گرسنگی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، اهل بیتش ابوبکر و عمر رضی الله عنهم
گرسنگی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، ابوبکر و عمر و حکایت آنان با ابوایوب رضی الله عنهم
طبرانی و ابن حبان در صحیح خود از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نمودهاند که گفت: ابوبکر رضی الله عنه در شدّت گرمای ظهر به مسجد آمد، این را عمر رضی الله عنه شنید و پرسید: ای ابوبکر، تو را در این ساعت چه چیز بیرون نموده است؟ گفت: مرا فقط شدّت گرسنگی که احساس میکنم، بیرون ساخته است. عمر گفت: و مرا - به خدا سوگند - غیر آن بیرون نساخته است. در حالی که آن دو در این حالت قرار داشتند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزد آنها خارج گردیده فرمود: «شما دو را در این ساعت چه چیز بیرون نموده است؟» گفتند: به خدا سوگند، ما را فقط همان شدّت گرسنگی که در شکمهای مان احساس میکنیم، بیرون ساخته است. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «و مرا -سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست- غیر آن بیرون نساخته است! پس برخیزید»، آنگاه حرکت نمودند، و به دروازه منزل ابوایوب انصاری رضی الله عنه آمدند، و ابوایوب طعام یا شیری را که داشت، برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نگاه میداشت، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در همان روز ناوقت نمود، و به وقت خود نیامد، بنابراین ابوایوب آن را به اهل خود داد، و خود برای کار به نخلستانش رفت.
هنگامی که آنها به دروازه رسیدند، همسر ابوایوب بیرون آمده گفت: مرحبا به نبی خدا و همراهانش. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به وی گفت: «ابوایوب کجاست؟» ابوایوب - در حالی که در نخلستان خود مشغول کار بود - صدای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را شنید، و به عجله و شتاب آمده گفت: مرحبا به نبی خدا و همراهانش. ای نبی خدا، حالا وقتی که در آن میآمدی نیست؟ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «راست گفتی». (راوی) میگوید: ابوایوب رفت، و شاخهای از خرما را قطع نمود، که در آن خرمای خشک، خرمای تازه و نارسیده وجود داشت. ورسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «من این را نمیخواستم، چرا خرماهای خشک شده آن را برای ما نچیدی؟» گفت: ای رسول خدا، خواستم از خرمای خشک شده آن، خرمای نورسیده و نارسیده آن بخوری، و همراه این حتماً برایت ذبح میکنم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اگر ذبح نمودی، گوسفند شیری را ذبح نکن». بنابراین وی بزغاله ماده و یا بزغاله نری راگرفته ذبح نمود، و به همسرش گفت: برای ما نان و خمیر کن، و تو خودت به نان کردن داناتری. آنگاه ابوایوب نصف بزغاله را گرفته، پخت، و نصف دیگرش را کباب نمود. وقتی که طعام آماده شد، و پیش روی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و اصحابش گذاشته شد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از همان بزغاله مقداری گرفته و آن را روی تکهای نان گذاشته گفت: «ای ابوایوب: این را به فاطمه برسان، چون این چندین روز است که وی مثل این را نخورده است». و ابوایوب نزد فاطمه رفت. هنگامی که خوردند و سیر شدند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «نان، گوشت، خرمای خشک شده، خرمای نارسیده و نو رسید -و چشمهایش اشک زد-، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این همان نعیمی است که از آن در روز قیامت پرسیده میشوید».
این عمل بر اصحاب وی گران تمام شد، در حال فرمود: «هنگامی مثل این را یافتید، وقتی که دستهای خود را پیش میآورید، بگویید: بسم الله "به نام خدا"، وقتی که سیر شدید بگویید: «الحمد لله الذي هو اشبعنا وانعم علينا فافضل»؛" «ستایش خدایی راست که او ما را سیر نمود، و بر ما نعمت فرمود، و آن را بهتر گردانید»"، چون این (دعا) برای این (نوع طعام) کافی است». هنگامی که برخاست به ابوایوب گفت: «فردا نزد ما بیا»، و هر کسی که کار پسندیدهای را برایش انجام میداد، دوست میداشت که وی را پاداش دهد، (راوی) میگوید: ابوایوب آن را نشنید، عمر رضی الله عنه گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تو را دستور میدهد تا فردا نزدش بیایی. موصوف فردا نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، و او کنیز خود را به او داده گفت: «ای ایوب با وی رفتار خوب نما چون ما تا وقتی که نزد ما بود جز خیر ندیدهایم» وقتی که ابو ایوب او را نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آورد، گفت: برای سفارش رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وجه بهتری جز این که او را آزاد کنم نمییابم، و آزادش نمود[1]. این چنین در الترغیب (431/3) آمده است.
و این را بزار، ابویعلی، عقیلی، ابن مردویه، بیهقی در الدلائل و سعید بن منصور از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نمودهاند، که وی از عمربن الخطاب رضی الله عنه شنید که میگفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در چاشتگاه بیرون آمد، و ابوبکر رضی الله عنه را در مسجد یافت و فرمود: «چه چیز تو را در این ساعت بیرون نموده است؟» پاسخ داد: ای رسول خدا! مرا همان چیزی بیرون نموده است که تو را بیرون کرده است. (در این وقت) عمربن الخطاب آمد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پرسید: «ای ابن خطاب تو را چه بیرون نموده است؟» گفت: همان چیزی که شما دو تن را بیرون نموده، مرا نیز بیرون کرده است. آنگاه عمر نشست، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خود را به طرف آن دو گردانیده برایشان صحبت کرد و فرمود: «آیا شما دو تن توانایی آن را دارید که به نخلستان رفته، در آنجا از طعام و نوشیدنی و سایه استفاده نمایید؟» و افزود: «همراه ما به منزل ابوالهیثم بن تیهان انصاری بروید»[2]... و حدیث را به طول آن، چنان که در کنزالعمال (40/4) آمده، متذکر گردیده است. و این را مسلم به اختصار روایت نموده، و از آن مرد انصاری نام نبرده است، و این چنین این را مالک به شکل (بلغنی)[3] «برایم رسید» به اختصار روایت نموده. حافظ منذری (167/5) میگوید: ظاهر این است که این قصّه یکبار با ابوالهیثم، و بار دیگر با ابوایوب اتفاق افتاده است.
گرسنگی علی و فاطمه رضی الله عنهما
طبرانی -به اسناد حسن- از فاطمه رضی الله عنها روایت نموده که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روزی نزدش آمده پرسید: «پسرانم کجایند؟» - حسن و حسین - فاطمه پاسخ داد: درحالی صبح نمودیم که هیچ چیزی که چشندهای آن را بچشد در خانه ما نبود، علی گفت: من آنها را با خود میبرم، چون میترسم که آنها نزد تو گریه کنند، و نزدت چیزی نیست، و نزد فلان یهودی رفت. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی وی به راه افتاد، و آن دو تن را در حوضی[4] دریافت که بازی میکردند، و در پیش رویشان باقیماندهای از خرما قرار داشت. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ای علی! آیا پسرانم را قبل از این که گرمی شدید شود برنمیگردانی؟» علی رضی الله عنه پاسخ داد: ما در حالی صبح نمودیم که در خانه چیزی نبود، ای رسول خدا! اگر بنشینی تا برای فاطمه از باقی مانده خرما جمع کنم، بهتر میشود. آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نشست، و او برای فاطمه از باقی مانده خرما جمع نمود، سپس آن را در پارچهای قرار داد و برگشت، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم یکی از آنها را حمل نمود، و علی دیگرشان را و آن دو را برگرداندند[5]. این چنین در الترغیب (171/5) آمده. و هیثمی (316/10) میگوید: اسناد آن حسن است.
و هناد از عطا رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: به من خبر داده شد که علی رضی الله عنه گفت: روزهای چندی چنان درنگ نمودیم که نه نزد ما چیزی بود و نه نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ، بیرون گردیدم و به دیناری برخوردم که در راه افتاده بود، اندکی مکث کردم و با خود در گرفتن یا ترک آن مشورت میکردم، بعد آن را به خاطر مشکل و سختی که داشتیم، گرفتم. و آن را برای تجار بردم و با آن آرد خریدم، و آن آرد را برای فاطمه آورده گفتم: خمیر کن و نان بپز. وی به خمیر کردن شروع نمود - و موی پیشانی اش از شدّت سختی که به وی رسیده بود به لب کاسه میزد - و بعد از آن نان پخت. من نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده او را خبر دادم. آن حضرت صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «آن را بخورید، چون آن رزقی است که خداوند عزوجل به شما داده است»[6]. این را عدنی از محمّد بن کعب قرظی به شکل طولانی روایت نموده است. این چنین در الکنز (328/7) آمده. و این را ابوداود (240/1) هم از سهل بن سعد رضی الله عنه به شکل طولانی روایت کرده[7].
و احمد از محمّد بن کعب قرظی روایت نموده که علی رضی الله عنه فرمود: من خود را با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی دریافتم که از گرسنگی بر شکمم سنگ میبستم، و زکات مالم به چهل هزار دینار میرسید - و در روایتی آمده: و زکاتم امروز چهل هزار است[8]-، رجال هردو روایت صحیحاند، غیر از شریک بن عبدالله نخعی، که حسن الحدیث میباشد، ولیکن درباره شنیدن محمّد بن کعب از علی رضی الله عنه اختلاف شده است. این چنین در مجمع الزوائد هیثمی (123/9) آمده است.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و دستور دادن به ام سلیم تا بر گرسنگی صبر نماید
طبرانی از ام سلیم رضی الله عنها روایت نموده که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «صبر کن -به خدا سوگند- در آل محمّد از ابتدای هفت (روز) چیزی نیست، و در زیر دیگی از آنها از ابتدای سه (روز) آتش افروخته نشده است. به خدا سوگند، اگر از خداوند بخواهم که همه کوههای تهامه را طلا بگرداند این کار را حتماً میکند»[9]. این چنین در الکنز (42/4) آمده.
گرسنگی سعدبن ابی وقاص رضی الله عنه
(حکایت سعد در این باب، و ذکر این که او نخستین کسی از عرب بوده که در راه خدا تیر انداخته است)
ابونعیم در الحلیه (93/1) از سعد رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: ما قومی بودیم، که در مکه به ما همراه با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شدّت و سختی زندگی میرسید، وقتی که آزمایش و سختی به سراغمان آمد، خود را با آن آشنا ساختیم و با مداومت بر آن، به آن عادت نموده صبر پیشه کردیم. و من خود را با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مکه در حالی یافتم که در وقت شب برای بول نمودن بیرون گردیدم، و صدای ترک ترک چیزی را در زیر ادرار خود شنیدم، متوجه شدم که قطعهای از پوست شتر است، آن را برداشتم و شستم، بعد از آن، آن را سوزانیدم، و در میان دو سنگ قرار دادم (و آرد نمودم)، سپس آن را همانطور خشک به دهان انداخته فرو بردم، و بر آن آب نوشیدم، و سه روز را با همان خوردن سپری کردم.
شیخین (بخاری و مسلم) از سعدبن ابی وقاص رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: من نخستین کسی از عرب هستم که در راه خدا تیری انداختهام. و ما با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم غزا مینمودیم، و جز برگ درخت حبله و این سمر[10] طعام دیگری نداشتیم، حتی فردی از ما چون گوسفند (پشکل) به طرف بیرون مینشست، که اجزای آن به هم خلط نمیشد[11]. این چنین در الترغیب (179/5) آمده. و ابونعیم آن را در الحلیه (18/1)، و ابن سعد (99/3) مانند آن را، روایت نمودهاند.
گرسنگی مقداد بن اسود و دو تن از همراهانش رضی الله عنهم
ابو نعیم در الحلیه (173/1) از مقداد بن اسود رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: من و دو تن از همراهانم، که نزدیک بود، شنوایی و بینایی مان از شدّت سختی و رنجی که برایمان رسیده بود از بین برود، آمدیم و خود را بر اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم عرضه میکردیم، ولی هیچ یکی ما را قبول نمیکرد، تا این که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ما را به اقامتگاه خود برد -آل محمّد صل الله علیه و آله و سلم در آن وقت سه رأس بز داشتند که آنها را میدوشیدند-. و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شیر را در میان ما تقسیم مینمود، و ما سهم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را میبرداشتیم. وی میآمد و سلامی میداد که بیدار را میشنوانید، و خواب رفته را بیدار نمیکرد. شیطان به من گفت: اگر این جرعه را (که حق پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است) بنوشی (بهتر خواهد شد) چون پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم نزد انصار میرود و آنها به او هدیه میدهند، شیطان تا وقتی برمن وسوسه نمود که آن را نوشیدم. و هنگامی که آن را نوشیدم پیشمانم گردانیده گفت: چه کردی؟ محمّد صل الله علیه و آله و سلم میآید و سهم نوشیدنی خود را نمییابد، و بر تو دعا میکند و هلاک میشوی. آن دو همراهم سهم خود را نوشیدند و به خواب رفتند، و مرا خواب نبرد، و بر من عبایی از خودم بود که وقتی آن را بر سرم میگذاشتم قدمهایم از آن آشکار میشد، و وقتی که بر قدم هایم میگذاشتم سرم برهنه میشد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تشریف آورد، و آنقدر که خدا خواسته بودنماز بخواند، نماز خواند، بعد از آن به طرف نوشیدنی خود نگاه کرد، و در آن چیزی را ندید، آنگاه دست خود را بلند نمود. (با خود) گفتم: اکنون بر من دعا میکند و هلاک میشوم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بار خدایا، آن کس را که به من طعام داده طعام بده، و آن کس را که به من نوشانیده بنوشان». آنگاه من کارد و عبا را گرفته، به طرف بزها رفتم، آنها را میدیدم که کدامشان چاق است، تا همان را برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ذبح کنم. ناگاه (دیدم) که پستانهای همهشان پر از شیر است، کاسهای را از آل محمّد صل الله علیه و آله و سلم گرفتم، که میخواستند در آن بدوشند، و در آن دوشیدم تا این که لبریز شد. بعد از آن نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم، و او نوشید، بعد برای من داد و نوشیدم، باز آن را به وی دادم و نوشید، باز به من داد و نوشیدم، بعد از آن خندیدم طوری که به زمین افتادم رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من گفت: «این یکی از کارهای ناپسندیدهات است ای مقداد»، من شروع به بیان آنچه نمودم که برایش انجام داده بودم. رسول خدا فرمود: «این به جز رحمتی از خداوند عزوجل چیزی دیگری نبوده، اگر دو همراهت را بیدار میکردی، و از این مینوشیدند بهتر میشد». گفتم: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، این که تو آن را نوشیدی، و من باقی مانده را نوشیدم، دیگر باکی ندارم که کی را از مردم گذاشتهام[12]. وی همچنان از طریق طارق از مقداد رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: وقتی که به مدینه وارد شدیم، ما را رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ده ده تن -یعنی در هر خانه-تقسیم نمود میگوید: من در همان ده تنی بودم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در میان آنها قرار داشت. میافزاید: ما جز گوسفندی که شیر آن را تقسیم میکردیم دیگر چیزی نداشتیم. این چنین در الحلیه (174/1) آمده.
گرسنگی ابوهریره رضی الله عنه
(ابوهریره و بستن سنگ بر شکمش از گرسنگی)
احمد از مجاهد روایت نموده: که ابوهریره رضی الله عنه میگفت: به خدا سوگند، من بر جگرم -(شکمم)- از شدّت گرسنگی بر زمین تکیه میکردم، و سنگ را از گرسنگی بر شکمم میبستم. و روزی در راه آنها که از آن بیرون میرفتند، نشستم، ابوبکر گذشت و او را از آیهای از کتاب خداوند عزوجل پرسیدم، او را فقط به خاطر این پرسیدم که مرا با خود ببرد ولی این طور نکرد، بعد عمر گذشت، و او را از آیهای ازکتاب خداوند عزوجل پرسیدم، او را فقط به خاطر این پرسیدم که مرا با خود ببرد، ولی این کار را نکرد، آنگاه ابوالقاسم صل الله علیه و آله و سلم عبور نمود، و آنچه را در روی و نفسم بود دانست و گفت: «ابوهریره»، به او گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «(به من) به من بپیوند»، من اجازه خواستم، و به من اجازه داد، و شیری را در یک کاسه یافتم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «این شیر را از کجا آوردید؟» گفتند: فلان -یا آل فلان- آن را به ما اهدا نموده است. گفت: «اباهر»، گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «نزد اهل صفحه برو، و آنها را نزدم فراخوان»، میگوید: - و اهل صفحه مهمانان اسلام بودند، نه به اهلی پناه برده بودند و نه به مالی، وقتی که هدیهای برای رسول خدا میرسید، خود از آن استفاده میکرد، و برای آنها نیز از آن میفرستاد، و وقتی که برایش صدقه میآمد، بدون این که خود از آن استفاده کند، برای آنها میفرستاد -. ابوهریره میگوید: این حرف مرا خفه ساخت، و میخواستم از آن شیر چیزی بنوشم تا توسط آن بقیه روز و شبم را با توانایی سپری نمایم. و (باخود) گفتم: من فرستاده (رسول خدا) هستم، وقتی که قوم بیاید، این من هستم که به آنها میدهم، و گفتم: از این شیر چیزی برایم نمیماند! ولی از طاعت خدا و رسولش گزیری نبود. رفتم و آنها را فراخواندم، آمدند و اجازه خواستند، و به آنها اجازه داد، و جاهای خویش را در خانه گرفتند. بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «اباهر»، بگیر و به آنها بده»، من کاسه را گرفتم، و شروع به دادن آن برای آنها نمودم، آنگاه هر شخص کاسه را میگرفت و مینوشید، تا این که سیر میشد و باز کاسه را مسترد مینمود، تا این که به آخرین فرد آنها رسیدم، و (کاسه را) به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دادم، وی کاسه را گرفت و آن را در دست خود گذاشت و در آن چیزی زیادتی باقی مانده بود، بعد سر خود را بلند نمود، و به من نگریسته تبسّمی نموده گفت: «اباهر» گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «من و تو باقی ماندیم». گفتم: راست گفتی ای رسول خدا، گفت: «بنشین و بنوش»، میگوید: نشستم و نوشیدم، بعد به من گفت: «بنوش»، و نوشیدم و پیاپی به من میگفت: «بنوش»، و مینوشیدم، تا اینگفتم: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، جای رفتن برای آن در خود نمییابم!! گفت: «کاسه را برای من بده»، من کاسه را به او دادم، و او از باقی مانده نوشید[13]. این را همچنین بخاری و ترمذی روایت نمودهاند، و ترمذی گفته: صحیح است. این چنین در البدایه (101/6) آمده. و حاکم آن را روایت نموده میگوید: به شرط بخاری و مسلم صحیح است.
شدّت گرسنگی که دامنگیر ابوهریره شد
ابن حبان در صحیح خود از ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: سه روز بر من گذشت که در آن چیزی نخوردم، به قصد صفه آمدم، ولی میافتادم. بچهها (با دیدن این حالت) میگفتند: ابوهریره دیوانه شده است. میگوید: شروع به صدا کردن آنها نموده میگفتم: بلکه شما دیوانگان هستید، تا این که به صفه رسیدیم. تصادفاً با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سر خوردم که دو کاسه نانتر شده[14] برایش آورده شده بود. او اهل صفه را بر آن فراخواند، و آنها از آن میخوردند، من سر خود را بلند میکردم تا مرا صدا کند، تا این که قوم برخاست، و در کاسه جز چیز اندکی در نواحی آن باقی نماند. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را جمع نمود، و یک لقمه جور شد، آن را بر انگشتان خود گذاشته فرمود: «بخور، به نام خدا»، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من تا آن وقت از آن خوردم که سیر شدم[15]. این چنین در الترغیب (176/5) آمده.
بخاری و ترمذی از ابن سیرین روایت نمودهاند که گفت: ما نزد ابوهریره رضی الله عنه بودیم، و بر تن وی دو لباس کتانی سرخ رنگ قرار داشت. وی بینی خود را با یکی از آنها پاک نموده گفت: به، به!! ابوهریره بینی خود را با کتان پاک میکند، من خود را در حالی یافتم که در میان منبر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و حجره عائشه رضی الله عنها بیهوش میافتادم کسی میآمد، و پای خود را بر گردنم میگذاشت[16]، و گمان میکرد که برایم دیوانگی پیش آمده است ولی آن حالت فقط بر اثر گرسنگی بود[17]. این چنین در الترغیب (397/3) آمده. و این را همچنان ابونعیم در الحلیه (378/1) و عبدالرزاق مانند آن، روایت نمودهاند، و ابن سعد (53/4) مانند این را روایت نموده، و افزوده است: من خود را در حالی یافتم که برای این عفان و دختر غزوان به طعام شکمم و پاپوش پایم اجیر بودم، وقتی که سوار میشدند جلوکششان مینمودم، و وقتی که پایین میآمدند خدمتشان را میکردم. روزی دختر غزوان به من گفت: حتماً آن را پا برهنه آب دادن میبری، و ایستاده سوار میشوی. ابوهریره میگوید: بعد از آن خداوند او را به نکاح من در آورد، و به او گفتم: حتماً آن را پا برهنه آب دادن میبری، و ایستاده سوار میشوی. و در روایت دیگری از ابن سعد قبل از ایناز سلیم بن حیان آمده که گفت: از پدرم شنیدم که میگفت: از ابوهریره رضی الله عنه شنیدم که میگوید: یتیم بزرگ شدم، مسکین هجرت نمودم و برای بسره بنت غزوان به طعام شکمم و کفش پایم اجیر بودم، وقتی که پایین میآمدند خدمت میکردم، و وقتی که سوار میشدند، جلوکش مینمودم، بعد خداوند او را به نکاح من درآورد، بنابراین ستایش خدایی راست که دین را شالوده و اساس گردانید، و ابوهریره را امام[18].
احمد -که راویانش راویان صحیحاند- از عبدالله بن شقیق روایت نموده، که گفت: یکسال با ابوهریره رضی الله عنه در مدینه اقامت نمودم. روزی -در حالی که در حجره عائشه رضی الله عنها قرار داشتیم- به من گفت: ما خود را در حالی یافتیم که جز چادرهای خشن دیگر لباسی نداشتیم، و روزهایی بر یکی از ما میآمد که در آن طعامی نمییافت تا پشت خود را به آن استوار نگه دارد، حتی که یکی از ما سنگ را میگرفت، و آن را بر شکم خود میبست، و بعد آن را با لباس خود میبست تا پشتش را استوار نگه دارد[19]. این چنین در الترغیب (177/5) آمده. و هیثمی (321/10) میگوید: رجال وی رجال صحیحاند، و نزد احمد همچنین از وی روایت است که گفت: طعام ما با نبی خدا صل الله علیه و آله و سلم خرما و آب بود و بس. به خدا سوگند، ما این گندم شما را نمیدیدیم، و نه هم میدانستیم که این چیست؟ و لباس مان با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فقط چادرهای اعراب بود. هیثمی (321/10) میگوید: رجال وی رجال صحیحاند. و بزار این را به اختصار روایت نموده است.
گرسنگی اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنهما
طبرانی از اسماء بنت ابی بکر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: یک بار در زمینی بودم که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را در زمین بنی نضیر به ابوسلمه و زبیر داده بود، و زبیر با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خارج شده بود. و ما همسایهای یهودی داشتیم، او گوسفندی را ذبح نمود و پخته شد، و من بوی آن را استشمام نمودم، آنگاه در من چیزی داخل گردید که آنچنان چیزی هرگز بر من داخل نشده بود، و من به دخترم خدیجه حامله بودم، و نمیتوانستم صبر کنم. روان شدم و نزد زن یهودی رفتم، و از وی آتش خواستم تا باشد به من طعام بدهد، و به آتش ضرورتی نداشتم. هنگامی که بوی را استشمام نمودم، و آن را دیدم حرصم افزون گردید، و آتش را خاموش نمودم، باز برای بار دوم به طلب آتش آمدم، و باز برای سومین بار، بعد از آن نشستم و گریه کردم، و به خداوند دعا نمودم. آنگاه شوهر آن زن یهودی آمد و گفت: آیا کسی نزد شما داخل شده بود؟ زنش پاسخ داد: آن عربی برای آتشگیری (داخل شده) بود. گفت: یا من از این ابداً نمیخورم یا این که از این برای وی میفرستی. بعد یک کاسه او برایم ارسال نمود، و هیچ چیزی خوشایندتر از آن خوردنی، برایم در روی زمین نبود[20]. این چنین در الاصابه (284/4) آمده. و هیثمی (166/8) میگوید: در این روایت ابن لهیعه آمده، که حدیث وی حسن میباشد، و بقیه رجال وی رجال صحیحاند.
گرسنگی عامه اصحاب رسول خدا رضی الله عنهم
(صحابه کرام و گرسنگی و سرمای شب خندق)
ابونعیم از ابوجهاد رضی الله عنه -وی از جمله اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بود- روایت نموده، که پسرش به وی گفت: ای پدرم، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را دیدید، و او را همراهی کردید!! به خدا سوگند، اگر من وی را میدیدم این طور و آن طور نمینمودم. پدرش به وی گفت: از خدا بترس، و مستقیم باش، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، ما خود را در شب خندق با وی در حالی یافتیم که میگفت: «کی میرود و خبر آنها را برای ما میآورد، خداوند او را در روز قیامت رفیق من بگرداند؟» ولی هیچ یک از مردم از شدّت گرسنگی و سرمایی که دچارشان شده بود برنخاست، تا این که در بار سوم صدا زد: ای حذیفه[21]. این را دولابی از این طریق روایت نموده است. این چنین در الاصابه (35/4) آمده. و حدیث حذیفه رضی الله عنه در تحمل سرما، به طول آن به معنای این خواهد آمد.
و بزار - به اسناد جید - از ابن مسعود رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آثار گرسنگی را در روهای اصحاب خود مشاهده نمودو گفت: «بشارت باد! به شما. بر شما زمانی خواهد آمد، که برای یکی شما چاشت هم یک کاسه نانتر شده بیاید، و شب نیز به مانند آن برایش بیاید». گفتند: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ما در آن روز خوب و بهتر میباشیم. فرمود: «بلکه شما امروز از آن روز بهتر هستید»[22]. این چنین در الترغیب (422/3) آمده.
و ابن ابی الدنیا - به اسناد جید - از محمّد بن سیرین رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: بر مردی از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سه روز میگذشت ولی چیزی نمییافت که بخورد، و پوست را میگرفت، و آن را کباب کرده میخورد، و اگر چیزی نمییافت، سنگی را گرفته و کمرش را با آن میبست[23]. این چنین در الترغیب (179/5) آمده.
افتادن برخی از صحابه در قیام نماز از فرط گرسنگی و ناتوانی
ترمذی -که آن را صحیح دانسته- و ابن حبان در صحیح خود از فضاله بن عبید رضی الله عنه روایت نمودهاند: هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای مردم نماز میخواند، بعضی مردانی که در نماز ایستاده بودند از فرط گرسنگی و ناتوانی میافتادند -اینها اصحاب صفّه بودند- به حدّی که اعراب[24] میگفتند: اینان دیوانگانند. وقتی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نماز را میخواند، بهسوی آنها برگشته میگفت: «اگر بدانید که نزد خداوند برایتان چیست، حتماً دوست خواهید داشت، که فقر و حاجتمندیتان افزون گردد»[25]. این چنین در الترغیب (176/5) آمده. و این را ابونعیم در الحلیه (339/1) به اختصار روایت نموده است.
اصحاب و خوردن برگ در راه خدا عزوجل و بعضی حکایتهایشان در تحمل گرسنگی
طبرانی از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: هفت تن از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم یک خرما را مکیدند، و برگهای افتاده را میخوردند تا جایی که گوشههای دهانشان زخمی شد[26]. هیثمی (322/10) میگوید: در این خلید بن دعلج آمده و او ضعیف میباشد.
و ابن ماجه -به اسناد صحیح- از ابوهریره رضی الله عنه روایت نموده: آنها که هفت تن بودند دچار گرسنگی شدند. میگوید: آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هفت خرما به من داد، برای هر انسان یک خرما[27]. این چنین در الترغیب (178/1) آمده.
و نزد ابن سعد (329/4) از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که گفت: روزی از خانهام به طرف مسجد رفتم، و فقط گرسنگی مرا بیرون ساخته بود، و تنی چند از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را یافتم، آنها گفتند: ای ابوهریره در این ساعت چه چیز تو را بیرون ساخته است؟ گفتم: گرسنگی. گفتند: به خدا سوگند، ما را نیز همین طور. آنگاه برخاستیم و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رفتیم. گفت: «در این ساعت چه شما را آورده است؟» گفتیم: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، ما را گرسنگی آورده است!! میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم طبقی را که در آن خرما بود، خواست، و برای هر یکی از ما دو خرما داد و فرمود: «این دو خرما را بخورید و بر آنها آب بنوشید، این دو خرما امروز برایتان کفایت میکند». ابوهریره میگوید: من یک خرما را خوردم و دیگر آن را در جای بستن شلوارم گذاشتم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم : گفت «ابوهریره، چرا این خرما را برداشتی؟» پاسخ دادم: آن را برای مادرم برداشتم. گفت: «آن را بخور، ما به او دو خرما خواهیم داد»، و به او -(مادرم)- دو خرما داد[28].
و بخاری از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی خندق خارج گردید، و متوجه شد که مهاجرین و انصار در یک صبحگاه سرد مشغول حفر (خندق)اند، و بردههایی هم برای خود نداشتند که این کار را برای آنها انجام دهند، هنگامی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم خستگی و گرسنگی مستولی بر آنها را مشاهده نمود چنین فرمود:
اللهم ان العيش عيش
الاخره |
|
فاغفر الانصار والـمهاجره |
«بار خدایا، زندگی، زندگی آخرت است، پس تو انصار و مهاجرین را مغفرت نما»[29].
آنها در پاسخ به وی گفتند:
نحن الذين بايعوا
محمداً |
|
على الـجهاد ما
بقينا ابداً |
«ما کسانی هستیم، که تا زنده و باقی هستیم، با محمّد صل الله علیه و آله و سلم بر جهاد بیعت نمودهایم».
و نزد وی همچنین از انس رضی الله عنه روایت است که گفت: مهاجرین و انصار خندق را در اطراف مدینه حفر مینودند، و خاک را بر پشتهای خود انتقال داده میگفتند:
نحن الذين بايعوا
محمداً |
|
على الاسلام ما
بقينا أبداً |
«ما کسانی هستیم که تا زنده و باقی هستیم، با محمّد صل الله علیه و آله و سلم بر اسلام بیعت نمودهایم».
(راوی) میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در پاسخ به آنها میگفت:
اللّهم انّه لا خير
الا خير الاخره |
|
فبارك فى الانصار
والـمهاجر |
«بار خدایا، خیری جز خیر آخرت نیست، پس انصار و مهاجرین را برکت بده».
وی میگوید: به پری کفهای دست برایشان جو آورده میشد، و برای آنها با روغن (یا چربی) بدبوی (با استفاده از جو نوعی از طعام) مهیا میشد، و در پیش قوم گذارده میشد، و قوم گرسنه، و این طعام هم در دهان بدمزه بود، و هم دارای بوی بد[30]. این چنین در البدایه (95/4) آمده است.
بخاری همچنین از جابر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: ما روزی خندق حفر مینمودیم، که زمین سختی ظاهر شد، نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده گفتند: این زمین سختی است که در خندق ظاهر شده است. فرمود: «من میایم»، بعد در حالی برخاست که شکمش با سنگ بسته شده بود، و سه روز درنگ نموده و در آن چشیدنی را نچشیده بودیم[31]. و حدیث را به طول آن متذکر شده. این چنین در البدایه (97/4) آمده. و نزد طبرانی از ابن عباس رضی الله عنهما روایت ست که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خندق را حفر نمود، و اصحابش در شکمهای خود از گرسنگی سنگ بسته بودند، و حدیث را متذکر گردیده. این چنین در البدایه (100/4) آمده، و هردو را در «باب تأییدات و مددهای غیبی برای اصحاب» ذکر خواهیم نمود. و حدیث جابر رضی الله عنه را ابن ابی شیبه روایت نموده، و در آخر آن گفته: و به من خبر داد، که آنها هشت صد نفر بودند. این چنین در البدایه (98/4) آمده است.
و ابونعیم در الحلیه (179/1) از عبدالله بن عامر بن ربیعه و او از پدرش رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ما را به سریه فرستاد، و توشه دیگری جز یک کیسه خرما نداشتیم، که مسئوولش آن را در میان ما قبضه قبضه تقسیم نمود، طوری که به یک، یک خرما میرسید، (راوی) میگوید: یک خرما چه فایده میکرد؟ گفت: ای پسرم این طور نگو، بعد از این که ما آن را از دست دادیم، آنگاه بدان محتاج گردیدیم[32]. این را همچنین احمد، بزار و طبرانی روایت نمودهاند، هیثمی (319/10) میگوید: در این مسعودی آمد، که مختلط شده، ولی قبل از آن ثقه بود.
ابوعبیده و همراهانش و تحمل گرسنگی در سفر
بیهقی از جابر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ما را فرستاد، و ابوعبیده را بر ما امیر مقرر نمود، و هدف ما روبرو شدن با قافلهای[33] از قریش بود، و برایمان یک کیسه خرما توشه داد که غیر آن برای چیزی نیافت، و ابوعبیده به ما یک یک خرما میداد. (راوی) میگوید: گفتم: با آن چه کاری میکردید؟ گفت: آن را، چنان که طفل میمکد، میمکیدیم، بعد از آن آب مینوشیدیم، و همان روز مان را تا شب کفایت مینمود. و با چوبهای خویش برگ را میزدیم، سپس آن را با آب خیس مینمودیم و میخوردیم... و حدیث را متذکر گردیده. این چنین در البدایه (276/4) آمده. و در باب «تأییدات و مددهای غیبی برای اصحاب» خواهدآمد. و این را مالک، شیخین -(بخاری و مسلم)[34]- و غیر ایشان روایت نمودهاند، و در روایت آنان آمده: آنها سیصد تن بودند. و این را طبرانی نیز روایت کرده، و در آن آمده: آنها شش صد و ده تن و اندی بودند[35]. هیثمی (322/10) میگوید: در این زمعه بن صالح آمده و او ضعیف میباشد، و نزد مالک آمده، که گفت: گفتم: یک خرما چه میکرد؟ گفت: فقدان آن را در وقت تمام شدنش درک نمودیم.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و اصحاب، و تحمل گرسنگی در غزوه تهامه
بزار و طبرانی -که رجالش ثقهاند- از ابوحبیش غفاری رضی الله عنه روایت نمودهاند که: وی در غزوه تهامه، با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بود، (وی میافزاید) در خیمهای قرار داشتیم که صحابه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده گفتند: ای رسول خدا، گرسنگی ما را رنج میدهد، به ما اجازه بده تا شترهای سواری را بخوریم. فرمود: «بلی». این قضیه به عمربن الخطاب رضی الله عنه خبر داده شد، موصوف نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده گفت: ای نبی خدا، چه کردی؟ مردم را دستور دادی تا شترهای سوار را ذبح نمایند، با این حال بر چه سوار میشوند؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای ابن خطاب تو چه نظری داری؟» گفت: من بر این نظر هستم که ایشان را امر کنی تا باقیمانده توشههای خود را بیاورند، و آن را در کاسهای جمع نمایی، و سپس خداوند را برای ایشان دعا کنی. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ایشان را امر نمود، و آنها باقیمانده توشههای خود را در کاسهای قرار دادند، بعد از آن برای آنها دعا نموده، گفت: «خرجینهای خود را بیاورید». و هر انسانی از آنها خرجین خود را پرنمود... و حدیث را ذکر نموده، این چنین در هیثمی (303/10) آمده است.
و نزد ابویعلی از عمر بن الخطاب رضی الله عنه روایت است که گفت: با رسول الله صل الله علیه و آله و سلم در غزوهای بودیم، گفتیم: ای رسول خدا دشمن فرا رسیده است، آنها سیراند و مردم (ما) گرسنهاند، انصار گفتند: آیا شترهای آبکش مان را نکشیم، و آن را برای مردم طعام ندهیم؟ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کسی که نزدش باقیمانده طعام باشد، باید آن را بیاورد». آن گه شروع کردند، مردی یک مشت و یک صاع و زیاد و کم آوردند، و همه آنچه که در لشکر بود بیست و چند صاع[36] گردید. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در پهلوی آن نشست و به برکت دعا نمود. و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بگیرید و نخورید». آنگاه هر مرد در توشه دان[37] خود، و در جوال خود میگرفت، به این صورت خرجینهای خود را پر کردند حتی که مردی آستین پیراهن خود را میبست و آن را پر مینمود، و (از گرفتن) فارغ گردیدند، و طعام چنان که بود باقی ماند. بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «شهادت میدهم که معبوی جز خدا نیست، و من رسول خدا هستم، هر بنده حقجو که این را بیاورد، خداوند او را ازگرمی آتش نگه میدارد»[38]. هیثمی (304/8) میگوید: در این عاصم بن عبیدالله عمری آمده، او را عجلی ثقه دانسته، و گروهی ضعیفش دانستهاند. و بقیه رجال وی ثقهاند.
حکایت زنی که برخی اصحاب را در روز جمعه طعام میداد
بخاری از سهل بن سعد رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: زنی در ما بود، که در مزرعه خود چغندر میکاشت. چون روز جمعه فرا میرسید ریشههای چغندر را میچید و آن را در دیگی میانداخت، بعد از آن مشتی از جو را گرفته آرد میکرد، و بیخهای چغندر مانند استخوان گوشت دار میگردید. سهل میگوید: ما از نماز جمعه به طرف وی برمیگشتیم و به او سلام میدادیم، و آن غذا را برای ما پیش مینمود، و ما به خاطر همان طعام وی روز جمعه را تمنا مینمودیم[39]. و در روایتی آمده: در آن نه چرب بود و نه روغن دار و ما به فرارسیدن روز جمعه خوشحال میشدیم. این چنین در الترغیب (173/5) آمده.
صحابه و خوردن ملخ، و این که آنها در جاهلیت نان گندم را نخورده بودند
ابن سعد (36/4) از ابن ابی اوفی رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هفت غزا نمودیم، که در آنها ملخ را میخوردیم. و این را ابونعیم در الحلیه (242/7) از ابن ابی اوفی رضی الله عنه به مانند این روایت نموده است.
و طبرانی -که راویانش راویان صحیحاند- از ابوبرزه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: غزوهای بودیم، و با گروهی از مشرکین روبرو شدیم، و آنها را از خاکستر گرمشان (که در آن نان پخته مینمودند) عقب راندیم. به آنجا رسیدیم و شروع به خوردن از آن نمودیم، ما در جاهلیت میشنیدیم که هر کسی نان را بخورد چاق میشود. هنگامی که آن نان را خوردیم هر یکی از ما به پهلوهای خود نگاه میکرد که آیا چاق شده؟![40] این چنین در الترغیب (177/5) آمده. هیثمی (324/10) میگوید: و در روایتی آمده: ما در روز خیبر با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بودیم، و آنها را از نان سفید و پاک (و بیسبوس)شان عقب راندیم. همه این را طبرانی روایت نموده، و رجال وی رجال صحیحاند. و نزد ابونعیم در الحلیه (307/6) از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که گفت: هنگامی که خیبر را فتح نمودیم، از نزد گروهی از یهود عبور نمودیم که در جایی برای خود در خاکستر گرم نان میپختند، ما آنها را از آنجا راندیم. بعد از آن (آن نانها را) در میان خود تقسیم نمودیم، و برای من تکهای از آن رسید که قسمتی از آن سوخته بود. میگوید: و شنیده بودم، که هر که نان را بخورد چاق میشود، بعد من آن را خوردم به پهلوهای خود نگاه کردم که آیا چاق شدهام؟!.
[1]- صحیح لغیره. طبرانی در «الصغیر» (185) ابن حبان (5216) هیثمی در «المجمع» میگوید: در سند آن عبدالله بن کیسان مروزی است که ابن حبان وی را ثقه دانسته اما دیگران وی را ضعیف دانستهاند. بقیه رجال این سند رجال صحیحاند.حافظ ابن حجر میگوید: صدوق است و دارای اوهام است. ابوحاتم و نسائی نیز وی را ضعیف دانستهاند و ابن عدی در روایت او از عکرمه اشکال وارد ساخته است.
اما حدیث ابوهریره نزد مسلم (208) و ترمذی و الانصاری شاهد این روایت است. همچنین شخص مبهم در این روایت «ابوالهیثم بن التیهان» است چنانکه در «موطا» و «سنن ترمذی» به آن اشاره شده است. همینطور حدیث ابن عمر نزد طبری شاهد این روایت است. منذری میگوید: این داستان از حدیث بسیاری از صحابه روایت شده است که در بسیاری از این روایتهای به نام ابوالهیثم تصریح شده است.
من (محقق) میگویم: همینطور حدیث ابن عباس. آلبانی نیز در «صحیح الترغیب» (3297) میگوید: صحیح لغیره است. نگا: «ضعیف الترغیب» (1303).
[2]- ضعیف. ابویعلی (250) و بزار (3681) و بیهقی در «الدلائل» (1/362). در سندهای ایشان عبدالله بن عیسی است که ضعیف است و هیثمی در «المجمع» (10/316) بخاطر عبدالله بن عیسی حدیث را دارای اشکال میداند.
[3]- اينكه محدث بگويد: برایم رسید، و سند را ذکر ننماید.
[4]- در نص «شربه» آمده است، و آن عبارت از حوض کوچکی است که در بیخ و اطراف درخت خرما، به خاطر رسیدن آب به آن حفر میشود. م.
[5]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (340). هیثمی در «المجمع» (10/316) آن را حسن دانسته است و همچنین منذری در الترغیب و الترهیب. اما علامه آلبانی این را رد کرده و میگوید: در اسناد آن عون بن محمد از مادرش جعفر روایات کرده است که مجهول است و کسی وی را ثقه نداسته است و خود عون نیز مجهول است و غیر از ابن حبان کسی وی را ثقه ندانسته است. نگا: «ضعیف الترغیب» (1922).
[6]- ضعیف. منقطع است.
[7]- حسن. ابوداوود (1716) از سهل و آلبانی آن را در «صحیح ابوداوود» حسن دانسته است. همچنین بیهقی در «الکبری» (6/334).
[8]- ضعیف. احمد (1/159) سند آن بین محمد بن کعب و علی منقطع است. گرچه ابوداوود سماع محمد بن کعب از علی را ترجیح داده است چنانچه در «جامع التحصیل» (268) آمده است. والله اعلم.
[9]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (295) و در سند آن حجاج بن فروخ است که ضعیف است.
[10]- دو نوع درختی است که در بادیه میروید. م.
[11]- بخاری (5412) و مسلم (2966).
[12]- صحیح. اوبنعیم در «الحلیة» (1/173/174) و مسلم در «الاشربة» (13/225) و ترمذی (3576) و احمد (4/188) و نسائی در «عمل الیوم و اللیلة» (291).
[13]- بخاری (6452) و احمد (2/515).
[14]- در نص ثرید آمده است، ثرید یا ثریده، ترید، تریت، طعامی از نان خرد کرده در آبگوشت، نانی که در آبگوشت یا شیر یا اشکنه خرد وتر کنند را معنا میدهد، ثرائد و ثرود جمع. به نقل از فرهنگ عمید. م.
[15]- ضعیف. ابن حبان (6533) در سند آن حیان بن بسطام است که مجهول است و جز ابن حبان کسی او را ثقه ندانسته است و جز ابن سلیم کسی از او روایت نکرده است. نگا: «المیزان» (1/622).
[16]- در میان عربها چنین مرسوم بوده که پای خویش را بر گردن دیوانه و بیهوش میگذاشتند، تا به هوش آید. والله اعلم. م.
[17]- بخاری (7324) و ابونعیم در «الحلیة» (1/378) و ابن سعد در «الطبقات» (4/53).
[18]- ضعیف. ابن سعد (4/53) در سند آن ابن حبان بن بسطام است که مجهول است.
[19]- صحیح موقوف. احمد و منذری میگوید: راویان آن راویان صحیحاند و هیثمی (10/321) میگوید: رجال آن رجال صحیحاند. آلبانی نیز در «صحیح الترغیب» (3307) میگوید: صحیح موقوف است.
[20]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (24/103، 104) در سند آن ابن لهیعه است که ضعیف است. نگا: «المجمع» (8/166).
[21]- ضعیف. ابن حجر آن را در «الاصابة» (4/35) ذکر کرده و میگوید: در سند آن مجهولانی هستند.
[22]- صحیح لغیره. به روایت بزار. منذری سند آن را (جید) خوب دانسته است. آلبانی در «صحیح الترغیب» (2141) آن را صحیح لغیره دانسته است. همچنین نگا: (3308)
[23]- حسن موقوف. ابن ابی الدنیا در «کتاب الجوع» متذری میگوید: سند آن خوب (جید) است. آلبانی آن را در «صحیح الترغیب» (3310) حسن دانسته است.
[24]- بادیه نشینان.
[25]- صحیح. ترمذی (2368) و احمد (6/18) آلبانی آن را در صحیح ترمذی و صحیح ترغیب و ترهیب، صحیح دانسته است.
[26]- ضعیف. طبرانی از طریق خلید بن دعلج که ضعیف است روایت نموده. نگا: «المجمع» (10/322).
[27]- صحیح. ابن ماجه (4357). آلبانی آن را صحیح دانسته. نگا: صحیح ابن ماجه (3353).
[28]- ضعیف. ابن سعد در «طبقات» (4/329) با سند ضعیف.
[29]- بخاری (2834).
[30]- بخاری (4100).
[31]- بخاری (4101).
[32]- احمد (3/446) در سند آن مسعودی است که ضعیف است.
[33]- هدف قافله تجارتی است، نه لشکری. م.
[34]- بخاری (2483) و مسلم (1935).
[35]- سند آن ضعیف است. به روایت طبرانی. در سند آن زمعة بن صالح است که ضعیف است. نگا: «المجمع» (10/322).
[36]- صاع پیمانه ییست که احکام اسلام از کفّاره و فطریه بر آن جاری است، و معادل چهار مد، یا سه کیلوگرم است. به نقل از فرهنگ عمید. م.
[37]- در نص جراب استعمال شده است. و آن ظرفی است که از پوست درست میکنند، و بدان، توشه دان یا خریطه نیز گفته میشود، و در کشورما در زبان عامیه به آن جوال هم میگویند. م.
[38]- ضعیف. ابویعلی (230) ذر ستد آن یزید بن ابی زیاد و شیخش عاصم بن عبدالله بن عاصم هستند که هردو ضعیف هستند.
[39]- بخاری (938).
[40]- ضعیف موقوف. طبرانی. منذری در ترغیب و ترهیب میگوید: راویان آن روایان صحیحند. همچنین ابن ابی شیبة آن را در مصنف خود (12/249) و بیهقی در «الکبری» (9/60) هردو از طریق حسن از ابی برزة روایت کردهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر