رغبت و شوق صحابه ن به جهاد و بيرون رفتن در راه خداوند عزوجل
رغبت و علاقمندی ابوامامه به جهاد
ابونعیم در الحلیه (37/9) از ابوامامه[1] رضی الله عنه (روایت نموده، که گفت: (هنگامی که)[2] رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تصمیم بیرون رفتن بهسوی بدر را گرفت. او نیز تصمیم خروج با وی را گرفت، (داییاش) ابوبرده بن نیار به وی گفت: نزد مادرت باش. ابوامامه به او گفت: بلکه تو نزد خواهرت باش. وی این قضیه را به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم متذکر گردید، او ابوامامه را برای بودن (نزد مادرش) دستور داد. و ابوبرده بیرون گردید، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی برگشت که مادر وی وفات نموده بود، و بر وی نماز گزارد[3].
رغبت و علاقمندی عمرس در سیر در راه خدا و این قول وی که: جهاد از حج افضل است
امام احمد در الزهد، سعید بن منصور، ابن ابی شیبه و غیر ایشان از عمر رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: اگر سه چیز نمیبود دوست داشتم که به خدا میپیوستم، اگر در راه خدا سیر و حرکت نمینمودم، یا پیشانی ام را برای خدا در خاک به سجده نمینهادم و یا با قومی نمینشستم که سخنهای نیکو را چنان میچینند که خرماهای نیکو چیده میشود. این چنین در الکنز آمده.
و ابن ابی شیبه از عمر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: باید حج نمایید چون حج عمل صالح است که خداوند به آن امر نموده، اما جهاد از آن افضل است. این چنین در الکنز (288/2) آمده.
رغبت و علاقمندی ابن عمر رضی الله عنهما به جهاد
ابن عساکر از ابن عمر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: من در روز بدر به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم عرضه شدم، وی مرا کوچک دانست و قبولم نکرد، و شبی مثل آن در بیداری، اندوه وگریه از این که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قبولم نکرد، دیگر هرگز بر من نیامده است، چون سال آینده فرا رسید، من به وی عرضه شدم، و او مرا قبول نمود، و من به خاطر آن خدا را ستودم. مردی گفت: ای ابو عبدالرحمن، در روزی که دو گروه با هم روبرو شدند[4]، روی گردانیدند، گفت، ولی خداوند از همه مان درگذشت و عفومان نمود، که ستایش و حمد زیادی مرا وراست. این چنین در منتخب الکنز (231/5) آمده است.
قصّه عمر رضی الله عنه با مردی که اراده جهاد را نموده بود
هناد از انس رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: مردی نزد عمر رضی الله عنه آمده گفت: ای امیرالمؤمنین، یک مرکب به من بده، که اراده جهاد را نمودهام. عمر رضی الله عنه به مردی گفت: دستش را بگیر. و او را داخل بیت المال کن، تا هر چه را میخواهد بگیرد. وی داخل گردید، و دید که در آن طلا و نقره است، پرسید: این چیست؟ من به اینها ضرورتی ندارم، خواست من سواری و توشه بود. وی را دوباره نزد عمر رضی الله عنه آوردند، و او را از آنچه گفته بود خبر دادند، آنگاه عمر رضی الله عنه امر توشه و سواری را به وی داد، و خودش به دست خود سواری وی را آماده کرد، و هنگامی که آن مرد سوار شد، دستش را بلند نمود، و حمد و ثنای خداوند را نظر به کاری که به خداوند به وی انجام داد و به وی اعطا نمود بهجای آورد، در این حالت عمر از دنبال وی پیاده میرفت، و تمنّا مینمود که برایش دعا نماید. هنگامی که آن مرد فارغ گردید، گفت: بار خدایا، و عمر را جزا و پاداش نیکو ده. این چنین در الکنز (288/2) آمده.
قول عمر رضی الله عنه در فضیلت کسی که بیرون میرود و در راه خدا نگهبانی مینماید
ابن عساکر از ارطاه بن منذر روایت نموده، که عمر رضی الله عنه به همنشینان خود گفت: کدام یک از مردم اجر بزرگتر دارد؟ آنها شروع نموده برای وی روزه و نماز را یاد میکردند، و میگفتند: فلان و فلان بعد از امیرالمؤمنین. عمر گفت: آیا شما را از کسی که از همه کسانی شما یاد نمودید، و از امیرالمؤمنین هم اجر بزرگتر دارد، خبر ندهم؟ گفتند: بلی. گفت: مردی که در شام است و از لجام اسب خود گرفته و از مرکز مسلمانان دفاع میکند، و نمیداند که درندهای وی را میدرد، و یا گزندهای وی را نیش میزند، و یا دشمنی وی را گیر میکند؟ این از کسانی که یاد نمودید، و از امیرالمومنین هم اجر بزرگتر دارد. این چنین در کنزالعمال (289/2) آمده.
قصّه عمرومعاذ بن جبل درباره بیرون رفتن (در راه خدا) با ابوبکر رضی الله عنه
ابن سعد از طریق واقدی از کعب بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: عمر بن الخطاب میگفت: معاذ به طرف شام بیرون رفت، و بیرون رفتن وی به مدینه و اهل آن در فقه و فتوایی که وی برایشان میداد خلل وارد نمود، ومن با ابوبکر رحمه الله صحبت نمودهبودم که او را به خاطر نیازمندی مردم به وی نگه دارد، ولی او این را از من قبول نکرد و گفت: مردی طرفی را انتخاب نموده، و شهادت را میطلبد، بنابراین من وی را نگه نمیدارم. گفتم: به خدا سوگند، برای مرد (گاهی) شهادت در حالی نصیب میگردد، که در بستر خود و در خانه خود قرار داشته باشد، و در شهر خود از همه غنیتر باشد. کعب بن مالک میگوید: و معاذ بن جبل برای مردم در مدینه در حیات پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر فتوا میداد[5]. این چنین در الکنز (87/7) آمده است.
عمرس و ترجیح دادن مهاجران نخستین بر رؤسای قوم در مجلس
ابن عساکر از نوفل بن عماره روایت نموده، که گفت: حارث بن هشام و سهیل بن عمرو نزد عمربن الخطاب آمدند، و نزد وی نشستند، و عمر در میان هر دویشان قرار داشت، در این حالت مهاجران نخستین شروع به آمدن نزد عمر نمودند، و عمر میگفت: ای سهیل اینجا، وای حارث اینجا، و آن دو را (از جاهایشان) یک طرف مینمود. بعد انصار شروع به آمدن نزد عمر نمودند، و او آن دو را همان طور (از جاهایشان) یک طرف مینمود، تا این که در آخر مردم قرار گرفتند. و وقتی که از نزد عمر بیرون رفتند، حارث بن هشام به سهیل بن عمرو گفت: آیا ندیدی که با ما چه کرد؟ سهیل به او گفت: ای مرد، بر وی ملامتی نیست، و میسزد که ملامت را متوجه نفسهای خود مان سازیم، این قوم دعوت شدند و شتاب نمودند، و ما دعوت شدیم و سستی و تأخیر نمودیم. هنگامی که مهاجرین و انصار از نزد عمر برخاستد، آن دو نزدش آمده به وی گفتند: ای امیرالمؤمنین، آنچه را امروز نمودی دیدیم، و دانستیم که آن را ما از (طرف)[6] نفسهای خودمان آوردهایم، آیا چیزی هست که توسط آن آنچه را (از فضل از ما فوت شده است) دوباره درک ناییم؟ عمر رضی الله عنه به آن دو گفت: جز این وجه دیگر چیزی را برای این کار نمیدانم، و بهسوی مرز روم اشاره نمود. بعد آن دو بهسوی شام حرکت کردند، و در همان جا فوت نمودند. این چنین در کنزالعمال (136/7) آمده. و این را همچنین زبیر از عمویش مصعب از نوفل بن عماره به مانند آن، چنان که ابن عبدالبر در الاستیعاب (111/2) ذکر نموده، روایت نموده است.
قول سهیل بن عمرو برای همان رؤسایی که عمر رضی الله عنه مهاجرین را بر ایشان مقدّم داشت
حاکم (282/3) از طریق ابن مبارک از جریر بن حازم از حسن[7] روایت نموده که میگفت: مردمانی بر دروازه عمر حضور به هم رسانیدند، که درمیان ایشان: سهیل بن عمرو، ابوسفیان بن حرب و بزرگانی از قریش رضی الله عنهم حضور داشتند. در این اثنا اجازه دهنده عمر بیرون گردید، و برای اهل بدر چون صهیب، بلال و عمار رضی الله عنهم به اجازه دادن شروع نمود -(حسن رحمه الله ) میگوید: وی به خدا سوگند بدری بود، و آنها را دوست میداشت، و درباره ایشان سفارش و وصیت هم نموده بود-، آنگاه ابوسفیان گفت: چون امروز هرگز ندیدم! وی به این غلامان اجازه میدهد، و ما در اینجا نشستهایم و به طرف ما التفاتی نمیکند. سهیل -که مرد عاقل و هوشیاری بود[8]- گفت: ای قوم، -به خدا سوگند-، من آنچه را در روهایتان هست میبینم، اگر خشمگین باشید، بر نفسهای خودتان خشمگین شوید، این قوم هم دعوت شدند، و شما هم دعوت شدید، آنها شتاب نمودند، و شما سستی و تاخیر نمودید، به خدا سوگند، در فضیلتهایی که آنها، طوری که میپندارند از شما سبقت جستهاند، فوتشان بر شما، از این دروازهتان که بر آن رقابت میکنید، به مراتب شدیدتر است، بعد از آن گفت: این قوم به آنچه میبینید از شما سبقت جستهاند، -و به خدا سوگند- شما راهی برای آنچه اینها از شما در آن سبقت جستهاند ندارید، بنابراین بهسوی این جهاد متوجه شوید، و آن را رها نکنید و بدان ملازمت نمایید، امید است که خداوند عزوجل جهاد و شهادت را نصیبتان کند، بعد از آن جامه خود را تکان داد، و برخاسته، خود را به شام رسانید. حسن میگوید: به خدا سوگند، وی راست گفته است، خداوند بندهای را که بهسوی او بشتابد، چون بندهای که از شتاب بهسوی وی سستی کند، نمیگرداند[9]. و این چنین این را در الاستیعاب (110/2) ذکر نموده، و طبرانی نیز به معنای آن را از حسن به شکل طولانی روایت نموده است. هیثمی (46/8) میگوید: رجال وی رجال صحیحاند، مگر اینکه حسن از عمر نشنیده.
و بخاری این را در تاریخ خود روایت کرده، و باوردی از طریق حمید از حسن به معنای آن را به اختصار، چنان که در الاصابه (94/2)[10] آمده، روایت نموده است.
بیرون رفتن سهیل و اقامتش در راه خدا تا وقت مرگ
ابن سعد (335/5) از ابوسعد بن فضاله -که از صحبت بهرهمند بود- روایت نموده، که گفت: من و سهیل بن عمرو تا به شام همراه شدیم، از وی شنیدم که میگفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میفرمود: «ایستادن یکی از شما در راه خدا، در ساعتی از عمرش، از عمل همه عمرش در خانوادهاش، بهتر است». سهیل گفت: بنابراین من تا مرگم در سنگر میباشم، و به مکه بر نمیگردم. وی میافزاید: به این صورت او در شام مقیم بود، تا این که در طاعون عمواس درگذشت. این چنین در الاصابه (94/2) آمده. و این را حاکم (282/3) از ابوسعید رضی الله عنه مانند آن، روایت نموده است.
بیرون رفتن حارث بن هشام بهسوی جهاد علی رغم ناله و زاری و بیتابی اهل مکه بر وی
ابن المبارک از اسودبن شیبان از ابونوفل بن ابی عقرب روایت نموده، که گفت: حارث بن هشام رضی الله عنه از مکه بیرون رفت، اهل مکه در رفتن وی ناشکیبایی و بیتابی شدیدی نمودند، و هر کسی که قدرت طعام خوردن را داشت در مشایعت از وی همراهش بیرون آمد، تا این که به نقطه بالایی بطحاء، و یا جایی که خداوند خواسته بود رسید، آنگاه توقّف نمود، و مردم نیز در اطرافش ایستاده و گریه میکردند. هنگامی که وی ناشکیبایی و بیتابی مردم را دید گفت: ای مردم: -به خدا سوگند- من به خاطر علاقمندی و ترجیح نفسم از نفسهای شما بیرون نشدهام، و نه هم به خاطر گزیدن شهری بر شهر شما، ولی چون این امر[11] پیش آمد، و در آن مردانی از قریش بیرون رفتند -به خدا سوگند- نه آنها از سران قوم بودند، و نه هم از خاندانهای آنگاه ما -به خدا سوگند- آن چنان گردیدیم، که اگر کوههای مکه طلا بگردد، و آنها را در راه خدا انفاق کنیم، باز هم روزی از روزهایشان را به دست نمیتوانیم آوردیم، به خدا سوگند، اگر این را در دنیا از ما بردند، تلاش میکنیم تا در آخرت همراهشان شریک باشیم، بنابراین از خدا شخصی ترسیده که این کار را انجام داده است. و بعد به طرف شام روی آورد، و متاع و حشم وی از دنبالش حرکت نمود، و به شهادت رسید خدا رحمتش کند. این چنین در الاستیعاب (310/1) آمده. و این را حاکم (278/3) از طریق ابن مبارک به مانند آن، روایت نموده است.
رغبت و علاقمندی خالد بن ولیدس به جهاد و طلب مرگ در راه خدا
ابن سعد از زیاد مولای آل خالد روایت نموده، که گفت: خالد رضی الله عنه در وقت مرگ خود فرمود: در روی زمین شبی برایم محبوبتر از آن شب نبود، که سرد و یخبندان بود، و در سریهای از مهاجرین قرار داشتم، و با آنها صبحگاهان بر دشمن هجوم میآوردم، شما را به جهاد نمودن تأکید میکنم. این چنین در الاصابه (414/1) آمده است و این را ابویعلی از قیس بن ابی حازم روایت نموده، که میگوید: خالد بن ولید رضی الله عنه گفت: شبی را که در آن برایم عروسی در خانهام اهداء شود، من وی را دوست داشته باشم، و یا این که در آن به فرزندی بشارت داده شوم، برایم محبوبتر از شب سرد و یخبندانی نیست که در سریهای مهاجرین قرار داشته باشم، و توسط آن صبحگاهان بر دشمن هجوم آورم. این چنین در المجمع (350/9) آمده، و افزوده است: رجال وی رجال صحیحاند.
و ابویعلی همچنان از قیس بن ابی حازم روایت نموده، که گفت: خالدبن ولید رضی الله عنه فرمود: جهاد در راه خدا، خیلی زیاد مرا از قرائت باز داشت. هیثمی (350/9) میگوید: رجال وی رجال صحیحاند. و این را در الاصابه (414/1) از ابویعلی از خالد رضی الله عنه ذکر نموده که: جهاد مرا از فرا گرفتن زیادی از قرآن مشغول داشت.
و ابن المبارک در کتاب الجهاد از عاصم بن بهدله از ابوائل روایت نموده، که گفت: هنگامی که وفات خالد رضی الله عنه فرارسید، گفت: من مرگ را در جاهایش طلب نموده بودم، ولی تقدیر آن برایم نرفته بود، و چنان شد که در بستر خود جان دهم. و هیچ یک از عملم نزدم بعد از «لااله الاالله»، امیدوار کنندهتر از شبی نیست که در آن در پوشش سپر شب را سپری نمودم، و آسمان به شدّت بر سرم تا صبح میبارید، تا این که بر کفار حمله نمودیم. بعد از آن گفت: وقتی که من مردم به سلاح و اسبم نگاه کنید، و آن را در راه خدا بگردانید. وقتی که وفات نمود، عمر رضی الله عنه به خاطر جنازه وی بیرون آمد و گفت: بر زنان آل ولید، اگر بر خالد اشک بریزند، مادامی که گریبان را ندرند و صدای خود را بلند نمیکنند، باکی نیست. این چنین در الاصابه آمده، و در (415/1) گوید: این دلالت بدان میکند که وی در مدینه وفات نموده است، ولی اکثریت بر آناند که موصوف در حمص درگذشته است. و این را همچنین طبرانی از ابووائل به مانند آن به اختصار روایت کرده. و هیثمی (350/9) میگوید: اسناد آن حسن است.
رغبت و علاقمندی بلال به بیرون رفتن در راه خدا
طبرانی از عبدالله بن محمّد و عمر و عمار پسران حفص و آنها از پدران واجدادشان روایت نمودهاند که آنها گفتند: بلال پیش ابوبکر رضی الله عنهم آمده گفت: ای خلیفه رسول خدا، من از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: «بهترین عمل مؤمنین جهاد در راه خداست». و خواستم تا آن وقت در راه خدا استقامت و پایداری کنم و باشم که بمیرم. ابوبکر رضی الله عنه گفت: ای بلال من تو را به خدا و حرمت و حق خودم سوگند میدهم، سنم زیاد شده است، قوتم ضعیف گردیده و اجلم نزدیک شده است، بنابراین بلال با وی اقامت نمود، و هنگامی که ابوبکر وفات نمود، نزد عمر رضی الله عنه آمد، و او همان سخنان ابوبکر رضی الله عنه را به او گفت، ولی بلال ابا ورزیدو از وی نپذیرفت. عمر گفت: ای بلال! پس (برای) کی (وامیگذاری)؟[12] گفت: برای سعد، چون وی در قباء در عهد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اذان داده است. به این صورت عمر اذان را به عقیه و سعد محول گردانید[13].[14] هیثمی (274/5) میگوید: در این عبدالرحمنبن سهیلبن عمار آمده ضعیف میباشد. و این را ابن سعد (168/3) نیز به این اسناد و به مانند آن روایت نموده.
و از موسی بن محمّد بن ابراهیم تیمی و او از پدرش روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وفات نمود، بلال رضی الله عنه در حالی اذان داد که هنوز رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دفن نگردیده بود، هنگامی میگفت: «اشهد ان محمدا رسول الله»، مردم در مسجد گریه مینمودند. میافزاید: هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم دفن گردید، ابوبکر رضی الله عنه به او گفت: اذان بده. او گفت: اگر مرا آزاد کردهای تا با تو باشم این را به خاطر آن میکنم، ولی اگر مرا برای خدا آزاد نمودهای، مرا با کسی که برایش رها نمودهای واگذار. ابوبکر گفت: من تو را جز برای خدا آزاد نکردهام، مرا با کسی که برایش رها نمودهای واگذار. ابوبکر گفت: من تو را جز برای خدا ازاد نکردهام. بلال گفت: من برای هیچ کسی بعد از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم اذان نمیدهم. ابوبکر گفت: این مربوط به توست. (راوی) میگوید: وی درنگ نمود، تا این که لشکرهای شام بیرون گردید، و همراه آنها حرکت نمود و آنجا رسید. و از سعید بن مسیب روایت است: هنگامی که ابوبکر رضی الله عنه در روز جمعه بر منبر نشست، بلال به وی گفت: ای ابوبکر، گفت: لبیک. بلال گفت: مرا برای خدا آزاد نمودهای و یا برای نفس خودت؟ گفت: برای خدا. بلال گفت: پس به من اجازه بده تا در راه خدا بجنگم، و او اجازه داد. بعد به طرف شام بیرون رفت و در همانجا درگذشت. و این را ابونعیم در الحلیه (150/1) از سعید به مانند آن، روایت نموده است.
انکار و عدم رضایت مقداد از نشستن از جهاد به خاطر آیه خروج
ابونعیم در الحلیه (47/9) از ابویزید مکی روایت نموده، که گفت: ابوایوب و مقداد رضی الله عنهما میگفتند: ما مأمور شدهایم که درهر حال بیرون رویم، و این آیه را دلیل میآوردند:
﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾ [التوبة: 41].
ترجمه: «برای جهاد سبکبار و گرانبار بیرون روید».
و ابونعیم در الحلیه (176/1) از ابوراشد حبرانی روایت نموده، که گفت: با مقدادبن اسود رضی الله عنه سوار کار رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی برخوردم، که بر صندوقی از صندوقهای صرافیها در حمص نشسته بود، و از آن نظر به ضخامت جسمش اضافه میکرد، وی به جنگ میرفت، به او گفتم: خداوند تو را معذور داشته است. گفت: برای ما سوره بیرون رفتن آمده است: ﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾. و این را طبرانی از ابوراشد به مانند آن روایت نموده، هیثمی (30/7) میگوید: در این بقیه بن ولید آمده، و در وی ضعف میباشد، و (از جانب بعضی) ثقه دانسته شده، و بقیه رجالش ثقهاند. و این را حاکم و ابن سعد (115/3) از ابوراشد به مانند آن روایت کردهاند. و حاکم (349/3) میگوید: این حدیث صحیح الاسناد میباشد، ولی بخاری و مسلم روایتش نکردهاند. و بیهقی (21/9) آن را از جبیر بن نفیر روایت نموده، که گفت: نزد مقداد ابن اسود رضی الله عنه در دمشق در حالی نشستیم که بر صندوقی نشسته بود، و در صندوق اضافی و جای خالی از وی باقی نمانده بود. مردی به او گفت: اگر امسال از جنگ مینشستی بهتر بود. گفت: سوره خروج برای ما آمده است، سوره توبه، خداوند تبارک و تعالی فرموده است: ﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾. و من خود را سبکبار مییابم.
ابن عبدالبر در الاستیعاب (550/1) از حمادبن سلمه از ثابت بنانی و علی بن زید از انس روایت نموده، که گفت: ابوطلحه رضی الله عنه سوره براءه را قرائت نمود، و به این قول خداوند تعالی آمد: ﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾. و گفت: چنان میپندارم که پروردگارمان ما را چه جوان و چه پیر به بسیج شدن فرا میخواند، ای پسرانم، مرا آماده کنید، مرا آماده کنید. آنها گفتند: خداوند رحمت کند! تو همراه با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم جنگیدی تا این که درگذشت، و همراه با ابوبکر رضی الله عنه جنگیدی تا این که فوت نمود، و همراه با عمر رضی الله عنه جنگیدی تا آن که درگذشت، حال ما را بگذار تا از طرف تو بجنگیم. گفت: خیر، مرا آماده سازی، و در جنگ دریا شرکت ورزید، و در آن فوت نمود، و برایش جزیرهای، تا هفت روز نیافتند که در آن دفنش کنند، و بعد در آن دفنش کردند، و تغییر نکرده بود. و این را ابن سعد (66/3) از طریق ثابت و علی از انس، به مانند آن و به شکل طولانی روایت نموده. و بیهقی (21/9) و حاکم (353/3) از طریق حماد از ثابت و علی از انس به معنای آن را به اختصار روایت نمودهاند، حاکم میگوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم روایتش نکردهاند. و آن را همچنین ابویعلی، چنان که در المجمع (312/9) آمده، به اختصار روایت نموده، و میگوید: رجال وی رجال صحیحاند.
حاکم (458/3) از محمدبن سیرین روایت نموده، که گفت: ابوایوب در بدر با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم حاضر شد، بعد از آن، از جنگهای مسلمانان[15] (به جز یک سال، تخلّف نورزید (و دیگر در همه جنگهای آنان شرکت ورزید)، و یک سال بازنشستن وی از جنگ هم، به خاطر تعیین مرد جوانی بر ارتش بود، او در آن سال نشست، پس از آن (سال) آه و حسرت خورده میگفت: به من چه، که چه کسی (بر من) تعیین شده (-سه بار این را تکرار نمود- میگوید): بعد ابوایوب مریض گردید، و در رأس سپاه یزید بن معاویه قرار داشت. یزید جهت عیادت وی نزدش داخل گردید و گفت: چه نیازی داری؟ گفت،نیاز من این است که وقتی مردم، مرا بار کن و بعد از آن داخل خاک دشمن نما، و تا آنجایی که پیش رفته توانستیم مرا با خود ببر، و وقتی که دیگر راه پیشرفت نیافتی دفنم نما، و بعد از آن برگرد. (هنگامی که وی درگذشت، بارش نمود، و در سرزمین دشمن حرکتش داد، و راه پیشرفتی نیافت، بعد از آن وی را دفن نمود و برگشت). (راوی) میگوید: ابوایوب رضی الله عنه میگفت: خداوند عزوجل فرموده است: ﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾ من خود را جز سبکبار و یا سنگین بار نمییابم.
و این را همچنین ابن سعد (49/3) از محمد، به مانند آن، چنان که در الاصابه (405/1) آمده، روایت نموده، و میگوید: این را ابن اسحاق فزاری از محمّد روایت کرده، و آن جوان را عبدالملک بن مروان نامیده است.
و ابن عبدالبر در الاستیعاب (404/1) از ابوظبیان از شیخهایش از ابوایوب رضی الله عنه روایت نموده که: وی به خاطر جنگ در زمان معاویه رضی الله عنه بیرون رفت و مریض شد. هنگامی که مریضی اش شدّت یافت به یاران خود گفت: وقتی که من مردم مرا بار کنید، و هنگامی در مقابل دشمن صف بستید، مرا در زیر قدمهایتان دفن نمایید، و آنها این کار را نمودند... و تمام حدیث را متذکر شده.
این را امام احمد، چنان که در البدایه) 59/8 (آمده، از ابوظبیان روایت نموده که گفت: ابوایوب رضی الله عنه با یزید بن معاویه به جنگ رفت. میگوید: گفت: وقتی که من مردم مرا به خاک و زمین دشمن داخل نمایید، و مرا در زیر قدم هایتان، در جایی که با دشمن روبرو میشوید، دفن کنید. میافزاید: بعد از آن گفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم شنیدم که میگفت: «کسی در حالی بمیرد که، به خدا چیزی را شریک نمیآورد، داخل جنت میشود».این را ابن سعد (49/3) به مثل سیاق ابن عبدالبر، روایت کرده است.
قصّه ابوخیثمه در ترک نمودن نعمت دنیا و بیرون رفتن در راه خدا
ابن اسحاق متذکر گردیده که ابوخیثمه - بعد از این که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روزهایی راه پیمود[16] - در یک روز گرم به اهل خود برگشت، و دو همسر خود را در سایه بانهایشان، در بستانش دریافت، که هر یک از آنها سایه بانش را آب پاشی نموده و برای (ابوخیثمه)[17] آبی را در آن سرد نموده، و طعامی را در آن برایش آمده کرده بود. هنگامیکه وی داخل گردید بر دروازه سایه بان ایستاد، و به طرف هردو همسرش و آنچه برای وی ساخته بودند نگاه نمود. آنگاه گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در تابش آفتاب و باد و گرما باشد، و ابوخیثمه در سایه سرد و طعام آمده شده و زن زیبا و (مقیم) در منزلش، این انصاف نیست!! (بعد از آن گفت): به خدا سوگند، تا این که به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نپیوندم به سایه بان یکی از شما داخل نمیشوم، (برایم) توشه آماده کنید، و آن دو اینطور نمودند. بعد از آن شتر خود را آورد، و پالانش نمود، و بعد در طلب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بیرون رفت، تا این که وی را وقتی که به تبوک پایین رسیده بود دریافت، ابوخیثمه درخلال راه با عمیربن وهب جمحی که در طلب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بود، برخورد و هردو با هم یکجای حرکت نمودند تا این که به تبوک نزدیک شدند. در این موقع ابوخیثمه به عمیربن وهب گفت: من گناهی دارم، اگر اندک از من عقب باشی تا نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بیایم خفه نخواهی شد، او این کار را نمود، تا این که وی به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم (در حالی که وی در تبوک پایین رسیده بود) نزدیک گردید، مردم گفتند: این سوار در راه میآید. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ابوخیثمه باش». گفتند: ای رسول خدا، وی -به خدا سوگند- ابوخیثمه است!! هنگامی که (شترش را خوابانید) روی آورد، و برای رسول خدا (سلام داد. و (پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ) به او گفت: «ای ابوخیثمه به هلاکت نزدیک شدی»، بعد از آن قصّه خود را برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بازگو نمود، و (رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم ) به او گفت: خیر باشد، و برایش به خیر دعا نمود[18]. عروه بن زبیر و موسی بن عقبه قصّه ابوخیثمه را مانند سیاق ابن اسحاق و مبسوطتر از آن ذکر نمودهاند، گفته شده که: بیرون رفتن وی بهسوی تبوک در وقت خزان بود. این چنین در البدایه (7/5) آمده است.
و طبرانی، چنان که در المجمع (192/6) آمده، از سعدبن خیثمه رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: از رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم تخلّف ورزیدم، و داخل بستان شدم، سایه بانی را دیدم که آب پاشی شده بود، و همسرم را دیدم، آنگاه گفتم: این انصاف نیست، که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در باد گرم و سوزان و آب گرم باشد، و من در سایه و نعمت!! و به طرف شتر برخاستم و، خرجینم را بر آن، جابه جا نمودم، و خرماهایی را توشه گرفتم، همسرم فریاد زد: ای ابوخیثمه کجا میروی؟ و به طرف رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خارج گردیدم، و در بخشی از راه قرار داشتم که عمیربن وهب را ملاقات کرده، گفتم: تو مرد با جرأتی هستی، و من میدانم که نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمدهای، ولی من شخص گناهکاری هستم، بنابراین از من عقبتر باش، تا این که تنها نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بروم، و عمیر از من عقب ایستاد. هنگامی که به اردوگاه آشکار شدم مردم مرا دیدند، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ابوخیثمه باش». من آمدم، و گفتم: نزدیک بود هلاک شوم، ای رسول خدا!! و قصّهام را برایش بیان نمودم. بعد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به من گفت: خیر باشد. و برایم دعا نمود[19]. هیثمی (193/6) میگوید: در این روایت یعقوب بن محمّد زهری آمده، و ضعیف میباشد.
[1]- وی ایاس بن ثعلبه خواهرزاده ابوبرده بن نیار است، نه ابوامامه باهلی.
[2]- این و بقیه کلمات داخل کمانک از الاصابه والاستیعاب نقل شدهاند.
[3]- حسن. ابونعیم در حلیة (9/37).
[4]- یعنی در روز احد.
[5]- سند آن بسیار ضعیف است. در این سند واقدی است که متروک است.
[6]- این و کلمه بعدی داخل پرانتز از الاستیعاب نقل شدهاند.
[7]- وی حسن بصری است رحمه الله تعالی.
[8]- این جمله معترضه از سخن حسن بصری است.
[9]- ضعیف. حاکم (3/282) در سند آن بین حسن بصری و عمر بن الخطاب انقطاع وجود دارد و حسن از عمر نشنیده است.
[10]- ضعیف. حاکم (3/282) در سند آن زید بن مینا است که چنانکه در «التقریب» (1/270) آمده مقبول است.
[11]- اسلام.
[12]- هدفش اذان است.
[13]- ضعیف. طبرانی و ابن سعد (3/168) در سند آن عبدالرحمن بن سهیل بن عمار است که چنانکه در «المجمع» (5/274) آمده ضعیف است.
[14]- این چنین در هیثمی آمده و در ابن سعد آمده: آن گه عمر سعد را طلب نمود، و اذان را برای وی سپرد و بعد از وی به بازماندگانش محول گردانید.
[15]- کلمات داخل قوس از ابن سعد نقل شدهاند.
[16]- البته در غزوه تبوک.
[17]- سخنهای داخل کمانک به نقل از ابن هشام میباشد.
[18]- سند آن ضعیف (مرسل) است. ابن اسحاق چنانکه در «سیره این هشام» (4/109،110) آمده همچنین طبری در «الکبیر» (90) آن را از حدیث ابی بن کعب در داستان طولانی توبه اش به سند صحیح وصل نموده است و اصل داستان صحیح است و در بخاری و مسلم روایت شده است.
[19]- ضعیف. طبرانی. در سند آن یعقوب بن محمد زهری است که چنانکه در «المجمع» (6/193) آمده، ضعیف است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر