دعوت بهسوى خدا هنگام قتال و جنگ
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با هیچ قومى قبل از دعوت آنها، نجنگیده است
عبدالرزاق از ابن عبّاس رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم با هیچ قومى قبل از دعوت آنها، نجنگیده است[1]. این حدیث را همچنین حاکم در مستدرک روایت نموده گفته است: حدیث صحیح الاسناد است، ولى بخارى و مسلم آن را روایت ننمودهاند، و این را احمد در مسند خود، و طبرانى در معجمش روایت کردهاند. این چنین در نصب الرایه (278/2) آمده، هیثمى (304/5) مىگوید: و این را احمد و ابویعلى و طبرانى به اسنادهایى روایت نمودهاند، که رجال یکى از آن سندها رجال صحیحاند. این را ابن نجار نیز، چنان که در کنزالعمال (298/2) آمده، روایت نموده و همچنان بیهقى آن را در سنن خود (107/9) روایت کرده است.
پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و مأمور ساختن گروههاى ارسالى به دعوت و دوستى در ميان مردم
ابن مَندَه و ابن عساکر از عبدالرحمن بن عائذ رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: وقتى پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم گروهى را ارسال مینمود، مىگفت: «در میان مردم الفت و اتّحاد ایجاد کنید، و تا آنها را دعوت نکردهاید، بر آنها حمله نکنید، اگر همه خانههاى روى زمین را اعم از خانههاى گلى و پشمى مسلمان برایم بیاورید بهتر از این است که مردان آنها را کشته، اولاد و زنانشان را برایم بیاورید»[2]. این چنین در الکنز (294/2) آمده است. و این را ابن شاهین و بغوى نیز، چنانکه در الاصابه (152/3) آمده، روایت کردهاند، و ترمذى آن را در (195/1) روایت نموده است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و هدایت دادن به امیر "سَرِیه" براى دعوت
ابوداود در (ص358) که لفظ حدیث نیز مربوط وى است،و مسلم (82/2) و ابن ماجه (ص210) و بیهقى (189/4) از بُرَیدَه رضی الله عنه روایت نمودهاند: که گفت: هنگامى پیامبر صل الله علیه و آله و سلم کسى را به سمت امیر سریه و یا لشکرى مىفرستاد او را به ترس از خداوند جل جلاله در نفس خودش، و به خیر و نیکویى در ارتباط به مسلمانان، سفارش کرده مىگفت: «هنگامى که با دشمنت از کفّار برخوردى آنها را به قبول یکى ازین سه چیز دعوت کن، و چون هر یکى از این سه چیز را از تو پذیرفتند، آن را از ایشان بپذیر و دست از آنها باز دار. آنها را به اسلام دعوت کن، اگر جواب مثبت داده و آن را قبول نمودند، تو هم آن را از ایشان بهپذیر و از آنها دست بردار. بعد آنها را به برگشت از منزل خودشان به طرف منزل مهاجرین فراخوان و براىشان بفهمان که اگر این عمل را انجام دادند براى آنها همان امتیازى است که براى مهاجرین مىباشد، و بر آنها همان چیزى مىباشد که بر مهاجرین است. اگر ازین کار اجتناب ورزیده، و جاى خود را انتخاب کردند، آگاهشان ساز که مانند مسلمانان بادیه نشین مىباشند، و همان حکم خداوند بر آنها جارى مىشود که بر مؤمنان جارى بود، و در فىء و غنیمت حصه و نصیبى نخواهند داشت مگر این که همراه مسلمانان جهاد نمایند. اگر از اسلام آوردن ابا ورزیدند، آنها را به دادن جزیه فراخوان. اگر این خواست را قبول نمودند، از ایشان پذیرفته و از قتالشان دست بازدار. اگر این را هم ردنموده و از قبول آن سرباز زدند، آن گاه ازخداوند مدد خواسته و با ایشان به جنگ. و اگر اهل قلعهاى را محاصره نمودى، و از تو خواستند تا آنها را بر حکم خدا پایین کنى، این کار را نکن، چون شما نمىدانید که خداوند درباره ایشان چه حکم مىکند، ولیکن، آنها را به حکم خود همراهشان معامله کنید، و بعد درباره ایشان هر تصمیمى را که خواستید اتخاذ نمایید»[3]. ترمذى مىگوید: حدیث بریده حدیث حسن و صحیح است.
و این حدیث را همچنان احمد، شافعى، دارمى، طحاوى، ابن حبان، ابن الجارود، و ابن ابى شیبه و غیر ایشان، چنان که در کنز العمال (297/2) آمده، روایت کردهاند.
دستور پیامبر صل الله علیه و آله و سلم براى حضرت على که تا قومى را به اسلام دعوت ننموده همراهشان دست به جنگ و قتال نبرد
طبرانى در الاوسط از انس بن مالک رضی الله عنه روایت نموده، که مىگوید: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم حضرت على رضی الله عنه را به جنگ و قتال با قومى روان نمود، بعد مردى را بسوى وى فرستاده گفت: «او را از پشت صدا نزن، به او بگو: تا این که آنها را دعوت ننمودهاى همراهشان قتال مکن»[4]. هیثمى (305/5) مىگوید: رجال وى رجال صحیحاند، غیر از عثمان بن یحیى قَرْقَسَانى که ثقه مىباشد.
ابن راهَوَیه از على رضی الله عنه روایت نموده که: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم او را به طرفى فرستاد بعد براى مردى فرمود: «به على خود را برسان، و او را از دنبالش صدا مکن و به او بگو: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم توصیه مىکند تا منتظر وى باشى، و به وى بگو: با قومى تا این که آنها را دعوت نکردهاى جنگ مکن». این چنین در کنز العمال (297/2) آمده. و نزد عبدالرزاق از على رضی الله عنه روایت است که: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم هنگامى که او را فرستاد به او فرمود: «با قومى تا این که آنها را دعوت ننمودهاى جنگ مکن». این چنین در نصب الرایه (378/2) آمده.
و در (ص 101) در حدیث سهل بن سعد رضی الله عنه نزد بخارى و غیر وى گذشت که پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به على رضی الله عنه در روز خیبر توصیه نمود: «به آهستگى حرکت نما، تا این که در میدان آنها پایین بیایى بعد از آن، آنها را بهسوى اسلام دعوت کن، و آنها را از حقوق خداوند تعالى که در صورت اسلام آوردن برایشان واجب مىگردد با خبر ساز. به خدا سوگند، این که خداوند یک مرد را توسط تو هدایت نماید، از این که همه شترهاى سرخ رنگ برایت باشد، بهتر است»[5].
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و مأمور ساختن فَرْوَه قُطَیفِى براى دعوت در قتال
ابن سعد، احمد، ابوداود، ترمذى (154/2) که آن را حسن دانسته، طبرانى و حاکم از فَرْوَه بن مُسَیک قُطَیفِى رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: نزد پیامبر صل الله علیه و آله و سلم آمده گفتم: اى پیامبر خدا، آیا بر ضد آن عده از قومم که روى گردانیدهاند، توسط آنهایى که روى آوردهاند، بجنگم؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بلى بجنگ». بعد از آن نظر جدیدى برایم پیدا شد و عرض کردم: اى پیامبر خدا، نه، بلکه آنها اهل سبأ هستند، و از نیرومندى و قدرت زیادى برخوردارند. آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم مرا به قتال اهل سبأ مأمور ساخت و به من اجازه داد، چون از نزدش بیرون شدم، خداوند آنچه را که درباره سبأ نازل فرموده است، نازل کرد. سپس پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم مىپرسد: «قُطَیفِى چه کرده است؟» و کسى را به منزلم فرستاد، او دریافت که من حرکت نمودهام، ولى مرا باز گردانید. و هنگامى که نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم، او را در حالى نشسته یافتم که اصحابش در اطرافش قرار داشتند، (خطاب به من) فرمود: «قوم را دعوت کن، و کسى که از آنها جواب مثبت داد آن را قبول نما، وکسى که ابا ورزید، تا این که دربارهاش برایم حکمى نیامده بر وى عجله و شتاب مکن». مردى از میان قوم پرسید: اى پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم سبأ چیست، کدام سرزمین است یا زن؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پاسخ داد: «نه سرزمین است ونه هم زن، بلکه مردى است پدر ده عرب. شش تن آن در یمن سکونت کردند، و چهار تن دیگر آنها در شام، امّا کسانى که در شام زندگى و سکونت اختیار نمودند، عبارتند از: لَخْم، جُذَام، غَسّان، و عامله، و امّا کسانى که در یمن سکونت گزیدند عبارتند از: اَزْد، کنْدَه، حِمْیر، اشعریون، انمار و مذحج» آن مرد پرسید: اى پیامبر خدا انمار کیست؟ پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پاسخ داد: «همان کسانىاند که از جمله آنها خَثْعَم و بَجِیله مىباشند»[6]. این چنین در کنزالعمال (260/1) آمده است.
و همچنین نزد احمد و عبد بن حُمَید از فَرْوَه رضی الله عنه روایت است که گفت: نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده گفتم: اى پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم من با کسانى از قومم که روى آوردهاند بر ضد آنهایى که روى گردانیدهاند مىجنگم؟ پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بلى، با روى آورده قومت بر ضد متمردان آن بجنگ». چون از نزدش برگشتم، مرا فراخوانده گفت: «با آنها تا این که به اسلام دعوت نکردهاى نجنگ». بعد پرسیدم: اى پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم درباره سبأ چه فکر میکنى؟ این نام کدام وادى یا کوه است؟ یا چیز دیگرى؟ پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم پاسخ داد: «نه، بلکه او مردى از عرب بوده که ده فرزند داشت».... و حدیث را متذکر شده. این اسناد اگرچه در آن ابو حباب[7] کلبى است، و درباره وى چیزهایى گفتهاند، یک اسناد حسن مىباشد، زیرا این حدیث را ابن جریر از ابوکرِیب از عبقرى[8] از اسباط ابن نصر از یحیىبن هانى مرادى از عمویش و یا از پدرش که اسباط در این مورد شک نموده - نیز روایت کرده و مىگوید: فَرْوَه بن مُسَیک نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم پیش شد...[9] و حدیث را متذکر شده، این چنین در تفسیر ابن کثیر (531/3) آمده است.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم خالد بن سعید را در وقت فرستادن به یمن مأمور به دعوت مىکند
طبرانى از خالد بن سعید رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم مرا به طرف یمن فرستاد و فرمود: «اگر با عربهایی برخوردى که اذان را از آنها شنیدى، به آنها متعرّض نشوى، و از آنانى که اذان را نشنیدى، آنها را بهسوى اسلام دعوت کن»[10]. هیثمى (307/5) مىگوید: درین روایت یحیى بن عبدالحمید حِمّانى آمده و ضعیف مىباشد.
پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و رها ساختن اسیرانى که بدون دعوت در قتال به چنگ مسلمانان افتاده بودند
بیهقى (107/9) از اُبَى بن کعب رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: اسیرانى از لات و عَزّى[11] نزد پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم آورده شد، راوى گوید: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم در وقت دیدن اسیران پرسید: «آیا اینها را به اسلام دعوت نموده بودید؟» پاسخ دادند: نه، آن گاه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از اسیران پرسید: «آیا اینها شما را به اسلام دعوت نمودند؟» گفتند: خیر، بنابراین پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اینها را رها کنید تا دوباره به جاهاى امن خود برگردند»، بعد این دو آیه را تلاوت نمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا ٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا ٤٦﴾ [الاحزاب: 46-47].
ترجمه: «ما تو را به عنوان گواه، بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادهایم. و تو را به عنوان دعوت کننده بهسوى خدا به حکم او و چراغ درخشان روان کردهایم».
﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَۚ أَئِنَّكُمۡ لَتَشۡهَدُونَ أَنَّ مَعَ ٱللَّهِ ءَالِهَةً أُخۡرَىٰ﴾ [الانعام: 19].
ترجمه: «و این قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آنها مىرسد، انذار کنم، آیا به راستى شما گواهى مىدهید که معبودان دیگرى با خداست؟»[12].
و آیه را تا آخرش قرائت کرد. بیهقى مىگوید: رَوْح بن مسافر ضعیف مىباشد. و نزد حارث از طریق واقدى، چنان که در الکنز (297/2) آمده، روایت است که: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم دستهاى از مجاهدین را به طرف لات و عزى فرستاد، آنها بر قریهاى از عربها هجوم بردند، و افراد جنگى و اولاد آنها را (به شکل دسته جمعى) به اسارت خود درآوردند، اسیر شدگان عرض نمودند: اى پیامبر خدا، اینها بدون این که ما را دعوت کنند بر ما هجوم آوردند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم این قضیه را از اشتراک کنندگان در سریه جویا شد، و آنها نیز گفتههاى اسیران را تأیید نمودند، پیامبر صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «اینها را رها نموده و دوباره به جاهای امنشان برگردانید و بعد ایشان را دعوت کنید)[13].
[1]- صحیح. همچنین: نصب الرایة (3/378) باب: چگونگی نبرد (کیفیة قتال) همچنین در صحیحین و دیگر منابع حدیثی ثابت شده است که رسول الله صل الله علیه و آله و سلم بنی مصطلق را بصورت ناگهانی به اسارت درآورد زیرا از قبل دعوت به آنان رسیده بود.
[2]- ضعیف. مرسل است.
[3]- مسلم (1731)، ابوداود (2612) و ابن ماجه (2858).
[4]- حسن. طبرانی در «الاوسط» هیثمی در «المجمع» (5/305) میگوید: رجال آن رجال صحیح است به جز عثمان بن یحیی القرقسانی که ثقه است.
[5]- صحیح. بخاری و دیگران. تخریج آن گذشت.
[6]- صحیح. ترمذی (3222) و احمد (3/451) و ابوداود (3923) و حاکم (2/424). آلبانی آن را صحیح دانسته است.
[7]- در بعضى مآخذ (ابوجناب) ذکر شده، پاروقى صفحه 176 همین جلد ملاحظه شود.
[8]- در شرح حیاة الصحابه به عبقزى تصحیح شده است.
[9]- حسن لغیره. آن را در مسند احمد نیافتم. در سند آن ابوحباب کلبی است که ضعیف است. حافظ میگوید: به علت زیادهروی در تدلیس وی را ضعیف دانستهاند. اما این حدیث طریق دیگری نزد ابن جریر در تفسیرش (22/77) داراست. همچنین ابن کثیر برای این حدیث طرق دیگری در تفسیرش ذکر میکند.
[10]- ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (41116) در سند آن الحمانی است که همانگونه که هیثمی میگوید ضعیف است. (5/307).
[11]- هدف قومى است که در نزدیک این دو بت اقامت داشتند.
[12]- ضعیف. بیهقی در «الکبری» (9/107) وی آن را به علت وجود روح بن مسافر ضعیف دانسته است.
[13]- بسیار ضعیف. واقدی متروک الحدیث است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر