توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۲۳, سه‌شنبه

گرسنگی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، اهل بیتش ابوبکر و عمر رضی الله عنهم

 

گرسنگی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، اهل بیتش ابوبکر و عمر  رضی الله عنهم

گرسنگی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر و عمر و حکایت آنان با ابوایوب  رضی الله عنهم

طبرانی و ابن حبان در صحیح خود از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده‏اند که گفت: ابوبکر  رضی الله عنه  در شدّت گرمای ظهر به مسجد آمد، این را عمر  رضی الله عنه  شنید و پرسید: ای ابوبکر، تو را در این ساعت چه چیز بیرون نموده است؟ گفت: مرا فقط شدّت گرسنگی که احساس می‏کنم، بیرون ساخته است. عمر گفت: و مرا - به خدا سوگند - غیر آن بیرون نساخته است. در حالی که آن دو در این حالت قرار داشتند، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد آنها خارج گردیده فرمود: «شما دو را در این ساعت چه چیز بیرون نموده است؟» گفتند: به خدا سوگند، ما را فقط همان شدّت گرسنگی که در شکم‏های مان احساس می‏کنیم، بیرون ساخته است. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «و مرا -سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست- غیر آن بیرون نساخته است! پس برخیزید»، آنگاه حرکت نمودند، و به دروازه منزل ابوایوب انصاری  رضی الله عنه  آمدند، و ابوایوب طعام یا شیری را که داشت، برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نگاه می‏داشت، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در همان روز ناوقت نمود، و به وقت خود نیامد، بنابراین ابوایوب آن را به اهل خود داد، و خود برای کار به نخلستانش رفت.

هنگامی که آنها به دروازه رسیدند، همسر ابوایوب بیرون آمده گفت: مرحبا به نبی خدا و همراهانش. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به وی گفت: «ابوایوب کجاست؟» ابوایوب - در حالی که در نخلستان خود مشغول کار بود - صدای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را شنید، و به عجله و شتاب آمده گفت: مرحبا به نبی خدا و همراهانش. ای نبی خدا، حالا وقتی که در آن می‏آمدی نیست؟ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «راست گفتی». (راوی) می‏گوید: ابوایوب رفت، و شاخه‏ای از خرما را قطع نمود، که در آن خرمای خشک، خرمای تازه و نارسیده وجود داشت. ورسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «من این را نمی‏خواستم، چرا خرماهای خشک شده آن را برای ما نچیدی؟» گفت: ای رسول خدا، خواستم از خرمای خشک شده آن، خرمای نورسیده و نارسیده آن بخوری، و همراه این حتماً برایت ذبح می‏کنم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اگر ذبح نمودی، گوسفند شیری را ذبح نکن». بنابراین وی بزغاله ماده و یا بزغاله نری راگرفته ذبح نمود، و به همسرش گفت: برای ما نان و خمیر کن، و تو خودت به نان کردن داناتری. آنگاه ابوایوب نصف بزغاله را گرفته، پخت، و نصف دیگرش را کباب نمود. وقتی که طعام آماده شد، و پیش روی رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش گذاشته شد، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از همان بزغاله مقداری گرفته و آن را روی تکه‏ای نان گذاشته گفت: «ای ابوایوب: این را به فاطمه برسان، چون این چندین روز است که وی مثل این را نخورده است». و ابوایوب نزد فاطمه رفت. هنگامی که خوردند و سیر شدند، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «نان، گوشت، خرمای خشک شده، خرمای نارسیده و نو رسید -و چشم‌هایش اشک زد-، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این همان نعیمی است که از آن در روز قیامت پرسیده می‏شوید».

این عمل بر اصحاب وی گران تمام شد، در حال فرمود: «هنگامی مثل این را یافتید، وقتی که دست‏های خود را پیش می‏آورید، بگویید: بسم الله "به نام خدا"، وقتی که سیر شدید بگویید: «الحمد لله الذي هو اشبعنا وانعم علينا فافضل»؛" «ستایش خدایی راست که او ما را سیر نمود، و بر ما نعمت فرمود، و آن را بهتر گردانید»"، چون این (دعا) برای این (نوع طعام) کافی است». هنگامی که برخاست به ابوایوب گفت: «فردا نزد ما بیا»، و هر کسی که کار پسندیده‏ای را برایش انجام می‏داد، دوست می‏داشت که وی را پاداش دهد، (راوی) می‏گوید: ابوایوب آن را نشنید، عمر  رضی الله عنه  گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تو را دستور می‏دهد تا فردا نزدش بیایی. موصوف فردا نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و او کنیز خود را به او داده گفت: «ای ایوب با وی رفتار خوب نما چون ما تا وقتی که نزد ما بود جز خیر ندیده‏ایم» وقتی که ابو ایوب او را نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آورد، گفت: برای سفارش رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وجه بهتری جز این که او را آزاد کنم نمی‏یابم، و آزادش نمود[1]. این چنین در الترغیب (431/3) آمده است.

و این را بزار، ابویعلی، عقیلی، ابن مردویه، بیهقی در الدلائل و سعید بن منصور از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده‏اند، که وی از عمربن الخطاب  رضی الله عنه  شنید که می‏گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در چاشتگاه بیرون آمد، و ابوبکر  رضی الله عنه  را در مسجد یافت و فرمود: «چه چیز تو را در این ساعت بیرون نموده است؟» پاسخ داد: ای رسول خدا! مرا همان چیزی بیرون نموده است که تو را بیرون کرده است. (در این وقت) عمربن الخطاب آمد، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید: «ای ابن خطاب تو را چه بیرون نموده است؟» گفت: همان چیزی که شما دو تن را بیرون نموده، مرا نیز بیرون کرده است. آنگاه عمر نشست، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خود را به طرف آن دو گردانیده برای‌شان صحبت کرد و فرمود: «آیا شما دو تن توانایی آن را دارید که به نخلستان رفته، در آنجا از طعام و نوشیدنی و سایه استفاده نمایید؟» و افزود: «همراه ما به منزل ابوالهیثم بن تیهان انصاری بروید»[2]... و حدیث را به طول آن، چنان که در کنزالعمال (40/4) آمده، متذکر گردیده است. و این را مسلم به اختصار روایت نموده، و از آن مرد انصاری نام نبرده است، و این چنین این را مالک به شکل (بلغنی)[3] «برایم رسید» به اختصار روایت نموده. حافظ منذری (167/5) می‏گوید: ظاهر این است که این قصّه یکبار با ابوالهیثم، و بار دیگر با ابوایوب اتفاق افتاده است.

گرسنگی علی و فاطمه  رضی الله عنهما

طبرانی -به اسناد حسن- از فاطمه  رضی الله عنها  روایت نموده که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روزی نزدش آمده پرسید: «پسرانم کجایند؟» - حسن و حسین - فاطمه پاسخ داد: درحالی صبح نمودیم که هیچ چیزی که چشنده‏ای آن را بچشد در خانه ما نبود، علی گفت: من آنها را با خود می‏برم، چون می‏ترسم که آنها نزد تو گریه کنند، و نزدت چیزی نیست، و نزد فلان یهودی رفت. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوی وی به راه افتاد، و آن دو تن را در حوضی[4] دریافت که بازی می‏کردند، و در پیش روی‌شان باقیمانده‏ای از خرما قرار داشت. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «ای علی! آیا پسرانم را قبل از این که گرمی شدید شود برنمی‏گردانی؟» علی  رضی الله عنه  پاسخ داد: ما در حالی صبح نمودیم که در خانه چیزی نبود، ای رسول خدا! اگر بنشینی تا برای فاطمه از باقی مانده خرما جمع کنم، بهتر می‏شود. آنگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نشست، و او برای فاطمه از باقی مانده خرما جمع نمود، سپس آن را در پارچه‏ای قرار داد و برگشت، و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  یکی از آنها را حمل نمود، و علی دیگرشان را و آن دو را برگرداندند[5]. این چنین در الترغیب (171/5) آمده. و هیثمی (316/10) می‏گوید: اسناد آن حسن است.

و هناد از عطا  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: به من خبر داده شد که علی  رضی الله عنه  گفت: روزهای چندی چنان درنگ نمودیم که نه نزد ما چیزی بود و نه نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ، بیرون گردیدم و به دیناری برخوردم که در راه افتاده بود، اندکی مکث کردم و با خود در گرفتن یا ترک آن مشورت می‏کردم، بعد آن را به خاطر مشکل و سختی که داشتیم، گرفتم. و آن را برای تجار بردم و با آن آرد خریدم، و آن آرد را برای فاطمه آورده گفتم: خمیر کن و نان بپز. وی به خمیر کردن شروع نمود - و موی پیشانی اش از شدّت سختی که به وی رسیده بود به لب کاسه می‏زد - و بعد از آن نان پخت. من نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمده او را خبر دادم. آن حضرت  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «آن را بخورید، چون آن رزقی است که خداوند  عزوجل  به شما داده است»[6]. این را عدنی از محمّد بن کعب قرظی به شکل طولانی روایت نموده است. این چنین در الکنز (328/7) آمده. و این را ابوداود (240/1) هم از سهل بن سعد  رضی الله عنه  به شکل طولانی روایت کرده[7].

و احمد از محمّد بن کعب قرظی روایت نموده که علی  رضی الله عنه  فرمود: من خود را با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در حالی دریافتم که از گرسنگی بر شکمم سنگ می‏بستم، و زکات مالم به چهل هزار دینار می‏رسید - و در روایتی آمده: و زکاتم امروز چهل هزار است[8] رجال هردو روایت صحیح‌اند، غیر از شریک بن عبدالله نخعی، که حسن الحدیث می‏باشد، ولیکن درباره شنیدن محمّد بن کعب از علی  رضی الله عنه  اختلاف شده است. این چنین در مجمع الزوائد هیثمی (123/9) آمده است.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و دستور دادن به ام سلیم تا بر گرسنگی صبر نماید

طبرانی از ام سلیم  رضی الله عنها  روایت نموده که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او گفت: «صبر کن -به خدا سوگند- در آل محمّد از ابتدای هفت (روز) چیزی نیست، و در زیر دیگی از آنها از ابتدای سه (روز) آتش افروخته نشده است. به خدا سوگند، اگر از خداوند بخواهم که همه کوه‏های تهامه را طلا بگرداند این کار را حتماً می‏کند»[9]. این چنین در الکنز (42/4) آمده.

گرسنگی سعدبن ابی وقاص  رضی الله عنه

(حکایت سعد در این باب، و ذکر این که او نخستین کسی از عرب بوده که در راه خدا تیر انداخته است)

ابونعیم در الحلیه (93/1) از سعد  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: ما قومی بودیم، که در مکه به ما همراه با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شدّت و سختی زندگی می‏رسید، وقتی که آزمایش و سختی به سراغمان آمد، خود را با آن آشنا ساختیم و با مداومت بر آن، به آن عادت نموده صبر پیشه کردیم. و من خود را با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در مکه در حالی یافتم که در وقت شب برای بول نمودن بیرون گردیدم، و صدای ترک ترک چیزی را در زیر ادرار خود شنیدم، متوجه شدم که قطعه‏ای از پوست شتر است، آن را برداشتم و شستم، بعد از آن، آن را سوزانیدم، و در میان دو سنگ قرار دادم (و آرد نمودم)، سپس آن را همانطور خشک به دهان انداخته فرو بردم، و بر آن آب نوشیدم، و سه روز را با همان خوردن سپری کردم.

شیخین (بخاری و مسلم) از سعدبن ابی وقاص  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: من نخستین کسی از عرب هستم که در راه خدا تیری انداخته‏ام. و ما با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  غزا می‏نمودیم، و جز برگ درخت حبله و این سمر[10] طعام دیگری نداشتیم، حتی فردی از ما چون گوسفند (پشکل) به طرف بیرون می‏نشست، که اجزای آن به هم خلط نمی‏شد[11]. این چنین در الترغیب (179/5) آمده. و ابونعیم آن را در الحلیه (18/1)، و ابن سعد (99/3) مانند آن را، روایت نموده‏اند.

گرسنگی مقداد بن اسود و دو تن از همراهانش  رضی الله عنهم

ابو نعیم در الحلیه (173/1) از مقداد بن اسود  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: من و دو تن از همراهانم، که نزدیک بود، شنوایی و بینایی مان از شدّت سختی و رنجی که برای‌مان رسیده بود از بین برود، آمدیم و خود را بر اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  عرضه می‏کردیم، ولی هیچ یکی ما را قبول نمی‏کرد، تا این که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما را به اقامتگاه خود برد -آل محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  در آن وقت سه رأس بز داشتند که آنها را می‏دوشیدند-. و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شیر را در میان ما تقسیم می‏نمود، و ما سهم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را می‏برداشتیم. وی می‏آمد و سلامی می‏داد که بیدار را می‏شنوانید، و خواب رفته را بیدار نمی‏کرد. شیطان به من گفت: اگر این جرعه را (که حق پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  است) بنوشی (بهتر خواهد شد) چون پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزد انصار می‏رود و آنها به او هدیه می‏دهند، شیطان تا وقتی برمن وسوسه نمود که آن را نوشیدم. و هنگامی که آن را نوشیدم پیشمانم گردانیده گفت: چه کردی؟ محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  می‏آید و سهم نوشیدنی خود را نمی‏یابد، و بر تو دعا می‏کند و هلاک می‏شوی. آن دو همراهم سهم خود را نوشیدند و به خواب رفتند، و مرا خواب نبرد، و بر من عبایی از خودم بود که وقتی آن را بر سرم می‏گذاشتم قدم‏هایم از آن آشکار می‏شد، و وقتی که بر قدم هایم می‏گذاشتم سرم برهنه می‏شد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تشریف آورد، و آنقدر که خدا خواسته بودنماز بخواند، نماز خواند، بعد از آن به طرف نوشیدنی خود نگاه کرد، و در آن چیزی را ندید، آنگاه دست خود را بلند نمود. (با خود) گفتم: اکنون بر من دعا می‏کند و هلاک می‏شوم. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بار خدایا، آن کس را که به من طعام داده طعام بده، و آن کس را که به من نوشانیده بنوشان». آنگاه من کارد و عبا را گرفته، به طرف بزها رفتم، آنها را می‏دیدم که کدام‌شان چاق است، تا همان را برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ذبح کنم. ناگاه (دیدم) که پستان‏های همه‌شان پر از شیر است، کاسه‏ای را از آل محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  گرفتم، که می‏خواستند در آن بدوشند، و در آن دوشیدم تا این که لبریز شد. بعد از آن نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدم، و او نوشید، بعد برای من داد و نوشیدم، باز آن را به وی دادم و نوشید، باز به من داد و نوشیدم، بعد از آن خندیدم طوری که به زمین افتادم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به من گفت: «این یکی از کارهای ناپسندیده‏ات است ای مقداد»، من شروع به بیان آنچه نمودم که برایش انجام داده بودم. رسول خدا فرمود: «این به جز رحمتی از خداوند  عزوجل  چیزی دیگری نبوده، اگر دو همراهت را بیدار می‏کردی، و از این می‏نوشیدند بهتر می‏شد». گفتم: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، این که تو آن را نوشیدی، و من باقی مانده را نوشیدم، دیگر باکی ندارم که کی را از مردم گذاشته‏ام[12]. وی همچنان از طریق طارق از مقداد  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: وقتی که به مدینه وارد شدیم، ما را رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ده ده تن -یعنی در هر خانه-تقسیم نمود می‏گوید: من در همان ده تنی بودم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در میان آنها قرار داشت. می‏افزاید: ما جز گوسفندی که شیر آن را تقسیم می‏کردیم دیگر چیزی نداشتیم. این چنین در الحلیه (174/1) آمده.

گرسنگی ابوهریره  رضی الله عنه

(ابوهریره و بستن سنگ بر شکمش از گرسنگی)

احمد از مجاهد روایت نموده: که ابوهریره  رضی الله عنه  می‏گفت: به خدا سوگند، من بر جگرم -(شکمم)- از شدّت گرسنگی بر زمین تکیه می‏کردم، و سنگ را از گرسنگی بر شکمم می‏بستم. و روزی در راه آنها که از آن بیرون می‏رفتند، نشستم، ابوبکر گذشت و او را از آیه‏ای از کتاب خداوند  عزوجل  پرسیدم، او را فقط به خاطر این پرسیدم که مرا با خود ببرد ولی این طور نکرد، بعد عمر گذشت، و او را از آیه‏ای ازکتاب خداوند  عزوجل  پرسیدم، او را فقط به خاطر این پرسیدم که مرا با خود ببرد، ولی این کار را نکرد، آنگاه ابوالقاسم  صل الله علیه و آله و سلم  عبور نمود، و آنچه را در روی و نفسم بود دانست و گفت: «ابوهریره»، به او گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «(به من) به من بپیوند»، من اجازه خواستم، و به من اجازه داد، و شیری را در یک کاسه یافتم. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «این شیر را از کجا آوردید؟» گفتند: فلان -یا آل فلان- آن را به ما اهدا نموده است. گفت: «اباهر»، گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «نزد اهل صفحه برو، و آنها را نزدم فراخوان»، می‏گوید: - و اهل صفحه مهمانان اسلام بودند، نه به اهلی پناه برده بودند و نه به مالی، وقتی که هدیه‏ای برای رسول خدا می‏رسید، خود از آن استفاده می‏کرد، و برای آنها نیز از آن می‏فرستاد، و وقتی که برایش صدقه می‏آمد، بدون این که خود از آن استفاده کند، برای آنها می‏فرستاد -. ابوهریره می‏گوید: این حرف مرا خفه ساخت، و می‏خواستم از آن شیر چیزی بنوشم تا توسط آن بقیه روز و شبم را با توانایی سپری نمایم. و (باخود) گفتم: من فرستاده (رسول خدا) هستم، وقتی که قوم بیاید، این من هستم که به آنها می‏دهم، و گفتم: از این شیر چیزی برایم نمی‏ماند! ولی از طاعت خدا و رسولش گزیری نبود. رفتم و آنها را فراخواندم، آمدند و اجازه خواستند، و به آنها اجازه داد، و جاهای خویش را در خانه گرفتند. بعد از آن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «اباهر»، بگیر و به آنها بده»، من کاسه را گرفتم، و شروع به دادن آن برای آنها نمودم، آنگاه هر شخص کاسه را می‏گرفت و می‏نوشید، تا این که سیر می‏شد و باز کاسه را مسترد می‏نمود، تا این که به آخرین فرد آنها رسیدم، و (کاسه را) به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  دادم، وی کاسه را گرفت و آن را در دست خود گذاشت و در آن چیزی زیادتی باقی مانده بود، بعد سر خود را بلند نمود، و به من نگریسته تبسّمی نموده گفت: «اباهر» گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «من و تو باقی ماندیم». گفتم: راست گفتی ای رسول خدا، گفت: «بنشین و بنوش»، می‏گوید: نشستم و نوشیدم، بعد به من گفت: «بنوش»، و نوشیدم و پیاپی به من می‏گفت: «بنوش»، و می‏نوشیدم، تا این‏گفتم: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، جای رفتن برای آن در خود نمی‏یابم!! گفت: «کاسه را برای من بده»، من کاسه را به او دادم، و او از باقی مانده نوشید[13]. این را همچنین بخاری و ترمذی روایت نموده‏اند، و ترمذی گفته: صحیح است. این چنین در البدایه (101/6) آمده. و حاکم آن را روایت نموده می‏گوید: به شرط بخاری و مسلم صحیح است.

شدّت گرسنگی که دامنگیر ابوهریره شد

ابن حبان در صحیح خود از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: سه روز بر من گذشت که در آن چیزی نخوردم، به قصد صفه آمدم، ولی می‏افتادم. بچه‏ها (با دیدن این حالت) می‏گفتند: ابوهریره دیوانه شده است. می‏گوید: شروع به صدا کردن آنها نموده می‏گفتم: بلکه شما دیوانگان هستید، تا این که به صفه رسیدیم. تصادفاً با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سر خوردم که دو کاسه نان‏تر شده[14] برایش آورده شده بود. او اهل صفه را بر آن فراخواند، و آنها از آن می‏خوردند، من سر خود را بلند می‏کردم تا مرا صدا کند، تا این که قوم برخاست، و در کاسه جز چیز اندکی در نواحی آن باقی نماند. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن را جمع نمود، و یک لقمه جور شد، آن را بر انگشتان خود گذاشته فرمود: «بخور، به نام خدا»، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من تا آن وقت از آن خوردم که سیر شدم[15]. این چنین در الترغیب (176/5) آمده.

بخاری و ترمذی از ابن سیرین روایت نموده‏اند که گفت: ما نزد ابوهریره  رضی الله عنه  بودیم، و بر تن وی دو لباس کتانی سرخ رنگ قرار داشت. وی بینی خود را با یکی از آنها پاک نموده گفت: به، به!! ابوهریره بینی خود را با کتان پاک می‏کند، من خود را در حالی یافتم که در میان منبر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و حجره عائشه  رضی الله عنها  بیهوش می‏افتادم کسی می‏آمد، و پای خود را بر گردنم می‏گذاشت[16]، و گمان می‏کرد که برایم دیوانگی پیش آمده است ولی آن حالت فقط بر اثر گرسنگی بود[17]. این چنین در الترغیب (397/3) آمده. و این را همچنان ابونعیم در الحلیه (378/1) و عبدالرزاق مانند آن، روایت نموده‏اند، و ابن سعد (53/4) مانند این را روایت نموده، و افزوده است: من خود را در حالی یافتم که برای این عفان و دختر غزوان به طعام شکمم و پاپوش پایم اجیر بودم، وقتی که سوار می‏شدند جلوکش‌شان می‏نمودم، و وقتی که پایین می‏آمدند خدمت‌شان را می‏کردم. روزی دختر غزوان به من گفت: حتماً آن را پا برهنه آب دادن می‏بری، و ایستاده سوار می‏شوی. ابوهریره می‏گوید: بعد از آن خداوند او را به نکاح من در آورد، و به او گفتم: حتماً آن را پا برهنه آب دادن می‏بری، و ایستاده سوار می‏شوی. و در روایت دیگری از ابن سعد قبل از ایناز سلیم بن حیان آمده که گفت: از پدرم شنیدم که می‏گفت: از ابوهریره  رضی الله عنه  شنیدم که می‏گوید: یتیم بزرگ شدم، مسکین هجرت نمودم و برای بسره بنت غزوان به طعام شکمم و کفش پایم اجیر بودم، وقتی که پایین می‏آمدند خدمت می‏کردم، و وقتی که سوار می‏شدند، جلوکش می‏نمودم، بعد خداوند او را به نکاح من درآورد، بنابراین ستایش خدایی راست که دین را شالوده و اساس گردانید، و ابوهریره را امام[18].

احمد -که راویانش راویان صحیح‌اند- از عبدالله بن شقیق روایت نموده، که گفت: یکسال با ابوهریره  رضی الله عنه  در مدینه اقامت نمودم. روزی -در حالی که در حجره عائشه  رضی الله عنها  قرار داشتیم- به من گفت: ما خود را در حالی یافتیم که جز چادرهای خشن دیگر لباسی نداشتیم، و روزهایی بر یکی از ما می‏آمد که در آن طعامی نمی‏یافت تا پشت خود را به آن استوار نگه دارد، حتی که یکی از ما سنگ را می‏گرفت، و آن را بر شکم خود می‏بست، و بعد آن را با لباس خود می‏بست تا پشتش را استوار نگه دارد[19]. این چنین در الترغیب (177/5) آمده. و هیثمی (321/10) می‏گوید: رجال وی رجال صحیح‏اند، و نزد احمد همچنین از وی روایت است که گفت: طعام ما با نبی خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خرما و آب بود و بس. به خدا سوگند، ما این گندم شما را نمی‏دیدیم، و نه هم می‏دانستیم که این چیست؟ و لباس مان با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فقط چادرهای اعراب بود. هیثمی (321/10) می‏گوید: رجال وی رجال صحیح‌اند. و بزار این را به اختصار روایت نموده است.

گرسنگی اسماء دختر ابوبکر صدیق  رضی الله عنهما

طبرانی از اسماء بنت ابی بکر  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: یک بار در زمینی بودم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آن را در زمین بنی نضیر به ابوسلمه و زبیر داده بود، و زبیر با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خارج شده بود. و ما همسایه‏ای یهودی داشتیم، او گوسفندی را ذبح نمود و پخته شد، و من بوی آن را استشمام نمودم، آنگاه در من چیزی داخل گردید که آنچنان چیزی هرگز بر من داخل نشده بود، و من به دخترم خدیجه حامله بودم، و نمی‏توانستم صبر کنم. روان شدم و نزد زن یهودی رفتم، و از وی آتش خواستم تا باشد به من طعام بدهد، و به آتش ضرورتی نداشتم. هنگامی که بوی را استشمام نمودم، و آن را دیدم حرصم افزون گردید، و آتش را خاموش نمودم، باز برای بار دوم به طلب آتش آمدم، و باز برای سومین بار، بعد از آن نشستم و گریه کردم، و به خداوند دعا نمودم. آنگاه شوهر آن زن یهودی آمد و گفت: آیا کسی نزد شما داخل شده بود؟ زنش پاسخ داد: آن عربی برای آتش‏گیری (داخل شده) بود. گفت: یا من از این ابداً نمی‏خورم یا این که از این برای وی می‏فرستی. بعد یک کاسه او برایم ارسال نمود، و هیچ چیزی خوشایندتر از آن خوردنی، برایم در روی زمین نبود[20]. این چنین در الاصابه (284/4) آمده. و هیثمی (166/8) می‏گوید: در این روایت ابن لهیعه آمده، که حدیث وی حسن می‏باشد، و بقیه رجال وی رجال صحیح‏اند.

گرسنگی عامه اصحاب رسول خدا  رضی الله عنهم

(صحابه کرام و گرسنگی و سرمای شب خندق)

ابونعیم از ابوجهاد  رضی الله عنه  -وی از جمله اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود- روایت نموده، که پسرش به وی گفت: ای پدرم، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را دیدید، و او را همراهی کردید!! به خدا سوگند، اگر من وی را می‏دیدم این طور و آن طور نمی‏نمودم. پدرش به وی گفت: از خدا بترس، و مستقیم باش، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، ما خود را در شب خندق با وی در حالی یافتیم که می‏گفت: «کی می‌رود و خبر آنها را برای ما می‏آورد، خداوند او را در روز قیامت رفیق من بگرداند؟» ولی هیچ یک از مردم از شدّت گرسنگی و سرمایی که دچارشان شده بود برنخاست، تا این که در بار سوم صدا زد: ای حذیفه[21]. این را دولابی از این طریق روایت نموده است. این چنین در الاصابه (35/4) آمده. و حدیث حذیفه  رضی الله عنه  در تحمل سرما، به طول آن به معنای این خواهد آمد.

و بزار - به اسناد جید - از ابن مسعود  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آثار گرسنگی را در روهای اصحاب خود مشاهده نمودو گفت: «بشارت باد! به شما. بر شما زمانی خواهد آمد، که برای یکی شما چاشت هم یک کاسه نان‏تر شده بیاید، و شب نیز به مانند آن برایش بیاید». گفتند: ای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما در آن روز خوب و بهتر می‏باشیم. فرمود: «بلکه شما امروز از آن روز بهتر هستید»[22]. این چنین در الترغیب (422/3) آمده.

و ابن ابی الدنیا - به اسناد جید - از محمّد بن سیرین  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: بر مردی از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سه روز می‏گذشت ولی چیزی نمی‏یافت که بخورد، و پوست را می‏گرفت، و آن را کباب کرده می‏خورد، و اگر چیزی نمی‏یافت، سنگی را گرفته و کمرش را با آن می‏بست[23]. این چنین در الترغیب (179/5) آمده.

افتادن برخی از صحابه در قیام نماز از فرط گرسنگی و ناتوانی

ترمذی -که آن را صحیح دانسته- و ابن حبان در صحیح خود از فضاله بن عبید  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند: هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برای مردم نماز می‏خواند، بعضی مردانی که در نماز ایستاده بودند از فرط گرسنگی و ناتوانی می‏افتادند -اینها اصحاب صفّه بودند- به حدّی که اعراب[24] می‏گفتند: اینان دیوانگانند. وقتی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز را می‏خواند، به‌سوی آنها برگشته می‏گفت: «اگر بدانید که نزد خداوند برای‌تان چیست، حتماً دوست خواهید داشت، که فقر و حاجتمندی‌تان افزون گردد»[25]. این چنین در الترغیب (176/5) آمده. و این را ابونعیم در الحلیه (339/1) به اختصار روایت نموده است.

اصحاب و خوردن برگ در راه خدا  عزوجل  و بعضی حکایت‏هایشان در تحمل گرسنگی

طبرانی از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: هفت تن از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  یک خرما را مکیدند، و برگ‌های افتاده را می‏خوردند تا جایی که گوشه‏های دهان‌شان زخمی شد[26]. هیثمی (322/10) می‏گوید: در این خلید بن دعلج آمده و او ضعیف می‏باشد.

و ابن ماجه -به اسناد صحیح- از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت نموده: آنها که هفت تن بودند دچار گرسنگی شدند. می‏گوید: آنگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هفت خرما به من داد، برای هر انسان یک خرما[27]. این چنین در الترغیب (178/1) آمده.

و نزد ابن سعد (329/4) از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت است که گفت: روزی از خانه‏ام به طرف مسجد رفتم، و فقط گرسنگی مرا بیرون ساخته بود، و تنی چند از اصحاب رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را یافتم، آنها گفتند: ای ابوهریره در این ساعت چه چیز تو را بیرون ساخته است؟ گفتم: گرسنگی. گفتند: به خدا سوگند، ما را نیز همین طور. آنگاه برخاستیم و نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رفتیم. گفت: «در این ساعت چه شما را آورده است؟» گفتیم: ای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، ما را گرسنگی آورده است!! می‏گوید: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  طبقی را که در آن خرما بود، خواست، و برای هر یکی از ما دو خرما داد و فرمود: «این دو خرما را بخورید و بر آنها آب بنوشید، این دو خرما امروز برای‌تان کفایت می‏کند». ابوهریره می‏گوید: من یک خرما را خوردم و دیگر آن را در جای بستن شلوارم گذاشتم. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم : گفت «ابوهریره، چرا این خرما را برداشتی؟» پاسخ دادم: آن را برای مادرم برداشتم. گفت: «آن را بخور، ما به او دو خرما خواهیم داد»، و به او -(مادرم)- دو خرما داد[28].

و بخاری از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوی خندق خارج گردید، و متوجه شد که مهاجرین و انصار در یک صبحگاه سرد مشغول حفر (خندق)‌اند، و برده‌هایی هم برای خود نداشتند که این کار را برای آنها انجام دهند، هنگامی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خستگی و گرسنگی مستولی بر آنها را مشاهده نمود چنین فرمود:

اللهم ان العيش عيش الاخره

 

فاغفر الانصار والـمهاجره

«بار خدایا، زندگی، زندگی آخرت است، پس تو انصار و مهاجرین را مغفرت نما»[29].

آنها در پاسخ به وی گفتند:

نحن الذين بايعوا محمداً

 

على الـجهاد ما بقينا ابداً

«ما کسانی هستیم، که تا زنده و باقی هستیم، با محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  بر جهاد بیعت نموده‏ایم».

و نزد وی همچنین از انس  رضی الله عنه  روایت است که گفت: مهاجرین و انصار خندق را در اطراف مدینه حفر می‏نودند، و خاک را بر پشت‏های خود انتقال داده می‏گفت‏ند:

نحن الذين بايعوا محمداً

 

على الاسلام ما بقينا أبداً

«ما کسانی هستیم که تا زنده و باقی هستیم، با محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  بر اسلام بیعت نموده‏ایم».

(راوی) می‏گوید: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ به آنها می‏گفت:

اللّهم انّه لا خير الا خير الاخره

 

فبارك فى الانصار والـمهاجر

«بار خدایا، خیری جز خیر آخرت نیست، پس انصار و مهاجرین را برکت بده».

وی می‏گوید: به پری کف‏های دست برای‌شان جو آورده می‏شد، و برای آنها با روغن (یا چربی) بدبوی (با استفاده از جو نوعی از طعام) مهیا می‏شد، و در پیش قوم گذارده می‏شد، و قوم گرسنه، و این طعام هم در دهان بدمزه بود، و هم دارای بوی بد[30]. این چنین در البدایه (95/4) آمده است.

بخاری همچنین از جابر  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: ما روزی خندق حفر می‏نمودیم، که زمین سختی ظاهر شد، نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمده گفتند: این زمین سختی است که در خندق ظاهر شده است. فرمود: «من می‏ایم»، بعد در حالی برخاست که شکمش با سنگ بسته شده بود، و سه روز درنگ نموده و در آن چشیدنی را نچشیده بودیم[31]. و حدیث را به طول آن متذکر شده. این چنین در البدایه (97/4) آمده. و نزد طبرانی از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت ست که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خندق را حفر نمود، و اصحابش در شکم‏های خود از گرسنگی سنگ بسته بودند، و حدیث را متذکر گردیده. این چنین در البدایه (100/4) آمده، و هردو را در «باب تأییدات و مددهای غیبی برای اصحاب» ذکر خواهیم نمود. و حدیث جابر  رضی الله عنه  را ابن ابی شیبه روایت نموده، و در آخر آن گفته: و به من خبر داد، که آنها هشت صد نفر بودند. این چنین در البدایه (98/4) آمده است.

و ابونعیم در الحلیه (179/1) از عبدالله بن عامر بن ربیعه و او از پدرش  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما را به سریه فرستاد، و توشه دیگری جز یک کیسه خرما نداشتیم، که مسئوولش آن را در میان ما قبضه قبضه تقسیم نمود، طوری که به یک، یک خرما می‏رسید، (راوی) می‏گوید: یک خرما چه فایده می‏کرد؟ گفت: ای پسرم این طور نگو، بعد از این که ما آن را از دست دادیم، آنگاه بدان محتاج گردیدیم[32]. این را همچنین احمد، بزار و طبرانی روایت نموده‏اند، هیثمی (319/10) می‏گوید: در این مسعودی آمد، که مختلط شده، ولی قبل از آن ثقه بود.

ابوعبیده و همراهانش و تحمل گرسنگی در سفر

بیهقی از جابر  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما را فرستاد، و ابوعبیده را بر ما امیر مقرر نمود، و هدف ما روبرو شدن با قافله‏ای[33] از قریش بود، و برای‌مان یک کیسه خرما توشه داد که غیر آن برای چیزی نیافت، و ابوعبیده به ما یک یک خرما می‏داد. (راوی) می‏گوید: گفتم: با آن چه کاری می‏کردید؟ گفت: آن را، چنان که طفل می‏مکد، می‏مکیدیم، بعد از آن آب می‏نوشیدیم، و همان روز مان را تا شب کفایت می‏نمود. و با چوب‏های خویش برگ را می‏زدیم، سپس آن را با آب خیس می‏نمودیم و می‏خوردیم... و حدیث را متذکر گردیده. این چنین در البدایه (276/4) آمده. و در باب «تأییدات و مددهای غیبی برای اصحاب» خواهدآمد. و این را مالک، شیخین -(بخاری و مسلم)[34]- و غیر ایشان روایت نموده‏اند، و در روایت آنان آمده: آنها سیصد تن بودند. و این را طبرانی نیز روایت کرده، و در آن آمده: آنها شش صد و ده تن و اندی بودند[35]. هیثمی (322/10) می‏گوید: در این زمعه بن صالح آمده و او ضعیف می‏باشد، و نزد مالک آمده، که گفت: گفتم: یک خرما چه می‏کرد؟ گفت: فقدان آن را در وقت تمام شدنش درک نمودیم.

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحاب، و تحمل گرسنگی در غزوه تهامه

بزار و طبرانی -که رجالش ثقه‏اند- از ابوحبیش غفاری  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که: وی در غزوه تهامه، با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بود، (وی می‏افزاید) در خیمه‏ای قرار داشتیم که صحابه نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمده گفتند: ای رسول خدا، گرسنگی ما را رنج می‏دهد، به ما اجازه بده تا شترهای سواری را بخوریم. فرمود: «بلی». این قضیه به عمربن الخطاب  رضی الله عنه  خبر داده شد، موصوف نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمده گفت: ای نبی خدا، چه کردی؟ مردم را دستور دادی تا شترهای سوار را ذبح نمایند، با این حال بر چه سوار می‏شوند؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «ای ابن خطاب تو چه نظری داری؟» گفت: من بر این نظر هستم که ایشان را امر کنی تا باقیمانده توشه‏های خود را بیاورند، و آن را در کاسه‏ای جمع نمایی، و سپس خداوند را برای ایشان دعا کنی. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ایشان را امر نمود، و آنها باقیمانده توشه‏های خود را در کاسه‏ای قرار دادند، بعد از آن برای آنها دعا نموده، گفت: «خرجین‏های خود را بیاورید». و هر انسانی از آنها خرجین خود را پرنمود... و حدیث را ذکر نموده، این چنین در هیثمی (303/10) آمده است.

و نزد ابویعلی از عمر بن الخطاب  رضی الله عنه  روایت است که گفت: با رسول الله  صل الله علیه و آله و سلم  در غزوه‏ای بودیم، گفتیم: ای رسول خدا دشمن فرا رسیده است، آنها سیراند و مردم (ما) گرسنه‏اند، انصار گفتند: آیا شترهای آبکش مان را نکشیم، و آن را برای مردم طعام ندهیم؟ رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هر کسی که نزدش باقیمانده طعام باشد، باید آن را بیاورد». آن گه شروع کردند، مردی یک مشت و یک صاع و زیاد و کم آوردند، و همه آنچه که در لشکر بود بیست و چند صاع[36] گردید. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پهلوی آن نشست و به برکت دعا نمود. و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بگیرید و نخورید». آنگاه هر مرد در توشه دان[37] خود، و در جوال خود می‏گرفت، به این صورت خرجین‏های خود را پر کردند حتی که مردی آستین پیراهن خود را می‏بست و آن را پر می‏نمود، و (از گرفتن) فارغ گردیدند، و طعام چنان که بود باقی ماند. بعد از آن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «شهادت می‏دهم که معبوی جز خدا نیست، و من رسول خدا هستم، هر بنده حقجو که این را بیاورد، خداوند او را ازگرمی آتش نگه می‏دارد»[38]. هیثمی (304/8) می‏گوید: در این عاصم بن عبیدالله عمری آمده، او را عجلی ثقه دانسته، و گروهی ضعیفش دانسته‏اند. و بقیه رجال وی ثقه‏اند.

حکایت زنی که برخی اصحاب را در روز جمعه طعام می‏داد

بخاری از سهل بن سعد  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: زنی در ما بود، که در مزرعه خود چغندر می‏کاشت. چون روز جمعه فرا می‏رسید ریشه‏های چغندر را می‏چید و آن را در دیگی می‏انداخت، بعد از آن مشتی از جو را گرفته آرد می‏کرد، و بیخ‏های چغندر مانند استخوان گوشت دار می‏گردید. سهل می‏گوید: ما از نماز جمعه به طرف وی برمی‌گشتیم و به او سلام می‏دادیم، و آن غذا را برای ما پیش می‏نمود، و ما به خاطر همان طعام وی روز جمعه را تمنا می‏نمودیم[39]. و در روایتی آمده: در آن نه چرب بود و نه روغن دار و ما به فرارسیدن روز جمعه خوشحال می‏شدیم. این چنین در الترغیب (173/5) آمده.

صحابه و خوردن ملخ، و این که آنها در جاهلیت نان گندم را نخورده بودند

ابن سعد (36/4) از ابن ابی اوفی  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هفت غزا نمودیم، که در آنها ملخ را می‏خوردیم. و این را ابونعیم در الحلیه (242/7) از ابن ابی اوفی  رضی الله عنه  به مانند این روایت نموده است.

و طبرانی -که راویانش راویان صحیح‌اند- از ابوبرزه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: غزوه‏ای بودیم، و با گروهی از مشرکین روبرو شدیم، و آنها را از خاکستر گرم‌شان (که در آن نان پخته می‏نمودند) عقب راندیم. به آنجا رسیدیم و شروع به خوردن از آن نمودیم، ما در جاهلیت می‏شنیدیم که هر کسی نان را بخورد چاق می‏شود. هنگامی که آن نان را خوردیم هر یکی از ما به پهلوهای خود نگاه می‏کرد که آیا چاق شده؟![40] این چنین در الترغیب (177/5) آمده. هیثمی (324/10) می‏گوید: و در روایتی آمده: ما در روز خیبر با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بودیم، و آنها را از نان سفید و پاک (و بی‌سبوس)‌شان عقب راندیم. همه این را طبرانی روایت نموده، و رجال وی رجال صحیح‌اند. و نزد ابونعیم در الحلیه (307/6) از ابوهریره  رضی الله عنه  روایت است که گفت: هنگامی که خیبر را فتح نمودیم، از نزد گروهی از یهود عبور نمودیم که در جایی برای خود در خاکستر گرم نان می‏پختند، ما آنها را از آنجا راندیم. بعد از آن (آن نان‏ها را) در میان خود تقسیم نمودیم، و برای من تکه‏ای از آن رسید که قسمتی از آن سوخته بود. می‏گوید: و شنیده بودم، که هر که نان را بخورد چاق می‏شود، بعد من آن را خوردم به پهلوهای خود نگاه کردم که آیا چاق شده‏ام؟!.



[1]- صحیح لغیره. طبرانی در «الصغیر» (185) ابن حبان (5216) هیثمی در «المجمع» می‌گوید: در سند آن عبدالله بن کیسان مروزی است که ابن حبان وی را ثقه دانسته اما دیگران وی را ضعیف دانسته‌اند. بقیه رجال این سند رجال صحیح‌اند.حافظ ابن حجر می‌گوید: صدوق است و دارای اوهام است. ابوحاتم و نسائی نیز وی را ضعیف دانسته‌اند و ابن عدی در روایت او از عکرمه اشکال وارد ساخته است.

اما حدیث ابوهریره نزد مسلم (208) و ترمذی و الانصاری شاهد این روایت است. همچنین شخص مبهم در این روایت «ابوالهیثم بن التیهان» است چنانکه در «موطا» و «سنن ترمذی» به آن اشاره شده است. همینطور حدیث ابن عمر نزد طبری شاهد این روایت است. منذری می‌گوید: این داستان از حدیث بسیاری از صحابه روایت شده است که در بسیاری از این روایت‌های به نام ابوالهیثم تصریح شده است.

من (محقق) می‌گویم: همینطور حدیث ابن عباس. آلبانی نیز در «صحیح الترغیب» (3297) می‌گوید: صحیح لغیره است. نگا: «ضعیف الترغیب» (1303).

[2]- ضعیف. ابویعلی (250) و بزار (3681) و بیهقی در «الدلائل» (1/362). در سندهای ایشان عبدالله بن عیسی است که ضعیف است و هیثمی در «المجمع» (10/316) بخاطر عبدالله بن عیسی حدیث را دارای اشکال می‌داند.

[3]- اينكه محدث بگويد: برایم رسید، و سند را ذکر ننماید.

[4]- در نص «شربه» آمده است، و آن عبارت از حوض کوچکی است که در بیخ و اطراف درخت خرما، به خاطر رسیدن آب به آن حفر می‏شود. م.

[5]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (340). هیثمی در «المجمع» (10/316) آن را حسن دانسته است و همچنین منذری در الترغیب و الترهیب. اما علامه آلبانی این را رد کرده و می‌گوید: در اسناد آن عون بن محمد از مادرش جعفر روایات کرده است که مجهول است و کسی وی را ثقه نداسته است و خود عون نیز مجهول است و غیر از ابن حبان کسی وی را ثقه ندانسته است. نگا: «ضعیف الترغیب» (1922).

[6]- ضعیف. منقطع است.

[7]- حسن. ابوداوود (1716) از سهل و آلبانی آن را در «صحیح ابوداوود» حسن دانسته است. همچنین بیهقی در «الکبری» (6/334).

[8]- ضعیف. احمد (1/159) سند آن بین محمد بن کعب و علی منقطع است. گرچه ابوداوود سماع محمد بن کعب از علی را ترجیح داده است چنانچه در «جامع التحصیل» (268) آمده است. والله اعلم.

[9]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (295) و در سند آن حجاج بن فروخ است که ضعیف است.

[10]- دو نوع درختی است که در بادیه می‏روید. م.

[11]- بخاری (5412) و مسلم (2966).

[12]- صحیح. اوبنعیم در «الحلیة» (1/173/174) و مسلم در «الاشربة» (13/225) و ترمذی (3576) و احمد (4/188) و نسائی در «عمل الیوم و اللیلة» (291).

[13]- بخاری (6452) و احمد (2/515).

[14]- در نص ثرید آمده است، ثرید یا ثریده، ترید، تریت، طعامی از نان خرد کرده در آبگوشت، نانی که در آبگوشت یا شیر یا اشکنه خرد وتر کنند را معنا می‏دهد، ثرائد و ثرود جمع. به نقل از فرهنگ عمید. م.

[15]- ضعیف. ابن حبان (6533) در سند آن حیان بن بسطام است که مجهول است و جز ابن حبان کسی او را ثقه ندانسته است و جز ابن سلیم کسی از او روایت نکرده است. نگا: «المیزان» (1/622).

[16]- در میان عرب‌ها چنین مرسوم بوده که پای خویش را بر گردن دیوانه و بیهوش می‏گذاشتند، تا به هوش آید. والله اعلم. م.

[17]- بخاری (7324) و ابونعیم در «الحلیة» (1/378) و ابن سعد در «الطبقات» (4/53).

[18]- ضعیف. ابن سعد (4/53) در سند آن ابن حبان بن بسطام است که مجهول است.

[19]- صحیح موقوف. احمد و منذری می‌گوید: راویان آن راویان صحیح‌اند و هیثمی (10/321) می‌گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. آلبانی نیز در «صحیح الترغیب» (3307) می‌گوید: صحیح موقوف است.

[20]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (24/103، 104) در سند آن ابن لهیعه است که ضعیف است. نگا: «المجمع» (8/166).

[21]- ضعیف. ابن حجر آن را در «الاصابة» (4/35) ذکر کرده و می‌گوید: در سند آن مجهولانی هستند.

[22]- صحیح لغیره. به روایت بزار. منذری سند آن را (جید) خوب دانسته است. آلبانی در «صحیح الترغیب» (2141) آن را صحیح لغیره دانسته است. همچنین نگا: (3308)

[23]- حسن موقوف. ابن ابی الدنیا در «کتاب الجوع» متذری می‌گوید: سند آن خوب (جید) است. آلبانی آن را در «صحیح الترغیب» (3310) حسن دانسته است.

[24]- بادیه نشینان.

[25]- صحیح. ترمذی (2368) و احمد (6/18) آلبانی آن را در صحیح ترمذی و صحیح ترغیب و ترهیب، صحیح دانسته است.

[26]- ضعیف. طبرانی از طریق خلید بن دعلج که ضعیف است روایت نموده. نگا: «المجمع» (10/322).

[27]- صحیح. ابن ماجه (4357). آلبانی آن را صحیح دانسته. نگا: صحیح ابن ماجه (3353).

[28]- ضعیف. ابن سعد در «طبقات» (4/329) با سند ضعیف.

[29]- بخاری (2834).

[30]- بخاری (4100).

[31]- بخاری (4101).

[32]- احمد (3/446) در سند آن مسعودی است که ضعیف است.

[33]- هدف قافله تجارتی است، نه لشکری. م.

[34]- بخاری (2483) و مسلم (1935).

[35]- سند آن ضعیف است. به روایت طبرانی. در سند آن زمعة بن صالح است که ضعیف است. نگا: «المجمع» (10/322).

[36]- صاع پیمانه ییست که احکام اسلام از کفّاره و فطریه بر آن جاری است، و معادل چهار مد، یا سه کیلوگرم است. به نقل از فرهنگ عمید. م.

[37]- در نص جراب استعمال شده است. و آن ظرفی است که از پوست درست می‏کنند، و بدان، توشه دان یا خریطه نیز گفته می‏شود، و در کشورما در زبان عامیه به آن جوال هم می‏گویند. م.

[38]- ضعیف. ابویعلی (230) ذر ستد آن یزید بن ابی زیاد و شیخش عاصم بن عبدالله بن عاصم هستند که هردو ضعیف هستند.

[39]- بخاری (938).

[40]- ضعیف موقوف. طبرانی. منذری در ترغیب و ترهیب می‌گوید: راویان آن روایان صحیحند. همچنین ابن ابی شیبة آن را در مصنف خود (12/249) و بیهقی در «الکبری» (9/60) هردو از طریق حسن از ابی برزة روایت کرده‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...