صبر نمودن انصار در مقابل لذتهاى دنيوى و متاعهاى فانى و راضى شدن به خدا و پيامبرش صل الله علیه و آله و سلم
امام احمد از عبدالله بن رباح رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: وفدهایی نزد معاویه رفتند، که من و ابوهریره در آن بودیم، و این در رمضان اتفاق افتاده بود. و ما برای یکدیگر غذا میپختیم و میگوید: و ابوهریره ما را به کثرت دعوت مینمود. هاشم گفت: وی بسیار زیاد ما را به اقامتگاه خود دعوت مینمود. میگوید: گفتم: آیا طعامی نسازم و آنها را به اقامتگاهم دعوت نکنم؟ میافزاید: دستور دادم تا طعامی آماده شود، و در وقت نماز عشا به ابوهریره برخوردم، میگوید: گفتم: ای ابوهریره، امشب دعوت نزد من است. ابوهریره گفت: بر من سبقت جستی. هاشم میگوید: گفتم: بلی. و آنها را که پیش من بودند، دعوت نمودم، ابوهریره گفت: ای گروه انصار آیا حدیثی را از جمله احادثتان به شما یاد ندهم؟ میگوید: و فتح مکه را یاد نمود. گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد و داخل مکه گردید. افزود: زبیر را به یک طرف ارتش، و خالد را به طرف دیگر آن[1] فرستاد، و ابوعبیده را در رأس افرادی که بدون زره بودند روان نمود، و بطن وادی را در پیش گرفتند، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در کتیبه (گروه نظامی) خود قرار داشت، این در حالی بود که قریش اوباشهای خود را جمع نموده بودند. ابوهریره گفت: قریشیها گفتند: اینها را جلو میاندازیم اگر موفّقّیتی داشتند، ما همراهشان خواهیم بود، و اگر ضربه خوردند، به محمّد همان چیزی را میدهیم که از ما خواسته است. ابوهریره افزود: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نگاه کرد، و مرا دید و گفت: «ای ابوهریره» پاسخ دادم، لبیک رسول خدا، فرمود: «انصار را برایم صدا کن، و جز انصار نزدم نیاید». من آنها را صدا نمودم، و آمدند و اطراف رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را احاطه نمودند. میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا به اوباش قریش و پیروان آنها میبینید؟» بعد از آن یک دست خود را بر دیگرش زده گفت: «آنها را به خوبی درو کنید، تا این که در صفا نزدم برسید». میگوید: ابوهریره گفت: ما حرکت نمودیم و هر یکی از ما آن تعداد از ایشان را که خواست به قتل رساند (به قتل رسانید) و هیچ یکی از آنها نمیتوانست چیزی به ما برساند[2]. میافزاید: ابوسفیان گفت: ای رسول خدا جماعت قریش ریشه کن شد، بعد از امروز دیگر قریش نیست. میگوید: بعد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر کس که دروازهاش را ببندد، وی در امان است،و هر کس که داخل منزل ابوسفیان شود، وی در امان است» میگوید: مردم درهای خود را بستند. میافزاید: و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به حجر (الاسود) روی آورده آن را لمس نمود و بعد از آن بر خانه طواف نمود. میگوید و در دستش کمانی بود که از نوک آن را گرفته بود. میافزاید، و در طواف خود به بتی رسید که درکنار خانه قرار داشت، و عبادتش مینمودند. میافزاید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم با آن کمان در چشم آن بت زده میگفت:
﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا﴾ [الاسراء: 81].
ترجمه: «حق آمد وباطل نابود شد، به درستی که باطل نابود شونده است».
میگوید: بعد از آن به صفا آمد، و از آن بالا رفت، جایی که به طرف خانه بود، بعد دستهای خود را بلند نمود، و خداوند را به آن اذکار و دعایی که خواسته بود یاد نمود. افزود: و انصار در پایین قرار داشتند. میگوید: و برای یکدیگر میگفتند: این مرد را حالا رغبت و علاقمندی به قریهاش، و محبت و مهربانی به اقربایش فرا گرفته. ابوهریره میافزاید: (در این هنگام) وحی آمد، و چون وحی میآمد، بر ما پوشیده نمیماند، و هیچ کسی از مردم، چشم خود را بهسوی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تا این که خلاص نمیگردید، بلند نمینمود. هاشم گوید: وقتی که وحی تمام گردید. سر خود را بلند نموده گفت: «ای گروه انصار، آیا گفتید که این مرد را علاقمندی به قریهاش، و مهربانی به اقربایش فرا گرفته است؟» گفتند: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ما این را گرفتیم، فرمود: «نام من چیست، نه این چنین نیست، من بنده خدا و رسول وی هستم، بهسوی خدا و شما هجرت نمودم، و زندگی ام با زندگی شما، و مرگم با مرگ شماست»، میگوید: و انصار به طرف وی روی آوردند و گریه نموده میگفتند: به خدا سوگند، آنچه را گفتیم، جز به خاطر بخل ورزیدن به خدا و پیامبرش به خاطر چیز دیگری نگفتیم[3]. میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «خدا و پیامبرش شما را تصدیق میکنند، و معذورتان میدارند»[4]. این را مسلم و نسائی از ابوهریره همانند آن روایت نمودهاند. این چنین در البدایه (307/4) آمده. و این را ابن ابی شیبه به اختصار، چنان که در الکنز (135/7) آمده، روایت نموده است.
حکایت انصار در غزوه حنین، و آنچه پیامبر صدر وصف ایشان گفته است
بخاری از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: در روز حنین، هوازن، غطفان و غیر ایشان با حیوانات (و زنان) و فرزندانشان روی آوردند، و با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ده هزار تن، و آزاد شدگان مکه بودند، همه آنها از وی روی گردانیدند، تا جایی که خودش تنها باقی ماند. وی آن روز دو صدا نمود، که یکی را به دیگری خلط ننمود، به طرف راست خود متوجه شده گفت: «ای گروه انصار»، گفتند: لبیک ای رسول خدا، شادمان باش که ما همراهت هستیم، بعد از آن به طرف چپ خود روی گردانیده گفت: «ای گروه انصار»، گفتند: لبیک ای رسول خدا، شادمان باش که ما همراهت هستیم، - وی بر قاطر سفید سوار بود - و پایین آمد و گفت: «من بنده خدا و رسول وی ام»، آنگاه مشرکین شکست خوردند، و در آن روز (رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ) غنیمتهای فراوانی به دست آورد، و آن را در میان مهاجرین و آزاد شدگان مکه تقسیم نمود، و برای انصار چیزی نداد. انصار گفتند: وقتی که سختی باشد ما را فراخوانده میشویم، و غنیمت به غیر ما داده میشود. این خبر به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رسید، وی آنها را در قبهای جمع نمود و گفت: «ای گروه انصار، این چه سخنی است که از شما به من رسیده؟» آنها خاموش ماندند. باز گفت: «ای گروه انصار، آیا راضی نیستید که مردم دنیا را ببرند، و شما رسول خدا را ببرید، و در خانه هایتان جابجا کنید؟» گفتند: بلی راضی هستیم. پیامبر فرمود: «اگر مردم وادیی را در پیش گیرند، و انصار درهای را در پیش گیرند، من همان دره انصار را در پیش میگیرم». هشام میگوید: گفتم: ای ابوحمزه، تو شاهد آن بودی. گفت: من از آن جا غایب بودم[5]. این چنین درالبدایه (357/4) آمده. و این را همچنین ابن ابی شیبه، و ابن عساکر همانند آن، چنان که در الکنز (307/5) آمده، روایت نمودهاند.
و نزد ابن اسحاق از ابوسعید خدری رضی الله عنه روایت است که گفت: هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در روز حنین غنایم را به دست آورد، و آن را میان کسانی که از قریش و سایر عرب تازه اسلام آورده بودند[6]، تقسیم نمود، و از آن برای انصار چیزی کم و زیاد سهم نداد - قبیله انصار پیش خود خشمگین گردیدند، تا جایی که گویندهای از آنها گفت: به خدا سوگند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دیگر با قوم خود یکجا شده است. آنگاه سعدبن عباده رضی الله عنه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رفته گفت: ای رسول خدا، قبیله انصار در نفسهای خود بر تو خشمگین شدهاند. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پرسید: «برای چه؟» پاسخ داد: در ارتباط به این که این غنیمتها را در میان قومت و سایر عربها تقسیم نمودی، و برای آنها از آن بهرهای نبود. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای سعد! تو در آن مورد چه میپنداری؟» گفت: من هم شخصی از قومم هستم. میگوید: آنگاه پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «قومت را برایم در این آغل[7] جمع کن، و چون جمع شدند، به من خبر بده». سعد بیرون رفت، و در میان آنها فریاد کشید، و ایشان را در همان آغل جمع نمود. مردانی از مهاجرین آمدند، و به آنها اجازه داد و داخل شدند، و عدّه دیگری آمدند، و آنان را دوباره مسترد نمود، وقتی که همه انصار جمع گردید، نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمده گفت: ای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قبیله انصار در همان جایی که مرا امر نمودی تا جمعشان بسازم، برایت جمع شدهاند.
رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بیرون آمد و در میان آنها به صحبت ایستاد، و بعد از حمد و ثنای خداوند، آن طوری که سزاوار و شایسته اوست، فرمود: «ای گروه انصار! آیا در حالی نزدتان نیامدم که گمراه بودید، و خداوند شما را هدایت نمود، و تنگدست و فقیر بودید، و خداوند غنیتان گردانید، و دشمن بودید، و خداوند در میان قلبهایتان الفت و باهمی آورد؟» گفتند: بلی. بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ای گروه انصار! آیا جواب نمیدهید؟» گفتند: چه بگوییم ای رسول خدا؟ و چه جوابی به تو بدهیم؟ منّت از آن خدای و پیامبرش است. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «به خدا سوگند، اگر میخواستید میگفتید، و راست هم میگفتید، و تصدیق هم میشدید: تو رانده شده نزد ما آمدی، ما به تو جای دادیم، و نادار و تنگدست آمدی، ما همراهت غمخواری و مواسات نمودیم، و با ترس آدی، و ما به تو امان بخشیدیم، و بدون یار و مددکار آمدی و ما تو را نصرت و یاری دادیم». گفتند: منّت از آن خدا و پیامبرش است. آنگاه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای گروه انصار! آیا در نفس هایتان در خصوص خس و خاشاک دنیا خشمگین شدید، که من توسط آن قومی را که اسلام آورده، بهسوی اسلام جذب نمودم، و شما را به همان چیزی گذاشتم که خداوند از اسلام به شما بهره داده است؟[8] ای گروه انصار! آیا راضی نمیشوید که مردم به جاهای خود با گوسفند و شتر بروند، و شما با رسول خدا به جاهایتان بروید؟ سوگند به ذاتی که جانم دردست اوست، اگر مردم درهای[9] را در پیش گیرند، و انصار درهای را در پیش گیرد، من همان دره انصار را در پیش میگیرم، و اگر هجرت نمیبود، من هم شخصی از انصار میبودم، بار خدایا، به انصار و پسران انصار و پسران پسران انصار رحم کن». میگوید: آنگاه قوم گریه نمودند، حتی که ریشهای خود را خیس کردند، و گفتند: به خداوند به عنوان پروردگار و به رسول وی به عنوان سهم و نصیب راضی شدیم. وبعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برگشت، و آنها پراکنده شدند.[10] این چنین این را امام احمد به نقل از ابن اسحاق روایت نموده، و هیچ یک از اصحاب کتب[11] این را از طریق روایت ننمودهاند، ولی این روایت صحیح است. این چنین در البدایه (358/4) آمده. و هیثمی (30/10) میگوید: رجال احمد، رجال صحیحاند، غیر از محمّد بن اسحاق، و او هم به سماع تصریح نموده، و این را همچنین ابن ابی شیبه از حدیث ابوسعید رضی الله عنه به درازی اش و به معنای آن، چنان که در الکنز (135/7) آمده، روایت کرده است و بخاری چیزی از این سیاق را از عبدالله بن زید بن عاصم رضی الله عنه ، چنان که در البدایه (358/4) آمده، روایت نموده، و ابن ابی شیبه نیز آن را، چنان که در الکنز (136/7) آمده، روایت کرده است.
طبرانی از سائب بن یزید رضی الله عنه روایت نموده که: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم غنیمتی را که خداوند در حنین از غنیمتهای هوازن نصیب فرموده بود، تقسیم نمود، و خوب تقسیم نمود، وی آن را در میان گروهی از قریش و غیر ایشان تقسیم کرد، و انصار خشمگین گردیدند. هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم این را شنید، نزد آنها در منازلشان آمد، و بعد از آن گفت: «هر کسی که غیر از انصار[12] اینجا باشد، باید بهسوی جای خود بیرون شود». بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شهادت را بر زبان آورد و بعد از حمد و ستایش خداوند عزوجل گفت: ای گروه انصار، سخنتان، درباره این غنیمتهایی که گروهی از مردم را به آن، به خاطر جلب شدنشان به اسلام، ترجیح دادم، تا باشد بعد از امروز حاضر شوند، به من رسید، اینان کسانیاند که خداوند ایمان را در قلب هایشان داخل نموده است» بعد از آن گفت: «ای گروه انصار، آیا خداوند به ایمان بر شما منّت نگذاشت، و به عزت خاصتان نگردانید، و شما را به نیکوترین نامها، انصار خدا و انصار رسول وی، نام نگذاشت؟ و اگر هجرت نمیبود من هم شخصی از انصار میبودم، و اگر مردم وادی ای را در پیش گیرند، و شما وادیی را در پیش گیرید، من همان وادیی شما را در پیش میگیرم، آیا راضی نمیشوید که مردم گوسفند، حیوانات و شتر ببرند، و شما رسول خدا را ببریید». هنگامی که انصار قول رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را شنیدند، گفتند: راضی شدیم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «در آنچه گفتم به من پاسخ دهید»، انصار گفتند: ای رسول خدا، ما را در تاریکی و ظلمت یافتی، و خداوند به واسطه تو ما را از آن بهسوی نور و روشنایی بیرون نمود، و ما را در کنارهای از گودال آتش یافتی، و خداوند ما را توسط تو نجات داد، و ما را گمراه یافتی، و خداوند توسط تو ما را هدایت فرمود، ما به خداوند به عنوان پروردگار راضی شدیم، و به اسلام به عنوان دین و به محمّد صل الله علیه و آله و سلم به عنوان نبی، ای رسول خدا، آنچه را میخواهی طبق خواهش خود با کمال اختیار انجام بده. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «به خدا سوگند، اگر مرا به غیر از این قول پاسخ میدادید، حتماً میگفتم: درست گفتید. اگر میگفتید: آیا نزد ما رانده شده نیامدی و تو را جای دادیم، و تکذیب شده نیامدی و تو را تصدیق نمودیم، و بدون یار ومددکار نیامدی که تو را یاری و نصرت نمودیم، و آنچه را مردم بر تو رد نموده بودند قبول کردیم؟ اگر این را میگفتید، تصدیق کرده میشدید». انصار گفتند: بلکه منّت از آن خدا و پیامبرش است، و بر ما و بر غیر ما منت و فضل از رسول وی است. بعد از آن گریستند، و گریهشان زیاد گردید، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیز همراهشان گریه نمود[13]. هیثمی (31/10) میگوید: در این رشدین بن سعد آمده، و حدیث در باب رقاق[14] و مانند آن حسن است، بقیه رجال وی ثقهاند.
و بخاری همچنین از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: تعدادی از انصار، هنگامی که خداوند اموال هوازن را به طور غنیمت نصیب رسول خدا نمود، و او به مردانی صد صد شتر داد، گفتند: خداوند رسول خدا را مغفرت کند، به قریش میدهد، و ما را میگذارد در حالی که شمشیرهای مان از خونهایشان (خون) میچکد؟! انس بن مالک میگوید: گفته ایشان به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خبر داده شد، وی نزد انصار فرستاد، و آنها را در قبهای از چرم جمع نمود، و همراهشان غیر از خودشان را نگذاشت. وقتی که جمع شدند، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برخاست و گفت: «این سخنی که از شما به من رسیده چیست؟» دانشمندان انصار گفتند: ای رسول خدا، رؤسای ما چیزی نگفتهاند، ولی تعدادی از ما که سنهایشان کم است گفتند: خداوند رسول خدا را مغفرت کند، به قریش میدهد و ما را میگذارد، در حالی که شمشیرهای مان از خونهای ایشان خون میچکد؟ رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «من به مردانی غنیمت میدهم که زمان و عهدشان به کفر نزدیک است، و آنها را بهسوی اسلام الفت داده جلب میکنم، آیا راضی نمیشوید، که مردم اموال را ببرند، و شما نبی را به خانههای خود ببرید؟ به خدا سوگند، با چیزی که شما بر میگردید، از آن چیزی که آنها با آن بر میگردند بهتر است». گفتند: ای رسول خدا، راضی شدیم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به آنان گفت: «شما ترجیح دادن شدیدی را بر خود خواهید دید، ولی صبر کنید تا خدا و رسولش را ملاقات نمایید، و من بر حوض هستم»، انس میگوید: ولی آنها صبر ننمودند[15]. و نزد احمد همچنان از انس روایت است که گفت: «شما زیر پوش هستید، و مردم بالاپوش[16]. آیا راضی نمیشوید که مردم گوسفند و شتر با خود ببرند، و شما رسول خدا را به دیارتان ببرید؟» گفتند: بلی. فرمود: «انصار شکمبه و کیسه[17] مناند، ار مردم وادیی را در پیش گیرند، و انصار درهای را در پیش گیرند، من دره ایشان را در پیش میگیرم، و اگر هجرت نبود، من شخصی از انصار بودم»[18]. این چنین در البدایه (356/4) آمده است.
صفت انصار رضی الله عنهم
عسکری در الامثال از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: مالی از بحرین به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رسید، و از مهاجرین و انصار شنیدند. و فردای آن روز نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رفتند. و حدیث طویلی را متذکر شده، و در آن آمده: و به انصار گفت: «شما -تا آنجایی که من دانستم- در وقت ترس و فزع زیاد میگردید، و در وقت طمع کم میشوید». این چنین در کنزالعمال (136/7) آمده است.
و بزار از انس رضی الله عنه فرمود: «برای قومت سلام بگو، و برایشان خبر بده که، آنها تا جایی که من ایشان را شناختهام عفیف و پرصبرند»[19]. هیثمی (41/10) میگوید: در این محمّدبن ثابت بُنابی آمده و ضعیف میباشد. و این از وجه دیگری از انس خواهد آمد. و ابونعیم این را از انس رضی الله عنه چنان که، در الکنز (136/7) آمده روایت کرده است.
میگوید: ابوطلحه رضی الله عنه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در همان حال مریضی اش که در آن قبض گردید داخل شد، پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «به قومت سلام کن، آنها عفیف و پرصبراند»[20]. حاکم (79/4) این را روایت نموده، و میگوید: صحیح الاسناد است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت ننمودهاند. ذهبی با وی موافقه نموده گفته است: صحیح است.
آنچه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنگام وفات سعدبن معاذ به وی گفت
ابن سعد (9/3) از عبدالله بن شداد رضی الله عنه روایت نموده که میگفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی نزد سعد بن معاذ رضی الله عنه داخل گردید -که وی مشغول جان کندن بود- و گفت: «خداوند تو را به عنوان ریئس قوم پاداش نیکو دهد، تو آن چیزی را که برای خداوند وعده نموده بودی وفا کردی، و خداوند آنچه به تو وعده نموده، وفا خواهد نمود»[21]. و امام احمد و بزار از عائشه رضی الله عنها روایت نمودهاند که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «برای زنی که در میان دو خانه از انصار پایین بیاید، یا این که در میان والدین خود پایین آید، ضرر رسانیده نمیشود»[22]. هیثمی (40/10) میگوید: رجال آن دو رجال صحیحاند.
[1]- یعنی به طرف میمنه و میسره ارتش.
[2]- یعنی دست به دفاع و مقاومت نمیزدند. م.
[3]- یعنی آنها دوست نداشتند که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از شهرشان بیرون رفته به مکه برگردد.
[4]- مسلم (4541) و احمد (2/538).
[5]- بخاری (4337).
[6]- مؤلفه القلوب. م.
[7]- آغل یا حظیره جایی را گویند که برای حفاظت و نگهداری گوسفندان از باد و سردی در کوه آماده میگردد. م.
[8]- یعنی برای شما نظر به اعتمادی که من به ایمان شما دارم چیزی ندادم. م.
[9]- در حدیث شعب استعمال شده که راه درمیان دو کوه را افاده میکند. م.
[10]- صحیح. احمد (3/76،77) و ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (4/96،97) آمده.
[11]- هدف از اصحاب کتب در اینجا اصحاب صحاح ستهاند. م.
[12]- در حدیث «من الانصار»، «از انصار» آمده،و در حاشیه میگوید: ممکن درست «غیر از انصار» باشد، که ما همان صورت درستتر را در ترجمه نقل نمودیم. م.
[13]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (7/197،181) در سند آن رشدین بن سعد است که آنگونه که در تقریب ابن حجر (1/251) آمده ضعیف است.
[14]- باب رقاق آنست که در آن آخرت، زهد در دنیا و غیره اموری ذکر شود که باعث رقت قلب گردد. م.
[15]- در تیسیرالقاری (ص160) جزء ششم درذیل باب غزوه الطائف در شرح این حدیث و در معنای این کلمه که: «صبر ننمودند» میگوید: در امر خلافت پس از رحلت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم صبر ننمودند و نزاع کردند و بعد از مباحثه خاموش شدند. با تصرف. م.
[16]- یعنی انصار چون لباس درون و پیوسته به بدناند، و نسبت باطنی دارند، و بقیه مردم چون لباس بالای لباس درونیاند، و این فضیلت و عزت انصار را تداعی میکند، اما وضع مهاجرین، چنان که از بخش پایین همین حدیث معلوم میشود، از این حکم بیرون است، و آنها بدون تردید از فضل و درجه بالاتری برخوردارند، و انصار در درجه دومشان قرار دارند. م.
[17]- در حدیث «كرش وعيبه» استعمال شده، که به صورت تحت اللفظی همان معانی را افاده میکنند که ذکر نمودیم، و در مجموع هدف از آن چنین است:انصار، مشاورین، محل راز وامانت من هستند، که بر ایشان اعتماد دارم و در قولی آمده: هدف از «کرش» گروه و جماعت است، یعنی انصار گروه و صحابهاماند. و در فرهنگ لاروس (1707/2) این حدیث را چنین ترجمه نموده است: «انصار خانواده و چشم من هستند». به نقل از پاورقی کتاب و فرهنگ لاروس و باتصرف. م.
[18]- بخاری (4331) و مسلم (1059).
[19]- ضعیف. بزار. در سند آن محمد بن ثابت بنانی است که چنانکه در «المجمع» (10/41) آمده ضعیف است.
[20]- صحیح. حاکم (4/179) وی آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز او را تایید کرده است.
[21]- صحیح. ابن سعد در «طبقات» (3/9).
[22]- صحیح. احمد (6/257) و حاکم (4/93) وی آن را صحیح دانسته. همچنین بزار (2806).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر