بیعت هفتاد مرد انصارى در گردنه عقبه بر نصرت
احمد از جابر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ده سال در مکه درنگ نمود، و مردم را درمنزلهاى شان: در عکاظ و مجنه[1] و در موسمها (ى حج) پیگیرى و دنبال مىنمود، و مىگفت: «چه کسى مرا جاى مىدهد؟ چه کسى مرا نصرت مىدهد؟ تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمایم، و براى وى جنت باشد». ولى هیچ کس را نمىیافت که وى را جاى دهد و نصرت و یارى رساند، تا جایى که مردى چون از یمن و یا از مضر بیرون مىرفت، قوم و اقربایش نزد وى آمده مىگفتند: از بچه قریش بر حذر باش تا تو را در فتنه نیندازد، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در میان اقامتگاههاى آنها مىرفت، و آنها با انگشتان (خود) به سویش اشاره مىکردند. تا این که خداوند ما را از یثرب به طرف وى فرستاد، و ما او را جاى دادیم و تصدیقش نمودیم، مردى از ما خارج مىشد، و به وى ایمان مىآورد، و وى قرآن را به او یاد مىداد، بعد وى به طرف خانواده خود باز مىگشت، و آنها با اسلام آوردن وى اسلام مىآوردند، تا این که هیچ خانهاى از خانه هاى انصار باقى نماند، مگر این که گروهى از مسلمانان در آن وجود داشتند، که اسلام را ظاهر و آشکار مىنمودند.
بعد از آن همه انصار مشورت نمودند و گفتیم: تا چه وقت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را رها کنیم، که در کوههاى مکه بگردد، رانده شود و بترسد؟! بنابراین هفتاد مرد از ما به طرف وى حرکت نمودند، تا این که در موسم نزدش رسیدند، و ما با وى در گردنه عقبه وعده ملاقات داشتیم، و یک تن و دو تن نزد وى گرد آمدیم، تا این که همه جمع شدیم و گفتیم: اى رسول خدا، با تو بر چه بیعت کنیم؟ فرمود: «با من بر شنیدن و اطاعت در نشاط و کسالت، و خرج کردن در سختى و آسانى، و امر به معروف و نهى از منکر، بیعت کنید. و این که در راه خدا سخن بگویید و از ملامت هیچ ملامت کننده در دین خداى تعالى نه هراسید و به این که مرا نصرت دهید و از من در وقتى که نزدتان آمدم چنان حمایت کنید که از نفسهاى خود، زنان و فرزندانتان حمایت مىکنید، و براى شما جنت است».
آن گاه ما به طرف وى برخاستیم و اسعد بن زراره که کوچکترین ایشان غیر از من بود - و در روایت بیهقى آمده بود که: کوچکترین همان هفتاد تن بود - از دستش گرفت و گفت: اى اهل یثرب آهسته باشید و مهلت دهید، همین که ما شتران خویش را به طرف وى حرکت دادیم، مىدانستیم که او پیامبر خداست، ولى بیرون نمودن وى امروز، دشمنى با همه عرب هاست، و کشته شدن برگزیدگانتان را در بر دارد، و شمشیرها بر شما فرود خواهد آمد. اگر شما قومى هستید که بر این صبر مىکنید، وى را بگیرید و پاداشتان با خداست، ولى اگر شما قومى هستید که از نفسهاى خویش مىترسید، وى را رها کنید، و این را بیان نمایید، چون این براىتان نزد خداوند معذرت خوبى است. انصار گفتند: اى اسعد، از ما دور شو، به خدا سوگند ما این بیعت را نمىگذاریم، و نه هم آن را ابداً بازمى گیریم!! مىگوید: آن گاه ما بهسوى وى برخاستیم و با وى بیعت نمودیم. او از ما پیمان گرفت و شرط گذاشت، که بر اساس آن براىمان جنت را (وعده) دهد[2].
این را همچنان احمد روایت نموده و بیهقى نیز آن را به غیر این طریق روایت کرده است، و این اسناد جید است و به شرط مسلم مىباشد، ولى تخریجش ننمودهاند. این چنین در البدایه (159/3) آمده. حافظ در فتح البارى (158/7) مىگوید: اسناد این حسن است، و حاکم و ابن حبان آن را صحیح دانستهاند. هیثمى (46/6) مىگوید: رجال احمد رجال صحیحاند، و افزوده: این را بزار هم روایت کرده و در حدیث خود گفته است: به خدا سوگند ما این بیعت را نمىگذاریم، و نه هم طالب فسخ آن مىشویم.
و ابن اسحاق از کعب بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: هنگامى که در گردنه اجتماع نمودیم انتظار پیامبر صل الله علیه و آله و سلم را مىکشیدیم، تا این که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نزدمان تشریف آورد، و عبّاس بن عبدالمطلب که در آن روز بر دین قوم خود قرار داشت، همراهش بود، وى (علیرغم آن) خواست تا در کار برادر زادهاش حضور به هم رساند، و براى وى عهد و پیمان بگیرد. هنگامى که نشست، نخستین صحبت کننده عبّاس بن عبدالمطلب بود، و گفت: اى گروه خزرج، محمّد در میان ما از مقام و جایگاهى برخوردار است که مىدانید، و از او در مقابل کسانى که از قوم ما نظر ما را در ارتباط به وى دارند حمایت و پشتیبانى به عمل آوردهایم، و او اکنون در میان قوم خود با عزت بوده، و در شهر خود از حمایت و پشتیبانى برخوردار است، ولى او به جز از تمایل به طرف شما، و پیوستن به شما، از دیگر کارى ابا ورزیده است. اگر معتقد هستید که به آن چه که او را بسوى آن دعوت نمودهاید وفا مىکنید، و از او در مقابل مخالفینش حمایت مىنمایید، بنابراین شما (میدانید) و آنچه به گردن گرفتهاید. ولى اگر بر این باورید که او را پس از خارج شدنش به طرفتان (به دشمنانش) تسلیم مىکنید، ونصرت و یارى اش نمىنمایید، از همین حالا او را بگذارید، چون او در میان قوم و دیار خود با عزت بوده و در حمایت قرار دارد. (راوى) مىگوید: ما به او گفتیم: آنچه را گفتى شنیدیم، و تو، اى رسول خدا، صحبت کن، و براى خود و پروردگارت آنچه را دوست دارى بگیر. (راوى) مىافزاید: آنگاه پیامبر خدا صحبت نمود، قرآن تلاوت کرد، و بهسوى خداوند دعوت نمود، و به طرف اسلام تشویق کرد. وى فرمود: «با شما براین بیعت مىکنم که از من چنان حمایت کنید که از زنان و فرزندانتان حمایت مىنمایید». (راوى) مىگوید: در این حال براءبنمعرور از دست پیامبر گرفت وگفت: بلى، سوگند به ذاتى که تو را به حق مبعوث گردانیده، از تو چنان حمایت مىکنیم که از زنان و فرزندان خود حمایت مىنماییم. بنابراین اى رسول خدا با ما بیعت کن، به خدا سوگند، ما فرزندان جنگ و معرکه هستیم،و آن را پدر از پدر به میراث بردهایم!! (راوى) مىگوید: - در حالى که براء با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم صحبت مىکرد - ابوالهیثم بن تیهان مداخله نموده، چنین گفت: اى پیامبر خدا، در میان ما و آن مردان - یعنى یهود - پیمانهایی است، و ما آن را قطع مىکنیم، نشود که ما این عمل را انجام دهیم، و بعد از این که خداوند تو را بر دشمنانت پیروزى گرداند، دوباره بهسوى قوم خود بر گردى و ما را واگذارى؟ (راوى) مىگوید: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم تبسّم نمود و بعد فرمود: «بلکه خون من خون شماست، و مدفنم مدفن شماست[3] من از شماهستم و شما از من، با کسى که جنگیدید مىجنگم، و با کسى که صلح نمودید، صلح مىکنم».
انصار و انتخاب نمودن دوازده رئیس
کعب رضی الله عنه مى گوید: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «از میان خود برایم دوازده رئیس انتخاب کنید، که از امور قوم خود وارسى کنند». بنابراین آنها دوازده رئیس را از میان خود برگزیدند، که نه تن آنها از خزرج، و سه تن دیگرشان از اوس بودند[4]. این چنین در البدایه (160/3) آمده. و حدیث را همچنین احمد و طبرانى به شکل طولانى چنان که در مجمع الزوائد (42/6) آمده، و آن را به تفصیل یادآور گردیده، روایت نمودهاند. هیثمى (45/6) مىگوید: رجال احمد غیر ابن اسحاق، که به سماع تصریح نموده، رجال صحیحاند. حافظ (157/7) مىگوید: این را ابن اسحاق روایت نموده، و ابن حبان آن را از طریق وى به طولش صحیح دانسته است.
بیعت ابوالهیثم و آنچه او به اصحاب خود گفت
طبرانى از عروه رضی الله عنه به شکل مرسل روایت نموده، که گفت: نخستین کسى که با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بیعت نمود، ابوالهیثم تیهان رضی الله عنه بود، و گفت: اى رسول خدا، در میان ما و آن مرد پیمانهایی - معاهدات و قراردادهایى - وجود دارد، شاید ما این پیمانها را بشکنیم، و بعد از آن تو به طرف قوم خود در حالى برگردى، که ما این پیمانها را قطع نمودهایم و با مردم جنگیدهایم؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از گفته وى تبسم کرد، و فرمود: «خون من خون شما است و مدفنم مدفن شما». هنگامى که ابوالهیثم از پاسخ پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به گفتههایش راضى گردید، به طرف قوم خود روى گردانیده گفت: اى قوم، این رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است، شهادت مىدهم که وى صادق است، و او امروز در حرم و امان خدا و در میان قوم و اقرباى خویش قرار دارد، بدانید که اگر شما وى را بیرون کنید، همه عربها شما را از یک کمان هدف قرار خواهند داد، اگر نفسهاى شما جنگ و قتال در راه خدا رابا رفتن و از دست دادن مال و اولاد دوست دارد و به آن راضى است، وى را بهسوى سرزمین خود دعوت نمایید، چون وى به حق پیامبر خداست. و اگر از عدم یارى و نصرت مىهراسید از همین حالا (آن را آشکار سازید). آنها در این هنگام گفتند: از خداوند و پیامبرش آنچه را به ما دادند پذیرفته و قبول نمودهایم، و از نفسهاى خود اى رسول خدا آنچه را خواستى به تو دادهایم، و - تو اى ابوالهیثم - از میان ما و پیامبر خدا آسوده خاطر باش تا همراهش بیعت کنیم. ابوالهیثم مىگوید: من نخستین کسى بودم که بیعت نمودم و بعد از آن همهشان یکى از پى دیگرى بیعت کردند. و حدیث را متذکر شده[5]. هیثمى (47/6) مىگوید: در این روایت ابن لهیعه آمده، وحدیثش حسن است و در آن ضعف مىباشد.
واز ابن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده رضی الله عنه روایت است: هنگامى که قوم براى بیعت با پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم جمع شدند، عبّاس بن عباده بن نضله - که از بنى سالم بن عوف است - گفت: اى گروه خزرج، آیا مىدانید که با این مرد بر چه بیعت مىکنید؟ گفتند: آرى. افزود: شما با وى بر جنگ همه مردم اعم از سرخ و سیاه بیعت مىنمایید، اگر شما بر این باورید که وقتى آفتى اموالتان را ضایع بسازد، و سرانتان به قتل برسند وى را تسلیم مىکنید، این کار را از هم اکنون انجام دهید؟ چون این - به خدا قسم اگر انجامش دهید - رسوایى دنیا و آخرت است، ولى اگر بر این باورید که با وى على رغم از بین رفتن اموال و کشته شدن اشراف و سران، بر همان وعدههاى خویش که وى را بهسوى خود فراخواندهاید، وفا مىکنید، وى را بگیرید، زیرا او، به خدا سوگند، خیر دنیا و آخرت است؟ پاسخ دادند: ما وى را على رغم از بین رفتن اموال و کشته شدن اشراف مىپذیریم و - اى رسول خدا - اگر ما این عمل را انجام دادیم و وفا نمودیم براى مان در بدل آن چیست؟ فرمود: «جنت». گفتند: دست خود را پیش آور، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دست خود را دراز نمود و آنها با وى بیعت کردند[6]، این چنین در البدایه (162/3) آمده.
و ابن اسحاق همچنین از معبد بن کعب از برادرش عبدالله روایت نموده که: بعد از آن پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «به طرف اقامتگاههاى خویش متفرق شوید». (راوى) مىگوید: آن گاه عبّاس بن عباده گفت: اى رسول خدا، سوگند به ذاتى که تو را به حق مبعوث گردانیده، اگر خواسته باشى فردا با شمشیرهاى خویش بر اهل منى روى خواهیم آورد!! (راوى) مىافزاید: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ما به این مأمور نشدهایم، ولى بهسوى اقامتگاه خویش برگردید»[7]. این چنین در البدایه (164/3) آمده.
[1]- شرح مختصرى در ارتباط به بازارهاى فوق و ذى المجاز قبلا گذشت، که براى آگاهى مىتوان به آن مراجعه نمود. م.
[2]- صحیح. به روایت احمد (3/322، 339) و حاکم (2/ 624) و آن را صحیح دانسته. ذهبی نیز با وی موافقت کرده است. و نیز بیهقی در «السنن» (8/ 146) نگا: «المجمع» (6/ 46).
[3]- حدیث چنین است: «بل الدم الدم والـهدم الـهدم»، که هدم به سکون دال و فتح آن روایت مىشود، و هدم به حرکت، قبر را افاده مىکند، یعنى همانجایى که شما دفن شوید من هم دفن میشوم، و گفته شده است: منزل را افاده مىکند، یعنى منزل من منزل شماست، مانند «الـمحیا محیا کم الـممـات مـمـاتکم». زندگى ام با زندگى شماست و مرگم با مرگتان» بدین معنى که از شما جدا نمىشوم. و هدم به سکون وهمچنان به فتح باطل و هدر ساختن خون مقتول را افاده مینماید، چمان که گفته مىشود: «و دمائهم بینهم هدم» یعنى خونهایشان در میانشان باطلو هدر است، و در این صورت معنى چنین مىشود، که: طالب خون شما طالب خون من است، یعنى اگر خون شما طلب کرده شد، بدون تردید خون من طلب شده است، و اگر خونتان هدر گردانیده شد، خون مننیز هدر شده است. به نقل از حاشیه کتاب. م.
[4]- حسن. به روایت این اسحاق همانگونه که در «سیرت ابن هشام» (2/ 58: 60) آمده و همچنین احمد (3/ 460: 462)، و طبرانی (19/ 87)، وبیهقی در «الدلائل» (2/ 444، 445)، و نگا: «مجمع الزوائد» (6/ 45)، و «فتح الباری» (7/ 157).
[5]- سند آن ضعیف است. به روایت طبرانی (19/ 250) که مرسل است و در سند آن نیز ابن لهیعه است که ضعیف است. نگا: «مجمع الزوائد» (6/ 47).
[6]- ضعیف مرسل. به روایت ابن اسحاق همانگونه که در «سیرت ابن هشام» (2/ 282) آمده است. و همچنین از طریق ابن جریر طبری در «تاریخ الرسل والملوک» (2/ 363، 365) و بیهقی در «الدلائل» (2/450).
[7]- حسن. به روایت ابن اسحق همانگونه که در «سیرت ابن هشام» (2/ 283) آمده و طبری در «الدلائل» (2/ 450) و بیهقی در «الدلائل» و طبرانی در «الکبیر» (19/ 87) که همه آنها این روایت را از طریق ابن اسحاق نقل کردهاند. البته این داستان شاهدی از حدیث جابر دارد که آن را احمد (3/ 322) و حاکم (2/ 624) روایت نمودهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر