توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۲۳, سه‌شنبه

بيعت بر نصرت

 

بيعت بر نصرت

بیعت هفتاد مرد انصارى در گردنه عقبه بر نصرت

احمد از جابر  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ده سال در مکه درنگ نمود، و مردم را درمنزل‏هاى شان: در عکاظ و مجنه[1] و در موسم‏ها (ى حج) پیگیرى و دنبال مى‏نمود، و مى‏گفت: «چه کسى مرا جاى مى‏دهد؟ چه کسى مرا نصرت مى‏دهد؟ تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمایم، و براى وى جنت باشد». ولى هیچ کس را نمى‏یافت که وى را جاى دهد و نصرت و یارى رساند، تا جایى که مردى چون از یمن و یا از مضر بیرون مى‏رفت، قوم و اقربایش نزد وى آمده مى‏گفتند: از بچه قریش بر حذر باش تا تو را در فتنه نیندازد، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در میان اقامتگاه‏هاى آنها مى‏رفت، و آن‏ها با انگشتان (خود) به سویش اشاره مى‏کردند. تا این که خداوند ما را از یثرب به طرف وى فرستاد، و ما او را جاى دادیم و تصدیقش نمودیم، مردى از ما خارج مى‏شد، و به وى ایمان مى‏آورد، و وى قرآن را به او یاد مى‏داد، بعد وى به طرف خانواده خود باز مى‏گشت، و آنها با اسلام آوردن وى اسلام مى‏آوردند، تا این که هیچ خانه‏اى از خانه هاى انصار باقى نماند، مگر این که گروهى از مسلمانان در آن وجود داشتند، که اسلام را ظاهر و آشکار مى‏نمودند.

بعد از آن همه انصار مشورت نمودند و گفتیم: تا چه وقت پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را رها کنیم، که در کوه‏هاى مکه بگردد، رانده شود و بترسد؟! بنابراین هفتاد مرد از ما به طرف وى حرکت نمودند، تا این که در موسم نزدش رسیدند، و ما با وى در گردنه عقبه وعده ملاقات داشتیم، و یک تن و دو تن نزد وى گرد آمدیم، تا این که همه جمع شدیم و گفتیم: اى رسول خدا، با تو بر چه بیعت کنیم؟ فرمود: «با من بر شنیدن و اطاعت در نشاط و کسالت، و خرج کردن در سختى و آسانى، و امر به معروف و نهى از منکر، بیعت کنید. و این که در راه خدا سخن بگویید و از ملامت هیچ ملامت کننده در دین خداى تعالى نه هراسید و به این که مرا نصرت دهید و از من در وقتى که نزدتان آمدم چنان حمایت کنید که از نفس‏هاى خود، زنان و فرزندان‏تان حمایت مى‏کنید، و براى شما جنت است».

 آن گاه ما به طرف وى برخاستیم و اسعد بن زراره که کوچک‏ترین ایشان غیر از من بود - و در روایت بیهقى آمده بود که: کوچک‏ترین همان هفتاد تن بود - از دستش گرفت و گفت: اى اهل یثرب آهسته باشید و مهلت دهید، همین که ما شتران خویش را به طرف وى حرکت دادیم، مى‏دانستیم که او پیامبر خداست، ولى بیرون نمودن وى امروز، دشمنى با همه عرب هاست، و کشته شدن برگزیدگان‏تان را در بر دارد، و شمشیرها بر شما فرود خواهد آمد. اگر شما قومى هستید که بر این صبر مى‏کنید، وى را بگیرید و پاداش‌تان با خداست، ولى اگر شما قومى هستید که از نفس‏هاى خویش مى‏ترسید، وى را رها کنید، و این را بیان نمایید، چون این براى‏تان نزد خداوند معذرت خوبى است. انصار گفتند: اى اسعد، از ما دور شو، به خدا سوگند ما این بیعت را نمى‏گذاریم، و نه هم آن را ابداً بازمى گیریم!! مى‏گوید: آن گاه ما به‌سوى وى برخاستیم و با وى بیعت نمودیم. او از ما پیمان گرفت و شرط گذاشت، که بر اساس آن براى‏مان جنت را (وعده) دهد[2].

این را همچنان احمد روایت نموده و بیهقى نیز آن را به غیر این طریق روایت کرده است، و این اسناد جید است و به شرط مسلم مى‏باشد، ولى تخریجش ننموده‏اند. این چنین در البدایه (159/3) آمده. حافظ در فتح البارى (158/7) مى‏گوید: اسناد این حسن است، و حاکم و ابن حبان آن را صحیح دانسته‏اند. هیثمى (46/6) مى‏گوید: رجال احمد رجال صحیح‏اند، و افزوده: این را بزار هم روایت کرده و در حدیث خود گفته است: به خدا سوگند ما این بیعت را نمى‏گذاریم، و نه هم طالب فسخ آن مى‏شویم.

و ابن اسحاق از کعب بن مالک  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: هنگامى که در گردنه اجتماع نمودیم انتظار پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را مى‏کشیدیم، تا این که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  نزدمان تشریف آورد، و عبّاس بن عبدالمطلب که در آن روز بر دین قوم خود قرار داشت، همراهش بود، وى (علیرغم آن) خواست تا در کار برادر زاده‏اش حضور به هم رساند، و براى وى عهد و پیمان بگیرد. هنگامى که نشست، نخستین صحبت کننده عبّاس بن عبدالمطلب بود، و گفت: اى گروه خزرج، محمّد در میان ما از مقام و جایگاهى برخوردار است که مى‏دانید، و از او در مقابل کسانى که از قوم ما نظر ما را در ارتباط به وى دارند حمایت و پشتیبانى به عمل آورده‏ایم، و او اکنون در میان قوم خود با عزت بوده، و در شهر خود از حمایت و پشتیبانى برخوردار است، ولى او به جز از تمایل به طرف شما، و پیوستن به شما، از دیگر کارى ابا ورزیده است. اگر معتقد هستید که به آن چه که او را بسوى آن دعوت نموده‏اید وفا مى‏کنید، و از او در مقابل مخالفینش حمایت مى‏نمایید، بنابراین شما (میدانید) و آنچه به گردن گرفته‏اید. ولى اگر بر این باورید که او را پس از خارج شدنش به طرف‏تان (به دشمنانش) تسلیم مى‏کنید، ونصرت و یارى اش نمى‏نمایید، از همین حالا او را بگذارید، چون او در میان قوم و دیار خود با عزت بوده و در حمایت قرار دارد. (راوى) مى‏گوید: ما به او گفتیم: آنچه را گفتى شنیدیم، و تو، اى رسول خدا، صحبت کن، و براى خود و پروردگارت آنچه را دوست دارى بگیر. (راوى) مى‏افزاید: آنگاه پیامبر خدا صحبت نمود، قرآن تلاوت کرد، و به‌سوى خداوند دعوت نمود، و به طرف اسلام تشویق کرد. وى فرمود: «با شما براین بیعت مى‏کنم که از من چنان حمایت کنید که از زنان و فرزندان‌تان حمایت مى‏نمایید». (راوى) مى‏گوید: در این حال براءبن‏معرور از دست پیامبر گرفت وگفت: بلى، سوگند به ذاتى که تو را به حق مبعوث گردانیده، از تو چنان حمایت مى‏کنیم که از زنان و فرزندان خود حمایت مى‏نماییم. بنابراین اى رسول خدا با ما بیعت کن، به خدا سوگند، ما فرزندان جنگ و معرکه هستیم،و آن را پدر از پدر به میراث برده‏ایم!! (راوى) مى‏گوید: - در حالى که براء با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  صحبت مى‏کرد - ابوالهیثم بن تیهان مداخله نموده، چنین گفت: اى پیامبر خدا، در میان ما و آن مردان - یعنى یهود - پیمان‌هایی است، و ما آن را قطع مى‏کنیم، نشود که ما این عمل را انجام دهیم، و بعد از این که خداوند تو را بر دشمنانت پیروزى گرداند، دوباره به‌سوى قوم خود بر گردى و ما را واگذارى؟ (راوى) مى‏گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تبسّم نمود و بعد فرمود: «بلکه خون من خون شماست، و مدفنم مدفن شماست[3] من از شماهستم و شما از من، با کسى که جنگیدید مى‏جنگم، و با کسى که صلح نمودید، صلح مى‏کنم».

انصار و انتخاب نمودن دوازده رئیس

کعب  رضی الله عنه  مى گوید: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «از میان خود برایم دوازده رئیس انتخاب کنید، که از امور قوم خود وارسى کنند». بنابراین آنها دوازده رئیس را از میان خود برگزیدند، که نه تن آنها از خزرج، و سه تن دیگرشان از اوس بودند[4]. این چنین در البدایه (160/3) آمده. و حدیث را همچنین احمد و طبرانى به شکل طولانى چنان که در مجمع الزوائد (42/6) آمده، و آن را به تفصیل یادآور گردیده، روایت نموده‏اند. هیثمى (45/6) مى‏گوید: رجال احمد غیر ابن اسحاق، که به سماع تصریح نموده، رجال صحیح‌اند. حافظ (157/7) مى‏گوید: این را ابن اسحاق روایت نموده، و ابن حبان آن را از طریق وى به طولش صحیح دانسته است.

بیعت ابوالهیثم و آنچه او به اصحاب خود گفت

طبرانى از عروه  رضی الله عنه  به شکل مرسل روایت نموده، که گفت: نخستین کسى که با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیعت نمود، ابوالهیثم تیهان  رضی الله عنه  بود، و گفت: اى رسول خدا، در میان ما و آن مرد پیمان‌هایی - معاهدات و قراردادهایى - وجود دارد، شاید ما این پیمان‏ها را بشکنیم، و بعد از آن تو به طرف قوم خود در حالى برگردى، که ما این پیمان‏ها را قطع نموده‏ایم و با مردم جنگیده‏ایم؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم  از گفته وى تبسم کرد، و فرمود: «خون من خون شما است و مدفنم مدفن شما». هنگامى که ابوالهیثم از پاسخ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به گفته‌هایش راضى گردید، به طرف قوم خود روى گردانیده گفت: اى قوم، این رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  است، شهادت مى‏دهم که وى صادق است، و او امروز در حرم و امان خدا و در میان قوم و اقرباى خویش قرار دارد، بدانید که اگر شما وى را بیرون کنید، همه عرب‏ها شما را از یک کمان هدف قرار خواهند داد، اگر نفس‏هاى شما جنگ و قتال در راه خدا رابا رفتن و از دست دادن مال و اولاد دوست دارد و به آن راضى است، وى را به‌سوى سرزمین خود دعوت نمایید، چون وى به حق پیامبر خداست. و اگر از عدم یارى و نصرت مى‏هراسید از همین حالا (آن را آشکار سازید). آنها در این هنگام گفتند: از خداوند و پیامبرش آنچه را به ما دادند پذیرفته و قبول نموده‏ایم، و از نفس‏هاى خود اى رسول خدا آنچه را خواستى به تو داده‏ایم، و - تو اى ابوالهیثم - از میان ما و پیامبر خدا آسوده خاطر باش تا همراهش بیعت کنیم. ابوالهیثم مى‏گوید: من نخستین کسى بودم که بیعت نمودم و بعد از آن همه‌شان یکى از پى دیگرى بیعت کردند. و حدیث را متذکر شده[5]. هیثمى (47/6) مى‏گوید: در این روایت ابن لهیعه آمده، وحدیثش حسن است و در آن ضعف مى‏باشد.

قول عبّاس بن عباده هنگام بیعت

واز ابن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده  رضی الله عنه  روایت است: هنگامى که قوم براى بیعت با پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  جمع شدند، عبّاس بن عباده بن نضله - که از بنى سالم بن عوف است - گفت: اى گروه خزرج، آیا مى‏دانید که با این مرد بر چه بیعت مى‏کنید؟ گفتند: آرى. افزود: شما با وى بر جنگ همه مردم اعم از سرخ و سیاه بیعت مى‏نمایید، اگر شما بر این باورید که وقتى آفتى اموالتان را ضایع بسازد، و سران‌تان به قتل برسند وى را تسلیم مى‏کنید، این کار را از هم اکنون انجام دهید؟ چون این - به خدا قسم اگر انجامش دهید - رسوایى دنیا و آخرت است، ولى اگر بر این باورید که با وى على رغم از بین رفتن اموال و کشته شدن اشراف و سران، بر همان وعده‏هاى خویش که وى را به‌سوى خود فراخوانده‏اید، وفا مى‏کنید، وى را بگیرید، زیرا او، به خدا سوگند، خیر دنیا و آخرت است؟ پاسخ دادند: ما وى را على رغم از بین رفتن اموال و کشته شدن اشراف مى‏پذیریم و - اى رسول خدا - اگر ما این عمل را انجام دادیم و وفا نمودیم براى مان در بدل آن چیست؟ فرمود: «جنت». گفتند: دست خود را پیش آور، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دست خود را دراز نمود و آنها با وى بیعت کردند[6]، این چنین در البدایه (162/3) آمده.

و ابن اسحاق همچنین از معبد بن کعب از برادرش عبدالله روایت نموده که: بعد از آن پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «به طرف اقامتگاه‏هاى خویش متفرق شوید». (راوى) مى‏گوید: آن گاه عبّاس بن عباده گفت: اى رسول خدا، سوگند به ذاتى که تو را به حق مبعوث گردانیده، اگر خواسته باشى فردا با شمشیرهاى خویش بر اهل منى روى خواهیم آورد!! (راوى) مى‏افزاید: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «ما به این مأمور نشده‏ایم، ولى به‌سوى اقامت‏گاه خویش برگردید»[7]. این چنین در البدایه (164/3) آمده.



[1]- شرح مختصرى در ارتباط به بازارهاى فوق و ذى المجاز قبلا گذشت، که براى آگاهى مى‏توان به آن مراجعه نمود. م.

[2]- صحیح. به روایت احمد (3/322، 339) و حاکم (2/ 624) و آن را صحیح دانسته. ذهبی نیز با وی موافقت کرده است. و نیز بیهقی در «السنن» (8/ 146) نگا: «المجمع» (6/ 46).

[3]- حدیث چنین است: «بل الدم الدم والـهدم الـهدم»، که هدم به سکون دال و فتح آن روایت مى‏شود، و هدم به حرکت، قبر را افاده مى‏کند، یعنى همانجایى که شما دفن شوید من هم دفن میشوم، و گفته شده است: منزل را افاده مى‏کند، یعنى منزل من منزل شماست، مانند «الـمحیا محیا کم الـممـات مـمـاتکم». زندگى ام با زندگى شماست و مرگم با مرگتان» بدین معنى که از شما جدا نمى‏شوم. و هدم به سکون وهمچنان به فتح باطل و هدر ساختن خون مقتول را افاده مینماید، چمان که گفته مى‏شود: «و دمائهم بینهم هدم» یعنى خون‏هایشان در میان‌شان باطل‏و هدر است، و در این صورت معنى چنین مى‏شود، که: طالب خون شما طالب خون من است، یعنى اگر خون شما طلب کرده شد، بدون تردید خون من طلب شده است، و اگر خونتان هدر گردانیده شد، خون مننیز هدر شده است. به نقل از حاشیه کتاب. م.

[4]- حسن. به روایت این اسحاق همانگونه که در «سیرت ابن هشام» (2/ 58: 60) آمده و همچنین احمد (3/ 460: 462)، و طبرانی (19/ 87)، وبیهقی در «الدلائل» (2/ 444، 445)، و نگا: «مجمع الزوائد» (6/ 45)، و «فتح الباری» (7/ 157).

[5]- سند آن ضعیف است. به روایت طبرانی (19/ 250) که مرسل است و در سند آن نیز ابن لهیعه است که ضعیف است. نگا: «مجمع الزوائد» (6/ 47).

[6]- ضعیف مرسل. به روایت ابن اسحاق همانگونه که در «سیرت ابن هشام» (2/ 282) آمده است. و همچنین از طریق ابن جریر طبری در «تاریخ الرسل والملوک» (2/ 363، 365) و بیهقی در «الدلائل» (2/450).

[7]- حسن. به روایت ابن اسحق همانگونه که در «سیرت ابن هشام» (2/ 283) آمده و طبری در «الدلائل» (2/ 450) و بیهقی در «الدلائل» و طبرانی در «الکبیر» (19/ 87) که همه آنها این روایت را از طریق ابن اسحاق نقل کردهاند. البته این داستان شاهدی از حدیث جابر دارد که آن را احمد (3/ 322) و حاکم (2/ 624) روایت نمودهاند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...