بخاری[1] از عوف بن طفیل[2] که برادزاده عایشه رضی الله عنها همسر پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از طرف مادرش میباشد روایت نموده که: به عایشه خبر داده شد که: عبداللَّه بن زبیر رضی الله عنهما در فروش و یا عطایی که عایشه آن را داده بود، گفته است: به خدا سوگند، یا عایشه از این عمل خود باز میایستد، یا اینکه او را از تصرف [در مالش] باز میدارم، عایشه رضی الله عنها گفت: آیا او این را گفته است؟! گفتند: آری، گفت: برای خدا بر من نذر باشد، که ابداً با ابن زبیر حرف نزنم، هنگامی که جدایی طولانی شد، ابن زبیر شفاعت خواهانی را نزد وی فرستاد، وی گفت: نه، به خدا سوگند، شفاعت را در مورد وی قبول نمیکنم، و نه هم خود را در نذر خود حانث میگردانم، هنگامی که این برای ابن زبیر طولانی شد، با مسوربن مخرمه و عبدالرحمن بن اسود بن عبدیغوث رضی الله عنهما - که از بنی زهره بودند - صحبت نمود، و به آنها گفت: شما را به خدا سوگند میدهم، مرا نزد عایشه ببرید، چون این برای وی جواز ندارد، که جدایی مرا بر خود نذر کند، آن گاه مسور و عبدالرحمن در حالی که وی را در چادرهای خود پوشانیده بودند آمدند، و برای ورود نزد عایشه اجازه خواستند و گفتند: السلام عليك ورحـمه الله وبركاته آیا داخل شویم؟ عایشه رضی الله عنها گفت: داخل شوید، گفتند: همه مان؟ گفت: آری، همهتان داخل شوید، - و نمیدانست که ابن زبیر نیز با آنها است - ، هنگامی که داخل شدند، ابن زبیر داخل حجاب شد و خود را در آغوش عایشه انداخت، و به سوگند دادن وی و گریه نمودن شروع نمود، و مسور و عبدالرحمن نیز به سوگند دادن وی شروع کردند، تا با ابن زبیر صحبت نموده از وی قبول نماید، میگفتند: پیامبر صل الله علیه و آله و سلم چنان که خودت میدانی از جدایی و دوری نهی نموده است، و برای یک مسلمان جواز ندارد، که زیادتر از سه شب از برادر مسلمان خود جدایی اختیار کند. هنگامی که به عایشه آن همه چیز را به کثرت تذکر دادند و مجال را بر وی تنگ نمودند، وی به یاد حرفهای آن دو شروع نمود و گریه نموده میگفت: من نذر نمودهام، و نذر خیلی شدید است، و آن دو تا آن وقت بر وی اصرار نمودند، که با ابن زبیر صحبت نمود، و در همان نذر خود چهل غلام را آزاد گردانید، و بعد از آن نذر خود را به یاد میآورد، و گریه مینمود حتی که اشکهایش چادرش را تر مینمود[3]. و بخاری در الأدب المفرد (ص 59) از عوف بن حارث بن طفیل مانند این را روایت نموده است.
وی همچنان از عروه بن زبیر رضی الله عنهما روایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن زبیر بعد از پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و ابوبکر رضی الله عنه محبوبترین بشر نزد عایشه رضی الله عنها بود، و او نیز نیکی کنندهترین مردم به وی بود، و عایشه رضی الله عنها هر چه از رزق خداوند برایش میآمد بدون اینکه چیزی از آن را نگه دارد صدقه مینمود، ابن زبیر گفت: باید دستهای وی گرفته شود، عایشه گفت: آیا دستهای من گرفته میشود؟ اگر بار دیگر با وی صحبت کنم بر من نذر لازم باشد، آن گاه ابن زبیر مردانی از قریش را به ویژه داییهای پیامبر خدا صل الله علیه و آله و سلم را برای شفاعت خواهی نزد وی فرستاد، ولی او نپذیرفت. آن گاه زهریها، داییهای پیامبر صل الله علیه و آله و سلم از جمله عبدالرحمن بن اسود بن عبدیغوث و مسوربن مخرمه رضی الله عنهما به ابن زبیر گفتند: وقتی که ما اجازه گرفتیم، داخل حجاب شو، و او چنین نمود، و برای عایشه رضی الله عنها ده غلام ارسال نمود، و او آنها را آزاد نمود، و تا آن وقت به آزادسازی غلامان ادامه داد که به چهل تن رسیدند، و گفت: کاش در وقت سوگند خوردنم عملی را مشخص مینمودم، که با انجام دادنش از نذر فارغ میشدم[4]. صحیح (497/1)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر