توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۲۳, سه‌شنبه

دعوت اصحاب به‌سوى خدا و پيامبرش هنگام جنگ در زمان ابوبكر رضی الله عنهم و سفارش وى به امرا در اين ارتباط

 

دعوت اصحاب به‌سوى خدا و پيامبرش هنگام جنگ در زمان ابوبكر  رضی الله عنهم  و سفارش وى به امرا در اين ارتباط

ابوبکر  رضی الله عنه  امراى خود را هنگام فرستادن به شام به دعوت دستور مى‏دهد

بیهقى (85/9) و ابن عساکر از سعیدبن مسیب روایت نموده‏اند که: هنگامى ابوبکر  رضی الله عنه  لشکر را به طرف شام فرستاد، یزید بن ابى سفیان، عمروبن العاص و شُرَحبیل بن حسنه را به عنوان امیر بر آنها مقرر نمود، و هنگامى که آماده حرکت شده و سوار گردیدند، ابوبکر  رضی الله عنه  نیز به خاطر خداحافظى با امیران لشکر خود پیاده حرکت نمود، تا این که به ثنیهالوداع رسید. آنها به او عرض نمودند: اى خلیفه رسول خدا، تو پیاده راه مى‏روى و ما سوار هستیم؟ فرمود: من این گام‏هاى خود را در راه خداوند حساب مى‏کنم. پس از آن شروع به توصیه و سفارش آنها نمود:

شما را به تقوى و ترس خداوند  جل جلاله  سفارش مى‏کنم. در راه خدا بجنگید، و با کسى که منکر خدا و کافر است، قتال نمایید. خداوند ناصر دین خود است، و از مال غنیمت دزدى و سرقت نکنید. خیانت ننایید. نترسید و در روى زمین فساد نکنید و از آنچه به شما هدایت و دستور داده مى‏شود سرپیچى و نافرمانى نکنید، و - ان شاءالله - چون با دشمن مشرک برخوردید، آنها را به قبول نمودن یکى ازین سه چیز دعوت نمایید. اگر آنها از شما قبول نمودند، شما نیز از آنها قبول نمایید و از ایشان دست بازدارید. آنان را به اسلام دعوت کنید، اگر از شما پذیرفتند، شما نیز از آنها قبول کنید، و دست از آنها بازدارید. بعد از آن آنها را به هجرت از جاى‌شان به دار مهاجرین فراخوانید. اگر این کار را قبول کردند، به آنان خبر دهید که براى آنها همان اجرى است که براى مهاجرین است و بر آنها همان چیزى است که بر مهاجرین مى‏باشد. اگر به اسلام داخل شدند، و منطقه خود را بر دار مهاجرین برگزیدند، آنها را با خبر سازید، که چون مسلمانان بادیه نشین هستند، و همان حکم خداوند که بر مؤمنین فرض نموده است بر آنها جارى مى‏شود و از فى‏ء و غنایم تا این که همراه مسلمین جهاد نکنند، سهم و نصیبى ندارند. اگر داخل شدن به اسلام را نپذیرفتند، آنها را به جزیه دادن دعوت کنید. اگر این کار را هم انجام دادند، از آنها قبول کنید، و از ایشان دست بازدارید. و اگر از این هم ابا ورزیدند، با طلب مدد و استعانت از خداوند  جل جلاله ، و به خواست الهى با آنها بجنگید. ولى درخت خرمایى را قطع نکنید، ونه بسوزانید، و حیوانات را (توسط زدن به شمشیر و یا تیر) نکشید، و درخت میوه دار را از بین نبرید. عبادت خانه‏هاى یهود و نصارا را منهدم نسازید، و پسران خردسال، بزرگ سالان و زنان را نکشید. شما اقوامى را خواهید یافت که خود را در صومعه‏ها حبس نموده‏اند، آنها را به همان حالت‌شان که در آنجا خود را بند نموده (و مصروف عبادت هستند) واگذارید، و کسان دیگرى را خواهید یافت که در میان سرهاى خود براى شیطان جایگاه‌هایی ساخته‏اند (یعنى وسط سرهاى خود را تراشیده‏اند) چون اینها را دریافتند، به خواست خداوند گردنهاى‌شان را بزنید[1]. این چنین در کنز العمال (295/2) آمده است.

و این را مالک، عبدالرزاق، بیهقى و ابن ابى شیبه از یحیى بن سعید، و باز بیهقى از صالح بن کیسان و ابن زنجویه از ابن عمر  رضی الله عنهما  به اختصار، چنان که در الکنز (296 -295/2) آمده، روایت نموده‏اند.

 

دستور ابوبکر  رضی الله عنه  به خالد  رضی الله عنه  هنگام فرستادن وى به‌سوى مرتدین

بیهقى (201/8) از عروه روایت نموده که: ابوبکر صدّیق  رضی الله عنه  به خالد بن ولید هنگامى که او را به‌سوى مرتدین عرب فرستاد، دستور داد، تا آنها را به اسلام دعوت کند، و به آنها آنچه را به سود یا زیانشان در اسلام است بیان نماید، و به فرمان آنها سعى و تلاش به خرج دهد، و هر کسى که از مردم، از سرخ و سیاه‏شان این را از وى پذیرفت، باید این را از او به‏پذیرد، زیرا تنها باید با کافران جنگید تا مسلمان شوند، و وقتى که دعوت شده به‌سوى اسلام جواب مثبت داد، و ایمان وى راست بود، دیگر راهى بر وى نیست، و خداوند خود محاسب وى است. و کسى که از اسلام برگردد و دعوت وى (خالد) را به‌سوى اسلام قبول نکند، باید او را به قتل برساند. این چنین در الکنز (143/3) آمده است.

دعوت نمودن خالدبن ولید از اهل حیره

ابن جریر طبرى (551/2) از ابن حُمَید، از سَلَمه، از ابن اسحاق، از صالح بن کیسان روایت نموده که: خالد وارد حیره شد، و اشراف آنجا همراه قبیصه بن ایاس بن حیه طائى - که کسرى او را پس از نعمان بن منذر بر آنجا گماشته بود - نزد خالد آمدند، خالد به او و همراهانش گفت: شما را به‌سوى خدا و اسلام دعوت مى‏کنم. اگر این را قبول کردید، شما از جمله مسلمانان هستید، و براى‏تان آنچه که براى مسلمانان است مى‏باشد. و بر شما نیز آنچه است که بر مسلمانان مى‏باشد، اگر این را قبول نکردید، جزیه بپردازید، اگر از پرداختن جزیه هم امتناع ورزیدید، من نزد‌تان با اقوامى آمده‏ام که به مرگ از علاقمندى و حرص شما به زندگى، حریص‏تر و علاقمندتر هستند، با شما در این صورت جهاد مى‏کنیم، تا خداوند در میان ما و شما فیصله نماید. قبیصه به او پاسخ داد: ما به جنگ تو نیازى نداریم، بلکه بر همان دین خود مى‏باشیم، و به شما جزیه مى‏دهیم، آن گاه خالد با آنها به نود هزار درهم مصالحه نمود[2].

بیهقى (187/9) این را از طریق یونس بن بُکیر از ابن اسحاق روایت نموده، و در آن آمده: خالد فرمود: شما را به‌سوى اسلام دعوت مى‏کنم، و به این که شهادت بدهید معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد بنده و رسول اوست، و نماز را برپا کنید، زکات را بپردازید، و احکام مسلمین را قبول نمایید. این در حالى خواهد بود، که براى شما همان امتیازى است که براى مسلمین مى‏باشد، و بر شما نیز همان چیزى است که بر مسلمین مى‏باشد. هانى‏ء در پاسخ گفت: اگر این را نخواهم پس چه خواهد بود؟ گفت: اگر از این ابا ورزیدید، با دست خود جزیه مى‏دهید، پرسید: اگر از این هم ابا ورزیدیم؟ گفت: اگر ازین هم ابا ورزیدید، شما را با قومى پامال خواهم نمود که مرگ براى‌شان از زندگى براى شما، محبوب‏تر است. هانى‏ء گفت: امشب را به ما مهلت ده، تا در این ارتباط با هم فکر نماییم، پاسخ داد: درست است این را پذیرفتم. صبح آن روز هانى‏ء آمده گفت: ما بر این توافق نمودیم تا جزیه بپردازیم، پس بیا تا با تو صلح نمایم... و قصه را یادآور شده و همچنین در البدایه (9/7) مى‏گوید: هنگامى که مردم در روز یرموک به هم نزدیک گردیدند، ابوعبیده و یزید بن ابى سفیان در حالى که آنها را ضراربن اَزوَر، حارث بن هشام و ابوجندل بن سهیل همراهى مى‏نمودند، پیش رفته و صدا نمودند: ما امیرتان را مى‏خواهیم تا با وى بنشینیم، آن گاه براى آنها اجازه ورود به نزد تَذارُق (برادر هرقل) داده شد، دیدند که نامبرده در خیمه‏اى از ابریشم نشسته است. صحابه گفتند: ما داخل شدن در این را حلال نمى‏دانیم. فرمان داد تا فرشى از ابریشم براى اصحاب بگسترند، گفتند، ما بر این هم نمى‏نشینیم، آن گاه او - (فرمانده ارتش روم) - در همان جایى که اینها خواستند همراهشان نشست، و به صلح راضى شدند،[3] و صحابه از نزد آنها بعد از این که آنان را به‌سوى خداوند  جل جلاله  دعوت نمودند، و این دعوت نتیجه‏اى نداد دوباره برگشتند[4].

دعوت نمودن خالد از امیر رومى جَرَجَه را در روز یرموک و قصّه اسلام آوردنش

در البدایه (12/7) از واقدى و غیر وى یادآور شده که گفتند: جرجه - یکى از امراى بزرگ - از صف - در روز یرموک - بیرون رفت، و خالد بن ولید  رضی الله عنه  را خواست، خالد نیز نزدش آمد، تا این که اسب‏هایشان گردن به گردن شدند. جرجه گفت: اى خالد، به من بگو، ولى راست بگو و دروغ نگویى، چون انسان آزاد[5] دروغ نمیگوید. مرا فریب هم مده، چون شخص نجیب کسى را که به خاطر خدا بر وى اعتماد نموده باشد، فریب نمى‏دهد. آیا خداوند بر پیامبر شما شمشیرى را از آسمان نازل نموده، و او آن را به تو داده است، که آن را بر هیچ کسى نمى‏کشى مگر این که آنها را شکست مى‏دهى؟ گفت: نه. پرسید پس چرا به شمشیر خدا نامیده شده‏اى؟ پاسخ داد: خداوند در میان ما نبى خود را مبعوث گردانید و او ما را دعوت نمود. ما همگى از وى نفرت نموده، و دورى گزیدیم. بعد از آن بعضى ما او را تصدیق نموده و از وى پیروى کردند، و بعضى دیگرمان او را تکذیب نموده، و از وى دورى گزیدند، من از جمله کسانى بودم که وى را تکذیب نموده و از وى دورى گزیده بودند. سپس خداوند  جل جلاله  از قلب و پیشانى ما گرفته و ما را توسط وى هدایت نمود، و همراهش بیعت کردیم. او به من گفت: «تو شمشیرى از شمشیرهاى خداوند هستى، که خداوند آن را بر مشرکین از نیام کشیده است». و برایم به نصرت دعا فرمود، به این خاطر به شمشیر خدا نامیده شدم. من از شدیدترین و سخت‏ترین مسلمانان بر مشرکین هستم. جرجه پرسید: اى خالد: براى چه دعوت مى‏کنید؟ پاسخ داد: به شهادت دادن به این که معبودى جز خداى واحد نیست، و محمّد بنده و رسول اوست، و قبول نمودن آنچه از طرف خداوند  جل جلاله  آمده است. پرسید: کسى که این را از شما نپذیرفت؟ پاسخ داد: در آن صورت جزیه است و ما از آنها حمایت مى‏کنیم. پرسید: اگر این را نپرداخت؟ پاسخ داد: همراهش اعلام جنگ مى‏کنیم و بعد از آن با وى مى‏جنگیم. پرسید: منزلت کسى که دعوت‌تان را قبول کند و امروز داخل این دین شود، چیست؟ پاسخ داد: منزلت ما در آنچه خداوند بر ما فرض گردانیده است، اعم از شریف و پست و اول و آخرمان یکى است. جرجه پرسید: آیا براى کسى که امروز به دین شما داخل شود، اجر و ذخیره‏اى چون شما، مى‏باشد؟ پاسخ داد: آرى، بلکه بهتر از آن است. پرسید: چگونه وى با شما برابرى مى‏کند، در حالى که شما از وى سبقت نموده‏اید؟! خالد پاسخ داد: ما این دین را به زور قبول کرده‏ایم، و با پیامبرمان در حالى بیعت نموده‏ایم که او در میان ما زنده بود، و از آسمان برایش وحى مى‏آمد، و از کتاب به ما خبر مى‏داد، و معجزه‏ها و آیه‏ها به ما نشان مى‏داد، براى کسى که آنچه را ما دیدیم دیده است، و شنیده‏ایم شنیده لازم و حتمى است که اسلام بیاورد و بیعت نماید، ولى شما، آنچه را ما دیدیم ندیده‏اید، و چیزى را که از عجایب و دلایل و برهان‏ها شنیده‏ایم، نشنیده‏اید، بنابراین کسى که از شما به واقعیت و نیت این را بپذیرد، از ما بهتر و افضل است. جرجه گفت: تو را به خدا سوگند، که به من راست گفتى، و مرا فریب ندادى؟ پاسخ داد، به خدا سوگند، به تو راست گفتم، و خداوند شاهد آنچه تو پرسیدى هست.

در این موقع جرجه سپر خود را گردانید، و با خالد روان شده گفت: اسلام را به من بیاموز، خالد  رضی الله عنه  او را گرفته به خرگاه خود برد، و مشکى از آب بر وى ریخت، و بعد از آن دو رکعت نماز همراهش به جا آورد. رومى‏ها به خاطر برگشتن وى با خالد، و به گمان این که این عمل از جانب وى حمله‏اى (بر مسلمانان) است، به شدت حمله نمودند، و مسلمانان را اندکى از مواضع‌شان عقب راندند، به جز دو گروه دفاعى آنان را که در رأس یکى آنها عِکرمه بن ابى جهل و در دیگرى حارث بن هشام قرار داشت. خالد در حالى که جرجه او را همراهى مى‏نمود، سوار شد و در این وقت رومى‏ها در میان مسلمانان بودند، آن گاه مردم فریاد کشیده حمله نمودند،و رومى‏ها دوباره به مواضع قبلى خود برگشتند، و خالد  رضی الله عنه  با مسلمانان (به طرف دشمن) پیش رفت تا این که با شمشیرها با هم مقابله کردند، خالد و جرجه از بلند شدن آفتاب تا غروب آفتاب شمشیر مى‏زدند، و مسلمانان نماز ظهر و عصر را به اشاره به جاى آوردند، ولى جرجه  رحمه الله  درین معرکه زخم برداشت و درگذشت، او جز همان دو رکعت نمازى که با خالد به جاى آورده بود، دیگر نمازى براى خداوند نخواند[6].

حافظ درالاصابه (260/1) مى‏گوید: این را ابن یونس ازدى در فتوح شام ذکر نموده، و از طریق ابونعیم در الدلائل گفته است: جرجیر و سیف بن عمر در الفتوح گفته است: جرجه، و متذکر شده که وى به دست خالد بن ولید اسلام آورد، و در یرموک به شهادت رسید، و قصه وى را ابوحذیفه اسحاق بن بِشْر نیز در الفتوح یاد کرده، ولى از وى نام نبرده است.

در البدایه (345/6) از خالد  رضی الله عنه  نقل شده، که وى در میان مردم ایستاد، و آنها را به جهاد در کشور عجم‏ها تشویق نمود، و مشکلات‌شان را در سرزمین عرب متذکر گردیده گفت: آیا این همه طعام‏هایى را که در اینجا وجود دارد، نمى‏بینید، به خدا سوگند، اگر جهاد در راه خدا بر ما لازم هم نمى‏بود، و رسالت دعوت به اسلام را به عهده نمى‏داشتیم، و هدف جز به دست آوردن مادیات و زندگى نمى‏بود باز هم، درست و به حق بود، که براى سیطره بر این دیار مى‏جنگیدیم، تا این که در تحت تصرف ما مى‏بود، و گرسنگى و مشکلات را به کسانى وا مى‏گذاشتیم، که با شما بیرون نیامده و درجاى خود نشستد. ابن جریر (559/2) این را از طریق سیف از محمّد بن ابى عثمان همانند آن روایت نموده است.



[1]- منکر است. بیهقی در «الکبری» (9/85) از امام احمد نقل شده است که آن را منکر دانسته است.

[2]- ضعیف. ابن جریر (2/551) در سند آن محمد بن حمید رازی است که آنگونه که در «التقریب» (2/156) آمده ضعیف است.

[3]- در البدایه نیز آمده است: راضى شدند، ولى درست این است که: درباره صلح مذاکره و مباحثه نمودند، وگرنه چنان که ظاهر است به صلحى در آنجا نرسیدند، و رضایتى هم حاصل نشد.

[4]- سند آن ضعیف است. مرسل است. نگا: «البدایة» (7/9).

[5]- در گذشته‏ها که نظام بردگى رواج داشت و برده‏ها زیر سلطه برده داران خویش قرار داشتند، دروغ گفتن براى برده‏ها ممکن بود و آن قدر عیب بزرگى پنداشته نمى‏شد، ولى دروغ گفتن براى برده دار که از آن به عنوان انسان آزاد نام برده شده است به ویژه در میان عرب‏ها کار زشت و بدى پنداشته مى‏شد، و به همین لحاظ است که جرجه براى خالد مى‏گوید: انسان آزاد دروغ نمى‏گوید. والله اعلم. م.

[6]- در سند آن واقدی است که بسیار ضعیف است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...