هجرت عمربن الخطاب و صحابه رضی الله عنهم
نخستین کسی که از مکه به مدینه هجرت نموده است
ابن شیبه از براء بن عازب رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: نخستین کسی که از اصحاب رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم نزد ما تشریف آورد، مصعب بن عمیر و ابن امّ مکتوم رضی الله عنهما بودند، و آنان آموزش قرآن را برای ما شروع کردند. سپس عمار، بلال و سعد رضی الله عنهم آمدند. بعد عمربن الخطاب رضی الله عنهم با بیست تن تشریف آورد. بعد از آن رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم آمد، و من دیگر اهل مدینه را ندیدم که به چیزی چون خوشیشان به وی مسرور شده باشند، وی هنوز نرسیده بود که ﴿سَبِّحِ ٱسۡمَ رَبِّكَ ٱلۡأَعۡلَى ١﴾ [الاعلی: 1]. را با سورههایی از سور مفصّل خوانده بودم[1]. این چنین در کنزالعمال (331/8) آمده است. و نزد احمد به نقل از براء از ابوبکر رضی الله عنهما در هجرت آمده، که براء گفت: نخستین کسی که از مهاجرین نزد ما تشریف آورد، مصعب بن عمیر بنی عبدالداری بود. بعد آن ابن امّ مکتوم نابینا رضی الله عنه که یکی از بنی فهر بود، آمد. آنگاه عمربن الخطاب رضی الله عنه با بیست سوار نزد ما تشریف آورد. ما گفتیم: رسول خدا چه کرد؟ فرمود: او به دنبال من است، سپس رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در حالی که ابوبکر رضی الله عنه همراهش بود تشریف آورد. براء میگوید: رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم هنوز نیامده بود که من سورههایی را از سور مفصّل خوانده بودم[2]. این را بخاری و مسلم نیز روایت کردهاند. این چنین در البدایه (188/3) آمده است.
هجرت عمربن الخطاب رضی الله عنه و دو تن از همراهانش
ابن اسحاق از نافع از ابن عمر و او از عمر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: هنگامی که خواستم به مدینه هجرت کنم، من و عیاش بن ابی ربیعه و هشام بن العاص با هم در تناضب[3] در آبگیر بنی غفار در بالای سرف وعده گذاشته، گفتیم: هر یکی از ما اگر صبح را نزد آن نکند (معلوم میشود که) وی بازداشته شده است، و باید دو همراهش بروند. میگوید: من و عیاش در تناضب صبح نمودیم، و هشام از ما بازداشته شد و در فتنه انداخته شد و آن را قبول نمود[4]. هنگامی که به مدینه رسیدیم، در بنی عمروبن عوف در قبا وارد شدیم. ابوجهل بن هشام و حارث بن هشام به دنبال عیاش -که پسر عمو و برادر مادری ایشان بود- بیرون آمدند، تا این که هردو به مدینه آمدند، و رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مکه تشریف داشت، آن دو با وی صحبت نموده به او گفتند: مادرت نذر نموده است، که تا تو را نبیند سرش راشانه نکند، و تا تو را نبیند از آفتاب به سایه پناه نبرد، عیاش بر مادرش دل سوخت، من به او گفتم: -به خدا سوگند- هدف قومت فقط این است که تو را از دینت برگردانند، از آنها بر حذر باش، به خدا قسم، اگر مادرت را شپش آزار و اذیت نماید، حتماًشانه میکند، و اگر گرمای مکه بر وی شدید گردد، حتماً به سایه پناه میبرد. میگوید: عیاش گفت: سوگند مادرم را وفا میکنم، و آنجا مال هم دارم آن را میگیرم. میگوید: گفتم: به خدا سوگند، تو میدانی که من از همه قریش زیادتر مال دارم، نصف مالم برای تو، ولی با آنها نرو. عمر میافزاید: او حرف مرا نپذیرفت و بر بیرون رفتن با آنها اصرار نمود. هنگامی که جز این را قبول ننمود، گفتم: حال که این تصمیم را گرفتهای، و از آن باز نمیگردی، این شترم را بگیر، چون این شتر نجیب و تحت فرمان است، و بر پشتش سوار باش، اگر عملی از قوم تو را در شک و تردید انداخت (سوار) بر آن خود را نجات ده.
آنگاه او سوار بر همان شتر با آن دو بیرون رفت، وقتی که بخشی از راه را سپری کردند ابوجهل به او گفت: ای برادرم -به خدا سوگند- از این شترم به تنگ آمدهام، آیا مرا در پشت سرت بر این شترت سوار نمیکنی؟ گفت: بلی. او شترش را خوابانید، و آن دو نیز شتران خود را خوابانیدند، تا ابوجهل بر شتر عیاش سوار گردد، هنگامی که پیاده شدند، آن دو بر وی حمله برده او را در ریسمانی بستند، و وی را داخل مکه کردند، و او را در فتنه انداختند، و دچار فتنه گردید[5]. عمر رضی الله عنه میگوید: ما میگفتند: کسی که در فتنه بیفتد، خداوند توبه او را قبول نمیکند، و آنها[6] نیز این را به خود میگفتند، تا این که رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم به مدینه آمد، و خداوند عزوجل این را نازل فرمود:
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣ وَأَنِيبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ مِن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ ٥٤ وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ بَغۡتَةٗ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٥٥﴾ [الزمر: 53-55].
ترجمه: «بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند ناامید نشوید، که خدا همه گناهان را میآمرزد، و او بخشاینده و مهربان است. و به درگاه پروردگارتان بازگردید، و در برابر او تسلیم شوید، پیش از آن که عذاب به سراغ شما بیاید و باز از سوی هیچ کسی یاری نشوید. و از بهترین دستوراتی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید، پیش از آن که عذاب (الهی) ناگهانی به سراغ شما آید، در حالی که از آن بیخبر باشید».
عمر رضی الله عنه میگوید: من این را نوشتم و برای هشام بن العاص فرستادم. هشام میگوید: هنگامی که نامه به دستم رسید در "ذی طوی" شروع به خواندن آن نمودم، و آن را چند بار میخواندم ولی آن را نمیفهمیدم، تا این که گفتم: خداوندا، این را به من بفهمان، آنگاه خداوند در قلبم انداخت که این درباره ما و آنچه درباره خودمان میگفتیم و آنچه درباره ما گفته میشود، نازل شده است. میافزاید: در حال بهسوی شترم برگشتم، و سوار بر آن به رسول خدا صل الله علیه و آله و سلم در مدینه پیوستم[7]. این چنین در البدایه (172/3) آمده. و این را همچنین ابن سکن به سند صحیح از ابن اسحاق به اسناد وی به شکل طولانی، چنان که حافظ در الاصابه (604/3) بدان اشاره نموده، روایت کرده، و بزار این را به درازی اش به مانند آن روایت نموده، و هیثمی (61/6) میگوید: رجال وی ثقهاند. و آن را بیهقی (13/9)، ابن سعد (194/3)، ابن مردویه و بزار از عمر رضی الله عنه مختصراً، چنان که در کنزالعمال (262/1) آمده، روایت کردهاند. و این را طبرانی از عروه به شکل مرسل روایت نموده و در آن ابن لهیعه آمده، و در وی ضعف میباشد. و از ابن شهاب نیز به شکل مرسل روایت کرده و رجال وی ثقهاند. این چنین در المجمع (62/6) آمده است.
[1]- بخاری (8/699، 700) و احمد (4/ 288: 291).
[2]- صحیح. احمد (1/ 3،2).
[3]- نام وادی است.
[4]- یعنی به ترک اسلام مجبور کرده شد، او آن را پذیرفت. م.
[5]- از وی طلب نمودند تا از دین خود بگردد، و او بر اثر فشار آنها از دین خود برگشت، و دچار فتنه گردید. م.
[6]- کسانی که در فتنه افتاده بودند. م.
[7]- صحیح. ابن اسحاق، چنانکه در سیره ابن هشام (2/ 78:80) آمده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر