توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

دعوت نمودن طفيل بن عمرو دوسى رضی الله عنهم در ميان قومش

 

دعوت نمودن طفيل بن عمرو دوسى  رضی الله عنهم  در ميان قومش

آمدن طفیل بن عمرو به مکه و گفتگویش با قریش

ابونعیم در الدلائل (ص78) از محمّد بن اسحاق روایت نموده، که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم  على رغم اذیت و اعراضى که از قوم خود می‌دید، آنان را نصیحت مى‏کرد، و آنها را به‌سوى نجات از آنچه در آن قرار داشتند فرا مى‏خواند، و قریش هنگامى که خداوند دست‌شان را از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بازداشته بود،مردم را، حتى کسانى را که از عرب‏ها به آنجا مى‏آمدند، از ملاقات با وى برحذر مى‏داشتند. طفیل بن عمرو دوسى مى‏گفت، وى به مکه آمد و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در آنجا سکونت داشت، مردانى از قریش نزد وى آمده به او گفتند: اى طفیل - طفیل مرد شریف، شاعر و خردمندى بود - تو به شهر ما آمده‏اى، و این مردى که در میان ماست، ما را به دشواریها کشانیده، جماعت ما را پراکنده ساخته و گفتارش مانند جادوست، که توسط آن در میان انسان و پدرش، بین یک مرد و برادراش، و بین مرد و همسرش جدایى مى‏افکند، و ما از این مى‏ترسیم که بر تو و قومت آنچه بر ما داخل شده پیش آید، به این لحاظ نه با وى حرف بزن و نه هم از او بشنو. طفیل مى‏گوید: بر من آن قدر اصرار نمودند که تصمیم گرفتم نه از وى چیزى بشنوم ونه هم با او حرف بزنم، حتى در گوشهایم هنگامى که به مسجد رفتم، پنبه نهادم، از ترس این که مبادا از سخنان وى چیزى به من برسد، که من خواهان شنیدن آن نیستم.

اسلام آوردن طفیل بن عمرو

وى مى‏گوید: قبل از ظهر به مسجد رفتم، دیدم که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  ایستاده است و در کعبه نماز مى‏خواند. طفیل مى‏گوید: نزدیک وى رفته و خداوند  جل جلاله  خواست تا بعضى سخنان وى را برایم بیان کند، طفیل مى‏گوید: کلام نیکویى را شنیدم، اومى افزاید: با خود گفتم: مادرم مرا از دست دهد، من مردى خردمند وشاعر هستم، و خوب از بد برایم پوشیده نمى‏ماند، پس مرا چه باز مى‏دارد که گفته‏هاى این مرد را بشنوم؟! اگر گفته‌هایش نیکو باشد آن را قبول مى‏کنم و اگر بد بود آن را ترک نموده و کنار مى‏گذارم.

بنابراین توقف نمودم تا این که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به طرف خانه خود برگشت، من او را تعقیب نمودم تا این که داخل خانه‏اش شد، من نیز نزدش وارد گردیده گفتم: اى محمد، قومت به من چنین و چنان گفتند - چیزهایى را که به من گفته بودند - آنها به خدا سوگند، مرا تا این حد ترسانیدند که به خاطر نشنیدن قولت در گوشهایم پنبه گذاشتم بعد از آن خداوند خواست تا آن را به من بشنواند، و قول نیکویى را شنیدم، تو آنچه را با خود دارى، به من عرضه کن. او اسلام را به من عرضه داشت و قرآن را برایم تلاوت نمود. طفیل مى‏گوید: به خدا سوگند، قولى را هرگز بهتر از آن نشنیده بودم، ونه هم امرى را عادل‏تر از آن. طفیل مى‏گوید: در همانجا اسلام آوردم و به شهادت حق گواهى دادم، وعرض کردم: اى نبى خدا، من مردى هستم که قومم از من اطاعت مى‏کنند، ومن به طرف آنها برگشتنى هستم. آنها را به‌سوى اسلام دعوت مى‏نمایم، پس خداوند را دعا کن، تا نشانه‏اى به من بنمایاند که مددى برایم در دعوت آنها باشد. طفیل مى‏گوید: پیامبر فرمود: «بار خدایا برایش نشانه و آیه‏اى بگردان».

برگشتن طفیل به‌سوى قومش جهت دعوت آنها به اسلام وتأیید نمودن خداوند از وى توسط نشانه‏اى

طفیل مى‏گوید: آن گاه من به طرف قومم بیرون رفتم تا این که به گشادگیى در میان دو کوه که از آنجا قریه برایم معلوم مى‏شد، رسیدم. در همین جا نورى در میان دو چشمم (در پیشانیم) مانند چراغ پدیدار شد. گفتم،: بار خدایا، این را در غیر رویم ظاهر بگردان، چون مى‏ترسم آنها گمان کنند، این عذابى است که در رویم به خاطر ترک دین آنها واقع شده است. مى‏گوید: آن نشانه، در سر تازیانه‏ام جاى گرفت، و اهل قریه آن نور را در تازیانه‏ام مى‏دیدند، که چون قندیل آویزان به خود شکل گرفته بود، این در حالى بود که من از آن گشادگى به طرف آنها پیاده مى‏رفتم، تا این که نزد آنها رسیده و در میان‌شان قرار گرفتم.

دعوت نمودن طفیل از پدر و همسرش و اسلام آوردن آنها

هنگامى که پایین رفتم، پدرم - که مرد بزرگ سالى بود - نزدم آمد، گفتم: اى پدر از من دور شو، چون نه تو از من هستى، و نه من از تو. پرسید: چرا اى فرزندم؟ گفتم: اسلام آورده‏ام، و پیرو دین محمّد  صل الله علیه و آله و سلم  شده‏ام، پدرم پاسخ داد: دین من نیز همان دین توست، بعد از آن غسل نمود و لباس‏هاى خود را پاک ساخت، بعد از آن آمد و من اسلام را به وى عرضه نمودم و اسلام آورد. طفیل مى‏گوید: پس از آن همسرم آمد، به او گفتم: از من دور شو، من از تو نیستم وتو از من نیستى، پرسید: پدر و مادرم فدایت این چرا؟ مى‏گوید گفتم: اسلام در میان من وتو جدایى افکنده است. او اسلام آورد، و دوس را نیز به‌سوى اسلام دعوت نمودم، ولى آنها بر من تأخیر کردند.

دعاى پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  براى دوس و اسلام آوردن آنها و قدوم‌شان با طفیل نزد رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم

بعد از آن به مکه آمدم، گفتم: اى نبى خدا، دوس بر من غلبه نمودند، بنابراین بر آنان دعاى بد نما، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «بار خدایا، دوس را هدایت فرما، به طرف قومت برگرد آنها را دعوت کن، و به آنها شفقت ومهربانى نما». مى‏گوید: برگشتم، و تا آن وقت در سرزمین دوس بودم و آنها را به‌سوى اسلام دعوت مى‏نمودم، که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه هجرت نمود، و معرکه‏هاى بدر، احد و خندق را پشت سر گذاشت. بعد از آن با کسانى از قومم که اسلام آورده بودند نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدم و جناب‏شان  صل الله علیه و آله و سلم  در خیبر[1] تشریف داشتند، تا این که با هفتاد و یا هشتاد خانواده از دوس درمدینه ساکن شدم[2]. این را در البدایه (1003/3) بااندکى بیشتر از ابن اسحاق یادآور شده است.

در الاصابه (225/2) مى‏گوید: این را ابن اسحاق در سایر نسخه‏ها بدون اسناد ذکر نموده، و در نسخه‏اى از المغازى از طریق صالح بن کیسان از طفیل بن عمرو در داستان اسلام آوردن وى خبر طولانى را متذکر شده است. ابن سعد (237/4) همچنین این را به شکل طولانى از وجه دیگرى روایت کرده، و همچنان اموى از ابن کلبى به اسناد دیگرى به اختصار روایت نموده است. ابن عبدالبر در الاستیعاب (232/2) از طریق اموى این را از ابن کلبى از ابوصالح از ابن عبّاس از طفیل بن عمرو روایت نموده، و قصّه اسلام آوردن، دعوت از پدر، همسر وقومش را با قدومش به مکه به معناى آنچه گذشت متذکر شده، و بعد از آن افزوده است او را براى به آتش کشیدن بت (ذى الکفین) فرستاد، پس از آن بیرون شدن وى را به طرف یمامه و خوابى را که در آن باره دید، و شهادتش را در روز یمامه تذکر داده است.

در الاصابه مى‏گوید: ابوالفرج اصبهانى نیز از طریق ابن کلبى متذکر شده: هنگامى که طفیل به مکه آمد تعدادى از قریش از قضیه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به او اطلاع داده و از وى خواستند تا پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را امتحان و آزمایش کند. او به این صورت نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و بخشى از اشعارش را براى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خواند، پیامبر در مقابل برایش سوره اخلاص و معوذتین را تلاوت نمود، و او در حال اسلام آورده و به طرف قوم خود برگشت، و داستان تازیانه ونور آن را نیز تذکر داده مى‏افزاید: او پدر و مادرش را به اسلام دعوت نمود، پدرش اسلام آورد ولى مادرش اسلام را نپذیرفت، او قومش را دعوت کرد و از میان آنها فقط ابوهریره دعوتش را پذیرفت. موصوف باز نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد و عرض کرد: آیا مى‏خواهى تو را به یک جاى محکم و از نقطه نظر دفاعى، استوار دلالت کنم؟ یعنى سرزمین دوس، راوى مى‏گوید: هنگامى که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  براى (هدایت آنها) دعا نمود، طفیل به او گفت: من این را دوست نداشتم، پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «در میان آنها چون خودت زیاد‌اند». راوى مى‏گوید: جندب بن عمرو بن حممه بن عوف دوسى در جاهلیت مى‏گفت: خلق براى خود خالقى دارد، ولى نمى‏دانم که آن کیست؟ هنگامى که از قضیه بعثت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  با خبر شد با هفتاد و پنج تن از قوم خود خارج شد، خودش اسلام آورد، و همه آنها به تأسى از وى اسلام آوردند، ابوهریره مى‏گوید: جندب آنها را یکى یکى پیش می‌نمود[3]. و دعوت على  رضی الله عنه  در قبیله همدان و دعوت ابوامامه در میان قومش قبلاً گذشت.



[1]- خیبر نام جایى است بیرون از مدینه که در آن غزوه مشهور اسلام بر ضد یهود اتفاق افتاده است، و چنان که از صحبت طفیل  رضی الله عنه  معلوم مى‏گردد، او در وقتى تشریف آورده که رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در خیبر ومصروف جهاد بوده. م.

[2]- ابن اسحاق آنگونه که در سیره ابن هشام (2/21-29) آمده است بدون سند ذکر کرده است. بیهقی نیز آن را در «الدلائل» (5/360-362) از طریق ابن اسحاق روایت کرده است.

[3]- بسیار ضعیف. اگر موضوع نباشد. این روایت از طریق محمد بن سائب کلبی روایت شده است.وی به دروغ و حتی به کفر متهم شده است. نگا: معرفی وی در «التهذیب» (6858).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...