دعوت عمروبن مره جهنى رضی الله عنهم درميان قومش
رؤیاى عمرو درباره مبعوث شدن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
رویانى و ابن عساکر از عمروبن مره جهنى رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: در گروهى از قوم مان در جاهلیت به خاطر اداى حج بیرون رفتیم، در خواب در حالى که در مکه بودم نور درخشندهاى را دیدم که از کعبه بلند شد، حتى کوه یثرب و اشعر جهینه[1] را برایم روشن گردانید، و از میان نور صدایى را شنیدم که مىگفت: تاریکى برچیده شد و روشنى درخشید و گسترش یافت، و خاتم الانبیاء مبعوث شد. بعد از آن روشنى دیگرى برایم پیدا شد، حتى در همین روشنایى قصرهاى حیره، و مدائن را دیدم، و صدایى را از نور شنیدم که مىگفت: اسلام ظهور نمود، و بتها شکسته شد، و ارحام وصل گردید، از خواب با ترس و هراس بیدار شدم، و به قومم گفتم: به خدا سوگند، در این قریه قریش حادثه جدیدى رخ دادنى است، و آنها را از آنچه در خواب دیده بودم خبر دادم.
داخل شدن عمرو نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و حکایت اسلام وى
هنگامى که به شهرمان برگشتم، خبر رسید مردى که به او احمد گفته مىشد، به پیامبرى مبعوث شده است. با شنیدن این خبر بیرون آمدم، تا این که نزدش آمده و او را از آنچه دیده بودم، خبر دادم. فرمود: «اى عمرو بن مره، من نبى فرستاده شده براى همه بندگان هستم، آنها را بهسوى اسلام دعوت مىکنم، و به جلوگیرى از خون ریزى، صله رحم، عبادت خداوند به تنهاىاش، کنار گذاشتن بتها، حج خانه خدا، و روزه رمضان - که ماهى از جمله دوازده ماه است - دستور مىدهم. کسى که اینها را پذیرفت و قبول نمود برایش جنت است، و کسى که نافرمانى نمود، برایش آتش است. و تو اى عمرو ایمان بیاور، خداوند تو را از اهوال جهنم در امان مىدارد». گفتم: شهادت مىدهم که معبودى جز یک خدا نیست، و تو رسول خدا هستى، به همه حلال و حرامهایی که آوردهاى ایمان آوردم، اگر چه که اکثر قومها از قبول این، سرباز زدهاند. بعد از آن ابیاتى را برایش خواندم، که هنگام شنیدن خبر بعثتش سروده بودم - ما بتى داشتیم که پدرم پرده دار آن بود، من برخاسته آن را شکستم، بعد از آن در حالى که این ابیات را مىخواندم خود را به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم رسانیدم:
شَهِدُت بِأَنَّ الله
حَقٌ وَاَنَّنِي |
|
لَاَلِـهَه
الاحْجَارِ اَوَّلُ تَارِكِ |
وَشَمَّرْتُ عَنْ
سَاقِيَ الاِزَارَ مُهَاجِراً |
|
اَجُوْبُ اِلَيْكَ
الوَعْثَ بَعْدَ الدَّكَادِكِ |
لَأَصْحَبَ
خَيْرَالنَّاسِ نَفْساً وَوالِداً |
|
رَسُوْلَ مَلِيْكِ
النَّاسِ فَوْقَ الـحَبَائِكِ |
ترجمه: «گواهى دادم که الله حق است، و من اول کسى هستم که خدایان سنگى را ترک مىکنم، و با برزدن شلوارم تا به ساقها به عنوان مهاجر، با قطع نمودن و بریدن راههاى صعب العبور و زمینهاى سخت مىخواهم خود را به تو برسانم، تا هم صحبت کسى باشم که به اعتبار خودش و نسبش از همه مردم بهتر است،هم صحبت مردى که او فرستاده پادشاه مردم فوق آسمانهاست».
پيامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «مرحبا به تو اى عمرو».
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و فرستادن عمرو جهت دعوت بهسوى قومش و وصیت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به او
گفتم: پدر و مادرم فدایت، مرا بهسوى قومم روانه کن، شاید خداوند توسط من بر آنها منّت گذارد چنان که توسط تو برمن منّت گذاشت، (و اسلام بیاورند). پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مرا فرستاد و فرمود: «ملایمت و سخن راست و قاطع را در نظر داشته باش، و درشتخوى و متکبر و حسود مباش». نزد قومم آمده گفتم: اى بنى رفاعه، اى گروه جهینه، من فرستاده پیامبر خدا بهسوى شما هستم، شما را بهسوى اسلام دعوت مىکنم، و به جلوگیرى از خونریزى، ایجاد صله رحم، عبادت خداوند به تنهایىاش، کنار گذاردن بتها، حج خانه، روزه ماه رمضان - که یک ماه از دوازده ماه است - دستور مىدهم، کسى که قبول مىکند برایش جنت، و کسى که نافرمانى مىکند، برایش آتش است. اى گروه جهینه، خداوند شما رااز میان عربها بهتر گردانیده است، و در جاهلیتتان چیزهایى را که براى غیرتان محبوب گردانیده بود، براى شما مبغوض و بد قرار داده است. تعدادى از آنها چنین عادت داشتند که یک شخص دو خواهر را (در حالى که هر دوى آنها حیات داشتند) به نکاح مىگرفت و درماه حرام دست به جنگ مىزدند، و مردانى از آنها زن پدرش - (مادر اندر خود) - را به نکاح خود در مىآورد. پس این نبى مرسل از بنى لؤى بن غالب را قبول کنید، به این صورت عزت دنیا را به دست آورده و کرامت آخرت نصیبتان مىگردد. کس دیگرى جز یکتن ازآنها سویم نیامد، او آمده گفت: اى عمرو بن مره، خداوند زندگیت را تلخ کند، آیا ما را به کنار گذاشتن خدایان مان، دستور مىدهى که جماعت مان را متفرّق سازیم، و از دین عالى و بهتر پدران مان مخالفت کنیم و به آنچه بپیوندیم که این قریشى از اهل تهامه بهسوى آن فرا مىخواند؟! این گفته و دعوت تو قابل قبول نبوده و نمىسزد که از آن استقبال گردد. بعد از آن، خبیث این شعر را سرود:
اِنَّ ابنَ مُرَّه
قَد اَتَى بِمَقَالَه |
|
لَيْسَتْ مَقَالَه
مَنْ يُرِيْدُ صَلَاحاً |
اِنِّيْ لَأَ
حْسَبُ قَوْلَهُ وَفعَالَهُ |
|
يَوْماً واِنْ طاَلَ
الزَّمَانُ ذُبَاحًا |
لَيُسِفّه
الاَشْيَاخَ مِـمَّنْ قَدْ مَضَى |
|
مَنْ رَامَ ذلِكَ لا
اَصَابَ فَلاحًا |
ترجمه: «ابن مره دعوتى را با خود آورده است که خود مقاله و یا دعوت کسى که خواهان اصلاح باشد،نیست. من قول و فعل او را اگر چه زمان طول بکشد، دردى در گلو مىپندارم، او این دعوت را به خاطرى آورده است که بزرگان گذشته ما را احمق بداند، ولى کسى که در این راه گام بردارد کامیاب نمىشود».
عمرو در پاسخ به وى گفت: هر یکى از ما که دروغگو باشد خداوند زندگىاش را تلخ سازد، زبانش را گنگ نماید، و چشمهایش را کور سازد. عمرو مىگوید: به خدا سوگند، قبل از وفاتش، دندانهایش ریخت، کور شد، عقل و فکرش مختل گردید، و مزه طعام را نمىدانست.
آمدن عمرو با کسانى که از قومش اسلام آوردند نزد پیامبر خدا ص، و نامه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به آنها
بعد از آن عمرو با کسانى که از قومش اسلام آورده بودند بیرون رفتند، تا این که نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدند، و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آنها را خوش آمد گفته و از ایشان استقبال کرد، و به آنان نامهاى نوشت که این نسخه آن است:
«بِسمِاللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ. هَذَا كِتَابُ مِنَ اللهِ العَزِيْزِ، عَلَى لِسَانِ رَسُوْلِهِ، بِحَقٍّ صَادِقٍ وَكِتَابٍ نَاطِقٍ، مَعَ عَمْرِوبنِ مُرَّهالِجُهَيْنَه ابنِ زَيْدٍ: اِنَّ لَكُمْ بُطُوْنَ الاَرْضِ وَسَهُوُلَهَا، وَتِلاَعَ الاَوْدِيَه وَظُهُورَهَا، عَلَى اَنْ تَرْعَوا نَبَاتَهَا وَتَشْرَبُوا مَاءَهَا، عَلَى اَنْ تُؤَدُّو الخُمُسَ، وَتُصَلُّوا الخَمْسَ، وَفِي الغُنَيْمَه وَالصُّرَيْمَه شَاتَانِ اِذَا اجْتَمَعَتَا فَاِنْ فُرِّقَتَا فَشَاه شَاه، لَيْسَ عَلَى اَهْلِ المُثِيْرَه صَدَقَه وَلَا عَلىَ الوَارِدَه لَبِقَه، وَالله شَهِيْدَ عَلَى مَا بَيْنَنَا وَمَنْ حَضَر مِنَ المُسْلِمِين. كِتَابُ قَيْسِ بنِ شَمَّاسٍ». ترجمه: «به نام خداوند بخشاینده مهربان. این نامهاى است از جانب خداوند غالب، بر زبان رسولش، که او را به حق و کتاب ناطق مبعوث نموده، با عمرو بن مره براى جهینه بن زید: که براى شما بطون زمین و جاهاى هموار آنست، و همچنین قله وادىها و پشت آنها، بر این که گیاهان آن را بچرانید و از آبهایش بنوشید، در مقابل این که خمس را ادا کنید، و نمازهاى پنجگانه را برپا دارید. در صورت تجمع بزها و گوسفندان، دو گوسفند است (در حالى که بالغ بر حدنصاب باشد) ولى در صورت جدایى آنها یک گوسفند یک گوسفند است. بر گاوهایى که قلبه[2] مىکنند صدقه نیست، و همچنین بر شترهاى آبکش، خداوند و مسلمانان حاضر، بر این پیمان ما شاهداند. کتاب قیس بن شماس».
این چنین در کنزالعمال (64/7) آمده، و همچنین ابونعیم این را به درازیش، چنان که در البدایه (351/2) آمده، روایت نموده است، و طبرانى آن را به طولش، چنان که در المجمع (244/8) آمده، روایت کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر