توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۱۴, یکشنبه

باب جهاد تشويق و ترغيب پيامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم براى جهاد و انفاق اموال

 

باب جهاد تشويق و ترغيب پيامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  براى جهاد و انفاق اموال

بیرون رفتن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روز بدر و مشورت وی با اصحاب ن و اقوال ایشان

ابن ابی حاتم و ابن مردویه -که لفظ از وی است- از ابوعمران روایت نموده‏اند، که وی از ابوایوب انصاری  رضی الله عنه  شنید که می‏گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  -در حالی که ما در مدینه قرار داشتیم- فرمود: «از قافله[1] ابوسفیان برایم خبر داده شد که می‏اید، آیا می‏خواهید به‌سوی این قافله خارج شویم، شاید خداوند آن را برای ما غنیمت بگرداند». گفتیم: بلی. وی بیرون گردید و ما هم خارج شدیم. و چون یک روز یا دو روز حرکت نمودیم، به ما گفت: «درباره قوم چه فکر می‏کنید، چون آنها از خارج شدن شما خبر داده شده‏اند[2]» گفتیم: خیر، -به خدا سوگند- ما طاقت و توانایی جنگ این قوم را نداریم، هدف ما قافله بود. بعد از آن گفت: «درباره جنگ (با این) قوم چه فکر می‏کنید؟» و ما مثل همان (گفته مان) را گفتیم. آنگاه مقداد بن عمرو  رضی الله عنه  برخاست و گفت: ای رسول خدا - ما آن چنان که قوم وسی به موسی  علیه السلام  گفت، به تو چیزی نمی‏گوییم:

﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ [المائدة: 24].

ترجمه: «تو و پروردگارت بروید و بجنگید ما اینجا نشسته‏ایم».

ابوایوب می‏افزاید: ما -گروه انصار- تمنا نمودیم که‏ای کاش ما هم چون مقداد می‏گفتیم، چون آن گفته برای ما از این که مال عظیمی به ما برسد بهتر و محبوبتر بود. آنگاه خداوند  عزوجل  بر رسولش نازل فرمود:

﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥ [الانفال: 5].

ترجمه: «چنان که پروردگارت تو را از خانه ات به حق بیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مسلمانان کراهت داشتند».

و تمام حدیث را متذکر گردیده[3]. این چنین در البدایه (263/3) آمده، و آن را به صورت کاملش در مجمع الزوائد (73/6) ذکر نموده، و بعد از آن در (74/6) گفته: این را بزار به صورت کامل روایت کرده، و طبرانی بعضی آن را روایت نموده، و در آن، عبدالعزیز بن عمران آمده، که متروک می‏باشد.

و امام احمد، چنان که در البدایه (263/3) آمده، از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  درباره خارج شدنش به‌سوی بدر مشورت خواست،ابوبکر  رضی الله عنه  به وی مشورت داد، بار دیگر از ایشان مشورت خواست، این مرتبه برخی از انصار گفتند: ای گروه انصار، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شما را می‏خواهد و هدفش شمایید، آنگاه بعضی از انصار گفتند: ای رسول خدا، ما آن چنان که بنی اسرائیل به موسی  علیه السلام  گفتند: ﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ. نمی‏گوییم، ولی - سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث گردانده - اگر با شترها به‌سوی تبرک الغماد[4] را بپیمایی از تو پیروی خواهیم نمود[5]. ابن کثیر می‏گوید: این اسناد ثلاثی بوده، و به شرط صحیح، صحیح می‌باشد.

و نزد امام احمد، همچنان به نقل از انس  رضی الله عنه  روایت است که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  هنگامی که (خیر) برگشت ابوسفیان بهوی رسید، مشورت نمود. می‏گوید: پس ابوبکر  رضی الله عنه  در این راستا صحبت نمود، ولی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از وی روی گردانید، بعد عمر  رضی الله عنه  صحبت نمود و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از وی هم روی گردانید. آنگاه سعدبن معاذ  رضی الله عنه  گفت: هدف رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ما هستیم، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر ما را فرمان بدهی که با شترها داخل بحرها شویم، حتماً با آنها داخل دریاها می‏شویم، و اگر به ما دستور بدهی که با شترهای خود را به برک الغماد برسانیم، این کار را حتماً می‏کنیم سپس رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مردم را جمع آوری نمود[6]. این چنین در البدایه (263/3) آمده. و این را ابن عساکر همچنین به مانند آن از انس، چنان که در کنزالعمال (273/5) آمده، روایت کرده است.

و ابن مردویه از علقمه بن وقاص لیثی  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوی بدر بیرون رفت، و چون به روحاء رسید به مردم گفت: «نظر و رای شما چیست؟» ابوبکر  رضی الله عنه  گفت: ای رسول خدا به ما خبر رسیده است که آنها در فلان و فلان جای‌اند. می‏گوید: باز خطاب به مردم گفت: «نظر شما چیست؟» عمر  رضی الله عنه  مثل قول ابوبکر را تکرار نمود. باز خطاب به مردم گفت: «چه نظری دارید؟» آنگاه سعد بن معاذ  رضی الله عنه  گفت، ای رسول خدا، هدفت ما هستیم، سوگند به ذاتی که تو را عزت بخشیده، و برایت کتاب را نازل فرموده، که ما هرگز آن را[7] نپیموده‏ایم، و نه هم از آن آگاهی دارم، ولی از حرکت خود را ادامه دهد تا از طریق یمن به برک الغماد برسی، ما همراهت خواهیم آمد، و مانند کسانی نمی‏باشیم که به موسی  علیه السلام  گفتند: ﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ.، «تو و پروردگارت بروید و بجنگید ما اینجا نشسته‏ایم»، ولی تو و پروردگارت بروید و بجنگید و ما همراهتان به دنبال شما هستیم، و شاید تو برای کاری بیرون رفته بودی، و خداوند غیر آن را برایت پیش آورده، پس به همان چیزی که خداوند برایت پیش آورده بنگر و حرکت نما و پیمان‏های کسی را که میخواهی وصل نما، و پیمان‏های کسی را که می‏خواهی قطع کن، و با کسی که می‏خواهی دشمنی کن، و با کسی که می‏خواهی مصالحه نما و از اموال ما آنچه را که می‏خواهی بگیر. آنگاه قرآن به تایید قول سعد  رضی الله عنه  نازل گردید: ﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥. الآیات. و اموی در مغازی خود ذکر نموده، و بعد از این قولش، و از امال ما آنچه را می‏خواهی بگیر، افزوده: و آنچه را می‏خواهی به ما بده، و آن چه را از ماگرفته‏ای، برای ما محبوب‏تر از آنچه است که برای ما گذاشته‏ای، و امری را که دستور داده‏ای کار ما متابعت از دستور و امر توست، به خدا سوگند، اگر حرکت نمایی تا این که به برک غمدان[8] برسی به همراه تو حرکت خواهیم کرد[9].

این را ابن اسحاق ذکر نموده، و در سیاق وی آمده: سعد بن معاذ  رضی الله عنه  گفت: به خدا سوگند، گویی که‏ای رسول خدا، هدفت ما هستیم و ما را می‏خواهی، گفت: «بلی»، سعد بن معاذ گفت: ما به تو ایمان آوردیم، و تو را تصدیق نمودیم، و شهادت دادیم و آنچه را تو آورده‏ای همان حق است و بر آن عهدها و پیمان‏های مان را، مبنی بر شنیدن و طاعت از تو داده‏ایم، بنابراین -ای رسول خدا- برای آنچه اراده نموده‏ای حرکت کن، ما همراهت هستیم. سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث گردانیده، اگر دریا را برای ما بنمایی، و در آن داخل شوی، ما همراهت در آن داخل خواهیم شد، و یک مرد هم از ما تخلف نخواهد نمود، و ما این را بد نمی‏بینیم که فردا با ما با دشمن مان روبرو شوی. ما در جنگ پرصبر هستیم، و در وقت روبرو شدن راستکاریم، شاید خداوند از ما را به تو نشان دهد که به آن چشمت روشن شود، به برکت خدا حرکت کن. و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به قول سعد مسرور گردید، و (گفته‏های وی) شادمانش ساخت، بعد از آن گفت: «حرکت نمایید، و بشارت دهید، چون خداوند یکی از دو گروه -(قافله تجارتی یا لشکر جنگی)- را به من وعده داده است، به خدا سوگند، گویی که من همین حالا به مردگان قوم نگاه می‏کنم»[10]. این چنین در البدایه (262/3) آمده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و ترغیب نمودن به جهاد قبل از معرکه و قول عمیر بن حمام  رضی الله عنه

امام احمد از انس  رضی الله عنه  روایت نموده، که گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بسبس را به عنوان جاسوس فرستاد تا ببیند که قافله ابوسفیان چه شد، وی در حالیکه در خانه، غیر از من و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  دیگر احدی وجود نداشت آمد -(راوی)- می‏گوید: نمی‏دانم (انس) بعضی از زنان وی[11] را استثناء نمود و یا خیر- می‏افزاید: و قصّه را برایش بیان نمود. می‏گوید: آنگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیرون آمد و صحبت نموده گفت: «ما در طلب چیزی هستیم، کسی که شترش حاضر باشد، باید با ما سوار شود». بعد مردانی از وی اجازه خواستند تا شترهایشان از بالای مدینه بیاورند. گفت: خیر، مگر کسی که شترش حاضر باشد». و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و اصحابش حرکت نمدند حتی قبل از مشرکین به بدر رسیدند بعد از آن مشرکین آمدند و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «هیچ یک از شما به کاری تا این که من بدان نزدیکتر نباشم اقدام نکند». بعد مشرکین نزدیک شدند، آنگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «به‌سوی جنتی که پهنایی اش چون آسمان‏ها و زمین است برخیزید». می‏گوید: عمیربن حمام انصاری  رضی الله عنه  می‏گفت: ای رسول خدا، جنتی که پهنایی آن چون آسمان‏ها و زمین است؟! گفت: «بلی». عمیر گفت: بخ بخ! رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود:«چه تو را به این قولت: بخ بخ وا می‏دارد؟» گفت: ای رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ، به خدا سوگند، فقط تمنّای این که از اهل آن باشم، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: تو از اهل آن هستی». (راوی) می‏گوید: بعد وی خرماهایی را از تیر دان خود بیرون آورد و به خوردن آنها شروع نمود، بعد از آن گفت: اگر تا خوردن این خرماهایم زنده بمانم، این زندگیی طولانی است. می‏افزاید: وی خرماهایی را که همراهش بود انداخت، و بعد با ایشان جنگید تا این که کشته شد -خدا رحمتش کند-[12]. این را مسلم نیز در چنان که درالبداید (277/3) آمده، روایت نموده و بیهقی (99/9) این را همچنین به طولش، و حاکم (426/3) به اختصار روایت کرده‏اند.

و نزد ابن اسحاق آمده، بعد از آن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوی مردم رفت، ایشان را ترغیب و تشویق نموده گفت: «سوگند به ذاتی که جان محمّد و در دست اوست، امروز با ایشان هر مردی که با صبر و امید پاداش از سوی پروردگار بجنگد و کشته شود، در حالی که پیش تازد،و روی نگرداند، خداوند وی را داخل جنت می‏سازد». عمیربن حمام  رضی الله عنه  -از بنی سلمه که در دستش خرماهایی بود و آنها را می‏خورد- گفت: بخ بخ آیا در میان من و اینکه داخل جنّت شوم همین باغی است که اینان مرا بکشند. می‏افزاید: بعد از آن خرماها را از دست خود انداخت، و شمشیر خود را گرفت و با قوم جنگید تا این که کشته شد. ابن جریر متذکر شده: عمیر در حالی که می‏جنگید چنین می‏سرود؟

ركضاً الى الله بغير زاد

 

الا التقى وعمل الـمعاد

والصبر في الله على الجهاد

 

وكل زاد عرضه النفاد

 

غيرالتقى والبر والرشاد

 






و این چنین در البدایه (277/3) آمده است.

قصّه تبوک و ذکر اموالی که صحابهن در آن مصرف و انفاق نمودند

ابن عساکر (105/1) از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: من شش ماه بعد از خروج رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از طائف نزدش آمدم، بعد از آن خداوند وی را به غزوه تبوک دستور داد، و این همان است که خداوند آنرا به نام «ساعات سختی» یاد نموده، و آن در گرمای شدید رخ داد، در این هنگام نفاق زیاد گردید، و اصحاب صفه - صفه خانه‏ای بود، مربوط اهل فقر، که در آن جمع می‏شدند، و صدقه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و مسلمانان برای‌شان می‏آمد. و چون غزوه‏ای فرا می‏رسید، مسلمانان به‌سوی آنان روی می‏آوردند، هر کسی یک نفر و یک تعدادی را که می‏خواست، باتامین خوراک وی، به عهده می‏گرفت، بعد آنها را آماده می‏ساختند، و همراه‌شان به جنگ می‏رفتند، و از این عمل خویش برای آنها امید ثواب و پاداش می‏داشتند - هم زیاد بودند، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مسلمانان را به انفاق و مصرف در راه خدا با داشتن نیت و امید ثواب دستور داد، و آنها نیز به نیت و تمنای ثواب انفاق و مصرف نمودند، و مردانی بدون نیت ثواب نفقه نمودند، مردانی از فقرای مسلمین برده شدند و عده‏ای باقی ماندند، و کسی که بهترین صدقه را در آن روز نمود عبدالرحمن بن عوف  رضی الله عنه  بود، وی دویست اوقیه صدقه داد،و عمربن‏الخطاب  رضی الله عنه  صد اوقیه نفقه نمود، و عامر انصاری[13]  رضی الله عنه  نود وسق خرما صدقه داد. عمر بن الخطاب گفت: ای رسول خدا، من بر آن هستم که عبدالرحمن مرتکب گناه شده است، چون برای اهل خود چیزی باقی نگذاشته است. آنگاه رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از وی پرسید: «آیا برای اهلت چیزی گذاشته‏ای؟» گفت: بلی، بیشتر از آنچه انفاق نمودم و بهتر از آن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  پرسید «چقدر؟» گفت: آنچه خدا و پیامبرش از رزق و خیر وعده نموده‏اند. و مردی از انصار که به او ابوعقیل  رضی الله عنه  گفته می‏شد، یک صاع خرما را آورده آن را صدقه نمود. منافقین هنگامی که صدقات را دیدند، به چشم اشاره می‏کردند، و چون صدقه مردی زیاد می‏بود، به‌سوی وی به چشم اشاره نموده می‏گفتند: ریاکار است. و اگر مردی مقدار کمی خرما را به اندازه توان خود صدقه می‏داد می‏گفتند: این به آنچه آورده خود محتاج‏تر است. هنگامی که ابوعقیل یک صاع حرما را آورد، گفت: امشبم را با کشیدن آب ریسمان برای به دست آوردن دو صاع خرما سپری نمودم، به خدا سوگند، غیر از آن چیز دیگری نزدم نبود -این در حالی بود که وی معذرت می‏خواست و حیا می‏نمود-، پس یک صاع آن را آوردم، و دیگرش را برای اهل خود باقی گذاشتم. منافقین گفتند: این به همین صاع خود از دیگری فقیرتر است، ومنافقین در این صدقات انتظار آن را می‏کشیدند، که غنی و فقیرشان از آن بهره و نصیبی به دست آرند.

هنگامی که خروج رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نزدیک گردید، به کثرت، اجازه خواستن را شروع نمودند، و از گرمی شکایت بردند -و به زعم خود- از فتنه در صورت رفتن به جنگ ترسیدند، و به دروغ به خدا سوگند می‏خوردند. رسول خدا (ثص) شروع به اجازه دادن آنها نمود، و نمی‏دانست که در نفس‏هایشان چیست، و گروهی از ایشان مسجد نفاق را برای ابوعامر فاسق بنا نمودند -موصوف در آن وقت نزد هرقل بود، که وی و کنانه بن عبدیالیل و علقمه بن علاثه عامری به وی- (به هرقل) -پیوسته بودند- و سوره «براءه » در آن مورد پی در پی نازل می‏شد، و آیه‏ای در آن نازل گردید، که رخصتی برای نشسته وجود نداشت. هنگامی که خداوند  عزوجل  نازل فرمود:

﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا [التوبة: 41].

ترجمه: «(برای جهاد) سبک بار و گران بار خارج شوید».

ضعیفان خیرخواه برای خدا و پیامبرش و مریض و فقیر به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شکایت برده گفتند: در این امر رخصتی نیست و در منافقین گناه‏های پنهان و مخفیانه‏ای وجود داشت که آشکار نشده بود، بعد از آن ظاهر گردید و مردانی که (به خدا، پیامبر و روز آخرت) یقین نداشتند و تکلیف و عذری هم برای‌شان نبود، (از شرکت و همرکابی با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم ) تخلّف ورزیدند. و این سوره به بیان و تفصیل در‌شان رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نازل گردید، و از کسی که از وی پیروی و متابعت نموده بود، خبر می‏داد، تا این که به تبوک رسید. از همانجا علقمه بن مجزز مدلجی  رضی الله عنه  را به‌سوی فلسطین فرستاد، و خالدبن ولید را به‌سوی دومه الجندل فرستاد و گفت: «شتاب و عجله کن، شاید وی را[14] بیرون و درحال شکار بیابی، و دستگیرش کنی»، و خالد وی را دریافت و دست‌گیرش نمود.

 و منافقین در مدینه با شایع نمودن خبرهای بد، اضطراب و ناقراری شدیدی را به راه انداخته بودند، و چون به آنها اطلاع می‏رسید که برای مسلمانان سختی و بلایی رسیده، آن را به یکدیگر مژده داده، و خوشحال شده می‏گفتند: ما این را می‏دانستیم، و از آن می‏ترسیدیم، و چون به سلامتی و خیر آنها خبر داده می‏شدند، اندوهگین می‏گردیدند. و این را هر دشمن ایشان در مدینه از ایشان درک نمود، و هیچ یک از منافقین نه اعرابی و نه غیر آن باقی نماند، مگر اینکه عمل و منزلت خبیثی را پنهان داشت، و علنی نمود[15]، و هیچ مریض و بیماری باقی نماند، مگر این که انتظارگشایشی را در آنچه خداوند در کتابش نازل می‏نمود می‏کشید، و سوره «براءه » همین طور نازل می‏شد تا جایی که مردم درباره مؤمنین گنان‌هایی نمودند، و ترسیدند که بزرگ و کوچک ایشان که در‌شان توبه مرتکب گناهی شده‏اند، شاید درباره آن چیزی نازل شود، و آن را آشکار سازد، تا این که این سوره تمام گردید. و برای هر عامل بیان منزلت و جایگاه وی در هدایت و گمراهی معلوم گردید[16]. این را در کنزالعمال (249/1) از ابن عساکر و ابن عابد به طول آن ذکر نموده است.

 

اجازه خواستن جدبن قیس از جنگ، قول پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  برای وی، و آنچه از قرآن درباره‏اش نازل گردید

بیهقی از طریق ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر بن حزم روایت نموده که وی گفت: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در غزوه‏های خود به هر طرفی که بیرون می‏رفت، چنان وانمود می‏ساخت که وی خواهان رفتن به‌جایی دیگری است، به جز غزوه تبوک که وی گفت: «ای مردم، من در طلب قوم روم هستم»، و آنها را از هدف آگاه ساخت، و این در زمانی اتفاق افتاده بود که سختی، شدّت گرما و قحطی دامن گیر کشور بود، و در فرصتی بود که میوه‏ها رسیده بودند. مردم ماندن و سکونت در میوه‏ها وسایه‏های خود را دوست داشتند، و کوچ کردن از آن را ناخوشایند می‏دیدند، در حالی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  روزی در آمادگی این کار قرار داشت، به جد بن قیس گفت: «ای جد، آیا می‏خواهی در جنگ بنی اصفر شرکت کنی؟» گفت: ای رسول خدا، به من اجازه برده و مرا در فتنه نینداز، قومم میداند که کسی ازمن برای زنان شیفته‏تر نیست، و من می‏ترسم که آن زنان بنی اصفر را ببینم، آنها مرا در فتنه اندازند، بنابراین ای رسول خدا، به من اجازه بده، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از وی روی گردانیده گفت: «به تو اجازه دادم». پس خداوند تعالی نازل فرمود:

﴿وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ ٱئۡذَن لِّي وَلَا تَفۡتِنِّيٓۚ أَلَا فِي ٱلۡفِتۡنَةِ سَقَطُواْ [التوبة: 49].

ترجمه: «و بعضی از ایشان کسی است که می‏گوید مرا اجازه ده و مرا در فتنه نینداز، آگاه باش که در فتنه افتاده‏اند».

می‏گوید: در فتنه‏ای که وی با تخلفش از رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به ترجیح دادن نفس خود از نفط پیامبر واقع گردید (بزرگتر) از آن بود که موصوف از افتادن در آن توسط زنان بنی اصفر می‏هراسید:

﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ [التوبة: 49].

ترجمه: «و بی‌شک جهنم احاطه کننده کافران است».

برای کسی می‏گوید که دنبال وی قرار دارد. و مردی از جمله منافقین است: در گروهی نروید و بسیج نشوید، پس خداوند تعالی نازل فرمود:

﴿قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ [التوبة: 81].

ترجمه: «بگو: آتش دوزخ از این هم گرمتر است اگر بفمند».

می‏گوید: بعد از آن رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در سفر خود جدی گردید، و مردم را به جهاد امر نمود، توانگران را به نفقه و حمل نمودن مردم در راه خدا (توسط آماده سازی اسب، شتر و غیره) تشویق و ترغیب نمود. بنابراین مردانی از اهل غناءو سرمایه حمل نمودند، و نیکی کردند، و عثمان  رضی الله عنه  در این غزوه مصرف و کمک بزرگی نمود، که کسی بزرگتر از آن انفاق نکرده بود، و بر دویست شتر (نیروهای مجاهدین) را انتقال داد[17]. این چنین در تاریخ ابن عساکر (108/1) آمده، و این را بیهقی درالسیر (33/9) از عروه  رضی الله عنه  به اختصار روایت کرده است. و در البدایه (3/5) این را از ابن اسحاق از زهری و یزید بن رومان و عبدالله بن ابی بکر و عاصم بن عمر به مانند آن،ذکر نموده.

و طبرانی این را از ابن عباس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: هنگامی که به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواست به غزوه تبوک برود، به جد بن قیس گفت: «درباره جهاد بنی اصغر چه می‏گویی؟» گفت: ای رسول خدا، من مردی زن دوست هستم، و هر گاهی زنان بنی اصفر را ببینم در فتنه می‏افتم، آیا به من اجازه نشستن می‏دهی، و مرا در فتنه نمی‏ندازی؟ پس خداوند این را نازل فرمود:

﴿وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ ٱئۡذَن لِّي وَلَا تَفۡتِنِّيٓۚ أَلَا فِي ٱلۡفِتۡنَةِ سَقَطُواْ [التوبة: 49].. هیثمی (30/7)[18].

می‏گوید: در این یحیای حمانی آمده، و ضعیف می‏باشد.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و فرستادن صحابه به‌سوی قبایل و مکه جهت بسیج نمودن آنها در راه خدا

ابن عساکر (110/1) متذکر گردیده که: رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوی قبایل و مکه (عده‏ای از اصحاب را) جهت بسیج نمودن آنها به‌سوی دشمن‌شان فرستاد، در این راستا بریده بن حصیب  رضی الله عنه  را به‌سوی اسلم فرستاد و دستورش را داد تا به فرع[19] برسد، ابورهم غفاری  رضی الله عنه  را به‌سوی قومش فرستاد، و امرش نمود تا آنها را در سرزمین هایشان طلب نماید، و ابوواقد لیثی  رضی الله عنه  به طرف قوم خود رفت، و ابوجعد ضمری  رضی الله عنه  به طرف خود به‌سوی ساحل خارج شد، و رافع بن مکبیث و جندبن مکیث  رضی الله عنهما  را به‌سوی جهینه و نعیم بن مسعود  رضی الله عنه  را به‌سوی اشجع و عده‏ای را به‌سوی بنی کعب بن عمرو فرستاد، که عبارت بودند از: بدیل بن ورقاء، عمروبن سالم و بشر بن سفیان  رضی الله عنهم  و عده‏ای را که طرف شلیم اعزام داشت، که از جمله آنها عباس بن مرداس  رضی الله عنه  بود.

صحابهن و انفاق نمودن مال در غزوه تبوک

رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مسلمانان را به جهاد تشویق و ترغیب نمود، به صدقه دادن دستورشان داد، و آنان صدقات فراوانی تقدیم داشتند،و اولین کسی که صدقه داد، ابوبکر صدیق  رضی الله عنه  بود که همه مالش را آورد، (که) چهارهزار درهم (بود)، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به وی گفت: «آیا برای اهلت چیزی باقی گذاشتی؟» پاسخ داد: خدا و پیامبرش داناترند[20]. بعد از آن عمر  رضی الله عنه  بانصف مال خود آمد، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «آیا برای اهلت چیزی باقی گذاشتی؟» پاسخ داد: بلی، نصف آنچه را آوردم[21] و خبر آنچه ابوبکر صدیق آورده بود به عمر رسید: پس گفت: در هیج خیری هرگز باهم مسابقه ننمودیم، مگر این که او از من در آن کار سبقت گرفت[22]. و عباس بن عبدالمطلب و طلحه بن عبیدالله  رضی الله عنهما  مالی را به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  تقدیم نمودند، و عبدالرحمن بن عوف  رضی الله عنه  دویست اوقیه برایش آورد، و سعد بن عباده  رضی الله عنه  هم مالی را برایش آورد و همچنین محمّد بن مسلمه  رضی الله عنه  آورد، و عاصم بن عدی  رضی الله عنه  نود وسق خرما صدقه نمود، و عثمان بن عفان  رضی الله عنه  ثلث آن لشکر را آماده ساخت، و او از همه آنان زیادتر انفاق نموده بود، حتی نیازمندی ثلث آن ساز و برگ برآورده ساخت، تا حدی که گفته می‏شد،دیگر برای‌شان نیاز و حاجتی باقی نمانده است، حتی که سوزن‏هایشان را نیز رای‌شان آماده نموده بود، و گفته می‏شود که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آن روز گفت: عثمان را بعد از این هر عملی بکند، (آن عمل به وی صاحبان) ضرر نمی‏رساند»!!.

وی مال و سرمایه را در خیر و معروف ترغیب نمود، و آنها در این عمل، خیر را در نظر گرفته و به آن نیت کردند، و غیر آنها کسانی که از ایشان ضعیف‏تر بودند، نیز همت گماشتند، حتی که مردی از آنها یک راس شتر را برای یک و دو مرد می‏آورد و می‏گفت: این شتر در بین شما باشد و آن را به نوبت سوار شوید، و مردی نفقه‏ای را با خود آورده آن را برای بعضی کسانی که خارج می‏شدند، می‏داد، حتی زنان هم با تمام قدرت بر آنچه توانایی داشتند، د راین راستا کمک و معاونت می‏کردند. ام سنان اسلمی  رضی الله عنها  می‏گوید: من جامه‏ای را دیدم که در پیش روی پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در خانه عائشه فرش شده بود، در آن: حلقه‏ها، دست بندها، پای برنجی ها[23] گوشواره‏ها و انگشترهایی قرار داشت، و از آنچه زنان جهت کم و اعانت مسلمین برای آمادگی‌شان فرستاده بودند پر گردیده بود، و مردم در سختی شدید قرار داشتند، هنگامی بود که میوه‏ها رسیده بود، و سایه‏ها دلپسند ومرغوب بود،و مردم باقی ماندن و سکونت را دوست داشتند و کوچ کردن از آن را در همان حالت و زمانی که در آن قرار داشتند، بد و ناخوشایند می‏دیدند. و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در این کار سرعت و جدّیت را در پیش گرفت و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  اردوگاه خود را در ثنیه الوداع برپا داشت، و مردم زیاد بودند که ثبت نام آنها مشکل بود، کم مردی بود که می‏خواست ناپدید شود، مگر این که گمان می‏نمود، این کار بر رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در صورت که درباره‏اش وحی از طرف خداوند نازل نشود، پوشیده و پنهان خواهد ماند.

هنگامی که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آماده سفر گردید، و تصمیم حرکت را گرفت، سباع بن عرفطه غفاری -و گفته می‏شود، محمّد بن مسلمه  رضی الله عنهما - را بر مدینه جانشین گماشت، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «کفش‏ها را زیادبگرید، چون مرد هنگامی کفش داشته باشد، همیشه سوار می‏باشد». و وقتی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  حرکت نمود، ابن ابی[24] از جمله منافقینی که تخلف نموده بودند از وی تخلف ورزید، گفت: محمّد با بدی حالت، گرما و سرزمین بعید با بنی اصفر می‏جنگد، کاری که طاقت و توانایی آن را ندارد!! محمّد گمان می‏کند قتال بنی اصغر[25] بازی است؟! و کسی که با وی قرار داشت نیز مثل نظر وی منافقت نمود. بعد از آن ابن ابی گفت: به خدا سوگند، گویی که من در اصحاب ولی نگاه می‏کنم که فردا در ریسمان‏ها بسته‏اند - البته به خاطر ایجاد اضطراب و رعب در قبال رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  و یارانش -. و هنگامی که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از ثنیه الوداع به‌سوی تبوک حرکت نمود، و بیرق و پرچم‏ها را بلند نمود، لوای بزرگتر خود را برای ابوبکر  رضی الله عنه  سپرد، و پرچم بزرگ خود را به زبیر داد، و پرچم اوس را برای اسید بن حضیر اعطا نمود، و لوای خزرج را به ابودجانه تحویل داد، و گفته می‏شود: به حبابن منذر دارد رضوان الله علیهم الجمعین. و شمار مردم با رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سی هزار بود، و ده هزار اسب با خود همراه داشتند، و برای هر شاخه‏ای از انصار دستور داد تا لواء و بیرق خود را بگیرد، و در قبایل عرب نیز بیرق و پرچمها وجود داشت[26]. اختتام با حذف اندک.



[1]- قافله ابوسفيان: همان قافله مرکب از شترهای قریش است که در سال دوم هجرت با بار خود از شام به مکه می‏آمد، و اموال زیادی را برای قریش حمل می‏نمود و مردانی ز آن حراست می‏نمودند که در رأس‌شان ابوسفیان قرار داشت.

[2]- شاید هدف اهل مکه باشد، چون آنها توسط فرستاده ابوسفیان از خارج شدن مسلمانان اطلاع یافتند، و برای نجات قافله، و مقابله با مسلمان با یک ارتش منظم بیرون شدند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  می‏خواهد نظر یاران خود را در قبال جنگ با آنها جویا گردد. م.

[3]- سند آن ضعیف است اما حدیث بعدی شاهد آن است: ابن ابی حاتم و ابن مردویه چنانکه در البدایة و النهایة (3/259) و طبرانی (4/174) و هیثمی (6/74) آن را به طبرانی ارجاع داده است و گفته است: سند آن حسن است.

اما مولف در آنچه پس از حدیث به نقل از هیثمی آورده دچار وهم شده است آنجا که پس از حدیث دوم می‌گوید: در «مجمع الزوائد» از حدیث معاذ بن رفاعة انصاری از پدرش.

[4]- اسم جايى است در يمن و گفته شده: جایی است در عقب مکه که پنج شب از آن فاصله دارد.

[5]- صحیح. احمد (12889).

[6]- صحيح. احمد (13638) و مسلم به مانند آن (1779).

[7]- هدفش راهی است که به برک الغماد منتهی می‏گردد، و ذکر آن در کلامش می‏آید.

[8]- بنای بزرگی است در ناحیه صنعاء در یمن.

[9]- ابن کثیر آن را در البدایة و النهایة (3/254) و تفسیر (2/294) بدون سند به ابن مردویه نسبت داده است. اما روایت قبل آن شاهد آن است.

[10]- ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (2/177) آمده آن را ذکر نموده و سند آن از عروه مرسل است. همچنین ابن کثیر در البدایة و النهایة (3/258) وی می‌گوید: ابن اسحاق  رحمه الله  آن را اینگونه روایت نموده و این روایت شواهد بسیاری دارد از جمله آنچه بخاری (3952) از ابن مسعود روایت نموده و همچنین مسلم (1779) و احمد (3/188) از حدیث انس.

[11]- پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  .م.

[12]- مسلم (1901) و بیهقی در «الکبری» (9/99) و حاکم بطور مختصر (3/426).

[13]- شايد درست: عاصم بن عدی انصاری باشد.

[14]- یعنی اکیدر بن عبدالملک را که پادشاه دومه الجندل.

[15]- اين چنين در اصل است و شايد درست اينطور باشد: و هیچ یک از منافقین نه اعرابی و نه غیر آن باقی نماند که عمل و منزلت خبیثی را پنهان می‏نمود، مگر این که آن را آشکار نمود.

[16]- ضعيف. ابن عساکر در تاریخ خود (1/105) و در سند آن عثمان بن عطاء خراسانی است که آنگونه که در «تقریب» (2/12) آمده است ضعیف است.

[17]- ضعیف مرسل. ابن عساکر (1/108) و بیهقی (9/33) و طبری (3/102:10) از عروه بطور مرسل.

[18]- سند آن ضعیف است. طبرانی در «الکبیر» (12/122) و در آن حمانی چنانکه هیثمی (7/30) می‌گوید ضعف است.

[19]- جای معروفی است در بین مکه و مدینه. به نقل از نهایه.

[20]- این چنین در اصل آمده، ولی محفوظ چنین است که: ابوبکر  رضی الله عنه  در پاسخ به رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: خدا و پیامبرش را.

[21]- این چنین در اصل آمده، و شاید درست چنین باشد: نصف مالم را.

[22]- مسند احمد (1/437).

[23]- خلخان. م.

[24]- وی همان عبدالله بن ابی بن سلول خزرجی رئیس منافقین است.

[25]- روم. م.

[26]- بسیار ضعیف. ابن عساکر در تاریخ دمشق (1/110) در استاد آن واقدی است که بر اساس آنچه در تقریب آمده متروک است. (2/194).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...