترتیب نوحهخوانی برمیت حرام گردید و مدتی بعد، وحی نازل شد که نوحهخوانی را به شدت تحریم نمود و آن را از گناهان کبیره شمرد و این دستور در اعماق قلوب زنان و مردان مسلمان جای گرفت و آثار جاهلیت محو گردید و تعالیم اسلامی جایگزین آن گردید[34].
همچنین فرمود: «اثنتان في الناس همابهم كفر: الطعن في الأنساب والنياحه على الـميت»[35]. «دو خصلت در مردم باعث کفرشان میشود: یکی طعنهزدن در نسب و دیگری نوحهخوانی».
5- گذاشتن نام حمزه بر نوزادی از انصار
جابربن عبدالله میگوید: برای مردی از انصار، فرزندی متولد شد. گفتند: چه نامی را برایش انتخاب کنیم؟.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: او را حمزه بنامید که این نام از محبوبترین نامها نزد من است[36].
این فرمودۀ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بیانگر آن است که، محبت حمزه در اعماق قلب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ریشه دوانیده بود و همواره در خاطر آن حضرت بود، اما بعد از مدتی که خداوند بهترین نامها را برای پیامبرش معرفی نمود، آن حضرت خطاب به اصحاب و یارانش فرمود: «بهترین نامها نزد خدا، عبدالله و عبدالرحمن هستند»[37].
6- اگر میتوانی کاری کن که من چهرهات را نبینم[38]
در این سفارش کریمانه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم هیچ اشارهای به مؤاخذه و سرزنش نسبت به وحشی نیست؛ بلکه تنها به وی خاطرنشان مینماید که دیدنش سبب رنجش روحی آن حضرت میگردد و خاطرۀ حادثه عمویش، حمزه رضی الله عنه و مثلهکردن وی را باری دیگر در ذهنش مجسم مینماید و احساسات درونی بشری را برمیانگیزد.
به همین جهت خطاب به وحشی گفت: چهرهات را از من پنهان کن تا این خاطره تلخ تکرار نشود[39]. در روایت صحیحی است که وحشی میگوید: نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم، به من گفت: وحشی هستی؟ گفتم:آری. گفت: حمزه را تو به قتل رساندی؟ گفتم: بلی و خدا را سپاس میگویم که او را به دست من گرامی داشت و مرا به دست او به کام مرگ ذلت بار نفرستاد.
قریش به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میگفتند: آیا او را دوست داری، در حالی که قاتل حمزه است؟ وحشی میگوید: من از رسول خدا، درخواست استغفار نمودم. آن حضرت سه مرتبه آب دهانش را به زمین انداخت و به سینهام زد و فرمود: «ای وحشی، از اینجا برو و همانطور که قبلاً برضد دین خدا جنگیدهای، در راه خدا به جنگ یپرداز»[40].
این عملکرد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بیانگر این موضوع است که خدمت به اسلام میتواند سوابق کفرآمیز او را جبران نماید؛ پس رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهترین عمل را برای این منظور، جهاد در راه خدا معرفی کردند؛ چنانکه بر اثر آن، وحشی به لشکر اسلام پیوست و راه یمامه را در پیش گرفت و سرکردۀ کفر، مسیلمه، را به هلاکت رسانید و بعد از قتل او میگفت: من بهترین بنده خدا، سردار شهیدان، حمزه، و بدترین انسان روی زمین، مسیلمه کذاب، را کشتهام[41].
ب - مصعب بن عمیر رضی الله عنه
خباب رضی الله عنه میگوید: با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به خاطر خدا هجرت کردیم. خدا نیز ما را از اجر و پاداش این هجرت برخوردار نمود. برخی از ما در حالی دنیا را ترک نمودند و به ملاقات خدا رفتند که چیزی از نعمتهای دنیوی نصیب آنان نگردیده بود؛ چنانکه مصعب بن عمیر از همین قبیل بود که در جنگ احد به شهادت رسید. او از مال دنیا تکهپارچهای داشت که اگر پاهایش را میپوشانیدیم، سرش آشکار میشد و اگر سرش را با آن میپوشانیدیم پاهایش برهنه میگردید. آن گاه رسول خدا فرمود: سرش را با آن بپوشانید و پاهایش را با گیاه اذخر بپوشانید[42].
در روایت عبدالرحمن بن عوف آمده است که وی روزه داشت. برایش غذا آوردند. گفت: با وجود اینکه منزلت مصعب بن عمیر از من بهتر بود، اما در حالی دنیا را ترک کرد که تنها تکهای پارچه داشت که اگر سرش پوشیده میشد، پاهایش آشکار میگردید. جایگاه حمزه نیز از من بهتر بود و کشته شد؛ سپس دنیا در اختیار ما قرار گرفت. بیم دارم که مبادا پاداش ما فقط در این دنیا منحصر گردد؛ سپس شروع به گریهکردن نمود و از خوردن غذا صرفنظر نمود[43].
ابوهریره رضی الله عنه میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در بازگشت از جنگ احد و مشاهدۀ جنازه مصعب، چند لحظه توقف نمود و برای او دعا کرد و این آیه را خواند:
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾ [الأحزاب: 23].
«برخی از مؤمنان، مردانی هستند که صادقانه برتعهد خویش با خداوند عمل نمودند. برخی به آرزوی خویش رسیدند و برخی هم درانتظارند و به هیچ وجه عهد خویش را تبدیل ننمودند».
سپس رسول خدا فرمود: «گواهی میدهم که اینها روز قیامت نزد خدا شهید هستند. به زیارتشان بیائید به خدا سوگند تا قیامت کسی بر اینها سلام نمیکند مگر اینکه جوابش را میدهند»[44].
ت - سعد بن ربیع رضی الله عنه
سعد بن ربیع کسی بود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از وی خواست تا خبر حرکت قریش را پنهان نگه دارد. آن حضرت او را خیلی دوست میداشت و از آنجا که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم متوجه حمله شدید وسخت مشرکان بر علیه او گردیده بود بنابراین، پس از اتمام جنگ فرمود: آیا کسی هست که از سعد بن ربیع رضی الله عنه ، خبری بیاورد؟.
ابی بن کعب گفت: من این مأموریت را انجام میدهم.
پیامبر به ابی فرمود: اگر وی را دیدی سلام مرا به او برسان و بگو در چه حالی هستی؟ ابی در میدان معرکه به جستجو پرداخت و سرانجام سعد را در حالی یافت که رمقی بیش نداشت. (ابی) خطاب به وی گفت: پیامبر مرا فرستاده است تا جویای حال تو گردم. سعد گفت: دوازده زخم برداشتهام[45].
در روایت صحیح دیگری آمده است که فرمود: سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو: بوی بهشت به مشامم میرسد و به قومم انصار بگو: اگر دشمن به رسول خدا دسترسی پیدا نماید شما در روز قیامت هیچ عذری نخواهید داشت. این را گفت و چشم از دار فانی فروبست.
آخرین سفارشات سعد در لحظههای سکرات موت در راستای دفاع از خدا و رسول او بر قوت ایمان و پایبندی بر بیعت وی دلالت مینماید.
ث - عبدالله بن جحش رضی الله عنه
سعد بن ابی وقاص میگوید: عبدالله بن جحش در روز احد به من گفت: آیا نمیخواهی با هم دعا کنیم؟ آن گاه به قسمتی از میدان معرکه رفتند. سعد چنین دعا نمود: بارخدایا دشمن سرسخت و قویای با من روبرو گردان تا با وی بجنگم و او با من بجنگد. سپس مرا بر او پیروز گردان و تجهیزاتش را در اختیار من قرار ده. عبدالله بن جحش آمین گفت.
سپس عبدالله بن جحش این گونه دعا نمود: بارالها! مردی سرسخت و قوی با من روبرو گردان تا او بر من حمله نماید و من بر او حمله نمایم؛ سپس او برمن غلبه کند و گوش و بینی مرا قطع کند. تا فردا که به ملاقات تو میآیم و از من سئوال کنی که گوش و بینی تو چرا قطع شده است؟ بگویم: در راه تو و رسول تو قطع شده است و تو نیز تایید نمایی.
سعد ابن ابی وقاص خطاب به فرزندانش میگفت: فرزندانم! دعای عبدالله بن جحش از دعای من بهتر بود. در پایان روز دیدم که گوش و بینی او را در نخی آویزان کرده بودند[46].
از این دعا نتیجه میگیریم که درخواست شهادت در راه خدا جایز میباشد و مشمول حدیثی که از طلب مرگ منع کرده است، نمیباشد[47].
ج - حنظله بن ابی عامر، غسیل الملائکه رضی الله عنه
هنگامی که مسلمانان پراکنده شدند، حنظله رضی الله عنه بر اسب ابوسفیان بن حرب حمله نمود و او را به زمین انداخت. ابوسفیان فریاد کشید. حنظله قصد داشت تا سرش را از تنش جدا نماید، ولی اسود بن شداد به او فرصت نداد و خود را به حنظله رساند و با سرنیزه به او حمله کرد و او را به شهادت رسانید. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دربارۀ او فرمود: من فرشتگان خدا را دیدم که درمیان زمین و آسمان، حنظله را با آب ابرها که در ظروف نقرهای بود، غسل میدادند. رسول خدا فرمود: «وضعیتش را از خانوادهاش بپرسید».
زنش گفت: حنظله رضی الله عنه با شنیدن صدای منادی جهاد قبل از اینکه غسل نماید، برای جهاد اقدام نمود. رسول خدا فرمود: «به این دلیل، فرشتگان او را غسل میدادند»[48].
در روایت واقدی آمده است: حنظله بن ابی عامر در شبی که فردای آن، جنگ احد اتفاق افتاد، با جمیله بنت عبدالله بن ابی بن سلول ازدواج نمود. حنظله از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اجازه گرفته بود تا شب را نزد همسرش بگذراند. حنظله بعد از ادای نماز صبح تصمیم گرفت خود را به رسول خدا برساند، اما همسرش او را نگذاشت و مدتی را با هم سپری کردند که باعث جنابت حنظله گردید.
همسرش قبل از اینکه او به شهادت برسد به چهار نفر از خویشاوندان خود، خبر داده بود که حنظله با او همبستر شده است. بعداً وقتی که از او پرسیدند: چرا چنین کرده است؟ گفت: من در آن شب خواب دیدم که آسمان باز شد و حنظله وارد آن شد. سپس آسمان بسته شد. من خوابم را به شهادت همسرم تعبیر نمودم. بنابراین، خواستم مردم بدانند که او با من همبستر شده است. جمیله بعد از شهادت حنظله با ثابت بن قیس ازدواج کرد و از او صاحب فرزندی به نام محمد بن ثابت شد[49].
1- با وجود اینکه خوابی که جمیله دیده بود، آن را به این تعبیر کرد که شوهرش شهید میشود، امّا خواستار مقاربت با وی شد. در حالی که زنان در چنین شرایطی ترجیح میدهند که بکارت آنها باقی بماند. تا بتوانند بعد از مرگ شوهر مورد توجه خواستگاران قرار گیرند، اما این زن بزرگوار آرزو دارد تا از چنین شوهر مجاهدی دارای فرزندی شود و آن فرزند به پدر شهید خود منسوب گردد؛ چنانکه این شیرزن، به آرزوی خویش رسید و از حنظله صاحب فرزندی به نام عبدالله شد که یکی از افتخارات عبدالله این بود که میگفت: من فرزند غسیل الملائکه هستم.
2- شوق وصفناپذیر حنظله رضی الله عنه در رویارویی با دشمنان خدا که به سرعت، خود را به میدان رساند که فرصت غسل کردن را هم نیافت.
3- شجاعت بینظیر حنظله که خود را به فرمانده سپاه دشمن، ابوسفیان، رساند تا او را به قتل برساند.
4- گرامیداشت حنظله توسط خداوند که ملائکه را با ظروف نقرهای جهت غسل حنظله فرستاد.
5- معجزۀ نبوی که شاهد غسل دادن حنظله توسط فرشتگان بود[50].
6- اثبات این موضوع که کشتهشدگان راه خدا، اگر جنب باشند، باید غسل داده شوند[51].
ح - عبدالله بن عمرو بن حرام رضی الله عنه
عبدالله بن عمرو بن حرام به شرکت در غزوه احد علاقمند بود. وی خطاب به فرزندش، جابر، گفت: برای اطلاع از سرنوشت مسلمانان در مدینه، بر تو واجب نیست که در جنگ شرکت نمایی. به خدا سوگند! اگر از بیسرپرست شدن دخترانم نگران نبودم، دوست داشتم در مقابل دیدگانم کشته میشدی و افزود: گمان من بر این است که من یکی از کسانی خواهم بود که در ابتدای معرکه کشته میشوند و من عزیزتر از تو و رسول خدا، کسی را بعد از خود به جای نمیگذارم. قرضهایم را پرداخت کن و تو را نسبت به برادرانت سفارش میکنم که با آنان به نیکی رفتار نمایی. آن گاه عبدالله بن عمرو بن حرام رضی الله عنه در رکاب مسلمانان به میدان جنگ آمد و به شهادت رسید. جابر رضی الله عنه در این مورد میگوید: با شهادت پدرم در جنگ احد، من چهرهاش را مینگریستم و گریه میکردم. یاران رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، مرا نهی میکردند، اما رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم چیزی نمیفرمود. عمهام نیز گریه میکرد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خطاب به وی فرمود: چرا برای فردی گریه میکنید که، فرشتگان خدا او را زیر سایه پرهای خود قرار دادهاند[52].
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خطاب به جابر فرمود: چرا غمگین و اندوهناک هستی؟ گفت: ای رسول خدا، پدرم به شهادت رسیده است و فرزندان و قرضهایی به جای گذاشته است. رسول خدا فرمود: آیا تو را بشارت ندهم به آنچه پدرت آن را دریافت نمود؟ جابر گفت: بلی.
رسول خدا فرمود: «خداوند متعال با کسی سخن نگفته است، مگر از پشت پرده«. ای جابر، خداوند پدرت را زنده گردانید و به او گفت: بخواه هر چه میخواهی. پدرت گفت: مرا زنده گردان تا بار دوم در راه تو کشته شوم. خداوند فرمود: سنت من اقتضا نمیکند که انسانها بعد از مردن به دنیا برگردند. پدرت گفت: پس این را به خانوادهام خبر بده[53].
آن گاه خداوند این آیه را نازل نمود:
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ [آل عمران: 169].
«کسانی را که در راه خدا کشته میشوند، مرده مپندارید؛ زیرا آنها زندهاند و نزد پروردگار خود روزی داده میشوند».
عبدالله بن عمروبن حرام قبل از جنگ احد، مبشر بن عبدالمنذر را در خواب دید که به او گفت: چند روز دیگر تو به ما خواهی پیوست. گفت: شما کجا هستید؟ گفت: در بهشت هستیم و در هر جایی از آن بخواهیم به سیر و سیاحت میپردازیم. گفت: مگر در بدر به شهادت نرسیدی؟ گفت: بلی، اما دوباره زنده شدم. عبدالله این خواب را برای رسول خدا تعریف نمود. آن حضرت فرمود: ای ابا جابر! این خواب تو دلیل شهادت است[54] و این خبر به وقوع پیوست.
خ - خیثمه ابوسعد رضی الله عنه
خیثمه پدر سعد که فرزندش در رکاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در بدر به شهادت رسیده بود گفت: به خدا سوگند! هرچند به شرکت در جنگ بدر علاقمند بودم، امّا نتوانستم در آن شرکت نمایم.
با پسرم قرعه انداختم و قرعه به نام او درآمد و در جنگ شرکت کرد و به شهادت رسید. بعداً پسرم را به زیباترین وضعیت در خواب دیدم که بین باغها و میوههای بهشت تفریح میکرد و میگفت: به ما ملحق شو تا در بهشت با ما همراه باشی؛ چراکه آنچه را که خدا به ما وعده داده بود یافتیم. ای رسول خدا! به خدا سوگند! بسیار علاقمندم تا با پسرم در بهشت همراه باشم. با وجود اینکه سن من بالا است و قدرت و توانایی چندانی ندارم، امّا ملاقات خدا را دوست دارم. ای پیامبر، دعا کن تا خدا به من شهادت نصیب گرداند و با فرزندم (سعد) در بهشت باشم. پیامبر نیز برای او دعا نمود و او در جنگ احد به شهادت رسید[55].
د - وهب المزنی و برادرزادهاش رضی الله عنه
وهب بن قابوس مزنی به اتفاق برادرزادهاش، حارث بن عقبه بن قابوس، گوسفندانی را از کوه مزینه آوردند. با ورود به مدینه متوجه این موضوع گردیدند که: مردم در رکاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و در دامنه احد برای جنگ با مشرکان خارج گردیدهاند. وهب و حارث بیدرنگ خود را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در دامنه احد رساندند. با مشاهدۀ پیروزی مسلمانان آن دو نیز به جمعآوری غنایم به دست آمده از مشرکان پرداختند، که ناگهان خالدبن ولید و عکرمه بن ابیجهل با دستهای از سپاهیان مشرک از پشت سر به مسلمانان حمله نمودند و موجب متفرق گرداندن مسلمانان گردیدند در هنگام زد و خورد گروهی از مشرکان از سپاه، فاصله گرفته بودند. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: چه کسی در برابر آنها میایستد؟ وهب بن قابوس گفت: ای رسول خدا! من در برابر آنان ایستادگی مینمایم و او چنان در برابر آن دسته ایستادگی نمود و به تیراندازی پرداخت که آنان مجبور عقبنشینی گردیدند.
گروهی دیگر از مشرکان نیز قصد حمله داشتند. رسول خدا فرمود: چه کسی در برابر اینها میایستد؟ مزنی بلند شد و گفت: من در برابر آنان ایستادگی مینمایم و چنان در مقابلشان شمشیر کشید که آنان مجبور به فرار شدند. بعد از چند لحظه گروهی دیگر از مشرکان نیز قصد حمله نمودند. باز هم رسول خدا فرمودند: چه کسی با آنها میجنگد؟ این بار نیز مزنی اعلام آمادگی نمود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم او را به بهشت مژده داد. مزنی با خوشحالی به سوی دشمن حرکت نمود و میگفت: به خدا سوگند نه پشیمان میشوم و نه معاملهام را فسخ میکنم و چنان شمشیر زد و در عمق سپاه دشمن فرو رفت که انسجام و نظم سپاه دشمن را از بین برد. دعای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز بدرقه راهش بود. آن حضرت میفرمود: اللهم ارحمه و او همچنان مشغول بر همزدن جمع دشمن بود و شمشیر میزد و دشمن بر وی کاملاً احاطه نموده بود و سرانجام به شهادت رسید. بعد از اتمام جنگ که زخمهای او را برشمردند، حدود 20 زخم نیزه و شمشیر برداشته بود و همچنین او را مثله کرده بودند. برادرزادهاش نیز جنگید تا به شهادت رسید. عمر رضی الله عنه همواره میفرمود: محبوبترین مرگ، نزد من مرگی است که مزنی دچار آن گردید[56].
بلال بن حارث مزنی میگوید: در جنگ قادسیه در رکاب سعد بن ابی وقاص بودیم. بعد از پیروزی و تقسیم غنایم، جوانی از آل قابوس از قبیله مزینه زخمی گردید. وقتی که سعد از خواب بیدار شد، نزد وی رفتم. فرمود: بلال هستی. گفتم: آری. گفت: خوش آمدی، چه کسی همراهت است؟ گفتم: مردی است از قبیله من از آلقابوس. سعد، خطاب به جوان همراهم گفت: ای جوان! چه نسبتی با آن مزنی که در جنگ احد شهید شد، داری؟ جوان گفت: برادرزادهاش هستم. سعد گفت: خوش آمدی. خداوند، تو را مایۀ اطمینان خاطر و آرامش مؤمنان گرداند؛ چراکه من از آن مرد خاطرهای به یاد دارم که تا به حال از کسی ندیدهام. وقتی مشرکان ما را محاصره نموده بودند و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز درمیان ما بود، دشمن از هر طرف حمله مینمود. پیامبر به مسلمانان فرمود: چه کسی مقاومت این گروه را از بین میبرد؟ هر بار آن مزنی اعلام آمادگی مینمود و در برابر آنها میایستاد و آنها را وادار به عقبنشینی مینمود. لحظات آخر را نیز پیامبر به وی فرمود: برو و تو را به بهشت مژده میدهم.
سعد گفت: من در آن روز به دنبال مزنی به راه افتادم و مانند او آرزوی شهادت داشتم. چندین بار به سپاه دشمن حمله نمودیم. دشمن او را به شهادت رسانید. من هم دوست داشتم مانند او به درجه شهادت برسم، اما اجلم هنوز نرسیده بود.
سپس سعد، سهم خود را از غنایم به آن جوان مزنی داد و او را بر دیگران ترجیح داد و فرمود: تو اختیار داری بمانی یا اینکه نزد خانوادهات برگردی. آن جوان برگشت و به خانوادهاش پیوست.
سعد میگوید: به خاطر دارم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم کنار جنازۀ آن مزنی ایستاد و فرمود: «رضي الله عنك فاني عنك راضي» «خدا از تو راضی باد، من از تو راضی هستم» سپس رسول خدا را دیدم که کنار قبر او روی پاهایش ایستاده است و این در حالی بود که پاهای آن حضرت زخمی بود و ایستادن برایش دشوار بود. ایشان چادری خطدار بر او کشیدند؛ چادر کوتاه بود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دستور داد با مقداری علف پاهایش را بپوشانیم.
این گونه است که با وزیدن نسیم ایمان، در درون انسان تغییر و تحول ایجاد میگردد؛ چنانکه وهب مزنی و برادرزادهاش، گوسفندانشان را در مدینه رها نمودند و به صفوف جهاد با مسلمانان پیوستند؛ آنها آرزوی شهادت داشتند و خدا نیز آنها را به آرزویشان رساند.
حماسهای را که مزنی از خود به جای گذاشت، همواره در ذهن اصحاب باقی بود؛ چنانکه سعد بن ابی وقاص بعد از گذشت سیزده سال با شنیدن نام مردی از قبیله مزینه به یاد آن خاطره افتاد و آرزو نمود تا مانند آن مزنی به ملاقات پروردگار، نائل میگردید.
ذ – عمرو بن جموح رضی الله عنه
عمرو بن جموح از ناحیۀ پا دچار مشکل بود. او. چهار فرزند به نامهای معاذ، معوذ، خلاد و ابوایمن داشت که با دلاورمردی و شجاعت در صحنههای جنگ در رکاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم میجنگیدند. قبل از شروع جنگ احد فرزندانش به او گفتند: تو معذور میباشی؛ پس بهتر است در خانه بنشینی. عمرو بن جموح نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم رفت و گفت: فرزندانم قصد دارند تا مانع شرکت من از جنگ گردند، اما به خدا سوگند! من میخواهم با این پای لنگم در بهشت قدم بزنم. پیامبر فرمود: تو را خداوند معذور قرار داده است و جهاد برتو فرض نیست.
آن گاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خطاب به فرزندانش فرمود: بگذارید شرکت کند؛ شاید خداوند او را شهید بگرداند. عمرو بن جموح رهسپار میدان نبرد شد و قبل از حرکت رو به قبله ایستاد و گفت: بارالها! مرا ناامید به خانهام برنگردان. سپس در جنگ شرکت کرد و شهید شد. در آن روز علاوه بر او، برادرزاده و غلام او نیز به شهادت رسیدند و هر سه در یک قبر، دفن گردیدند[57].
ز – ابوحذیفه بن یمان و ثابت بن وقش رضی الله عنه
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بعد از آنکه تصمیم گرفت در جنگ احد شرکت نماید، حذیفه و ثابت بن وقش را برای حفاظت زنان و کودکان در مدینه گذاشت؛ چراکه آنها پیر و مسن بودند.
بعد از آنکه آنان رهسپار جنگ احد گردیدند، آنان به یکدیگر گفتند: از آنجا که اواخر عمرمان فرا رسیده است و شهادت را بر بسترنمودن ترجیح میدهیم بنابراین، بهتر است تا شمشیرهای خود را برداریم و به رسول الله صل الله علیه و آله و سلم ملحق شویم؛ چراکه امیدواریم خدا شهادت را نصیبمان گرداند.
آن دو شمشیرهایشان را برداشتند و به میدان معرکه رفتند و کسی هم از آمدنشان خبر نداشت. ثابت بن وقش توسط مشرکان به شهادت رسید و پدر حذیفه هم از ناحیه مشرکان و هم توسط مسلمانان مورد ضربات شمشیر قرار گرفت و به شهادت رسید. حذیفه با مشاهده پدرش فریاد برآورد که دست نگه دارید؛ ولی او قبلاً به شهادت رسیده بود و مسلمانان گفتند: به خدا سوگند! ما او را نشناختیم. حذیفه گفت: خداوند شما را ببخشد و او ارحمالراحمین است. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز خونبهای او را پرداخت نمود و حذیفه آن را درمیان مسلمانان صدقه کرد و این عمل او موجب تقویت جایگاه وی نزد مسلمانان و رسول خدا گردید[58].
این روایت از طرفی بیانگر ایمان عمیقی است که در دل کسانی جای گرفته بود که حتی از شرکت در جهاد معذور بودند، اما با این شرایط، مشتاق شهادت و ملاقات پروردگار بودند و رهسپار میدان نبرد شدند. از طرفی دیگر بیانگر موضعگیری شایسته و مهم و شجاعانه حذیفه است؛ چراکه خونبهای پدرش را درمیان مسلمانان تقسیم نمود و برای آنان دعای مغفرت کرد؛ همچنین از جریان فوق، این حکم شرعی استنباط میشود که اگر مسلمانان، فردی را به طور غیرعمد و به گمان اینکه کافر است، به قتل رساندند، پرداخت خونبهای او برعهده بیتالمال میباشد[59].
س – پذیرش اعمال منوط به اتمام آن است
رویدادهایی که پیش آمد، این اصل مهم را تأیید مینماید و اکنون ما به دو رویداد اشاره خواهیم کرد[60]:
1 – أصیرم رضی الله عنه .
اهیرم فردی بود که هرگاه اسلام را بر وی عرضه میکردند، از ایمان آوردن خودداری مینمود. ابوهریره رضی الله عنه میگوید: تلاش قوم و قبیله اهیرم در جهت اسلام آوردن وی بینتیجه ماند تا اینکه جنگ احد فرا رسید.
أصیرم آمد و گفت: سعد بن معاذ کجاست؟ گفتند: در دامنه احد مشغول نبرد است. همچنین از برادرزادهها خویشاوندان خود پرسید؟ گفتند : آنها نیز در جنگ احد شرکت نمودهاند.
اصیرم وقتی با چنین رویدادی مواجه گردید، تصمیم گرفت تا ایمان بیاورد بنابراین، شمشیر و سرنیزهاش را برداشت و لباس جنگی پوشید و سوار بر اسب شد و وارد معرکه گردید. مسلمانان خطاب به او گفتند: صحنۀ مبارزه را ترک کن، امّا در جواب گفت: من مسلمان شدهام.
سرانجام بر اثر ضربات دشمن، به شهادت رسید. مسلمانان با مشاهده او را شناختند و از او که رمقهایی بیش نداشت، پرسیدند: آیا برای دفاع از قوم خود، در جنگ شرکت نمودهای یا برای دفاع از اسلام؟ گفت: به خدا و پیامبرش ایمان آوردهام و برای جهاد به اینجا آمدهام و افزود که دارایی من از آن محمد صل الله علیه و آله و سلم است.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بعد از اینکه از ماجرای وی آگاهی یافت، فرمود: «او اهل بهشت است و افزود که عمل اندکی انجام داد و پاداش بزرگی دریافت نمود»[61]. او در حالی به شهادت رسید که حتی یک بار هم نماز نخوانده بود؛ چنانکه ابوهریره میگفت: مردی را معرفی نمائید که هیچ نمازی نخوانده و به بهشت نائل گشته است. اگر کسی نمیتوانست جواب بدهد، میگفت: اصیرم بن عبدالأشهل است[62].
2- مخیریق (یهودی).
مخیرین با اطلاع از حرکت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به سمت احد جهت مبارزه با مشرکان به اطرافیان خود گفت: به خدا سوگند! شما میدانید که حمایت از محمد وظیفه شما است. آنها گفتند: امروز شنبه است. مخیریق گفت: هیچ تفاوتی میان ایام هفته نیست بنابراین، شمشیر و تجهیزات جنگی خود را برداشت و گفت: اگر کشته شدم، تمام دارائیم از آن محمد است. سپس جنگید تا اینکه کشته شد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «مخیریق خیر یهود»[63] «مخیریق، بهترین فرد یهودیان است».
در مورد اسلام آوردن مخیریق نظریات مختلفی وجود دارد. ذهبی در تجرید و ابن حجر در الإصابة از واقدی نقل نمودهاند که مخیریق مسلمان شد و از دنیا رفت[64].
سهیلی در کتاب الروض الأنف بر این عقیده است که مخیریق ایمان آورد[65]، اما در مورد روایت فوق باید گفت که رسول خدا فرمود: «خیر یهود» یعنی بهترین فرزند یهود؛ چون یهودیان منسوب به یهود ابن یعقوب هستند.
دکتر عبدالله شقاری در کتاب الیهود في السنة المطهرة این مسئله را بررسی نموده و به این نتیجه رسیده است که مخیریق ایمان آورد و ایمانش او را وادار نمود تا در کنار مسلمانان قرار گیرد و اموالش را در راه خدا صدقه نماید؛ زیرا از یهودیان با توجه به حرص و آزی که دارند، بعید به نظر میرسد که این گونه جان خود را در خطر بیندازند و اموال خود را نیز صدقه نمایند[66].
در جنگ احد فردی به نام قزمان که شجاعت بینظیری داشت، در صف مسلمانان بود. وقتی مسلمانان از رشادت وی در حضور رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سخن گفتند، آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم فرمود: او دوزخی است. قزمان از آغاز شروع جنگ احد از شرکت در این جنگ عقب مانده بود، امّا هنگامی که توسط زنان بنیظفر مورد طعنه قرار گرفت، سرانجام خود را به مسلمانان رسانید و نخستین کسی بود که از مسلمانان مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت. او چون شتری غران بر صف دشمن حملهور شد و هفت الی نه نفر را به هلاکت رساند و خودش نیز زخمی شد. قتاده بن نعمان و بعضی از مسلمانان با مشاهدۀ وی به او گفتند: شهادتت مبارک باد؛ چراکه امروز امتحان سختی پشت سرگذاشتی. گفت: به چه چیز مرا مژده میدهید؟ به خدا سوگند! من صرفاً به خاطر قوم خود جنگیدم و اگر به خاطر آنها نبود، در جنگ شرکت نمیکردم. آنان این مطلب را به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم انعکاس دادند. فرمود: «انه من أهل النار، ان الله تعالى يؤيد هذا الدين بالرجل الفاجر»[67]. «او دوزخی است، همانا خدا این دین را توسط انسانی فاجر کمک مینماید».
از روایت فوق این موضوع استنباط میگردد که جهاد در راستای دفاع از قومیت یا به خاطر شهرت و بدون اخلاص از نظر خداوند هیچ ارزشی ندارد و این روایت بیانگر جایگاه و نقش نیت در تمامی اعمال، به ویژه جهاداست.
1- بهبودی چشم قتاده رضی الله عنه
چشم قتاده رضی الله عنه مورد اصابت قرارگرفت و از حدقه درآمد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با دست مبارک خود چشم وی را سرجایش برگردانید و چنان بهبود یافت که از چشم دیگر هم بهتر و تیزبینتر شد تا آنجا که چشم دیگرش گاهی به درد میآمد، اما آن چشمش هرگز به درد نیامد.
روزی فرزندش نزد عمربن عبدالعزیز رفت، عمر از وی سئوال نمود: شما کی هستید؟ او در جواب گفت:
أنا ابن الذي سالت على الـخد عينه |
|
فردت بكف الـمصطفى احسن الرد |
فعادت كمـا كانت لاول امرها |
|
فيا حسنها عيناً ويا حسن ما خد |
«من فرزند کسی هستم که چشمش بر گونهاش افتاده است، سپس با دست مصطفی به بهترین وجه به حالت اولش برگردانیده شد و چه چشم زیبائی شد».
عمربن عبدالعزیز در جواب او سخنی دارای این مضمون گفت:
گیرم که پدر تو بود فاضل |
|
از فضل پدر، تو را چه حاصل |
سپس وی را اکرام نمود و به او جایزهای داد[68].
ابی بن خلف در مکه هرگاه با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روبرو میشد، میگفت: من اسبی دارم که هر روز آن را پرورش میدهم و روزی تو را در حالیکه سوار برآن هستم خواهم کشت. رسول خدا فرمود: ان شاء الله من تو را خواهم کشت.
در جنگ احد وقتی که رسول خدا در درهای از درههای احد با یارانش نشسته بود، ابی خود را به وی رساند و گفت: تا تو را نکشم، رهایت نخواهم کرد. همراهان پیامبر گفتند : اجازه بدهید ما کارش را تمام کنیم؟ رسول خدا فرمود: بگذارید بیاید. وقتی که نزدیک شد، پیامبر از حارث بن صمه سرنیزهای گرفت. اطرافیان ابی به سرعت پراکنده شدند. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سرنیزه را برگردن او فرود آورد که بر اثر آن از اسب افتاد و در خاک غلطید. ابی بن خلف با این زخم سطحی نزد یاران خود برگشت و گفت: محمد، مرا کشت. آنها گفتند: تو دچار وحشتشدهای؛ زخمت چندان عمیق نیست.
ابی بن خلف به قومش گفت: محمد در مکه به من هشدار داده است که تو را میکشم. به خدا سوگند! اگر آب دهانش را هم به سوی من بیندازد، من کشته میشوم. آنها هنوز به مکه نرسیده بودند که در موضع «سرف»[69] ابی بن خلف به هلاکت رسید[70].
ماجرای فوق بیانگر نمونۀ بارزی از شجاعت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است؛ زیرا در حالی که ابی بن خلف از سر تا نوک پا مسلح و زرهپوش بود، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم توانستند از شکاف کوچکی بین گردن و پیراهن زرهیاش سرنیزه را بگذرانند و گردنش را مورد هدف قرار دهند و این نشانۀ قدرت و دقت هدفگیری رسول خدا است. از طرفی نیز این ماجرا بیانگر معجزۀ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است که در مکه از مرگ ابی توسط خود خبر داده بود.
نکتۀ دیگر اینکه مشرکان نیز برصداقت رسول خدا باور داشتند و بر اینکه آنچه پیامبر بگوید، تحقق خواهد یافت نیز اذعان داشتند، اما با این وصف به علت لجاجت و پیروی از خواهشات نفس حاضر به پذیرفتن اسلام نبودند[71].
حسان بن ثابت رضی الله عنه این حادثه را در نظم خویش این گونه بیان کرده است:
لقد ورث الضلالة عن ابيه |
|
ابي يوم بارزه الرسول |
أتيت اليه تحمل رم عظم |
|
وتوعده وأنت به جهول[72] |
«او گمراهی را از پدرش به ارث برده است وقتی که با پیامبر مبارزه نمود. به سوی او با پارهای استخوان میآیی و در حالی که جایگاه او را نمیشناسی تهدیدش میکنی».
[1]- امتاع الأسماع، مقرزی، ج 1، ص 120.
[2]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 2، ص 192.
[3]- السیرة الحلبیه، ج 2، ص 497 – 498 – تفسیر طبری، ج 7، ص 218.
[4]- مسلم، کتاب فضائل الصحابة، شماره 2470.
[5]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 17.
[6]- همان، ص 18.
[7]- همان.
[8]- نظرة النعیم فی مکارم اخلاق الرسول الکریم، ج 1، ص 303.
[9]- همان.
[10]- همان.
[11]- بخاری، کتاب الجهاد، شماره 3039.
[12]- مسند احمد، ج 1، ص 2857، شماره 2608.
[13]- غزوة احد دراسه دعویه، ص 98.
[14]- فقه السیرة، غزالی، ص 294.
[15]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 81.
[16]- غزوة احد دراسه دعویه، ص 100.
[17]- غزوة احد دراسة دعویة، ص 101.
[18]- مجمع الزوائد، هیثمی، ج 6، ص 112.
[19]- نظرة النعیم، ج 1، ص 304.
[20]- البخاری، شماره 3724.
[21]- صحیح السیرة النبویة، ص 296.
[22]- همان، ص 295.
[23]- المسند و الفتح الربانی، ج 22، ص 589.
[24]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 35 – 36.
[25]- همان، ج 1، ص 305.
[26]- همان، ص 306.
[27]- بخاری، مغازی، شماره 4072.
[28]- صحیح السیرة النبویة، ص 283.
[29]- همان، ص 284.
[30]- همان، ص 283.
[31]- ترمذی، کتاب السیر فی النقل، شماره 1561.
[32]- صحیح السیرة النبویة، ص 285.
[33]- السیرة النبویة ابن هشام، ج 3، ص 185.
[34]- السیرة النبویة – صویانی، ج 3، ص 90.
[35]- صحیح الجامع، آلبانی، ج 1، ص 90.
[36]- رواه الحاکم، ج 3، ص 96، سنده حسن.
[37]- مسلم، کتاب الادب، شماره 2132.
[38]- بخاری، مغازی، شماره 4072.
[39]- التاریخ الإسلامی، حمیدی، ج 5، ص 141.
[40]- الطبرانی، با سند حسن، ج 22، ص 139، شماره 370 به نقل از صحیح السیرة النبویة، ص 286.
[41]- محمد رسول الله، ج 3، ص 602.
[42]- بخاری فی الجنائز، شماره 1286.
[43]- همان، شمارة 1274 – 1275.
[44]- المستدرک، ج 3، ص 20. صحیح الإسناد، و وافقه الذهبی.
[45]- السیرة الحلبیة، ج 2، ص 532.
[46]- صحیح السیرة النبویة، ص 293.
[47]- زادالمعاد، ج 3، ص 212.
[48]- صحیح السیرة النبویة، ص 289.
[49]- المغازی، واقدی، ج 1، ص 273.
[50]- التاریخ الإسلامی، حمیدی، ج 5، ص 129 – 130.
[51]- زادالمعاد، ج 3، ص 214.
[52]- بخاری، شماره 1244.
[53]- صحیح ابن ماجه، آلبانی، شماره 190.
[54]- زاد المعاد، ج 3، ص 208.
[55]- همان.
[56]- مغازی، واقدی، ج 1، ص 275.
[57]- المسند، ج 5، ص 229 – السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 101.
[58]- همان، ج 3، ص 218.
[59]- زادالمعاد، ج 3، ص 218.
[60]- غزوه احد، ابی فارس، ص 117.
[61]- بخاری، جهاد، شماره 2808.
[62]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 100 – 101.
[63]- مغازی، واقدی، ج 1، ص 263 – سیره، ابن هشام، ج 3، ص 99.
[64]- تجرید اسماء الصحابة، ج 2، ص 70، الإصابه، ج 3، ص 393.
[65]- الروض الأنف، سهیلی، ج 4، ص 408 – 409.
[66]- الیهود فی السنة المطهرة، ج 1، ص 306.
[67]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 99 – غزوه احد دراسة دعویه، ص 113.
[68]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 35.
[69]- در شش مایلی مکه واقع است.
[70]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 93 – 94.
[71]- التاریخ الإسلامی – حمیدی، ج 5، ص 69.
[72]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 3، ص 94.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر