دعوت اصحاب بهسوى خدا و پيامبرش هنگام جنگ در زمان ابوبكر رضی الله عنهم و سفارش وى به امرا در اين ارتباط
ابوبکر رضی الله عنه امراى خود را هنگام فرستادن به شام به دعوت دستور مىدهد
بیهقى (85/9) و ابن عساکر از سعیدبن مسیب روایت نمودهاند که: هنگامى ابوبکر رضی الله عنه لشکر را به طرف شام فرستاد، یزید بن ابى سفیان، عمروبن العاص و شُرَحبیل بن حسنه را به عنوان امیر بر آنها مقرر نمود، و هنگامى که آماده حرکت شده و سوار گردیدند، ابوبکر رضی الله عنه نیز به خاطر خداحافظى با امیران لشکر خود پیاده حرکت نمود، تا این که به ثنیهالوداع رسید. آنها به او عرض نمودند: اى خلیفه رسول خدا، تو پیاده راه مىروى و ما سوار هستیم؟ فرمود: من این گامهاى خود را در راه خداوند حساب مىکنم. پس از آن شروع به توصیه و سفارش آنها نمود:
شما را به تقوى و ترس خداوند جل جلاله سفارش مىکنم. در راه خدا بجنگید، و با کسى که منکر خدا و کافر است، قتال نمایید. خداوند ناصر دین خود است، و از مال غنیمت دزدى و سرقت نکنید. خیانت ننایید. نترسید و در روى زمین فساد نکنید و از آنچه به شما هدایت و دستور داده مىشود سرپیچى و نافرمانى نکنید، و - ان شاءالله - چون با دشمن مشرک برخوردید، آنها را به قبول نمودن یکى ازین سه چیز دعوت نمایید. اگر آنها از شما قبول نمودند، شما نیز از آنها قبول نمایید و از ایشان دست بازدارید. آنان را به اسلام دعوت کنید، اگر از شما پذیرفتند، شما نیز از آنها قبول کنید، و دست از آنها بازدارید. بعد از آن آنها را به هجرت از جاىشان به دار مهاجرین فراخوانید. اگر این کار را قبول کردند، به آنان خبر دهید که براى آنها همان اجرى است که براى مهاجرین است و بر آنها همان چیزى است که بر مهاجرین مىباشد. اگر به اسلام داخل شدند، و منطقه خود را بر دار مهاجرین برگزیدند، آنها را با خبر سازید، که چون مسلمانان بادیه نشین هستند، و همان حکم خداوند که بر مؤمنین فرض نموده است بر آنها جارى مىشود و از فىء و غنایم تا این که همراه مسلمین جهاد نکنند، سهم و نصیبى ندارند. اگر داخل شدن به اسلام را نپذیرفتند، آنها را به جزیه دادن دعوت کنید. اگر این کار را هم انجام دادند، از آنها قبول کنید، و از ایشان دست بازدارید. و اگر از این هم ابا ورزیدند، با طلب مدد و استعانت از خداوند جل جلاله ، و به خواست الهى با آنها بجنگید. ولى درخت خرمایى را قطع نکنید، ونه بسوزانید، و حیوانات را (توسط زدن به شمشیر و یا تیر) نکشید، و درخت میوه دار را از بین نبرید. عبادت خانههاى یهود و نصارا را منهدم نسازید، و پسران خردسال، بزرگ سالان و زنان را نکشید. شما اقوامى را خواهید یافت که خود را در صومعهها حبس نمودهاند، آنها را به همان حالتشان که در آنجا خود را بند نموده (و مصروف عبادت هستند) واگذارید، و کسان دیگرى را خواهید یافت که در میان سرهاى خود براى شیطان جایگاههایی ساختهاند (یعنى وسط سرهاى خود را تراشیدهاند) چون اینها را دریافتند، به خواست خداوند گردنهاىشان را بزنید[1]. این چنین در کنز العمال (295/2) آمده است.
و این را مالک، عبدالرزاق، بیهقى و ابن ابى شیبه از یحیى بن سعید، و باز بیهقى از صالح بن کیسان و ابن زنجویه از ابن عمر رضی الله عنهما به اختصار، چنان که در الکنز (296 -295/2) آمده، روایت نمودهاند.
دستور ابوبکر رضی الله عنه به خالد رضی الله عنه هنگام فرستادن وى بهسوى مرتدین
بیهقى (201/8) از عروه روایت نموده که: ابوبکر صدّیق رضی الله عنه به خالد بن ولید هنگامى که او را بهسوى مرتدین عرب فرستاد، دستور داد، تا آنها را به اسلام دعوت کند، و به آنها آنچه را به سود یا زیانشان در اسلام است بیان نماید، و به فرمان آنها سعى و تلاش به خرج دهد، و هر کسى که از مردم، از سرخ و سیاهشان این را از وى پذیرفت، باید این را از او بهپذیرد، زیرا تنها باید با کافران جنگید تا مسلمان شوند، و وقتى که دعوت شده بهسوى اسلام جواب مثبت داد، و ایمان وى راست بود، دیگر راهى بر وى نیست، و خداوند خود محاسب وى است. و کسى که از اسلام برگردد و دعوت وى (خالد) را بهسوى اسلام قبول نکند، باید او را به قتل برساند. این چنین در الکنز (143/3) آمده است.
دعوت نمودن خالدبن ولید از اهل حیره
ابن جریر طبرى (551/2) از ابن حُمَید، از سَلَمه، از ابن اسحاق، از صالح بن کیسان روایت نموده که: خالد وارد حیره شد، و اشراف آنجا همراه قبیصه بن ایاس بن حیه طائى - که کسرى او را پس از نعمان بن منذر بر آنجا گماشته بود - نزد خالد آمدند، خالد به او و همراهانش گفت: شما را بهسوى خدا و اسلام دعوت مىکنم. اگر این را قبول کردید، شما از جمله مسلمانان هستید، و براىتان آنچه که براى مسلمانان است مىباشد. و بر شما نیز آنچه است که بر مسلمانان مىباشد، اگر این را قبول نکردید، جزیه بپردازید، اگر از پرداختن جزیه هم امتناع ورزیدید، من نزدتان با اقوامى آمدهام که به مرگ از علاقمندى و حرص شما به زندگى، حریصتر و علاقمندتر هستند، با شما در این صورت جهاد مىکنیم، تا خداوند در میان ما و شما فیصله نماید. قبیصه به او پاسخ داد: ما به جنگ تو نیازى نداریم، بلکه بر همان دین خود مىباشیم، و به شما جزیه مىدهیم، آن گاه خالد با آنها به نود هزار درهم مصالحه نمود[2].
بیهقى (187/9) این را از طریق یونس بن بُکیر از ابن اسحاق روایت نموده، و در آن آمده: خالد فرمود: شما را بهسوى اسلام دعوت مىکنم، و به این که شهادت بدهید معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد بنده و رسول اوست، و نماز را برپا کنید، زکات را بپردازید، و احکام مسلمین را قبول نمایید. این در حالى خواهد بود، که براى شما همان امتیازى است که براى مسلمین مىباشد، و بر شما نیز همان چیزى است که بر مسلمین مىباشد. هانىء در پاسخ گفت: اگر این را نخواهم پس چه خواهد بود؟ گفت: اگر از این ابا ورزیدید، با دست خود جزیه مىدهید، پرسید: اگر از این هم ابا ورزیدیم؟ گفت: اگر ازین هم ابا ورزیدید، شما را با قومى پامال خواهم نمود که مرگ براىشان از زندگى براى شما، محبوبتر است. هانىء گفت: امشب را به ما مهلت ده، تا در این ارتباط با هم فکر نماییم، پاسخ داد: درست است این را پذیرفتم. صبح آن روز هانىء آمده گفت: ما بر این توافق نمودیم تا جزیه بپردازیم، پس بیا تا با تو صلح نمایم... و قصه را یادآور شده و همچنین در البدایه (9/7) مىگوید: هنگامى که مردم در روز یرموک به هم نزدیک گردیدند، ابوعبیده و یزید بن ابى سفیان در حالى که آنها را ضراربن اَزوَر، حارث بن هشام و ابوجندل بن سهیل همراهى مىنمودند، پیش رفته و صدا نمودند: ما امیرتان را مىخواهیم تا با وى بنشینیم، آن گاه براى آنها اجازه ورود به نزد تَذارُق (برادر هرقل) داده شد، دیدند که نامبرده در خیمهاى از ابریشم نشسته است. صحابه گفتند: ما داخل شدن در این را حلال نمىدانیم. فرمان داد تا فرشى از ابریشم براى اصحاب بگسترند، گفتند، ما بر این هم نمىنشینیم، آن گاه او - (فرمانده ارتش روم) - در همان جایى که اینها خواستند همراهشان نشست، و به صلح راضى شدند،[3] و صحابه از نزد آنها بعد از این که آنان را بهسوى خداوند جل جلاله دعوت نمودند، و این دعوت نتیجهاى نداد دوباره برگشتند[4].
دعوت نمودن خالد از امیر رومى جَرَجَه را در روز یرموک و قصّه اسلام آوردنش
در البدایه (12/7) از واقدى و غیر وى یادآور شده که گفتند: جرجه - یکى از امراى بزرگ - از صف - در روز یرموک - بیرون رفت، و خالد بن ولید رضی الله عنه را خواست، خالد نیز نزدش آمد، تا این که اسبهایشان گردن به گردن شدند. جرجه گفت: اى خالد، به من بگو، ولى راست بگو و دروغ نگویى، چون انسان آزاد[5] دروغ نمیگوید. مرا فریب هم مده، چون شخص نجیب کسى را که به خاطر خدا بر وى اعتماد نموده باشد، فریب نمىدهد. آیا خداوند بر پیامبر شما شمشیرى را از آسمان نازل نموده، و او آن را به تو داده است، که آن را بر هیچ کسى نمىکشى مگر این که آنها را شکست مىدهى؟ گفت: نه. پرسید پس چرا به شمشیر خدا نامیده شدهاى؟ پاسخ داد: خداوند در میان ما نبى خود را مبعوث گردانید و او ما را دعوت نمود. ما همگى از وى نفرت نموده، و دورى گزیدیم. بعد از آن بعضى ما او را تصدیق نموده و از وى پیروى کردند، و بعضى دیگرمان او را تکذیب نموده، و از وى دورى گزیدند، من از جمله کسانى بودم که وى را تکذیب نموده و از وى دورى گزیده بودند. سپس خداوند جل جلاله از قلب و پیشانى ما گرفته و ما را توسط وى هدایت نمود، و همراهش بیعت کردیم. او به من گفت: «تو شمشیرى از شمشیرهاى خداوند هستى، که خداوند آن را بر مشرکین از نیام کشیده است». و برایم به نصرت دعا فرمود، به این خاطر به شمشیر خدا نامیده شدم. من از شدیدترین و سختترین مسلمانان بر مشرکین هستم. جرجه پرسید: اى خالد: براى چه دعوت مىکنید؟ پاسخ داد: به شهادت دادن به این که معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد بنده و رسول اوست، و قبول نمودن آنچه از طرف خداوند جل جلاله آمده است. پرسید: کسى که این را از شما نپذیرفت؟ پاسخ داد: در آن صورت جزیه است و ما از آنها حمایت مىکنیم. پرسید: اگر این را نپرداخت؟ پاسخ داد: همراهش اعلام جنگ مىکنیم و بعد از آن با وى مىجنگیم. پرسید: منزلت کسى که دعوتتان را قبول کند و امروز داخل این دین شود، چیست؟ پاسخ داد: منزلت ما در آنچه خداوند بر ما فرض گردانیده است، اعم از شریف و پست و اول و آخرمان یکى است. جرجه پرسید: آیا براى کسى که امروز به دین شما داخل شود، اجر و ذخیرهاى چون شما، مىباشد؟ پاسخ داد: آرى، بلکه بهتر از آن است. پرسید: چگونه وى با شما برابرى مىکند، در حالى که شما از وى سبقت نمودهاید؟! خالد پاسخ داد: ما این دین را به زور قبول کردهایم، و با پیامبرمان در حالى بیعت نمودهایم که او در میان ما زنده بود، و از آسمان برایش وحى مىآمد، و از کتاب به ما خبر مىداد، و معجزهها و آیهها به ما نشان مىداد، براى کسى که آنچه را ما دیدیم دیده است، و شنیدهایم شنیده لازم و حتمى است که اسلام بیاورد و بیعت نماید، ولى شما، آنچه را ما دیدیم ندیدهاید، و چیزى را که از عجایب و دلایل و برهانها شنیدهایم، نشنیدهاید، بنابراین کسى که از شما به واقعیت و نیت این را بپذیرد، از ما بهتر و افضل است. جرجه گفت: تو را به خدا سوگند، که به من راست گفتى، و مرا فریب ندادى؟ پاسخ داد، به خدا سوگند، به تو راست گفتم، و خداوند شاهد آنچه تو پرسیدى هست.
در این موقع جرجه سپر خود را گردانید، و با خالد روان شده گفت: اسلام را به من بیاموز، خالد رضی الله عنه او را گرفته به خرگاه خود برد، و مشکى از آب بر وى ریخت، و بعد از آن دو رکعت نماز همراهش به جا آورد. رومىها به خاطر برگشتن وى با خالد، و به گمان این که این عمل از جانب وى حملهاى (بر مسلمانان) است، به شدت حمله نمودند، و مسلمانان را اندکى از مواضعشان عقب راندند، به جز دو گروه دفاعى آنان را که در رأس یکى آنها عِکرمه بن ابى جهل و در دیگرى حارث بن هشام قرار داشت. خالد در حالى که جرجه او را همراهى مىنمود، سوار شد و در این وقت رومىها در میان مسلمانان بودند، آن گاه مردم فریاد کشیده حمله نمودند،و رومىها دوباره به مواضع قبلى خود برگشتند، و خالد رضی الله عنه با مسلمانان (به طرف دشمن) پیش رفت تا این که با شمشیرها با هم مقابله کردند، خالد و جرجه از بلند شدن آفتاب تا غروب آفتاب شمشیر مىزدند، و مسلمانان نماز ظهر و عصر را به اشاره به جاى آوردند، ولى جرجه رحمه الله درین معرکه زخم برداشت و درگذشت، او جز همان دو رکعت نمازى که با خالد به جاى آورده بود، دیگر نمازى براى خداوند نخواند[6].
حافظ درالاصابه (260/1) مىگوید: این را ابن یونس ازدى در فتوح شام ذکر نموده، و از طریق ابونعیم در الدلائل گفته است: جرجیر و سیف بن عمر در الفتوح گفته است: جرجه، و متذکر شده که وى به دست خالد بن ولید اسلام آورد، و در یرموک به شهادت رسید، و قصه وى را ابوحذیفه اسحاق بن بِشْر نیز در الفتوح یاد کرده، ولى از وى نام نبرده است.
در البدایه (345/6) از خالد رضی الله عنه نقل شده، که وى در میان مردم ایستاد، و آنها را به جهاد در کشور عجمها تشویق نمود، و مشکلاتشان را در سرزمین عرب متذکر گردیده گفت: آیا این همه طعامهایى را که در اینجا وجود دارد، نمىبینید، به خدا سوگند، اگر جهاد در راه خدا بر ما لازم هم نمىبود، و رسالت دعوت به اسلام را به عهده نمىداشتیم، و هدف جز به دست آوردن مادیات و زندگى نمىبود باز هم، درست و به حق بود، که براى سیطره بر این دیار مىجنگیدیم، تا این که در تحت تصرف ما مىبود، و گرسنگى و مشکلات را به کسانى وا مىگذاشتیم، که با شما بیرون نیامده و درجاى خود نشستد. ابن جریر (559/2) این را از طریق سیف از محمّد بن ابى عثمان همانند آن روایت نموده است.
[1]- منکر است. بیهقی در «الکبری» (9/85) از امام احمد نقل شده است که آن را منکر دانسته است.
[2]- ضعیف. ابن جریر (2/551) در سند آن محمد بن حمید رازی است که آنگونه که در «التقریب» (2/156) آمده ضعیف است.
[3]- در البدایه نیز آمده است: راضى شدند، ولى درست این است که: درباره صلح مذاکره و مباحثه نمودند، وگرنه چنان که ظاهر است به صلحى در آنجا نرسیدند، و رضایتى هم حاصل نشد.
[4]- سند آن ضعیف است. مرسل است. نگا: «البدایة» (7/9).
[5]- در گذشتهها که نظام بردگى رواج داشت و بردهها زیر سلطه برده داران خویش قرار داشتند، دروغ گفتن براى بردهها ممکن بود و آن قدر عیب بزرگى پنداشته نمىشد، ولى دروغ گفتن براى برده دار که از آن به عنوان انسان آزاد نام برده شده است به ویژه در میان عربها کار زشت و بدى پنداشته مىشد، و به همین لحاظ است که جرجه براى خالد مىگوید: انسان آزاد دروغ نمىگوید. والله اعلم. م.
[6]- در سند آن واقدی است که بسیار ضعیف است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر