فصل دوم
نقشة پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و
سلم برای ورود و فتح
مکه
هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به ذی طوی رسید[1]، به مشخص نمودن وظایف پرداخت؛ چنانکه خالد بن ولید را فرمانده میانۀراست لشکر و زبیر را به فرماندهی سمت چپ سپاه و اباعبیده را به فرماندهی دستۀ پیادهرو گماشت و به ابوهریره فرمود تا انصار را گردآور. آن گاه خطاب به آنان گفت: ای گروه انصار! آیا افراد اوباش قریش را میبینید؟ گفتند: بلی. فرمود: اگر فردا در مسیر مکه برای شما ایجاد مزاحمت نمودند، آنان را به قتل برسانید و فرمود: وعدهی ما کوه صفا است[2].
همچنین زبیر را سردسته مهاجران قرار داد و فرمود از ناحیه کدا و از قسمتهای بالای مکه وارد شوید و پرچم خود را مکانی به نام حجون نصب نمایید و همانجا منتظر ما باشید و خالد را با طوایف قضاعه، سلیم و غیره فرستاد و دستور داد که از ناحیۀ پایین شهر وارد شود و پرچم خود را در کنار اولین خانۀ آنجا نصب نماید.
سعد بن عباده نیز با دستهای از انصار پیشاپیش پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم حرکت میکرد و پیامبر به همه دستور داد که آنان آغازکنندۀ جنگ نباشند، مگر با کسانی که قصد جنگ با آنان را داشته باشند و بدین صورت با مشخص گردیدن مسئولیتها هر گروهی به مسیر تعیین شده خویش ادامه داد[3].
نیروهای مسلمانان از جهات مختلف، بدون اینکه با هیچ گونه مقاومتی روبرو شوند، وارد مکه شدند. این گونه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با اجرای تاکتیک نظامی فوقالعادهای، فرصت هرگونه مقاومت احتمالی را از دشمن گرفت و هر یک از دستههای نظامی مذکور براساس وظایف خود وارد مکه شدند و مسیر تعیینشدۀ خود را تصرف کردند و فقط خالد بن ولید و سپاه وی با شبه مقاومتی روبرو گردیدند[4]. این مقاومت از طرف برخی از تندروهای قریش به سرکردگی عکرمه پسر ابوجهل و سهیل بن عمرو و صفوان بن امیه در مکانی به نام خندمه صورت گرفت، اما در مقابل سپاه خالد، لحظاتی بیش دوام نیاوردند و متفرق گردیدند و بدین صورت مکه در تصرف سپاه اسلام درآمد[5].
سیرهنگاران و مورخان، دشمنی حماس ابن خالد از قبیلۀ بنیبکر با مسلمانان و آمادگی وی برای جنگ را این گونه ذکر مینمایند:
او همیشه برای جنگ با دشمنان، مسلح بود. همسرش از او سؤال میکرد که برای چه چیزی آماده میشوی؟ میگفت برای جنگ با محمد و یارانش. روزی همسرش به او گفت: به خدا سوگند، فکر نمیکنم کسی بتواند در مقابل محمد و یارانش بایستد. حماس گفت: به خدا سوگند، من امیدوارم چند نفری از آنان غلام تو شوند و این گونه رجز میخواند:
ان یقبلوا الیوم فمـالی عِلة |
|
هذا سلاح کامل وألَّة |
وذو غرارین سریع السلة |
«اگر آنان امروز بیایند، من هیچ مشکلی ندارم. این است سلاح کامل و نیزه و شمشیر دو لبه که خیلی زود، پوست را میکند».
حماس با عکرمه و یارانش در مقابل خالد ایستادند، اما وقتی او میدان معرکه را خالی دید فرصت را غنیمت شمرد و پا به فرار گذاشت و بلافاصله به خانهاش رفت و به همسرش گفت: در را بر روی من ببند.
همسرش گفت: نتیجۀ آن تهدیدهایی که مینمودی چه شد؟ حماس در پاسخ، اشعاری سرود و عذر خود را این گونه بیان کرد:
انك لو شهدت یوم الخندمه |
|
إذفَرًّ صفوان وفرَّ عکرمه |
وابویزید قائم کالـموتمه |
|
واستقبلتهم بالسیوف الـمسلمة |
یقطعن کل ساعد وجمجمة |
|
ضرباً فلاتسمع الا غمغمة |
لهم نهیت خلفنا وهمهمه |
|
لـم تنطقی باللوم أدنی کلمه[6] |
«اگر تو روز خندمه حضور میداشتی؛ آن گاه که صفوان و عکرمه پا به فرار گذاشتند و فقط ابویزید همچون ستونی استوار بود و با شمشیرهای مسلمانان ربرو میشدی که ساعد و جمجمه را میشکافتند و صدای غرش سینهها و چکاچک شمشیرها را میشنیدی، اکنون سخنی برای سرزنش نمودن نداشتی».
قبل از ورود لشکر اسلام به مکه، در آن شهر حکومت نظامی اعلام شد و رفت و آمدها ممنوع گردید تا نیاز به درگیری و تعقیب و گریز و خونریزی احساس نشود و نیز اعلام میشد که هر کس به خانۀ ابوسفیان پناه ببرد یا وارد مسجدالحرام گردد و یا در خانۀ خویش باقی بماند، درامان خواهد بود[7].
ابوسفیان نیز وارد مکه شد و با صدای بلند اعلام کرد که ای مردم، محمد با سپاهیان خویش وارد مکه گردیده است و شما توانایی رویارویی با آنان را ندارید. هر کس وارد خانۀ ابوسفیان بشود، در امن خواهد بود. همسرش، هند، بیرون آمد و با شوهرش گلاویز شد و گفت: بدترین کسی هستی که اول صبح نزد قومش آمده است؛ پس او را بکشید.
ابوسفیان خطاب به مردم گفت: وای بر شما فریب سخنان او را نخورید. به خدا محمد با گروه عظیم آمده است که شما مقاومت در برابر او را ندارید و هر کس که وارد خانۀ ابوسفیان بشود، درامان خواهد بود. آنها گفتند: خدا تو را نابود گرداند، خانۀ تو کافی نیست. ابوسفیان گفت: هرکس در خانۀ خود باقی بماند و هر کس وارد مسجدالحرام شود، نیز درامان خواهد بود. مردم نیز به خانهها و به مسجد رفتند[8].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز دوست داشت که از ناحیۀ کدا که در قسمت بالای مکه واقع گردیده بود، وارد شود[9] تا آرزوی یکی از یاران خویش را به نام حسان برآورده سازد که در قصیدهای گفته بود، به زودی کاروان مردان خدا از کدا وارد خواهد شد و این از زیباترین قصیدههای حسان به شمار میرود؛ چنانکه میگوید:
عدمنا خیلنا ان لـم تروها |
|
تثیر النقع موعدها کداء |
ینازعن الاعنه مصغیات |
|
علی اکتفاها الاسل والظلمـاء |
تظل جیادنا متمطرات |
|
یلطمهن بالـخمر النساء |
فاما تعرضوا عنا اعتمرنا |
|
وکان الفتح وانکشف الغطاء[10] |
«اسبهای ما نابود شوند، اگر گرد و غبار را از ناحیۀ کداء بر نینگیزند...».
در روایتی ابن عمر علاقه و محبت پیامبراکرم صل الله علیه و آله و سلم را برای ورود از ناحیه کداء این گونه بیان مینماید: هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در سال فتح، وارد مکه شد، زنان با چادرهایشان بر چهرۀ اسبان میزدند، ایشان با مشاهدۀ این صحنه، تبسم کرد و به ابوبکر گفت: ای ابوبکر! حسان چه گفته بود؟ ابوبکر در پاسخ، این شعر حسان را خواند:
تظل جیادنا متمطرات |
|
تلطمهن بالخمر النساء[11] |
«اسبهای ما پشت سرهم وارد میشوند و زنان با چادرهای خود به چهره آنان میزنند».
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در حالی وارد مکه شد که احرام نبسته بود[12] و عمامهای سیاهرنگ بر سر داشت و سرش را به خاطر اظهار تواضع در برابر فرامین الهی پایین نگه داشته بود. و سورۀ فتح را تلاوت مینمود[13]. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم این گونه وارد مرکز شبهجزیره عربستان و مرکز معنوی و سیاسی آن شد و با این رفتارش، شعار عدل و مساوات و تواضع و فروتنی را عملی ساخت؛ چنانکه اسامه بن زید را که فرزند غلام آزاد شدۀ ایشان بود، پشت سر خود بر مرکب خویش سوار کرده بود؛ در حالی که فرزندان بنیهاشم و قریش آنجا زیاد بودند بنابراین، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در روز جمعه، بیستم رمضان سال هشتم هجری وارد مکه گردید[14].
محمد غزالی در مورد چگونگی ورود پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به مکه میگوید: با وجود اینکه لشکر اسلام فاتحانه وارد مکه گردید و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز بر شترش در حالی که عمامه سیاهی بر سر داشت، پیشاپیش آنان در حرکت بود، اما سرش را به خاطر تواضع در پیشگاه پروردگار پایین انداخته و بر زین شتر خم شده بود و کاملاً قیافهای متواضعانه به خود گرفته بود،؛ زیرا او با مشاهدۀ این کاروان عظیم و مهیب که در رکاب او در حرکت بود و منتظر کوچکترین اشارهای از جانب او بودند تا در مکه هیچ جنبندهای را باقی نگذارند، این پیروزی بزرگ او را به یاد گذشتهای نزدیک میانداخت که از مکه فراری داده شده بود و اکنون با این هیبت و نصرت الهی به مکه بازمیگشت. چه کرامت و لطف بزرگی از جانب پروردگار شامل حال او شده بود. بنابراین، میبایست هر چه بیشتر از خدا تشکر نماید و در مقابل او کرنش و سر، خم مینمود[15].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم علاوه بر برخورداری از چنین دیدگاهی در برابر مردم مکه، حرکات اصحاب و یاران خویش را نیز مدنظر داشت بنابراین، وقتی این سخن پرچمدار انصار، سعد بن عباده، را شنید که خطاب به ابوسفیان گفته بود: امروز روز جنگ و خون است؛ امروز حرمت حلال میشود، فرمود: خیر امروز، روزی است که کعبه مورد تعظیم قرار خواهد گرفت و حرمتش به جا آورده خواهد شد[16].
آن گاه پرچم را از سعد بن عباده گرفت و به فرزند او قیس بن سعد سپرد و با این عکسالعمل حکیمانه جلوی هرگونه درگیری احتمالی را گرفت و از طرفی احساسات انصار نیز جریحهدار نشد؛ زیرا پرچم رابه کسی دیگر نداد؛ بلکه آن را از پدر باز گرفت و به پسر داد؛ چراکه انسان از نظر فطری نمیخواهد کسی غیر از فرزندش بر او برتری یابد[17].
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم بدون هیچ گونه درگیری و خونریزیای وارد مکه گردید و بعد از اینکه اوضاع امنیتی مکه برقرار شد، به سوی کعبه رفت و آن را طواف نمود و دور کعبه وبالای سقف و درونش حدود سیصد و شصت بت قرار داشت. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم با کمانی که در دست داشت، به آنها میزد و این آیه را تلاوت مینمود:
﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١﴾ [الإسراء: 81].
«حق آمده و باطل نابود گردیده است و بار دیگر باطل برنخواهد گشت».
هر بتی را که با کمان میزد به چهره و یا به پشت میافتاد[18] و صحنهای بسیار جالب و دیدنی از نصرت و عزت و یاری خدا مجسم شده بود. معبودان باطل پیرامون کعبه، سقوط مینمودند[19].
امّا پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به این دلیل که در داخل کعبه، مجسمهها و تصاویری وجود داشت وارد آن نشد و دستور داد تا آنها را نابود کنند و بیرون بیاورند. در آنجا دو تصویر وجود داشت که به گمان آنها متعلق به ابراهیم و اسماعیل بودند و در دستهایشان تیرهای فالگیری قرار داشت، آن حضرت فرمود: خدا اینها را بمیراند، میدانند که آنها هرگز چنین کاری نکردهاند»[20]. آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم وارد خانۀ کعبه گردید و در قسمتهای مختلف آن تکبیر گفت و نماز خواند؛ چنانکه ابن عمر میگوید: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم و اسامه و بلال و عثمان بن طلحه وارد خانۀ کعبه شدند و آن را بستند و در آن مکث نمودند. بعد از اینکه از آنجا بیرون شد، از بلال پرسیدم که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم داخل کعبه چه اعمالی را انجام دادند، گفت: پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم طوری ایستاد که یک ستون کعبه در طرف راست ایشان و دو ستون دیگر در طرف چپ و سه ستون دیگر پشت سر ایشان قرار داشت، آن گاه نماز خواند و خانه کعبه در آن زمان دارای شش ستون بود[21].
کلیددار کعبه در آن زمان، عثمان بن طلحه بود. او هنوز مسلمان نشده بود. علی رضی الله عنه میخواست کلید کعبه و امتیاز آب دادن حاجیان را به او بدهند، اما رسول خدا این کار را نکرد و فرمود: امروز روز نیکوکاری و وفا به عهد است و چون کلید را از عثمان بن طلحه گرفته بود، آن را به او برگردانید[22]. و این امر در حالی بود که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم قبل از مهاجرت به مدینه، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم روزی کلید کعبه را از عثمان بن طلحه خواست، امّا او این درخواست پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم را با بیاحترامی رد کرد. رسول خدا با مهربانی گفت: ای عثمان! روزی خواهی دید که این کلید در دست من خواهد بود آن را به هر کس که بخواهم، میدهم. عثمان گفت: آن روز برای قریش روز ذلت و هلاکت خواهد بود. پیامبر فرمود: خیر؛ بلکه روز عزت و آبادانی خواهد بود و هنگام فتح مکه که سخن پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تحقق پیدا کرده بود، عثمان فکر میکرد آن حضرت کلید را به کسی دیگر خواهد داد[23]. اما رسول خدا چنین نکرد؛ بلکه خطاب به عثمان گفت: عثمان! کلیدهایت را بردار؛ چراکه امروز روز نیکوکاری و وفای به عهد است[24] آنها را برای همیشه و نسل اندر نسل بردار و افزود که آنها را از شما پس نخواهد گرفت، مگر انسانی ظالم[25]. بدین صورت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم کلیدهای کعبه را در حالی که دستهای زیادی برای دستیابی به این افتخار بزرگ دراز شده بود، به عثمان برگردانید و این است مفهوم فتح و پیروزی بزرگ در شریعت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که براساس آن با کسانی که با او به بیاحترامی برخورد کرده و عهدشکنی نموده و او را اذیت و آزار داده بودند، به نیکی و احترام برخورد مینماید[26].
علاوه بر این، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به بلال دستور داد که بر بام کعبه بایستد و اذان بگوید بلال بالا رفت و با صدای بلند، اذان گفت. اهل مکه ساکت و آرام به صدایی که برای آنها تازگی داشت، گوش فرا میدادند و شاید این امر برای آنان بسان خوابی تلقی میگردید.
الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، این کلمات که بیانگر عظمت خدا بود، تکرار میشد و صدای مؤذن در فضا میپیچید و در دل شیاطین رعب و وحشت ایجاد میکرد یا باید فرار میکردند و یا تسلیم میشدند؛ چراکه راه دیگری بر ایشان باقی نمانده بود[27].
صدایی که در فضای مکه طنینانداز گردیده است، صدای بلال است که چندی قبل در این شهر، زیر تازیانههای شکنجهگران با صدایی ضعیف «احد، احد» (خدا یکی است) میگفت، اما امروز بر سقف کعبه ایستاده است و با صدایی قوی و رسا بانگ «لا اله الا الله، محمد رسول الله» سر میدهد و همه ساکت آرام و فروتنانه، به این ندا گوش میدهند[28].
1- با آنکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از طرف اهل مکه مورد اذیت و آزار زیاد قرار گرفته بود و از طرفی با توجه به لشکر عظیمی که همراه داشت، از قدرت انتقامگیری بالایی برخوردار بود، اما عفو عمومی اعلام کرد؛ چنانکه تمامی آنها نزد خانۀ خدا گرد آمده بودند و منتظر دستور پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد سرنوشت خود بودند. آن حضرت فرمود: فکر میکنید با شما چه کاری خواهم کرد؟ گفتند: برخورد خوبی خواهی نمود؛ چون برادر خوب و فرزند برادر خوب ما هستی. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود:
«لاتثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم» «امروز هیچ مؤاخذهای برای شما نیست و خداوند شما را خواهد آمرزید»[29].
این عفو عمومی تمامی زوایای زندگی آنان را از جمله حفاظت جان، مال و زمینهای اهل مکه را شامل گردید و بر آنان جزیه نیز فرض ننمود و با مکه به خاطر قداستش مانند سایر شهرهای فتح شده برخورد ننمود؛ زیرا این شهر، محل عبادت بندگان خدا و محل حرم الهی بود. بنابراین، جمهور ائمه گفتهاند: فروش و اجازه دادن زمینهای مکه جایز نخواهد بود؛ بله اهل مکه به قدر نیازهایشان از زمینهای آنجا استفاده نمایند و بقیه متعلق به حجاج و زائران میباشد، اما گروهی از علما، معتقد به جواز فروش و استیجار زمینهای مکه هستند و دلایل قویای نیز در این زمینه ارائه دادهاند[30].
هدر اعلام کردن بعضی خونها توسط پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم
عدهای از افراد شرور که به دشمنی با خدا و پیامبر، شهرت داشتند و احتمال میرفت در صورت زنده ماندن، فتنههایی ایجاد نمایند، از این عفو و گذشت عمومی، محروم شدند و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم در مورد آنان از خشم و جدیتی که لازمۀ یک رهبر فرزانه است، استفاده نمود و دستور قتل آنان را صادر کرد و فرمود حتی اگر آنان را چنگ زده به ریسمانهای کعبه یافتید، بکشید[31].
حافظ ابن حجر میگوید: من نامهای این افراد را از میان روایات مختلف جمعآوری نمودهام که عبارتند از: عبدالعزی بن خطل، عبدالله بن سعد بن أبی سرح، عکرمه بن ابیجهل، حویرث بن نقید، مقیس ابن حبابه، هبارابن الأسود، دو کنیز ابن خطل به نامهای: فرتنی و قریبه، ساره، کنیز آزاد شدۀ بنیعبدالمطلب، حارث ابن طلال خزاعی، کعب بن زهیر وحشی بن حرب و هند دختر عتبه[32].
برخی از این افراد، کشته شدند و عدهای هم نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم آمدند و مسلمان شدند و توبه کردند[33].
سخنرانی پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم صبح روز فتح و مسلمان شدن اهل مکه
در صبح روز بعد، به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خبر رسید که همپیمانانش از خزاعه، مردی مشرک از قبیلۀ هذیل را در قصاص مردی که آنان در گذشته از قبیلۀ خزاعه کشته شده بودند، به قتل رساندهاند. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خشمگین شد و به ایراد خطبهای با این مضمون پرداخت:
ای مردم! شهر مکه از روزی که خداوند، آسمانها و زمین را آفریده است، دارای حرمت بوده است و تا قیامت این حرمت محفوظ خواهد بود.
بنابراین، برای کسی که به خدا و روز واپسین ایمان دارد، روا نیست که در آن خونریزی نماید، یا درخت آن را قطع کند. این شهر نه قبل از من برای کسی حلال بوده است و نه بعد از من حلال خواهد بود، فقط به مدت چند لحظه برای من حلال گردید به خاطر اینکه خدا بر اهل آن خشم گرفته بود و اکنون دوباره به همان حرمت سابق خود برگشته است و این مطلب را شما حاضرین به غائبین برسانید و اگر کسی گفت: رسول خدا در این شهر به نبرد پرداخته است شما در پاسخ بگویید: خدا آن روز برای پیامبرش حلال گردانده بود، امّا برای شما حلال نگردانیده است.
ای گروه خزاعه! دست از کشتار و خونریزی بردارید؛ زیرا اگر این جنگها منفعتی دربردارند، در گذشته خونریزهای زیادی صورت گرفته است. شما مردی را کشتهاید که من خونبهای آن را پرداخت خواهم کرد، اما پس از این اگر کسی مرتکب قتلی بشود، اولیای دم دو راه پیشرو خواهند داشت: چه بخواهند قاتل را قصاص بکنند؛ چه بخواهند خونبها بگیرند[34].
عفو و گذشت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از اهل مکه به ویژه از برخی کسانی که آنها را مهدورالدم اعلان کرده بود، در روحیۀ آنان تأثیری مهم برجای گذاشت؛ به گونهای که قشرهای مختلف اهل مکه از جمله: مردان، زنان و آزادگان و بردگان به اختیار خود وارد دین اسلام شدند و با نفوذ و گسترش اسلام در مکه، مردم از هر طرف، دستهدسته برای پذیرش اسلام، وارد مکه گردیدند و نعمت خدا کامل و شکر حق واجب گردید. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز بالای کوه صفا قرار گرفت و با همه بر اسلام، فرمانبرداری و اطاعت از خدا و پیامبرش به اندازۀ توانایی بیعت نمود. در آن اثنا، مجاشع بن مسعود با برادرش مجالد آمد و گفت: از برادرم بر هجرت بیعت بگیر. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: بعد از این، هجرت و پاداشی برای هجرت، وجود نخواهد داشت.
مجاشع گفت: پس بر چه چیزی بیعت خواهی کرد؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: بر اسلام و ایمان و جهاد[35].
همچنین در روایت بخاری آمده است که فرمود: «لاهجرة بعد الفتح ولکن جهاد ونیة[36] وإذا استنفرتم فانفروا» یعنی: هجرتی که بر شما واجب بود تا از مکه هجرت نمائید، دیگر با فتح مکه واجب نیست؛ چراکه اسلام قوی شده و پایههایش تثبیت گردیده است و مردم دستهدسته وارد اسلام میشوند. بنابراین، اکنون وقت جهاد و نیت است و هرگاه به راه خدا فراخوانده شدید، برخیزید:.
اما هجرت از دارالکفر به دارالاسلام و از جایی که اقامۀ شعایر و وظایف دینی در آنجا ممانعتی وجود دارد، تا قیامت ادامه خواهد داشت و گاهی واجب خواهد بود، اما با هجرت برابری نمیکند همان طور که انفاق و جهاد در راه خدا تا قیامت وجود خواهد داشت، اما با انفاق و جهاد قبل از فتح مکه هرگز برابر نخواهد بود؛ چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَمَا لَكُمۡ أَلَّا تُنفِقُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٞ١٠﴾ [الحدید: 10].
«چرا در راه خدا انفاق نمیکنید، در حالی که سرمایههای آسمانی و زمین از آن خدایند. برابر نیست کسی از شما که قبل از فتح مکه انفاق کرده و جنگیده است. آنها دارای مرتبه بزرگ تر از کسانی هستند که بعد از فتح مکه انفاق نموده و جنگیدهاند و به همه خدا وعده نیک داده است و خدا به آنچه عمل میکند آگاه است».
بعد از اینکه بیعت با مردان تمام شد، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نیز از زنان بیعت گرفت که درمیان آنان هند با قیافهای ناشناس حضور داشت. مفاد این بیعت عبارت بودند از: کسی را شریک خداوند قرار ندهید؛ دزدی نکنید؛ زنا نکنید؛ فرزندانتان را به قتل نرسانید و تهمت و نافرمانی نکنید.
هنگامی که پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: دزدی نکنید، هند گفت: ای رسول خدا! ابوسفیان مردی بخیل است، به قدر کفایت خرج نمیکند آیا جایز است که از مالش بردارم؟ ایشان فرمود: به قدر کفایت جایز است که برای خرج خودت و فرزندانت برداری و هنگامی که پیامبر فرمود: زنا نکنید، هند گفت: مگر زن آزاده زنا میکند؟ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم او را شناخت و گفت: تو هند دختر عتبه هستی؟ گفت: بلی. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: گذشتهها را فراموش کن تا خدا نیز گناهانت را ببخشاید. بیعت با زنان، بدون مصافحه انجام میگرفت؛ زیرا آن حضرت هیچ زنی را به جز زنان محرم خود دست نزد؛ چنانکه روایتی از عایشه در صحیحین آمده است که میگوید: دست رسول خدا هرگز با دستزنی (بیگانه) تماس نداشته است.
و در روایت دیگری آمده است که فقط به سخن گفتن با آنان اکتفا میشود و میفرمود: سخن من با شما مانند سخن من با صد نفر شما است[37].
اعزام خالد بن ولید به سوی بنیجزیمه
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم خالد را در شوال سال هشتم هجری قبل از حنین با سیصد و پنجاه نفر از بنوسلیم و مدلج و انصار ومهاجران به سوی بنوجذیمه فرستاد[38]. آنها وقتی خالد را با لشکرش دیدند، سلاحهای خود را برداشتند و برای جنگ آماده شدند. خالد گفت: وای بر شما، سلاحهای خود را به زمین بگذارید، مردم همه مسلمان شدهاند. مردی از آنان برخاست و گفت: وای بر شما ای بنوجذیمه! این خالد است و اگر سلاحها را به زمین بگذارید، جز اسارت چیزی دیگر در انتظارتان نیست و بعد از اسارت نیز گردنهای شما را خواهد زد. به خدا سوگند من سلاح خود را به زمین نخواهم گذاشت؛ سپس به اصرار دیگران شمشیر خود را به زمین گذاشت، آن گاه خالد، اسلام را به آنان عرضه کرد، اما آنان راضی نگردیدند تا بگویند «اسلمنا» «مسلمان شدیم»؛ بلکه میگفتند: «صبأنا، صبانا» یعنی از دین خود دست برداشتیم. خالد برخی از آنان را اسیر کرد و برخی را کشت. اصحاب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم که در رکاب خالد بودند، به این کار او اعتراض کردند؛ سپس خالد اسیران را به دست اصحاب سپرد، اما در بامداد یکی از روزها دستور داد تا هرکس اسیر خود را به قتل برساند. برخی نیز این دستور وی راپذیرفتند، اما عبدالله بن عمر وعدهای دیگر از کشتن اسیران خود خودداری نمودند و هنگامی که نزد رسول خدا برگشتند و آن حضرت را از ماجرا مطلع ساختند، این امر موجب ناراحتی و نگرانی ایشان گردید و دستهایش را به سوی آسمان بالا برد و گفت: بارالها! از کاری که خالد کرده است، بیزارم[39].
بر اثر چنین موضوعی بین خالد و عبدالرحمن بن عوف، سخنان تندی رد وبدل شد؛ زیرا عبدالرحمن بر این عقیده بود که این رفتار خالد با جذیمه به خاطر انتقام خون عمویش، فاکه بن مغیره، بود که در جاهلیت توسط جذیمه کشته شده بود؛ چنانکه امام مسلم در روایتی به این موضوع اشاره نموده است[40] و گفته است بر اثر این درگیری، خالد به عبدالرحمن ناسزا گفت، آن گاه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: اصحاب مرا ناسزا نگویید؛ زیرا اگر شما به اندازۀ کوه احد در راه خدا انفاق کنید، به اندازۀ یک مد آنچه آنها انفاق کردهاند، یا نصف آن نمیرسد[41].
سپس پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم علی ابن ابیطالب را فرستاد تا خونبهای کشتگان جذیمه را پرداخت نماید و درصدد جبران نمودن ستمی که بر آنان رفته است؛ برآید[42]؛ چنانکه بر اثر این عملکرد حکیمانۀ پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، اندوه و ناراحتی آنان از جانب بنیجذیمه از بین رفت[43].
اما دلیل اینکه پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به تنبیه و سرزنش خالد نپرداخت، بیانگر آن است که این عمل، خالد براساس اجتهاد و جهت کسب رضایت پروردگار بوده است[44].
بعد از پاکسازی کعبه از لوث بتها، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم تصمیم گرفت بتخانههایی را که از زمانهای بسیار طولانی مورد عبادت و تقدیس قرار گرفته بود، تخریب نماید و آثار آنان را از بین ببرد[45]. برای این منظور دستههایی به اطراف مختلف شبهجزیره، اعزام گردید که عبارت بودند از:
1- سریۀ خالد بن ولید بهسوی عزی
خالد بن ولید با سیصد اسب سوار به سوی طاغوت بزرگ قریش و سایر عرب که عزی نام داشت، رهسپار گردید. آنها وقتی به منطقۀ نخله رسیدند، بتخانه را تخریب نمودند و درختان اطراف آن را نیز قطع نمودند. خالد در حالی که مشغول تخریب آن بود، میگفت : «کفرانك لاسبحانك إنی رأیت الله قد أهانك»[46] «به توکفر میورزیم و تو را تسبیح نمینماییم؛ چراکه خدا تو را نکوهش کرده است».
هنگامی که خالد برگشت، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم از وی سؤال نمود که آیا چیزی در آنجا دیده است؟ خالد گفت: خیر، چیزی ندیدم[47]. پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم فرمود: پس برگرد؛ چون تو هنوز کاری انجام ندادهای. او باین احساس که وظیفهاش را به نحو احسن انجام نداده است، با عصبانیت برگشت. هنگامی که خدمۀ بتخانه او را دیدند، شناختند و دانستند که آمده است تا این دفعه کار را یکسره نماید، بنابراین، پا به فرار گذاشتند. هنگامی که خالد نزدیک آمد، زنی برهنه و ژولیده مو را آنجا نشسته دید که خاک بر سرش میریخت. خالد، شمشیرش را کشید و او را کشت و نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برگشت و ایشان را از ماجرا آگاه ساخت. ایشان فرمود: او عزی بوده است[48].
2- سریۀ سعد بن زید اشهلی بهسوی مناه
مناه بت معروفی بود که در ساحل دریای سرخ، بین مکه و مدینه در نواحی قدید، واقع در منطقهای به نام مشلل قرار داشت که عربها آن را تعظیم مینمودند و برای حج از آنجا احرام میبستند تا جایی که به خاطر تعظیم آن، سعی بین صفا و مروه را ترک مینمودند و این رسم به آنان از پدرانشان به ارث رسیده بود که اگر کسی از منطقهای که بت مناه در آن واقع بود، احرام حج ببندد، نباید بین صفا و مروه سعی نماید[49].
بعد از اینکه اوس و خزرج، اسلام را پذیرفتند و در رکاب پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم به حج آمدند، ایشان را در جریان عمل گذشتۀ خود قرار دادند، آن گاه این آیه نازل گردید:
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ١٥٨﴾ [البقرة: 158].
«همانا صفا و مروه از شعایر الهی هستند؛ پس هر که حج کند و یا عمره را به جای آورد، بر او گناهی نخواهد بود که آن دو(کوه) را نیز طواف نماید و هر کس خیری انجام دهد،خدا شاکر و آگاه است».
اولین کسی که پرستش مناه و بتپرستی را در شبهجزیره عربستان رواج داد و به تحریف دین ابراهیم پرداخت، عمرو بن لحی خزاعی بود[50].
آن حضرت بعد از فتح مکه، سعد بن زید اشهلی را، که تا قبل از پذیرش اسلام، مناه را تعظیم مینمود، با بیست اسب سوار جهت نابود ساختن آن فرستاد[51].
هنگامی که سعد و همراهانش درصدد نابودی بت مناه برآمدند، یکی از خدمتگزاران بتخانه به آنان گفت: چه میخواهید؟ گفت: برای نابودی بت مناه آمدهایم. گفت: شما بدانید و او؛ آنگاه سعد جلو رفت و در آنجا زنی برهنه و ژولیده مو را در حالت نشسته دید که داد و فریاد مینمود و با دستهایش بر سینۀ خود میزد[52]. آن مرد با فریاد گفت: مناه، مواظب باش، اینها نافرمانان تو هستند. اما سعد فرصت نداد و او رابا شمشیرش از پای درآورد؛ سپس بر بتی که آنجا بود، حمله بردند و آن را شکستند و نزد پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم برگشتند[53].
خداوند متعال در مورد قوم نوح میفرماید:
﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا٢٣﴾ [نوح: 23].
«و گفتند: معبودان خود را ترک ننمائید، وود، سواع، یغوث، یعوق و نسرا رها نسازید».
«سراع» که در این آیه، نام آن ذکر گردیده است، بتی بود متعلق به قوم نوح که به مرور زمان به دست طایفۀ هذیل مضر افتاده بود[54]. آنان این بت را در مکانی نصب کرده بودند و طایفۀ مذکور به عبادت و تعظیم آن مشغول بودند و حتی به قصد حج به آنجا میرفتند[55].
بعد از فتح مکه و پذیرش اسلام از جانب طایفه هذیل، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم ، عمرو بن عاص را با دستهای برای نابودی سواع فرستاد. عمرو میگوید: وقتی آنجا رسیدیم، با کلیددار بتخانه مواجه شدیم. گفت: برای چه اینجا آمدهاید؟ گفتم: پیامبر اکرم ما را فرستاده است تا بت شما را نابود سازیم.گفت: نمیتوانید چنین بکنید؛ چراکه او جلوی شما را خواهد گرفت. گفتم: وای بر تو هنوز در باطل بسر میبری؟ مگر نمیدانی که او نمیشنود و نمیبیند؟ سپس جلو رفتم و بت را شکستم و به همراهانم گفتم: بتخانه را ویران نمایید؛ سپس به کلیددار گفتم: دیدی چه کردیم؟ گفت: من نیز تسلیم خدا میشوم[56].
اقدام پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم جهت نابودسازی بتها، بیانگر این موضوع است که باقی گذاشتن آثار شرک و طاغوت پس از به قدرت رسیدن مسلمانان حتی برای یک روز هم جایز نیست؛ زیرا اینها مظاهر آشکار کفر و شرک و از بزرگترین منکرات هستند؛ پس شایسته نیست از آنان اثری باقی بماند.
[1]- معین السیرة، ص 389.
[2]- مسلم، باب فتح مکه.
[3]- معین السیرة، ص 390.
[4]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینة، ص 397.
[5]- قیادة الرسول صل الله علیه و آله و سلم السیاسیة والعسکریة، ص 122 – 123.
[6]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 295.
[7]- دراسة فی السیره، عمادالدین خلیل، ص 254.
[8]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 295.
[9]- صحیح السیرة النبویة، ص 524.
[10]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 309.
[11]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 831.
[12]- مسلم، شماره 1358.
[13]- البخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 108، شماره 4218.
[14]- السیرة النبویة، ندوی، ص 337.
[15]- فقه السیرة، غزالی، ص 379 – 380.
[16]- البخاری، کتاب المغازی، باب این ذکرالنبی صل الله علیه و آله و سلم الرایة یوم الفتح؛ ج 5، ص 108، شماره 4280.
[17]- قیادة الرسول السیاسیه و العسکریه، ص 196.
[18]- فقه السیرة، بوطی، ص 282.
[19]- السیرة النبویة، ندوی، ص 239.
[20]- البخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 110، شماره 4288.
[21]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 61 – 62.
[22]- همان.
[23]- المغازی، واقدی، ج 2، ص 838.
[24]- السیرة النبویة، ابن هشام، ج 4، ص 42.
[25]- المغازی، ج 2، ص 838.
[26]- صور و عبر من الجهاد النبوی فی المدینة، ص 401.
[27]- فقه السیرة، غزالی، ص 383.
[28]- فقه السیرة، بوطی، ص 269.
[29]- المجتمع المدنی، عمری، ص 179.
[30]- همان، ص 180.
[31]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 2، ص 451 – تأملات فی السیرة، ص 262.
[32]- فتح الباری، ج 7، ص 9.
[33]- السیرة النبویة، ابیشهبه، ج 2، ص 451.
[34]- همان.
[35]- بخاری، کتاب المغازی، ج 5، ص 114، شماره 4305.
[36]- همان، ج 5، ص 115، شماره 4309.
[37]- البدایة والنهایة، ج 4، ص 319.
[38]- السرایا و البعوث النبویه، ص 248.
[39]- السیرة النبویة، ابیشهبه، ج 2، ص 464.
[40]- صحیح مسلم، ج 4، ص 1967 – 1968، شماره 2541.
[41]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 579.
[42]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الاصلیة، ص 579.
[43]- السیرة النبویة، ابی شهبه، ج 2، ص 465.
[44]- السیرة النبویة فی ضوء المصادر الأصلیة، ص 579.
[45]- معین السیرة، ص 394.
[46]- السرایا و البعوث النبویة، ص 282.
[47]- المغازی، ج 2، ص 874.
[48]- السرایا و البعوث النبویة، ص 282.
[49]- همان، ص 283.
[50]- السرایا و البعوث النبویة، ص 287.
[51]- همان.
[52]- الطبقات، ج 2، ص 146.
[53]- السرایا و البعوث النبویة، ص 288. البته دکتر اکرم عمری، این روایت را از نظر حدیثی ضعیف دانسته و گفته است از نظر تاریخی اشکار ندارد؛ زیرا رسول خدا به نابود ساختن سایر بتها و بتخانهها دستور دادند.
[54]- همان، ص 292.
[55]- سبلالرشاد، شامی، ج 6، ص 303.
[56]- مغازی، واقدی، ج 2، ص 870.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر