گريه نمودن اصحاب در وقت به ياد آوردن پيامبر صل الله علیه و آله و سلم
آنچه میان عمر رضی الله عنه و پیرزنى در این باره اتفاق افتاد
ابن المبارک و ابن عساکر از زیدبن اسلم روایت نمودهاند که گفت: عمر بن خطاب رضی الله عنه شبی برای حراست بیرون شد، و چراغی را در خانهای دید، به آن نزدیک شد و دید که پیرزنی مویی را چوب میزند، تا آن را بریسد، و میگوید:
على محمد صلاة
الابرار |
|
صلى عليك الـمصطَفَون
الاخيار |
||
قدكنتَ قواما
بَكِىَّ الاسحار |
|
يا ليت شعرى والـمنايااطوار |
||
|
هل تَجْمَعُنى
وحبيبى الدار |
|
||
هدفش پیامبر صل الله علیه و آله و سلم است، آن گاه عمر رضی الله عنه نشست و گریه نمود، و مدتی گریست سپس در را زد، آن زن پرسید: کیست؟ پاسخ داد، عمربن خطاب، گفت: مرا به عمر چه کار؟ و عمر را چه چیز در این ساعت اینجا میآورد؟ گفت: باز کن، خدا رحمتت کند، بر تو باکی نیست، آن گاه در را برای وی باز نمود، و او داخل شد، و گفت: همان کلماتی را که اندکی قبل گفتی برایم تکرار کن، و او آنها را برایش تکرار نمود. هنگامی که به آخر آن رسید، عمر گفت: از تو میخواهم که مرا نیز با خودتان[1] شامل کنی، گفت: (و عمر، فاغفرله یا غفار)، «عمر را، ای بخشاینده همچنین او را مغفرت نما»، بعد عمر رضی الله عنه راضی شد و برگشت[2].
چگونگى وضعیت ابن عمر و انس رضی الله عنهما در وقت به یاد آوردن پیامبر صل الله علیه و آله و سلم
و ابن سعد[3] از عاصم بن محمد و او از پدرش روایت نموده، که گفت: هر وقت که از ابن عمر رضی الله عنهما میشنیدم پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را یاد مینمود، از چشمهایش اشک سرازیر نموده، میگریست. و ابن سعد[4] از مثنی بن سعید الذارع روایت نموده، که گفت: از انس بن مالک رضی الله عنه شنیدم که میگفت: هر شب من دوست خود را میبینم، و بعد از آن گریه مینمود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر