تحمل شدّت خوف در راه دعوت بهسوى خدا عزوجل
اصحاب و تحمل شدّت خوف، گرسنگی و سرما در شب احزاب[1]
حاکم و بیهقی (148/9) از عبدالعزیز برادر زاده حذیفه رضی الله عنه روایت نمودهاند که گفت: حذیفه غزاهایشان را با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم یاد نمود، هم نشینان وی گفتند: به خدا سوگند، اگر در آن حاضر میبودیم، این طور و آن طور میکردیم. حذیفه گفت: این را تمنا نکنید، ما خود را در شب احزاب در حالی دریافتیم که صف کشیده، و نشسته بودیم، و ابوسفیان و همراهانش بر بالای سر ما قرار داشتند، و یهود قریظه در پایین ما، که از آنها بر اهل و عیال خود میترسیدیم، وهیچ شبی آن چنان تاریک و پرباد قبل از آن هرگز بر ما نیامده بود. و در صداهای باد آن چون صاعقهها بود، و آن چنان تاریکی بود که یکی ما انگشت خود را نمیدید، و منافقان شروع به اجازه گرفتن از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم نموده میگفتند: خانههای ما محفوظ نیست، در حالی که غیرمحفوظ نبود[2]، و هر یک از آنها که از وی اجازه میخواست به او اجازه میداد، و او که به آنها اجازه میداد، آنان به تدریج و در خفیه میرفتند، و ما سیصد تن و یا مانند آن بودیم. در این وقت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از فرد فرد ما دیدن نمود، تا این که به من رسید، و من جز پارچهای از همسرم که آن هم از زانوهایم تجاوز نمینمود، نه سپری از گزند دشمن بر خود داشتم و نه از سردی. میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزدم آمد، من بر زانویم نشسته بودم. گفت: «این کیست؟» گفتم: حذیفه، فرمود: «حذیفه»، من خود را به زمین چسباندم و گفتم: آری، آری رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم -این به خاطر کراهیت این که از جایم برخیزم- با این همه ایستادم ایستادم. وی فرمود: «در میان قوم خبری اتفاق افتاده است، خبر قوم را برایم بیاور». حذیفه میگوید: در آن وقت من از همه مردم هراسانتر بودم و از همه آنها بیشتر سرما خورده بودم. میافزاید: آنگاه بیرون رفتم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: «بار خدایا، او را از پیش رویش و از پشت سرش، و از طرف راستش و از طرف چپش، و از بالایش و از پایینش نگه دار». میگوید: به خدا سوگند، آن ترس و هراس و سرمایی را که خداوند در نهاد من آفریده بود، همه از نهادم بیرون رفت، و چیزی را در آن نمییافتم. میافزاید: هنگامی که روی گردانیدم فرمود: «ای حذیفه، درمیان قوم تا این که نزدم نیامدهای چیزی انجام ندهی». میگوید: بیرون رفتم، تا این که به قرارگاه قوم نزدیک شدم، به روشنی آتش آنها نگاه نمودم که میسوخت، آنگاه مرد گندمگون و ستبری را دیدم، که دستهای خود را بر آتش گرم نموده و آن را به کمر خود مالیده میگوید، کوچ کنید، کوچ کنید -و قبل از این ابوسفیان را نمیشناختم-. آنگاه تیری را از تیر دانم که پرسفید داشت بیرون آوردم، و آن را در کمانم گذاشتم تا او را به آن در روشنایی آتش بزنم. آنگاه قول رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را به یاد آوردم: «در میان آنها تا این که نزدم نیامدهای چیزی انجام ندهی»، آنگه دست بازداشتم، و تیرم را به تیردان خود برگردانیدم، بعد از آن خود را غیرت دادم و به اردوگاه داخل شدم، و بنی عامر از همه مردم به من نزدیکتر بودند و میگفتند: ای آل عامر، کوچ کنید، کوچ کنید، دیگر این جا، جای اقامت شما نیست. و باد در اردوگاهشان در وزش بود که از آن یک وجب هم تجاوز نکرده بود، به خدا سوگند، من صدای سنگ را در اقامتگاهها و فرشهای ایشان میشنیدم، که باد آن را میزد، پس از آن بهسوی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بیرون شدم. هنگامی که راه برایم نصف -و یا مانند آن شد- با بیست سوار کار -یا مانند آن- برخوردم، که همه عمامه بر سر داشتند و گفتند: به دوست خود خبر بده که خداوند از جانب وی کفایت آنها را نمود. و من بهسوی رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برگشتم، و او در حالی که خود را در عبایی پیچانیده بود، نماز میخواند، به خدا سوگند، هنگامی برگشتم همان سرما به جانم برگشت و میلرزیدم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی که نماز میخواند به دست خود به من اشاره نمود، من به وی نزدیک شدم، و عبای خود را بر من انداخت -این عادت رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم بود که چون کاری بر وی دشوار میآمد نماز میگزارد- و من خبر قوم را به وی رسانیدم، و به او اطّلاع دادم که من آنها را در حالی ترک نمودم که کوچ میکردند. میگوید: و خداوند این آیات را نازل فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱذۡكُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ جَآءَتۡكُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمۡ رِيحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَا﴾ تا به این قول خداوند ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزٗا﴾ [الاحزاب: 9-25].
ترجمه: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! نعمت خدا را بر خودتان به یاد آورید، در آن هنگام که لشکرهای (عظیمی) به سراغ شما آمدند، ولی ما باد و طوفان سختی بر آنها فرستادیم و لشکریانی که آنها را نمیدیدید... و خداوند در این میدان مؤمنان را از جنگ بینیاز ساخت، و خدا قوی و شکستناپذیر است».
این چنین در البدایه[3] (114/4) آمده، و ابوداود و ابن عساکر به سیاق دیگری، آن را به شکل طولانی چنان که در کنزالعمال )279/5(آمده، روایت نمودهاند.
و مسلم آن را از یزید تیمی روایت نموده، که گفت: ما نزد حذیفه رضی الله عنه بودیم، مردی به او گفت: اگر رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را درک مینمودم، در رکاب وی میجنگیدم و از خود شجاعت نشان میدادم. حذیفه به او گفت: تو آن را مینمودی؟! ما خود را در شب احزاب با رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی دریافتیم که شبی بود با باد شدید و سرمایی طاقت فرسا. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «آیا مردی نیست که خبر آنها را برایم بیاورد و در روز قیامت با من باشد؟»... و حدیث را چون حدیث عبدالعزیز به اختصار متذکر گردیده، و در حدیث وی آمده: و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمدم، وقتی که برگشتم، سرمای شدید خوردم، و میلرزیدم، و به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خبر دادم، او مرا با اضافه عبایی که بر وی بود، و با آن نماز میخواند، پوشانید، و تا صبح همانجا خواب رفتم. وقتی که صبح نمودم، رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم فرمود: (قم یانومان)، «برخیز ای بسیار خواب کننده»[4]. این را ابن اسحاق از محمدبنکعب قرظی رضی الله عنه به شکل منقطع روایت نموده و در حدیث وی آمده که گفت: «کیست مردی که برمیخیزد، و برای ما ببیند که قوم چه کرد، و بعد بر گردد؟» رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم برای وی بازگشت را شرط گذاشت، «از خداوند میخواهم که وی در جنت رفیقم باشد». ولی از شدّت خوف، شدّت گرسنگی و سرما هیچ مردی برنخاست.
[1]- غزوه خندق را غزوه احزاب نیز نامند چون در آن غزوه چندین گروه از کفّار در مقابل مسلمانان متّحد شده بودند.
[2]- در این مورد خداوند تبارک و تعالی در سوره احزاب میفرماید:
﴿...وَيَسۡتَٔۡذِنُ فَرِيقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوۡرَةٞ وَمَا هِيَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارٗا﴾ [الاحزاب: 13].
ترجمه: «و گروهی از ایشان از پیغمبر اجازه میخواهند، میگویند: خانههای ما غیر محفوظ است، در حالی که خانههایشان غیر محفوظ نیست، هدفشان فقط فرار میباشد». م.
[3]- صحیح لغیره. بیهقی در «الدلائل» (3/449:451) در سند آن محمد بن عبدالله بن ابی قدامه حنفی است که ضعیف است و همچنین موسی بن مسعود هندی صدوق است که حفظش ضعیف است. همچنین ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (3/157) به مانند آن بطور مختصر روایت کرده که در سندش جهالت است.
[4]- مسلم (1788) این داستان طرق دیگری نیز دارد. نگا: تخریج احادیث «فقه السیره» غزالی (229،230).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر