توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و دعوت نمودن آن عده از افراد مشركين كه ايمان نياوردند

 

پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن آن عده از افراد مشركين كه ايمان نياوردند

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن ابوجهل

بیهقى از مُغِیره بن شُعْبَه روایت نموده، که گفت: اوّلین روزى که من پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را شناختم همان روزى بود که با ابوجهل در بعضى کوچه‏هاى مکه قدم مى‏زدیم، که ناگهان با پیامر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برخوردیم. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به ابوجهل گفت: «اى ابوالحکم، بیا به طرف خدا و پیامبرش و در این کار عجله کن، و من تو را به طرف خدا دعوت مى‏کنم»، ابوجهل در پاسخ گفت: اى محمد، آیا تو از دشنام دادن خدایان ما اجتناب نمى‏کنى؟! آیا غیر از این که ما گواهى بدهیم تو (رسالتت) را ابلاغ نمودى چیزى دیگرى هم مى‏خواهى؟ ما گواهى مى‏دهیم که تو ابلاغ نمودى، به خدا سوگند، اگر من بدانم آن چه را تو مى‏گویى حق است از تو پیروى مى‏کردم.

پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  منصرف گردید، ابوجهل روى خود را به طرف من گردانیده گفت: به خدا سوگند، من مى‏دانم آن چه وى مى‏گوید حق است، ولى مرا یک چیز باز مى‏دارد، و آن این که: بنى قُصَى (قوم رسول خدا)[1] ( گفتند: حِجَابَت[2] خانه در میان ماست، گفتیم: بلى، بعد از آن گفتند: آب دادن و سقایه[3] حجاج نیز براى ماست، گفتیم: بلى، بعد گفتند: نَدْوَه[4] هم براى ما و در میان ماست، گفتیم: بلى، بعد گفتند: لواء[5] نیز در تصرّف ماست، ما گفتیم: بلى، بعد از آن، آنها طعام دادند،[6] و ما نیز طعام دادیم تا این که در طعام دادن ما نیز با بنى قصى مساوى و برابر شدیم، آنها بعد گفتند: پیامبر نیز از میان ماست، به خدا سوگند، من این را قبول نمى‏کنم!!.[7] [8] این چنین در البدایه (64/3) آمده است.

مانند این را ابن ابى شیبه نیز، چنان که در الکنز (129/7) آمده، روایت کرده، و در حدیث وى آمده است: «اى ابوالحکم بیا به طرف خدا و پیامبرش و کتاب او، و من تو را به‌سوى خداوند دعوت مى‏کنم»[9].

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن ولید بن مُغِیره

اسحاق بن راهَوَیه از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  روایت نموده که: ولید بن مغیره نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد. رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  قرآن را برایش تلاوت نمود، (قرآن بر وى تأثیر گذاشت)، و گویى که وى در مقابل آن نرم گردید. این خبر به گوش ابوجهل رسید، و او با شنیدن این خبر نزد ولید بن مغیره آمده گفت: اى عمو، قوم تو مى‏خواهند برایت مال جمع نمایند. ولید از ابوجهل پرسید: چرا؟ ابوجهل پاسخ داد: تا آن را به تو بدهند، چون نزد محمّد به خاطر به دست آوردن مال رفته و تطمیمع شده‏اى. ولید گفت: قریش مى‏داند که من از همه آنان مالدارتر هستم، ابوجهل به او گفت: پس درباره وى چیزى بگو تا به قومت برسد و آنها بدانند که تو اکنون هم، منکر وى هستى. ولید پرسید: چه بگویم؟ به خدا سوگند، در میان شما هیچ کسى به اشعار، رجز و قصیده آن و اشعار جن از من زیادتر عالم نیست. به خدا قسم، چیزهایى که وى مى‏گوید به هیچ یکى از این‏ها شباهت ندارد، و به خدا سوگند، در سخنى که مى‏گوید شرینى و حلاوتى وجود دارد، و آن سخنان از رونق و حسن ویژه‏اى برخوردار است. ابتداى آن میوه دار، و پایانش گوارا و شیرین است، و سخنى است که بلند مى‏شود، و چیزى دیگرى بالاتر و بلندتر از آن نمى‏تواند باشد و پایین‏تر ازخود را نابود مى‏سازد. ابوجهل گفت: قومت تا آن وقت از تو راضى نمى‏شوند که درباره وى چیزى نگویى. ولید گفت: اندکى صبر کن، تا درباره وى فکر کنم، چون تأمّل و فکر نمود گفت: این به جز جادویى که از ساحران نقل مى‏شود، دیگر چیزى نیست، و او (محمد) این را از دیگرى گرفته و بیان مى‏نماید، آن گاه این آیات قرآن نازل گردید:

﴿ذَرۡنِي وَمَنۡ خَلَقۡتُ وَحِيدٗا ١١ وَجَعَلۡتُ لَهُۥ مَالٗا مَّمۡدُودٗا ١٢ وَبَنِينَ شُهُودٗا ١٣ [المدثر: 11-13].

ترجمه: «اى رسول! کار انتقام آن کس را که تنها آفریدم به من واگذار. و به او مال فراوان و فرزندانى بسیار که برایش حاضرند نصیب کردم».

این چنین، این را بیهقى[10] از حاکم از عبدالله بن محمّد صنعانى ساکن مکه از اسحاق روایت نموده. این حدیث را حمادبن زید از ایوب از عکرمه - به شکل مرسل - روایت کرده، و در آن آمده: پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  این آیه قرآن را برایش تلاوت نموده:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَيَنۡهَىٰ عَنِ ٱلۡفَحۡشَآءِ وَٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡبَغۡيِۚ يَعِظُكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ ٩٠ [النحل: 90].

ترجمه: «خداوند به انصاف و نیکوکارى و احسان کردن به خویشاوندان دستور مى‏دهد، و از بى‌شرمى و کار ناپسند و تعدّى باز مى‏دارد، او به شما پند مى‏دهد تا شما پندپذیر شوید».

همچنین در البدایة (60/3) آمده این را ابن جریر از عکرمه، چنان که در تفسیر ابن کثیر (443/4) آمده، روایت کرده است.



[1]- قُصَى جد چهارم رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  است، و این همان شخصیت است که پس از متّحد ساختن قریش و وحدت صفوف آن، سیادت مکه را از سلطه خزاعه کشید، و آن را به دست قریش سپرد، و اساس عزّت و مطرح شدن قریش در تاریخ نیز از همین جا آغاز مى‏شود، اوّلین فرزند کعب بن لؤى بود که به پادشاهى و ریاست قوم خود رسید، و قومش از وى اطاعت نمودند، و به این صورت کلید دارى حرم، آب دادن حجاج، جمع‌آورى مالى که قریش (در جاهلیت) براى حاجیان نیازمند از اموال خود بیرون مى‏آوردند تا براى آنان طعام و نوشیدنى بخرند، ریاست شوراى قریش و بیرق‏جنگ براى وى تعلّق داشت، و او در میان قریش حائز مقام بزرگى بود.

[2]- حجابت: یعنى، کلید دارى خانه کعبه به شکلى که هیچ کس بدون اجازه کلید دار داخل خانه شده نمى‏تواند.

[3]- سقایه: یعنى آب دادن حجاج در موسم حج، که به خاطر قلت آب در مکه این وظیفه خیلى عمده و مهم به شمار مى‏رفت.

[4]- ندوه: یعنى جمع شدن براى مشوره و اظهار نظر، در دارالندوه، جایى که آن را قصى تأسیس نموده بود، و به مثابه مجلس شوراى قریش بود.

[5]- لواء: همان بیرق جنگ است که آن را خود قصى حمل مى‏نمود، و یا براى کسى که انتخاب مى‏کرد تحویل مى‏داد.

[6]- یعنى براى حجاج، چون قبائل عرب طعام حجاج و سقایه آنها را در موسم حج مایه شرف و عزت خود شمرده و بر آن با یکدیگر رقابت مى‏کردند. م.

[7]- ابوجهل با روشى پر از حسد و کینه مى‏گوید، همه این منصب‏ها بدون این که بر ما هیچ امتیازى داشته باشند به آنها تعلّق دارد، همین‏کافى است، و حالا نمى‏توان مقام رسالت را نیز براى آنها قائل شد. م.

[8]- حسن. بیهقی در «الدلائل» (2/207).

[9]- حسن. ابن ابی شیبه در «المصنف» (8/336/97).

[10]- صحیح. بیهقی در «الدلائل» (2/198-199) و حاکم (2/506) و حاکم آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز با وی موافق است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...