حدیث عائشه رضی الله عنها در این باب
طبرانی در الاوسط از عائشه رضی الله عنها روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم (دعوت) خود را هر سال بر قبایلی از عرب عرضه مینمود، که وی را بهسوی قوم خود برده و جای دهند، تا کلام خدا و رسالتهای وی را ابلاغ نماید، و جنت برای آنان باشد. ولی هیچ قبلیهای از عرب به وی پاسخ مثبت نمیداد، تا این که خداوند خواست دین خود را آشکار سازد و نبی خود را نصرت دهد، و آنچه را به او وعده نموده بود بر آورده سازد، بر این اساس، خداوند وی را بهسوی این قبیله انصار سوق داد، و آنها دعوت وی را پذیرفتند، و خداوند برای نبی خود دار هجرتی قرار داد[1]. هیثمی (42/6) میگوید: در این حدیث عبدالله بن عمر عمری آمده، وی را احمد و جماعتی ثقه دانستهاند، ونسائی و غیر وی ضعیفش دانستهاند، بقیه رجال وی ثقهاند.
حدیث عمر رضی الله عنه در این باب و قول وی درباره انصار
بزار -که آن را حسن دانسته- از عمر رضی الله عنه روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مکه اقامت نمود، و خود را بر قبایل عرب، قبیله قبیله در موسم عرضه مینمود، ولی هیچ کسی را نمییافت که به او پاسخ مثبت بدهد، تا این که خداوند این قبیله انصار را آورد، و بنا بر سعادتی که خداوند نصیبشان فرمود، این عزت و کرامت را به طرف آنها سوق داد، و آنان رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم را جای دادند و نصرت و یاری اش نمودند، خداوند به آنها در قبال نبیشان پاداش خیر دهد. این چنین در کنزالعمال (134/7) آمده. و در جمع الفوائد (30/2) در همین حدیث عمر رضی الله عنه افزوده: به خدا سوگند، ما آن چنان که به آنها تعهد سپرده بودیم، همان تعهد خود را برایشان وفا ننمودیم. ما به آنها گفتیم: ما امراء هستیم و شما وزراء و اگر تا سر سال باقی ماندم، هیچ حاکمی به جز انصاری نزدم باقی نخواهد ماند. و گفته است: این روایت از بزار است و ضعیف میباشد. و این چنین این را در مجمع الزوائد (42/6) از بزار به صورت کامل ذکر نموده و گفته است: این را بزار روایتنموده و اسناد آن را حسن دانسته ولی در آن ابی شبیب است و ضعیف میباشد.
حدیث جابر رضی الله عنه در این باب
امام احمد از جابربن عبدالله رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم خود را برای مردم موقف[2] عرضه مینمود، و میگفت: «آیا مردی هست که مرا بهسوی قوم خود ببرد؟ چون قریش مرا از ابلاغ کلام پروردگارم عزوجل منع نمودهاند»، آنگاه مردی از همدان نزدش آمد. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفت: «تو از کجا هستی؟» آن مرد گفت: از همدان. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم پرسید: آیا قومت از قدرت دفاع وحمایت برخوردارند گفت: بلی. بعد، آن مرد از این که قومش عهد وی را بشکنند، ترسید و نزد رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمده گفت: نزد ایشان رفته و خبرشان میکنم، باز در (موسم) سال آینده نزدت میآیم. پیامبر صل الله علیه و آله و سلم گفت: بلی. به این صورت او رفت، و وفد انصار در (ماه) رجب آمد[3]. هیثمی (35/6) میگوید: رجال وی ثقهاند. و حافظ در الفتح (156/7) این را به اصحاب سنن، و امام احمد نسبت داده، و میگوید: این را حاکم صحیح دانسته. و در (343/1) در «بیعت بر نصرت» در حدیث جابر رضی الله عنه نزد امام احمد گذشت که گفت: پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم ده سال در مکه ماندگار شد و مردم را در منزلهایشان: در عکاظ و مجنه و هنگام موسمهای (حج) پیگیری و دنبال مینمود و میگفت: «چه کسی مرا جای میدهد، و چه کسی مرا نصرت میدهد، تا رسالت پروردگارم را ابلاغ نمایم، و برای وی جنت باشد؟». ولی هیچ کسی را نمییافت که وی را جای دهد، و نصرت و یاری رساند، حتی که مردی وقتی از یمن یا از مضر بیرون میآمد، قوم و اقربایش نزد وی آمده میگفتند: از فرزند قریش بر حذر باش، تا تو را در فتنه نیندازد! و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم در میان اقامتگاهایشان میرفت و آنها با انگشتان به سویش اشاره میکردند. تا این که خداوند ما را از یثرب به طرف وی فرستاد، و ما او را جای دادیم و تصدیقش نمودیم، به این صورت مردی از ما بیرون میرفت به وی ایمان میآورد، و او قرآن را به وی میآموخت، و آن شخص به طرف خانواده خود باز میگشت، و آنهابا اسلام آوردن وی اسلام میآوردند، تا این که هیچ خانهای از خانههای انصار باقی نماند، بعد گروهی از مسلمانان در آن وجود داشتند، که اسلام را ظاهر و آشکار مینمودند، مگر این که از آن همه (انصار) مشورت نمودند، و گفتیم: تا چه وقت پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را رها کنیم که در کوههای مکه بگردد، رانده شود و بترسد؟! آنگاه هفتاد مرد از ما به طرف وی حرکت نمودند، تا این که در موسم نزدش رسیدند، و ما با وی در گردنه عقبه وعده (ملاقات) گذاشتیم، و یک تن و دو تن گرد آمدیم، تا این که همه جمع شدیم، و گفتیم: ای رسول خدا با تو بر چه بیعت کنیم؟...[4] و حدیث را متذکر گردیده. این را حاکم (625/2) روایت نموده میگوید: از اسناد صحیح برخوردار است.
حدیث عروه رضی الله عنه در این باب
طبرانی از عروه رضی الله عنه به شکل مرسل روایت نموده، که گفت: هنگامی که موسم فرا رسید، تعدادی از انصار حج نمودند، که عبارت بودند از معاذبن عفراء و اسعد بن زراره از بنی مازن بن نجار، و رافع بن مالک و ذکوان بن عبدالقیس از بنی زریق، و ابوالهیثم بن تیهان از بنی عبدالاشهل، و عویم بن ساعده از بنی عمرو بن عوف رضوان الله علیهم اجمعین. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزد ایشان تشریف آورد،و این خبر را که خداوند وی را به نبوت و کرامت خود برگزیده است، به آنها رسانید، قرآن را برایشان تلاوت نمود هنگامی که ایشان قول وی را شنیدند، خاموش شدند، و نفسهایشان به دعوت وی اطمینان حاصل نمود، و آنچه را از اهل کتاب در صفت و درباره دعوت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم شنیده بودند، درک نموده و دانستند، بنابراین وی را تصدیق نموده به وی ایمان آوردند، و به این صورت از انگیزهها و اسباب خیر بودند. بعد از آن برای رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم گفتند: خودت خونهایی را که در میان اوس و خزرج است میدانی، و ما به این چیزی که خداوند کار تو را جهت داده و هدایت نموده است راضی بوده، و آن را دوست داریم، و ما به خاطر خدا و تو، برای سعی و تلاش حاضریم، و آنچه را درست میبینی به تو مشورت میگوییم، به نام خدا صبر کن، تا این که نزد قوم مان برگردیم آنها را از کار تو با خبر سازیم، و بهسوی خدا و پیامبرش دعوتشان کنیم، شاید خداوند در میان ما صلح نماید و کار ما را با هم جمع سازد، چون ما امروز از هم دوریم و در مقابل هم کینه و بغض داریم، اگر تو امروز نزد ما بیایی و ما صلحی ننموده باشیم، گروه و جماعتی از ما در کنار تو نخواهد بود، بر این اساس، ما موسم سال آینده را به تو وعده میدهیم. رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم از گفتههایشان راضی گردید بعد آنان به طرف قوم خود برگشتند و آنان را از مخفیانه دعوت نمودند، و از پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم که خداوند عزوجل او را به دین حق فرستاده، ایشان را باخبر ساختند، و برایشان قرآن را تلاوت نمودند[5]، تا جایی که کمتر خانهای از انصار باقی ماند، که در آن عدهای ایمان نیاورده باشند... و حدیث را چنان که در (267/1) در «دعوت مصعب بن عمیر رضی الله عنه « گذشت متذکر گردیده. هیثمی (42/6) میگوید: در این ابن لهیعه آمده و در وی ضعف میباشد، ولی حسن الحدیث است، و بقیه رجال وی ثقهاند.
اشعاری از صرمه بن قیس در این مورد
حاکم (626/2) از یحیی بن سعید روایت نموده، که گفت: پیره زالی از انصار را شنیدم که میگفت: ابن عباس رضی الله عنهما را دیدم که نزد صرمه بن قیس میرفت، و این ابیات را از وی فرا میگرفت:
ثوي في قريش بضع
عشره حجه |
|
يذكّر لو الفى
صديقاً مواتياً |
ويعرض في اهل الـمواسم
نفسه |
|
فلم ير من يؤوى ولم
ير داعياً |
فلمـا اتا نا
واستقرّت به النوي |
|
واصبح مسروراً بطيبه
راضياً |
واصبح ما يخشى ظلامه
ظالـم |
|
بعيد، وما يخشى من
الناس باغياً |
بذلنا له الاموال من
جلّ مالنا |
|
وانفسنا عندالوغى
والتآسيا |
نعادي الذي عادي من
الناس كلّهم |
|
بحق وان كان الحبيب
الـمواتيا |
ونعلم ان الله لا
شىء غيره |
|
وانكتاب الله اصبح
هادياً |
[1]- ضعیف. طبرانی در «الاوسط» و در آن عبدالله العمری است که بر اساس آنچه در «التقریب» (1/435) و «مجمع الزوائد» (6/42) آمده است ضعیف است.
[2]- در موسمهای حج. م.
[3]- صحیح. احمد (3/390).
[4]- صحیح. احمد (3/322) و حاکم (2/625) و آن را صحیح دانسته است.
[5]- در نص (ودعا عليه بالقرآن) آمده، و در الحلیه (وتلوا عليهم القرآن) آمده، ودر الدلائل (ودعا هم اليه بالقرآن) آمده، که ما در ترجمه متن به خاطر مناسب بودن معنی آنچه در الحلیه آمده انتخاب نمودیم، و اصل را که اندک اشکال داشت همانطور ترک نمودیم. م.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر