خلاصهاى از شرح حال زندگى نامه مؤلّف علّامه محمّد يوسف كاندهلوى رحمه الله
تردیدى نیست که انعکاس تصویر همه جوانب و ابعاد شخصیت و زندگى ابر مردان بزرگ و عالى مقامى چون علّامه محمّد یوسف کاندهلوى عالم، محدّث و دعوتگر بزرگ و سترگ جهان اسلام، در چنین خلاصههایى نمىگنجد و ممکن نیست، و خود نیازمند کتاب جداگانهاى است، تا ویژگىهاى زندگى عالمانه و مجاهدانه وى را به صورت مفصّل بیان نماید، ولى با این همه، طبق معمول چنان که در ابتداى کتابها از زندگى مؤلّف ولو به صورت اجمال باید ذکرى صورت گیرد، تلاش خواهیم نمود، تا خلاصهاى از شرح حال و زندگى نامه مؤلّف را براىتان تقدیم نماییم.
در غرب ولایت شمالى هندوستان، در ولسوالى مظفرنک، دو قریه به نامهاى جهنجهانه و کاندهله وجود دارند، که از سالیان متمادى بدین سو یک فامیل متدّین و داراى اصالت علمى، و ویژگىهاى بس درخشان - در رشد و پرورش بزرگترین علما و دانشمندان دینى - در آن سکونت دارد. جد بزرگ این فامیل که محمّد اشرف نام دارد، و از علماى برجسته زمان خود به حساب مىرود، در زمان شاه جهان پادشاه هندوستان زندگى مىکرد. به سلسله شاهکارهاى درخشان این فامیل، بعد از جدّ بزرگ وى مىتوان از الهى بخش، که به فضیلت و ذکاوت خود مشهور مىباشد و یکى از زبدهترین شاگردان شیخ عبدالعزیز بن شیخ ولىالله بود، و جانشینى شهید سیداحمد بریلوى را بعد از وى نیز به عهده داشت، نام برد. او در جریان زندگى علمى خود در کنار تدریس و دعوت و بقیه تلاشهاى علمى، بیش از چهل کتاب را به زبانهاى عربى و فارسى تألیف نمود، که شرح قصیده مشهور «بانت سعاد» از جمله تألیفات وى مىباشد. گذشته از شیخ الهى بخش که جهان فانى را در سال 1215 ھ.ق وداع گفت، مىتوان از شیخ ابوالحسن، نورالحسن، مظفر حسن، محمّد اسماعیل و سرانجام از شیخ محمّد الیاس به عنوان شخصیتهاى برازنده علمى - که از دست پروردههاى همین فامیل نجیباند - نام برد.
شیخ محمّد یوسف فرزند محمّد الیاس که از همین خاندان مىباشد، روز چهارشنبه 25 جمادى الاول 1335 ھ.ق، مصادف به 20 مارچ 1917م، در دهلى دیده به جهان گشود، و پدر بزرگوارش نام وى را محمّد یوسف گذاشت.
محمّد یوسف، در فامیلى چشم به جهان گشود، که در ضمن داشتن علماى بزرگ، زنان بس متدین و متّقى را در دامن داشت، و او در همچون فضاى پاک و صافى که تقوى و علم بر آن چیره بود، در آغوش مادران مؤمن و صالح تحت عنایت و سرپرستى بزرگان دین رشد و نمو کرد، و مراحل تکامل و بناى شخصیت وى، با چیدن میوههاى مثمر تربیتى و اخلاقى در همان محیط فضیلت و پاکى پى ریزى شد.
او هنوز ده سال داشت که قرآن کریم را حفظ نمود، و پس از فرا گرفتن درسهاى ابتدایى، علم حدیث را در مدرسه «مظاهر العلوم» واقع سهارنپور، نزد شیوخ علماى بزرگ حدیث چون: شیخ عبداللطیف مدیر اسبق مدرسه، شیخ منظور احمدخان، شیخ عبدالرحمن کامل کافورى و شیخ محمّد زکریا کاندهلوى پسر عمویش به اتمام رسانید، و در سال 1354 ھ.ق سند فراغت خود را از مدرسه مذکور به دست آورد.
علاّمه محمّد یوسف از ابتداى عمر خود به علم و فراگیرى آن علاقمندى زایدالوصفى داشت، و اکثر اوقات خود را صرف مطالعه و خواندن مىنمود، قضیه تألیف و نوشتن به عنوان یک امر مقدّس در همان مرحله تحصیل حدیث براى وى مطرح گردید، و او نیز با داشتن علاقه و شوق بسیار، به این کار همّت گماشت، و به تألیف شرح «شرح معانى الآثار للطحاوى» اقدام نمود، و آن را «أمانى الاحبار» نام گذاشت، و تا آخر عمر این کار را دنبال و پیگیرى نمود.
در هنگام تولّد محمّد یوسف، ارتباط با شیوخ، و بیعت با آنها در میان جامعه و علما رواج بسیار داشت، بنابراین اعضاى یک فامیل همه با مشایخ و مرشدین ارتباط پیدا کرده و با گرفتن علم از آنها همراهشان بیعت مىکردند. درین راستا شیخ محمّد یوسف با پدرش شیخ محمّد الیاس مؤسّس گروه «جماعة التبلیغ»، که داعى بزرگ و مشهور زمان خود به حساب مىرفت بیعت نمود، و او، پسرش (محمّد یوسف) را در 21 رجب 1362 ھ. ق. به عنوان جانشین و خلیفه خود انتخاب کرد، و امانت دعوت و تبلیغ را به عهده وى سپرد، و خود به جوار رحمت الهى پیوست.
بعد از درگذشت پدرش، دیگر او به دنیاى جدیدى قدم گذاشته بود، و باید کارهاى دعوت را توأم با تنظیم و هم آهنگ ساختن دعوتگران و بقیه امور گروهى که پدرش بانى آن بود، به عهده مىگرفت و این کار با افزودن به مشغولیتهاى وى، مسؤولیت و تعهّدش را نیز دو چندان مىکرد، و بار سنگینى را به دوشش مىگذاشت. ولى او با داشتن علاقمندى وافر به دعوت و امور آن، با جبین گشاده ازین مسؤولیت جدید استقبال نمود، و آن قدر به این کار سرگرم گردید، که دیگر دعوت براى او همه چیز شده بود، و شب و روز را با دادن بیانیهها، تشکیل و برگزارى مجالس، اعزام هیئتها و گروههاى تبلیغ و مسافرتها جهت دعوت سپرى مىکرد. او ساعتها براى مردم بدون این که احساس ناراحتى و خستگى نماید صحبت مىنمود.
علّامه محمّد یوسف در ابتدا کارهاى خود را از هندوستان و پاکستان شروع نمود و در شهرها و قریههاى این کشور مجالس و نشستهاى زیادى را ترتیب و تشکیل داد، و سپس گروههایى را جهت تبلیغ به خارج از "دهلى" اعزام داشت، و دهلى در آن موقع مرکز فعالیتهاى وى به شمار مىرفت. او به حدّى درین کارها مشغول بود که شاید در یک شب و روز دو و یا سه ساعت استراحت داشت و بس.
او به خاطر اداى فریضه دعوت و نشر و پخش آن براى عموم، سفرهاى زیادى نموده، و مجالس و نشستهاى بىشمارى را در این مسیر برگزار نموده است. وى در زندگى عملى دعوت خود بهسوى خدا و پیامبرش، که بیش از بیست سال عمر وى را در بر مىگیرد، 53 مجلس و اجتماع بزرگ را در شهرهاى بزرگ هندوستان برگزار و به مسافرتهاى همهگیرى اقدام نموده است. و بیش از 16 بار به پاکستان و بنگلادش پس از جدایى آنها سفر نمود، و در مجالسى بس بزرگ و مملوّ از تودههاى مردم مشتاق به اسلام، و شنیدن پیام رهایىبخش آن که در نوع خود بىمانند بودند، صحبتهایی داشت، و بیانیههاى ارزشمندى ایراد نمود. سفرهاى علّامه به دهات و مناطق دور افتاده این سرزمین، و مجالس منعقده در آن از حساب بیرون مىباشد.
دعوت و تبليغ در حجاز و بقيه كشورهاى اسلامى:
علّامه محمّد یوسف علاقمند بود، تا شاهد رونق و انتشار تبلیغ و دعوت در مکه و مدینه باشد، و از طرف اهل حرمین عنایت و توجّهى را درین بخش ببیند، وى معتقد بود که اگر دعوت ریشه خود را در این دیار مقدّس که حیثیت مرکز اسلام را دارد محکم سازد، از طریق زائران خانه خدا به تدریج به هر گوشه و اکناف جهان انتقال خواهد یافت. به همین دلیل وى سلسله فعالیتهاى ابتدایى خود را از بندر کراچى و بمبئى که محلّ اجتماع حجاج بود، آغاز نمود، و گروههاى تبلیغ را جهت تنویر و رسانیدن پیام تبلیغ به حجاج و زائران خانه خدا مؤظّف گردانید، تا باشد که تأثیر پذیرى اینها از دعوت، تأثیرى بر برادران عرب داشته باشد، و اینان بتوانند در جریان اداى مراسم حج در مکه و مدینه این پیام را بدان جا منتقل سازند، تا به این صورت زمینه فعّالیتهاى بعدى در امر توسعه و شروع کارهاى دعوت از آنجا آسان و فراهم گردد. او فقط به این اکتفا نکرد، بلکه خودش در بندر کراچى از کشتىهاى حجّاج دیدن نمود، و علما و گروههاى تبلیغ را در میانشان به تدریس و تعلیم مؤظّف گردانید، و در حجاز نیز به زیارتشان شتافت، و حلقات درس و تعلیم را در خود حرمین شریفین آغاز نمود.
هنگامى که سفرگروههاى تبلیغ به حجاز افزایش یافت، و گروههایى از بقیه کشورهاى عربى با آن آشنایى پیدا کردند، از علّامه محمّد یوسف خواستند تا گروههایى را جهت تبلیغ به دیار آنها بفرستد. وى نیز در پاسخ به درخواست آنها گروههاى زیادى را به مرکز کشورهاى مختلف عربى اعزام داشت، که اوّلین دسته آنها را به مصر، سپس به سودان و عراق ارسال نمود. با گذشت اندک زمانى پایههاى این کار در آنجا مستحکم گردید، و گروههاى مختلف مردم به آن علاقمند گردیده و آشنایى پیدا نمودند، تا این که شمار زیادى از علما و عامه مردم آن دیار به نظامالدّین - مرکز تبلیغ در دهلى - به زیارت علّامه محمّد یوسف مشرّف گردیدند. گذشته از این، او گروههاى تبلیغ را به بخشهاى مختلف آسیا، اروپا و بقیه کشورهاى عربى ارسال نموده بود، که با صحبتهاى مخلص و فیاضانهاش، آن چنان روح فداکارى و ایثار را در آنان پدید آورده بود، که همه تکالیف و مصرف مسافرت را به کشورهاى دور دست جهان، خود متحمّل مىشدند، و نیازى به دیگران و مساعدت آنها نداشتند.
مؤلّف و به جاى آوردن فريضه حج:
شیخ محمّد یوسف در زندگى داعیانه خود توانست سه مرتبه به زیارت خانه خدا مشرّف گردد، و فریضه حج را اداکند، و دو بار دیگر عمره ادا نماید. در مرتبه اوّل با پدرش محمّد الیاس در سال 1356 ھ. ق، به حج رفت، و در مرتبه دوم با شیخ حسین احمد مدنى در سال 1374 ھ.ق، به حج مشرّف گردید. وى درین بار توانست مجالس تبلیغ را تشکیل دهد، و با شمارى از علما درباره کارهاى دعوت صحبت نماید. امّا حج سوم و اخیر وى در سال 1383 ھ.ق، صورت گرفت، که یک سال قبل از وفاتش بود، و او را در این سفر مقدّس گروههاى زیادى از مردم همراهى مىکردند. وى موفّق شد در این بار مجالس زیادى را در حجاز تشکیل دهد، و در قریهها و شهرهاى آن بگردد، و با مردم از نزدیک دیدار نماید، چنان که در همان سفر خود گروههاى زیادى را به بخشهاى مختلف جهان ارسال نمود، و تعداد گروههاى ارسالاش به اروپا به 26 گروه مىرسید. درین مسافرت مردم خیلىها به کثرت به دیدار و استقبال از وى شتافتند، و او بدون انقطاع از صبح تا بیگاه از علما و عموم مردم پذیرایى نموده و با آنها صحبت مىکرد. در جریان عمرههایش که دو مرتبه انجام شد، نیز تعداد زیادى از مردم وى را همراهى مىنمودند.
علّامه محمّد یوسف، پس از یک سال از برگشت حج، مسافرت طولانى را در 10 شوال 1384 ھ.ق، مصادف با 12 فوریه 1965م شروع نمود. او در این مسافرت از همه شهرهاى بزرگ پاکستان و بنگلادش دیدن به عمل آورد، و در اجتماعات بىنظیرى از تودههاى مردم صحبت نمود، که این صحبتهاى مستمر و بلاوقفه باعث تب و سرفه برایش گردید، ولى علّامه در ضمن تکلیف و مریضى به اداى واجب خود ادامه داد. در پایان وى در یک مجلس در "لاهور" قبل از بازگشتش به هند بیانیهاى ایراد نمود، که پس از آن به شدّت مریض اش افزوده شد، و درد و تکلیف بر وى فشار آورد. مردم با شتاب و عجله، بعد از دگرگونى وضع سلامتىاش خواستند او را به مقرّش انتقال دهند، ولى قبل از رسیدن به آنجا بیهوش گردید، و شب را توأم با درد و تکلیف مریضى خود سپرى نمود. در روز بعد از آن - که روز جمعه بود - به بیمارستان انتقال داده شد، ولى قبل از رسیدن به آنجا، به رحمت الهى، و جوار حق پیوست، و طائر روحش بهسوى جنان رحمان پرواز کرد«انا للَّه وانا الیه راجعون».
وى قبل از درگذشت خود این کلمات را زمزمه مىنمود: «لا اله الا الله، اِلحمدُلله الذى اَنْجَزَ وَعْدَه، لااله الاالله مُحَمّدً رَّسُولُ الله، الله اكبر،الله اكبر، الحمدللَّهِ الَّذِى اَنْجَزَ وَعْدَه، وَ نَصَرَ عَبْدَه، وَ هَزَمَ الاحْزابَ وَحْدَه، لا شَىْءَ قَبْلَهُ وَ لا شىءَ بَعْدَه، لا شىءَ قَبله و لا شىءَ بعده». ترجمه: «معبودى جز خدا نیست، ستایش خدایى راست که وعده خود را عملى نمود. معبودى جز خدا نیست، و محمّد صل الله علیه و آله و سلم رسول خداست. خدا بزرگ است، خدا بزرگ است. ستایش خدایى راست که وعده خود را عملى ساخت، و بندهاش را کامیاب گردانید، و احزاب را خود به تنهایى شکست داد. نه چیزى قبل از وى است، و نه چیزى بعد از وى، نه چیزى قبل از وى است، و نه چیزى بعد از وى». و در لحظات جان دادن به جان آفرین کلمه طیبه و بقیه دعاهاى مأثور را تکرار مىکرد.
رسیدن به بیمارستان، پس از درگذشت وى در خلال راه بود، و پزشکان تلاش زیادى به خرج دادند، امّا نتیجهاى نداشت. خبر درگذشت آن جناب عالیمقام به سرعت در میان تودههاى مردم، و در سراسر کشور پخش گردید. غم و اندوه بر فضاى شهر و دیار کشور سایه افکند. همین بود که در لاهور دو مرتبه بر وى نماز جنازه خوانده شد، و سپس جسد مبارکش با هواپیما به دهلى منتقل گردید، و در حدود هفتاد هزار مسلمان به امامت شیخ محمّد زکریا در نظامالدین، هنگام طلوع آفتاب بر وى نماز خواندند و در جانب غربى آرامگاه پدرش محمّد الیاس در نظامالدین دهلى دفن خاک گردید.
او مردى بود، داراى قامت متوسط و چهرهاى درخشان و روشن. ریشش سیاه بود، و موى انبوه زیادى داشت. جاذبه و درخششى در چشمانش هویدا بود. سرش را با دستمالى مىبست، و کلاه ساده هندى را استعمال مىنمود. لباس عادى وى شلوار و پیراهن بلند بود، و احیاناً سروال - لباس عربى - نیز بر تن مىکرد.
هنگامى که اوّلین بار وى را مىدیدى، گمان مىکردى در فکر طویل و عمیقى فرو رفته، و شکوه و جلالش با هیبت خاصى که داشت، انسان را سخت تکان داده و تحت تأثیر قرار مىداد. ولى به سرعت آن هیبت، جاى خود را به انس و محبّت مىداد، و هر همنشینش مىپنداشت که وى از دیگران برایش نزدیک و محبوبتر است. جز در امور دین صحبت نمىکرد، و جز مسایل دینى دیگر چیزى را نمىشنید. ذهن صفایى داشت، و قلب مصفّا و پاکش مملوّ از یقین و اخلاص بود. وى از علم و معرفت وسیعى بهرهمند بود. به ویژه درباره زمان پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، اصحاب و تابعین خیلىها معلومات وافر و کافى داشت. همیشه تبسم بر لب داشت ولى قلبش غرق در روند کارهاى دعوت و امور آن بود. علّامه گاهى آستین خود را مىپیچید، و نفس طولانى از سینهاش بیرون مىآورد، که این حالت به اضطراب و بىقرارى وى مىافزود.
کسى که شیخ را ندیده باشد، درک حال و اخلاق وى برایش مشکل است، و کسى که او را از نزدیک دیده و با وى صحبت نموده، این را به درستى مىداند که وى آیتى از آیات خداوندى در قرن حاضر بود، و پس از دیدن وى درک اخلاق و صفات پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم براى انسان آسان مىشد.
خداوند جل جلاله براى وى ویژگىها و ممیزات زیادى بخشیده بود، تردیدى نیست که سروکار همیشگى با زندگى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب رضی الله عنهم و مطالعه بخشهاى مختلف زندگى آنها با بقیه مردان بزرگ تاریخ اسلام، و مطالعه و تدریس و تبلیغ، برایش تأثیرى بس فوقالعاده بخشیده بود، که نظیر وى در تاریخ معاصر کم است. قدرت نطق و ارائه صورتهاى زنده از تاریخ اسلام براى حاضرین در مجلس و جلب توجّه آنها، و کشانیدنشان به تحمّل مسؤولیتهاى دعوت، و قربانى دادن در راه خدا و دعوت از ویژگىهاى شاخص و بارز وى به شمار مىرفت.
تألیفات گرانمایه و پر بهاى این شخصیت عالیقدر، خود بیانگر منزلت و علوّ همّت و علم و دانش وسیع وى در ارتباط به قرآن، حدیث و بقیه علوم اسلامى است، که خود برایش شخصیت و مقام بخشیده و او را در قطار مردان عالم و همیشه زنده تاریخ جهان اسلام قرار مىدهد.
در ارتباط با احیاى مجدّد اسلام، اعاده خلافت اسلامى و کارهاى دعوت، وى بر این عقیده بود، که تشکیل مجالس و خواندن و مطالعه کتب، نمىتواند به تنهایى خود چیزى را تغییر دهد، و تحولى را به وجود آورده انگیزههاى محرّک ایمانى را در انسان ایجاد نماید. به این لحاظ وى معتقد بود، که باید تحوّل و دگرگونى در باطن ایجاد گردد، و با تزکیه اخلاق و اعمال و احترام علم و علما، یک انقلاب دینى در همه ابعاد نظام به وجود آید. و در این راه با تقدیم قربانیها تلاش صورت بگیرد، و در راه رسیدن و ارتباط به خداوند جل جلاله کار شود، و با تلاش پیگیر و خستگى ناپذیر این کار دنبال گردد، و براى مبادى و اصول احترام صورت بگیرد، و با تشکیل گروههاى تبلیغ دینى، روابط و تماس با تودههاى مردم مستحکم شده، با هدایت آنها بهسوى اسلام و مبادى آن، راه براى بذل نفس و مال در راه خدا گشوده شود، و حلقات درس و تعلیم با مجالس شورا، و دعاهاى عمومى تشکیل گردد. او خود کسى بود که این مراحل را عملاً طى نموده، و راه را براى دیگران گشود، تا باشد در ادامه راه وى همّت گمارند.
او به کتاب و تألیف چنان که تذکر داده شد، علاقمندى زیادى داشت، و على الرغم همه مشغولیتهاى دعوت و مطالعه و تدریس، «أمانى الاحبار» را در جلدهاى ضخیمى تألیف نمود، که به عنوان سرمایه نادرى در جهان علم در دسترس و استفاده علما قرار دارد، و در ذات خود بیانگر فهم و دانش وسیع و عمیق وى به آثار، علم حدیث و فقه اسلامى مىباشد. کتاب دومى وى همین کتاب حاضر «حیاة الصحابه» است، که بدون تردید و شک یک ذخیره نادر و کمیاب و آیینهاى از زندگى داعیانه و مجاهدانه و سلوک و اخلاق پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب رضی الله عنهم مىباشد.
وى پس از خود پسرى بهجاى گذاشت، که نامش شیخ محمّد هارون مىباشد، او نیز مرد عالم و متدینى است، که با تأسّى از پدرش نقش قدم او را تعقیب مىکند، امّا مادر و همسرش بعد از پنج ماه از درگذشت وى به جوار رحمت الهى پیوستند، که در زمان خود الگو و نمونههاى واقعى از تقوى و زن مسلمان بودند.
اقتباس، ترجمه و نگارش - با دخل و تصرف - از نوشته استاد سعید اعظمى ندوى درباره زندگى علّامه محمّد یوسف کاندهلوى
«مترجم»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر