توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

داستان اسلام آوردن صفوان بن اُمَيَّه رضی الله عنه

 

داستان اسلام آوردن صفوان بن اُمَيَّه  رضی الله عنه

امان دادن صفوان، هنگامى که عُمَیربن وهب برایش امان خواست

واقدى و ابن عساکر از عبدالله بن زبیر  رضی الله عنهما  روایت نموده‏اند که گفت: در روز فتح مکه همسر صفوان بن امیه - بغوم بنت معدل از قبیله کنانه - اسلام آورد، ولى صفوان ابن امیه فرار نمود، تا این که به دره آمد، و براى غلام خود یسار - که کس دیگرى با وى نبود - مى‏گفت: واى بر تو، ببین که کى را مى‏بینى؟ غلامش پاسخ داد: این عمیربن وهب است. صفوان گفت: با عمیر چه کارى کنم؟! به خدا، او جز براى کشتنم به کار دیگرى نیامده، او بر ضد من با محمّد همکارى و معاونت نموده است. آن گاه او خود را به وى رسانیده گفت: اى عمیر، در ضمن همه کرده هایت در حقم باز هم به آنها اکتفا ننمودى؟! قرضدارى وعیالت را بر دوش من گذاشتى، و اکنون آمده‏اى مى‏خواهى مرا بکشى!! عمیر پاسخ داد: ابووهب، فدایت شوم، من از نزد بهترین مردمان در نیکى وصله رحم اینجا آمده‏ام. عمیر قبل از این به پیامبر خدا گفته بود: اى پیامبر خدا، سید و رئیس قومم از اینجا فرار نموده تا خود را به بحر اندازد، و از این ترسیده است که به او امان ندهى، پدر و مادرم فدایت او را امان بده. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ به وى فرموده بود: «به او امان دادم»، بعد از آن او به دنبال صفوان خارج شده گفت: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به تو امان داده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و فرستادن عمامه‏اش براى صفوان به عنوان نشانه امان

صفوان به عمیر گفت: نه به خدا سوگند، با تو تا وقتى بر نمى‏گردم که از وى نشانه‏اى برایم نیاورى، که من آن را سوگند بشناسم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به عمیر گفت: «دستارم را بگیر»، عمیر با دستار رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف صفوان برگشت، و آن همان چادر یمنى بود که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در آن روز در حالى که آن را بر سر خود گذاشته و یک گوشه‏اش را بر رویش بسته بود داخل مکه گردید. عمیر براى دومین بار به‌سوى وى شتافت، و با آوردن عمامه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به او گفت: ابووهب، من از نزد بهترین مردم، کسى که در صله رحم نیکى و بردبارى از همگان برتر است، آمده‏ام. سرفرازى او سرافرازى توست، و عزّتش عزّت تو، و فرمانروایى‏اش فرمانروایى تو، و پسر مادر و پدرت است! به خاطر خدا، بر خود رحم کن. صفوان به عمیر گفت: من مى‏ترسم که کشته شوم. عمیر به او گفت: او تو را به‌سوى اسلام دعوت نموده است که اسلام بیاورى، و اگر دوست دارى که اسلام بیاورى خوب، وگرنه دو ماه به تو مهلت داده، او با وفاترین و نیک‏ترین مردمان است، و آن چادر (دستار) خود را برایت فرستاده است که در روز فتح مکه آن را بر سر خود نهاد، و یک گوشه‏اش را بر رویش بسته بود. صفوان آن چادر (دستار) را شناخت، و گفت: بلى. و عمیر آن را بیرون آورد، صفوان گفت: بلى. آن همین است، آن همین است. صفوان برگشت تا این که نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و هنگام آمدن وى، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نماز عصر را براى مردم در مسجد امامت مى‏نمود، هر دوى آنها توقّف نمودند. صفوان پرسید: اینها در یک شب و یک روز چند نماز مى‏خوانند؟ عمیر پاسخ داد: پنج نماز، پرسید: محمّد براى‌شان نماز مى‏خواند؟ عمیر پاسخ داد: بلى. هنگامى که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  سلام داد، صفوان گفت: اى محمد، عمیربن وهب با چادرت نزدم آمد، و مدعى است که تو مرا به آمدن نزد خودت فرا خوانده‏اى، و اگر اسلام را راضى شده، و پذیرفتم خوب، در غیر آن دو ماه به من مهلت داده‏اى؟، رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اباوهب پایین بیا». صفوان پاسخ داد: تا این که این را برایم مشخص نکنى پایین نمى‏آیم. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بلکه برایت چهار ماه مهلت است». صفوان پس از شنیدن این حرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  پایین آمد.

بیرون رفتن صفوان با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف هوازن و اسلام آوردنش

پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف هوازن بیرون رفت، صفوان در حالى که هنوز کافر بود، در این سفر با وى بیرون رفت، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  کسى را نزد وى فرستاد و از او سلاح‌هایش را عاریت مى‏خواست، او در پاسخ به خواست پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  صد زره را با بقیه وسایلش به عاریت داد. صفوان پرسید: این به خوشى است یا به زور؟ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود:«نه، اینها عاریت گرفته شده و دو باره مسترد مى‏شوند»، او نیز آنها را به عاریت داد، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به او دستور داد تا آنها را به حنین برساند. صفوان به این صورت در حنین و طائف اشتراک نمود، و بعد از آن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف جعرانه برگشت. درحالى که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  درمیان اموال غنیمتى قدم مى‏زد، و آنها را نگاه مى‏کرد - صفوان‏بن‏امیه نیز همراهش بود - صفوان بن امیه درین هنگام چشم خود را به دره‏اى که حیوانات، گوسفندان و شبانان در آن قرار داشت و دره از آنها پر شده، دوخته بود. وى بسیار دیر به آن سو نگریست، و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  او را به گوشه چشم مراقبت مى‏کرد، بلافاصله به او گفت: «ابووهب، از این دره خوشت آمده است؟» گفت: بلى، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «آن دره با چیزهایى که در آن است براى تو باشد». صفوان درین اثناء گفت: نفس هیچ کسى جز نفس نبى تن به این کار نمى‏دهد، گواهى و شهادت مى‏دهم که معبودى جز یک خدا نیست، و محمّد بنده و رسول اوست. و در همانجا اسلام آورد[1]. این چنین در الکنز (294/5) آمده. و این را ابن اسحاق از محمّد بن جعفر بن زبیر از عروه از عائشه  رضی الله عنها  به اختصار، چنان که در البدایه (308/4) آمده، روایت کرده است.

و امام احمد (465/6) از امیه بن صفوان بن امیه و او از پدرش روایت نموده که: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در روز حنین زره‏هایى را از وى به امانت گرفت، صفوان پرسید: آیا این را به غصب مى‏گیرى؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «بلکه امانت و تضمین شده» راوى مى‏گوید: بعضى از آن زره‏ها مفقود گردیدند، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از وى خواست تا تاوان آنها را بستاند، صفوان گفت: اى پیامبر خدا، امروز من به اسلام بسیار راغب و علاقمند هستم[2].



[1]- بسیار ضعیف. در سند آن واقدی است که متروک است.

[2]- حسن. احمد (3/ 401) و (6/ 465) و حاکم (2/ 47) و أبوداود (3562). شیخ آلبانی برای آن شواهد و طرقی ذکر کرده. نگا: «الصحیحة» (630)، (631)، (2/ 206: 210).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...