هجرت صهيب بن سنان رضی الله عنه
خروج صهیب از مکه به عنوان مهاجر و گفتگویش با جوانان قریش
بیهقی از صهیب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «دار هجرت شما به من نشان داده شده، زمینی است شوره زار در میان دو دشت سنگزار، یا هجر میباشد، یا یثرب».
میگوید: و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی مدینه خارج گردید، و ابوبکر رضی الله عنه همراهش بود، و من هم تصمیم بیرون رفتن با وی را داشتم، ولی جوانانی از قریش مرا باز داشتند، بنابراین آن شبم را میایستادم، و نمینشستم، آنها گفتند: خداوند وی را به عوض شما به شکمش مشغول گردانیده است - اما در واقع (از شکمم) شکایت نداشتم - بدین خاطر آنان خوابیدند. آنگاه خارج شدم، ولی عدّهای از آنان بعد از این که حرکت نموده بودم به خاطر برگردانیدنم به من رسیدند، به آنان گفتم: اگر برای شما اوقیه هایی[1] از طلا بدهم، راهم را باز میگذارید و به من وفا مینمایید؟ آنان این را قبول نمودند، و من نیز با ایشان به مکه رفتم و گفتم: پایین زیر دری دروازه حفر کنید، که در آن اوقیههایی است، و نزد فلان زن بروید و آن دو لباس را بگیرید. و بیرون رفتم تا این که نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در قباء قبل از این که از آنجا برود، آمدم. هنگامی که مرا دید فرمود: «ای ابویحیی فروش فایده نمود». عرض نمودم: ای رسول خدا، هیچ کس قبل از من نزدت نیامده است، و این را جز جبرائیل علیه السلام دیگری برایت خبر نداده است[2]. این چنین در البدایه (173/3) آمده. و طبرانی نیز مانند این را روایت نموده، هیثمی (60/6) میگوید: در این گروهی است که آنان را نشناختم و این را همچنین ابونعیم در الحلیه (152/1) روایت کرده است.
رسیدن صهیب نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در قباء، بشارت وی به او و آنچه خداوند درباره صهیب نازل فرمود
همچنین وی و ابن سعد (162/3) و حارث بن منذر و ابن عساکر و ابن ابی حاتم از سعید بن المسیب روایت نمودهاند که: صهیب رضی الله عنه هجرت کنان بهسوی پیامبر صل الله علیه و آله و سلم حرکت کرد، و تعدادی از مشرکان قریش وی را دنبال نمودند، وی پایین آمد و تیرها را از تیردان خود بیرون کشیده گفت: ای گروه قریش خوب میدانید که تیراندازترین مرد شما هستم، سوگند به خدا، قبل از این که به من برسید، شما را با همه تیرهایی که در تیردان دارم، هدف قرار میدهم، بعد از آن شما را به شمشیرم تا وقتی که (چیزی)[3] از آن در دستم باقی بماند میزنم، سپس شما میدانید و کارتان. و اگر خواسته باشید شما را به مالم در مکه رهنمایی و دلالت میکنم و راهم را باز گذارید. گفتند: بلی، و بر این تعهد کردند، و او آنان را رهنمایی نمود. آنگاه خداوند برای رسول خود قرآن رانازل فرمود:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 207].
ترجمه: «و بعضی از مردم جان خود را در طلب خشنودی خدا میفروشند».
تا این که از آیه فارغ گردید. هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم صهیب را دید فرمود: «فروش فایده نمود ای ابویحیی!! فروختن فایده نمود ای ابویحیی!!»[4] و قرآن را بر وی تلاوت نمود. این چنین در کنزالعمال (237/1) آمده. و این را همچنین ابن عبدالبر در الاستیعاب (180/2) از سعید مانند آن روایت کرده. و این را همچنین حاکم در المستدرک (398/3) از طریق سلیمان بن حرب از حمادبن زید از ایوب از عکرمه روایت نموده، که گفت: چون صهیب رضی الله عنه به قصد هجرت بیرون رفت، اهل مکه تعقیبش نمودن، وی تیرهای تیردان خود را بیرون ریخت، و چهل تیر را از آن بیرون آورد و گفت: تا این که هر فرد شما را هدف اصابت یک تیر قرار ندهم نمیتوانید به من برسید، و بعد به شمشیر روی میآورم، و میدانید که من مرد هستم، در مکه دو کنیز واگذاشتهام، آنها برای شما. میگوید: حماد بن سلمه از ثابت از انس رضی الله عنه مانند این را برای مان بیان نمود، و برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نازل گردید: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ﴾ الآیه. هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم وی را دید فرمود: «ابویحیی فروختن فایده نمود»[5]. میافزاید: و آیه را بر وی تلاوت نمود. حاکم میگوید: به شرط مسلم صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند. و این را همچنین ابن ابی خیثمه به معنای آن، چنان که در الاصابه (195/2) آمده، روایت نموده، و (حافظ در الاصابه) افزوده: این را ابن سعد نیز از وجه دیگری از ابوعثمان نهدی روایت نموده، و کلبی[6] این را در تفسیر خود از ابوصالح از ابن عباس رضی الله عنهما روایت کرده، و برای آن طریق دیگری هم هست. و این را ابن مردویه از طریق ابوعثمان نهدی از صهیب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: هنگامی که خواستم از مکه بهسوی نبی صل الله علیه و آله و سلم هجرت کنم، قریش به من گفتند: ای صهیب، اینجا ا نزد ما آمدی و مال نداشتی، و حالا تو ومالت بیرون میروید گفتند، به خدا قسم ابداً این طور نخواهد بود. من به آنها گفتم: اگر مالم را به شما بدهم آیا به من اجازه میدهید؟ گفتند: بلی. آن گه مالم را به آنها پرداختم، و مرا گذاشتند، بعد بیرون آمدم تا این که به مدینه رسیدم. و این خبر برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رسید، فرمود: «صهیب فایده نمود، صهیب فایده نمود». دو مرتبه[7]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (247/1) آمده. و این را ابن سعد (162/3) از طریق ابوعثمان به مانند آن، روایت کرده است.
هجرت عبدالله بن عمر رضی الله عنهما
ابونعیم در الحلیه (303/1) از عمربن محمّد بن زید و او و پدرش روایت نموده، که گفت: ابن عمر رضی الله عنهما وقتی بر منزلشان - که از آن هجرت نموده بود - عبور مینمود چشمهای خود رامی بست، و به طرف آن نگاه نمیکرد، و درآن هرگز ننشست. و نزد بیهقی در الزهد به سند صحیح از محمّد بن زید بن عبدالله بن عمر روایت است که میگفت: ابن عمر هر گاهی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را یاد مینمود، گریه میکرد، و هر گاه که از نزد منزلشان میگذشت، چشمهای خود را میبست. این چنین در الاصابه (349/2) آمده.
هجرت عبد بن جحش رضی الله عنه طبرانی از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده که: عبدالله بن جحش[8] که آخرین باقی مانده از میان آنانی بود که (از مکه) هجرت نمودند، و چشم خود را نیز از دست داده بود، وقتی که تصمیم هجرت را گرفت، همسرش دختر (ابوسفیان بن) حرب بن امیه این کار را بد دید، و به شوهرش چنین مشورت میداد تا نزد غیر وی[9] هجرت نماید، بعد وی با اهل و مال خود مخفی و پنهان از قریش هجرت نمود، تا این که به مدینه نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد. ابوسفیان بن حرب برخاست و منزل وی را در مکه به فروش رسانید، بعد از آن ابوجهل بن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، عباس بن عبدالمطّلب و حویطب بن عبدالعزی از نزد آن عبور نمودند، که پوستهای خور داده نشده، و گندیده در آن وجود داشت، در این هنگام چشمان عتبه اشک ریخت، و این بیت شهر را مثال آورد:
و كل دار و ان طالت
سلامتها |
|
يوماً ستدركها
النكباء والـحوب |
ترجمه: «و هر منزلی را، اگر چه سلامتی آن به درازا کشد، روزی رنج و افسردگی فرا خواهد گرفت».
وابوجهل - به طرف عباس روی کرده - گفت: این چیزی است که شما بر ما داخل نمودهاید. و هنگامی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم روز فتح داخل مکه گردید، ابواحمد ایستاد و خانه خود را طلب مینمود. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به عثمان بن عفّان امر نمود، و او به طرف ابواحمد برخاست و او را به ناحیهای برد، و ابواحمد از طلب منزلش خاموش گردید. ابن عباس رضی الله عنهما میگوید: ابواحمد - در حالی که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بر دست خود در روز فتح تکیه نموده بود - میگفت:
حبذا مكه من وادى |
|
بـها امشى بلاهادى |
بـها يكثرعوادى |
|
بـها تركز اوتادى |
ترجمه: «چه نیکو وادیی است مکه، در آن من میتوانم بدون راهنمایی بگردم، در مکه است که زیارت کنندگانم زیاد میشوند، و در مکه است که میخ هایم به درستی به زمین فرو میروند و محکم میگردند»[10].
هیثمی (64/6) میگوید: در این عبدالله بن شبیب آمده،و او ضعیف است. ابن اسحاق میگوید: نخستین کسی که از مهاجرین پس از ابوسلمه عامربن ربیعه و عبدالله بن جحش رضی الله عنهما به مدینه آمده بود، و اهل و برادرش را با خود آورده بود، عبد ابواحمد بود. ابواحمد مرد نابینایی بود، و بالا و پایین مکه را بدون راهنما دور میزد، شاعر بود و فارعه بنت ابی سفیان بن حرب به دستش بود، و مادرش امیمه[11] بنت عبدالمطلب بن هاشم بود. و منزل پسران جحش به خاطر هجرت بسته گردید، بعد آن از عتبه از نزد آن عبور نمود... و قصّهشان را به معنای آنچه گذشت، چنان که در البدایه (170/3) آمده، متذکر شده. ظاهر این است که ذکر ابواحمد در حدیث افتاد، یا این که عبدالله تصحیف است. صحیح عبد بن جحش میباشد که نابینا بود، نه برادرش عبدالله به جحش. و ابواحمد بن جحش این (شعر) را درباره هجرتشان، چنان که ابن کثیر در البدایه (171/3) از ابن اسحاق متذکر گردیده، سروده است.
ولـمـاً راتنى ام
احمد غدياً |
|
بذمّه من اخشى بغيب
وارهب |
تقول فامّا كنت
لابدّ فاعلا |
|
فيممّ بناالبلدان
ولتنأ يثرب |
(فقت لـها
ما يثرب بمظنّه)[12] |
|
وما يشأ الرحمن
فالعبد يركب |
الى الله وجهى
والرسول ومن يقم |
|
الى الله يوما وجهه
لا يخيّب |
فكم قد تركنا من
حميم مناصح |
|
وناصحه تبكى بدمع وتندب |
ترى ان وترا ناينا
عن بلادنا |
|
ونحن نرى ان الرغائب
نطلب |
دعوت بني غنم لحقن
دمائهم |
|
واللحق لـمـا لاح
للناس ملحب |
اجابوا بحمدالله لـمـادعاهم |
|
الى الحق داع
والنجاح فاوعبوا |
وكنا واصحاباً لنا
فارقوا الـهدى |
|
اعانوا علينا
بالسلاح واجلبوا |
كفرجين اما منهمـا
فموفق |
|
على الحق مهدى وفوج
معذب |
طغوا و تـمنوا كذبه
و ازلـهم |
|
عن الـحق ابليس
فخابوا وخيبوا |
ورعنا الى قول النبى
محمد |
|
فطاب ولاه الحق منا
وطيبوا |
نمت بارحام اليهم
قريبه |
|
ولا قرب بالارحام اذ
لا تقرب |
فاى ابن اخت بعدنا
يامننكم |
|
وايه صهر بند صهرى
ترقب |
ستعلم يوما ايّنا اذ
تزايلوا |
|
وزيّل امرالناس للحق
اصوب |
هجرت ضمره بن ابی العیص و یا ابن العیص[13]
فریابی از سعید بن جبیر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت، هنگامی که (این آیه) نازل گردید:
﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ غَيۡرُ أُوْلِي ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ﴾ [النساء: 95].
ترجمه: «افراد با ایمانی که از جهاد بازنشستهاند با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان خود جهاد میکنند، یکسان نیستند...».
بعد آن مردمان مسکینی که در مکه بودند رخصت داده شدند، تا این که (این آیه) نازل گردید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ ظَالِمِيٓ أَنفُسِهِمۡ﴾ [النساء: 97].
ترجمه: «کسانی که فرشتگان روح آنان را گرفتند، در حالی که بر خویشتن ستم کرده بودند».
گفتند: این تکان دهنده است، تا این که (این آیه) نازل گردید:
﴿إِلَّا ٱلۡمُسۡتَضۡعَفِينَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ لَا يَسۡتَطِيعُونَ حِيلَةٗ وَلَا يَهۡتَدُونَ سَبِيلٗا ٩٨﴾ [النساء: 98].
ترجمه: «مگر آن دسته از مردان و زنان و کودکانی که به راستی ناتواناند، نه چارهای دارند و نه راهی مییابند».
در این موقع ضمره بن عیص که یکی از بنی لیث و از ناحیه چشم کور و در عین حال غنی بود، گفت: اگر چه چشمم نابیناست ولی تدبیری میتوانم بکنم، چون مال و غلام دارم، بنابراین مرا سوار کنید و و سوار کرده شد. وی که مریض بود به نرمی راه رفت، و مرگ در حالی به سراغش آمد که در تنعیم قرار داشت، و در مسجد تنعیم نیز دفن گردید. آنگاه این آیه به شکل خاص درباره وی نازل گردید:
﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾ [النساء: 100].
ترجمه: «و هر کسی از خانهاش به عنوان مهاجر بهسوی خدا و پیامبر او بیرون رود».
این حدیث را ابن منده از هشیم از سالم معلق گردانیده[14]، و این را ابن ابی حاتم از طریق اسرائیل از سالم افطس روایت نموده، و گفته است: از سعید بن جبیر از ابوضمره بن عیص زرقی رضی الله عنه . این چنین در الاصابه (212/2) آمده. و این را ابویعلی از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: ضمره بن جندب از خانه خود به عنوان مهاجر خارج گردید، و به اهل خود گفت: مرا سوار کنید، و از سرزمین مشرکین بهسوی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خارج کنید، موصوف قبل از این که به پیامبر صل الله علیه و آله و سلم برسد در بین راه وفات نمود. آنگاه وحی نازل گردید:
﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ﴾ تااین که به این جا رسید ﴿وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾ [النساء: 100].
ترجمه: «و هر کسی از خانهاش به عنوان مهاجر بهسوی خدا و پیامبر او بیرون رود، سپس مرگش فرا رسد... و خدا آمرزنده و مهربان است».
هیثمی در المجمع (10/7) میگوید: رجال وی ثقهاند.
هجرت واثله بن اسقع رضی الله عنه
ابن جریر از خالدبن ولید بن اسقع رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: از خانواده خود به اراده اسلام آوردن بیرون آمدم، و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رفتم، که در حال نماز بود، من نیز درآخر صفوف صف بستم و چون نماز ایشان نماز گزاردم. هنگامیکه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از نماز فارغ گردید، نزدم آمد و من در آخر صفوف قرار داشتم. پرسید: «کارت چیست؟» گفتم: اسلام. گفت: «این برایت بهتر است»، پرسید: «هجرت میکنی؟» گفتم: بلی. گفت: «هجرت بادیه نشین یا هجرت قطعی؟» پرسیدم: کدام بهتر است؟ فرمود: «هجرت قطعی»، افزود: «و هجرت قطعیاین است که با رسول خدا ثابت بمانی، و هجرت بادیه نشین آناست که دوباره به بادیه خود برگردی»، و افزود: «و بر تو اطاعت لازم است در سختی و سهولتت، و خوشی و ناخوشیت، اگرچه بر تو ترجیح داده شود». گفتم: بلی. آنگاه دست خود را پیش نمود، و دستم را پیش نمودم. هنگامی که مرا دید، برای خود چیزی را استثناء نمیکنم، فرمود: «در آنچه توانستی». گفتم: در آنچه توانستم. و بر دستم زد. این چنین در کنزالعمال (333/8) آمده.
ابونعیم از ایاس بن سلمه بن اکوع رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: به بنی اسلم درد و وبایی رسید. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «ای (بنی) اسلم به بادیه بروید». گفتند: ای رسول خدا، ما دوست نداریم که (به بادیه) برگردیم، و بر پاشنههای خود به عقب رویم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «شما بادیه نشین ما هستید و ما شهرنشینتان، وقتی که ما را فراخوانید، دعوتتان را قبول میکنیم، و وقتی که شما را فرا خواندیم دعوت ما را پاسخ میدهید، شما هر جایی که باشید مهاجر هستید». این چنین در کنزالعمال (142/7) آمده.
هجرت جناده بن ابی امیه رضی الله عنه
ابونعیم و حسن بن سفیان از جناده ابن ابی امیه ازدی رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: در زمان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هجرت نمودیم، و درباره هجرت اختلاف کردیم، بعضی ما گفتند: هجرت قطع شده است، و برخی دیگر گفتند: قطع نشده. بنابراین من نزد رسول خدا رفتم و از او این (مسئله) را پرسیدم. فرمود «لَا تَنْقَطِعُ الْهِجْرَةُ مَا قُوتِلَ الْكُفَّارُ» «هجرت تا وقتی که با کفار جنگ صورت بگیرد، قطع[15] نمیگردد»[16]. این چنین در الکنز (331/8) آمده. و نزد ابن منده و ابن عساکر از عبدالله بن سعدی رضی الله عنه روایت است که گفت: درگروهی از بنی سعد بن بکرکه هفت و یا هشت تن بودند ومن کم سنترینشان بودم، نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رفتم، آنها نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم رفتند و کارهای خود را انجام دادند، مرا نزد بارشان گذاشتند. بعد نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده گفتم: ای رسول خدا مرا از حاجتم خبر بده. پرسید: «حاجتت چیست؟» گفتم: مردانی میگویند: هجرت قطع شده است. فرمود: «تو از همه آنها حاجت خوبتر داری - یا حاجت تو از حاجتهای آنها خوبتر است -، هجرت تا هنگامی که با کفار جنگ صورت بگیرد قطع نمیشود». این چنین در الکنز (333/8) آمده. و این را همچنین ابوحاتم، ابن حبان و نسائی روایت نمودهاند. و ابوزرعه، میگوید: حدیث صحیح وثابت است، که آن را راویان ثابت و ثقه از وی روایت کردهاند.
آنچه برای صفوان بن امیه و غیر وی درباره هجرت گفته شد
ابن عساکر از ابن عباس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: به صفوان بن امیه -که در بالای مکه قرار داشت- گفته شد: کسی که هجرت نکرده است، دین ندارد. گفت: تا این که به مدینه نروم به خانهام برنمیگردم، بعد به مدینه رفت نزد عباس بن عبدالمطّلب رفت، و بعد از آن نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم پرسید: «ای ابووهب چه چیز تو را بدین جا آورده است؟» پاسخ داد: گفته شد: اگر کسی هجرت نکرده باشد دین ندارد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای ابووهب به سیلگاههای مکه برگرد، و در جاهای سکونت خود مستقر باشید، که هجرت قطع شده است، ولی جهاد و نیت باقی است، و وقتی به بسیج شدن فراخوانده شدید، بسیج شوید»[17]. این چنین در کنزالعمال (333/8) آمده. و این را بیهقی (17/9) به لفظ وی روایت کرده. و نزد عبدالرزاق از طاووس روایت است که گفت: به صفوان بن امیه گفته شد: کسی که هجرت نداشته باشد، هلاک گردیده، آنگاه وی سوگند یاد نمود، که تا نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نیامده سر خود را نشوید، بنابراین سواری خود را سوار شد و به را افتاد، و تصادفاً نزد دروازه مسجد با پیامبر صل الله علیه و آله و سلم روبرو گردید و گفت: ای رسول خدا، به من گفته شده: کسی که هجرت ندارد، هلاک گردیده است، و من سوگند یاد نمودم، که تا نزدت نیایم سرم را نشویم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «صفوان از اسلام شنید و به آن به عنوان دین راضی گردید، هجرت پس از فتح[18] قطع گردیده است، ولیکن جهاد و نیت[19] باقی است، و چون به بسیج شدن فرا خوانده شدید، بسیج شوید[20]»[21]. این چنین در الکنز (84/3) آمده است.
و بغوی، ابن منده و ابونعیم از صالح بن بشیر بن فدیک روایت نمودهاند که: پدربزرگش فدیک نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده گفت: ای رسول خدا، اینها گمان میکنند: کسی که هجرت ننموده، هلاک گردیده است. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای فدیک، نماز را برپا دار، زکات را بده، و بدی را کنار گذار، و در زمین قومت هر جایی که خواستی سکونت گزین تو مهاجر میباشی»[22]. این چنین در الکنز (331/8) آمده. و این را بیهقی (17/9) روایت نموده. و بخاری از عطاء ابن ابی رباح روایت نموده، که گفت: عائشه رضی الله عنهما را با عبید بن عمیر لیثی زیارت نمودم، و او را از هجرت پرسیدیم. گفت: امروز هجرت نیست، به سببی که یکی از مومنان با دین خود بهسوی خدا و رسول وی صل الله علیه و آله و سلم از ترس در فتنه افتادن در دینش فرار مینمود[23]، اما امروز خداوند اسلام را غالب و پیروز گردانیده، و امروز هر جایی که بخواهد پروردگارش را عبادت میکند، ولی جهاد و نیت (باقی است)[24]. این را همچنین بیهقی (17/9) روایت کرده است.
[1]- اوقیه» معیاری است برای وزن، برابر یک ششم اقه، این معیار پیش از این برابر با چهل درهم بود که بعداً برابر با شصت درهم شد ودر اصطلاح زرگران برابر با دوازده درهم است، و جمع آن اواقی است، و در این نص چهل درهم را افاده میکند. به نقل از فرهنگ لاروس و با تصرف و زیادت. م.
[2]- صحیح لغیره. ابن هشام در سیره اش (1/289) بصورت معلق و مرسل از ابی عثمان نهدی که میگوید: من رسیده است که صهیب... و حاکم نیشابوری آن را بصورت موصول روایت کرده است (3/398) از حدیث ثابت از انس و از حدیث ایوب از عکرمه بصورت مرسل. حاکم آن را به شرط مسلم صحیح دانسته است و این روایت از خود حدیث صهیب شاهد دارد. طبرانی در «مجمع» (6/60) و بیهقی چنانکه در «البدایة» (3/173، 174) آمده. نگا: «تحقیق فقه السیرة» (168).
[3]- به نقل از الاستیعاب.
[4] سند آن ضعیف است. در سند آن علی بن زید بن جدعان است که ضعیف است. اما احادیث قبل و بعد آن شاهد آن است.
[5]- صحیح. به روایت حاکم در حدیث قبلی ذکر شد.
[6]- کلبی چنان که در «التقریب» (2/263) آمده است متهم به دروغگویی است.
[7]- ابن مردویه چنانکه در تفسیر ابن کثیر آمده است (1/247) و ابن سعد (3/162) و شواهد بسیاری دارد. نگا: «الدر المنثور» (1/575، 576).
[8]- درست و صحیح عبد بن جحش است، نه عبدالله بن جحش، به خاطری که عبدالله برادر وی است، و قبلاً هجرت نموده بود و کور نبود، چنان که مولف در ادامه روایت خود به این موضوع اشاره میکند.
[9]- یعنی نزد غیر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم .
[10]- ضعيف. چنانکه در «المجمع» (6/14) آمده است.
[11]- وی عمه رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم است، که در اسلام آوردن موصوف اختلاف است، ابن اسحاق آن را منتفی دانسته،و ابن سعد اثباتش نموده است.
[12]- در نزد ابن هشام، در بدل آن آمده: «فقت لها بل يثرب اليوم و جهنا». به او گفتم:، بلکه یثرب امروز جهت مسیر ماست».
[13]- درالاستیعاب از عکومه آمده: اسم مردیکه از خانهاش به عنوان مهاجر بهسوی خدا و پیامبرش بیرون گردیده ضمرهبن العیص میباشد، و عکرمه میافزاید: چهارده سال اسمش را جستجو نمودم، تا این که از آن مطلع گردید.م
[14]- اول سند را از همین نقطه به بالا حذف، و حدیث را به شکل معلق روایت نموده.
[15]- خطابى مىگويد: هجرت، به طرف رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در ابتدای اسلام مطلوب بود، بعد از آن وقتی که پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم بهسوی مدینه هجرت نمود، هجرت به طرف وی به خاطر حضور به هم رسانیدن در رکاب وی درجنگ و فراگیری شرایع دین فرض گردید، و خداوند بر این امر در چندین آیه تاکید نمود، حتی موالات را در میان کسی که هجرت نمود، و کسی که هجرت ننمود قطع کرد. ولی هنگامی که مکه فتح گردید، و مردم از همه قبایل به اسلام رگویدند، هجرت فرضی ساقط گردید، و مستحب بودن هجرت باقی ماند. بغوی در «شرح السنه» میگوید: احتمال جمع نمودن در میان این حدیث و حدیث ابن عباس رضی الله عنهما و غیر آن موجود است: «لا هجره بعد الفتح»، «پس از فتح هجرت نیست». بدین معنی که: هجرت پس از فتح دیگر لازم نیست، یعنی از مکه به مدینه، و این قول وی که «و قطع نمیگردد»، یعنی ازدار کفر، درباره کسی که اسلام آورده، به طرف دار اسلام. و میگوید: احتمال یک وجه دیگر را نیز دارد، و آن این که: قول «و هجرت نیست»، یعنی به طرف پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چنان که به نیت عدم رجوع و برگشت به وطن صورت میگرفت، و برگشت از آن جز به اجازه ممکن نمیبود و قول وی که: «هجرت قطع نمیگردد»، یعنی هجرت کسی که بدون این وصف از بادیه نشینان و امثال ایشان هجرت نماید، و ابن عمر رضی الله عنهما هدف از این را در روایتی که اسماعیلی آن را به لفظ: هجرت پس از فتح بهسوی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم قطع شده است، و هجرت تا وقتی که با کفار جنگ صورت بگیرد، قطع نمیشود، روایت نموده، به درستی بیان نموده است، یعنی تا وقتی که در دنیا دار کفر هست، هجرت از آن برکسی که اسلام میآورد، و از این که در دینش در فتنه واقع شود میهراسد، واجب و فرض است، و مفهوم آن این است: اگر چنان مقدر شد که در دنیا دار کفری باقی نماند، در آن صورت هجرت به خاطر قطع شدن موجب خود قطع میگردد. این چنین در فتح الباری)163/7(آمده است.
[16]- صحیح. احمد (5/270) و نسائی (7/146) و ابن حبان (4866ـ چاپ احسان).
[17]- ضعیف. بیهقی در «الکبری» (9/16،17) و در سند آن یعقوب بن حمید الکاسب است که ضعیف است.
[18]- يعنى فتح مكه. خطابی و غیر وی میگویند: هجرت در اول اسلام، بر کسی که اسلام میآورد فرض بود، البته به خاطر قلت و کمی مسلمانان در مدینه، و نیازمندی ایشان به تجمع و اجتماع، ولی وقتی که خداوند مکه را فتح نمود، مردم گروه گروه در دین خدا داخل شدند، و بنابراین فرضیت هجرت به مدینه ساقط گردید، و فرضیت جهاد و نیت، بر کسی که به آن قیام کند و یا دشمن بر وی حمله آورد باقی ماند. حافظ ابن حجرمی گوید: و همچنین حکمت در فرضیت هجرت برای کسی که اسلام میآورد، این بود تا از اذیت اقارب کافر خود، در امان باشد، چون آنها کسی را که از ایشان اسلام میآورد تعذیب و شکنجه مینمودند، تا از دین خود برگردد، حکماین هجرت در خصوص کسی که در دارالکفر اسلام بیاورد، و به بیرون رفتن از آن قادر باشد، باقی است. این چنین در الفتح (25/6) آمده است.
[19]- طيبى و غير وى مىگويند: این استدراک (استعمـال كلمه لكن) در حدیث افاده میکند که حکم ما بعد (لکن) مخالف حکم ماقبل آن است، و معنی چنین است: هجرتی که هدفش جدایی و مفارقت وطن بود، و بر مسلمانان جهت رفتن به مدینه فرض بود، قطع گردیده است، مگر این که مفارقت و جدایی به خاطر جهاد، و همچنان مفارقت و جدایی به نیت صالح، چون فرار از دار کفر، بیرون شدن در طلب علم، و فرار به دین از فتنه، و نیت در همه آنها تا الحال باقی است. این چنین در الفتح (25/6) آمده.
[20]- صحیح. عبدالرزاق در «مصنف» (18939).
[21]- نووى مىگويد: هدفش این است: همان خیری که با انقطاع هجرت قطع گردید، به دست آوردنش توسط جهاد ونیت صالح ممکن است، و چون شما را امام برای بیرون شدن به جهاد و مانند آن از اعمال صالح دعوت کند، به طرف آن بیرون شوید. این چنین در الفتح (25/6) آمده.
[22]- ضعیف. ترمذی در «الکبری» (9/17) در آن فدیک بن سلیمان است که حافظ ابن حجر او را در «التقریب» (2/107) ضعیف دانسته است.
[23]- در این حدیث عائشه رضی الله عنها به بیان مشروعیت هجرت اشاره نموده است، که سبب آن خوف فتنه میباشد، و حکم منوط به علت خود است، و متقضای آن چنین است که اگر کسی به عبادت خداوند در هر جایی و موضعی قادر شد، هجرت بر وی از آنجا واجب و فرض نیست، و در غیر آن هجرت بر وی فرض میباشد، و ماوردی گفته است: وقتی که توانست دین خویش را در کشوری و یا شهری از شهرهای کفر اظهار و آشکار نماید بر همین اساس آن شهر برای وی دارالاسلام میگردد، و اقامت در آن از سفر از آن بهتر است، البته به خاطر امید داخل شدن غیر وی به اسلام. این چنین در فتحالباری (162/7) آمده.
[24]- بخاری (3900) و بیهقی در «الکبری» (9/17).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر