باب جهاد تشويق و ترغيب پيامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم براى جهاد و انفاق اموال
بیرون رفتن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در روز بدر و مشورت وی با اصحاب ن و اقوال ایشان
ابن ابی حاتم و ابن مردویه -که لفظ از وی است- از ابوعمران روایت نمودهاند، که وی از ابوایوب انصاری رضی الله عنه شنید که میگفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم -در حالی که ما در مدینه قرار داشتیم- فرمود: «از قافله[1] ابوسفیان برایم خبر داده شد که میاید، آیا میخواهید بهسوی این قافله خارج شویم، شاید خداوند آن را برای ما غنیمت بگرداند». گفتیم: بلی. وی بیرون گردید و ما هم خارج شدیم. و چون یک روز یا دو روز حرکت نمودیم، به ما گفت: «درباره قوم چه فکر میکنید، چون آنها از خارج شدن شما خبر داده شدهاند[2]» گفتیم: خیر، -به خدا سوگند- ما طاقت و توانایی جنگ این قوم را نداریم، هدف ما قافله بود. بعد از آن گفت: «درباره جنگ (با این) قوم چه فکر میکنید؟» و ما مثل همان (گفته مان) را گفتیم. آنگاه مقداد بن عمرو رضی الله عنه برخاست و گفت: ای رسول خدا - ما آن چنان که قوم وسی به موسی علیه السلام گفت، به تو چیزی نمیگوییم:
﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾ [المائدة: 24].
ترجمه: «تو و پروردگارت بروید و بجنگید ما اینجا نشستهایم».
ابوایوب میافزاید: ما -گروه انصار- تمنا نمودیم کهای کاش ما هم چون مقداد میگفتیم، چون آن گفته برای ما از این که مال عظیمی به ما برسد بهتر و محبوبتر بود. آنگاه خداوند عزوجل بر رسولش نازل فرمود:
﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥﴾ [الانفال: 5].
ترجمه: «چنان که پروردگارت تو را از خانه ات به حق بیرون فرستاد، در حالی که جمعی از مسلمانان کراهت داشتند».
و تمام حدیث را متذکر گردیده[3]. این چنین در البدایه (263/3) آمده، و آن را به صورت کاملش در مجمع الزوائد (73/6) ذکر نموده، و بعد از آن در (74/6) گفته: این را بزار به صورت کامل روایت کرده، و طبرانی بعضی آن را روایت نموده، و در آن، عبدالعزیز بن عمران آمده، که متروک میباشد.
و امام احمد، چنان که در البدایه (263/3) آمده، از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم درباره خارج شدنش بهسوی بدر مشورت خواست،ابوبکر رضی الله عنه به وی مشورت داد، بار دیگر از ایشان مشورت خواست، این مرتبه برخی از انصار گفتند: ای گروه انصار، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شما را میخواهد و هدفش شمایید، آنگاه بعضی از انصار گفتند: ای رسول خدا، ما آن چنان که بنی اسرائیل به موسی علیه السلام گفتند: ﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾. نمیگوییم، ولی - سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث گردانده - اگر با شترها بهسوی تبرک الغماد[4] را بپیمایی از تو پیروی خواهیم نمود[5]. ابن کثیر میگوید: این اسناد ثلاثی بوده، و به شرط صحیح، صحیح میباشد.
و نزد امام احمد، همچنان به نقل از انس رضی الله عنه روایت است که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگامی که (خیر) برگشت ابوسفیان بهوی رسید، مشورت نمود. میگوید: پس ابوبکر رضی الله عنه در این راستا صحبت نمود، ولی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از وی روی گردانید، بعد عمر رضی الله عنه صحبت نمود و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از وی هم روی گردانید. آنگاه سعدبن معاذ رضی الله عنه گفت: هدف رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ما هستیم، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر ما را فرمان بدهی که با شترها داخل بحرها شویم، حتماً با آنها داخل دریاها میشویم، و اگر به ما دستور بدهی که با شترهای خود را به برک الغماد برسانیم، این کار را حتماً میکنیم سپس رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مردم را جمع آوری نمود[6]. این چنین در البدایه (263/3) آمده. و این را ابن عساکر همچنین به مانند آن از انس، چنان که در کنزالعمال (273/5) آمده، روایت کرده است.
و ابن مردویه از علقمه بن وقاص لیثی رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی بدر بیرون رفت، و چون به روحاء رسید به مردم گفت: «نظر و رای شما چیست؟» ابوبکر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا به ما خبر رسیده است که آنها در فلان و فلان جایاند. میگوید: باز خطاب به مردم گفت: «نظر شما چیست؟» عمر رضی الله عنه مثل قول ابوبکر را تکرار نمود. باز خطاب به مردم گفت: «چه نظری دارید؟» آنگاه سعد بن معاذ رضی الله عنه گفت، ای رسول خدا، هدفت ما هستیم، سوگند به ذاتی که تو را عزت بخشیده، و برایت کتاب را نازل فرموده، که ما هرگز آن را[7] نپیمودهایم، و نه هم از آن آگاهی دارم، ولی از حرکت خود را ادامه دهد تا از طریق یمن به برک الغماد برسی، ما همراهت خواهیم آمد، و مانند کسانی نمیباشیم که به موسی علیه السلام گفتند: ﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾.، «تو و پروردگارت بروید و بجنگید ما اینجا نشستهایم»، ولی تو و پروردگارت بروید و بجنگید و ما همراهتان به دنبال شما هستیم، و شاید تو برای کاری بیرون رفته بودی، و خداوند غیر آن را برایت پیش آورده، پس به همان چیزی که خداوند برایت پیش آورده بنگر و حرکت نما و پیمانهای کسی را که میخواهی وصل نما، و پیمانهای کسی را که میخواهی قطع کن، و با کسی که میخواهی دشمنی کن، و با کسی که میخواهی مصالحه نما و از اموال ما آنچه را که میخواهی بگیر. آنگاه قرآن به تایید قول سعد رضی الله عنه نازل گردید: ﴿كَمَآ أَخۡرَجَكَ رَبُّكَ مِنۢ بَيۡتِكَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ لَكَٰرِهُونَ ٥﴾. الآیات. و اموی در مغازی خود ذکر نموده، و بعد از این قولش، و از امال ما آنچه را میخواهی بگیر، افزوده: و آنچه را میخواهی به ما بده، و آن چه را از ماگرفتهای، برای ما محبوبتر از آنچه است که برای ما گذاشتهای، و امری را که دستور دادهای کار ما متابعت از دستور و امر توست، به خدا سوگند، اگر حرکت نمایی تا این که به برک غمدان[8] برسی به همراه تو حرکت خواهیم کرد[9].
این را ابن اسحاق ذکر نموده، و در سیاق وی آمده: سعد بن معاذ رضی الله عنه گفت: به خدا سوگند، گویی کهای رسول خدا، هدفت ما هستیم و ما را میخواهی، گفت: «بلی»، سعد بن معاذ گفت: ما به تو ایمان آوردیم، و تو را تصدیق نمودیم، و شهادت دادیم و آنچه را تو آوردهای همان حق است و بر آن عهدها و پیمانهای مان را، مبنی بر شنیدن و طاعت از تو دادهایم، بنابراین -ای رسول خدا- برای آنچه اراده نمودهای حرکت کن، ما همراهت هستیم. سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث گردانیده، اگر دریا را برای ما بنمایی، و در آن داخل شوی، ما همراهت در آن داخل خواهیم شد، و یک مرد هم از ما تخلف نخواهد نمود، و ما این را بد نمیبینیم که فردا با ما با دشمن مان روبرو شوی. ما در جنگ پرصبر هستیم، و در وقت روبرو شدن راستکاریم، شاید خداوند از ما را به تو نشان دهد که به آن چشمت روشن شود، به برکت خدا حرکت کن. و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به قول سعد مسرور گردید، و (گفتههای وی) شادمانش ساخت، بعد از آن گفت: «حرکت نمایید، و بشارت دهید، چون خداوند یکی از دو گروه -(قافله تجارتی یا لشکر جنگی)- را به من وعده داده است، به خدا سوگند، گویی که من همین حالا به مردگان قوم نگاه میکنم»[10]. این چنین در البدایه (262/3) آمده است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ترغیب نمودن به جهاد قبل از معرکه و قول عمیر بن حمام رضی الله عنه
امام احمد از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بسبس را به عنوان جاسوس فرستاد تا ببیند که قافله ابوسفیان چه شد، وی در حالیکه در خانه، غیر از من و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دیگر احدی وجود نداشت آمد -(راوی)- میگوید: نمیدانم (انس) بعضی از زنان وی[11] را استثناء نمود و یا خیر- میافزاید: و قصّه را برایش بیان نمود. میگوید: آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بیرون آمد و صحبت نموده گفت: «ما در طلب چیزی هستیم، کسی که شترش حاضر باشد، باید با ما سوار شود». بعد مردانی از وی اجازه خواستند تا شترهایشان از بالای مدینه بیاورند. گفت: خیر، مگر کسی که شترش حاضر باشد». و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و اصحابش حرکت نمدند حتی قبل از مشرکین به بدر رسیدند بعد از آن مشرکین آمدند و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «هیچ یک از شما به کاری تا این که من بدان نزدیکتر نباشم اقدام نکند». بعد مشرکین نزدیک شدند، آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بهسوی جنتی که پهنایی اش چون آسمانها و زمین است برخیزید». میگوید: عمیربن حمام انصاری رضی الله عنه میگفت: ای رسول خدا، جنتی که پهنایی آن چون آسمانها و زمین است؟! گفت: «بلی». عمیر گفت: بخ بخ! رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود:«چه تو را به این قولت: بخ بخ وا میدارد؟» گفت: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ، به خدا سوگند، فقط تمنّای این که از اهل آن باشم، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: تو از اهل آن هستی». (راوی) میگوید: بعد وی خرماهایی را از تیر دان خود بیرون آورد و به خوردن آنها شروع نمود، بعد از آن گفت: اگر تا خوردن این خرماهایم زنده بمانم، این زندگیی طولانی است. میافزاید: وی خرماهایی را که همراهش بود انداخت، و بعد با ایشان جنگید تا این که کشته شد -خدا رحمتش کند-[12]. این را مسلم نیز در چنان که درالبداید (277/3) آمده، روایت نموده و بیهقی (99/9) این را همچنین به طولش، و حاکم (426/3) به اختصار روایت کردهاند.
و نزد ابن اسحاق آمده، بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی مردم رفت، ایشان را ترغیب و تشویق نموده گفت: «سوگند به ذاتی که جان محمّد و در دست اوست، امروز با ایشان هر مردی که با صبر و امید پاداش از سوی پروردگار بجنگد و کشته شود، در حالی که پیش تازد،و روی نگرداند، خداوند وی را داخل جنت میسازد». عمیربن حمام رضی الله عنه -از بنی سلمه که در دستش خرماهایی بود و آنها را میخورد- گفت: بخ بخ آیا در میان من و اینکه داخل جنّت شوم همین باغی است که اینان مرا بکشند. میافزاید: بعد از آن خرماها را از دست خود انداخت، و شمشیر خود را گرفت و با قوم جنگید تا این که کشته شد. ابن جریر متذکر شده: عمیر در حالی که میجنگید چنین میسرود؟
ركضاً الى الله بغير
زاد |
|
الا التقى وعمل الـمعاد |
||
والصبر في الله على
الجهاد |
|
وكل زاد عرضه النفاد |
||
|
غيرالتقى والبر
والرشاد |
|
||
و این چنین در البدایه (277/3) آمده است.
قصّه تبوک و ذکر اموالی که صحابهن در آن مصرف و انفاق نمودند
ابن عساکر (105/1) از ابن عبّاس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: من شش ماه بعد از خروج رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از طائف نزدش آمدم، بعد از آن خداوند وی را به غزوه تبوک دستور داد، و این همان است که خداوند آنرا به نام «ساعات سختی» یاد نموده، و آن در گرمای شدید رخ داد، در این هنگام نفاق زیاد گردید، و اصحاب صفه - صفه خانهای بود، مربوط اهل فقر، که در آن جمع میشدند، و صدقه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و مسلمانان برایشان میآمد. و چون غزوهای فرا میرسید، مسلمانان بهسوی آنان روی میآوردند، هر کسی یک نفر و یک تعدادی را که میخواست، باتامین خوراک وی، به عهده میگرفت، بعد آنها را آماده میساختند، و همراهشان به جنگ میرفتند، و از این عمل خویش برای آنها امید ثواب و پاداش میداشتند - هم زیاد بودند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مسلمانان را به انفاق و مصرف در راه خدا با داشتن نیت و امید ثواب دستور داد، و آنها نیز به نیت و تمنای ثواب انفاق و مصرف نمودند، و مردانی بدون نیت ثواب نفقه نمودند، مردانی از فقرای مسلمین برده شدند و عدهای باقی ماندند، و کسی که بهترین صدقه را در آن روز نمود عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه بود، وی دویست اوقیه صدقه داد،و عمربنالخطاب رضی الله عنه صد اوقیه نفقه نمود، و عامر انصاری[13] رضی الله عنه نود وسق خرما صدقه داد. عمر بن الخطاب گفت: ای رسول خدا، من بر آن هستم که عبدالرحمن مرتکب گناه شده است، چون برای اهل خود چیزی باقی نگذاشته است. آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از وی پرسید: «آیا برای اهلت چیزی گذاشتهای؟» گفت: بلی، بیشتر از آنچه انفاق نمودم و بهتر از آن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرسید «چقدر؟» گفت: آنچه خدا و پیامبرش از رزق و خیر وعده نمودهاند. و مردی از انصار که به او ابوعقیل رضی الله عنه گفته میشد، یک صاع خرما را آورده آن را صدقه نمود. منافقین هنگامی که صدقات را دیدند، به چشم اشاره میکردند، و چون صدقه مردی زیاد میبود، بهسوی وی به چشم اشاره نموده میگفتند: ریاکار است. و اگر مردی مقدار کمی خرما را به اندازه توان خود صدقه میداد میگفتند: این به آنچه آورده خود محتاجتر است. هنگامی که ابوعقیل یک صاع حرما را آورد، گفت: امشبم را با کشیدن آب ریسمان برای به دست آوردن دو صاع خرما سپری نمودم، به خدا سوگند، غیر از آن چیز دیگری نزدم نبود -این در حالی بود که وی معذرت میخواست و حیا مینمود-، پس یک صاع آن را آوردم، و دیگرش را برای اهل خود باقی گذاشتم. منافقین گفتند: این به همین صاع خود از دیگری فقیرتر است، ومنافقین در این صدقات انتظار آن را میکشیدند، که غنی و فقیرشان از آن بهره و نصیبی به دست آرند.
هنگامی که خروج رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزدیک گردید، به کثرت، اجازه خواستن را شروع نمودند، و از گرمی شکایت بردند -و به زعم خود- از فتنه در صورت رفتن به جنگ ترسیدند، و به دروغ به خدا سوگند میخوردند. رسول خدا (ثص) شروع به اجازه دادن آنها نمود، و نمیدانست که در نفسهایشان چیست، و گروهی از ایشان مسجد نفاق را برای ابوعامر فاسق بنا نمودند -موصوف در آن وقت نزد هرقل بود، که وی و کنانه بن عبدیالیل و علقمه بن علاثه عامری به وی- (به هرقل) -پیوسته بودند- و سوره «براءه » در آن مورد پی در پی نازل میشد، و آیهای در آن نازل گردید، که رخصتی برای نشسته وجود نداشت. هنگامی که خداوند عزوجل نازل فرمود:
﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾ [التوبة: 41].
ترجمه: «(برای جهاد) سبک بار و گران بار خارج شوید».
ضعیفان خیرخواه برای خدا و پیامبرش و مریض و فقیر به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شکایت برده گفتند: در این امر رخصتی نیست و در منافقین گناههای پنهان و مخفیانهای وجود داشت که آشکار نشده بود، بعد از آن ظاهر گردید و مردانی که (به خدا، پیامبر و روز آخرت) یقین نداشتند و تکلیف و عذری هم برایشان نبود، (از شرکت و همرکابی با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ) تخلّف ورزیدند. و این سوره به بیان و تفصیل درشان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نازل گردید، و از کسی که از وی پیروی و متابعت نموده بود، خبر میداد، تا این که به تبوک رسید. از همانجا علقمه بن مجزز مدلجی رضی الله عنه را بهسوی فلسطین فرستاد، و خالدبن ولید را بهسوی دومه الجندل فرستاد و گفت: «شتاب و عجله کن، شاید وی را[14] بیرون و درحال شکار بیابی، و دستگیرش کنی»، و خالد وی را دریافت و دستگیرش نمود.
و منافقین در مدینه با شایع نمودن خبرهای بد، اضطراب و ناقراری شدیدی را به راه انداخته بودند، و چون به آنها اطلاع میرسید که برای مسلمانان سختی و بلایی رسیده، آن را به یکدیگر مژده داده، و خوشحال شده میگفتند: ما این را میدانستیم، و از آن میترسیدیم، و چون به سلامتی و خیر آنها خبر داده میشدند، اندوهگین میگردیدند. و این را هر دشمن ایشان در مدینه از ایشان درک نمود، و هیچ یک از منافقین نه اعرابی و نه غیر آن باقی نماند، مگر اینکه عمل و منزلت خبیثی را پنهان داشت، و علنی نمود[15]، و هیچ مریض و بیماری باقی نماند، مگر این که انتظارگشایشی را در آنچه خداوند در کتابش نازل مینمود میکشید، و سوره «براءه » همین طور نازل میشد تا جایی که مردم درباره مؤمنین گنانهایی نمودند، و ترسیدند که بزرگ و کوچک ایشان که درشان توبه مرتکب گناهی شدهاند، شاید درباره آن چیزی نازل شود، و آن را آشکار سازد، تا این که این سوره تمام گردید. و برای هر عامل بیان منزلت و جایگاه وی در هدایت و گمراهی معلوم گردید[16]. این را در کنزالعمال (249/1) از ابن عساکر و ابن عابد به طول آن ذکر نموده است.
اجازه خواستن جدبن قیس از جنگ، قول پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برای وی، و آنچه از قرآن دربارهاش نازل گردید
بیهقی از طریق ابن اسحاق از عبدالله بن ابی بکر بن حزم روایت نموده که وی گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در غزوههای خود به هر طرفی که بیرون میرفت، چنان وانمود میساخت که وی خواهان رفتن بهجایی دیگری است، به جز غزوه تبوک که وی گفت: «ای مردم، من در طلب قوم روم هستم»، و آنها را از هدف آگاه ساخت، و این در زمانی اتفاق افتاده بود که سختی، شدّت گرما و قحطی دامن گیر کشور بود، و در فرصتی بود که میوهها رسیده بودند. مردم ماندن و سکونت در میوهها وسایههای خود را دوست داشتند، و کوچ کردن از آن را ناخوشایند میدیدند، در حالی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روزی در آمادگی این کار قرار داشت، به جد بن قیس گفت: «ای جد، آیا میخواهی در جنگ بنی اصفر شرکت کنی؟» گفت: ای رسول خدا، به من اجازه برده و مرا در فتنه نینداز، قومم میداند که کسی ازمن برای زنان شیفتهتر نیست، و من میترسم که آن زنان بنی اصفر را ببینم، آنها مرا در فتنه اندازند، بنابراین ای رسول خدا، به من اجازه بده، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از وی روی گردانیده گفت: «به تو اجازه دادم». پس خداوند تعالی نازل فرمود:
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ ٱئۡذَن لِّي وَلَا تَفۡتِنِّيٓۚ أَلَا فِي ٱلۡفِتۡنَةِ سَقَطُواْ﴾ [التوبة: 49].
ترجمه: «و بعضی از ایشان کسی است که میگوید مرا اجازه ده و مرا در فتنه نینداز، آگاه باش که در فتنه افتادهاند».
میگوید: در فتنهای که وی با تخلفش از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به ترجیح دادن نفس خود از نفط پیامبر واقع گردید (بزرگتر) از آن بود که موصوف از افتادن در آن توسط زنان بنی اصفر میهراسید:
﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُۢ بِٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [التوبة: 49].
ترجمه: «و بیشک جهنم احاطه کننده کافران است».
برای کسی میگوید که دنبال وی قرار دارد. و مردی از جمله منافقین است: در گروهی نروید و بسیج نشوید، پس خداوند تعالی نازل فرمود:
﴿قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗاۚ لَّوۡ كَانُواْ يَفۡقَهُونَ﴾ [التوبة: 81].
ترجمه: «بگو: آتش دوزخ از این هم گرمتر است اگر بفمند».
میگوید: بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در سفر خود جدی گردید، و مردم را به جهاد امر نمود، توانگران را به نفقه و حمل نمودن مردم در راه خدا (توسط آماده سازی اسب، شتر و غیره) تشویق و ترغیب نمود. بنابراین مردانی از اهل غناءو سرمایه حمل نمودند، و نیکی کردند، و عثمان رضی الله عنه در این غزوه مصرف و کمک بزرگی نمود، که کسی بزرگتر از آن انفاق نکرده بود، و بر دویست شتر (نیروهای مجاهدین) را انتقال داد[17]. این چنین در تاریخ ابن عساکر (108/1) آمده، و این را بیهقی درالسیر (33/9) از عروه رضی الله عنه به اختصار روایت کرده است. و در البدایه (3/5) این را از ابن اسحاق از زهری و یزید بن رومان و عبدالله بن ابی بکر و عاصم بن عمر به مانند آن،ذکر نموده.
و طبرانی این را از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: هنگامی که به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خواست به غزوه تبوک برود، به جد بن قیس گفت: «درباره جهاد بنی اصغر چه میگویی؟» گفت: ای رسول خدا، من مردی زن دوست هستم، و هر گاهی زنان بنی اصفر را ببینم در فتنه میافتم، آیا به من اجازه نشستن میدهی، و مرا در فتنه نمیندازی؟ پس خداوند این را نازل فرمود:
﴿وَمِنۡهُم مَّن يَقُولُ ٱئۡذَن لِّي وَلَا تَفۡتِنِّيٓۚ أَلَا فِي ٱلۡفِتۡنَةِ سَقَطُواْ﴾ [التوبة: 49].. هیثمی (30/7)[18].
میگوید: در این یحیای حمانی آمده، و ضعیف میباشد.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن صحابه بهسوی قبایل و مکه جهت بسیج نمودن آنها در راه خدا
ابن عساکر (110/1) متذکر گردیده که: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی قبایل و مکه (عدهای از اصحاب را) جهت بسیج نمودن آنها بهسوی دشمنشان فرستاد، در این راستا بریده بن حصیب رضی الله عنه را بهسوی اسلم فرستاد و دستورش را داد تا به فرع[19] برسد، ابورهم غفاری رضی الله عنه را بهسوی قومش فرستاد، و امرش نمود تا آنها را در سرزمین هایشان طلب نماید، و ابوواقد لیثی رضی الله عنه به طرف قوم خود رفت، و ابوجعد ضمری رضی الله عنه به طرف خود بهسوی ساحل خارج شد، و رافع بن مکبیث و جندبن مکیث رضی الله عنهما را بهسوی جهینه و نعیم بن مسعود رضی الله عنه را بهسوی اشجع و عدهای را بهسوی بنی کعب بن عمرو فرستاد، که عبارت بودند از: بدیل بن ورقاء، عمروبن سالم و بشر بن سفیان رضی الله عنهم و عدهای را که طرف شلیم اعزام داشت، که از جمله آنها عباس بن مرداس رضی الله عنه بود.
صحابهن و انفاق نمودن مال در غزوه تبوک
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم مسلمانان را به جهاد تشویق و ترغیب نمود، به صدقه دادن دستورشان داد، و آنان صدقات فراوانی تقدیم داشتند،و اولین کسی که صدقه داد، ابوبکر صدیق رضی الله عنه بود که همه مالش را آورد، (که) چهارهزار درهم (بود)، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به وی گفت: «آیا برای اهلت چیزی باقی گذاشتی؟» پاسخ داد: خدا و پیامبرش داناترند[20]. بعد از آن عمر رضی الله عنه بانصف مال خود آمد، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا برای اهلت چیزی باقی گذاشتی؟» پاسخ داد: بلی، نصف آنچه را آوردم[21] و خبر آنچه ابوبکر صدیق آورده بود به عمر رسید: پس گفت: در هیج خیری هرگز باهم مسابقه ننمودیم، مگر این که او از من در آن کار سبقت گرفت[22]. و عباس بن عبدالمطلب و طلحه بن عبیدالله رضی الله عنهما مالی را به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تقدیم نمودند، و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه دویست اوقیه برایش آورد، و سعد بن عباده رضی الله عنه هم مالی را برایش آورد و همچنین محمّد بن مسلمه رضی الله عنه آورد، و عاصم بن عدی رضی الله عنه نود وسق خرما صدقه نمود، و عثمان بن عفان رضی الله عنه ثلث آن لشکر را آماده ساخت، و او از همه آنان زیادتر انفاق نموده بود، حتی نیازمندی ثلث آن ساز و برگ برآورده ساخت، تا حدی که گفته میشد،دیگر برایشان نیاز و حاجتی باقی نمانده است، حتی که سوزنهایشان را نیز رایشان آماده نموده بود، و گفته میشود که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در آن روز گفت: عثمان را بعد از این هر عملی بکند، (آن عمل به وی صاحبان) ضرر نمیرساند»!!.
وی مال و سرمایه را در خیر و معروف ترغیب نمود، و آنها در این عمل، خیر را در نظر گرفته و به آن نیت کردند، و غیر آنها کسانی که از ایشان ضعیفتر بودند، نیز همت گماشتند، حتی که مردی از آنها یک راس شتر را برای یک و دو مرد میآورد و میگفت: این شتر در بین شما باشد و آن را به نوبت سوار شوید، و مردی نفقهای را با خود آورده آن را برای بعضی کسانی که خارج میشدند، میداد، حتی زنان هم با تمام قدرت بر آنچه توانایی داشتند، د راین راستا کمک و معاونت میکردند. ام سنان اسلمی رضی الله عنها میگوید: من جامهای را دیدم که در پیش روی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در خانه عائشه فرش شده بود، در آن: حلقهها، دست بندها، پای برنجی ها[23] گوشوارهها و انگشترهایی قرار داشت، و از آنچه زنان جهت کم و اعانت مسلمین برای آمادگیشان فرستاده بودند پر گردیده بود، و مردم در سختی شدید قرار داشتند، هنگامی بود که میوهها رسیده بود، و سایهها دلپسند ومرغوب بود،و مردم باقی ماندن و سکونت را دوست داشتند و کوچ کردن از آن را در همان حالت و زمانی که در آن قرار داشتند، بد و ناخوشایند میدیدند. و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در این کار سرعت و جدّیت را در پیش گرفت و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم اردوگاه خود را در ثنیه الوداع برپا داشت، و مردم زیاد بودند که ثبت نام آنها مشکل بود، کم مردی بود که میخواست ناپدید شود، مگر این که گمان مینمود، این کار بر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در صورت که دربارهاش وحی از طرف خداوند نازل نشود، پوشیده و پنهان خواهد ماند.
هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آماده سفر گردید، و تصمیم حرکت را گرفت، سباع بن عرفطه غفاری -و گفته میشود، محمّد بن مسلمه رضی الله عنهما - را بر مدینه جانشین گماشت، و پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «کفشها را زیادبگرید، چون مرد هنگامی کفش داشته باشد، همیشه سوار میباشد». و وقتی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم حرکت نمود، ابن ابی[24] از جمله منافقینی که تخلف نموده بودند از وی تخلف ورزید، گفت: محمّد با بدی حالت، گرما و سرزمین بعید با بنی اصفر میجنگد، کاری که طاقت و توانایی آن را ندارد!! محمّد گمان میکند قتال بنی اصغر[25] بازی است؟! و کسی که با وی قرار داشت نیز مثل نظر وی منافقت نمود. بعد از آن ابن ابی گفت: به خدا سوگند، گویی که من در اصحاب ولی نگاه میکنم که فردا در ریسمانها بستهاند - البته به خاطر ایجاد اضطراب و رعب در قبال رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم و یارانش -. و هنگامی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از ثنیه الوداع بهسوی تبوک حرکت نمود، و بیرق و پرچمها را بلند نمود، لوای بزرگتر خود را برای ابوبکر رضی الله عنه سپرد، و پرچم بزرگ خود را به زبیر داد، و پرچم اوس را برای اسید بن حضیر اعطا نمود، و لوای خزرج را به ابودجانه تحویل داد، و گفته میشود: به حبابن منذر دارد رضوان الله علیهم الجمعین. و شمار مردم با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم سی هزار بود، و ده هزار اسب با خود همراه داشتند، و برای هر شاخهای از انصار دستور داد تا لواء و بیرق خود را بگیرد، و در قبایل عرب نیز بیرق و پرچمها وجود داشت[26]. اختتام با حذف اندک.
[1]- قافله ابوسفيان: همان قافله مرکب از شترهای قریش است که در سال دوم هجرت با بار خود از شام به مکه میآمد، و اموال زیادی را برای قریش حمل مینمود و مردانی ز آن حراست مینمودند که در رأسشان ابوسفیان قرار داشت.
[2]- شاید هدف اهل مکه باشد، چون آنها توسط فرستاده ابوسفیان از خارج شدن مسلمانان اطلاع یافتند، و برای نجات قافله، و مقابله با مسلمان با یک ارتش منظم بیرون شدند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم میخواهد نظر یاران خود را در قبال جنگ با آنها جویا گردد. م.
[3]- سند آن ضعیف است اما حدیث بعدی شاهد آن است: ابن ابی حاتم و ابن مردویه چنانکه در البدایة و النهایة (3/259) و طبرانی (4/174) و هیثمی (6/74) آن را به طبرانی ارجاع داده است و گفته است: سند آن حسن است.
اما مولف در آنچه پس از حدیث به نقل از هیثمی آورده دچار وهم شده است آنجا که پس از حدیث دوم میگوید: در «مجمع الزوائد» از حدیث معاذ بن رفاعة انصاری از پدرش.
[4]- اسم جايى است در يمن و گفته شده: جایی است در عقب مکه که پنج شب از آن فاصله دارد.
[5]- صحیح. احمد (12889).
[6]- صحيح. احمد (13638) و مسلم به مانند آن (1779).
[7]- هدفش راهی است که به برک الغماد منتهی میگردد، و ذکر آن در کلامش میآید.
[8]- بنای بزرگی است در ناحیه صنعاء در یمن.
[9]- ابن کثیر آن را در البدایة و النهایة (3/254) و تفسیر (2/294) بدون سند به ابن مردویه نسبت داده است. اما روایت قبل آن شاهد آن است.
[10]- ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (2/177) آمده آن را ذکر نموده و سند آن از عروه مرسل است. همچنین ابن کثیر در البدایة و النهایة (3/258) وی میگوید: ابن اسحاق رحمه الله آن را اینگونه روایت نموده و این روایت شواهد بسیاری دارد از جمله آنچه بخاری (3952) از ابن مسعود روایت نموده و همچنین مسلم (1779) و احمد (3/188) از حدیث انس.
[11]- پیامبر صل الله علیه و آله و سلم .م.
[12]- مسلم (1901) و بیهقی در «الکبری» (9/99) و حاکم بطور مختصر (3/426).
[13]- شايد درست: عاصم بن عدی انصاری باشد.
[14]- یعنی اکیدر بن عبدالملک را که پادشاه دومه الجندل.
[15]- اين چنين در اصل است و شايد درست اينطور باشد: و هیچ یک از منافقین نه اعرابی و نه غیر آن باقی نماند که عمل و منزلت خبیثی را پنهان مینمود، مگر این که آن را آشکار نمود.
[16]- ضعيف. ابن عساکر در تاریخ خود (1/105) و در سند آن عثمان بن عطاء خراسانی است که آنگونه که در «تقریب» (2/12) آمده است ضعیف است.
[17]- ضعیف مرسل. ابن عساکر (1/108) و بیهقی (9/33) و طبری (3/102:10) از عروه بطور مرسل.
[18]- سند آن ضعیف است. طبرانی در «الکبیر» (12/122) و در آن حمانی چنانکه هیثمی (7/30) میگوید ضعف است.
[19]- جای معروفی است در بین مکه و مدینه. به نقل از نهایه.
[20]- این چنین در اصل آمده، ولی محفوظ چنین است که: ابوبکر رضی الله عنه در پاسخ به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: خدا و پیامبرش را.
[21]- این چنین در اصل آمده، و شاید درست چنین باشد: نصف مالم را.
[22]- مسند احمد (1/437).
[23]- خلخان. م.
[24]- وی همان عبدالله بن ابی بن سلول خزرجی رئیس منافقین است.
[25]- روم. م.
[26]- بسیار ضعیف. ابن عساکر در تاریخ دمشق (1/110) در استاد آن واقدی است که بر اساس آنچه در تقریب آمده متروک است. (2/194).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر