توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آبان ۲۳, سه‌شنبه

تذكّر آنچه در فتح اسكندريه براى اصحاب اتفاق افتاد

 

تذكّر آنچه در فتح اسكندريه براى اصحاب اتفاق افتاد

راوى مى‏گوید: بعد از آن عمرو  رضی الله عنه  کسى را نزد صاحب اسکندریه فرستاد تا محتواى نامه امیرالمؤمنین را به او برساند. راوى مى‏افزاید: صاحب اسکندریه در پاسخ گفت: من این را قبول دارم. گوید: ما همه اسیران در دست خود را جمع نمودیم، و نصارا هم جمع شدند، و ما مردانى را که در دست داشتیم، یک یک مى‏آوردیم، و او را در میان انتخاب اسلام و نصرانیت اختیار مى‏نمودیم. اگر اسلام را انتخاب مى‏نمود، آن چنان تکبیرى مى‏گفتیم که از تکبیرمان هنگام فتح یک قریه شدید و سخت ترمى بود، مى‏گوید: و او را به طرف خود مى‏کشیدیم. اگر نصرانیت را اختیار مى‏نمود، نصرانى‏ها صدا برآورده و او را به‌سوى خود مى‏کشیدند، و ما بر او جزیه وضع مى‏کردیم، و از آن به شدت ناراحت شده و مى‏رنجیدیم، طورى که گویى مردى از طرف ما به‌سوى آنها خارج شده (و کافر شده) باشد. راوى مى‏گوید: تا اختتام همین طور کار به پیش مى‏رفت، از جمله کسانى که ما آوردیم، یکى هم ابومریم عبدالله بن عبدالرحمن بود، - قاسم مى‏گوید: من وى را دیدم که سردار بنى زبید بود - مى‏گوید: ما او را آماده کردیم، و اسلام و نصرانیت را به وى عرضه داشتیم - پدر، مادر و برادرانش همه مسیحى بودند - وى اسلام را انتخاب نمود، و ما او را به‌سوى خودمان کشیدیم. مادر، پدر و برادرانش قصد جان وى را داشتند و مى‏خواستند او را از دست ما بیرون کنند، تا این که لباس‏هایش را بر وى دریدند. بعد، امروز چنان که مى‏بینى او رئیس ماست... و حدیث را ذکر نموده.

حکایت زره على  رضی الله عنه  و آنچه در میان وى ونصرانیى اتفاق افتاد و اسلام آوردن آن نصرانى

ترمذى و حاکم از شعبى روایت نموده‏اند که گفت: حضرت على بن ابى طالب  رضی الله عنه  به بازار آمد. به نصرانیى برخورد که زرهى را مى‏فروخت. حضرت على  رضی الله عنه  زره را شناخت، و گفت: این زره مال من است، و براى فیصله این کار بایدنزد قاضى مسلمانان برویم - در آن وقت قاضى مسلمانان شریح بود، و حضرت على وى را به عنوان قاضى تعیین نموده بود - هنگامى که شریح امیرالمؤمنین را دید، از جاى قضاوت خود برخاست، و حضرت على  رضی الله عنه  را در جاى خود نشاند، و خود با نصرانى در مقابل وى نشست. حضرت على فرمود: اما - اى شریح - اگر خصمم مسلمان مى‏بود با وى مى‏نشستم، ولى من از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که مى‏گوید: «با آنها مصافحه نکنید، و به سلام دادن بر آنها ابتدا نکنید و مریضان‏شان را عیادت ننمایید، وبر (میت) آنها نماز نگزارید، وآنها را در راه رفتن به جاى تنگ و ضیق مجبور کنید، و آنها را چنان که خداوند حقیر و ذلیل ساخته است، حقیر و ذلیل سازید». اى شریح در میان من و وى داورى کن. شریح گفت: اى امیرالمؤمنین چه مى‏گویى؟ حضرت على پاسخ داد:

این زره من است، که مدتى قبل از نزدم افتاده بود. شریح پرسید: اى نصرانى تو چه مى‏گویى؟ نصرانى گفت: امیرالمؤمنین را به دروغ متهم نمى‏کنم، ولى زره مال خودم است. شریح گفت: گمان نمى‏کنم این از دست وى بیرون آید، آیا شاهدى دارى؟ على  رضی الله عنه  پاسخ داد: شریح راست گفت. نصرانى گفت: اما من شهادت مى‏دهم که این احکام و داورى انبیا است. امیرالمؤمنین نزد قاضى خود مى‏آید، و قاضى او برخلاف وى حکم داورى مى‏نماید. این - به خدا سوگند اى امیرالمؤمنین! - زره توست، روزى من به دنبال تو روان بودم، و این از شتر خاکسترى رنگت افتاد و من آن را برداشتم و شهادت مى‏دهم که معبودى جز یک خدا نیست و محمّد رسول خداست. حضرت على  رضی الله عنه  فرمود: از این که اسلام آوردى، آن زره براى توباشد، یک اسب نیز به او داد[1].

و نزد حاکم از شعبى روایت است که: زرهى از حضرت على در روز جمل مفقود گردید، مردى آن را به دست آورده فروخت، آن زره نزد مردى از یهود شناسایى گردید، حضرت على  رضی الله عنه  با وى نزد شریح اقامه دعوا نمود. حضرت حسن و قنبر غلام آزاد شده حضرت على  رضی الله عنه  به نفع او شهادت دادند. شریح گفت: یک شاهد دیگر در عوض حسن برایم پیدا کن. على  رضی الله عنه  پرسید: آیا شهادت حسن را رد مى‏کنى؟ گفت نه، ولى از تو به یاد دارم که شهادت پسر براى پدر جایز نیست.

این را حاکم در الکنى و ابونعیم در الحلیه (139/4) از طریق ابراهیم بن یزید تیمى از پدرش، به صورت طولانى روایت کرده، و در حدیث وى آمده: شریح گفت: اما شهادت مولایت را پذیرفتیم، ولى شهادت پسرت را برایت جایز نمى‏دانیم. حضرت على  رضی الله عنه  فرمود: مادرت گمت کند! آیا از عمر نشنیدى که مى‏گفت: از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  شنیدم که مى‏گوید: «حسن وحسین سید جوانان اهل جنت‏اند».[2] پس از آن به یهودى گفت: زره را بگیر. یهودى گفت: امیرالمؤمنین با من نزد قاضى مسلمین آمد و او برخلاف وى حکم نمود، و او راضى گردید، راست گفتى - به خدا سوگند اى امیرالمؤمنین - این زره مال توست. از شترت پایین افتاد و من آن را گرفتم، شهادت مى‏دهم که معبودى جز یک خدا نست و محمّد رسول خدا نیست. حضرت على  رضی الله عنه  آن زره را به او بخشید، و هفت صد دینار دیگر نیز به او بخشید، و او همیشه همراهش مى‏بود تا این که در روز صفین به قتل رسید. این چنین در کنزالعمال (6/4) آمده است.




[1]- بسیار ضعیف. بیهقی در «الکبری» (10136) در سند آن دو مشکل وجود دارد: اول اینکه جابر جعفی چنانکه در «التقریب» (1/123) آمده است ضعیف است. و دوم عمرو بن شمر. بخاری دربارهی وی میگوید: منکر الحدیث است. نسائی و دارقطنی درباره وی میگویند: متروک الحدیث است. ابن حبان میگوید: وی رافضی است و صحابه را بد میگوید و از راویان ثقه روایات موضوع نقل میکند. نگا: «المیزان» (3/268). این حدیث را نه در ترمذی و نه در مستدرک نیافتم. اما طبرانی در «الاوسط» از ابوهریره بطور مرفوع روایت نموده که: «لا تصافحوا الیهود و النصاری» که در این سند نیز سفیان بن وکیع وجود دارد که همانگونه که در «المجمع» (8/42) آمده ضعیف است.

[2]- سند آن ضعیف است. اما خود حدیث در مجموع صحیح و بلکه آنگونه که مناوی و آلبانی گفتهاند متواتر است و از ده طریق روایت شده است. نگا: «الصحیحة» (796) (2/423-432). اما این حدیث را طبرانی (1/122/2) و ابونعیم (4/139، 140) روایت کردهاند. وی (ابونعیم) میگوید: این حدیثی است غریب از روایت اعمش از ابراهیم که تنها حکیم آن را روایت کرده است. آلبانی میگوید: وی آنگونه که ابوحاتم میگوید متروک الحدیث است. نگا: «صحیح الجامع» (3180)، (3181)، (3182).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...