توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

اصحاب رضی الله عنهم و فرستادن نامه ها براى دعوت به‌سوى خدا و داخل شدن به اسلام

 

اصحاب  رضی الله عنهم  و فرستادن نامه ها براى دعوت به‌سوى خدا و داخل شدن به اسلام

نامه زیاد بن حارث صدایى به قومش

بیهقى از زیاد بن حارث صدایى  رضی الله عنه  روایت نموده، که مى‏گوید: نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمده و با وى بر اسلام بیعت نمودم، به من خبر داده شد که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  لشکرى را به‌سوى قومم فرستاده است. گفتم: اى رسول خدا: ارتش را برگردان، من مسؤولیت اسلام آوردن و طاعت قومم را برایت به عهده مى‏گیرم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «برو و آنها را برگردان» عرض کردم: اى رسول خدا، سواریم از پاى افتاده است، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، مرد دیگرى را فرستاد و آنها را برگردانید. صدایى مى‏گوید: من براى قومم نامه‏اى نوشتم، که بر اثر آن وفد آنها با خبر اسلام آوردنشان رسید. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به من فرمود: «اى برادر صدایى، قومت از تو فرمان مى‏برند». عرض کردم: بلکه خداوند آنها را به اسلام هدایت نموده است. گفت: «آیا تو را بر آنها امیر مقرر نکنم؟» پاسخ دادم: بلى اى رسول خدا. مى‏گوید: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نامه‏اى به من نوشت و مرا امیر مقرر نمود. پس از آن درخواست نمودم، که اى پیامبر خدا، چیزى از صدقه‏هاى آنان را به من اختصاص ده. فرمود: «بلى». و در این ارتاط نامه دیگرى برایم نوشت.

صدایى مى‏گوید - این در برخى مسافرت‏هاى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بود - پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در یک جا پایین آمد، اهل آن دیار نزدش آمده و از حاکم خود به او شکایت نموده مى‏گفتند: ما را به خاطر چیزى که در میان ما و قومش در جاهلیت وجود داشت مؤاخذه نمود (و بر ما ظلم روا داشت)، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آیا او این کار را نموده است؟» پاسخ دادند: بلى. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از آن به طرف اصحاب خود متوجّه شد، که من نیز در میان آنها قرار داشتم، و گفت: «در امارت براى مرد مؤمن خیرى نیست»[1]. صدایى مى‏گوید: قول وى در نفسم جاى گرفت. بعد از آن فرد دیگرى نزدش آمده گفت: اى رسول خدا، به من بده. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «کسى که از مردم در حال غنا طلب نماید، باعث دردى در سر و دردى در شکم است». سایل گفت: از صدقه به من بده. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پاسخ داد: «خداوند در صدقات نه به حکم نبى رضایت داده و نه به غیر از وى، بلکه خودش در آن فیصله و حکم نموده، و آن را به هشت جزء تقسیم کرده، اگر مشمول آن اجزاء باشى به تو مى‏دهم»[2]. صدایى مى‏گوید: این نیز در نفسم جاى گرفت، که من غنى هستم و از وى از مال صدقه خواست... حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: هنگامى که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز را به جاى آورد هر دو نامه را گرفته نزدش آمده گفتم: اى رسول خدا، من را ازین دو معاف فرما. پرسید: «چه نظر جدیدى براى تو پیدا شده است؟» پاسخ دادم: اى رسول خدا، از تو شنیدم که مى‏گفتى: «در امارت براى مرد مؤمن خیرى نیست». و من به خدا و رسولش ایمان دارم و از تو شنیدم که به سایل گفتى: «کسى که از مردم در حال غنا طلب نماید، باعث دردى در سر و دردى در شکم است». من آن را از تو در حالى خواستم که غنى هستم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود:«مسئله همین طور است، اگر خواسته باشى آن را قبول کن و اگر خواسته باشى آن را بگذار». عرض کردم: آن را مى‏گذارم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به من گفت: «مردى را به من نشان بده که وى را بر شما امیر مقرر کنم»، او را به مردى از وفدى که نزدش آمده بودند دلالت نمودم، واو همان مرد را بر آنان امیر مقرر نمود[3]. این چنین در البدایه (83/5) آمده، و این را همچنین بغوى و ابن عساکر به طول آن، چنان که در الکنز (38/7) آمده، روایت کرده‏اند، و ابن عساکر گفته: حسن است.

احمد نیز این را به درازى‏اش، چنان که در الاصابه (557/1) آمده روایت نموده، و همچنان طبرانى آن را به طولش روایت کرده است. هیثمى (204/5) مى‏گوید: در این روایت عبدالرحمن بن زیاد بن انعم آمده که ضعیف مى‏باشد، ولى احمد بن صالح وى را ثقه دانسته و بر کسى که درباره وى چیزى گفته رد نموده، و بقیه رجال وى ثقه‏اند.

نامه بجیربن زهیر بن ابى سلمى  رضی الله عنه  به برادرش کعب

حاکم (579/3) از ابراهیم بن منذر حِزامى، از حجاج بن ذى رقیبه بن عبدالرحمن بن کعب بن زهیر بن ابى سلمى مزنى، از پدرش و او از جدش روایت نموده، که گفت: کعب و بجیر پسران زهیر خارج شدند، تا این که به ابرق عزاف (آب بنى اسد) رسیدند. بجیر به کعب گفت: در همین جا توقّف کن تا نزد این مرد - یعنى پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  - بروم و بشنوم که چه مى‏گوید. کعب در همانجا توقف نمود، و بجیر حرکت کرد تا این که نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، اسلام را به او عرضه نمود، و او اسلام آورد، این خبر به کعب رسید، وى در این باره گفت:

ألاَ أبْلِغَا عَنِّى بُجَيْراً رِسَالَه

 

عَلَى أىِّ شَىْ‏ءٍ وَيْبَ غَيْرِكَ دَلَّكَا

عَلَى خُلُقٍ لَمْ تُلْفِ أُمَّا وَلَا أَبًا

 

عَلَيْهِ وَلَمْ تُدْرِكْ عَلَيْهِ أَخاًلَكَا

سَقَاكَ اَبُوْبَكرٍ بِكَأْسٍ رَدِيَّه

 

وَانْـهَلَكَ الـمـَامُونُ مِنْهَا وَعَلّكاَ

ترجمه: «این پیام را از من به بجیر برسانید، هلاکت باد بر غیر تو، وى تو را به چه چیز راهنمایى نمود. بر روشى که نه مادر و نه پدرت را بر آن یافته بودى، و نه هم برادرت را بر آن دیده بودى. ابوبکر جام لبریز را به تو نوشانید و مأمون از آن به تو علّک[4] را نوشانید.

چون این ابیات به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رسید، او را مهدورالدّم قرار داده گفت: «هر کسى که با کعب روبرو شد باید او را بکشد». در این ارتباط بجیر به برادرش نامه نوشت و متذکر گردید که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خونت را هدر ساخته است. راه نجات را پیش گیر، در غیر آن برایت خلاصى نمى‏بینم.

بعد از آن به او نوشت: بدان، که اگر هر کسى نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بیاید و شهادت بدهد که معبودى جز خدا نیست، و محمّد رسول خداست، این را از وى مى‏پذیرد. چون این نامه‏ام به تو رسید، اسلام آورده و به این طرف حرکت نما. کعب پس از به دست آوردن نامه، اسلام آورد و قصیده خود را که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را در آن مدح مى‏کند سرود، و سپس (به طرف مدینه) حرکت نمود تا این که شتر خود را کنار دروازه مسجد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خوابانید، بعد وارد مسجد شد و دریافت که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در میان اصحابش چون سفره و خوانى که در میان مردم قرار داشته باشد، به همان شکل قرار دارد، و آنها در اطراف وى حلقاتى دایره وار را تشکیل داده‏اند، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گاهى به طرف اینها روى گردانیده به آنان حرف مى‏زند، و گاهى هم به طرف گروه دیگر آنها. کعب مى‏گوید: شترم را کنار دروازه مسجد خوابانیدم، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را از صفاتش شناختم، و از مردم گذشتم تا این که نزدش نشستم و اسلام آورده، گفتم: شهادت مى‏دهم که معبودى جز خداى واحد نیست، و تو رسول خدا هستى، اى پیامبر خدا امان مى‏خواهم. پرسید: «تو کیستى؟» پاسخ دادم: من کعب بن زهیر هستم. گفت: «تو هستى که مى‏گویى». بعد از آن به ابوبکر  رضی الله عنه  متوجه شده فرمود: «اى ابوبکر چگونه گفته است؟» ابوبکر آن را چنین برایش خواند:

سَقَاكَ ابُوبَكْرٍ بِكَاْسٍ رَدريَّه

 

وَانْـهَلَكَ الـمَـاْمُورُمِنْهَا وَعَلّكاَ

کعب عرض کرد: اى رسول خدا، اینطور نگفته‏ام. پرسید: «چگونه گفته‏اى؟» گفت: این‏طور گفتم:

سَقَاكَ ابُوبَكْرٍ بِكَاْسٍ رَوِيَّه

 

وَاَنـْهَلَكَ الـمَـاْمُونُ مِنْهَا وَعَلّكَا

پیامبر فرمود: «مامون والله» بعد از آن قصیده خود را تا آخر براى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خواند.... و قصیده را یادآور شده[5].

حاکم (582/3) همچنین از ابراهیم بن منذر از محمّد بن فلیح از موسى بن عقبه روایت نموده که: کعب بن زهیر قصیده خود «بانت سعاد» را براى پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مسجدش در مدینه خواند، چون به این شعر خود رسید:

اِنَّ الرَّسُولَ لَسَيْف يُسْتَضَاءُ بِهِ

 

وَصَارِمٌ مِنْ سُيُوفِ الله مَسْلُوْلُ

فِيْ فِتْيَه مِنْ قُرَيْشٍ قَالَ قَائِلُهُم

 

بِبَطْنِ مَكَّه لَـمَّـا اَسْلَمُوا زُولُوا

ترجمه: «پیامبر شمشیرى است که از آن کسب روشنایى و راهنمایى مى‏شود، و او شمشیر بران و از نیام کشیده شده‏اى از شمشیرهاى خداست. در جمعى از جوانان قریش، یکى از آنها در وادى مکه هنگامى که اسلام آوردند، گفت: بدون هیچ ترس و هراسى نمایید». هجرت رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  با آستین خود براى مردم اشاره نمود، تا از وى بشنوند. راوى مى‏گوید: بجیربن زهیر به برادرش کعب بن زهیر بن ابى سلمى در نامه خود - در حالى که او را ترسانیده و به اسلام دعوت مى‏نمود - ابیاتى را نیز گفته بود:

مَنْ مُبَلّغُ كَعْباً؟ فَهَلْ لَكَ فِي الَّتِي

 

تَلُوْمُ عَلَيْهَا بَاطِلاً؟ وَهِىَ اَحْزَمُ

اِلَى الله لَا العُزَّى وَلَااللاَّتِ وَحْدَهُ

 

فَتَنْجُو اِذَا كَانَ النَّجاءُ وَتَسْلَمُ

لَدَيْ يَوْمِ لَا يَنْجُو وَلَيسَ بِمُفْلِتٍ

 

مِنَ النَّارِ اَلاَّ طَاهِرُالقَلْبِ مُسْلِمُ

فَدِيْنُ زُهَيْرٍ وَهُوَلَا شَىْ‏ءَ بَاطِلُ

 

وَدِيْنُ أبِي سُلْمَى عَلَىَّ مُحَرَّمُ

ترجمه: «کیست که این پیام را از من به کعب برساند؟ آیا همان چیزى را که، تو مرا به خاطر گرویدن به آن بى‌مورد ملامت نمودى، قبول نمى‏کنى؟ چون آن چیز بهترى است. اگر به‌سوى خداوند واحد روى آورى، نه به لات و عزى، کامیابى و نجات و سلامتى در نصیبت مى‏باشد، به خاطر رهایى و نجات در روزى که جز مسلمان طاهر القلب در آن دیگر کسى نجات نمى‏یابد، و نه مى‏تواند خود را از عذاب نجات دهد. بنابراین دین زهیر چیزى نبوده و باطل مى‏باشد، و دین ابى سلمى نیز بر من حرام است».

حاکم (583/3) گفته است: این حدیث اسنادهایى براى خود دارد که ابراهیم بن منذر حزامى آنها را جمع نموده است. اما حدیث محمدبن فلیح از موسى بن عقبه، و حدیث حجاج بن ذى رقیبه هر دوى‌شان صحیح‌اند، و هر دوى آنها را محمّد بن اسحاق قرشى در المغازى به اختصار ذکر نموده... و آن را به اسنادش تا ابن اسحاق متذکر شده است.

و همچنین طبرانى از ابن اسحاق آن را روایت کرده، هیثمى (394/9) مى‏گوید: رجال آن تا به ابن اسحاق ثقه‏اند. ابن ابى عاصم نیز آن را در الاحاد و المثانى از یحیى بن عمرو بن جریج از ابراهیم بن منذر از حجاج روایت نموده... و آن را به معناى آنچه گذشت، چنان که در الاصابه (395/4) آمده، ذکر کرده. این را همچنین بیهقى از ابن‏منذر به اسناد خود، مانند آن - چنان که در البدایه (372/4) آمده روایت نموده است.

نامه خالدبن ولید به اهل فارس

طبرانى از ابووائل  رضی الله عنه  روایت نموده، گفت: خالدبن ولید  رضی الله عنه  نامه‏اى به اهل فارس نوشت که آنها را به‌سوى اسلام دعوت مى‏نمود:

«بسمِ‏اللهِ الرحمنِ الرحِيمِ. مِنْ خَالِدِبنِ الوَلِيْد اِلىَ رُسْتَم وَمِهْران وَمَلأَ فَارِسَ، سَلاَمٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الُهدَى. اَمَّا بَعْدَ: فَاِنَّا نَدْعُوْكُمْ اِلَى الاِسْلاَمِ، فَاِنْ اَبَيْتُمْ فَاَعْطُوا الجِزْيَه عَنْ يَدٍ وَاَنْتُمْ صَاغِرُوْن، فَاِنْ اَبَيْتُمْ فَاِنَّ مَعِىْ قَوْماً يُحِبُّونَ القَتْلَ فِي سَبِيْلِ الله كَمَا تُحِبُّ فارسُ الخَمْر. وَالسَّلامُ عَلَى مَنِ اَتَّبَعَ الُـهدَى». ترجمه: «به نام خداوند بخشاینده مهربان. از خالدبن ولید به رستم و مهران و اهل فارس، سلام بر کسى که از هدایت پیروى نماید. اما بعد: ما شما را به اسلام دعوت مى‏کنیم، اگر از آن ابا ورزیدید، به دست‏هاى خود جزیه بدهید، در حالى که ذلیل و خوار خواهید بود، اگر از آن هم ابا ورزیدید با من قومى است که کشته شدن در راه خدا را، چنان که فارس شراب را دوست دارد، دوست مى‏دارند. و سلام بر کسى که از هدایت پیروى نماید».

 هیثمى (310/5) گفته است: این را طبرانى روایت نموده، و اسناد وى حسن یا صحیح است. حاکم همچنان در المستدرک (299/3) از ابووائل مانند آن را روایت کرده.

نامه خالدبن ولید به اهل مدائن

و ابن جریر (553/2) از مجالد از شعبى روایت نموده، که گفت: بنو بقیله نامه خالد بن ولید را به اهل مدائن برایم خواندند:

«مِنْ خَالِد بنِ الوَليدِ اِلَى مَرازِبه اَهْلِ فَارِس. سَلامٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى. اَمَّا بَعْدُ: فَالْحَمْدُللَّهِ الَّذِىْ فَضَّ خَدَمَتَكُم، وَسَلَبَ مُلْكَكُم، وَوَهَنَ كَيْدَكُم، وَاِنَّهُ مَنْ صَلَّى صَلَاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَاَكَلَ ذَبِيْحَتَنَا، فَذَلِكَ المُسْلِمُ الَّذِى لَهُ مَالَنَا وَعَلَيْهِ مَا عَلَيْنَا، اَمَّا بَعْدُ: فَاِذَا جَاءَكُمْ كِتَابِيْ فَاْبَعثُوا اِلَىَّ بِالرُّهُنِ، وَاعْتَقِدُوا مِنِّى الذِّمَّه، وَاِلاَّ فَوَالَّذِى لَا اِلَهَ غَيْرُهُ لَاَ بْعَثَنَّ اِلَيْكُمْ قَوْمَا يُحِبُّونَ المَوْتَ كَمَا تُحِبُّونَ الْحَيَاه».

ترجمه: «از خالدبن ولید به مرزبانهاى اهل فارس، سلام بر کسى که از هدایت پیروى نماید. اما بعد: ستایش خدایى راست که جماعت شما را متفرق ساخت، و ملک‌تان را باز گرفت و مکرتان را سست گردانید، و کسى که نماز ما را بخواند، و به قبله ما روى آورد، و ذبیحه ما را بخورد، او همان مسلمانى است که از آنچه چیزى ما برخوردار هستیم برخوردار است، و بر وى همان چیزى است که بر ما مى‏باشد. گذشته از این: چون این نامه‏ام برایتان رسید، براى من گروگان بفرستید و عهد و ذمه را از من بپذیرید، و به آن باور کنید، وگرنه سوگند به ذاتى که جز او دیگر خدایى نیست، قومى را به‌سوى شما خواهم فرستاد، که مرگ را چنان که شما زندگى را دوست دارید، دوست مى‏دارند».

هنگامى که آنها نامه را خواندند به تعجیب افتاده و از آن شگفت زده شدند و این واقعه در سال دوازدهم اتفاق افتاده بود.

نامه خالدبن ولید  رضی الله عنه  به هرمز

ابن جریر همچنان درتاریخ (554/2) از مجالد از شعبى روایت نموده که گفت: خالد  رضی الله عنه  به هرمز قبل از بیرون رفتنش با ازاذبه ابى الزیاذبه که در یمامه بودند، و هرمز در آن روز مسؤولیت نگهبانى مرز را به دوش داشت، چنین نوشت:

«اَمَّا بَعْدُ: فَاَسْلِمْ تَسْلَمْ، اَوِ اعْتَقِدْ لِنَفْسِكَ وَقَوْمِكَ الذِّمَّه، وَاَقْرِرْ بِالْجِزْيَه وَاِلاَّ فَلَاَتَلُومَنَّ اِلاَّ نَفْسَكَ، فَقَدْ جِئْتُكَ بِقَوْمٍ يُحِبُّونَ الْمَوْتَ كَمَا تُحِبُّونَ الْحَيَاه». ترجمه: «اما بعد: اسلام بیاور تا در امان باشى، و یا عهد را براى خود و قومت بپذیر، و جزیه را قبول نما، در غیر آن جز خودت را ملامت مکن، چون من با قومى به طرفت آمده‏ام که مرگ را چنان که شما زندگى را دوست دارید، دوست مى‏دارند».

ابن جریر همچنان (571/2) به اسناد خود یادآور شده که چون خالد  رضی الله عنه  بر یکى از طرفهاى عراق غلبه یافت، مردى را از اهل حیره خواست، و توسط وى نامه‏اى را به اهل فارس نوشت که در مدائن گردهم آمده، و پس از مرگ اردشیر در میان‌شان اختلاف به وجود آمده بود، و با همکارى با یکدیگر مى‏خواستند اتحادى در میان خود پیدا نمایند. مگر این که آنها بهمن جاذویه رادر بهر سیر[6] در پیش روى به عنوان پیشقراول جابجایى ساخته بودند، و با بهمن جاذویه به تعداد نیروهاى خودش از افراد ازاذبه حضور داشت، و صلوبا را توسط مردى دعوت نمود، و توسط آنها دو نامه نوشت: یکى براى طبقه خاص، و دومى براى عام مردم، یکى از آنها حیرى و دیگرى هم نبطى بود. هنگامى که خالد از کسى که از اهل حیره بود پرسید: نامت چیست؟ گفت: مره (تلخ)، خالد گفت: نامه را بگیر و آن را به اهل فارس ببر شاید خداوند زندگى آنها را بر آنان تلخ نماید، یا اسلام بیاورند، و یا برگردند. و به کسى که نزد صلوبا مى‏فرستاد گفت: نامت چیست؟ گفت: هزقیل، خالد گفت: نامه را بگیر، و افزود: بار خدایا نفس‏هایشان را به سختى از جانشان برون نما، و عبارت آن دو نامه این است:

«بِسمِ‏اللهِ الرحمنِ الرحِيمِ. مِنْ خَالِد بنِ الوليدِ اِلى مُلُوكِ فَارِس. اَمَّا بَعْدُ: فَالحَمْدُللَّهِ الَّذِي حَلَّ نِظَامَكُمْ وَوَهَنَ كَيْدَكُم، وَفَرَّقَ كَلَمَتَكُمْ وَلَوْلَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ بِكُمْ كَاِنَ شَرَّاً لَكُمْ، فَادْخُلُو فِي اَمْرِنَا نَدَعْكُم وَاَرْضَكُمْ وَنَجُوزُكُم اِلَى غَيْرِكُمْ وَاِلَّا كاَنَ ذَلِكَ وَاَنْتُم كَارِهُونَ عَلَى غَلَبٍ، عَلَى اَيْدِي قَوْمٍ يُحِبُّونَ الْمَوْتَ كَمَا تُحِبُّونَ اَلْحَيَاه». ترجمه: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از خالد بن ولید به ملوک فارس. اما بعد: ستایش خدایى راست که نظامتان را برهم زد، و مکرتان را سست گردانید، و وحدت‏تان را از هم پاشاند و اگر چنین نمى‏کرد براى شما شر بود. به دین ما داخل شوید، شما را و زمین‌تان را به خودتان وا مى‏گذاریم، و به طرف غیرتان مى‏رویم، و اگر این طور نباشد شما به شکست محکوم هستید، (و سرزمین و ملک‌تان به دست ما مى‏افتد) آن هم به دست قومى که مرگ را چنان که شما زندگى را دوست دارید، دوست مى‏دارند».

«بِسمِ‏الله الرحمنَ الرحِيمِ. مِن خالدِ بنِ الوليدِ اِلىِ مَرَازِبَه فَارِسَ. اَمَّا بَعدُ: فَاسْلُموا تَسْلِمُوا، وَاِلاَّ فَاعْتِقُدُوا مِنّيِ الذِّمَّه، وَاَدُّوا الجِزْيَه، و ِلاَّ فَقَدْ جِئْتُكُم بِقَوْمِ يُحِبُّونَ الْمَوْت كَمَا تُحِبُونَ شُرْبَ الْخَمْر». «به نام خداوند بخشنده مهربان. از خالد بن ولید به مرزبانهاى اهل فارس. اما بعد: اسلام بیاورید، تا در امان باشید. و در غیر آن ذمه را از من بپذیرید، و جزیه را ادا نمایید، که در غیر آن بر ضدتان با قومى آمده‏ام که مرگ را چنان که شما نوشیدن شراب را دوست دارید، دوست مى‏دارند».



[1]- رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  امارت را براى مؤمنى که بر خود از واقع شدن در فتنه، عدم مراعات عدالت و امانت مى‏هراسد خوب نمى‏بیند، ولى اگر مسلمانى که خود را قوى و امین احساس مى‏کند، و معتقد است که از عهده این امانت و مسؤولیت برآمده مى‏تواند، احراز امارت برایش باکى ندارد وحتى در بعض اوقات به عهده گرفتن آن برایش لازمى نیز مى‏باشد.

[2]- اشاره به این آیه قرآن کریم است که خداوند مستحقین صدقات را در آن معرفى مى‏کند: ﴿إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ [التوبة: 60].

ترجمه: «زکات مخصوص فقرا و مساکین و کارکنانى است که براى (جمع آورى) آن کار مى‏کنند، و کسانى که براى جلب محبت‌شان کار مى‏شود، و براى (آزادى) بردگان، و بدهکاران، و در راه تقویت آیین خدا و مسافران».

[3]- ضعیف. بیهقی در «الدلائل» (5/355-357) در سند آن عبدالرحمن بن زیاد الإفریقی است که چنانکه در «التقریب» (1/480) آمده است ضعیف است.

[4]- نوعى نوشیدنى.

[5]- حاکم (3/79) وی و ذهبی در مورد سند آن سکوت کردهاند.

[6]- بهرسیر، معرب است از ده ارد شیر، وآن منطقه ى است در نزدیک مدائن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...