«مناسکتان را از من یاد بگیرید» حج پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
مسلم با سند خود[1] از جعفر بن محمد از پدرش روایت کرده: بر جابر بن عبدالله وارد شدیم. او از همه سؤال کرد تا به من رسید. گفتم: من محمد بن علی بن حسین هستم، دستش را بر سرم کشید، سپس دکنه بالای سینهام را درآورد و بعد دکمههای بالا و پائین یقهام را باز کرد و دستش را روی سینهام گذاشت، من در آن هنگام نوجوانی بودم، گفت: مرحبا به تو ای پسر برادرم، هرچه میخواهی سؤال کن، پس در حالی که نابینا شده بود از او سؤال کردم، سپس وقت نماز فرا رسید در حالی که پارچهای بافته شده را به خود پیچیده بود برخاست. هرگاه آن پارچه را روی دوش خود میانداخت چون کوچک بود از شانهاش پایین میافتاد، عبایش بر جالباسی آویزان بود، برای ما امامت کرد، سپس به او گفتم: از حج پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برایم بگو، او نُه انگشت دستش را مشت کرد سپس گفت:
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم تا نُه سال حج نکرد. سپس در سال دهم به مردم اعلام کرد که میخواهد به حج برود. مردم زیادی به مدینه آمدند که همه آنها میخواستند به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم اقتدا کنند تا مانند او اعمال حج را به جای آورند. با او خارج شدیم تا به ذوالحلیفه رسیدیم، (در آنجا) اسماء دختر عمیس، محمد بن ابوبکر را به دنیا آورد، (لذا کسی را) پیش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرستاد که چکار کند؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: (اغتسلی و استثفری(*) بثوب و أحرمی) «غسل کن و پارچهای را روی محل خروج خون قرار بگذار و احرام ببند». پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در مسجد (ذوالحلیفه) نماز خواند و سپس سوار قصواء (لقب شتر پیامبر) شد تا به بیداء (نام محلی) رسید. نگاه کردم تا چشمم کار میکرد، جلو، راست و چپ و پشت سر پیامبر جمعیت سواره و پیاده دیده میشد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در میان ما بود، قرآن بر او نازل میشد و او تفسیر آن را میدانست و چیزی که به آن عمل میکرد ما هم به آن عمل میکردیم، با کلمه توحید این چنین لبیک گفت: (لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک، إن الحمد و النعمة لک و الملک لاشریک لک) و مردم نیز با این تلبیه لبیک گفتند، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم بدون اینکه چیزی را از آنان مانع کند تلبیهاش را ادامه داد.
جابر صل الله علیه و آله و سلم گفت: ما فقط نیت حج میکردیم و عمره را نمیدانستیم تا وقتی که با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به بیتالله رفتیم، او رکن (یمانی) را مسح کرد سپس سه دور شتابان و چهار دور آهسته زد سپس به طرف مقام ابراهیم علیه السلام رفت و آیه:
) وَاتَّخِذُوا مِن مَقَامِ إبرَاهِیمَ مُصَلَّی ( (بقره: 125)
«از مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود برگیرید».
را خواند و مقام را بین خودش و بیتالله قرار داد. پدرم میگفت: «و یقین دارم که آن را از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نقل کرده است» پیامبر دو رکعت نماز خواند در آن دو رکعت «قل هو الله» و «قل یا أیها الکافرون» را تلاوت کرد. سپس به طرف رکن یمانی باز گشت و آنرا مسح کرد، سپس به طرف رکن یمانی باز گشت و آنرا مسح کرد، سپس به طرف صفا خارج شد. همین که به صفا نزدیک شد آیه
) إنَّ الصَّفَا وَ المَروَةَ مِن شَعَائِرِ اللهِ ( (بقره: 158)
«بیگمان – سعی بین – صفا و مروه از شعائر دین الهی است».
را خواند و فرمود: (أبدأ بما بدأ الله به) «به چیزی که خداوند با آن شروع کرده، آغاز میکنم» به صفا شروع کرد و از آن بالا رفت تا بیتالله را دید سپس رو به قبله خدا را به یگانگی و بزرگی یاد کرد و فرمود: (لا إله إلا الله، وحده لاشریک له، له الملک و له الحمد و هو علی کل شیی قدیر لا اله إلا الله وحده، أنجز وعده، و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده) «هیچ معبود بر حقی غیر از الله نیست. او (در ربوبیت و الوهیت و صفاتش) یکتا است و هیچ شریکی ندارد، مالکیت فقط برای او و حمد فقط لایق او است و او بر هر چیزی توانا است. هیچ معبود بر حقی غیر از او نیست. او یکتا است، وعده خود را قطعی ساخت و بندهاش را یاری داد و احزاب (کسانی که در روز خندق با پیامبر جنگ کردند) را به تنهایی شکست داد». این ذکر را سه بار خواند و میان آنها دعا میکرد، سپس به طرف مروه پایین آمد و وقتی که به «بطن الوادی» رسید، شروع به دویدن کرد تا به بالا رسیدیم سپس بصورت معمولی حرکت کرد تا به مروه رسید، اعمالی را که بر صفا انجام داده بود بر مروه هم انجام داد. وقتی که در آخرین بار به مروه رسید فرمود: (لو أنی استقبلت من أمری ما استدبرت لم أسق الهدی و جعلتها عمرة، فمن کان منکم لیس معه هدی فلیحل و لیجعلها عمرة) «اگر آیندة کارم را میدانستم اینچنین نمیکردم، هدی نمیآوردم، و آن را عمره قرار میدادم. پس هر کسی از شما که هدی با خود ندارد، باید از احرام خارج شود و آن را عمره قرار دهد».
سراقه بن مالک بن جعشم بلند شد و گفت: ای رسول خدا! آیا این حکم تنها برای امسال است یا همیشگی است؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم انگشتانش را در هم فرو برد و دوبار فرمود: (دخلت العمرة فی الحج) «عمره داخل حج شد» (لا بل لأبد أبد) «نه (برای امسال) بلکه تا ابد».
علی با شترهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از یمن آمد، دید که فاطمه(رض) از جمله کسانی است که از احرام بیرون آمدهاند، لباس رنگی پوشیده و سرمه زده است. (علی) این کار او را نادرست دانست، فاطمه گفت: پدرم مرا به این کار امر کرده. (جابر) گوید: علی در عراق میگفت: در حالیکه از کار فاطمه ناراحت بودم نزد رسول الله صل الله علیه و آله و سلم رفتم و در مورد کار فاطمه از او سؤال کردم و گفتم: من از این کار فاطمه ایراد گرفتم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: (صدقت صدقت، ماذا قلت حین فرضت الحج؟) «(فاطمه) راست گفته، درست گفته، هنگام نیت حج چه گفتی؟» (علی) گفت: گفتم خداوندا! تلبیه میگویم (نیت میکنم) مانند تلبیهای (نیت) پیامبرت. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: (فإن معی الهدی فلاتحل) «من هدی همراه دارم، لذا از احرام خارج نشو».
(جابر) گوید: تمام شترهایی که علی از یمن و پیامبر بهمراه خود آورده بود، صد رأس بود (جابر) گوید: تمام مردم از احرام خارج شدند و موی سرشان را کوتاه کردند بجز پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و کسانی که هدی به همراه داشتند. سپس روز ترویه (هشتم ذیالحجه)، به منی رفته و برای حج تبلیه گفتند، (نیت حج آوردند)، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم سواره به آنجا رفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را برای آنان به (جماعت) خواند. سپس کمی منتظر ماند تا خورشید طلوع کرد و دستور داد تا خیمهای از مو در نَمِره برایش برپا کنند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم حرکت کرد، و قریش یقین داشتند که او در مشعرالحرام توقف میکند همچنان که آنان در جاهلیت این کار را انجام میدادند. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از آنجا عبور کرد تا به عرفه رسید، دید که خیمه را برایش در نمره نصب کردهاند، در آنجا ماند تا خورشید (به طرف مغرب) زوال کرد، پس دستور داد تا شتر (قصواء) را آماده کنند. قصواء را آماده کردند، به «بطن الوادی» رفت و برای مردم سخنرانی کرد و فرمود:
(إن دمائکم و أموالکم علیکم حرام، کحرمة یومکم هذا، فی شهرکم هذا، فی بلدکم هذا، ألا کل شیی من أمر الجاهلیة تحت قدمی موضوع، و دماء الجاهلیة موضوعة، و إن أول دم أضع من دمائنا دم ابن ربیعة بن الحارث، کان مسترضا فی بنی سعد فقتلته هذیل، و ربا الجاهلیة موضوع، و أول ربا أضع ربانا، ربا عباس ابن عبدالمطلب، فإنه موضوع کله، فاتقوا الله فی النساء، فإنکم أخذتموهن بأمان الله، و استحللتم فروجهن بکلمة الله، ولکم علیهن أن لا یوطئن فرشکم أحدا تکرهونه، فإن فعلن ذلک فاضربوهن ضربا غیر مبرح، و لهن علیکم رزقهن و کسوتهن بالمعروف، و قد ترکت فیکم ما لن تضلوا بعده إن اعتصمتم به کتاب الله، و أنتم تسألون عنی فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنک قد بلغت و أدیت و نصحت. فقال بإصبعه السبابة یرفعها إلی السماء و ینکتها إلی الناس: اللهم اشهد، اللهم اشهد، ثلاث مرات) «به راستی خونها و اموالتان بر شما حرام است مانند حرمت این روز، این ماه، و این شهرتان، بدانید که تمام دستورات جاهلیت را زیر پا نهادهام و خونهای جاهلیت نیز هدر است (کسی حق طلب خونی را که در جاهلیت ریخته شده ندارد) و اولین خونی که از خودمان زیر پا میگذارم خون «ابن ربیعه بن حارث» است که طفلی شیرخوار در میان قبیله بنی سعد بود و قبیله هذیل او را کشت. ربای جاهلیت نیز زیر پای است و اولین ربایی را که از خودمان زیر پا میگذاریم، ربای عباس بن عبدالمطلب است که تمام آن از اعتبار ساقط است، پس در رفتار با زنان از خدا بترسید؛ چون شما آنان را با عهد و پیمانی از طرف خدا گرفته و به حکم خدا آنان را برای خود حلال کردهاید و حق شما بر آنان این است که کسانی را که دوست ندارید به خانههایتان راه ندهند، اگرمرتکب این کار شدند، به صورت نه چندان شدید آنان را بزنید. و حق آنان بر شما این است که خوراک و پوشاک آنان را به خوبی فراهم کنید. در میان شما چیزی را از خود برجای گذاشتهام که اگر به آن تمسک جویید، هرگز گمراه نمیشوید و آن کتاب خدا، (قرآن) است. درباره من از شما سؤال خواهد شد، شما چه میگویید؟ گفتند: شهادت میدهیم که به راستی پیام را رساندی و امانت را ادا و امت را نصیحت کردی؟ سپس در حالی که انگشت سبابهاش را به طرف آسمان بلند کرد و آن را به طرف مردم تکان میداد، فرمود: خداوندا! شاهد باش، خداوندا شاهد باش، خداوندا شاهد باش».
سپس اذان و اقامه گفته شد و نماز ظهر را خواند. آنگاه اقامه گفته شد و نماز عصر را بجای آورد و بین آن دو نمازی نخواند، سپس بر مرکبش سوار شد تا به موقف رسید، روی قصواء را به طرف صخرهها و مقابل (جبل المشاه)[2] رو به قبله کرد همچنان ایستاد تا وقتی که خورشید کاملاً غروب کرد، و مقداری از زردی آن نیز از بین رفت، سپس اسامه را پشت سر خود سوار کرده. (از عرفه) به سوی مزدلفه حرکت کرد، در حالیکه زمام شتر (قصواء) را به شدت میکشید، - طوریکه نزدیک بود سر شتر به جلو پالان برخورد کند – و با دست راستش اشاره میکرد و میفرمود: (أیها الناس السکینة السکینة) «ای مردم آرامش خود را حفظ کنید، آرامشخود را حفظ کنید». به هر تپهای میرسید افسار شترش را شُل میکرد تا بالا رود تا اینکه به مزدلفه رسید، در آنجا نماز مغرب و عشاء را با یک أذان و دو إقامه برگزار کرد و بین آن دو، نمازی نخواند. سپس خوابید تا طلوع فجر، پس از آن نماز صبح را با یک اذان و یک اقامه برگزار کرد.
سپس بر قصواء سوار شد تا به مشعرالحرام رسید. آنگاه رو به قبله به دعا، تکبیر، تهلیل و بیان یگانگی خدا مشغول شد، همچنان تا روشنایی کامل در آنجا ماند، قبل از طلوع خورشید در حالیکه فضل بن عباس را که مردی زیباموی، سفید و خوشرو بود، با خود سوار کرده بود از آنجا حرکت کرد. وقتی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم حرکت کرد، چند زن از کنار آنها عبور کردند، فضل پیوسته به آنان نگاه میکرد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستش را روی صورت فضل گذاشت لیکن فضل رویش را به طرف دیگر برمیگرداند و باز هم به آنها نگاه میکرد. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دوباره دستش را روی صورت فضل قرار میداد و صورت فضل را به طرف دیگر میچرخاند، (حرکت کردند) تا به درهای بزرگ به نام محسر (محلی که اصحاب فیل در آنجا از بین رفتند) رسیدند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شترش را کمی حرکت داد و راه میانهای را که به جمره کبری (عقبه) ختم میشد در پیش گرفت، تا اینکه به جمره که کنار درختی بود، رسید و هفت سنگ – که هر کدام به اندازة یک دانه باقلا بود که با انگشت پرتاب میشود – را از بطن وادی پرتاب کرد، و با هر پرتابی الله اکبر میگفت، آنگاه به محل قربانی رفت و با دست خودش شصت و سه حیوان را قربانی کرد. سپس علی را مسئول قربانی کردن بقیه هدیها نمود، و او را در هدی خود شریک کرد. سپس دستور داد تا از هر حیوانی، تکهای را جدا کرده و در دیگی بپزند، سپس از گوشت و آبگوشت آن خوردند.
پس از آن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از منی به سوی مکه حرکت کرد و طواف إفاضه را انجام داد. ونماز ظهر را در مکه خواند ونزد بنی عبدالمطلب رفت در حالی که از چاه زمزم آب بالا میکشیدند، فرمود: (انزعوا بنی عبدالمطلب، فلولا أن یغلبکم الناس علی سقایتکم لنزعت معکم) «ای پسران بنی عبدالمطلب آب بکشید، اگر نمیترسیدم از اینکه مردم در کشیدن آب به شمار فشار بیاورند (به گمان اینکه بالا کشیدن آب زمزم جزو مناسک حج است) من هم با شما آب میکشیدم». پس سطلی از آب زمزم را برای آوردند و از آن نوشید.
امام نووی(ره) در شرح مسلم (170/8) گوید:
«این حدیث، حدیث بزرگی است که مشتمل بر فواید عدیده و قواعدی نفیسه است. قاضی (عیاض) گوید: مردم درباره احکام فقهی این حدیث صحبت و احکام زیادی را از آن استخراج کردهاند. ابوبکر بن منذر کتاب بزرگی را درشرح آن نوشته و بیش از یکصد و پنجاه مسألة فقهی را از آن استنباط کرده است و اگر این حدیث بیشتر مورد بررسی قرار گیرد مسائل فقهی بیشتری از آن استخراج میشود».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر