اكرام، عزّت و خدمت انصار رضی الله عنهم
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و عزّت نمودن انصار، و داستان اسید بن حضیر با وی
ابن عدی، بیهقی و ابن عساکر از انس رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: اسید بن حضیر رضی الله عنه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگامی آمد،که وی طعامی[1] را تقسیم نموده بود، و اهل بیتی از انصار را از بنی ظفر که نیازمندی و حاجتی داشتند برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم متذکر گردید، و اکثر اهل آن خانه زنان بودند. پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به او گفت: «-ای اسید- ما را گذاشتی تا این که آنچه در دست مان بود رفت، وقتی شنیدی که چیزی برای مان آمد، آنگاه اهل آن خانه را برای من متذکر شو». بعد از آن طعامی از خیبر که متشکل از جو و خرما بود برایش آمد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آن را در میان مردم تقسیم نمود، و در میان انصار تقسیم کرد، و به آنان زیاد داد، و برای اهل آن خانه نیز سهم زیادی عطا فرمود. اسید بن حضیر با اظهار تشکر گفت: ای نبی خدا، خداوند نیکوترین -یا این که گفت: بهترین- پاداش دهد. پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «و شما ای انصار، خداوند به شما نیکوترین پاداش را بدهد - یا این که گفت: بهترین، چون شما تا جایی که من میدانم عفیف و پرصبرید، و بعد از من ترجیح دادن دیگران را بر شما در امارت و اموال خواهید دید، بنابراین صبر کنید تا با من در حوض ملاقات کنید». این چنین در کنزالعمال (135/7) آمده. و این را همچنین حاکم در المستدرک (79/4) روایت نموده، میگوید: این حدیث صحیح الاسناد میباشد، ولی بخاری و مسلم روایتش ننمودهاند. و ذهبی گفته: صحیح است.
و نزد امام احمد از اسید بن حضیر رضی الله عنه روایت است که گفت: اهل دو خانه از قومم، اهل خانهای از ظفر و اهل خانهای از بنی معاویه نزدم آمده گفتند: از طرف ما با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم صحبت کن، که به ما سهم بدهد، یا (گفتند) به ما عطا نماید، یا مانند آن، من با وی صحبت نمودم، فرمود: «بلی، برای هر یکی از آنها نصف سهم میدهم، و اگر خداوند باز برای مان آورد، بر آنها باز بر میگردیم»، میگوید: گفتم: خداوند پاداش نیکو دهد، ای رسول خدا. گفت: «و شما نیز خداوند به تو پاداش نیکو دهد، چون شما تا جایی که میشناسیم شما را عفیف و پرصبرید، و شما پس از من به ترجیح دادن دیگران بر خود روبرو خواهید شد». هنگامی که (دوران) عمربن خطاب رضی الله عنه بود، (وی) در میان مردم تقسیم نمود، و از آن برای من لباسی را فرستاد، و من آن را کوچک یافتم. و در حالی که نماز میخواندم جوانی از قریش از پهلویم گذشت، و بر وی لباسی از همان لباسها قرار داشت که آن را (از فرط رسایی بر زمین) میکشید، آنگاه من قول رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را به یاد آوردم که: «شما پس از من به ترجیح دادن دیگران بر شما روبرو خواهید شد» و گفتم: خدا و پیامبرش راست گفتهاند، آنگاه مردی نزد عمر رضی الله عنه رفت و به او خبر داد. عمر آمد، و من نماز میخواندم و گفت: ای اسید، نماز بخوان. هنگامی که نماز خود را خلاص نمودم گفت: چگونه گفتی؟ و به وی خبر دادم. فرمود: آن لباسی است که من آن را برای فلان شخصی که بدری، احدی و عقبی ای است فرستادم، بعد این جوان نزدش آمد، و آن را از او خرید و پوشید، و تو گمان نمودی که آن (ترجیح) در زمان من میباشد؟ میگوید: گفتم: -به خدا سوگند- ای امیرالمؤمنین گمان نمودم که آن، در زمان تو نمیباشد. هیثمی (33/10) میگوید: این را امام احمد روایت نموده، و رجال وی ثقهاند، جز اینکه ابن اسحاق با وجود ثقه بودنش مدلس میباشد.
قصّه محمّد بن مسلمه با عمر رضی الله عنهما
ابن عساکر از محمّد بن مسلمه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: به طرف مسجد رفتم، و مردی از قریش را دیدم که لباسی بر تن داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. میگوید: از این که گذشتم، مردی از قریش را دیدم که لباسی برتن داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. میگوید: محمّد بن مسلمه داخل مسجد گردید، و صدای خود را به تکبیر بلند نموده گفت:الله اکبر، خدا و پیامبرش راست گفتهاند! الله اکبر، خدا و پیامبرش راست گفتهاند! میافزاید: عمر رضی الله عنه صدای وی را شنید و کسی را دنبالش فرستاد که نزد من بیا. محمّدبن مسلمه گفت: تا این که دو رکعت نماز بخوانم عمر رضی الله عنه فرستاده خود را دوباره فرستاد و وی را سوگند میداد که باید بیاید. محمّد بن مسلمه رضی الله عنه گفت: من سوگند یاد میکنم که تا دو رکعت نماز نخوانم نزدش نیایم، و داخل نمازگردید. عمر رضی الله عنه آمد، و در پهلویش نشست. هنگامی که نماز خود را تمام نمود، عمر به او گفت: مرا از بلند نمودن صدایت در جای نماز رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به تکبیر، و از این گفته ات که: خدا و پیامبرش راست گفتهاند، خبر بده که این چیست؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، به قصد مسجد حرکت کردم، و فلان بن فلان قریشی از پیش رویم با من روبرو گردید که لباسی بر تن داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. از آن عبور کردم پیش رفتم فلان بن فلان قریشی با من روبرو شد که لباسی بر تن داشت، پرسیدم: کی این لباس را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین، از آن هم گذشته پیش رفتم، و فلان بن فلان انصاری با من روبرو گردید، و بر وی لباسی کم ارزشتر از آن دو لباس قرار داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرموده است: «شما بعد از من ترجیح دیگران را بر خود خواهید دید» و من دوست نداشتم، ای امیرالمومنین، که این به دست تو باشد. آنگاه عمر رضی الله عنه گریست و بعد از آن گفت: از خداوند مغفرت میخواهم و دوباره (به این عمل) بر نمیگردم. میگوید: و بعد از آن دیده نشد که مردی از قریش را بر مردی از انصار ترجیح داده باشد. این چنین در کنزالعمال (329/2) آمده است.
اکرام و عزّت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برای سعد بن عباده رضی الله عنه
ابن عساکر از زید بن ثابت رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: سعد بن عباده رضی الله عنه در حالی که پسرش همراهش بود، نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و سلام داد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «این جا و این جا» و او را در سمت راست خود نشاند و گفت: «مرحبا به انصار، مرحبا به انصار» و پسرش را در پیش روی پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم نشاند[2]. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بنشین» وی نشست. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: نزدیک شو» وی نزدیک گردید، و هردو دست و پای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را بوسید. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «و من از انصار هستم، و من از اولاد انصار هستم». سعد رضی الله عنه گفت: خداوند تو را عزت دهد، چنان که ما را عزت دادی. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خداوند شما را قبل از عزت نمودن من عزت و اکرام نموده است، و شما بعد از من به ترجیح دیگران بر خود روبرو خواهید شد، ولی صبر کنید تا با من در حوض روبرو گردید». در این روایت عاصم بن عبدالعزیز اشجعی آمده، خطیب میگوید: وی قوی نیست. این چنین در کنزالعمال (134/7) آمده، و این چنین نسائی و دار قطنی گفتهاند. و بخاری میگوید: در وی نظر است. من میگویم: از وی علی بن مدینی روایت نموده و معن قزّاز وی را ثقه دانسته. این چنین در المیزان (3/2) آمده است.
خدمت جریر به انس رضی الله عنه
بغوی، بیهقی و ابن عساکر از انس رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: در سفری جریر همراهم بود، وی خدمت مرا مینمود، و گفت: من انصار را دیدم که برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم چیزی انجام میدهند، و حالا هر یکشان را که ببینم خدمتش را میکنم. این چنین در کنزالعمال (136/7) آمده است.
آمدن ابوایوب انصاری نزد ابن عباس و خدمت وی به او
رویانی و ابن عساکر از حبیب ابن ابی ثابت روایت نمودهاند که: ابوایوب انصاری رضی الله عنه نزد معاویه آمد، و از دینی که بر او بود به وی شکایت نمود، ولی از وی چیزی را که دوست بدارد ندید، بلکه چیزی را دید که بدش میآمد. آنگاه گفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: «شما بعد از من ترجیح دیگران را بر خود خواهید دید»، (معاویه) گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به شما چه گفت؟ (پاسخ داد) پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «صبر کنید»، معاویه گفت: پس صبر کنید. (ابوایوب در جواب) گفت: به خدا سوگند، من ابداً از تو چیزی نمیخواهم. بعد از آن به بصره آمد، و نزد ابن عباس رضی الله عنهما پایین آمد، ابن عباس خانههای خود را برایش تخلیه نموده گفت: من با تو چنان خواهم نمود که تو با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نمودی، و اهل خود را دستورداد و خارج شدند، و گفت: همه چیزی که در خانه است از آن توست، و برایش چهل هزار و بیست غلام داد. این چنین در کنز العمال (95/7) آمده است. و این را همچنین حاکم از طریق مقسّم روایت موده و آن را به این معنی متذکر گردیده، حاکم میگوید: این حدیث صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت ننمودهاند. و ذهبی گفته: صحیح است.
و این را همچنین طبرانی، چنان که در المجمع (323/9) آمده، روایت کرده، و در حدیث وی آمده: بعد نزد ابن عباس رضی الله عنهما به بصره آمد، که علی رضی الله عنه وی را بر آنجا امیر گماشته بود. ابن عباس گفت: ای ابوایوب، من میخواهم از مسکنم برای تو خارج شوم، چنان که تو برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بیرون آمدی. آنگاه اهل خود را امر نمود و بیرون آمدند، و همه چیزهایی را که منزل بر آن مشتمل بود به او داد. چون وقت حرکت وی فرا رسید گفت: چه ضرورت است؟ ابوایوب گفت: ضرورتم، معاشم، و هشت غلام که در زمینم کار کنند، معاشش چهار هزار بود. ابن عباس آن را برای وی پنج برابر گردانید، و بیست هزار و چهل غلام به او داد. هیثمی میگوید: حدیث را وی - یعنی طبرانی - به دو اسناد ذکر نموده، و رجال یکی آنها رجال صحیحاند. جز اینکه حبیب بن ابی ثابت از ابوایوب رضی الله عنه نشنیده است. میگویم، این را حاکم (461/3) همچنین از طریق همین حبیب بن ابی ثابت روایت نموده، و بعد از آن افزوده: از محمّد بن علی بن عبدالله بن عباس از پدرش از ابن عباس رضی الله عنهما ... و حدیث را به سیاق طبرانی به طول آن متذکر گردیده، و بعد از آن گفته، این حدیث به اسناد متصل صحیح گذشت، و من آن را به خاطر اضافاتی که در آن به این اسناد وجود دارد، دوباره اعاده نمودم.
تلاش ابن عباس در انجام دادن کار انصار نزد والی
حاکم (544/3) از عبدالرحمن بن ابی الزّناد، از پدرش و عبدالله بن فضل بن عباس بن ابی ربیعه بن حارث روایت نموده که حسان بن ثابت رضی الله عنه گفت: ما گروه انصار به خاطر طلب چیزی نزد (والی) عمر یا عثمان -ابن ابی الزناد شک نموده- رفتیم، و با خود عبدالله بن عباس و تعدادی از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را بردیم،ابن عباس و آنها صحبت نمودند و انصار و مناقب ایشان را متذکر شدند ولی والی دلیل آورده به ذکر علت پرداخت. حسان میگوید: کار ضروری بود که ما از وی خواسته بودیم. میافزاید: والی آن قدر برایشان دلیل و جواب گفت، که آنها برخاستند، و عذر وی را پذیرفتند، مگر ابن عباس که گفت: نه، به خدا سوگند، مرتبه انصار را هیچ کس نمیتواند پایین آورده، اینها بودند که یاری نمودند و جای دادند، و فضیلت ایشان را یاد کرده گفت: و این شاعر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و مدافع وی است، و تا وقتی عبدالله درخواست خود را از وی با کلام جامعی که همه چیز را بر وی مسدود میساخت ادامه داد، که او دیگر چارهای نیافت، و کار ما را انجام داد. میگوید: بعد ما در حالی خارج شدیم، که خداوند عزوجل ضرورت و کار ما را با کلام وی حل ساخته بود، و من از دست عبدالله گرفته بودم، و وی را ستوده برایش دعا مینمودم، و در مسجد بر همان کسانی گذشتم که با وی بودند، و به آنچه که وی رسید نرسیدند، من در حالی که آنها میشنیدند، گفتم: وی بهتر و اولای شما برای ما بوده است. گفتند: بلی. و به عبدالله گفتم: این - به خدا سوگند - باقی مانده نبوت و وراثت احمد صل الله علیه و آله و سلم است، که مستحقترین شما به آن بوده، حسان میگوید: در حالی که به عبدالله اشاره مینمودم (گفتم):
اذا قال لـم يترك
مقالاً لقائل |
|
بملتفظات لا يرى
بينها فصلا |
كفى وشفى ما في
الصدور فلم يدع |
|
لذي اربه في القول
جداً ولا هزلا |
سموت الى العليابغير
مشقّه |
|
فنلت ذراها لا دنيا
ولا وعلا |
این را همچنان طبرانی از حسان بن ثابت رضی الله عنه ، چنان که در مجمع الزوائد (284/9) آمده مانند آن را روایت نموده، و در حدیث وی آمده -به خدا سوگند- وی بهتر شما و مقدّمتر بر آن کار بود، این -به خدا سوگند- باقی مانده نبوت و وراثت احمد است، و وی را اصلش و کشش مشابهت طبعش هدایت میکند. قوم گفت: ای حسان خلاصه کن، ابن عباس فرمود: راست گفتند، وی شروع به مدح ابن عباس نموده گفت:
اذا ما ابن عباس
بدالك وجهه |
|
رايت له في كل مجمعه
فضلاً |
بعد از آن سه شعر ذکر شده را متذکر گردیده و در پی آنها افزود:
خلقت حليفاً للمروءه
والنّدي |
|
بليغاً ولـم تخلق
كهاماً ولاحلا |
والی گفت: به خدا سوگند هدفش از سالخورده و تنگدست جز من کسی دیگر نیست، و خداوند در میان من و اوست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر