پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن سريهها براى دعوت بهسوى خداوند جل جلاله
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن عبدالرحمن بن عوف به دُوْمَه الْجَنْدَل براى دعوت
دار قطنى از ابن عمر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم عبدالرحمن بن عوف را فراخوانده فرمود: «خود را آماده کن چون تو را به سریهاى مىفرستم».... حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: عبدالرحمن به این صورت بیرون رفت تا این که به یاران خود پیوست و تا رسیدن به دومه الجندل[1] به حرکت خود ادامه داد. چون به آنجا داخل گردید، آنها را سه روز به اسلام دعوت نمود، چون روز سوم فرا رسید اصبغ بن عمرو کلبى رضی الله عنه که مرد نصرانى و رئیس آنها بود، اسلام آورد. عبدالرحمن بن عوف این قضیه را - به دست مردى که از جُهَینَه بود، و به او رافع بن مَکیث گفته مىشد - براى پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گزارش داد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در جواب به وى نوشت، که با دختر اصبغ ازدواج کن، به اینصورت عبدالرحمن با دختر وى ازدواج نمود، نام این دختر تُمَاضِر است که بعد از آن ابوسلمه بن عبدالرحمن از وى به دنیا آمد. این چنین در الاصابه (108/1) آمده است.
پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن عمروبن عاص بهسوى بَلِىّ، جهت بسیج آنها بهسوى اسلام
ابن اسحاق از محمدبن عبدالرحمن تمیمى رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم عمروبن العاص را جهت دعوت نمودن و بسیج ساختن اعراب به اسلام فرستاد، و از این که مادر عاص بن وائل از بنى بلى بود، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم خواست تا با فرستادن وى به طرف آنها خاطرشان را جلب نماید. وقتى به آبى که در سرزمین جُذام است، و بدان السلاسل گفته مىشود، رسید - بر همین اساس است که آن غزوه به نام ذات السلاسل شهرت مىیابد -، راوى مىگوید: هنگامى عمرو به آنجا رسید و احساس خطر نمود، کسى را نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرستاده خواهان کمک شد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ابوعبیده بن جراح را با گروهى از مهاجرین اوایل که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما نیز شامل آن بودند به کمک وى فرستاد...[2] و حدیث را چنان که در باب امارت خواهد آمد، متذکر شده است. این چنین در البدایه (273/4) آمده است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن خالد بن ولید به یمن
بیهقى از براء رضی الله عنه روایت نموده که: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید را بهسوى اهل یمن جهت دعوت آنها به اسلام روانه نمود. براء مىگویند: من نیز از جمله کسانى بودم که با خالد بن ولید بیرون رفته بودند، ما شش ماه در آنجا اقامت نمودیم، و در تمام این مدّت خالد آنها را دعوت مىکرد، ولى آنها دعوتش را نپذیرفتند، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بعد از آن على بن ابى طالب را فرستاد، و به وى یادآور شد تا خالد را دوباره برگرداند ولى اگر کسى از همراهان خالد خواست با على باقى بماند، مانعى ندارد. براء مىگوید: من باز هم از جمله کسانى بودم که با على رضی الله عنه باقى ماندیم، هنگامى ما به قوم نزدیک شدیم، آنهابه طرف ما آمدند، بعد حضرت على رضی الله عنه پیش شده و براى ما نماز داد، و بعد ما رادر یک صف منظم گردانید، و خود پیش روى ما حاضر شد و نامه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را براى آنها قرائت نمود، و با قرائت آن همه همدان اسلام آوردند. بعد از اسلام آوردن آنها على رضی الله عنه براى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خبر اسلام آوردن آنها را نوشت. هنگامى که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آن نامه را قرائت نموده، به سجده افتاد و باز سر خود را بلند نموده گفت: «سلام بر همدان، سلام بر همدان»[3]. بخارى این حدیث را به اختصا روایت کرده، این چنین در البدایه (105/5) آمده است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن خالد بن ولید به نجران
ابن اسحاق متذکر شده: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم خالد بن ولید را به بنى حارث بن کعب در نجران فرستاد، و وى را امر نمود، قبل از این که با آنها جنگ کند سه روز ایشان را به اسلام دعوت نماید، اگر قبول نمودند، او نیز از ایشان بپذیرد، و اگر قبول نکردند با ایشان بجنگند. خالد رضی الله عنه بیرون رفت تا این که نزد آنها رسید، بعد از رسیدن، خالد بن ولید سواراکاران را به هر طرف نجران فرستاد، و آنها مردم را بهسوى اسلام دعوت نموده مىگفتند: «اى مردم، اسلام بیاورید تا در امان باشید»، به این صورت همه مردم اسلام آوردند، و داخل آنچه شدند که بهسوى آن فراخوانده شده بودند. خالد بن ولید طبق توصیه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم که اگر آنها اسلام آوردند و نجنگیدند در میان آنها مدتى اقامت نماید و به آنان اسلام، قرآن و سنت پیامبر را بیاموزد عمل کرد، بعد خالد بن ولید با نوشتن نامهاى به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را از قضیه آگاهانید.
نامه خالد بن ولید به پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم
«بِسمِاللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْم، لِمُحَمّدِالنَّبيِّ رَسُولِ الله مِنْ خَالِد بن الوَلِيد: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُوْلَ الله وَرَحْمَه اللهِ وَبَرَكَاتُهُ، فَاِنّيِ أَحْمَدُ اِلَيْكَ الله الَّذِى لَااِلهَ اِلا هُو. أما بعد: يا رَسُولَ الله (صَلَّى الله عَلَيْكَ) فَاِنَّكَ بَعَثْتَنِيْ اِلى بَنِي الحَارِثِ بنِ كَعْبٍ وَاَمَرْتَنِيْ اِذَا آتَيْتُهُمْ اَنْ لَا اُقَاتِلَهُمُ ثَلَاَثَه اَيّام وَاَنْ اَدْعُوْهُم اِلَى الاِسْلاَمِ، فَاِنْ اَسْلَمُوا قَبِلْتُ مِنْهُمْ وَعَلَّمْتُهُم مَعَالِمَ الْاِسْلام وَكِتَابَ الله وَسُنَّه نَبِيَّهِ، وَاِنْ لَمْ يُسْلِمُوا قَاتَلْتُهُمْ. وَاِنِّى قَدِمْتُ عَلَيْهِمْ فَدَعَوْتُهُمْ اِلَى الْاِسْلامِ ثَلَاَثَه اَيّامٍ كَمَا اَمَرَنِي رَسُوْلُ اللهِ، وَبَعَثْتُ فِيْهِمْ رُكْبَاناً: يَابَنِىالْحَارِثِ! اَسْلِمُوْاتَسْلِمُوا! فَأَسْلَمُوا وَلَمْ يُقَاتِلُوا، وَاَنَا مُقِيْمٌ بَيْنَ اَظْهُرِ هِمْ آمُرُهُمْ بِمَا اَمَرَهُمُ الله بِهِ، وَآنْهَاهُمْ عَمَّا نَهَاهُمُ الله عَنْهُ وَاُعَلِّمُهُمْ مَعَالِمَ الاِسْلَامِ وَسُنَّه النَّبِيِّ صل الله علیه و آله و سلم حَتَّى يَكْتُبَ اِلَيَّ رَسُوْلُ الله. وَالسَّلامُ عَلَيْكَ - يَا رَسُوْلَ الله وَرَحْمَه اللهِ وَبَرَكاتُهُ». «به نام خداوند بخشاینده و مهربان. به محمّد نبى و فرستاده خدا از خالد پسر ولید: سلام و رحمت و برکت خدا بر تو اى رسول خدا، من خدا را که جز او معبودى نیست براى تو حمد و ستایش مىکنم. امّا بعد: اى پیامبر خدا - درود خدا بر تو - تو مرا بهسوى بنى حارث بن کعب فرستادى و به من فرمان دادى که چون نزد آنان روم، تا سه روز با آنان به پیکار دست نیازم و ایشان را به اسلام فراخوانم و اگر اسلام آوردند، در میانشان بمانم و از ایشان بپذیرم و شعایر اسلام، کتاب خدا و سنّت پیامبرش را به آنها بیاموزم، و اگر اسلام نیاوردند با آنان بجنگم، و من نزد آنان رفته و همچنان که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا فرمود: تا سه روز ایشان را به اسلام دعوت کردم و در میانشان سواران فرستادم که: اى بنى حارث، اسلام بیاورید تا سلامت بمانید، پس اسلام آوردند و به پیکار برنخاستند و من در میان ایشان ماندهام، و ایشان را به آنچه خدا امرشان کرده است امر مىکنم و از آنچه خدا نهىشان کرده است، نهى میکنم، و شعایر اسلام را و سنت پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم را به آنان تعلیم مىدهم تا این که، رسول خدا به من (نامه) بنویسد (و درباره کارهاى بعدیم راهنمایى کند). والسلام علیک - یا رسول الله و رحمه الله برکاته».
نامه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم به خالد بن ولید رضی الله عنه
پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در جواب به نامه خالد برایش نوشت:
«بِسمِاللهِ الرَّحمن الرَّحِيْم. مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسُوْلِ الله اِلى خَالِد بنِ الْوَلِيْدِ: سلام عَلَيْكَ! فَاِنِّيْ أَحْمَدُ اِلَيْكَ الله الَّذِى لَا اِلهَ اِلاَّ هُوَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنَّ كِتَابَكَ جَاءَنِي مَعَ رَسُوْلِكَ يُخْبِرُ اَنَّ بَنِي الْحَارِثَ بنِ كَعْبِ قَدْ اَسْلَمُوا قَبْلَ أَنْ تُقَاتِلَهُمْ، وَأَجَابُوا اِلى مَا دَعَوْتَهُمْ اِلَيْهِ مِنَالْاِسْلامِ، وَشَهِدُوا اَنْ لا اِله اِلاَّالله وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ، وَاَنْ قَدْ هَدَا هُمُ الله بِهُدَاهُ، فَبَشِّرْهُمُ وَاَنْذِرْهُمْ وَأَقبِلْ، وَلْيُقْبِلْ مَعَكَ وَفْدَهُمْ. وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَرَحْمَهاللهِ وَبَرَكَاتُهُ». «به نام خداوند بخشاینده و مهربان. از محمّد پیغمبر و فرستاده خدا، به خالد پسر ولید، سلام بر تو! من خدا را که جز او خدایى نیست براى تو حمد و ستایش مىکنم. امّا بعد: نامه تو با قاصدت به من رسید و خبر مىدهد که بنى حارث بن کعب، پیش از آن که با آنان پیکار کنى، اسلام آوردهاند. به آنچه از اسلام ایشان را دعوت کردهاى پاسخ گفتهاند، و شهادت دادهاند که جزالله خدایى نیست و این که محمّد بنده خدا و فرستاده اوست، و خدا ایشان را به هدایت خویش هدایت کرده است، ایشان را امید و بیم ده و خود برگرد و وفدشان با تو همراه شود و بیاید. والسلام علیک و رحمه الله برکاته».
برگشت خالد رضی الله عنه با وفد بنى حارث به طرف پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم
خالد بن ولید در حالى به طرف پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم برگشت که وفد بنى حارث بن کعب وى را همراهى مىنمود، و چون به طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مىآمدند، چشمش به ایشان افتاد و پرسید: «این قوم که به مردان هند میمانند، کیستند؟» گفته شد: اى پیامبر خدا، اینها بنى حارث بن کعباند. و چون نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم ایستادند، برایش سلام داده گفتند: شهادت مىدهیم که تو پیامبر خدا هستى و معبودى جز یک خدا نیست. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «و من گواهى و شهادت مىدهم که جزالله معبودى نیست و این که من فرستاده خدایم». سپس پرسید: «شما کسانى هستید که چون عقب رانده شوند، به پیش تازند» آنها خاموش ماندند و کسى پاسخ نگفت، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آن را بار دوم وسوم پرسید، ولى کسى از آنها به او جوابى نداد، چهارمین بار تکرار کرد. آن گاه یزید بن عبدالمدان جواب داد: آرى، اى پیامبر خدا، ما کسانى هستیم که چون عقب رانده شوند، به پیش تازند - و این سخن را چهار بار تکرار کرد - پیغمبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «اگر خالد ننوشته بود که شما اسلام آوردهاید و نجنگیدهاید سرهاىتان را زیر پاهاىتان مىانداختم» یزید بن عبدالمدان گفت: به خدا سوگند، ما نه تو را مىستاییم و نه خالد را، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرسید: «پس چه کسى را مىستایید؟» گفتند: ما خداى گرامى را مىستاییم که ما را به تو، اى پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم هدایت کرد، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «راست گفتید» بعد از آن پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از ایشان پرسید: «در جاهلیت توسط چه بر کسانى که با شما مىجنگیدند غلبه مىنمودید؟» آنها گفتند: ما بر هیچ کس غلبه نمىنمودیم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در پاسخ به آنها گفت: «نه این طور نیست بلکه بر کسانى که با شما مىجنگیدند، غلبه مىنمودید». آنها به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم جواب دادند: اى پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ، ما بر کسانى که بر ضد ما مىجنگیدند به این دلیل غلبه مىنمودیم، که ما با هم متّحد بودیم و متفرّق و پراکنده نمىشدیم، و بر هیچ کسى آغازگر ظلم نبودیم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: «راست گفتید». و بعد از آن قیس بن حُصَین را بر آنها امیر مقرر نمود[4]. این چنین در البدایه (98/5) آمده. و این حدیث را واقدى به اسناد از طریق عِکرمه بن عبدالرحمن بن حارث، چنان که در الاصابه (660/3) آمده، روایت کرده است.
[1]- قلعه و قریههایی است در میان شام و مدینه نزدیک دو کوه طى.
[2]- ضعیف مرسل. ابن اسحاق، همانگونه که در «البدایة والنهایة» (4/273) از محمد بن عبدالرحمن ابن عبدالله بن الحصین التمیمی آمده است. همچنین بیهقی در «الدلائل» (4/399) ابن هشام آن را در سیرت خود ذکر نموده (4/232) و اصل حدیث در «صحیحین» است: بخاری در کتاب مناقب، باب: فضائل ابی بکر، و مسلم در کتاب فضائل صحابة، باب فضائل ابی بکر. همچنین نگا: «الدلائل» (4/401).
[3]- صحیح. بیهقی در «الدلائل» (5/396).
[4]- ضعیف مرسل. ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر چنانکه در تاریخ طبری (3/126) آمده است. همچنین بیهقی در «الدلائل» (5/411، 412) از روایت ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر نزد طبری و ابن هشام آن را در سیرت خود (4/402 – 404) ذکر نموده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر