توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و دعوت نمودن قبايل عرب در مراسم حج

 

پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن قبايل عرب در مراسم حج

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن بنى عامر و بنى محارب

ابونعیم در دلائل النبوه (ص 101) از عبدالله بن کعب بن مالک  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مدّت سه سال بعد از بعثت خود مخفیانه زیست کرد، و در سال چهارم دعوت خود را آشکارا نمود. به مدت ده سال در موسم‏هاى حج دعوت مى‏نمود، و به دنبال حجّاج در اقامت گاه‏هاى آنان در عکاظ، مجنه و ذى المجاز[1] رفته آنها را فرا مى‏خواند تا از وى حمایت نمایند، تا باشد پیام پروردگارش را تبلیغ نماید، و براى آنها اذعان مى‏نمود که پاداش این نصرت براى آنها جنّت است. امّا هیچ کسى را نمى‏یافت تا وى را مدد و یارى دهد، حتّى از قبایل و جاهاى آنها جداگانه مى‏پرسید و آنها را دعوت مى‏کرد، تا این که به بنى عامر بن صعصعه رسید، اذیت و آزارى را که از آنها دید از هیچ کسى ندیده بود، به حدّى که او از نزد آنها بیرون رفته بود، ولى با این همه او را از پشت مى‏زدند، تا این که به بنى محارب بن خصفه رسید، در میان آنها پیرمردى را یافت که یک صدوبیست سال عمر داشت، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با وى صحبت نموده و او را به اسلام دعوت نمود، و از وى خواست تا از او حمایت نماید، تا پیام و رسالت پروردگارش را تبلیغ نماید. آن پیرمرد پاسخ داد: اى مرد، قومت از احوال تو بهتر آگاهند، به خدا قسم کسى که تو را به خانه خود ببرد، به این معناست که بدترین چیزى را از «موسم» با خود برده است. بنابراین خود را از ما دور کن، ابولهب که در این حالت ایستاده بود و سخن محاربى را مى‏شنید، نزدش توقف نموده گفت: اگر همه اهل «موسم» چون تو مى‏بودند، وى این دینى را که بر آن است ترک مى‏نمود، او یک بى‌دین و دروغگوست. محاربى پاسخ داد: تو، به خدا سوگند وى را از من خوبتر مى‏شناسى، چون وى برادر زاده و پاره گوشت توست. بعد از آن محاربى افزود: شاید - اى ابوعبته - وى دیوانه شده باشد؟ و با ما مردى از قریه است که مى‏تواند او را علاج نماید، ابولهب دیگر به او پاسخى نداد، مگر این که چون پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را مى‏دید بر قبیله و یا اهل قریه‏اى از عرب ایستاده است، فریاد کشیده مى‏گفت: وى یک بى‌دین و دروغگوست[2]. در اسناد این روایت واقدى نیز هست.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن بنى عبس

ابونعیم (ص 102) همچنین از طریق واقدى از عبدالله بن وابصه عبسى از پدرش و او از پدربزرگش روایت نموده، که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در اقامت گاه‏هاى ما در منى آمد - و ما، در این موقع در جمره اولى که نزدیک مسجد خیف واقع است، اقامت داشتیم، او در حالى سوار بر شترش آمد که زید بن حارثه پشت سر وى سوار بود - و ما را به‌سوى اسلام دعوت نمود. به خدا سوگند، دعوت وى را نپذیرفتیم، و در ما آن گاه خیرى وجود نداشت، وى مى‏گوید: ما از وى و از دعوتش در «موسم» شنیده بودیم، او ما را دعوت کرد، ولى ما دعوتش را قبول ننمودیم، در این «موسم» میسره بن مسروق عبسى نیز با ما همراه بود، وى گفت، من به خدا سوگند یاد مى‏کنم، که اگر این مرد را تصدیق نماییم و او را به دیار خود ببریم، این عمل نیکویى خواهد بود، و من به خدا سوگند یاد مى‏کنم، که دین و کار وى غالب و پیروز شدنى است، و به همه جاها خواهد رسید. قوم در پاسخ گفتند: ما را بگذار و قرار باش، و به چیزى مکشان که طاقت آن را نداشته باشیم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در ارتباط بامیسره امیدوار شده و با وى صحبت نمود. میسره گفت: چقدر کلام خوب و منوّرى دارى! ولى قومم با من مخالفت مى‏کنند، و انسان وابسته به قوم خود است، که اگر وى را یارى و مدد نکنند، توقع یارى و مدد از دشمنان نیز خیلى بعید است.

پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از آنجا منصرف شده و بیرون گردید، و قوم نیز به طرف اهالى خود حرکت کردند، میسره به آنها گفت: بیایید به یهودیان ساکن فدک سرى بزنیم، و از آنها درباره اینمرد جستجو و تحقیق کنیم، آنها (با پذیرفتن درخواست وى) به طرف یهود رفتند. یهودیان کتابى را که داشتند بیرون آورده، و آن را گذاشته بعد از آن به مطالعه بخش تذکر پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن پرداختند، (که در توصیف پیامبر آخر زمان چنین آمده بود): نبى امى عربى، که بر شتر سوار مى‏شود، و به معاش اندک کفایت مى‏کند، نه دراز است و نه کوتاه، نه موهاى خیلى‏ها پیچیده و مجعد دارد، و نه هموار، و در چشمش سرخیست، و رنگ سفید و مخلوط به سرخى دارد. (یهودیان براى مان گفتند) اگر همین شخص که صفاتش ذکر شد شما را دعوت نموده باشد، دعوت وى را قبول کنید، و به دین وى داخل شوید، امّا ما با وى حسد ورزیده به او ایمان نمى‏آوریم، و از طرف وى در بسا جاها براى ما مصیبت‏هاى بزرگى مى‏رسد، و هیچ کسى از عرب باقى نمى‏ماند مگر این که وى را پیروى مى‏کند و یا با وى مى‏جنگد. بنابراین شما از جمله کسانى باشید که وى را پیروى مى‏نمایند. میسره گفت: اى قوم، این قضیه خیلى آشکار است، قومش گفتند: چون به موسم حج آینده بازگشتیم وى را ملاقات مى‏کنیم. به این صورت آنها به طرف دیار خود برگشتند، و مردان دیارشان این امر را از ایشان نپذیرفتند، و هیچ یکى از آنها پیروى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را نکرد، و چون پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه تشریف آورد و حجة هالوداع را به جاى آورد، میسره همراهش روبرو گردید و او را شناخت. عرض کرد اى پیامبر خدا، به خدا سوگند، من از همان روزى که شترت را براى ما جهت دعوت خوابانیدى بر پیروى تو حریص هستم، تا این که آنچه اتّفاق افتاد، افتاد، و خداوند نخواست تا آن وقت به اسلام مشرّف شوم، و قضا بر این رفت تا اسلام آوردنم به تأخیر افتد، و عامه کسانى که با من بودند در گذشتند. اى پیامبر خدا این را به من بگو که جایگاه آنها در کجاست؟ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در جواب فرمود: «هر کسى که به غیر از دین اسلام مرده باشد، وى در آتش است». میسره گفت: ستایش خدایى راست که مرا نجات داد. به این صورت اسلام آورده، و اسلامش ثابت و نیکو گردید، و در نزد ابوبکر  رضی الله عنه  از منزلت و جایگاه خوبى برخوردار بود. این روایت در البدایه (145/3) از واقدى و به اسناد وى به مانند این ذکر شده است[3].

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن کنْدَه

ابونُعیم در الدلائل (ص103) همچنین از طریق واقدى روایت نموده که: محمّد بن عبدالله بن کثیر بن صلت از ابن رُومان و عبدالله بن ابى بکر و غیر آنها  رضی الله عنهم  خبر داد که گفتند: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد کنده در اقامتگاه‏هاى آنها در عُکاظ تشریف آورد، و مثل آنها قبیله نرم و حلیم عرب را قبل از آن ملاقات نکرده بود، و چون نرمى آنها و قوت منطق‌شان را در ارتباط با خود ملاحظه نمود، با آنها به صحبت شروع نموده گفت: «شما را به‌سوى خداوند واحد و لا شریک، دعوت مى‏کنم، و این که از من آن چنان که از نفس‏هاى خود حمایت مى‏کنید، حمایت و پشتیبانى نمایید، اگر کامیاب و غالب شوم شما در آن وقت مخیر هستید»، عامه آنها گفتند: چقدر سخن خوبى است! ولى ما آن چه را پدران مان عبادت مى‏نمودند، عبادت مى‏کنیم. فرد خردسالى از میان آنها گفت: اى قوم، قبل از این که دیگران این مرد را پیروى نمایند، شما به پیروى از وى سبقت جویید به خدا سوگند، اهل کتاب صحبت از این دارند که نبى اى از حرم ظهور مى‏کند، که زمان ظهورش نزدیک شده است. درمیان قوم یک انسان یک چشم نیز وجود داشت، وى گفت: خاموش باشید تا من صحبت کنم، او را خویشاوندان و قومش بیرون رانده‏اند، و شما وى را پناه مى‏دهید؟! آیا مى‏خواهید متحمّل جنگ با همه عربها شوید؟! نه، باز هم نه. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از نزد آنها اندوهگین برگشت، و آنها به طرف قوم خود برگشته این قضیه را براى ایشان نقل نمودند. مردى از یهود گفت: به خدا سوگند، شما نصیب و سهم خود را از دست داده‏اید، (و راه خطایى را پیموده‏اید)، اگر به طرف این مرد قبل از دیگران مى‏شتافتید، سردار همه عرب‌ها مى‏گردیدید، و ما صفت وى را در کتاب خود مى‏یابیم. قوم‌هایی که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را دیده بودند، با شنیدن هر صفتى (از زبان همان یهودى که از کتاب بیان مى‏نمود) آن را تصدیق مى‏کردند که این صفت در وى بود، بعد از آن همان یهودى افزود: جاى ظهور وى را ما در مکه مى‏یابیم، و دار هجرتش را به یثرب (مدینه منوره). بنابراین قوم بر این اتّفاق نمودند که در موسم حج سال آینده وى را ملاقات نموده و به خواست‌هایش پاسخ مثبت دهند، ولى آنها را یکى از سرداران‌شان از اداى حج در همان سال باز داشت، و هیچ یکى از آنها نتوانست تا وى را در آن سال ببیند. آن یهودى در گذشت، و هنگام مرگش شنیده شد که به محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  ایمان دارد و او را تصدیق مى‏کند[4].

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن بنى کعب

 ابونُعیم در دلائل النبوه (ص100) از عبدالرحمن عامرى از شیخ‌هایی از قوم خود روایت نموده، که گفتند: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزد ما در حالى آمد، که در بازار عُکاظ اقامت داشتیم، گفت: «این قوم از کدام قبیله است؟» گفتیم: از بنى عامر بن صَعْصَعَه. پرسید: «از کدام بخش بنى عامر؟» پاسخ دادیم: از بنو کعب بن ربیعه. فرمود: «قدرت حمایت‌تان (از کسى که طالب حمایت شود) چطور است؟» گفتیم: هیچ کسى را مجال آن نیست تا چیزى را از پیش روى ما بردارد، و نه هم کسى خود را به آتش ما گرم کرده مى‏تواند[5]. راوى گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به آنان گفت: «من پیامبر خدا هستم، اگر نزد شما بیایم، آیا از من حمایت مى‏کنید، تا پیام پروردگارم را تبلیغ نمایم؟ و هیچ یکى از شما را به چیزى مجبور نمى‏کنم». پرسیدند تو از کدام طایفه قریش هستى؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «از بنى عبدالمطّلب». پرسیدند موضع بنى عبد مناف در مقابل تو چگونه است؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آنها اوّلین کسانى بودند که مرا تکذیب نموده و راندند». گفتند: امّا، ما، نه تو را از خود مى‏رانیم، و نه به تو ایمان مى‏آوریم، ولى از تو حمایت مى‏کنیم تا پیام پروردگارت را تبلیغ کنى. راوى مى‏افزاید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد ایشان آمد و آنها مشغول خرید و فروش بودند که «بَیحَرَه بن فِراس قشیرى» نزدشان آمده پرسید: این مرد را که نزد شما مى‏بینم، کیست؟ وى را نشناختم، گفتند: او محمّد بن عبدالله قریشى است. گفت: شما با وى چه ارتباطى دارید؟ جواب دادند: وى ادّعا مى‏کند که پیامبر خداست، و ازما مى‏خواهد که از وى حمایت نماییم، تا پیام پروردگارش را ابلاغ نماید. پرسید: شما چه جوابى به او دادید؟ گفتند: به او خوش آمد گفته و از وى استقبال نمودیم، که ما تو را به دیار خود برده، و از تو چنان که از نفس‏هاى خود حمایت مى‏کنیم، حمایت و پشتیبانى مى‏نماییم. بَیحَرَه گفت: گمان نمى‏کنم هیچ کسى از اهل این بازار چیزى بدترى از شما با خود پس ببرد، به کارى دست یازیده‏اید که بر اثر آن با مردم دشمنى اعلان نموده‏اید، و عرب‏ها همه‌شان شما را از یک کمان هدف قرار مى‏دهند، قومش به کار وى داناترند، اگر از وى احساس خیر مى‏نمودند، به وسیله وى از نیک بخت‏ترین مردم مى‏بودند، به احمق و سفیه قومى روى آورده‏اید که قومش او را برون رانده و تکذیبش نموده‏اند، و شما وى را جاى داده و یاریش مى‏کنید، این نظر و رأى شما رأى بسیار بدى است!! بعد از آن به طرف پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برگشته گفت: برخیز و به قوم خود بپیوند، به خدا سوگند اگر در میان قومم نمى‏بودى گردنت را قطع نموده بودم. راوى گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف شتر خود برخاست و بر آن سوار گردید، بَیحَرَه خبیث پهلوى شتر را به شدّت فشرد و شتر بى‌قرارى نموده پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را از بالاى خود بر زمین انداخت. در این هنگام ضُبَاعه دختر عامر بن قُرْط - وى از جمله زنانى بود که در مکه به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ایمان آورده بود - نزد بنى عامر تشریف داشت، که براى زیارت پسر عموهایش بدانجا آمده بود، فریاد کشید: اى آل عامر - آیا از شما کسى نیست - با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در میان شما چنین عملى صورت مى‏گیرد، و هیچ یکى از شما از وى حمایت نمى‏کنید؟! آنگاه سه تن از پسران عموهایش بر ضد بَیحَرَه و دو تن دیگر به حمایت از بَیحَرَه برخاستند، هر یکى از آنها بَیحَرَه و دو همراهش را گرفته بر زمین انداختند، و بعد از آن بر سینه‏هایشان نشسته آنها را خوب کتک کارى نمودند، در این حالت پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بار خدایا، به اینها برکت نما، و بر این‏ها لعنت فرما». راوى گوید: آن سه تن که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را یارى نمودند، اسلام آورده بعد به شهادت رسیدند، و آن دوى دیگر، توأم با لعنت هلاک گردیدند. اسم آن دو تن که بَیحَرَه بن فراس را یارى نمودند، حَزَن بن عبدالله و مُعاویه بن عُباده بود، و امّا آن سه تن که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را یارى کردند عبارت بودند از: غِطْریف و غَطَفَان پسران سهل و عُروه بن عبدالله[6]. این را حافظ سعید بن یحیى بن سعید اموى در مغازى خود از پدرش چنان که در البدایة (141/3) آمده، روایت نموده است.

و در نزد ابن اسحاق از زهرى روایت است که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد بنى عامر بن صعصعه آمد و آنها را به طرف خداوند  جل جلاله  فرا خوانده، و خود را براى آنها عرضه نمود، مردى از آنها - که به او بحیره[7] بن فراس گفته مى‏شد - درباره پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: به خدا سوگند، اگر من این جوان را از قریش بستانم، عرب را توسط آن خورده‏ام (یعنى آنها را در تحت فرمان خود خواهم آورد)، بعد از آن براى پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: آیا با این موافق هستى و اگر ما از تو اطاعت و پیروى نمودیم، و تو را خداوند بر مخالفینت کامیاب گردانید، این امر و فرمانروایى را پس از خودت به ما بسپارى؟ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «امر مربوط خداست، و او هر جایى که آن را بخواهد قرار مى‏دهد». راوى می‌گوید: بعد از این آن مرد براى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: آیا درست است که ما در دفاع از تو سینه‏هاى خویش را هدف عرب‏ها قرار دهیم، و چون تو راخداوند کامیاب نمود، حکومت براى غیر ما باشد؟! ما براى این کار تو هیچ نیازى نداریم، و به این صورت از قبول نمودن دعوت و امر پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سرباز زدند. چون مردم به طرف دیار خود برگشتند، بنوعامر نزد یکى از پیرمردان خود که بسیار کهنسال شده بود، و حتّى قدرت شرکت در مراسم حج را نداشت، رفتند، و عادت آنها بر این بود که چون از حج بر مى‏گشتند او را از جریان آن «موسم» خبر مى‏داند. هنگامى که در همان سال نزد وى رفتند، او آنها را از آنچه در موسم حج‌شان اتفاق افتاده بود، جویا شد، به وى گفتند: جوانى از قریش و از خانواده عبدالمطّلب نزد ما آمد، که مدّعى پیامبرى و نبوّت بود و ما را فرا مى‏خواند، تا از وى حمایت نماییم، قرار شد او را از آنجا به دیار خود بیاوریم. راوى مى‏گوید: آن مرد سالمند دست خود را بر سرش زده فریاد زد اى بنى عامر، آیا این اشتباه شما مى‏تواند جبران شود؟ و آیا براى جبران این عملکرد شما راهى هست؟ سوگند به ذاتى که نفس فلان در دست اوست هیچ اسماعیلیى[8] هرگز این را از خود نمى‏سازد، و گفته‏هاى وى حق است، آن وقت عقل شما در کجا بود؟[9]. این چنین در البدایه (139/3) آمده است.

این روایت را حافظ ابونعیم (ص100) از ابن اسحاق از زُهرى ازین قولش: چون مردم برگشتند بنوعامر به نزد یکى از شیخ‏هاى خود رفتند، تا به آخرش روایت نموده.

ابن اسحاق همچنان از زُهرى روایت کرده که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در نزد کنْده در اقامتگاه‏هایشان آمد، و در میان آنها یکى از سرداران‌شان که به وى مُلَیح گفته مى‏شد حضور داشت و آنها را به طرف خداوند  جل جلاله  دعوت نمود، و دعوت خود را به آنان عرضه داشت تا از وى حمایت نمایند، ولى آنها از قبول این درخواست سرباز زدند.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن بنى کلْب

از محمّد بن عبدالرحمن بن حُصَین روایت است که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزد قبیله بنى کلب در جاهاى آنها آمد و نزد طایفه‏اى از آنها موسوم به بنوعبدالله تشریف برد، و آنها را به‌سوى اسلام فراخواند، دعوت خود را به آنها عرضه نمود تا از وى حمایت نمایند، حتّى به ایشان فرمود: «اى بنى عبدالله، خداوند نام نیکویى براى پدرتان انتخاب نموده است»، ولى آنها به رغم آن، دعوت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را قبول نکردند[10].

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن بنى حنیفه

 از عبدالله بن کعب بن مالک  رضی الله عنه  روایت است که: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزد بنى حنیفه[11] در اقامتگاه‏هایشان تشریف آورد، و آنها را به‌سوى خداوند  جل جلاله  دعوت نمود، و خویشتن را به آنها عرضه نمود تا از وى حمایت کنند، ولى آنها با تندى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را جواب دادند، که در میان عرب هیچ قبیله‏اى به آن اندازه گستاخانه دعوت وى را رد ننموده بود. این چنین در البدایه (139/3) آمده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن بکر

حافظ ابونُعیم از عبّاس  رضی الله عنه  روایت نموده که مى‏گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به من فرمود: «من در تو و در برادرت قوتى براى حمایت خود چنان که لازم است نمى‏بینم، آیا مرا فردا به بازار مى‏برى، تا در اقامتگاه‏هاى قبایل مردم بیاییم؟»، و آن وقت مجمع بزرگى از عرب‏ها دور هم گرد مى‏آمدند. عبّاس  رضی الله عنه  مى‏گوید: گفتم: اینها قبیله کنْده و کسانى‏اند که در اطراف آنها گرد آمده‏اند، و این قبیله از بهترین قبایل است که از یمن به حج مى‏آید، و این اقامتگاه‏هاى بکر بن وائل است، و این اقامتگاه‏هاى بنى عامر بن صَعْصَعَه مى‏باشد، یکى از اینها را براى خود انتخاب کن. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از کنْدَه شروع نمود و نزد آنها آمده پرسید: «شما از کدام قوم هستید؟» گفتند: از اهل یمن. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: «از کدام جاى یمن هستید؟» پاسخ دادند: از کنده، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: «از کدام گروه کنده هستید؟» گفتند: از بنى عمرو بن معاویه. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آیا خواهان خیر و نیکویى هستید؟» پرسیدند آن چیست؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «گواهى بدهید که معبودى جز یک خدا وجود ندارد، نماز را برپا کنید، و به آنچه از طرف خداوند آمده است ایمان بیاورید». عبدالله بن اجلح می‌گوید: پدرم از بزرگان قوم خود برایم بیان نمود که: کنده به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفتند: اگر تو کامیاب شدى حکومت و پادشاهى را پس از خودت براى ما مى‏سپارى؟ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ به آنها فرمود: «پادشاهى و حکومت از آن خداوند است هر جایى که خودش بخواهد آن را قرار مى‏دهد». آنها بعد از شنیدن این جواب گفتند: ما به آن چه که تو آورده‏اى ضرورت و نیازى نداریم. کلبى مى‏گوید: آنها در جواب پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفتند: آیا تو براى این آمده‏اى تا ما را از خدایان مان باز دارى، و با عرب‏ها دشمنى و اختلاف کنیم؟ برو به قوم خود ملحق شو که ما به تو هیچ ضرورتى نداریم.

پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از نزد آنها برگشت، و نزد بکر بن وائل آمده پرسید: «شما کدام قوم هستید؟» گفتند: از بکر بن وائل. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: «از کدام گروه بکربن وائل؟» پاسخ دادند: از بنى قیس بن ثَعْلَبَه. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «تعدادتان چه قدر است؟» گفتند: در عدد مانند ریگ هستیم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: «قدرت حمایت و پشتیبانى (تان از دیگران) چطور است؟» گفتند: ما این قدرت را نداریم، چون در همجوارى فارس زندگى مى‏کنیم، ما نمى‏توانیم از آنها حمایت نکنیم و نمى‏توانیم علیه آنها کسى را پناه دهیم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آیا این حق را از خداوند بر خود لازم مى‏گردانید که اگر شما را باقى گذاشت، و در جاها و منازل آنها سکونت نمودید، و زن‏هایشان را به نکاح گرفتید، و فرزندانشان را غلام خود گردانیدید، که خداوند را سى و سه مرتبه سبحان‏الله بگویید، سى و سه بار الحمدللَّه و سى و چهار بارالله اکبر». آنها پرسیدند: تو کیستى؟ گفت: «من پیامبر خدا هستم». و بعد از آن حرکت نمود، چون از نزد آنها دور شد، کلبى مى‏گوید: عمویش ابولهب به دنبال وى بود و او را تعقیب نموده به مردم مى‏گفت: قول و گفته وى را قبول نکنید. ابولهب بر آنها مى‏گذشت، از او پرسیدند: آیا این مرد را مى‏شناسى؟ گفت: بلى، او بلندترین ماست، در چه ارتباط و از کدام کار وى مى‏پرسید؟ آنها وى را از آنچه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  ایشان را به طرف آن فراخوانده بود باخبر نموده گفتند: وى ادّعا مى‏کند که پیامبر خداست. ابولهب گفت: آگاه باشید، که به گفته وى باور نکنید، چون او دیوانه است، و هرچه به ذهنش مى‏رسد آن را مى‏گوید. پاسخ دادند: آرى، ما این را وقتى که چیزهایى درباره فارس گفت، دانستیم (که وى دیوانه است)[12]. این چنین در البدایه (140/3) آمده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن قبایل در مِنى

ابن اسحاق از ربیعه بن عِباد  رضی الله عنه  روایت نموده، که مى‏گوید: در آن هنگام من پسر جوانى با پدرم در منى بودم، که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در اقامتگاه‏هاى قبایل عرب حاضر شده مى‏گفت: «اى بنى فلان، من فرستاده خدا به‌سوى شما هستم، شما را امر مى‏کنم تا خداوند را عبادت کنید، و چیزى را شریک او نسازید، آن چیزهایى را که غیر از وى به عنوان مثل و مانند، عبادت مى‏کنید کنار بگذارید، و به من ایمان آورید، و مرا تصدیق نمایید، و از من، حمایت و پشتیبانى کنید تا بتوانم از خداوند آنچه را مرا به آن مبعوث نموده است بیان نمایم». ربیعه مى‏گوید: در دنبال پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  مرد کج چشمى که صورت درخشان و دو گیسو داشت، و لباس عدنى بر تن نموده بود، قرار داشت، و چون پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از صحبت و دعوت خود فارغ مى‏شد، آن مرد مى‏گفت: اى بنى فلان، این مرد شما را به طرف این فرا مى‏خواند که شما از هم پیمانانتان از جنیان بنى مالک بن اُقَیش و از عبادت لات و عُزّى دست بردارید، و آنها را از گردنهاى‌تان بیرون کشید، و پیروى بدعت و گمراهیى را که وى آورده است، نمایید، بنابراین از وى اطاعت نکنید و سخنانش را نشنوید. وى مى‏گوید: از پدرم پرسیدم اى پدر، این مردى که وى را تعقیب نموده و گفته‏هایش را رد مى‏کند، کیست؟ پدرم گفت: او عمویش ابولهب عبدالعزى بن عبدالمطلّب است[13]. این چنین در البدایه (138/3) آمده و این را عبدالله بن احمد[14] و طبرانى از ربیعه به این معنا روایت کرده‏اند. هیثمى (36/6) مى‏گوید: درین روایت حسین بن عبدالله بن عبیدالله آمده که ضعیف مى‏باشد، و ابن معین وى را در روایتى ثقه دانسته است. مى‏گویم (مؤلف): در روایت ابن اسحاق مردى آمده که از وى نام برده نشده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن یک گروه در منى

طبرانى از مُدرِک روایت نموده، که گفت: من با پدرم حج نمودم. هنگامى که به منى وارد شدیم، با یک گروهى برخوردیم. از پدرم پرسیدم: این گروه کیست؟ گفت: این یک بى‌دین است، در حالى که من پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدم که مى‏گفت: «اى مردم، بگویید: لااله الاالله کامیاب مى‏شوید»[15]. هیثمى (21/6) مى‏گوید: رجال وى همه ثقه‏اند.

 بخارى در تاریخ و ابوزرُعه و بَغَوِى و ابن ابى عاصم و طَبَرَانى از حارث بن حارث غامدى،  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که (گفت) از پدرم در حالى که در منى بودیم پرسیدم: این گروه کیست؟ پاسخ داد: این‏ها به دور یک بى‌دین که در میان‌شان هست گرد آمده‏اند. مى‏گوید: من از جاى بلندى نگاه نموده دیدم، که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مردم را به طرف وحدانیت خداوند دعوت مى‏کند، ولى آنها حرفهاى وى را رد مى‏کنند[16]. این چنین در الاصابه (275/1) آمده است.

و واقدى از حسان بن ثابت  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: هنگامى حج نمودم که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مردم را به طرف اسلام دعوت مى‏نمود، و اصحابش شکنجه مى‏شدند. من در حالى نزد عمر توقف کردم که کنیز بنى عمرو بن مُؤَمَّل را شکنجه مى‏نمود، بعد از آن به جان زِنِّیره افتاد و عین عمل را با وى انجام داد[17]. این چنین در الاصابه (312/4) آمده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، و دعوت نمودن بنى شیبان

 ابونعیم در الدلائل (ص96) از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  از على بن ابى طالب  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: هنگامى که خداوند  جل جلاله  به نبى خود فرمان داد، تا خویشتن را بر قبایل عرب عرضه نماید، وى در حالى که من و ابوبکر  رضی الله عنه  او را همراهى مى‏کردیم به طرف منى بیرون رفت، تا این که به مجلسى از مجالس عرب رسیدیم. ابوبکر  رضی الله عنه  جلو رفته سلام داد - ابوبکر  رضی الله عنه  در هر کار خیر از دیگران سبقت داشت، و به علم انساب خوب دانا بود - پرسید: شما از کدام قوم هستید؟ گفتند: از ربیعه. پرسید: شما از کدام طائفه ربیعه هستید؟... و حدیث را به طول آن یادآور شده و در آن آمده که گفت: بعد از آن به مجلس دیگرى آمدیم که آرامش و وقار بر فضاى آن حاکم بود، و آنها بزرگانى از خود داشتند که از قدر و منزلت ویژه‏اى برخوردار بودند، باز ابوبکر  رضی الله عنه  جلو رفته سلام داد، - على  رضی الله عنه  مى‏گوید: ابوبکر  رضی الله عنه  در هرکار خیر از دیگران سبقت داشت - و از ایشان پرسید از کدام قوم هستید؟ گفتند: ما بنى شیبان بن ثَعْلَبه هستیم. ابوبکر به طرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  متوجّه شده گفت: پدر و مادرم فدایت، بعد از این‏ها دیگر کسى در میان قوم‌شان با عزّت‏تر نیست، و در میان قوم اشخاصى چون مفروق بن عمرو، هانى بن قبیصه، مُثَنَّى بن حارثه، و نُعمان بن شریک حضور داشتند. در این قوم مفروق بن عمرو به ابوبکر  رضی الله عنه  ازهمه نزدیک‌تر بود و او بر همه آنها در بیان و زبان ارجحیت داشت، و دو گیسو از موهایش بر سینه‏اش آویزان بود. در مجلس، مفروق در نزدیکى ابوبکر  رضی الله عنه  قرار داشت، ابوبکر  رضی الله عنه  از او پرسید: تعداد شما چقدر است؟ مفروق به وى گفت ما از هزار تن زیادتر هستیم، و هزار تن به خاطر کمى‏اش مغلوب نخواهد شد. پرسید دفاع و حمایت از دیگران در میان شما چطور است؟ گفت: ما در این ارتباط سعى و تلاش خود را مى‏کنیم، و هر قومى سهم و نصیب خود را دارد.

 پرسید: جنگ در میان شما و دشمن‌تان چطور است؟ مفروق پاسخ داد: در وقت روبرو شدن به دشمن احساسات و خشم و غضب ما به شور مى‏آید و چون غضبناک شویم بسیار سرسخت و جدّى مى‏جنگیم. ما اسب‏هاى خوب و تیزگام را بر اولاد خود و سلاح را بر شتر شیرى ترجیح مى‏دهیم. البتّه در ضمن همه اینها فتح و نصرت از جانب خداوند است، گاهى ما را کامیاب مى‏گرداند، و گاهى هم آنها را بر ما غالب مى‏سازد. بعد ازین گفته‏ها گفت: احتمالاً شما از قریش باشید؟ ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: آرى، اگر خبرى که وى پیامبر خداست، به شما رسیده باشد، این همان پیامبر است. مفروق در جواب گفت: بلى، این خبر به ما رسیده بود، که وى این چیز را بیان مى‏دارد.

 بعد از آن به طرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  متوجّه شده پرسید: اى قریشى، تو به طرف چه دعوت مى‏کنى؟ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پیش رفته و نشست، آن گاه ابوبکر  رضی الله عنه  برخاست و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را با لباسش سایه مى‏نمود. فرمود: «من شما را به گواهى دادن به این که معبودى جز خداى واحد وجود ندارد، و این که من پیامبر خدا هستم، دعوت مى‏کنم، و شما را فرا مى‏خوانم که مرا در میان خود جاى دهید و از من حمایت کنید، و مرا نصرت دهید، تا آنچه را خداوند مرا به آن مامور ساخته است، انجام دهم، چون قریش به جنگ بر ضد دین خدا قیام و پیامبرش را تکذیب نموده و به باطل در عوض حق اکتفا کرده است، و خداوند بى‌نیاز و ستوده شده است» مفروق افزود: اى قریشى دیگر به طرف چه دعوت مى‏کنى؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  این بخش از قرآن را تلاوت نمود:

﴿قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡ‍ٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا - تا به این قول خداوند - فَتَفَرَّقَ بِكُمۡ عَن سَبِيلِهِۦۚ ذَٰلِكُمۡ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٥٣ [الانعام: 151-153].

ترجمه: «بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است براى‌تان بخوانم: این که چیزى را شریک خداوند قرار ندهید، و به پدر و مادر نیکى کنید... که شما را از راه خدا دور مى‏سازد، این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى‏کند تا پرهیزگار شوید».

بازهم مفروق از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: اى قریشى دیگر چه دعوت مى‏کنى؟ چون به خدا سوگند، این از کلام اهل زمین نیست، و اگر از کلام آنها مى‏بود آن را حتماً مى‏دانستیم، این مرتبه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  این آیه را تلاوت کرد:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ - تا به این قول خداوند - لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ٩٠ [النحل: 90].

ترجمه: «خداوند به انصاف و نیکوکارى امر مى‏کند... تا باشد که پندپذیر شوید».

مفروق به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: اى قریشى، به خدا سوگند، تو به مکارم اخلاق و خوبى‏هاى اعمال دعوت مى‏کنى، و قومى که تو را تکذیب نموده‏اند، و بر ضد تو قیام کرده‏اند، بدون تردید دروغ گفته و مرتکب افترا شده‏اند. و گویى که وى خواست تا در این صحبت هانى بن قبیصه نیز باوى همراهى نماید، بنابراین گفت: و این هم هانى بن قبیصه که یکى از بزرگان و پیشوایان ماست. هانى به نوبه خود به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: اى قریشى من سخنان تو را شنیدم، و قول تو را تصدیق نمودم، ولى نظرم این است که ترک نمودن دین مان، و پیروى از تو طبق احکام دینت در همین نشستى که با ما داشتى، که اوّل و آخر براى خود ندارد و بدون کدام تفکر در مورد دعوت و دین تو، و بدون نگرشى به عواقب و آینده آنچه ما را به طرف آن فرامى‏خوانى، خطاى در راى و نارسایى در عقل و کوتاه نگرى به آینده باشد، چون خطا همیشه زاده عجله و شتاب است، و ما در پشت سر خود اقوامى داریم که در اینجا حضور ندارند، و خوب نمى‏بینیم که از طرف آنها پیمانى را ببندیم، و یا عهدى را بر آنها تحمیل کنیم، بناءً بهتر آن است که تو هم برگردى و ما هم وهر دو درین باب فکر نماییم.

این مرد نیز خواست تا در صحبت، مُثَنّى بن حارثه نیز اشتراک نماید، بنابراین گفت: این هم مثنى یکى از بزرگان و مسؤول قضایاى جنگى ما. آن گاه مثنى گفت: من گفته تو را شنیدم، اى قریشى نیکو پنداشته و آن را پسندیدم، و صحبت هایت در آن ارتباط مرا مجذوب خود ساخته و خوشم آمد. جواب همان جوابى است که هانى‏ء بن قبیصه ارائه نمود، ولى ما در بین دو آب سکونت گزیده‏ایم، یکى یمامه و دیگر آن سماوه است. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از وى پرسید: «این دو آب چیست؟» پاسخ داد: یکى از آنها تپه‏ها و سرزمین عرب است و دیگر آن سرزمین فارس و نهرهاى کسرى است، و ما با کسرى داخل پیمانى شده‏ایم، که آن را وى از ما گرفته است، تا این که چیز جدیدى (فتنه) ایجاد نکنیم، و کسى را که فتنه ایجاد مى‏کند جاى ندهیم و این چیزى که تو ما را به آن فرا مى‏خوانى شاید از جمله چیزهایى باشد که پادشاهان آن را بد مى‏بینند. امّا در ارتباط به سرزمین عرب، گناه گناهکار در آن بخشش، و عذر وى قابل قبول است، ولى در سرزمین فارس، گناه گناهکار قابل بخشش نبوده، و عذر مرتکب آن قابل قبول نیست. اگر خواسته باشى تا از تو در مقابل عربها حمایت نماییم، این کار را مى‏کنیم[18].

پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ به آنها فرمود: «چون واقعیت را اظهار نمودید، خود به این معناست که جواب بد ندادید، کسى که به همه جوانب دین احاطه نداشته و از هر طرف آن را حمایت نکند نمى‏تواند به دین خداوند قیام نماید». بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالى که دست ابوبکر  رضی الله عنه  را گرفته بود، برخاست و به مجلس اوس و خزرج رفتیم، از آنجا برنخاسته بودیم که آنها با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیعت نمودند. على  رضی الله عنه  مى‏گوید: آنها مردمان صادق و صابرى بودند. (رضوان الله علیهم اجمعین)[19]. این چنین در دلائل النبوه از ابونُعیم آمده. و در البدایة (142/3) مى‏گوید: این را ابونُعیم، حاکم و بیهقى که سیاق آن از ابونُعیم است روایت نموده‏اند.... و حدیث را آورده و در آن بعد ازین قول پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم : «کسى که به همه جوانب دین خدا احاطه نداشته و از هر طرف آن را حمایت نکند نمى‏تواند به دین خدا قیام نماید، آمده: بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «آیا مى‏دانید که هنوز اندکى سپرى نخواهید کرد که خداوند دیار و اموال آنها را به شما بخشد، و دخترهایشان[20] را در خدمت شما قرار دهد، آیا در این صورت خداوند را به پاکى یاد مى‏کنید، و او را مقدس مى‏دارید؟»، نُعمان بن شریک در جواب گفت: بار خدایا! آن براى تو باشد اى قریشى!! آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  این آیه را برایش تلاوت نمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦ [الاحزاب: 45-46].

ترجمه: «ما تو را به عنوان گواه، بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده‏ایم، وتو را به عنوان دعوت کننده به‌سوى خدا به حکم او و چراغ درخشان روان کرده‏ایم».

بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالى که دست‏هاى ابوبکر  رضی الله عنه  را گرفته بود برخاست. على  رضی الله عنه  مى‏گوید: بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به ما روى نموده گفت: «اى على عرب‏ها در جاهلیت چه اخلاق نیکویى داشته‏اند - چقدر عالى و بلند است؟! - توسط همین اخلاق نیکوست که آنها در زندگى دنیا مردم را از درگیرى باز داشته و در میان آنها فیصله مى‏نمایند». على  رضی الله عنه  مى‏افزاید بعد از آن به مجلس اوس و خزرج آمدیم، از آن مجلس برنخاسته بودیم که آنها با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بیعت کردند. گوید: به خدا سوگند آنها مردمان راستین و صابرى بودند، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن مجلس از شناخت و معرفت ابوبکر  رضی الله عنه  از نسب‏هاى آنها خوشحال و مسرور گردید. و اندکى نگذشته بود که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزد اصحاب خود رفته و به آنها گفت: «خداوند را زیاد ستایش کنید، چون امروز فرزندان ربیعه بر اهل فارس غلبه نمودند، پادشاهان آنان را کشتند و لشکرهاى آنها را تارومار نموده و توسط من نصرت کرده شدند». ابن کثیر در البدایة (145/3) گفته: این حدیث بسیار غریب است، ولى به خاطرى که دلایلى از نبوت، محاسن اخلاق و مکارم و اوصاف و فصاحت عرب در آن وجود داشت ما آن را نقل نمودیم.

این حدیث از طریق دیگرى نیز وارد گردیده، و در آن آمده: چون آنها با اهل فارس جنگیدند، و در قُراقِر - جایى در نزدیکى فرات - با آنها روبرو گردیدند، شعار خود را نام محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  قرار دادند، و بنا بر آن بر فارس غلبه نمودند، و این قوم بعد از آن به اسلام مشرّف شد.

حافظ ابن حجر در فتح البارى (156/7) مى‏گوید: حاکم، ابونعیم و بیهقى در الدلایل به اسناد حسن از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  روایت نموده‏اند که گفت: على بن ابى طالب  رضی الله عنه  براى من تعریف کرد و در آن چیزى از این حدیث را متذکر شده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن اَوْس و خَزْرَج

ابونُعیم در الدلایل (ص105) از طریق واقدى از اسحاق بن حُباب از یحیى بن یعلى روایت نموده، که گفت: على بن ابى طالب  رضی الله عنه  روزى - در حالى که فضیلت و سابقه انصار را بیان مى‏نمود - گفت: کسى که انصار را دوست نمى‏دارد و حقوق آنها را نمى‏شناسد، مؤمن نیست. به خدا سوگند، آنها اسلام را چنان که یک کره اسب با دست باز و عنایت کامل پروریده مى‏شود، با شمشیرها و زبان و سخاوت‌شان پرورش دادند. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در موسم حج خارج مى‏شد و قبایل را دعوت مى‏نمود، ولى هیچ یک از مردم به وى پاسخ مثبت نمى‏دادند، و دعوتش را نمى‏پذیرفتند. او در نزد قبایل در مَجَنَّه، عکاظ و منى مى‏آمد، حتّى سالى پس از سال دیگر مکرراً نزد قبایل رفته آنها را دعوت مى‏کرد، به حدّى که بعضى از قبایل گفتند: اکنون هم وقت آن نرسیده است که از ما مأیوس شوى؟ این حرف را به خاطر کثرت مراجعه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، و عرضه نمودن خودش به آنها مى‏گفتند، تا این که خداوند  جل جلاله  این قریه انصار را انتخاب نمود، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دعوت اسلام را به آنان عرضه داشت، و آنها دعوت را پذیرفته، و در این کار از خود عجله و شتاب به خرج دادند. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را جاى داده، و او را مدد کردند، و با وى مواسات و همدردى نشان دادند - خداوند  جل جلاله  آنها را پاداش نیکو دهد - ما نزد آنها آمدیم، و در منازل‌شان سکونت اختیار نمودیم، و در این که ما را با خود داشته باشند از خود حرص و علاقه‏مندى نشان دادند، حتّى در داشتن ما با خود قرعه کشى مى‏کردند. گذشته از این ما از اموال آنان آن قدر مستفید مى‏شدیم که خود آنان بهره‏مند نمى‏شدند آن هم به خوشى و رضاى ایشان. وى افزود علاوه بر این آنها جان‏هاى خود را در حمایت از پیامبر خود قربان نمودند، که رحمت خدا بر همه آنها نازل باد[21].

ابونعیم همچنان در الدلایل (ص105) از ام سعد بنت سعد بن ربیع  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  درمکه تا یک مدّتى توقّف نمود، و قبایل را به خداوند  جل جلاله  دعوت مى‏کرد، و درین راستا اذیت شده، به وى ناسزا گفته مى‏شد؛ تا این که خداوند  جل جلاله  خواست این کرامت نصیب گروه انصار گردد، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد چند تن از آنها در عَقَبَه - جایى است در منى - در حالى که سرهاى خود را مى‏تراشیدند، تشریف آورد، پرسیدم: اى مادر، آنها کى بودند؟ گفت: شش و یا هفت تن بودند، سه تن آنها از بنى نجار بود که عبارتند از: اسعد بن زُراره و دو پسر عَفْراء، ولى بقیه آنها را برایم نام نبرد. آن زن افزود: آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزدشان نشست، و آنها را به‏سوى خداوند  جل جلاله  فرا خواند، و قرآن را براى‏شان تلاوت نم‏ود، و آنها دعوت خدا  جل جلاله  و پیامبرش  صل الله علیه و آله و سلم  را پذیرفتند، و در سال آینده نیز به زیارت وى شتافتند، که (همین آمدن دوم‌شان در سال بعدى) به نام بیعت عقبه اوّل یاد مى‏شود، که بعد از آن، (بیعت) عقبه دوم اتفاق افتاد. من از ام سعد پرسیدم: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در مکه چه مدّت سکونت نمود؟ پاسخ داد: آیا قول ابوصِرمه قیس بن ابى انس را نشنیدى؟ گفتم: نه، نمى‏دانم که وى چه گفته است، آن زن گفته وى را برایم خواند:

ثَوَى فِي قُرَيْشٍ بِضْعَ عَشْرَة حِجَّه

 

يُذَكَّرَ لَوْ لاقى صَدِيْقاً مُواتِياً

ترجمه: «او ده سال و اندى درمیان قریش توأم با انجام دعوت و رسانیدن رسالت الهى، به این امید زیست، تا باشد براى خود رفیق و هنوایى بیابد».

و ابیاتى را ذکر نمود[22]، چنان که در باب نصرت و یارى رسانیدن، در حدیث ابن عبّاس  رضی الله عنهما  در ما بعد خواهد آمد.

ابونُعیم همچنان در الدلائل (ص105) از عَقِیل بن ابى طالب  رضی الله عنه  و زُهرى  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: چون مشرکین حالت دشوار و ناگوارى را بر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آوردند، وى به عمویش عبّاس بن عبدالمطّلب  رضی الله عنه  گفت: «اى عمو، خداوند دین خود را توسط قومى نصرت و یارى مى‏دهد که ذلیل ساختن قریش براى آنها به خاطر عزت دین خدا کار ساده و آسان خواهد بود. بیا با من تا به عُکاظ برویم و اقامتگاه‏هاى قبایل عرب را به من نشان بده، تا آنها را به‌سوى خداوند  جل جلاله  دعوت کنم، تا باشد آنها از من حمایت نموده و مرا جاى دهند که ازین طریق آنچه را خداوند  جل جلاله  مرا بدان مأمور ساخته است، تبلیغ نمایم». وى مى‏گوید: عبّاس در جواب گفت: اى برادرزاده‏ام، بیا به طرف عُکاظ حرکت کنیم، من همراهت مى‏آیم تا اقامتگاه‏هاى قبایل عرب را به تو نشان دهم. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از قبیله ثقیف کار خود را شروع نمود، و بقیه قبایل را یکى از پى دیگرى در همان سال دیدن نموده و آنها را دعوت کرد، و چون سال آینده فرارسید - و این وقت هنگامى بود که خداوند  جل جلاله  به وى امر نموده بود تا دعوت را آشکار نماید - با شش تن از خزرجى‏ها و اوسى‏ها ملاقات نمود که آنها عبارت بودند از: اسعد بن زُراره، ابوهیثم بن تیهان، عبدالله بن رواحه، سعد بن ربیع، نُعمان بن حارثه و عُبَاده بن صامت. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با آنها در روزهاى منى درنزدیک جمره عقبه در شبانگاه روبرو شد، و نزد‌شان نشسته آنها را به‌سوى خداوند  جل جلاله  و عبادتش و کمک براى (برپا ساختن) دینش که به آن انبیاء و پیامبران را فرستاده است، دعوت کرد. در مقابل، آنها از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خواستند تا آنچه را برایش وحى شده است به آنها تقدیم نماید، آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سوره ابراهیم را تا آخر براى‏شان تلاوت نمود:

﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِيمُ رَبِّ ٱجۡعَلۡ هَٰذَا ٱلۡبَلَدَ ءَامِنٗا [ابراهیم: 35].

ترجمه: «و آن گاه که ابراهیم گفت: اى پروردگار من! این شهر را جاى امن بگردان».

حالت‌شان از شنیدن قرآن دگرگون شده و نرمش و فروتنى از خود نشان داده، دعوت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را پذیرفتند. عبّاس بن عبدالمطّلب درحالى بر آنها گذشت که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با آنها صحبت مى‏کرد، و با هم گفتگو مى‏کردند. وى صداى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را شناخته گفت: برادرزاده‏ام، اینها که نزد تواند کیستند؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اى عمو اینها ساکنان یثرب هستند، اوس و خزرج، من آنها را بسوى آنچه دیگران را از قبایل عرب دعوت نموده بودم دعوت کردم، دعوتم را اجابت نموده، و مرا تصدیق نمودند و به من یادآور شدند که آنها مرا به دیار خود خواهند برد». عبّاس بن عبدالمطّلب پایین آمد و با بستن عِقال بر پاى شتر خود خطاب به آنها گفت: اى گروه اوس و خزرج، این برادرزاده من است - که از همه مردم او را زیادتر دوست دارم - اگر او را تصدیق نموده به او ایمان آورده و خواهان بردنش با خود هستید، من می‌خواهم از شما در این ارتباط پیمانى بگیرم تا روانم به آن آرام و اطمینان حاصل کند، و آن این که وى را تنها نگذاشته و فریبش ندهید. چون همسایه‏هاى شما یهود هستند، و آنها دشمن وى مى‏باشند، و من از مکر آنها در ارتباط به وى مطمئن نیستم. اسعد بن زراره - در حالى که سخنان اتهام‏آمیز عبّاس بر وى و یارانش در ارتباط به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گران تمام شده بود - گفت: اى پیامبر خدا، براى ما اجازه است تا بدون گفتن چیزى که بر تو گران تمام شود، و بدون اشاره به نکاتى که بد مى‏پندارى جوابش را بدهیم، و این جواب به جز تصدیق و تاکیدى بر پذیرا شدن دعوت‌تان از طرف ما، و ایمانى از ما به تو نخواهد بود. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بدون این که متهم باشید[23] جوابش را بگویید». آن گاه اسعد بن زراره - در حالى که رویش را به طرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گردانیده بود - گفت: اى پیامبر خدا، هر دعوت براى خود راهى در پیش دارد، که یا نرمى است یا شدّت و سختى. تو امروز ما را به‌سوى دعوتى فراخوانده‏اى که براى مردم ناپسند و دشوار است، ما را به ترک آیین و دین مان، و پیروى از خودت طبق مبادى و تعالیم دینت دعوت کردى، که در واقعیت امر این یک کار بسیار سخت و دشوار است، امّا با این وجود ما این دعوتت را پذیرفتیم. تو ما را به قطع روابط با مردم، همسایه، ذوى الارحام هر دور و نزدیک دعوت نمودى، پذیرفتن این امر نیز کارى است بس دشوار، ولى على رغم آن ما آن را از تو پذیرفته و قبول کردیم. گذشته از این در حالى که ما یک گروه داراى عزّت و قدرت دفاع در یک سرزمین مستقل هستیم، که هیچ کسى در آن توقّع این را ندارد، تا یک فرد دیگرى غیر از ما، که قومش او را تنها گذاشته و عموهایش او را به دیگران تسلیم نموده باشند، بیاید و ریاست ما را به عهده گیرد، ولى هنگامى که تو ما را به قبول آن فرا خواندى، آن را از تو پذیرفته و قبول نمودیم. اینها همه در نزد عامه مردم بد و ناپسند است، جز نزد آنانى که خداوند قلب‏هایشان را به هدایت و رشد بارور گردانیده است، و آنان خیر و نیکى را در عاقبت و فرجام این کارها در نظر گرفته‏اند، ولى ما تو را و دعوتت را با زبان‏ها، قلب‏ها و دستهایمان قبول نموده، و به آن جواب مثبت دادیم. اینها همه بدون تردید به خاطر ایمان آوردن به آنچه بود که تو آن را با خود آورده‏اى، و به خاطر تأیید و تصدیق به همان معرفتى بود که در قلب‏هاى مان ثابت شده است. ما با تو، بر این بیعت مى‏نماییم، و با پروردگارت نیز بر این بیعت مى‏کنیم. دست خداوند بالاى دست‏هاى ماست، و ما با خونها و دست‏هاى‏مان بدون این که تو را به این کار بکشانیم در حمایت از تو آماده هستیم. از تو چنان که از جان‏هاى مان، پسران و زنان مان، حمایت مى‏کنیم، حمایت و پشتیبانى مى‏نماییم. اگر به این گفته‏هاى خود وفا کنیم به این معناست که به خداوند وفا مى‏کنیم، و اگر خیانت نماییم نیز در مقابل خداوند خیانت مى‏کنیم، که در این صورت ما بدبخت و شقى هستیم. اى پیامبر خدا! آنچه را گفتیم راست و صدق است، و ما بر آن به صداقت به آن پایبند هستیم، و خداوند خود مددکار است.

بعد از آن به طرف عبّاس بن عبدالمطّلب (که تا آن وقت مشرک بود) روى خود را گردانیده گفت: امّا تو، اى اعتراض کننده بر ما قبل از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  - خداوند خود بهتر مى‏داند که از آن گفته خود چه هدفى داشتى؟ - گفتى که وى برادرزاده‌ات است و از همه مردم برایت محبوب‏تر مى‏باشد، ولى ما با نزدیک و دور، و رشته داران خود قطع رابطه نموده‏ایم، و گواهى مى‏دهیم که وى پیامبر خداست، و خداوند او را از نزدخود فرستاده است، و دروغگو نیست و آنچه را با خود آورده به کلام بشر مشابهت ندارد، گذشته از این، در ارتباط به این گفته ات که تو درباره وى بر ما تا این که عهد و پیمانى نگیرى اطمینان حاصل نمى‏کنى، این خصلت و ویژگیى است که آن را بر هیچ کسى که براى پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواسته باشد، رد نمى‏کنیم. آنچه را که مى‏خواهى بگیر، بعد از آن به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روى نموده گفت: اى پیامبر خدا! آن چه را براى خودت مى‏خواهى بگیر، و آنچه را براى پروردگارت شرط مى‏گذارى، بگذار. و حدیث را به طولش درباره بیعت آنها متذکر شده است.

 و احادیث بیعت، در بخش بیعت به نصرت، و احادیث این باب، در باب نصرت در ابتداى کار انصار، ان‏شاءالله خواهد آمد.



[1]- عکاظ، مجنه و ذى المجاز، از مشهورترین بازارهاى مکه بودند، عرب‌ها را عادت برین بود که در اوّل ماه ذى القعده الحرام بازار عکاظ را افتتاح مى‏نمودند، و مدّت بیست روز را در آنجا به سر مى‏بردند، و پس از آن به بازار مجنه آمده و ده روز را در آنجا سپرى مى‏کردند و چون ماه ذوالحجه نو مى‏شد به ذى المجاز مى‏آمدند و هشت شب را در آن جا مى‏ماندند، و پس از آن به عرفات مى‏رفتند و مناسک حج را به‌جاى مى‏آوردند، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با استفاده ازین فرصت به هر یک ازین بازارها، در همان وقت‏هاى معین تشریف مى‏برد، و با سر زدن به اقامتگاه‏هاى قبایل، تحفه گرانبهاى دعوت را به آنها عرضه مى‏نمود. م.

[2]- بسیار ضعیف. اونعیم در «الدلائل» (ص101) در اسناد آن واقدی که متروک است وجود دارد.

[3]- بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل» (ص102) در اسناد آن واقدی که متروک است وجود دارد.

[4]- بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل» (ص13) در سند آن واقدی متروک است.

[5]- یعنى کسى نمى‏تواند بر ما غلبه کند تا چیزى را که در پیش روى ماست بگیرد، و کسى ما را از اطراف آتش‌مان نمى‏تواند کنار بزند تا خود را با آن گرم کند، و این اشاره‏اى است به قوّت وشوکت آنها. م.

[6]- بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل» (ص100) در سند آن محمد بن سائب که همان کلبی است وجود دارد که متهم به دروغ است. همچنین در این سند علاوه بر انقطاع، جهالت نیز وجود دارد. ابن کثیر در «البدایة» می‌گوید: این اثری است غریب که ما آن را به دلیل همین غرابت آورده‌ایم والله اعلم.

[7]- در سیرت ابن هشام و طبرى از وى به نام بیحره یاد شده است.

[8]- یعنى هیچ کس از فرزندان اسماعیل  علیه السلام  به کذب ادّعاى نبوّت نمى‏کند.

[9]- ضعیف. ابن اسحاق آن را بطور مرسل از زهری روایت کرده است. نگا: «البدایة» (3/139).

[10]- ضعیف. ابن اسحاق آن را روایت کرده و گفته است: بعضی از یاران ما از عبدالله بن کعب بن مالک مرا اینچنین حدیث گفته‌اند و در این سند ناشناخته‌ها و مجاهیلی وجود دارند. نگا: «البدایة» (3/139) بنوحنیفة اهل یمامه‌ و از قوم مسیلمه کذاب هستند که ادعای نبوت کرد.

[11]- اینها اهل یمامه و اصحاب مسیلمه کذاب هستند.

[12]- بسیار ضعیف. ابونعیم، و همچنین در «البدایة» (3/140). در سند آن کلبی وجود دارد که متهم به دروغ است.

[13]- ضعیف. بیهقی در «الدلائل» (2/186) از طریق ابن اسحاق. در سند آن یک مجهول وجود دارد.

[14]- ضعیف. احمد (3/493) و طبرانی در «الکبیر» (4583) در اسناد آن حسین بن عبدالله بن عبیدالله بن عباس است که ضعیف است. نگا: «مجمع الزوائد» (6/36).

[15]- صحیح. به روایت طبرانی. هیثمی می‌گوید: رجال آن همه ثقه هستند (6/21) همچنین نیز هست. و احمد (23044)، (18905)، (15965)، (16556)، (23085).

[16]- صحیح. طبرانی در «الکبیر» (373).

[17]- بسیار ضعیف. واقدی متروک است. نگا: «الاصابة» (4/312).

[18]- یعنى، ما مى‏توانیم از کسى که در سرزمین عرب کارى انجام دهد و به ما پناه بیاورد در مقابل عرب‏ها از وى دفاع کنیم، ولى نمى‏توانیم از کسى که در سرزمین فارس کارى بکند و یا بر ضد آنها در سرزمین ما کارى انجام دهد، حمایت و پشتیبانى کنیم. والله اعلم. م.

[19]- حسن. ابونعیم در «الدلائل» (96)، و بیهقی در «الدلائل». (2/422:427).

[20]- یعنى یا به ازدواج‌تان در مى‏آیند و یا این که کنیز شما مى‏شوند.

[21]- بسیار ضعیف. ابونعیم در «الدلائل». (ص105)، در سند آن واقدی متروک است.

[22]- بسیار ضعیف. به دلیل واقدی که متروک است.

[23]- یعنى بدون این که من در ایمان و تصدیق شما هیچ شک و اتّهامى داشته باشم. م.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...