توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن افراد براى دعوت به‌سوى خدا جل جلاله و پيامبرش صل الله علیه و آله و سلم

 

پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و فرستادن افراد براى دعوت به‌سوى خدا  جل جلاله  و پيامبرش  صل الله علیه و آله و سلم

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و فرستادن مُصْعَب به طرف مدینه

ابونُعیم در الحِلیه (107/1) از عَرْوه بن زُبیر  رضی الله عنهما  روایت نموده که: هنگامى انصار سخنان پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را شنیدند، و به آن یقین نموده و دل‏هایشان به دعوت وى اطمینان و آرامش حاصل کرد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را تصدیق نموده و به وى ایمان آوردند - اینها به این عمل خود تردیدى نیست که اسباب انگیزه‏هاى خیر بودند، و در ابتداى ایمان آوردن براى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  به او وعده دادند که سال آینده درموسم حج نزد وى مشرّف شوند، و به این صورت دوباره به طرف قوم خود برگشتند - (بعد از گذرانیدن مدّتى در مدینه) کسى را نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرستادند، که یک تن را از طرف خود براى مان بفرست تا مردم را به کتاب خداوند  جل جلاله  دعوت نماید. چون احتمال زیاد دارد که دعوت وى پذیرفته شده و ازدین خدا پیروى شود. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  جهت انجام این مأموریت حضرت مُصعَب بن عُمیر بنى عبدالدارى را با ایشان فرستاد، و مصعب در ابتداى انجام مأموریت خود در بنى غنم نزد اسعد بن زُراره رفت، و براى آنها حدیث و درس‌هایی از قرآن و حکایت‏هاى آن را شروع نمود. مصعب در ادامه انجام این مأموریت خودتا آن وقت نزد سعد بن معاذ باقى ماند، و به دعوت خود ادامه داد، که خداوند  جل جلاله  به دست وى کسان زیادى را هدایت نمود، به اندازه‏اى که خانه کمى از انصار سراغ مى‏شد که عدّه‏اى در آن ایمان نیاورده باشند. بزرگان و اشراف آنها به اسلام گرویدند، و در این راستا، عمروبن جَمُوح نیز اسلام آورد و بت‏هاى‏شان همه شکسته و نابود گردیدند، و مصعب در حالى به طرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برگشت که وى را «مُقرى‏ء» «معلم قرآن» لقب مى‏دادند[1].

این حدیث را طبرانى از عروه طولانى‏تر روایت نموده، و چگونگى دعوت وى را از انصار، چنان که در ابتداى کارهاى انصار  رضی الله عنهم  خواهد آمد، متذکر شده است، و در آن آمده: آن عده کسانى که از انصار ایمان آورده بودند به طرف قوم خود برگشتند، و آنها را مخفیانه دعوت نمودند، و از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  که خداوند  جل جلاله  او را به دین حق فرستاده، آنان را با خبر ساختند، و براى‌شان قرآن را تلاوت نمودند، حتى معدود خانه‏اى از انصار باقى ماند، که در آن عدّه‏اى ایمان نیاورده باشند. بعد کسى را نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرستادند، که مردى را از طرف خود نزد ما بفرست، تا مردم را به کتاب خدا  جل جلاله  دعوت نماید، چون بسیار احتمال دارد که دعوت وى مورد قبول واقع شود و از دین خدا پیروى گردد. بر این اساس پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مُصْعَب بن عُمَیر بنى عبدالدارى را به‌سوى آنها فرستاد. وى در بنى غنم نزد اسعد بن زراره رفت، شروع به دعوت نمودن مردم، و انتشار اسلام نمود، و بر اثر دعوت‏هاى وى اهل اسلام رو به فزونى گذاشت ولى آنها درضمن این، کارهاى دعوت را مخفیانه پیش مى‏بردند. بعد از این دعوت نمودن، سعد بن معاذ را توسط مصعب و اسلام آوردن وى را یا اسلام آوردن بنى‏عبد الاشهل چنان که در بخش دعوت مصعب خواهد آمد، متذکر گردیده. بعد از این مى‏گوید: بنى نجار مصعب بن عمیر را اخراج نمودند، و بر اسعد بن زراره سخت‏گیرى و شدّت روا داشتند، بنابراین مصعب بن عمیر از آنجا به نزد سعد بن معاذ نقل مکان نمود، و در آنجا تا آن وقت به دعوت خود ادامه داد، و خداوند  جل جلاله  مردم را توسط وى هدایت مى‏نمود که کم و اندک خانه‏اى از انصار باقى مانده بود که در آن عدّه‏اى اسلام نیاورده باشند. اشراف و بزرگان آنها مسلمان گردیدند، و در این میان عمرو بن جموح نیز اسلام آورد، و بت‏هایشان شکسته و منهدم گردیدند، به این صورت مسلمانان از با عزّت‏ترین اهل مدینه محسوب مى‏شدند، و کارهاى‌شان رونق زیادى یافته بود.

(پس از انجام این مأموریت) مُصعب بن عُمَیر در حالى به طرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برگشت که به وى «مُقرى‏ء» لقب داده مى‏شد[2]. هیثمى (42/6) می‌گوید: درین روایت ابن لُهِیعَه آمده و ضعیف مى‏باشد، ولى در ضمن ضعف خود، حسن الحدیث نیز هست، گذشته از وى بقیه رجال او همه ثقه‏اند.

این را همچنان ابونُعیم در الدلائل (ص108) به همین طولش روایت کرده و ابونعیم در الحلیه (107/1) آن را از زُهرى به معناى حدیث عروه نزدش به اختصار روایت نموده، و در حدیث وى آمده: آنها معاذ بن عَفراء و رافع بن مالک را نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرستادند، که براى ما از طرف خودت مردى را بفرست تا با کتاب خدا مردم را دعوت نماید، چون مى‏سزد که دین خدا پیروى شود. بنابراین پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مُصعب بن عُمَیر را نزد آنها فرستاد... و حدیث را به مانند حدیث قبل متذکر شده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و فرستادن ابواُمامه به‌سوى قومش باهله

طبرانى از ابواُمامه  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا به طرف قومم فرستاد، تا آنها را به‌سوى خداوند  جل جلاله  دعوت نمایم، و شریعت اسلام را به آنان عرضه کنم. من در حالى نزد آنها آمدم که شترهاى خود را آب داده، آنها را دوشیده، و شیرشان را نوشیده بودند، چون چشم‌شان به من افتاد گفتند: مرحبا به صُدى بن عَجلان. و افزودند، به ما خبر رسید که تو نیز به دین این مرد گرویده‏اى، گفتم: خیر، بلکه به خدا و پیامبرش ایمان آورده‏ام، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا به‌سوى شما فرستاده است تا اسلام و شرایع آن را عرضه نمایم. در حالى که ما در این گفتگو قرار داشتیم، آنها کاسه خود را آورده گذاشتند، و همه در اطراف آن جمع شده شروع به خوردن کردند، خطاب به من گفتند: اى صدى بیا و با ما نان بخور، گفتم: واى بر شما!! من از نزد کسى آمده‏ام که این را براى شما حرام می‌داند[3] مگر آن چه را ذبح کنید، آن هم به همان شکل و صورتى که خداوند نازل فرموده است. پرسیدند: خداوند در این ارتباط چه گفته؟ گفتم: این آیه نازل شده است:

﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِيرِ - تا به این قول خداوند  جل جلاله  وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِ [المائدة: 3].

ترجمه: «حرام گردانیده شده بر شما حیوان مرده و خون و گوشت خوک... و قسمت کردن به وسیله چوبه‏هاى تیر مخصوص بخت آزمایى».

به این صورت من آنها را به اسلام دعوت مى‏نمودم، و آنها ابا مى‏ورزیدند. گفتم: واى بر شما، برایم کمى آب بیاورید که بسیار تشنه هستم، مى‏افزاید: من بر سر خود دستارى داشتم. آنها گفتند: خیر. بلکه تو را همین طور مى‏گذاریم تا از تشنگى بمیرى. مى‏گوید: من دستارم را بسته و سر خود را در آن گذاشته در ریگستان و در همان گرماى بسیار شدید و طاقت فرسا خوابیدم، کسى درخوابم با جامى از شیشه که مردم دیگر، بهتر از آن را ندیده‏اند، و در آن نوشیدنى اى بود که دیگر مردم مرغوبتر از آن را ندیده‏اند، نزدم آمد، آن را به من تقدیم کرد، و من آن را نوشیدم، و چون از نوشیدنم فارغ شدم از خواب بیدار شدم، به خدا سوگند، دیگر بعد از آن نوشیدن نه تشنه شدم، و نه هم تشنگى را دانستم[4]. هیثمى (387/9) مى‏گوید: در این روایت بشیر بن شریح[5] آمده، که ضعیف مى‏باشد. ابن عساکر این را به همین طولش و مانند این، چنان که در کنزالعمال (94/7) آمده، روایت کرده. ابویعلى این را به اختصار روایت نموده و در آخرش افزوده است: بعد از آن مردى از میان آنها به آنان گفت: مردى براى شما از بزرگان قوم خودتان آمده ولى به او هدیه تقدیم نمى‏کنید؟ پس از آن برایم شیرى آوردند. گفتم: ضرورتى به آن ندارم، و شکمم را به آنها نشان دادم، چون آن را دیدند همه آنان اسلام آوردند. بیهقى نیز این را در الدلایل روایت نموده و در آن افزوده: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  وى را به‌سوى قومش باهله فرستاد. این چنین در الاصابه (182/2) آمده است.

 طبرانى نیز این را به سیاق ابویعلى و غیر وى روایت نموده. هیثمى (387/9) مى‏گوید: این را طبرانى به دو اسناد روایت کرده، و اسناد اوّل آن حسن است و در آن ابوغالب آمده، موصوف ثقه دانسته شده است. این حدیث را حاکم نیز در المستدرک (641/3) روایت نموده. و ذهبى مى‏گوید: صدقه را ابن معین ضعیف دانسته است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و فرستادن مردى به بنى سعد

ابن ابى عاصم از احنف بن قیس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: در حالى که در زمان عثمان  رضی الله عنه  در خانه کعبه طواف مى‏کردم، مردى از بنى لیث دستم را گرفته گفت: آیا مژده و خوش خبرى به تو ندهم؟ گفتم: بلى، بده. گفت: آیا به خاطر دارى که مرا پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوى قوم تو به خاطر دعوت به اسلام و فراخواندن آنها به‌سوى این دین فرستاده بود، و من ایشان را به طرف اسلام دعوت مى‏نمودم، و تو گفتى: تو ما را به‌سوى خیر دعوت مى‏کنى، و به آن دستور مى‏دهى، و او - (پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ) - نیز به طرف خیر و نیکویى دعوت مى‏کند، و این حرف به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  رسید و او گفت: «بار خدایا، براى احنف مغفرت فرما و او را ببخش»[6]. احنف مى‏گفت: هیچ عملى از آن برایم امید بخش‏تر نیست - یعنى از همان دعاى پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  -. این را على بن زید به تنهایى روایت کرده، و در وى ضعف مى‏باشد. این چنین در الاصابه (100/1) آمده. و حاکم در المستدرک (614/3) مانند این را روایت کرده.

این را همچنان احمد و طبرانى روایت نموده‏اند و در حدیث آنها آمده: وقتى که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا به‌سوى قومت بنى سعد فرستاد، و آنها را به اسلام دعوت مى‏نمودم، تو گفتى: به خدا سوگند، وى جز خیر نگفته است - یا این که جز خوبى چیز دیگرى نمى‏شنوم - من برگشته و این سخن تو را به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خبر دادم، گفت: «بار خدایا براى احنف مغفرت نما و او را ببخش». احنف مى‏گوید: چنان که من به همان دعا امیدوار هستم، به چیزى دیگرى از خود امیدوار نیستم. هیثمى (2/10) مى‏گوید: رجال احمد غیر على بن زید که حسن الحدیث مى‏باشد، رجال صحیح‌اند.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و فرستادن مردى نزد یکى از بزرگان جاهلیت

ابویعلى از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  یکى از اصحاب خود را نزد یکى از بزرگان جاهلیت جهت دعوت وى به‌سوى خداوند تبارک و تعالى فرستاد، آن شخص گفت: پروردگارت که مرا به‌سوى آن دعوت مى‏کنى چیست؟ از آهن است، از مس است، از نقره است یا از طلا؟ (صحابى) نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمده او را از این سئوال آگاهانید، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  او را بار دوم فرستاد، آن مرد همان گفته قبلى خود را تکرار نمود، صحابى برگشت و به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  قضیه را خبر داد، باز پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  او را براى سومین بار فرستاد، ولى آن مرد همان گفته قبلى خود را تکرار نمود. صحابى بازگشت و به پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خبر داد، این بار پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خطاب به صحابى فرمود: «خداوند بر همان شخصى که نزدش رفته بودى، صاعقه‏اى را نازل فرمود، و او را سوزانید». درین باره این آیه نازل گردید:

﴿وَيُرۡسِلُ ٱلصَّوَٰعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَآءُ وَهُمۡ يُجَٰدِلُونَ فِي ٱللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ ٱلۡمِحَالِ [الرعد: 13].

ترجمه: «و صاعقه‏ها را مى‏فرستد، و هرکس را بخواهد گرفتار آن مى‏سازد درحالى که آن‏ها درباره خدا مجادله مى‏کنند و گرفتن او سخت است».

هیثمى (42/7) مى‏گوید: این را ابویعلى روایت نموده، و بزار نیز مانند آن را روایت کرده، جز این که گفته است: به طرف مردى از فرعون‏هاى عرب، و صحابى در ارتباط با وى گفت: اى پیامبر خدا، او از این، سرکش و طاغى‏تر است. راوى مى‏گوید: براى بار سوم آن صحابى نزد وى رفت، مى‏افزاید: آن مرد همان حرف‏هاى قبلى خود را برایش باز تکرار نمود. و درحالى که آن صحابى با وى صحبت مى‏کرد، خداوند ابرى را بالاى سر وى فرستاده، آن ابر رعدى زد، و از آن صاعقه‏اى پدید آمد و کاسه سر آن جاهلى را قطع کرد. طبرانى مانند این را در الاوسط روایت نموده، و گفته است: رعد داد و برقى زد. رجال بزار غیر از دَیلَم بن غزوان که ثقه مى‏باشد، رجال صحیح‌اند. و در رجال ابویعلى و طبرانى على بن ابى شاره[7] آمده، که ضعیف مى‏باشد. و حدیث خالدبن سعید در بخش، دعوت به‌سوى خدا هنگام قتال در (ص 172) گذشت، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مرا به یمن فرستاد و فرمود: «اگر به عرب‏هایى برخوردى که اذان را از آنها مى‏شنیدى به آنها متعرّض نشوى، و از آنانى که اذان را نشنیدى آنها را به‌سوى اسلام دعوت کن». و فرستادن عمرو بن مُره جهنى به طرف قومش از این پس خواهد آمد.



[1]- ضعیف مرسل. ابونعیم در «الحلیة» (1/107) در سند آن ابولهیعة است که ضعیف می‌باشد.

[2]- ضعیف. به روایت طبرانی. در سند آن ابن لهیعة است که در وی ضعف است همانگونه که هیثمی در «المجمع» می‌گوید (6/42).

[3]- هدف دم مسفوح است، چون آنها بدون مراعات ذبح به صورت اسلامى و شرعى آن ذبیحه را مورد استفاده قرار مى‏دادند.

[4]- ضعیف. به روایت طبرانی. در سند آن بشیربن شریح است که بر اساس گفتهی هیثمی در «المجمع» (9/387) ضعیف است.

[5]- در شرح حیاه الصحابه، به (سُرَیج) تصحیح شده است.

[6]- ضعیف. احمد (5/372) و طبرانی در «الکبیر» (2785) در سند آن علی بن زید است که همانگونه که در «التقریب» (2/37) آمده ضعیف میباشد.

[7]- در شرح حیاة الصحابة گفته است که على‏بن ابى‏سَارّه صحیح است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...