توجه توجه

بعضی نوشته ها ادامه دارند برای مشاهده کامل نوشته ها به برچسب های مورد نظر یا پست قبل و بعد مراجعه کنید

۱۴۰۲ آذر ۱, چهارشنبه

پيامبر صل الله علیه و آله و سلم و دعوت نمودن گروه و جماعت

 

پيامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن گروه و جماعت

جدال و احتجاج سران قریش با پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  در ارتباط با دعوت آنها به طرف اسلام و پاسخ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم

ابن جریر از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  روایت نموده که: عُتْبَه و شیبه پسران ربیعه، ابوسُفیان بن حرب، مردى از بنى عبدالدار، ابوالبَخْترى از بنى الاسد، اسود بن عبدالمطلب بن اسد، زَمْعه بن اسود، ولیدبن مغیره، ابوجهل بن هشام، عبدالله بن ابى امیه، اُمِیه بن خلف، عاص بن وائل، و نُبَیه و مُنَبَّه پسران حجاج سهمى، همه - و یا کسانى از ایشان - در پشت کعبه بعد از غروب آفتاب دور هم جمع شدند. بعضى آنها به یکدیگر گفتند: کسى را نزد محمّد بفرستید و (با احضار نمودن وى در اینجا) همراهش صحبت و مخاصمه نمایید، تا این که در ارتباط با وى معذور دانسته شوید. بنابراین آن‏ها کسى را دنبال وى فرستادند که: اشراف و بزرگان قومت به خاطر تو جمع شده، و مى‏خواهند با تو صحبت نمایند. پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به‌سوى آنها به این گمان که در ارتباط به کارهاى وى براى آنها نظر جدیدى پیدا شده است، شتافت - چون پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  به آنها علاقه‏مند بود، و هدایت‌شان را دوست داشت، و مشقّت و فساد و هلاک آنها برایش گران تمام شده و رنجش مى‏داد - تا این که نزد آنها (رسیده و در کنارشان) نشست. آنان گفتند: اى محمد، ما به دلیلى کسى را دنبال تو فرستاده و تو را خواستیم تا در ارتباط به تو معذور شناخته شویم، و ما - به خدا سوگند - هیچ مردى از عرب را نمى‏شناسیم که بر قوم خود آن چه را تو بر قومت داخل نموده‏اى، داخل کرده باشد!! پدران را دشنام دادى، دین را عیب‏جویى کردى، عقل را سبک شمردى، و خدایان را ناسزا گفتى، و وحدت ما را از هم گسسته و متفرّق ساختى. خلاصه، آن چه کار ناشایسته بود آن را در میان ما و خودت انجام دادى. اگر این سخن‏ها را به خاطر طلب مال آورده باشى، برایت آن قدر مال جمع مى‏کنیم، تا از همه ما مالدارتر باشى. و اگر خواهان شرف و عزّت در میان ما باشى، تو را سردار خود تعیین مى‏نماییم، و اگر خواهان پادشاهى هستى، تو را پادشاه خود مى‏گردانیم، و اگر این چیزى که برایت به وجود آمده بر اثر جن‏زدگى است، که بر تو غالب شده و خودت از دفع آن عاجز آمده‏اى - و گاهى هم این طور مى‏شود - ما اموال خود را براى معالجه تو بذل مى‏کنیم، تا این که تو را از آن مرض تندرست بسازیم، یا این که (پس از بذل آن همه سعى و تلاش خود) در ارتباط با تو معذور شناخته شویم.

پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ به آنها فرمود: «آن چه شما مى‏گویید در من نیست، من به آن چیزى که با آن براى شما آمده‏ام، نه به خاطر درخواست مالتان آمده‏ام، و نه به خاطر کسب شرف در میان شما، و نه پادشاهى بر شما، بلکه خداوند مرا به‌سوى شما به عنوان رسول فرستاده است، و بر من کتابى نازل نموده، و به من دستور داده، تا براى شما بشارت دهنده و بیم دهنده باشم. من با اقدام به این عمل، پیام پروردگارم را به شما ابلاغ، و برایتان نصیحت نمودم. اگر از من آنچه را برایتان آورده‏ام قبول کنید، بهره دنیا و آخرت از آن شماست، و اگر آن را بر من رد کنید، منتظر امر خدا مى‏باشم، تا در میان من و شما فیصله نماید». و یا چنان که پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت.

گفتند: اى محمد، اگر آن چه را ما به تو پیشنهاد نمودیم آن را از ما قبول نمى‏کنى، تو خودت مى‏دانى، که هیچ مردمى از ما کشور و جاى تنگتر، مال کمتر و زندگى مشکل‏تر ندارد، بنابراین از پروردگارت که تو را به آن چه ادّعا مى‏کنى برانگیخته است، بخواه تا کوه‌هایی را که جاى را بر ما تنگ نموده است (از اطراف شهر ما) دور کند، و شهر و منطقه ما را گشاده و هموار سازد، و در آن نهرهایى چون شام و عراق جارى سازد،و باید پدران گذشته ما را براى مان دوباره زنده کند، و در میان آنهایى که دوباره برانگیخته مى‏شوند «قُصَىْ بن کلاب» که بزرگ مرد صادقى بود نیز وجود داشته باشد، تا از آنها درباره آنچه تو مى‏گویى بپرسیم، که آیا حق است یا باطل؟ اگر این چیزها را که از تو خواستیم انجام دادى، و آنها تو را تصدیق نمودند، ما نیز تو راتصدیق خواهیم کرد، و به این عمل منزلت تو را در نزد خداوند نیز درک نموده و مى‏دانیم که وى تو را چنان که خود مى‏گویى به عنوان پیامبر فرستاده است. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به آنان فرمود: «من به این کار مبعوث نشده‏ام، من از نزد خداوند براى شما با آن چیزى آمده‏ام که وى مرا به آن (دستور داده و) مبعوث نموده است، و به آنچه من به آن فرستاده شده بودم به شما ابلاغ نموده و رسانیدم، اگر آن را قبول مى‏کنید، همان بهره و نصیب شما در دنیا و آخرت است، و اگر آن را بر من رد مى‏کنید، منتظر امر خداوند مى‏باشم تا این که در میان من و شما فیصله نماید».

گفتند: اگر این را براى ما انجام نمى‏دهى، پس براى خود بخواه و از پروردگارت طلب نما، تا فرشته‏اى را بفرستد و آن چه را که تو مى‏گویى تصدیق نماید، و از طرف تو با ما صحبت کند و جواب گوید، و از وى بخواه، تا براى تو باغ‌ها، گنج‏ها و قصرهایى از طلا و نقره قرار دهد، و تو را به این صورت، از آن چه ما تو را در طلب آن مى‏بینیم، بى‌نیاز سازد - چون تو در بازار مانند ما در طلب روزى و اسباب معیشت هستى - تا ما فضیلت و منزلت تو را در نزد پروردگارت اگر پیامبر باشى، چنان که خودت مدّعى آن هستى، ببینیم، و به آن اعتراف کنیم. پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به آنها فرمود: «من این کار را نمى‏کنم و من آن کسى نیستم که از پروردگارش چنین چیزى را مى‏خواهد، و من براى شما به این کار مبعوث نشده‏ام، بلکه خداوند مرا بشارت دهنده و بیم دهنده فرستاده است. اگر شما آن چه را من با خود آورده‏ام قبول مى‏کنید، همان، بهره و نصیب وافر شما در دنیا و آخریت است، و اگر آن را بر من رد نموده، و قبول نمى‏کنید، براى امر خداوند منتظر مى‏باشم، تا این که در میان من و شما فیصله نماید». گفتند: پس آسمان را بر ما بینداز، چنان که مى‏پندارى اگر پروردگارت بخواهد این کار را انجام مى‏دهد و ما به تو ایمان نمى‏آوریم تا وقتى که این عمل را انجام نداده باشى، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  در پاسخ آنها فرمود: «این به خداوند مربوط است، و اگر بخواهد آن را براى شما انجام خواهد داد». گفتند: اى محمد، آیا پروردگارت نمى‏دانست که ما با تو خواهیم نشست، و آن چه را از تو پرسیدیم خواهیم پرسید، و آنچه را مى‏خواهیم درخواست خواهیم نمود؟ تا پیش از این نزد تو آمده و برایت آنچه را که باید به ما پاسخ مى‏دادى، مى‏آموخت، و تو را آگاه مى‏کرد که در ارتباط با ما، اگر آنچه را تو با خود آورده‏اى قبول نکنیم چه عملى انجام خواهد داد. چون مطلع شده‏ایم ما که این چیزها را مردى که در یمامه است، به او (رحمان) گفته مى‏شود، به تو یاد مى‏دهد، - به خدا سوگند - ابداً و هرگز به رحمان ایمان نمى‏آوریم. اى محمد، اکنون ما در مقابل تو با تقدیم همه راه‏هاى ممکن دیگر معذور شدیم!! امّا به خدا سوگند، تو و آنچه را انجام دادى رها نمى‏کنیم، تا این که یا ما تو را هلاک گردانیم، و یا این که تو ما را هلاک گردانى. یکى از آنها گفت: ما ملائکه را که دختران خداوند هستند عبادت مى‏کنیم، و دیگرى گفت: ما به تو ایمان نخواهیم آورد، تا زمانى که خداوند و ملائکه را گروه گروه از پى هم نیاورى.

چون ایشان این حرف‏ها را گفتند و صحبت‌شان تمام شد، پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از نزد آنها برخاست، و از جمله آنان عبدالله بن ابى اُمَیه بن مُغِیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم - که پسر عمّه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  (عاتکه) دختر عبدالمطّلب بود - برخاسته گفت: اى محمد، قومت آنچه را که دیدى به تو پیشنهاد نمودند، ولى تو آن را از ایشان قبول ننمودى. بعد از آن از تو چیزهایى براى خود خواستند تا با آن منزلتت رانزد خداوند بدانند، آن را هم انجام ندادى. بعد از آن از تو خواستند تا همان عذابى را که آنها را از آن مى‏ترسانى براى‌شان به زودى بیاورى (این کار را هم نکردى)، به خدا سوگند، من هرگز به تو ایمان نمى‏آورم، تا این که نردبانى براى خود بگذارى و به آسمان بالا روى، و به آسمان برسى و من شاهد آن صحنه باشم، و از آسمان با خود یک صحیفه سرگشاده‏اى را بیارى، که چهار فرشته نیز با تو باشند، و بر این گواهى دهند که تو آن چنان هستى که خود مى‏گویى. به خدا سوگند، اگر این کار را هم انجام دهى، گمان مى‏کنم که تو را تصدیق نخواهم کرد.

بعد از آن نزد پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  برگشت و رسول خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به خاطر به دست نیاوردن آنچه هنگام درخواست قومش در دل پرورانیده بود، و به خاطر فاصله‏گیرى آنها از وى، خیلى اندوهگین و افسرده خاطر، به طرف اهل خود برگشت[1]. و همچنین این حدیث را به این صورت زیاد بن عبدالله البکائى از ابن اسحاق از برخى اهل علم از سعید بن جبیر و عکرمه از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  روایت نموده... و مانند این را متذکر شده، و این چنین در تفسیر ابن کثیر (62/3) و البدایه (50/3) آمده است.

پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن ابوالحیسم و جوانانى از بنى عبدالاشهل

ابونعیم از محمود بن لبید که از بنى عبدالاشهل است روایت نموده، که گفت: چون ابوالحیسم انس بن رافع[2] به مکه آمد - جوانانى از بنى عبدالاشهل که در میان آنها ایاس ابن معاذ نیز بود او را همراهى مى‏کردند، تا از قریش بر ضد خزرجیان پیمانى به دست آورند - پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از آمدن آنها اطلّاع یافت، نزدشان آمد و با آنها نشسته و به آنان فرمود: «آیا چیز بهترى از آنچه دنبال آن آمده‏اید، نمى‏خواهید؟» آنها پرسیدند: آن چیست؟ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «من پیامبر خدا هستم، خداوند مرا براى بندگان فرستاده است، آنها را به‌سوى خداوند فرا مى‏خوانم، تا خداوند را عبادت نموده، و چیزى را برایش شریک نیاورند، و او برایم کتاب نازل نموده است». سپس اسلام را براى آنها بیان و قرآن را براى‌شان تلاوت نمود. آن گاه ایاس بن معاذ - که نوجوانى بود - گفت: اى قوم، به خدا سوگند، این براى‏تان از چیزى که دنبال آن آمده‏اید، بهتر و نیکوتر است. ابوالحیسم انس بن رافع، مشتى از سنگریزه‏هاى بطحاء را[3] گرفته و در روى ایاس بن معاذ زده گفت: این حرفها را کنار گذار، سوگند به جانم، براى چیزى غیر از این آمده‏ایم. ایاس ساکت شد، و پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  از میان‌شان برخاست، و آنها به مدینه برگشتند. طولى نکشید که جنگ «بُعاث» میان اوس و خزرج اتفاق افتاد. بعد از آن ایاس بن معاذ جز اندکى درنگ ننموده بود که وفات کرد. محمود بن لبید مى‏گوید: آن عده از قومم که در وقت وفات وى نزدش حضور داشتند، به من گفتند: آنها از وى مى‏شنیدند که «لا إله‏ إلا الله» را با خود مکرّراً زمزمه می‌نمود، و تا لحظه وفاتش الله اکبر، و سبحان‏الله مى‏گفت، و در این تردیدى نداشتند که وى مسلمان در گذشته است، چون اسلام را در همان مجلس هنگامى که از پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  آن چیزها را شنید درک نموده بود[4]. این چنین در کنز العمال (11/7) آمده و این را احمد و طبرانى نیز روایت نموده‏اند رجال آن، چنان که هیثمى (36/6) مى‏گوید: ثقه‏اند. و این را همچنین ابن اسحاق در مغازى از محمود بن لبید همانند این روایت کرده، و گروهى آن را از ابن اسحاق روایت نموده‏اند، و این حدیث چنان که در الاصابه (91/1) آمده، از جمله احادیث صحیح وى مى‏باشد.

دعوت نمودن پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  از گروه‏ها و مجامع پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  و دعوت نمودن خویشاوندان نزدیکش و قبیله‏هاى قریش هنگام نزول آیه انذار

ابن سعد از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: هنگامى که خداوند  جل جلاله  این آیه را نازل نمود:

﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ [الشعراء: 214].

ترجمه: «و قبیله نزدیک‏تر خود را بترسان».

پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بیرون رفت تا این که بر کوه مروه بالا رفت و از آنجا گفت: «اى آل فهر»! آن گاه قریش نزد وى آمدند، ابولهب بن عبدالمطّلب گفت: اینها آل فهراند که در نزد تو گرد آمده‏اند، بگو چه مى‏گویى؟ پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  صدا زد: «اى آل غالب»، به این گفته پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  بنى محارب و بنى حارث فرزندان فهر برگشتند. بعد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «اى آل لؤى بن غالب»، این بار، بنى تیم ادرم بن غالب برگشت. بعد فرمود: «اى آل کعب بن لؤى» آن گاه، بنى عامر بن لؤى برگشت. سپس گفت: «اى آل مره بن کعب»، درین اثناء بنى عدى بن کعب و بنى سهم و بنى جُمح بن عمرو بن هُصیص بنى کعب بن لؤى برگشتند بعد پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اى آل کلاب بن مره» این بار بنى مخزوم بن یقظه بن مره و بنى تمیم بن مره برگشتند. آن گاه پیامبر  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «اى آل قصى»، درین مرتبه بنى زهره بن کلاب برگشت. سپس فرمود: «اى آل عبد مناف»، این بار بنى عبدالدار بن قصى و بنى اسدبن عبدالعزى بن قصى و بنى عبد بن قصى برگشتند. آن گاه ابولهب گفت: اینها بنى عبد مناف هستند که نزدت حضور دارند آن چه مى‏خواهى بگو: پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «خداوند مرا مأمور نموده است تا خویشاوندان نزدیک‏تر خود را بترسانم، و شما از میان قریش براى من نزدیک‏تر هستید، و من از خداوند براى‏تان مالک هیچ بهره‏اى در دنیا و هیچ نصیبى در آخرت نیستم، مگر این که بگویید: (لا إله إلا الله) تا من به آن براى‏تان نزد پروردگارتان گواهى دهم، و عرب توسط آن براى‏تان سرنهاده و عجم براى شما ذلیل گردد».

ابولهب در پاسخ گفت: واى بر تو، ما را به همین خاطر دعوت نمودى؟! آن گاه خداوند  جل جلاله  نازل فرمود:

﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ [المسد: 1].

مى‏گويد: هردو دست ابولهب هلاك گرديدند. اين چنين درالكنز (277/1) آمده است.

و احمد از ابن عبّاس  رضی الله عنهما  روایت نموده، که گفت: هنگامى خداوند  جل جلاله  این آیه را نازل فرمود: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤ پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  به کوه صفا[5] آمده بر آن بالا رفته فریاد زد: «یا صباحاه»[6]، همه مردم در نزدش جمع شدند. کسى خودش مى‏آمد، و کسى هم نماینده خود را مى‏فرستاد، آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  فرمود: «اى بنى عبدالمطلب، اى بنى فهر، اى بنى کعب، اگر من برایتان خبر بدهم که سوار کارانى در پایین این کوه مى‏خواهند بر شما هجوم بیاورند، آیا مرا تأیید و تصدیق مى‏کنید؟» آنها همه پاسخ دادند: بلى، آن گاه پیامبر خدا  صل الله علیه و آله و سلم  گفت: «من براى شما پیش از آمدن عذاب شدید بیم دهنده هستم». ابولهب گفت: همه روز بر تو تباهى و هلاک باد، آیا ما را فقط براى این فرا خوانده بودى؟ آن گاه خداوند  جل جلاله  این آیه قرآن را نازل فرمود: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١[7]. بخارى و مسلم مانند این را، چنان که در البدایه (38/3) آمده، روایت کرده‏اند.



[1]- ضعیف. ابن اسحاق، چنانکه ابن هشام آورده است (1/183-305) طبری نیز از وی در تفسیرش (9/15/164) روایت کرده است. همچنین بیهقی در «الدلائل». طبری فرد مبهم در سند را که از شیوخ ابن اسحاق است به نام محمد بن ابی محمد مولای آل زید بن ثابت ذکر کرده است. این حدیث شواهدی نیز دارد.

[2]- در (المجمع) آمده: ابوالحیسر انس بن نافع، صحیح هم همین است و این در اکثر مراجع آمده است.

[3]- سیل گاهى بزرگ و وسیع در مکه است.

[4]- صحیح. احمد (5/427) و طبرانی در «الکبیر» (805) و بیهقی در «الدلائل» (2/420-421) و حاکم (3/180-181) حاکم آن را به شرط مسلم صحیح دانسته است. ذهبی در ادامه‌ درمورد این سخن حاکم می‌گوید: «بلکه مرسل است» وی همچنین می‌گوید: محمود بن لبید از صغار صحابه است؛ بر این اساس حدیث صحیح است.

[5]- صفا و مروه دو کوه کوچک در نزدیکى کعبه‏اند، که خداوند در ارتباط با آنها مى‏فرماید: ﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَيۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيۡهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ١٥٨ [البقرة: 158].

[6]- کلمه‏اى است براى فریاد رسى در هنگام هجوم و یا غارت دشمن.

[7]- صحیح. بخاری (4801) و مسلم (208) و ترمذی (3336) و احمد (1/281).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

مقدمه‌ی مؤلف

  مقدمه‌ی مؤلف الحمد لله رب العالـمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وعلى آله وأصحابه أجمعين‏. أما بعد: از جمله درس‌هایی که در مسجد...