توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۱۴, یکشنبه

كوشش و اهتمام ابوبكر صدّيق س در قتال اهل ارتداد و مانعين زكات

 

كوشش و اهتمام ابوبكر صدّيق س در قتال اهل ارتداد و مانعين زكات

مشورت ابوبکر با مهاجرین و انصار در خصوص قتال، و خطبه‏اش در این باره

خطیب در رواه مالک از ابن عمر  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: هنگامی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات نمود، نفاق در مدینه سربرافراشت، و عرب و عجم مرتد شدند، و تهدید نمودند و با هم وعده سپردند که در نهاوند جمع شوند، و گفتند: این مردی که عرب‏ها توسط وی نصرت می‏یافتند: مرده است. آنگاه ابوبکر  رضی الله عنه  مهاجرین و انصار را جمع نمود، و گفت: این عرب هااند که گوسفند و شتر خود را باز داشته‏اند، و از دین‌شان برگشته‏اند، و این هم عجم‏ها‌اند که در نهاوند با هم وعده گذاشته‏اند،تا به قتال شما جمع شوند، و گمان نموده‏اند، این مردی که توسط وی نصرت می‏یافتید، مرده است، به من مشورت دهید، چون من هم مردی از شما هستم، و از همه شما در این مصیبت گران بارترم، آنها مدت طویلی سکوت اختیار نمودند، بعد از آن عمربن الخطاب  رضی الله عنه  صحبت نموده گفت: -به خدا سوگند- ای خلیفه رسول خدا، نظر من این است که نمار را از عرب قبول کنی، و زکات را به آنها بگذاری، چون آنان به زمان جاهلیت نزدیک‌اند و به اسلام عادت نگرفته‏اند، تااین که خداوند ایشان را به خیر برگرداند، یا این که خداوند اسلام را عزت بخشد، و ما به قتال و جنگ ایشان قدرت و توانایی یابیم، به خاطر این که بقیه مهاجرین و انصار توانایی جنگ با قاطبه عرب و عجم را ندارند. بعد به طرف عثمان  رضی الله عنه  متوجه گردید، وی مثل آن را گرفت، و علی  رضی الله عنه  هم مثل آن را ابراز داشت و مهاجرین هم از ایشان پیروی نمودند. بعد از آن به انصار متوجه گردید، و آنها نیز از مهاجرین پیروی کردند. وی هنگامی که این را دید بر منبر بالا رفت، و بعد از حمد وثنای خداوند، فرمود:

اما بعد: خداوند محمّد را مبعوث نمود، و حق اندک و آواره بود، و اسلام ناآشنا و رانده شده بود، و ریسمانش ضعیف گردیده بود و اهلش کم شده بود، و خداوند ایشان را توسط محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  جمع نمود، و آنها را امت باقی و وسط گردانید، به خدا سوگند، من تا آن وقت به امر خداوند قیام می‏کنم، و در راه خدا جهاد می‏نمایم، که خداوند (وعده‏اش را) برای ما وفا نماید، و عهدش را برای ما به سر رساند، کسی که از ما کشته می‏شود، شهید است و در جنت می‏باشد. خداوند حق را فیضله نموده است، خداوند تعالی -که در قولش خلافی نیست- فرموده است:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ [النور: 55][1].

ترجمه: «خداوند به کسانی که از شما ایمان آورده‏اند و اعمال صالح انجام داده‏اند وعده می‏دهد که آنها را قطعاً خلیفه روی زمین خواهد کرد، همان گونه که پشتیبان را خلافت روی زمین بخشید».

به خدا سوگند، اگر ریسمانی را هم از آنچه که به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  می‏دادند، به من ندهند، و بعد از آن درخت و کلوخ و جن و انسان همه همراه‌شان یکجای گردند، من باز هم همراه‌شان می‏جنگم، تا روحم به خدا بپیودندد!! خداوند بین نماز و زکات فرق نگذاشته است، که باز آنها را یکی کند. پس آنگاه عمر  رضی الله عنه  تکبیر گفت: و فرمود: به خدا سوگند - خداوند وقتی که قتال با ایشان را عزم و اراده ابوبکر گردانید - من دانستم که این حرف حق است. این چنین در کنزالعمال (142/3) آمده است.

و ابن‏عساکر از صالح بن کیسان رایت نموده، که گفت: وقتی حادثه ارتداد -(برگشت از دین)- رخ داد، ابوبکر  رضی الله عنه  برخاست، و پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود: ستایش خدایی راست که هدایت نمود، و کفایت کرد، و اعطا نمود و غنی ساخت، خداوند محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  را آواره و در به در مبعوث گردانید، و اسلام ناآشنا و (رانده شده) بود، ریسمانش ضعیف گردیده بود، و در دورانش کهنه شده‏بود، و اهلش از آن گمراه گردیده بودند،و خداوند اهل کتاب را سخت بد دیده بود و از ایشان نفرت داشت، و خیری را به خاطر موجودیت خیری نزدشان، به آنها نداده است، و شری را هم از آنها به خاطر شری که نزدشان هست منصرف نمی‏سازد، چون اینها کتاب خود را تغییر داده‏اند، و به آن چیزی را پیوند و اضافه نموده‏اند. که در آن نیست، و عرب‏های امی هم در قبال خدا صفر بودند. نه وی را عبادت می‏کردند، و نه هم او را فرا می‏خواندند، و از همه، زندگی دشوارتر و سخت‏تری داشتند، و دین‌شان از همه گمراه‏تر بود، و (پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ) در زمین سخت و درشتی که همراهش گروه صحابه بود (ظهور نمود)، خداوند آنها راتوسط محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  جمع نمود، و آن‏ها را امت وسط گردانید، خداوند آنان را توسط کسانی که از ایشان پیروی نمودند، نصرت و پیروزی داد، و آنها را بر غیرشان تا وقتی که خداوند نبی خود را قبض نمود، پیروزی و نصرت داد. بعد عده‏ای از ایشان را شیطان در همان جای سواری اش، که خداوند از آن اخراجش نموده بود سوار گردید، و از دست‏هایشان گرفت، و درصدد هلاکت‌شان برآمد:

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤ [آل عمران: 144].

ترجمه: «محمّد فقط پیامبر خداست، پیش از وی هم پیامبران گذشته‏اند، آیا اگر وی بمیرد یا کشته شود بر پاشنه‏های‌تان بر عقب می‏گردد، و هر کسی که بر پاشنه هاییش عقب برگردد، هرگز به خداوند ضررری نمی‏رساند، و خداوند شکرگزاران را به زودی پاداش خواهد داد».

در اطراف شما عرب هایی‌اند که گوسفند و شتر خود را باز داشته‏اند (و زکات آنها را نمی‏دهند)، و اینها در دین خود -اگرچه به آن برگشته‏اند- از امروزشان بی‌رغبت‏تر نبودند، و شما در دین‌تان علی رغم از دست دادن برکت نبی‌تان از امروزتان قوی‏تر نبودید، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شما را به همان کفایت کننده اول سپرده است، ذاتی که وی را گمراه یافت، و هدایتش نمود، و فقیر و نادار یافت، و غنیش ساخت، و شمار برکناره‏ای از آتش قرار داشتید، و از آن نجات‌تان داد، به خدا سوگند، تا آن وقت قتال بر امر خدا را نمی‏گذارم، که خداوند وعده خود را بر ما آورده سازد، و عهدش را برای ما وفا نماید، کسی که از ما کشته می‏شود اهل جنت و شهیدان است و کسی که از ما باقی می‏ماند: خلیفه خدا و وارث وی در زمینش می‏باشد، خداوند حق را فیصله نموده، و این قول وی است، که در آن خلافی نمی‏باشد -: ﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ. بعد از آن پایین آمد. ابن کثیر می‏گوید: درمیان صالح بن کیسان و صدیق  رضی الله عنه  انقطاع است، ولی حدیث بر نفس خود به صحت شهادت می‏دهد، البته به خاطر قوت و فضاحت الفاظ و کثرت شواهدی که برایش وجود دارد. این چنین در الکنز (142/3) آمده. و این را در البدایه (311/6) از ابن عساکر مانند آن را یادآور شده است.

انکار ورد ابوبکر  رضی الله عنه  بر کسی که از جنگ باز ایستاد، یا خواسته در آن سهل انگاری نماید

عدنی از عمر  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: هنگامی که نظر مهاجرین - که من هم در میان ایشان بودم در وقت ارتداد عربها، متفق گردید، گفتیم: ای خلیفه رسول خدا، مردم را بگذار نماز را بخوانند، و زکات را ادا نکنند، زیرا ایشان وقتی ایمان به قلب‏هایشان داخل گردید، آن را می‏پذیرند. ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این که از آسمان بیفتم، برایم محبوبتر و بهتر از این است، که آنچه ترک نمایم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خاطر آن جنگیده است، مگر این که من هم به خاطر آن بجنگم. بنابراین با عرب‌های جنگید، تا این که به اسلام برگشتند، عمر  رضی الله عنه  افزود: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، همه روز از آل عمر بهتر است. این چنین در الکنز (141/3) آمده.

و نزد اسماعیلی از عمر  رضی الله عنه  روایت است که گفت: هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات نمود، عده‏ای از عرب مرتد گردیدند، و گفتند: نماز می‏خوانیم و زکات نمی‏دهیم. من نزد ابوبکر  رضی الله عنه  آمده گفتم: ای خلیفه رسول خدا، در میان مردم الفت و وحدت ایجاد کن، و برایشان رحم نموده آسان بگیر، چون آنها به منزله وحوش هستند. ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: مرا امید نصرت و یاری ات را داشتم، و تو به عدم همکاری و یاری ات نزدم آمدی!! در جاهلیت جبار و سرکش بودی، و در اسلام ضعیف؟! به چه می‏خواهی ایشان را نزدیک ساخته یکجای کنم؟! با شعر بدیع و غریب، یا به جادوی دروغ؟! این چنین نخواهد بود، این چنین نخواهد بود!! نبی  صل الله علیه و آله و سلم  رفته است، و وحی قطع گردیده، به خدا سوگند، علیه آنها تا وقتی که شمشیر در دستم قرار دارد، اگر ریسمانی را هم از من منع نمایند، جهاد می‏کنم. عمر  رضی الله عنه  می‏گوید: من وی را در این امر ازخود پیش‏تر و مصمم‏تر یافتم، وی مردم را بر بسا اموری برابر ساخت، که بسیاری از مشکلات آنان وقتی که من مسؤولیت‌شان را به دوش گرفتم، برایم آسان گردید. این چنین در الکنز (300/3) آمده.

و دینوری در المجالسه، و ابوالحسن بن بشران در فوائد خود، و بیهقی در الدلائل، ولالکائی در السنه از منبَّه بن محصن عنزی[2] روایت نموده‏اند که گفت: به عمربن الخطاب  رضی الله عنه  گفتم: تو از ابوبکر بهتر هستی؟ وی گریه نموده گفت: به خدا سوگند، شبی از ابوبکر و روزی از وی، از عمر و آل عمر بهتر است[3]. آیا دوست داری تو را از همان شب و روزش خبر دهم؟ گفتم: بلی، ای امیرالمؤمنین. گفت: شب وی هنگامی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از مکه فرار کنان خارج گردید، و ابوبکر وی را دنبال نمود... و حدیث را چنان که در هجرت (ص98) گذشت ذکر نموده، افزود: و اما روز وی: هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات نمود،و عرب‏ها مرتد گردیدند، بعضی از ایشان گفتند: نماز می‏خوانیم زکات نمی‏دهیم، و برخی دیگرشان گفتند: نه نماز می‏خوانیم و نه زکات می‏دهیم. من نزدش آمدم -که از نصیحت دریغ نمی‏نمودم- گفتم: ای خلیفه رسول خدا، در میان مردم الفت و وحدت ایجاد کن... و به مانند آن را، چنان که در منتخب کنزالعمال (348/4) آمده، ذکر نموده است.

و نزد امام احمد و شیخین -(بخاری و مسلم)- ازابوهریره  رضی الله عنه  روایت است که گفت: هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  وفات نمود، و بعد ازوی ابوبکر  رضی الله عنه  خلافت را به دوش گرفت، و آنهایی که از عرب کافر شدند، کافر گردیدند، عمر  رضی الله عنه  گفت: ای ابوبکر، چگونه با مردم می‏جنگی، در حالی که رسول خدا گفته است: «من مأمور شده‏ام با مردم بجنگم، تا این که بگویند «لااله الاالله»، کسی که «لااله الاالله» گفت: او مال و نفس خود را از من نگه داشته است، مگر به حق اسلام، و حساب وی بر خداوند است»[4]. ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند، با کسی که درمیان نمار و زکات جدایی و فرق قایل شود، خواهم جنگید، چون زکات حق مال است. به خدا سوگند، اگر آنها ریسمانی را که برای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ادا می‏نمودند، به من ندهند و ازمن بازدارند، همان همراه‌شان خواهم جنگید!! عمر می‏گوید: به خدا سوگند، اندکی نگذاشته بود که دیدم، خداوند سینه ابوبکر را به قتال باز گردانیده است، و دانستم که حرف وی حق است و امام‏های چهارگانه نیز این حدیث را به جز این ماجه، روایت کرده‏اند و ابن حبان و بیهقی، چنان که در الکنز (301/3) آمده، نیز این را روایت نموده‏اند.



[1]- ضعیف. سند آن بین صالح بن کیسان و ابی بکر  رضی الله عنه  منقطع است. و نگا: توضیح ابن کثیر بر آن که مولف نقل کرده است.

[2]- در اصل غنوی آمده که خطا می‏باشد.

[3]- قصّه‏ای هست که بدین مضمون در میان عمربن الخطاب  رضی الله عنه  و همین ضبه عنزی اتفاق افتاده است، و خلاصه آن چنین است: ضبه در بصره اقامت داشت، و والی آن از طرف، عمربن الخطاب  رضی الله عنه  ابوموسی اشعری بود، ابوموسی در خطبه‌هایش برای عمر  رضی الله عنه  دعا می‏نمود، و ضبه به وی معترض گردیده می‏گفت: چرا برای رفیقش ابوبکر دعا نمیکنی، عمر را بر ابوبکر ترجیح می‏دهی؟ بعد آن ابوموسی از ضبه به عمر  رضی الله عنه  شکایت نمود، و عمر  رضی الله عنه  با ارسال کسی دنبال ضبه وی را فراخواند تا به مدینه حاضر شود، موصوف به مدینه آمد و بر عمر بن الخطاب  رضی الله عنه  سلام داد، عمر پرسید: تو کیستی؟ گفت: ضبه عنزی، عمر به او گفت: لامرحبا بک ولا اهلا، «نه فراخی باشد برایت ونه اهل»، ضبه پاسخ داد: فراخی از طرف خداست، و اما اهل نه اهل دارم و نه مال. ای عمر چرامرا از شهرم بدون ارتکاب کدام گناهی طلب نمودی؟ عمر  رضی الله عنه  پاسخ داد = فرماندارم در بصره از تو شکایت دارد. آنگاه ضبه قصّه خود را با ابوموسی برای عمر  رضی الله عنه  بازگو نمود، و به وی گفت: تو از ابوبکر بهتر هستی؟ عمر ناگهان به گریه شد و گفت: «به خدا سوگند شبی و روزی از ابوبکر از عمر و آل عمر بهتر است» بعد از آن عمر  رضی الله عنه  برای ضبه گفت: آیا تو گناهم را می‏بخشی، خدا تو راببخشد؟ ضبه پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین خداوند تو را ببخشد. آنگاه عمر  رضی الله عنه  وی را به بصره فرستاد، و ابوموسی رادر موضوع عتاب نمود. به نقل از «الرياض النضرة» ازین قصّه دانسته نمی‏شود که ابوموسی عمر  رضی الله عنه  را بر ابوبکر ترجیح می‏داد، و آنچه اتفاق افتاده، این بود که: ابوموسی برای خلیفه که عمر  رضی الله عنه  بود دعا می‏کرد، و ابوبکر  رضی الله عنه  را که در گذشته بود ذکر نمی‏نمود، لذا ضبه به وی متعرض میگردید. و بدین سبب ابوموسی از دستش به عمر  رضی الله عنه  شکایت نمود. به نقل از پاورقی و باتصرف. م.

[4]- بخاری (1399) و مسلم (124) و احمد (2/528) و ابو داوود (1556) و ترمذی (2607) و نسائی (4/14).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...