توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

داستان اسلام آوردن ثقيف اهل طائف

 

داستان اسلام آوردن ثقيف اهل طائف

برگشتن پیغمبر خدا صل الله علیه و آله و سلم از ثقیف و اسلام آوردن عُروه بن مسعود

ابن اسحاق یادآور شده است، که چون رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از ثقیف برگشت، عروه بن مسعود به قصد ایمان آوردن به دنبال پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  خارج شد، وخود را قبل از این که پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به مدینه برسد، به او رسانید. خودش مسلمان شد و از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  اجازه بازگشت به‌سوى قومش را خواست، تا آنها را به اسلام دعوت نماید. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به او فرمود: «آنها تو را به قتل مى‏رسانند.» - چون پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  نخوت وتکبرى را که در آنها به عنوان قوّه بازدارنده وجود داشت، به علت آنچه از ایشان (در غزوه حنین) دیده بود مى‏دانست - عروه پاسخ داد: اى رسول خدا، آنها مرا از دوشیزگان خود محبوب‏تر مى‏دانند، و او از چنان حیثیت ومقامى در میان آنها برخوردار بود، که همه دوستش داشتند، و از وى اطاعت مى‏کردند.

عُروه و دعوت نمودن قومش به‌سوى اسلام و شهادتش در راه خدا

به این ترتیب وى به‌سوى قوم خود خارج شد تا آنها را به‌سوى اسلام دعوت نماید، البته به این امید، که با وى به خاطر منزلتى که در میان آنها دارد مخالفتى صورت نخواهد گرفت، ولى هنگامى که به بالا خانه‏اى که داشت وارد شد - قبل از آن، آنها را به طرف اسلام دعوت نموده، و اسلام خودش را نیز براى‌شان اعلان نموده بود - (وى را موقع نداده) از هر طرف تیر بارانش نمودند، و به او تیرى اصابت کرد و جان داد. به عروه گفته شد: درباره خونت چه مى‏گویى؟ او در پاسخ گفت: این یک کرامتى بود که خداوند مرا به آن عزّت بخشید، و شهادتى است که آن را به سویم فرستاد، و حالت من نیز مانند همان شهدایى است[1] که قبل از حرکت پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از اینجا، در رکاب وى به شهادت رسیدند، و مرا نیز با آنها دفن کنید، و طبق وصیتش او را در کنار آنها دفن نمودند. به نظر مى‏رسد که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  درباره وى گفت: «مثال وى در قومش، مانند صاحب یاسین[2] است میان قومش».

ثقیف و فرستادن هیئتى تحت سرپرستى عَبْدَیالِیل بن عمرو به طرف پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و مذاکرات طرفین

بعد از قتل عروه، ثقفى‏ها چندین ماه همان طور ماندند، بعد از آن در میان خود مشورت نموده به این نتیجه رسیدند که طاقت و توانایى جنگ با همه اعراب همجوار خود را که بیعت نموده و اسلام آورده‏اند، در خود ندارند. پس از آن، تصمیم گرفتند تا یک تن از افراد خود را به خدمت پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بفرستند، به این صورت عَبْدَیالِیل بن عمرو را با دو تن از احلاف و سه تن از بنى مالک به طرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرستادند. این‏ها هنگامى که به مدینه نزدیک شدند، و در قنات فرود آمدند، در آنجا مُغِیره بن شُعبه را که روى نوبت شتران اصحاب پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را مى‏چرانید، دریافتند. هنگامى که مغیره آنها را دید به شتاب راهى مدینه شد تا پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  را به قدوم آنها مژده دهد، قبل از این که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  را ببیند، ابوبکر  رضی الله عنه  با وى دیدار کرد و او ابوبکر  رضی الله عنه  را از آمدن هیئت نمایندگى ثقیف باخبر نمود، که آنها آمده‏اند و اگر پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بعضى شرطهاى آنها را بپذیرد، حاضرند اسلام آورده و بیعت نمایند، و یک پیمان را درباره قوم‌شان بنویسند. ابوبکر  رضی الله عنه  به مغیره گفت: تو را سوگند مى‏دهم، که آن را قبل از من براى پیامبر خدا خبر ندهى تا باشد من این مژده را به وى بدهم، مغیره نیز این درخواست ابوبکر  رضی الله عنه  را پذیرفت. ابوبکر  رضی الله عنه  نزد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  وارد شد و او را از قدوم آنها باخبر ساخت. بعد از آن مغیره به طرف همان هیئت برگشت، و شترها را با آنها یکجاى به طرف مدینه برگردانید، و در راه به آنها یاد داد که چگونه به پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  سلام بدهند، ولى آنها این کار را ننموده و طبق رسوم جاهلیت به او سلام دادند.

چون نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدند، خیمه‏اى براى‏شان در یک طرف مسجد زده شد، و خالد بن سعید بن العاص (نقش میانجى را در میان آنها و پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به عهده گرفت و) در میان طرفین رفت و آمد مى‏نمود. آنها را عادت برین بود که هر گاهى غذایى براى‌شان از طرف پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  مى‏آوردند، تا این که خالد بن سعید از آن نمى‏خورد، آنها به طرف آن دست نمى‏بردند، و خالدبن سعید نامه را به آنها نوشت. راوى مى‏گوید: از جمله شرطهایى که از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواستند یکى هم این بود که «لات» را تا سه سال براى آنها به حال خود واگذارد[3]. آنها این مدت را (نظر به قبول نکردن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم ) یک سال یک سال کم مى‏کردند ولى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از قبول آن هم ابا مى‏روزید، تا این که از وى خواستند آن را لااقل یک ماه بعد از آمدن آنها باقى بگذارد، تا توجّه جاهلان و بى‌خردان خود را جلب بکنند (و آنها را به‌سوى اسلام بکشانند)، ولى پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به هیچ یک از وقت‏هاى درخواستى آنها موافقت ننمود، و حاضر به این کار نشد، مگر این که ابوسفیان بن حرب و مغیره بن شعبه را با آنها بفرستد تا آن را منهدم سازند. در ضمن آن درخواست، پیشنهاد دیگر هیئت این بود که آنها را از نماز خواندن معاف دارد، و بت‏هاى خود را به دست خود نشکنند پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اما از شکستن بت‏هاى‏تان به دست خود‌تان شما را معاف مى‏کنم ولى درباره نماز، دینى که در آن نماز نباشد خیرى در آن نیست». گفتند: این را اگرچه یک نوع پستى - (سجده کردن بر زمین) - را با خود همراه دارد از تو قبول مى‏کنیم[4].

احمد از عثمان بن ابى العاص روایت نموده که: وفد ثقیف نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمد، و او ایشان را در مسجد پایین آورد، تا در قلب‏هایشان نرمش و رقت پیدا گردد. آنها از پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  خواستند تا به جهاد بسیج نشوند، از ایشان عشر گرفته نشود، و نه هم کسى بر آنها مأمور مقرر شود که زکات مال‌هاى ایشان را جمع آورى نماید، و نه هم غیر از ایشان دیگر کسى بر آنها مقرر گردد. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ به پیشنهادهاى‌شان فرمود: «این براى شما باشد که بسیج عمومى نشوید و کسى بر شما مأمور مقرر نشود، و غیر از خودتان کسى بر شما مقرر نگردد، ولى در دینى که در آن رکوع نیست در آن دین خیرى نیست». و عثمان بن ابى العاص گفت: اى رسول خدا قرآن را به من یاد بده و مرا امام قومم تعیین کن[5]. این را ابوداود نیز روایت نموده است.

ابوداود همچنان از وهب روایت نموده که مى‏گوید: از جابر  رضی الله عنه  درباره چگونگى بیعت ثقیف پرسیدم، وى گفت: آنها بر پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  شرط گذاشتند که صدقه بر آنها نباشد، و جهاد هم نکنند، و او از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  بعد از آن شنید که مى‏گفت: «پس از اسلام آوردن خود صدقه هم خواهند پرداخت، و جهاد هم خواهند نمود.»[6] به نقل از البدایه (79/5) آن هم به شکل مختصر.

احمد، ابوداود وابن ماجه از اوس بن حذیفه  رضی الله عنه  روایت نموده‏اند که گفت: ما در وفد ثقیف نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  آمدیم، و مى‏افزاید: احلاف نزد مغیره بن شعبه آمدند و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بنى مالک را در قبه خود جابجا ساخت، هر شب پس از خفتن نزدمان مى‏آمد، و ایستاده با ما صحبت مى‏نمود، حتى که به خاطر خستگى از طول قیام بر پاهاى خود دم راستى مى‏نمود، و اکثراً در صحبت‏هاى خود با ما مشکلاتى را متذکر مى‏شد که از قوم خود دیده بود، بعد از آن مى‏گفت: «خفه و ناراحت نیستم، ما در مکه ضعیف بودیم، و مورد اهانت قرار داشتیم، ولى هنگامى که به طرف مدینه خارج شدیم جنگ درمیان ما نوبتى بود، گاهى بر آنها پیروز مى‏شدیم و گاهى آنها بر ما پیروزى حاصل مى‏نمودند.» دریکى از شب‏ها او از همان وقتى که همیشه نزدمان مى‏آمد اندکى دیرتر آمد، پرسیدیم: امشب دیر آمدى؟ پاسخ داد: «جزیى از قرآن که آن را تلاوت مى‏نمودم باقى بود، و نخواستم قبل از اتمام آن نزد شما بیایم.» این چنین در البدایه )32/5( آمده، و ابن سعد )150/5( از اوس  رضی الله عنه  مانند این را روایت کرده است.



[1]- اینها همان شهدایى هستد که در محاصره طائف به شهادت رسیدند، و تعدادشان به بیست شهید بالغ مى‏گردد.

[2]- وى حبیب نجار مى‏باشد که اهل انطاکیه را در هنگام آمدن فرستادگان مسیح  علیه السلام  به‌سوى ایمان دعوت نمود، و قومش او را به قتل رسانیدند، که این قصه در سوره یس مذکور است.

[3]- ضعیف. ابن هشام (4/ 236) با سند منقطع.

[4]- ضعیف. احمد (4/ 218) و ابوداود (3026) و طبرانی در «الکبیر» (8372) و در سند آن حسن بصری است که مدلس است و در این سند عنعنه کرده است. آلبانی آن را در «ضعیف أبی داود» (652) روایت کرده است.

[5]- صحیح. ابوداود (3025) و آلبانی آن را در «صحیح أبی داود» (2614) صحیح دانسته است.

[6]- ضعیف. ابونعیم در «الحلیة» (9/ 34) در سند آن مجهولانی وجود دارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...